ghorbat-e gharbi (occidental exile): autobiography

137
ﻛﺘﺎب ﻣﻌﺮﻓﻲ

Upload: gwu

Post on 01-Dec-2023

0 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

معرفي كتاب

زندگي نامه خودنوشت سيد حسين نصر/ غربت غربى :عنوان كتاب

سيد حسين نصر :نام نويسنده

امير نصري، امير مازيار :نام مترجم

باشگاه انديشه : انتشارات

1386 تابستان -ويراست اول :تاريخ انتشار

چكيده

تالش شرق و غرب يا مواجهه جهان سنتى با عالم متجدد، رويدادى اسـت كـه نـه تنهـا تـاريخ

بيرونى ممالك شرقى را در چند سده اخير رقم زده، بلكه به نحو ناگريزى بـر تمـام وجـوه حيـات

در همـه ايـن دوران انـسان شـرقى، انـسانى . درونى ساكنين اين ممالك نيز سايه افكنـده اسـت

انسانى كه از طرفى خـود را در برابـر دسـتاوردهاى عـالم متجـدد . و بى قرار بوده است مضطرب

ضعيف و ناتوان و نيازمند مى ديده و از طرفى ديگر با پذيرش، بلكه تسليم و ناگزير بـه مـدنيت و

فرهنگ غربى خود را بريده از ريشه هاى كهن فرهنگى و وطن مألوف خويش احساس مى كـرده

. از ريشه ها مسأله ساده اى نيست بغرنج و دردناك و فاجعه آميز استو بريدگى. است

;اما تفكر و انديشه اصيل همواره در مقابل چنين اضطرابهاى و سرگشتگى هايى شكل مى گيرد

يعنى در آنجا كه حيات روزمره فرد در مواجه با پرش ها و پرشانى ها مختل مـى شـود و شـخص

. ن شدى از اين معركه جانكاه بيايددردمندانه مى كوشد تا راه برو

زندگينامه خود نوشت دكتر نصر در واقع شرح همين اضـطراب و پريـشانى و بـازگويى تالشـى

در واقع حوادث اين زندگينامه حكايـت احـوال . جدى و دردمندانه در راه گذر از اين مرحله است

و تجدد روبرو شدند و سعى درونى نسلى از ساكنين عالم شرق است كه پيش از ما با مسأله سنت

. نمودند در افق زمانه خويش پاسخى براى آن بيابند

در . دكتر سيد حسين نصر در خانواده اى با ريـشه هـاى سـنتى عميـق تولـد و پـرورش يافـت

نوجوانى بواسطه برخى شرايط پيش آمده ترك وطن گفت و در غرب ساكن شد و در آنجا عميقـاً

ن آشنايى منجر به آشوب و بحرانى در روح او شد بحرانى كه ريـشه همي. با عالم غربى آشنا گشت

در طلب حقيقـت . اما نصر تسليم اين بحران نشد. در تعارض غرب و شرق و سنت و تجدد داشت

سنت گرايان، آنچه را يافت كه «به تفكر و جستوجوى عميق پرداخت و سرانجام در پى آشنايى با

سنت و تحقيق آن در . تالش براى فهم عميق تر حقيقت از آن پس زندگى دكتر نصر . مى جست

همچنين دكتر نصر اين توفيق را يافت كه يكى از شـارحان و نماينـدگان . جان خويش بوده است

. برجسته انديشه سنت گرا باشد

اسـت كـه در سـال » فلسفه سـيد حـسين نـصر «زندگينامه خود نوشت كنونى جزيى از كتاب

اين مجموعه نفيس براى ارج . به چاپ رسيده است» فيلسوفان زندهكتابخانه « در مجموعه 2001

گذارى از مقام انديشمندان برجسته روزگار ما در زمان حيات آنان و با حـضور و مـشاركت خـود

آنان شكل مى گيرد و مجالت سابق آن به اشخاصى همچون گادامر، بوبر، كارناب، پاسپرس، پوپر،

ر واقع انتخاب دكتر نصر براى اين مجموعه، برگ زرين ديگرى د. اختصاص داشته است ... كواين و

. در كارنامه ايشان است

مطالب فهرست

پيشگفتار ●

پيشينه خانوادگى ●

نخستين سالهاى كودكى ●

سفر به آمريكا ●

سالهاى تحصيل در آمريكا ●

ام اى تى و هاروارد ●

بازگشت به وطن ●

كربن و ايزوتسو : دو همكار●

تاسيس انجمن فلسفه ●

فعاليتهاى خارجى در زمان حضور در ايران ●

غربت غربى ●

پيشگفتار ●

تالش شرق و غرب يا مواجهه جهان سنتى با عالم متجدد، رويدادى اسـت كـه نـه تنهـا تـاريخ

بيرونى ممالك شرقى را در چند سده اخير رقم زده، بلكه به نحو ناگريزى بـر تمـام وجـوه حيـات

در همـه ايـن دوران انـسان شـرقى، انـسانى . نـده اسـت درونى ساكنين اين ممالك نيز سايه افك

انسانى كه از طرفى خـود را در برابـر دسـتاوردهاى عـالم متجـدد . مضطرب و بى قرار بوده است

ضعيف و ناتوان و نيازمند مى ديده و از طرفى ديگر با پذيرش، بلكه تسليم و ناگزير بـه مـدنيت و

رهنگى و وطن مألوف خويش احساس مى كـرده فرهنگ غربى خود را بريده از ريشه هاى كهن ف

. و بريدگى از ريشه ها مسأله ساده اى نيست بغرنج و دردناك و فاجعه آميز است. است

;اما تفكر و انديشه اصيل همواره در مقابل چنين اضطرابهاى و سرگشتگى هايى شكل مى گيرد

ها مختل مـى شـود و شـخص يعنى در آنجا كه حيات روزمره فرد در مواجه با پرش ها و پرشانى

. دردمندانه مى كوشد تا راه برون شدى از اين معركه جانكاه بيايد

زندگينامه خود نوشت دكتر نصر در واقع شرح همين اضـطراب و پريـشانى و بـازگويى تالشـى

در واقع حوادث اين زندگينامه حكايـت احـوال . جدى و دردمندانه در راه گذر از اين مرحله است

ى از ساكنين عالم شرق است كه پيش از ما با مسأله سنت و تجدد روبرو شدند و سعى درونى نسل

. نمودند در افق زمانه خويش پاسخى براى آن بيابند

در . دكتر سيد حسين نصر در خانواده اى با ريـشه هـاى سـنتى عميـق تولـد و پـرورش يافـت

اكن شد و در آنجا عميقـاً نوجوانى بواسطه برخى شرايط پيش آمده ترك وطن گفت و در غرب س

همين آشنايى منجر به آشوب و بحرانى در روح او شد بحرانى كه ريـشه . با عالم غربى آشنا گشت

در طلب حقيقـت . اما نصر تسليم اين بحران نشد. در تعارض غرب و شرق و سنت و تجدد داشت

، آنچه را يافت كه سنت گرايان«به تفكر و جستوجوى عميق پرداخت و سرانجام در پى آشنايى با

سنت و تحقيق آن در . از آن پس زندگى دكتر نصر تالش براى فهم عميق تر حقيقت . مى جست

همچنين دكتر نصر اين توفيق را يافت كه يكى از شـارحان و نماينـدگان . جان خويش بوده است

انبهاى ايـشان كارنامه درخشان و پربار فعاليتهاى پر ارج و آثار گر. برجسته انديشه سنت گرا باشد

. در راه تعليم و گسترش حقايق سنتى براستى خيره كننده و غبطه انگيز و درس آموز است

اسـت كـه در سـال » فلسفه سـيد حـسين نـصر «زندگينامه خود نوشت كنونى جزيى از كتاب

اين مجموعه نفيس براى ارج . به چاپ رسيده است» كتابخانه فيلسوفان زنده« در مجموعه 2001

ز مقام انديشمندان برجسته روزگار ما در زمان حيات آنان و با حـضور و مـشاركت خـود گذارى ا

آنان شكل مى گيرد و مجالت سابق آن به اشخاصى همچون گادامر، بوبر، كارناب، پاسپرس، پوپر،

در واقع انتخاب دكتر نصر براى اين مجموعه، برگ زرين ديگرى . اختصاص داشته است ... كواين و

. ايشان استدر كارنامه

پيشينه خانوادگى ●

حديث مشهورى از على بن ابى طالب، پسر عم و داماد پيامبر اسالم و نمونه كامل باطن گرايـى

و مابعدالطبيعه اسالمى وجود دارد، حاكى از اينكه به گوينده يك سخن نبايد نگريست، بلكه بايـد

ه از زمان جوانى در خـاطر مـن نشـسته اسـت و بـه همـين به آنچه مى گويد توجه كرد اين آموز

جهت به ندرت پذيرفته ام چيزى كه صبغه زندگينامه اى داشته باشد بنويسم، اما براى مجموعـه،

كتابخانه فيلسوفان زنده چنين نوشته اى از شخصى كه مجلد جديد اين مجموعه به او اختـصاص

امـا هنگـامى كـه . مالحظات به اين وظيفـه پـرداختم بنابراين، با پاره اى . يافته است ضرورى بود

تصميم گرفتم چنين كنم، ديدم الزم است كه به دقت در پيشينه خانوادگى و تربيتى ام جست و

محيط جانبخـشى . پرورش من در محيطى انجام گرفت كه اين پيشينه فراهم آورده بود . جو كنم

فرهنـگ هـاى شـرقى و غربـى، ميـان كه سرشار از صلح و صفاى كودكى و البته كشمكش ميان

اولين پايه هاى جهان بينى فلسفى و عقالنى من در اين محيط شكل گرفت و . سنت و تجدد بود

. مبنايى يافت كه انديشه هاى بعدى من بر آن مبنا استوار شد و بسط پيدا كرد

مـشهور در تهران و در خانواده هاى از محققـان و اطبـاى ) ش. هـ 1312 (1933من در سال

خانواده هاى پدرى و مادرى من بـه گونـه هـاى متفـاوتى از فرهنـگ ايرانـى تعلـق . متولد شدم

جـد ). يعنى از تبار پيامبر اسالم بـود (پدربزرگ پدرى من به خانواده سادات تعلق داشت . داشتند

بـه ) دوازدهم هجـرى / هجدهم(او در قرن . او، مال ماجد حسين مجتهد صاحب نامى در نجف بود

. اما در ميان راه درگذشت و خـانواده او در كاشـان سـاكن شـدند . وت نادر شاه عازم ايران شد دع

او به جهت اينكه فرزنـد ارشـد يـك . پدربزرگ من، احمد، در اين شهر متولد شد و پرورش يافت

احمد در سنين جوانى بـراى . عالم دينى مشهور، سيد نصراللّه، بود مورد احترام بسيار قرار داشت

او خيلى زود در تهران طبيب مـشهورى شـد و بـراى مـدتى در دوره . لعه طب به تهران آمد مطا

قاجار طبيب دربار بود و از پادشاه لقب نصراالطباء را دريافت كرد كه نام خانوادگى من، نصر از آن

خاندانى قديمى كاشان كه نسبـشان . همسر او، بيگم از خانواده كاشانى صبا بود . گرفته شده است

شـاعر و . ، وزيران خلفا بودنـد )سوم و چهارم هجرى (خاندانى كه در قرن نهم . رمكيان مى رسيد ب

مديحه سراى عصر قاجار، ملك شعرا، فتح على خان صبا و بسيارى از هنرمندان و شعراى مشهور

هر چند مادربزرگم فقـط از آمـوزش هـاى معمـول سـنتى آن . ديگر به اين خاندان تعلق داشتند

زنان بهره برده بود، اما هزاران بيـت از اشـعار كالسـيك فارسـى را از حفـظ داشـت و زمان براى

من برخى از اولين ابيات فارسـى را كـه از كـودكى در حفـظ دارم از . خودش هم شعر مى سرود

دهان او شنيده ام، همچنان كه بسيارى از داستانهاى عاميانه اى را كه مى دانم، به صورت قصه از

شنيده ام، چه آنها هم به خوبى با شـعر و حكايـت هـاى عاميانـه ) عمه هايم(دخترانش زبان او يا

افـزون بـر . والدين پدرى من و پنج پسر و دو دخترشان مسلمانانى مؤمن بودنـد . آشنايى داشتند

يكى از اجـداد ايـشان، . اين، خانواده پدر بزرگ من براى چندين نسل با متصوفه در ارتباط بودند

مدتقى پشت مشهدى، عارفى مشهور در كاشان بود و مقبره او در كاشان ـ كه نزديك مالسيد مح

پدربزرگ مـن . آرامگاه شاه عباس صفوى واقع شده ـ تا به امروز زيارتگاه دوستداران تصوف است

نيز اين عالقه را حفظ كرد و مريد صفى على شاه، عارف بزرگ قـرن نـوزدهم و جانـشين او صـفا

. پدر من هم كه به راه والدش مى رفت با اين مشايخ در ارتباط بود. بود) ولهظهيرالد(على شاه

او كـه در . بدين ترتيب، پدر من، سيد ولى اهللا در يك خانواده فرهيخته و مذهبى پرورش يافت

كاشان متولد شده بود در سنين جوانى به تهران آمد و تحصيالت خـود را در موضـوعات متـداول

طب دنبال كرد، او كه از دارالفنـون، تنهـا مدرسـه طـب در آن روزگـار، فـارغ ايرانى و اسالمى و

او . التحصيل شده بود، طب سنتى اسالمى را هم كه از ابن سينا ريشه مى گرفت، دنبال مى كـرد

در عين اينكه مانند پدرش طبيب حاذقى شد اما عالقه اى جدى تر به فلسفه، ادبيات و تعلـيم و

و ) گرچه طبابـت دربـار بـاقى مانـد (د كارهاى رسمى طبيب را رها كرد تربيت داشت و خيلى زو

فعاليتهاى پزشكى اش را به دوستان نزديك و بستگان محدود نمود و بـه سـراغ تعلـيم و تربيـت

در واقع پدرم از پايان دوره قاجار تا دوره پهلوى در راس نظام آموزشى ايران قرار داشـت و . رفت

او پـس از همكـارى در . زش و پرورش، رئيس دفتـر و بعـد وزيـر بـود براى دو دهه در وزرات آمو

نگارش پيش نويس قانون اساسى مشروطيت، برخالف ميل خود عمالً درگير مقوالت سياسى شد

به عنوان نماينده مردم در تهران حضور 1960و در اولين مجلس پس از انقالب مشروطه در سال

. مالحظه اى در ذهن من بجاى گذاشتداشت، منش و روش سياسى او تأثير قابل

او رئيس دانشسراى معلمين و برنامـه ريـز . پدر من، هم يك استاد بود و هم يك مدير آموزشى

چندين دانشكده از دانشكده هاى دانشگاه تهران بود و يكى از پايه گذاران نظام آموزشـى جديـد

لم علمى و اخالقى من و فيلسوف او اولين مع. كه اكنون در ايران رسميت يافته محسوب مى شود

برجسته اى خصوصاً در زمينه اخالق بود و كتاب مشهورى با عنوان دانـش و اخـالق بـه فارسـى

او نه تنها در عربى و فارسى تسلطى استادانه داشت و يكـى از بزرگتـرين نويـسندگان آن . نوشت

ـ ا انگليـسى و التـين هـم روزگار به حساب مى آمد، بلكه فرانسه را نيز به خوبى مـى دانـست و ب

پدرم كتابخانه اى شخصى مـشتمل بـر چنـدين هـزار جلـد در موضـوعات . آشنايى اندكى داشت

در اين كتابخانه بود كه من براى اول بار با نام هاى، ميچل مونتنى . مختلف به زبان فرانسه داشت

سـو و هـم چنـين و چارلز مونتسكيو، رنه دكارت، باسيل پاسـكال، فرانـسيس ولتـر و ژان ژاك رو

پدرم استادى صاحب روش در هر دو زمينه جسم و جـان بـود و در . افالطون و ارسطو آشنا شدم

عين اينكه در سنت اسالمى ريشه داشت، آشنايى خوبى هم با سنتهاى فلـسفى و علمـى مغـرب

من به واسطه تأثير او در جـوى بـزرگ . زمين و همچنين ديگر اديان و فلسفه ها كسب كرده بود

دم كه در عين اينكه عميقاً ايرانى بود بر انديشه ها و اديان غربى و همچنين انديشه هاى نظرى ش

. جهانى انديشيدن در مثبت ترين معنايش، فضايى را كـه پـرورش يـافتم . ديگر سنتها گشوده بود

آكنده بود بى آنكه به هيچ وجه مبانى فرهنگ سنتى ايران را كـه مـن در آن زاد شـدم، تـضعيف

مادر من به خانواده كامال متفاوتى تعلق داشت، اما در آن خانواده هم عالقه شديد مـشابهى . كند

پدربزرگ او، شـيخ فـضل اللّـه نـورى از . نسبت به جنبه هاى دينى و عقالنى زندگى وجود داشت

مشهورترين شخصيت هاى سياسى ـ مذهبى تاريخ جديد ايران و از علماى صاحب اقتدار شـيعى

) ش. هــ 1285 (1906اما به دليـل مخـالفتش بـا انقـالب مـشروطه در سـال . بودروزگار خود

شيخ فضل اهللا شخصيتى بـود كـه شـاه . دستگير به فرمان حكومت آن زمان به اعدام محكوم شد

براى ديدار او به منزلش مى رفت و از قوى ترين مردان روزگار بود، اما بدين شـيوه بـى سـابقه از

اين حادثه تـأثير عميقـى در روح اوالدش گذاشـت و خيلـى از آنـان از . صحنه كنار گذاشته شد

و يكى از نوه هاى او دبير كـل . متدينينى بسيار محافظه كار به تجددگرايان افراطى تبديل شدند

. حزب توده شد

هنگامى كـه مـادرم متولـد شـد در نجـف بـه . پدربزرگ مادرى من كه پسر شيخ فضل اهللا بود

مادربزرگ من هم از خانواده اى ممتاز از عالمان مذهبى بـه نـام . شتغال داشت مطالعه و تحقيق ا

هنگامى كه مادرم هفت ساله بود، خـانواده آنهـا بـه تهـران بازگـشتند و در آنجـا . طباطبايى بود

پدربزرگ من متأثر از مرگ خشونت بار پدر خود، تصميم گرفت كه از كسوت علماى دينـى ـ در

او هـم چنـين در . شود و به مقوله حقوق بپردازد و قاضى مشهور شـد معناى مصطلحش ـ خارج

بسيارى از مقوالت، موضعى متجددانه گرفت و به خصوصى نسبت به تعلـيم و تربيـت دختـرانش

. توجه نشان داد

مادر من، اشرف كه دختر بزرگ بود در تنها مدرسه متوسـطه دختـران آن زمـان كـه بـاالترين

بنابراين، از اولـين . د درس خواند و از اولين دانش آموختگان آنجا بود سطح آموزشى براى زنان بو

زنان متجدد و تحصيل كرده بود و ايمان اسـالميش را بـا تمـايالت خاصـش بـراى مـشاركت در

فعاليتهايى كه به منظور دفاع از حقوق زنان انجام مى گرفت و مشاركت در مؤسـسات اجتمـاعى

اين فعاليتها باعث شده بـود كـه در زمـان رشـد مـن و . كرده بودكه به زنان مى پرداختند، جمع

امـا مـادرم بـه . بردار كوچكترم، تنها زدند فرزندان خانواده، او زمان زيادى را وقف آن امور سـازد

ادبيات فارسى هم مى پرداخت و نظير مادربزرگ پدرى ام بسيارى از اشعار فارسى و حتى عربـى

او مرا در زمان بچگى با خود بـه امـاكن مهـم زيـارتى . وز هم داردرا از حفظ داشت و در واقع هن

مانند، قم و حضرت عبدالعظيم در نزديكى تهران مى برد و با اين كار براى من، تجربه اى از امـور

. مقدس را فراهم آورد كه هنوز هم در ذهن و خاطر من به نحوى فراموش شدنى باقى مانده است

كه بعدها به مـن احكـام عبـادى اسـالم و خـصوصاً نمازهـاى يوميـه را و باز مادرم بود و نه پدرم

. آموخت

نخستين سالهاى كودكى ●

در زمانى كه نه تنهـا در رأس خـانواده مهـم . پدر من در سن پنجاه سالگى با مادرم ازدواج كرد

مـن . رد احترام عمومى قرار داشـت نصر قرار داشت، بلكه يكى از مشهورترين افراد ايرانى بود و مو

نتيجه ايـن امـر ميـراث ادبـى اى بـود كـه از . فرزند اول بودم و در واقع فرزند ارشد خانواده بودم

/ 1357(خانواده ام در طى چندين نسل به من رسيد و متأسفانه در زمان انقالب ايران در سـال

كتابهاى نادر و نايـاب بـود بـه غـارت وقتى كتابخانه ام كه شامل اين ميراث خانوادگى از ) 1979

در خانه مراقبت شديدى نسبت به آمـوزش مـن . از آنجا كه من فرزند ارشد بودم . رفت، نابود شد

جايى كه مدام بحث از موضوعات دينى و فرهنگى جريان داشت و شـعر همچـون ;اعمال مى شد

هاى نخستين بـه تعلـيم مـن پدر و مادرم از همان سال . نسيم صبحگاهان آزادانه در آن مىوزيد

همت گماردند و حتى در دوران پيش از دبستان، در ساعات زيادى از هفته به مـن آيـات قـرآن،

من استعدادى استثنايى داشتم . شعر فارسى و حتى تاريخ و خصوصاً تاريخ مذهب را مى آموختند

ال اول زندگى من، در هشت س. و پيش تر، در سن سه سالگى خواندن و نوشتن را فرا گرفته بودم

خانه ما در يكى از سنتى ترين قسمت هاى شهر و در نزديكى مقبره صوفى معروف، صـفى علـى

خانه ما از دو بخش تشكيل مى شده، بيرونى كه پدرم در آنجا با مردم ديدار مـى . شاه قرار داشت

ميمى جايى كه زندگى خـصوصى و صـ . كرد و يك بخش اندرونى كه ما در آن زندگى مى كرديم

معمارى همچنـان متـأثر از انديـشه . اهل خانه فارغ از هياهوى بيرون در آن جا شكل مى گرفت

خيابـان مـا، نظيـر خيابانهـاى . هاى اسالمى در معمارى خانگى بود و فضاها، درونى شـده بودنـد

شهرهاى اروپايى در قرون وسطى، بسيار باريك بود و كمى دورتر مسجد كوچكى قرار داشت كـه

هنگـامى . توانستيم صداى موذنش را وقتى كه براى اعالم زمان نماز اذان مى گفت بشنويمما مى

كه ما به باالى پشت بام مى رفتيم براى ساعت ها مى توانستيم از پشت بام يك خانه به پشت بام

.خانه ديگر برويم و مى توانستيم گنبدها و مناره ها را كه در سطح افق امتداد مى يافتند ببينـيم

ما همچنين مى توانستيم كه حضور با شكوه كوه دماوند، بلنـدترين قلـه غـرب آسـيا را در شـرق

منظره اى كه هميشه مرا به ياد شكوه خلقت مى انداخت، تابستان هـاى كـودكى . مشاهده كنيم

جـايى كـه مـن بـراى اول بـار . من در دامنه هاى همين كوه و در روستايى به نام دماوند گذشت

را با شكوه وصف ناپذيرش مشاهده كردم و عشق عميقى نسبت بـه طبيعـت در مـن طبيعت بكر

. عالقه اى كه در تمام طول زندگيم با من همراه بوده است. جوانه زد

اگر چه تهران به تدريج مدرنيزه مى شد، اما ما همچنان در يك شهر اسالمى كم و بيش قـرون

خانه مان، كوچه هاى باريـك منتهـى بـه آن، اين تجارت نخستين از. وسطايى زندگى مى كرديم

مسجد كوچك محل، سقاخانه اى كه در نزديكى مـا قـرار داشـت، همـسايگان مـومن و مهربـان،

صداى قرآن و فروشندگان دوره گرد به نحو فراموش ناشدنى در خاطر من حك شده اند و تجربـه

من بعدها آن را به نحو عقالنى بـاز اى عينى از عالمى پيشامدرن را باز مى نمايانند، تجربه اى كه

من هرگز فراموش نمى كنم كه در خالل نخستين سالهايى كه در ايـن خانـه زنـدگى مـى . يافتم

كرديم، فقط چراغ هاى نفتى داشتيم و در همان جا بود كه من براى نخـستين بـار بـا روشـنايى

. حاصل از جريان الكتريسته مواجه شدم و چندى بعد راديو را ديدم

پـدر و مـادر مـن مـرا . اما اين نخستين سالها از منظر فرهنگى حتى اهميتى بيش از اين دارند

خصوصاً اشعار فردوسى، نظامى، سعدى، مولوى و حافظ را ;تشويق مى كردند كه شعر حفظ كنم

در نتيجه در سنين جوانى من اشعار بسيار زيادى از بزرگترين . و در جلسات مشاعره شركت كنم

هر چند ساليان طوالنى تحصيل من در آمريكا باعث شـد . ارسى زبان را در حفظ داشتم شاعران ف

كه بسيارى از اين اشعار را فراموش كنم، اما همچنان تعدادى زيادى از آن ها را تا به امروز در ياد

همچنين پدر من در محفلهاى ادبى اى شركت مى كرد كه يك ماه يكبار يا هر دو ماه يـك . دارم

رگزار مى شد و در آن برخى از بزرگترين رجال ايرانى كه برخى از آنها از شخصيتهاى مشهور بار ب

از جمله محمد على فروغى، نخست وزير و فيلسوف برجسته . سياسى هم بودند شركت مى كردند

اى كه ترجمه اى عالى از گفتار در روش دكارت را منتشر سـاخت و شـاعر بـزرگ دوره پهلـوى،

من اغلب به اين جمـع كـه . ار و شكوه الملك رئيس دفتر رضاشاه و چند تن ديگر ملك الشعرا به

در ايـن جمـع شـركت . گاه در خانه ما و گاه در خانه افراد ديگر تشكيل مى شد برده مـى شـدم

كنندگان چند بيت شعر معموال از حافظ مى خواندند و سپس سـاعتها بـه بحـث و تأمـل دربـاره

اين بحثها گاه به انديشه هاى ناشى از فلـسفه اروپـايى . پرداختندمعناى معنوى و فلسفى آن مى

شايد بتوان گفت كه در واقع اين جلسات در سنين نوجوانيم، اولين مواجهـات بـا . كشيده مى شد

. بحثهاى فلسفى درباره ادبيات تعليمى و صوفيانه بودند

اى كه نزديك خانه مـا و در من تعليمات رسمى را در سن پنج سالگى و از پايه دوم در مدرسه

دو سال بعد ما بـه خانـه اى جديـد در قـسمت شـمالى و . خيابان شاه آباد قرار داشت آغاز كردم

. مدرن شهر در نزديكى خيابان شاه رضا رفتيم و مدرسه من و آن حال و هواى اوليـه تغييـر كـرد

د و بـه دليـل كيفيـت من را در مدرسه جمشيد جم نام نويسى كردند كه متعلق به زرتشتيان بـو

پس از آن به مدرسه فيروزكوهى رفتم و در آنجا پايه شـشم . باالى آموزشى اش بسيار مشهور بود

در زمان تحصيل در همين مدرسه بود كـه . را با اخذ باالترين نمرات در آزمونهاى ملى تمام كردم

ده ما كـه بـى طـرف خانوا. من تصرف ايران توسط متفقين و فجايع ناشى از آن را به چشم ديدم

فجايعى نظير قحطى و آشوب همـه گيـر، . بودند از فجايع ناشى از اين اشغال كامال در امان بودند

اما حس تحقيرى كه ناشى از تسليم بى چون و چرا به فرمان نيروهـاى خـارجى بـود، آن چنـان

. عميق بود كه حتى پسر نوجوانى مانند من هم آن را درك مى كرد

ما محل رفت و آمد بسيارى از مردم بود كه براى مالقات بـا والـدينم و خـصوصاً همچنين خانه

از عالمان سـنتى ;مهمانان ما از طيفهاى متنوعى بودند. بحثهاى نظرى با پدرم به آنجا مى آمدند

گرفته تا جوانانى كه پس از تحصيل در اروپا خصوصاً فرانسه و آلمـان بـه ايـران بازگـشته بودنـد

براساس برنامه حمايتى دولت انجام مى شد و پدر من هم كه خود از سفر به خارج سفرهايى كه (

از شخصيتهاى سنتى گرفته تا تاملى گراهـا و ). كشور ابا داشت در آن نقشى اساسى ايفا مى كرد

از جمله برخى از رجال سياسى مهم . متجددين متعصب و حتى افرادى كه گرايشات چپ داشتند

نخستوزيران مانند قوام السلطنه و منصورالملك و سيد حـسن تقـى زاده و مملكت در حد وزرا و

همچنين افرادى مانند فريدون كشاورز، ايرج اسكندرى و نورالدين كيانورى كه اين شـخص آخـر

. بعدها از كمونيستهاى بسيار مشهور شد

از . داشـتند همچنين بعضى از اساتيد فلسفه سنتى و تصوف و عرفان نيز به خانه ما رفت و آمد

جمله سيد محمد كاظم عصار ـ كه بعداً بـه او خـواهم پرداخـت ـ و هـادى حـائرى كـه در نظـر

بسيارى بزرگترين مثنوى شناس زمان خود بود و در سالهاى بعد چيزهاى بسيار درباره تصوف به

على از جمله. جمعى از اساتيد دانشگاه تازه تأسيس تهران هم به منزل ما مى آمدند . من آموخت

اصغر حكمت كه وزير آموزش و پرورش و وزير امور خارجه شد، على اكبر سياسى كه او هم وزيـر

شد و رئيس دانشگاه تهران بود، على اكبر دهخدا مؤلف لغت نامه، بـديع الزمـان فروزانفـر، جـالل

همايى، بزرگترين استادان ادبيات فارسى در روزگار خود، محمود شهابى و شـريعت سـنگلجى از

محققين دينى و حقوقى نامدار و جمعى از محققين جـوانتر ادبيـات فارسـى ماننـد پرويـز ناتـل

. خانلرى كه در نسل بعد از بزرگترين محققان ايرانى شد

من در سن ده سالگى نـه تنهـا بزرگتـرين . حضور در چنين فضايى، تأثير عميقى برمن گذاشت

حثهاى آنان را كه اغلـب در سـطح فلـسفى بـسيار محققان ايرانى آن روزگار را ديده بودم، بلكه ب

بااليى بود، مى شنيدم بحثهايى درباره شك و يقين، سنت و تجدد و جهان بينى علمـى و جهـان

جداى از نام هاى ابن سينا و مولوى نه تنها با نـام هـاى . شناسى دينى و بسيارى از مقوالت ديگر

كانت و گئورگ و يلهلـم فـردريش هگـل و حتـى دكارت و پاسكال و ولتر آشنا بودم بلكه امانوئل

. كارل ماركس را هم مى شناختم، گرچه نظراتشان را نمى فهميدم

در سن ده سالگى خودآگاهى فلسفى من بيدار شد و ذهن مـن درگيـر مـسايلى ماننـد عليـت،

در عـين . تناهى يا عدم تناهى مكان، فناناپذيرى نفس يا فناى آن با مرگ جسم و نظـاير آن شـد

اينكه ذهن من مدام درگير اين مباحث فلسفى و هم چنين كشمكش فرهنگى ميان غرب و شرق

من در همان سنين كم دريافتم كـه تعارضـى هـست ميـان . بود، اما ايمان من به خدا ثابت ماند

تبعيت از ارزشهاى سنتى در اخالق و هنر و جذب شدن به ارزشهاى بيگانـه اى كـه بـراى ذهـن

من در كنار مطالعه در فرهنگ ايرانى شروع به خواندن بعـضى از كتـاب هـاى . دپذيرفتى تر بودن

مشهور فلسفى غرب مثل كتابهاى فيلسوف بلژيكى، موريس مترلينگ كردم كه تـازه بـه فارسـى

البته همچنين برخى از ترجمه هاى آثار ادبى اروپا ماننـد نمايـشنامه هـاى . برگردانده شده بودند

شخـصى كـه ;ا خواندم كه عمويم سيد على نصر آنها را ترجمه كرده بـود ميشل راسين و مولير ر

رمان هاى تاريخى الكساندردوما و آثار ويكتور هوگو را . يكى از موسسين تئاتر مدرن در ايران بود

كه باز برخى از آنها توسط اعضاى فاميـل ترجمـه شـده بـود و حتـى برخـى از نمايـشنامه هـاى

ستوى را خواندم همه اينها در كنار آثار كالسيك فارسى خوانده مـى شكسپير و داستانهاى لئوتول

. شد و به من مدد مى رساند كه در آن سن نگاهى جهان شمول به فرهنگ داشته باشم

نكته مهم ديگر در آن ساليان اوليه اين بود كه من فقط در فضايى تنفس نمى كردم كه آغشته

پنجره هايش به سمت غرب گـشوده مـى شـد، بلكـه به عطر تصوف و فرهنگ سنتى ايران بود و

تمدنهاى بزرگ مشرق هم در در اين فضا جايى داشتند و من در آن زمان آشنايى خوبى بـا آنهـا

سالى بيش از تولد من، پدرم هنگامى كه شـاعر بـزرگ هنـدى رابـين درانـات . حاصل كرده بودم

براى من بسيار سخن مى گفت و اشعار تـا پدرم از او. تاگور از ايران ديدن مى كرد، ميزبان او بود

آشنايى من با تمدنهاى شرقى شامل كشورهاى جدا شده از . گور در خانه ما بسيار خوانده مى شد

هند هم مى شد چند سال بعد عموى من اولين سفير ايران در پاكستان شد، جايى كه من بعدها

يعنى، سيد على نصر در اوائل سلطنت همين عموى من . در زندگيم روابط بسيار با آن پيدا كردم

چيانگ ـ كاى چك، سفير ايران در چين و ژاپن نيز شد و مدام با ما از زندگى در خاور دور سخن

همچنين او برخى از آثار هنرى چين و ژاپن را هم با خود آورده بود كه بعـضى از آنهـا . مى گفت

كه به فرهنگهاى شرقى ـ چه چين و چه پدرم همواره مرا ترغيب مى كرد . در خانه ما قرار گرفت

ژاپن ـ به ديده احترام بنگرم و به خصوص مايل بود كه من كتاب دو جلدى تصويرى اى را تـورق

بود، چرا كه فكر مى كرد، 1904كنم كه به زبان فرانسه و درباره جنگهاى روسيه و ژاپن در سال

سـخت نيروهـاى اروپـايى در قـرن اين كتاب، اولين مرحله شكل گيرى آسيا را پـيش از حملـه،

. نوزدهم و هجدهم نشان مى دهد

تحصيالت من در اين ساليان نخست كه ما در خيابان شاه رضا يا خيابانهـاى مجـاور آن سـاكن

بوديم بسيار فشرده بود و به جز تحصيالت رسمى مدرسه، شامل تمركز فوق العاده بر موضـوعات

اما از همه مهمتر بحثهاى . انسه نزد معلم خصوصى مى شد ايرانى و اسالمى در خانه و آموختن فر

بحث هايى كه اغلب در موضوعات كالمى و فلسفى بود و اكثر . طوالنى رى بود كه با پدرم داشتم

هم با مطالعه و شركت در جلساتى تكميل مى شد كه پدرم براى كسانى كه به منظور بهره بـردن

اينهـا يكـى از اساسـى تـرين . ما مى آمدند برگزار مى كرداز دانش او و گاه مشاجره با او به خانه

در واقع از سن ده سالگى بـه بعـد . وجوه تعليمات فلسفى من را در سالهاى نخستين شكل دادند

. هيچ گاه نبود كه من درگير مسايل فلسفى، به معناى سنتى اين واژه نباشم

پدر من با دوچرخه اى . تغيير دادند اما چند واقعه اسف انگيز شكل زندگى مرا در دوره كوتاهى

امـا بـه علـت جنـگ . تصادف كرد و به واسطه آن به جويى پرت شد و لگن خاصـره اش شكـست

زمـين . نتوانست براى عمل به اروپا برود و در ايران هم به خوبى معالجه نشد و زمين گيـر گـشت

و پـس از دو سـال در گيرى او عامل ذات الرئه او و ضعيف شدن قلبش و در نهايت علـت مـرگ ا

در زمان بيمارى پدرم، جوانترين خاله من كه در خانـه مـا زنـدگى مـى كـرد بـر اثـر . شد 1946

اين واقعه و مرگ مادربزرگ مادرى ام در پى آن، اثر عميقى در . مننژيت به طور ناگهانى فوت شد

بـه نحـوى كـه روح من باقى گذاشت و واقعيت مرگ را به گونه اى زنده پيش روى من قرار داد،

. هرگز آن را فراموش نمى كنم

در زمانى كه پدرم ضعيف تر مى شد، خانواده احساس كردند كه براى من بهتر اسـت در زمـان

دايى من، عماد كيا سفير . مرگ پدرم در كنار او نباشم، چرا كه من وابستگى شديدى به او داشتم

رفته شد كه من به آمريكا بـروم و در آنجـا ايران در نيويورك بود و بنابراين خيلى سريع تصميم گ

من از اينكه در طلب معرفت بايد بـه چنـين سـرزمين . تحت مراقبت او به تحصيالتم ادامه بدهم

اما وقتى . دور غريبى بروم حس ماجراجويانه اى داشتم و آموختن انگليسى مقدماتى را آغاز كردم

در پايه هشتم دبيرستان شرف بـودم، درد فرا رسيد، زمانى كه من 1945كه زمان سفر در اكتبر

در لحظـه جـدايى پـدرم در . جدايى از خانواده ام و ايران تقريباً برايم غيرقابل تحمـل مـى نمـود

چشمان من خيره شد و با لبخندى مهربانانه گفت كه ما ديگر، هرگـز در ايـن جهـان يكـديگر را

آخرين . مدام از آن باال مرا خواهد نگريستاما روح او در آسمان پرواز خواهد كرد و . نخواهيم ديد

نصيحت او به من اين بود كه نظم و انضباط شخصى داشته باشم و براى طلب معرفت، بيش از هر

. چيز ديگر ارزش قائل شوم

به اين ترتيب اولين و تعيين كننده ترين دوره زندگى من هنگامى كه سرزمين مادرى ام را بـه

آنچه در اين دوران بيشتر به واسطه تعليمات پدر در من، . اتمام رسيدمقصد آمريكا ترك كردم به

به وجود آمد، عشق به معرفت، نظم شخصى و اشتياق به جستجويى مـداوم بـراى پـى بـردن بـه

در واقع من عطش سيرى ناپذيرى براى فهـم چگـونگى . حقيقت دينى، فلسفى يا علمى اشيا بود

ين نوجوانى قادر بودم كه قطعات يك راديوى بزرگ را از كاركرد اشيا داشتم و حتى در همان سن

آن هم به دليل عالقه به فن آورى جديد كه حتى بعـد . و دوباره به هم متصل سازم . هم جدا كنم

در آمريكا مخالفت بيشترى با آن پيدا كردم، بلكه به اين جهت كه مدام در پى فهم چيستى اشـيا

ساس را در من بـه وجـود آورد كـه بـه فرهنگهـا و اديـان همچنين تربيت اوليه من اين اح . بودم

گوناگون جهان به ديده احترام بنگرم و مرا از واقعيت كـشمكش ميـان شـرق و غـرب و سـنت و

ذهن من بسيار فعال بود و من اغلب با اشخاص بزرگ تر از خـودم بحـث مـى . تجدد آگاه ساخت

رياضيات عالقه زيادى داشتم و در مدرسه من به . بحثهايى كه بيشتر صبغه فلسفى داشتند . كردم

در اين درس بسيار موفق بودم، هم چنانكـه در ادبيـات و شـعر و موسـيقى كـه از همـان سـنين

در سالهاى تحصيل من در غرب هم اين تمايالت در ذهن و روحم باقى . كودكى مجذوب آن بودم

مطالعه مابعدالطبيعه، فلـسفه و ماند و در واقع، حتى در آن زمان كه از علوم جديد دل كندم و به

اين تمايالت هم چنان مولفه هاى اصلى شخصيت فكرى من را تـشكيل مـى . تاريخ علم پرداختم

هنگامى كه موضع فلسفى من شكل گرفـت، ديگـر كمتـر اهـل بحـث و جـدل بـودم، امـا . دادند

هى از ديگر سو جذابيت موشكافهايى منطقى از يكسو و جاذبه نور اشراق عرفانى و گرماى عشق ال

هم چنان در من پابر جا بود، همان گونه كه آگاهى از تكثر جهانهاى فرهنگى و كشمكش عميـق

كشمكشى كه در عالم عقالنى همه انديـشمندان تمـدنهاى . ميان سنت و تجدد نيز مرا رها نكرد

د سنتى مشرق زمين كه به گونه اى در معرض اصول تجدد و شرايط ناشى از ورود انديـشه جديـ

. قرار گرفته اند حضورى دائمى دارد

سفر به آمريكا ●

سفر من . سفر من به آمريكا كه از طريق كشتى و از اسكندريه به انجام گرفت، سفر راحتى نبود

همزمان شد با پايان جنگ جهانى دوم و به همين دليل سرشار از مشكالتى غيرقابل پـيش بينـى

من وداعى 1945در اكتبر . تى براى مسافران مسن تر هم آسان نبود بود كه فائق آمدن بر آنها ح

حزن آلود با خانواده ام و خصوصاً پدرم داشتم كه مى دانستم ديگر او را نخواهم ديد و به فرودگاه

خانواده ام به جز پدرم كه قادر به حركت نبود . تك بانده كوچك تهران رفتم تا به بغداد پرواز كنم

;از اين جهت جدايى من تجربه توامان فراقى جسمانى و روحانى بود . بدرقه كردند مرا تا فرودگاه

دورى از جمع بسيار گرم يك خانواده شرقى و جدايى از روحى كه تا كنون در آن پـرورش يافتـه

. بودم

در بغداد سفير ايران در قاهره كه از بستگان ما بود به گرمى از من اسقبال كرد و مـن در خانـه

صدر كه از بستگان مادرى من و نائب السلطنه عـراق و رئـيس مجلـس سـنا بـود اقامـت محسن

همچنـين ايـن اولـين . در آنجا من چهره قديمى بغداد را ديدم كه كمى بعد از ميان رفت . گزيدم

تجربه من از عالم عربى بود كه در سالهاى بعـدى قـسم عمـده اى از حيـات عقالنـى مـن بـدان

. اختصاص يافت

د با اتوبوس شبرو مخصوصى كه به يك شركت انگليسى تعلق داشت و از منطقه ممنوعه از بغدا

در دمشق يكى از دوستان ايرانى مرا به خانه اش . ميان عراق و سوريه مى گذشت به سوريه رفتم

برد و من در آنجا چند روزى ماندم تا ماشينى مهيا شود كه مـا را از فلـسطين تقـسيم نـشده آن

در نهايت يك ماشين راحت و مناسب يافت شد و من و دو سـه مـسافر ديگـر از . دروزگار بگذارن

سفر از ميان باغات و مراتع زيبا و سرسبز فلسطين . جمله همين دوست ايرانى به فلسطين رفتيم

قطارى گرفتيم تا ما را به قـاهره » يافا«پس از اين در . بسيار براى من مسحور كننده و جذاب بود

. ببرد

هره در آن زمان بسيار متجدد تراز تهران بـود و اقامـت يكماهـه مـن در هتـل قـديمى شهر قا

به كلى سوخت و از ميـان رفـت، 1952مشهور به نام شفيرد هتل كه در زمان انقالب ناصرى در

در قاهره در انتظار بليط سفر بـا . مايه آشنايى مستقيم تر من با بسيارى از وجوه عالم متجدد شد

كا بودم و در اين حين براى اولين بار در عمرم از باغ وحش و از يك فروشگاه بزرگ كشتى به آمري

با اينكه سفير ايران در قاهره محبت بسيارى نسبت به من داشت، امـا در واقـع مـن . ديدن كردم

روزى هنگامى كه داشتم به تنهايى در رستوران هتل شفيرد، غذا مـى خـوردم، . بيشتر تنها بودم

او از اينكـه مـى ديـد . اشراف زاده مصرى قرار گرفتم كه در دولت مصر وزير بـود مورد توجه يك

پسر خارجى جوانى به تنهايى براى خود غذا مى خورد متعجب شده بود و بر سـرميز مـن آمـد و

من با فرانسه دست و پا شكسته اى كه بلد بودم وضعيت خودم را بـراى او . سواالتى از من پرسيد

من عالقه مند شد و به من گفت كه تا وقتى كه در قاهره هستم، مثل پـسرش او به . توضيح دادم

او مرا به اماكن بسيارى از جمله اهرام مصر برد و در نهايت او بود كـه در . با من رفتار خواهد كرد

يك كشتى سوئدى با نام گريپ شولم كه از اسكندريه به نيوريك مى رفت، براى من جـايى پيـدا

. كرد

ره بسيارى از آثار تاريخى بى همتاى اسالمى و آثار باستانى ايـن شـهر را ديـدم، امـا من در قاه

تجربه حضور در هتل شفيرد و مناطق مدرن قاهره تأثير خاصى بـر مـن گذاشـت، چـرا كـه ايـن

بـسيارى از سـاكنين هتـل . ديدارها براى من در حكم مقدمه اى براى ورود به جهان غـرب بـود

اما در آنجا هم . مان مى كرد كه گويى در يك هتل درجه يك اروپايى است اروپايى بودند و آدم گ

همه خدمتكاران، لباسهاى سنتى مصرى داشتند و بيـشتر . عناصر اسالمى و مصرى وجود داشتند

شاه فاروق معموال غروبهاى پنج شنبه به هتل مى آمـد . آنها نوبيايى بودند و طبع مهربانى داشتند

من در مصر بيش از تهـران مـى توانـستم . ه اش به نماز جمعه مى رفتو روزهاى جمعه با درشك

كشمكش ميان سنت و تجدد و شرق و غرب را در پيش چشم بينم، كشمكشى كه در تمام طول

اما تنها در سفرهاى بعديم بود كه اماكن مقدس قاهره به شكلى كامل . زندگيم بدان توجه داشتم

ربتم در غرب، قاهره خانـه اصـلى روحـى مـن در جهـان در طى سالهاى غ . بر من جلوه گر شدند

اسالم بود، اما بذرهاى اوليه عشق به اين شهر در طى همين اقامت چند هفته اى در پـاييز سـال

شهرى كه پس از اين تحوالت اساسى سياسى، اجتماعى و مـدنى . در قلب من نشانده شد 1945

. پيدا كرد

از آنجـا بـه ناپـل از . دريايى مديترانه به تسالونيكا رفتيمما از . سفر دريايى طوالنى و دشوار بود

هراس از مينها و طوفان هاى دريايى . ناپل به مارسى و در نهايت از تنگه جبل الطارق به نيويورك

اما اين سـفر . به خصوص در درياى آتالنتيك، لحظات بسيار پربيم و اضطرابى براى من خلق كرد

فس مرا بسيار قوت بخشيد و من براى اينكه چنين سفرى را به خوبى يك ماهه، اتكا و اعتماد به ن

بـه 1945 دسامبر سـال 17هنگامى كه در . پشت سربگذارم به ناچار بايد خود را تغيير مى دادم

از يك پسر جوان وابسته به خانواده و فـرهنگش بـه شخـصى مـستقل، منـزوى و . نيورك رسيدم

برايم لذت بخش و دور از انتظار بود كه دربار انداز كـشتى بسيار . متكى به خود تبديل شده بودم

مورد استقبال دايى ام عماد كيا و پسرعمويم تقى نصر كه نماينده تجارى مـادر نيويـورك بـود و

بعداً وزير دارايى شد و همسران آن ها قرار گرفتم همسر تقى نصر به نام بى بى، دختر عموى من

تالش و كوشش براى تحـصيل در . ارى از تعطيالت با هم بوديمبود و ما در دوران كودكى در بسي

آمريكا هم براى من جذاب بود دوره جديدى در زندگى من آغاز شد كه كامال با آنچه در زنـدگيم

. تجربه كرده بودم فرق داشت و از آن گسيخته بود

سالهاى تحصيل در آمريكا ●

و مـن تعطـيالت را در . تعطيالت مصادف شده بـود بر حسب اتفاق، ورود من به آمريكا با فصل

نيويورك گذارندم و آنجا با شگفتى تمام اولين كريسمس عمرم و جشنهاى آغاز سال نو در غـرب

از جمله جشنى كه در ميدان تايمز نيويورك برگزار شد كه به نظـر مـن بـسيار . را مشاهده كردم

يب و هم كـسالت آور و اغـواگر و نفـرت نيويورك هم جذاب و هم ترسناك، هم غر . وحشيانه آمد

دايى من به اين جهت كه من از تحصيالتم عقـب نيفـتم از طريـق دوسـتى . انگيز به نظر مى آمد

ايـن شـخص در نيوريـوك بـود و در . ايرانى با رئيس كالج الفاييته، دكتر هاچيسنن صحبت كـرد

ه مرا به مدرسه پدى در هـاى مالقاتى كه انجام گرفت دكتر هاچنسين به دايى ام پيشنهاد كرد ك

پذيرش من سريع آمد و من از ماه ژانويه تحـصيالتم را در پايـه هـشتم . استنِ نيوجرسى بفرستد

ادامه دادم، يعنى همان پايه اى كه در ايران آن را آغاز كرده بودم اما سـه مـاه در بـين آن وقفـه

. افتاده بود

مـن . فـارغ التحـصيل شـدم 1950ر سـال من چهار سال و نيم بعدى را در پدى گذارنـدم و د

مجبور بودم كه صرفاً، طى يك يا دو ترم فشرده تابستانى در زبان تسلط كافى پيدا كنم تا بتـوانم

در اينجا بود كه . تحصيالتم را در يكى از بهترين مدارس مقدماتى ساحل شرقى آمريكا ادامه دهم

وجود مهربانيهاى بسيار دايى ام عمادكيا كه با. براى اولين بار دچار خالء عاطفى و فرهنگى شدم

هفته اى يكبار براى ديدار من رنج سفر به نيويورك را بر خود هموار مى كـرد، احـساس تنهـايى

پدرم . شديدى مى كردم و آگاهى درد آلودى از اين واقعيت داشتم كه بايد روى پاى خود بايستم

اين . شروع كردم بر اثر حمله قلبى درگذشتمدت كوتاهى بعد از اينكه من تحصيالتم را در پدى

مادر و برادر من براى مدت كوتاهى به آمريكا آمدند، اما به علـت . خبر بر درد دورى از خانه افزود

دايى زادگـانم . خانواده من به دايى ام پيوستند . مشكالت مالى مجبور بودند كه به خانه باز گردند

تن دوستان آمريكايى روزبه روز در من بيشتر مى شد و من نيز بسيار صميمى بودند، اما جذبه ياف

شيوه زندگى آمريكايى را مى آموختم، شيوه اى كه چهره بيرونـى اش، خـصوصاً آن گونـه كـه در

خشونتورزى و ياغى گرى بعضى جوانان مشاهده مى شد، سخت مرا دلزده كرده بود، مـن خيلـى

قه بسيار به شعر انگليسى و ويژگى شـعرى ايـن سريع به زبان انگليسى مسلط شدم و در واقع عال

در پايه نهم، دانشجوى ممتازى بودم كه نمرات بسيار بااليى در علوم و همچنـين . زبان پيدا كردم

مجدداً به مطالعه زبان فرانـسه پـرداختم و سـعى كـردم تـا . نمرات بااليى در انگليسى مى گرفتم

نمـرات مـن در . ى كـه تـا امـروز هـم ادامـه دارد مطالعـه ا . تسلط بيشترى بر اين زبان پيدا كنم

رياضيات بسيار عالى بود و من در آزمونهاى سراسرى متعددى كه در رياضيات برگـزار مـى شـد

لذا همه معلمـان و مـشاوران معتقـد بودنـد كـه مـن بايـد . باالترين نمره ها را دريافت مى كردم

مشورتهاى اينان و تمايل عميق قلبى مـن تحصيالتم را يا در رياضيات يا در فيزيك ادامه دهم و

. براى فهم حقيقت اشياء مرا بر آن داشت كه تحصيالتم را در كالج در اين زمينه ها ادامه دهم

من شاگرد اول . در دوران تحصيل در پدى، موفقيت هاى علمى و غيرعلمى بزرگترى هم داشتم

ن سخنرانى عمومى ام را در مراسـم شدم و جشن توريع ما ختم شد به اينكه من مجبور شدم اولي

همچنين من به ورزشهاى دانشگاهى ـ خصوصاً اسكواش و تنيس ـ . آغاز سال تحصيلى انجام دهم

MIT هم اين ورزشها را ادامه دادم و طى كاپيتان تيم اسـكواش MITعالقمند بودم و بعدها در

ن دانـش آمـوز در همـه شدم كه به برجسته تري Wycldiffهمچنين در پدى برنده جايزه . شدم

همه اين ها اعتماد به نفـس . زمينه ها اعطا مى شد و باالترين مقام مدرسه اى به حساب مى آمد

به من داد كه قادرم آنچه برنامه انجامش را دارم تحقق بخشم و هم اين حس مسؤوليت را در من

. بهوجود آورد كه بايد در كالج موفقيتهايم را ادامه دهم

تا 1945 مسيحى پروتستان بود و من در طى مدتى كه در آنجا بودم يعنى از پدى يك مدرسه

. با وجود اينكه مسلمان بودم بايد در مراسم كليسايى صبح روز يكشنبه شركت مى كـردم 1950

پيش از اين، تربيت من دوران كودكى، اين حس را در من به وجود آورده بود كه بايـد بـه اديـان

من اشعار عرفانى اى از حافظ و موالنا و شعراى ديگـر . ـ احترام بگذارمديگر ـ خصوصاً مسيحيت

در خاطر داشتم كه در ستايش مسيح سروده شده بودند و قصه هاى حضرت مسيح و مريم عـذرا

سالهاى حضور من در مراسم پروتستانها، بـه مـن . مى دانستم. را ـ آن گونه كه در قرآن بيان شد

اى كـه از حـضور محـسوس لطـف مـسيح پيـدا كـردم، آشـنايى كمك كرد تا گذشته از تجربـه

بىواسطه ترى با سـنن مـسيحى از جملـه شـعاير، مـواعظ، سـرودهاى دسـته جمعـى و اخـالق

يكى از سرچشمه هاى تعلق خاطر ديرين من به گفت و گو با مسيحيت، . مسيحيت به دست آورم

ين تجربه با آشنايى نزديكى كه با بعد ا . همين سالهاى رابطه ام با مذهب پروتستان در پدى است

االهيات مذهب كاتوليك پيدا كردم تكميل شد، اما هرگـز ايـن تجربـه حـضور مـداوم در شـعاير

مسيحى مذهب پروتستان كه در طول سالهاى تحصيل در پدى براى من حاصل شـد در مـذهب

مزاميـر و كاتوليك تكرار نشد همچنين اين تجربه باعث شد كه من با كتاب مقدس بـه خـصوص

. اناجيل آشنا شوم كه اجراى آن ها با روايت شاه جيمز همچنان در گوش من پژواك دارد

اگر سالهاى تحصيل در پدى در اينكه من در زبان انگليسى تسلط پيدا كنم و با فرهنگ غرب و

تاريخ آمريكا و مسيحيت علوم آشنا شوم نقش مهمى داشت، اما همچنين دوره اى بود كه من در

. ى آن از فرهنگ ايرانى خود و از همه مظاهر و تجليات اسالمى دور شدم و بيگانگى پيدا كـردم ط

من به ندرت به فارسى سخن مى گفتم، مگر در ايام تعطيالت، كه البته فقط برخـى از تعطـيالتم

ما براى تعطيالت به اردوگاه هايى كه در اماكن مختلـف . در جمع فاميل در نيويورك مى گذشت

. ا مى شد مى رفتيم از جمله يك سال را به صحراى نودا را در كاليفرينا رفتيمبر پ

بنابراين با آنكه زمانى كه از ايران آمدم، فارسى دانى من بسى بـيش از يـك دانـش آمـوز پايـه

هشتم بود، اما بسيارى از اشعارى را كه به خاطر سپرده بودم در ايـن دوره از يـاد بـرده و انـشاى

به آمريكا آمد ما تصميم 1950زمانى كه مادرم در سال . تا حد زيادى بد شده بودفارسى من هم

گرفتيم كه در يك خانه با حال و هوايى ايرانى زنـدگى كنـيم و مـن مجـدداً هـر روز بـه فارسـى

صحبت مى كردم و شروع كردم به بازخوانى اشعار شـعراى بـزرگ كالسـيك تـا دوبـاره در زبـان

. مهارت پيدا كنممادرى خود، استادى و

معموال مراسم توديع مدرسه پدى در پرينستون برگزار مى شد و من منتظر بودم كه اين بار هم

البته چندين بار من و تعداد اندك ديگرى از دانش آمـوزان را بـراى بازديـد بـه ايـن . چنين شود

شتين و امـاكن و دانشگاه آورده بودند و ما مدرسه مطالعات پيشرفته آزمايشگاه هاى فيزيـك انيـ

. اشخاص معروف ديگرى را ديده بوديم، اما من به داليلى ميلى به رفـتن بـه پرينـستون نداشـتم

و شهرتش به اينكه بسيار دشوار و سخت گير است، مرا بـر مـى انگيخـت كـه بـا آن MITجذبه

ا و كال تيك و كوتل نوشـتم و در هـر سـه جـ MITبنابراين، در خواست هايى براى . مواجه شوم

با ايـن حـال مـن بـى . بود MITبا بورسهايى تحقيقاتى كه كمترينشان متعلق به . پذيرفته شدم

به بوستون رفتم تا در آنجا دوره مهم 1950را انتخاب كردم و در پايان تابستان سال MITدرنگ

ساله كه با موفقيت كامل تحصيالت17من به عنوان يك ايرانى . و جديدى از زندگيم را آغاز كنم

متوسطه اش را در يكى از بهترين دبيرستانهاى متوسطه آمريكا گذارنده بود، اطمينان داشتم كـه

اما در درون خود نه آرزوى يـافتن شـهرت و موفقيـت . مى توانم به اهداف پيش رويم دست يابم

بـراى مـن . جوانى را داشتم و نه حتى موفقيتهاى دانشگاهى براى من شوق انگيز و محـرك بـود

. كان تحصيل معرفت درباره طبيعت اشياء، دست كم در سطح واقعيت فيزيكـى مهـم بـود فقط ام

بنابراين من با يك عطش عقالنى عازم شهر و فضايى جديدى شدم، غافل از شوكى كه بزودى، به

واسطه آگاهى يافتن از سرشت واقعى رشته تحصيلى برگزيده ام، يعنى فيزيك، بر من وارد خواهد

. آمد

ى تى و هاروارد ام ا●

، آغاز كردم و اين MIT من تحصيالتم را به عنوان اولين دانشجويى ايرانى 1950در پاييز سال

به جـاى زنـدگى در خوابگـاه، . آغاز دوره اى بود كه به اقامت هشت ساله من در كمبريج انجاميد

ن بـه آمريكـا آمـد، مادر خانه اى زندگى مى كرديم كه مادرم پس از اينكه با برادر كوچكترم مهرا

مهران نيز بعداً در هاروارد مشغول به تحـصيل . بيرون از كمبريج و در آرلينگتن هيتس اجاره كرد

حال و هواى ايرانى اى كه مادرم در خانـه ايجـاد كـرد . شد و در جغرافياى نفت متخصص گشت

مـن . داشتنقش مهمى در بازگشت من به آغوش فرهنگ ايرانى و در نهايت رجعت من به ايران

. در دانشكده فيزيك يا آنچه بخـش هـشت خوانـده مـى شـد آغـاز كـردم MITتحصيالتم را در

ما خودمـان را جـزو طبقـه . همكالسى هاى من برخى از برجسته ترين دانش آموزان كشور بودند

ما استادان بسيار برجسته . نخبگان دانشگاه مى دانستيم و من به درسهايم بسيار افتخار مى كردم

در فيزيك داشتيم كه بسيارى از آنها مانند چارلز فريد مـن و بروتـو روزى همكـاران نزديـك اى

روبرت اپنهايمر و انزيكو فرمى بودند و در برنامه ساخت بمب اتمـى كـه وحـشت از آن هنـوز در

. خاطر زنده بود، شركت داشتند

م اما در پايان سال اول اين شاگرد اول كالس بودم و نمرات بسيار بااليى داشتMITبا اينكه در

مـن . احساس در من جوانه زد كه در فضايى كه علم با تكبر بر علوم انسانى مى تازد گير افتاده ام

فيزيك نظرى محض و رياضيات را دوست داشتم، اما از آزمايشگاه ها بيزار بودم، چرا كـه فقـدان

بود كه من به يك بحران عقلى و روحى در پايان سال دوم . زيبايى در فضاى آنها مرا آزار مى داد

سخنرانى اتفاقى اپنهايمر كه از فعاليتهاى زمان جـنگش در عـذاب . شديد در زندگيم دچار شدم

بود و آنها را در حالى كه پاره اى از متون هندو را مى خواند، شرح مى داد به سـختى مـرا تكـان

مـن در . وجود داشت آزار دهنـده بـود اما به خصوص پوزيتيويسم پنهانى كه در جو دانشگاه . داد

شگفت بودم از اينكه چرا بسيارى از سوالهاى ما بعدالطبيعى اى كه براى سالها در ذهن من مانده

بودند پاسخ هاى اندكى يافته اند و اين شك در من جوانه زد كه آيـا اصـال فيزيـك مـرا بـه فهـم

م كه در حلقه اى كوچك، بحثى كه من به روشنى به ياد مى آور . طبيعت اشياى مادى مى رساند

پس از يكى از سخنرانى هاى راسل تشكيل شده بود از او دربـاره ماهيـت فيزيـك پرسـيديم و او

جواب داد كه فيزيك فى نفسه با ماهيت راستين واقعيت مادى سروكار ندارد، بلكه به آن دسته از

اين پاسخ كه توسـط يكـى . دساختارهاى رياضى مى پردازد كه با تغييرهاى شخصى ناظر مرتبطن

از برجسته ترين فالسفه غرب داده شد و منكر امكان هر نـوع واقـع گرايـى وجـود شـناختى، در

من همان لحظه تصميم گرفتم كـه فيزيـك . قلمرو فيزيك بود مانند بار غمى بر سر من فرود آمد

درس و مدرسـه را در واقع من مى خواستم اصال. را رها كنم و بعد هم اين تصميم را عملى كردم

در طلب حقيقت رها كنم و حتى از غرب بروم، اما نظم و انضباط سختى كه به واسـطه تعليمـات

من براى سه سال ديگر در رشـته فيزيـك . پدر در من بوجود آمده بود، مانع از انجام اين كار شد

برخى از . نداشتم فارغ التحصيل شدم، اما ديگر عالقه اى به فيزيك MITماندم و با شايستگى از

اساتيدم از اينكه مى خواستم فيزيك را رها كنم ابراز تأسف مى كردند، اما يكى از ايشان بـه مـن

مى گفت كه شايد حوزه هاى ديگر ببيشتر با ذوق و قريحه استعداد مـن متناسـب باشـد و بـرايم

. آرزوى موفقيت كرد

ات را كـه بـراى رشـته فيزيـك الزم عالوه بر واحدهاى فيزيك تعداد زيادى از واحدهاى رياضي

او . نبود، گذارندم از جمله واحد نظريه فوريه كه در آن زمان توسط نوربرت وينر تدريس مى شـد

گرچه همراهى با و . بعدها نظريه سيبرنتيك را طرح كرد و عالقه بسيار به زبانها و فرهنگها داشت

گوهاى خصوصى با او بهره بسيار بـردم و نيز مشكل بود، اما من هم از درسهاى او و هم از گفت و

هر چند كه به لحاظ فلسفى با او موافقت نداشتم، واحـدى را در مكانيـك سـماوى گذارنـدم كـه

من از چشم يك فيزيكدان به اين درسها نمى نگريستم، بلكه از . بيشتر به كارهاى او مى پرداخت

هد پيش از آنكه به بحث فلـسفى در ديد فيلسوفى بالقوه در اين درسها نظر مى كردم كه مى خوا

. باب علم جديد بپردازد، آن را بشناسد

بحران روحى و عقلى اى كه من در سن هجده سالگى به آن دچار شدم و بر جريان زندگى مـن

در باقى عمرم اثر گذاشت با تصميم براى رها كردن فيزيك فروننشست بلكه تنها روشن شـد كـه

اين بحران، اعتقاد من به خدا را . عمرم را صرف علوم فيزيكى نكنممن قطعاً تصميم دارم كه باقى

از بين نبرد، اما همه ديگر اجزاى جهان بينى ام را مانند باورهايم درباره معنـاى زنـدگى، اهميـت

من با بسيارى از اسـتادانم از جملـه ويكتـور ويـسكف و . علم و طريق يافتن حقيقت متزلزل كرد

م در دانشكده فيزيك در اين باره صـحبت كـردم بـه خـصوص دوسـت تعدادى از دوستان نزديك

فرانسويم فيليپ ديزى و دوست آمريكايى ام پيتر فليسنتال كه آنها نيـز ماننـد مـن بـه بحثهـاى

در واقع ما سه تن . فرهنگى و عقالنى، بسيار عالقه مند بودند

پرسـشهاى فلـسفى مـى نوعى انجمن فكرى را تشكيل مى داديم و به بحث درباره بـسيارى از

. پرداختم كه مطالعاتمان در ما بر مى انگيخت

جـستجوى . اما جستجوى حقيقت بايد به وسيله هر شخص به صـورت جداگانـه تحقـق پـذيرد

حقيقت مانند نفس كشيدن است كه هيچ كس ديگر نمى تواند آن را براى ما انجام دهد و لذا من

. وم انسانى را مى گرفتم و بسيار مطالعه مـى كـردم تا آنجا كه ممكن بود واحدهاى رشته هاى عل

در آن زمان جيمز كيليان رئيس دانشگاه در نظر داشت كه رشته هاى علوم انسانى را قوت بخشد

و آن را از حد يك تفريح و سرگرمى ـ چنانكه بسيارى از دانشجويان و اسـاتيد آن را چنـين مـى

ن اسـاتيد بـه دانـشگاه آورده شـدند و واحـدهاى جمعى از برجـسته تـري . پنداشتند ـ باالتر ببرد

بسيارى در هر دو زمينه علوم انسانى و هنر عرضه شد كه شامل فلسفه، تاريخ علم و ادبيات مـى

بيشترين تحول را در من MITچيزى نگذشت كه من تحت تأثير استادى قرار گرفتم كه در . شد

علم مشهور ايتاليـايى بـود كـه پـس از اين شخص جورج دسانتيالنا، فيلسوف و مورخ . ايجاد كرد

دسانتيالنا بـا اميـل ميرسـون در كوشـش بـراى . ساليان سال تدريس در اروپا به آمريكا آمده بود

نجـات «اين دو خواستند فلسفه علمى اى بپرورند كه بـر . نقدپوزيتوسيم منطقى همكارى داشت

پـيش گرفتـه بـود و [ م منطقـى در نقـد پوزتيويـس ]راهى كـه پوانكـاره . مبتنى نباشد » پديدارها

تالش اين دو براى اقتباس فلسفه علـم . ميرسون با او مشاجرات بسيار عميقى در اين باب داشت

يعنى طريقى براى به دست آوردن معرفت در فيزيـك كـه بـا برخـى از وجـوه . بر واقع گرايى بود

وهشگر نقاد و عميق فلسفه اما، دسانتيالنا پژ. واقعيت وجودى اشيا در مرتبه فيزيكى، مرتبط باشد

و علم غربى و

. استادى بى بديل در تفسير كمدى االهى دانته هم بود

بيشتر از آنچه در برنامه مـا الزم بـود، و از چـشم . من درسها و سمينارهاى زيادى با او گذارندم

صوصاً خ. نقاد او به انديشه هاى دكارت، كانت و هگل و همچنين پايه گذاران علم جديد نگريستم

. گاليله كه دسانتيالنا با انديشه هاى او به خوبى آشنا بود و بعدها كتاب مهمـى دربـاره او نگاشـت

همچنين دسانتيالنا مرا با فلسفه فيثـاغورى و محـاورات افالطـونى، مابعدالطبيعـه ارسـطويى، تـا

كمـى سوعات فلوطين و فلسفه قرون وسطى به خصوص با آثار اتين ژيلسون آشنا ساخت كه من

او براى عده معدودى از ما سمينارى در طى يكـسال كامـل در . بعد از اين شخصاً با او آشنا شدم

سمينارى كه چشم اندازى فراموش ناشدنى به عميق ترين وجـوه فلـسفه و . باب دانته عرضه كرد

آن همچنين دسانتيالنا مرا با ژاك مارتين و جريان نوتومايى هم كه . نمادگرايى مسيحى ما گشود

. روزها سربرآورده بود، آشنا ساخت، اما مرا از اينكه مجذوب آن ها شوم بر حذر داشت

اگر چه دسانتيالنا را نمى شد متفكرى كاتوليك دانست، اما او يك متفكر شـكاك اروپـايى هـم

بلكه بالعكس عميقاً به ما بعدالطبيعه سنتى و فلسفه عرفانى عالقه داشت و از فراموشى آنها . نبود

او همچنين عالقه اى جدى به آيين هندو و انديشه اسالمى داشت و . ر غرب متجدد متأسف بود د

عميق ترين تأثير او بـرمن . پدرش، ديويد دسانتيالنا يكى از مشهورترين اسالم شناسان ايتاليا بود

او در باب آيين هنـدو، وقتـى از . در مطالعه متن در باب آيين هندو و نقد انديشه جديد غرب بود

خواستيم كه درسى در باب فلسفه هندى به ما بدهد او گفت كه بدين شرط ايـن امـر را خواهـد

و منظورش از اين بيـان . پذيرفت كه ما قبول كنيم كه آن را از دهان يكه سوار اين حوزه بشنويم

آموزه هـاى در واقع دسانتيالنا براى اول با مرا با كتابهاى مقدمه اى بر مطالعه . آثار رنه گنون بود

آيين هندو و انسان و صيرورت او بنا بر ودانتاى گنون آشنا كرد كه نقشى تعيين كننده در شـكل

. گيرى جهان بينى من در باقى زندگيم داشتند

من غرق در مطالعات عميق آثار كالسيك مهم فالسفه غرب از دكارت تـا آلفـرد نـورث وايتهـد

به دقت مطالعه كـردم، امـا خـصوصاً مطالعـاتم در آيـين شدم و تقريباً همه آثار فلسفى ايشان را

من در ارتباط با درسهايى كه دسانتيالنا عرضه مى كرد و مستقل . هندو روز به روز بيشتر مى شد

از آنها به مطالعه آثار رادها كريشنان كه بعدها وقتى رئيس جمهور شد شخصاً با او آشـنا شـدم و

ژه آثـار آنانـدا كوماراسـوامى در كنـار آثـار گنـون راهنمـاى بوي. داسكيوپتا و ديگران روى آوردم

كوماراسوامى، ما بعدالطبيعه دان يگانه و متـاخر، مـورخ هنـر و . مطالعات من در اين زمينه شدند

مروج مشهور حكمت خالده، و سنت در آمريكا، به معنايى كه گنون از اين واژه ها مراد مى كـرد،

امـا هنـوز برخـى از . ج در نزديكى بوسـتون در گذشـته بـود سه سال پيش از ورود من به كمبري

دانشجويانش در آنجا بودند و من خيلى زود از طريق آنان بـا همـسر او دونالوئيـسا كوماراسـوامى

او كه پس از مرگ شـوهرش در آپارتمـان بزرگـى در كمبـريج و در نزديكـى ميـدان . آشنا شدم

. ر شوهرش براى چاپ توسط بنيـاد بليـنگن بـود هاروارد زندگى مى كرد، مشغول آماده كردن آثا

كتابخانه كوماراسوامى كه غناى آن از لحـاظ . پروژه اى كه به علت مرگ او هيچ گاه تحقق نيافت

در آنجـا هـر اثـر . آثار مربوط به هنر و فلسفه سنتى غيرقابل توصيف بود، در اين خانه قرار داشت

، اسالم، چين، افالطون و )هندويى و بودايى(هند مهمى در باب انديشه و هنر و نمادگرايى سنتى

خود آپارتمان هم با آثارى زيبا در هنر سنتى آراسته . اروپايى قرون وسطى مى جستى، مى يافتى

گذشـته . اما آثار ايرانى و چينى و ژاپنى هم در ميان آنها يافت مى شد . بود كه اكثراً هندى بودند

فهرست كردن آنها يارى دارم، آثار همـه سـنت گرايـان از از آثار كوماراسوامى كه همسرش را در

خود گنون گرفته تا فريتهوف شووان، تيتوس بوركهارت ماركر پايسن، مارتين لنيگز و ديگـران در

هنگامى كه در اين كتابخانه بودى گمان مى كـردى كـه واقعـاً در عـالم . كتابخانه او وجود داشت

. ى عالم جديد، فارغىسنتى هستى و از كشمكشها و پريشانيها

شبها و تعطيالت آخر هفتـه بـه كتابخانـه مـى . من ساعتها بسيارى را در اين كتابخانه گذارندم

. آمدم و تقريباً هر كتابى كه درباره پژوهشهاى سنتى مى يافتم، به انگليسى و فرانسه، مى خواندم

كهارت كه براى اولين بار آنها را از جمله اين كتابها ديگر آثار گنون بود و نوشته هاى شووان و بور

كشف مابعدالطبيعه سنتى و حكمت خالده از خالل آثار اين شخصيتها بحرانـى . مطالعه مى كردم

من يقين عقالنى اى به . را كه چنان آشوب عميقى در حيات درونى من ايجاد كرده بود فرونشاند

مى توان به زبان رمزى . شده است دست آوردم كه هرگز از آن پس مرا رها نكرده، بلكه محكم تر

از اين ماجرا به سفرى از مشاهده يقين به تجربه وجودى آن تعبير كرد، يـا بـه زبـان اصـطالحات

يعنى از دانستن يقين به . اسالمى كه از قرآن اخذ شده است، سفرى از علم اليقين به عين اليقين

از معرفت نظرى به آتـش ;قت تقينمشاهده تقين و از عين اليقين به حق اليقين يعنى خود حقي

به ديدن آتش و از ديدن آتش به سوختن در آتش، سفرى كـه سـير زنـدگانى مـن را بـه خـوبى

. توصيف مى كند

از اينجا به بعد من به يقين مى دانستم كه حقيقتى وجود دارد و مى توان بـه ايـن حقيقـت از

عالقه دوران . ى شود، دست يافتطريق علمى كه به وسيله عقل ـ دل و هم چنين وحى حاصل م

كودكى من براى تحصيل معرفت، حال دوباره زنده گشته بود، اما در سطحى ديگر كه بـه معنـاى

ناب وجود و كاركرد درونى معرفت در تعبير سنتى شان، مرتبط مـى شـد، نوشـته هـاى سـنتى،

ى معنـوى در كنـار خصوصاً آن دسته از نوشته هاى شووان كه در آنها بر لـزوم انجـام ممارسـتها

تحصيل معرفت نظرى تأكيدى مى رود، نقشى اساسى در شكل گيرى جريان زندگى ام، از همان

. زمان كه نوزده ساله بودم تا كنون داشته اند

حال در كنار اين مساله كه چگونه مى توان به معرفت نظرى حقيقت رسيد، اين پرسش وجـود

مطالعاتم مرا از عـوالم هنـدى، افالطـونى و . يافت داشت كه چگونه مى توان اين حقيقت را عمال

پـس در . قرون وسطايى به سمت الئوتسه و چائونگ تسه و از آنجا به اسـالم و تـصوف سـوق داد

حقيقت اين دايره تكميل گشت و من به وطن عقلى و معنوى خود بازگشتم امـا پـس از عبـور از

. ج از جهان اسالم و غرب وجود داشتندعالم متجدد غربى و ديگر سنتهاى عمده اى كه در خار

اين چرخش و تحول عمده اى كه در طى دوران ليسانس در حيات عقالنـى مـن پديـد آمـد و

چارچوب تفكر عقالنى من را يك بار و براى هميشه شكل داد، هرگز اين معنا را نداشت كـه مـن

كه عالوه بر واحـدهايم در تحصيالت دانشگاهى ام را كنار بگذارم، بلكه بالعكس، من ترغيب شدم

علوم، مطالعات فشرده اى در زبان آلمانى داشته باشم و تا حدودى التين، يونانى و ايتاليـايى يـاد

همچنين در سالهاى سوم و چهارم دانشگاه در كالسها و سخنرانيهاى زيادى شركت كـردم . بگيرم

ز دلباختگـان و شـاگردان كه بيشتر آنها در زمينه هنر شـرقى بـود و در آن زمـان توسـط يكـى ا

در واقـع درسـهاى او بـه نـوعى ادامـه تعليمـات . كوماراسوامى، بنجامين رولند، تدريس مى شـد

يكى از بزرگترين تعارضات براى من زمانى پيش مى آمد كه مـن از آزمايـشگاه . كوماراسوامى بود

ترين آثـار هنـر به گنجينه فوگ در خيابان ماساچوست مى رفتم تا اساليدهاى بزرگ MITدلگير

فراتر از هر بحث نظرى و فلسفى در آنجا مـى شـد بـه نحـو . مقدس مشرق زمين را مشاهده كنم

مـن همچنـين مـشتاقانه در . محسوسى تفاوت ميـان عـالم متجـدد و جهـان سـنت را دريافـت

سخنرانيهاى سوزوكى درباب ذن بوديسم درهاروارد و سخنرانيهاى الكساندر كوايره در هـاروارد و

MIT كوايره درباره جيوردانو برونو، گاليه، كپلر، آيـزاك نيـوتن و شـالوده هـاى . شركت مى كردم

اگرچه من بعداً نسبت به نظر كوايره درباب افالطون گرايى . فلسفى انقالب علمى سخن مى گفت

اما دريافتم عوامل عميقتر فلسفى و روش شناختى دخيل در انقـالب ;گاليله، مخالفت پيدا كردم

كـوايره شـم فلـسفى و . مرهون بسيارى از سخنرانيها و گفتگوهاى شخصى ام بـا او هـستم علمى

. تاريخى فوق العاده اى داشت

را پشت سربگذاريم الزم است كه به تأثيرات مهمـى كـه ارنـست MITپيش از آنكه سال هاى

سنتى چنانكه بيشتر گفتم من از سنين كودكى مجذوب موسيقى. لوى بر من گذاشت، اشاره كنم

MITدر پدى من به موسيقى كالسيك غربى عالقه پيدا كردم و در سـالهايى كـه در . ايران بودم

اين كار اين امكان را براى من فـراهم كـرد كـه بـه . بودم در كتابخانه موسيقى آنجا كار مى كردم

، بسيارى از موسيقيهاى كالسيك غربى گوش بدهم و ذائقه من از موسيقى رمانتيك قرن نوزدهم

حتى بزرگترين هنرمندانش مانند بتهوون و برامس به دوره كالسيك موزارت و هايدن و بعد عقب

تر به يوهان سباستين باخ، هندل و يوالدى و بعد باز هم عقب تر به ويتوريـا و پالـسترنيا گـرايش

پيدا كرد و در نهايت سرود گرگورى را در يافتم كه در آن زمان به تدريج عظمـتش بـراى عمـوم

من تقريباً در تمام طول تحصيلم در كمبريج بليط فصلى براى سمفونى بـستون . شناخته مى شد

داشتم و كنسرتهاى زيادى را به رهبرى، سرگيئى كلسويـستگى، پيرمونتيـوكس و چـارلز مـانش

همچنين من اغلب به نيويورك هم مى رفتم تا اجراهاى آرتور توسكانينى و برونـووالتر را . شنيدم

. در كل به موسيقى كالسيك غرب در سطوح مختلفش بسيار عالقمند بودمبشنوم و

گويى كه اين روح . من در موسيقى كالسيك غرب روحى معنوى و االهياتى استشمام مى كردم

پس از دوره رنسانس كه ديگر هنرهاى غربى بسيار دنيـوى و بـرون گرايانـه شـدند بـه موسـيقى

. كالسيك پناه آورده بود

عالقه شـديد مـن بـه موسـيقى كالسـيك . دى در موسيقى غربى مطالعه هم داشتم من تا حدو

ارنست لوى مفسر برجـسته سـوناتهاى پيـانوى . غربى مرا وادار كرد كه به ديدار ارنست لوى بروم

. موسيقى تدريس مى كردMITبتهوون و نظريه پرداز توانايى در موسيقى بود كه در آن زمان در

يدا كرد و كمى بعد شروع به تدريس فلسفه فيثـاغورس موسـيقى بـه مـن لوى عالقه اى به من پ

لـوى واقعـاً . نمود كه در پيش از جنگ دوم توسط هانس كيسر و ديگران در آلمان احيا شده بود

از جمله ارنست مك كلين، نويسنده . در اين موضوع استاد بود و بر آدمهاى بسيارى تأثير گذاشت

ه فيثاغورس و افالطونى هارمونى نظير كتاب اسطوره عدم تغيير، پل كتابهاى متعددى درباره نظري

هندميث كه در آن زمان در دانشگاه ييل استاد بود اما گاه به گاه به ديدن لوى مى آمد تا دربـاره

. هارمونيهايى كه لوى آنها را اصول واقعيت كيهانى و نه صرفاً موسيقى مى دانست، بيشتر بياموزد

كه معمارى سنتى بر هارمونيهاى موسيقايى مبتنى است و اين گفته گوته را لوى اغلب مى گفت

در يـك تابـستان مـا بـا يكـديگر بـه . كه معمارى، تجسم موسيقى است واقعاً درست مى دانست

فرانسه مسافرت كرديم و ابعاد دو برج كليساى جامع چارترز و خود عمـارت را انـدازه گـرفتيم و

اندازه گيـرى هـاى مـا در پيوسـت كتـاب . ناسب هارمونيك دارندمطمئن شديم كه مقياس ها، ت

. اتوفون سيمپسون كليساى جامع عصر گوتيك آمده است

تأثيرات لوى برمن باعث شد كه من به اين شاخه از فلسفه سنتى كه با شـاخه هـاى خاصـى از

منـابع اسـالمى علم هم در ارتباط است بپردازم و در سالهاى بعد اين مطالعه را در بستر متـون و

. دنبال كنم

سالهاى سال پرداختن من به مساله ارتباط بين دين، فلسفه و علم با اين نظريه عميقاً ريـشهوار

افالطونى ـ فيثاغورس هارمونى پيچيده شده است و در عين حال عالقه من به موسيقى كالسيك

ست با عالقه اى كه نه تنهـا غرب خصوصاً در دوره هاى اوليه آن كاهش نيافته، بلكه همراه شده ا

به موسيقى ايرانى، بلكه عربى، تركى، هندى و در واقع تقريباً همه صورت هاى سنتى موسيقى از

من در طـى ايـن سـالها بـه داليلـى تمرينهـاى پيـانو و . جمله موسيقى فالمينگو و سلتيك دارم

در عين اينكه . دامه دادمسنتورم را رها كردم، اما به شنيدن موسيقى كالسيك سنتهاى گوناگون ا

فراتر از همه اينها خود را آماده مى سازم تا بتوانم به ما موسيقى سكوتى كه افالطون به آن اشاره

. كرده است گوش فرا دهم

به هاروارد براى گذراندن دوره فوق ليسانس راحت صورت گرفت، چـرا كـه MITانتقال من از

مـن بـراى تحـصيالت . يهاى هاروارد شركت مى كـردم من پيشتر در بسيارى از كالسها و سخنران

فوق، رشته زمين شناسى و ژئوفيزيك را انتخاب كردم، چرا كه هنوز تا حدودى نامطمئن بودم كه

آيا مى خواهم رشته علمى ديگرى غير از فيزيك بخوانم يا كامال به سـمت فلـسفه و تـاريخ علـم

لمى رياضى گونه همچون فيزيك آشنا شـده به هر روى من مى خواستم همان طور كه با ع . بروم

بنابراين با شوق تحـصيالت فـوقم را در . بودم با علمى توصيفى چون زمين شناسى هم آشنا شوم

رشته زمين شناسى و ژئوفيزيك با استادان مشهورى، همچون مارلند بيلنيگـز و فرانـسيس بيـرچ

. كه براى دوسال دستيار او شدم، آغاز كردم

طالعه بلورنگارى و اقيانوس سنجى پرداختم كـه سـطحى ديگـر از زيباييهـاى من همچنين به م

واحـد يكـساله اى هـم در . طبيعت را كه من از كودكى بدان عالقمند بودم بر من آشكار سـاخت

ديرين شناسى داشتيم كه به لحاظ عقلى براى من از بسيارى جهات آزاردهنده بود، چرا كه عـدم

يرين شناختى وجود داشت توسط استاد ما كامال ناديده گرفتـه مـى تداومهايى كه دريافته هاى د

شد و او آنها را با توسل به فرضيات مبهم و دگرگونى و تكامل توضيح مى داد كه هيچ گاه هم آن

طور كه مثال مى توان نظريه ترموديناميك را به پرسش گرفت نمى توانستيم درباب اين فرضـيات

ن سريعاً دريافتم كه داروينيسم بـيش از آنكـه يـك نظريـه علمـى م. سوال يا بحثى داشته باشيم

مطالعـه ايـن موضـوعات . گشوده بر پرسشگرى و نيازمند اثبات علمى باشد، يك شبه دين اسـت

مكمل غور پيشين من در فيزيك شده و در عين حال انگيزه مرا براى اينكه يكسره به تاريخ علـم

. و فلسفه بپردازم قويتر كرد

به تاريخ علم و فلسفه به اين جهت نبود كه با سير در تاريخ خطاهـايى كـه در قـرون عالقه من

بلكه عالقـه مـن بـه ايـن . پيشين رخ داده است در ستايش عظمت علم اين روزگار شركت جويم

جهت بود كه مى خواستم گونه هاى ديگر علم به طبيعت را بشناسم و داليل اين امر را بجويم كه

من چيزهايى درباره علم جديد آموخته بودم امـا . ين گسترشى پيدا كرده است چرا علم جديد چن

كامال از چنگال علم زدگى و پوزيتيويسم علمى گريخته بودم و به جاى اينها، چنانكه پيشتر اشاره

بـدين . منظر فلسفى من با كشف حكمت خالده و مابعدالطبيعـه سـنتى شـكل يافتـه بـود . كردم

در دانشكده زمين شناسى بودم، شروع به اخذ واحدهايى در تاريخ علـم تربيت حتى در زمانى كه

پـس از دريافـت درجـه تخـصص در ژئوفيزيـك و زمـين 1956با برنارد كوهن كردم و در سـال

شناسى به سمت تاريخ علم و دانشكده آموزشى اى رفتم كه جورج سـارتن آن را تأسـيس كـرده

هنوز در كتابخانه وايدنر دفترى داشت و مجلـه انجمـن جورج سارتن بازنشسته شده بود، اما . بود

من بسيارى از اوقاتم را با سارتن كه متخصص بزرگى . را از آنجا منتشر مى كرد Isisتاريخ علم،

در علوم اسالمى بود مى گذارندم و با آنكه تفسير پوزيتيويستى او از تاريخ علم را قبـول نداشـتم

وجهه تحقيقاتى بسيار برجـسته او، بـراى . راهنمايى او بنويسممى خواستم رساله دكترى ام را به

اما پيش از آنكه پروژه رساله دكترى ام را آغاز كنم، سـارتن . اينكه مرا جذب خود سازد كافى بود

البته . درگذشت و كارمن بيشتر به هدايت برناردكوهن، هاميلتن گيب و هرى ولفسن انجام گرفت

خود من بود و در مطالعاتم، بهـره كـاملى از كتابخانـه بـى همتـاى بيشتر آن كار نتيجه مطالعات

. وايديز بردم، بدانگونه كه تمام زير و بم كتابخانه را مانند اتاق خواب خود مى شناختم

دانشكده تاريخ علم دانشكده كوچكى بود، اما دانشجويان بسيار برجسته اى داشـت و خيلـى از

ن، شيگريو ناكاياما و جورج با ساال در زمينـه هـاى تخصـصى آنها مانند آلن دبيوس، اوِرت مندلس

ما ديدگاه هاى بسيار متفـاوتى دربـاره فلـسفه علـم و روش . خودشان محققان سرشناسى شدند

من در آنجا تنها كسى بودم كه كارم را بر علـوم اسـالمى كـه . شناسى مطالعه تاريخ علم داشتيم

سارتن پيشتر فقـط يـك . ، متمركز ساخته بودمپس از مرگ سارتن در هاروارد متخصصى نداشت

يعنى آيدين ساييلى مورخ مشهور ترك در علـوم نجـوم ;محقق مسلمان ديگر را آموزش داده بود

اسالمى كه پيش از جنگ جهانى دوم از طريق دولت تركيه به هاروارد فرستاده شده بود تا تـاريخ

. علم را نزد اساتيد مشهور بياموزد

ين بخت را داشت كه مطالعاتش را زير نظر سارتن تكميل كند، اما مـن مجبـور آيدين ساييلى ا

من تاريخ عمومى علم را با كوهن، فلـسفه و . شدم كه از منابع متفاوتى بدين منظور استفاده كنم

همچنـين مـن بـه . كالم اسالمى را با ولفسن و تاريخ و تمدن عمومى اسالم را بـا گيـب خوانـدم

ديد ادامه دادم و به عنوان يكى از چهار حوزه اى كه بـراى آزمـون دكتـرى مطالعاتم در فلسفه ج

. الزم بود، هگل را انتخاب كردم

دانشكده فلسفه هاروارد در آن روزها كامال نسبت به زمان وايتهد و ويليام هوكينگ عوض شده

ه رالـف پوزيتيويسم در حال غلبه يافتن بود و حتى بسيارى بودند كه مى خواسـتند مجـسم . بود

استادان بـسيارى . والدو ارسون از داخل دانشكده فلسفه كه نام او را بر خود داشت، برداشته شود

به وضوح مى گفتند كه فلسفه از كانت آغاز شده است و پيش از او چيز جالبى در فلـسفه يافـت

اين اصال آن چيزى نبود كه من در جست و جـويش بـودم بـا ايـن حـال دو واحـد در . نمى شود

فلسفه جديد اروپايى در دانشكده فلسفه گرفتم و البتـه بيـشتر واحـدهايم را دربـاره افالطـون و

. ارسطو گذارندم

اصلى ترين مايه پيوند من با دانشكده فلسفه ولفسن بود كه زباندانى بسيار برجسته خـصوصاً از

و شـم فلـسفى و حيث زبانهاى مربوط به دوران كالسيك يعنى عربى، عبرى، التين و يونانى بـود

من در كالسهاى او درباره فيلون، آباى كليـسا و اسـپينوزا شـركت مـى . كالمى بااليى هم داشت

. كردم و از آنجا كه او يكى از مشاوران اصلى رساله من بـود زمـان زيـادى را بـا او مـى گذارنـدم

ارى از موضوع رساله من نظر متفكران اسالمى درباره طبيعت بـود و نفـس مـى توانـست در بـسي

بخش هاى آن كمك قابل توجهى به من بكند، خصوصاً بخشهايى كه مربـوط بـه ابـن سـينا بـود

ولفسن نه تنها سنت هاى فلسفى يونانى، اسالمى، يهودى و قرون وسطاى مسيحى را به جد مـى

گرفت، بلكه آنها را تنها جريانهاى اصيل فلسفى به حساب مى آورد و فلسفه هاى جديد اروپايى را

او . نهرهايى منشعب از آن درياچه اصلى مى دانست يا طغيانهايى كه در عدم فهم ريشه داشتنديا

نه فقط در باب فلسفه هاى سنتى حوزه مديترانه اى، بلكه درباره شيوه هاى مطالعه در بـاب آنهـا

به گونه اى كه هم به فهم درست آنها بينجامـد و هـم بـا مـالك و معيارهـاى غربـى در تحقيـق

ولفنس نسبت بـه چرخـشى كـه در مطالعـه . انى داشته باشد، مطالب بسيار به من آموخت همخو

فلسفه در دانشكده روى داده بود، نقاد بود و از رويكرد من نسبت به آنچه در آنجـا مـى گذشـت،

. كامال حمايت مى كرد

اما عالقه برنارد كوهن محقق برجسته اى در باب نيوتن، بنجامين فرانكلين و انقالب علمى بود،

او سواى اينكه به من رهيافتى نظام مند براى مطالعه تـاريخ . بسيار به علوم اسالمى پيدا كرده بود

شـد بـه MITعمومى علم در غرب آموخت كه مكمل تحليلهاى درخشان فلـسفى سـانتيالنا در

واسطه رياستش بر دانشكده پـس از مـرگ سـارتن، آرشـيوهاى سـارتن و يادداشـتهاى گـسترده

او همچنـين شخـصاً . ابشناختى اى را كه او درباره علوم اسالمى گرد آورده بـود، بـرمن گـشود كت

مخالف پوزيتيويسم فلسفى حاكم بر بسيارى از فالسفه و مورخان علم آن روز بود و مـرا تـشويق

. مى كرد كه سعى كنم بر پايه ديدگاه هاى خود او به تحقيق در علوم اسالمى بپردازم

گيـب اسـالم . ه مطالعات من در آن زمان تحت اشراف او انجام شد، گيب بود سومين شخصى ك

شناسى انگليسى بود و بسيارى او را بزرگترين اسالم شناس مـى دانـستند كـه تـا كنـون جهـان

او پس از شكست تهاجم انگليس و فرانسه به كانال سوئز كه بـا . انگليسى زبان به خود ديده است

زمـانى كـه گيـب بـه كمبـريج برآمـد، تعـدادى از . بـه هـاروارد آمـد آن مخالف بود از آكسفورد

به لطـف گيـپ، هـاروارد . دانشجويان دكترى اش و جمع ديگرى را كه گرد او بودند، با خود آورد

بهترين برنامه مطالعات اسالمى در آمريكا را داشـت و بـسيارى از دانـشجويان در سـمينارهاى او

. عداً محققان مشهورى در مطالعات اسالمى شدندشركت مى كردند كه برخى از آنها ب

از جمله، لئورناردبيندر، ويليام پالك، ايرا الپيدوس، مالكوم گير، روبـرت حـداد، اسـتوارت كـرى

والش، صدرالدين آقاخـان، قيـصر فـرح، مارشـال هودمـون، منـوهيم ميلـسن، جيمـز گويتزيـك،

داد كمى از آنها به علم و فلـسفه اسـالمى البته تع. عبدالحى شابان، يوسف ايبيش و بسيارى ديگر

عالقمند بودندو بيشتر در زمينه هاى تاريخ اسالم و نهادهايى كه گيب دربـاره آنهـا سـمينارهاى

او با صحبت همواره از تحقيق محض، اما همراه با همدلى، . عميقى برگزار مى كرد، كار مى كردند

مـا بـا هـم مـشاجراتى دربـاره برخـى از .بهترين گونه شرق شناسى غربى را نمودار مـى سـاخت

موضوعات مهم خصوصاً در باب اهميت تصوف در تاريخ اسالم داشتيم و من گمان مى كـردم كـه

تغييرى كه بعداً در مقدمـه اى كـه او بـه خواسـت . مى توانم در اين موضوع نظر او را تغيير دهم

. شت، مشهود شدخودش بر كتاب، مقدمه اى بر نظريه هاى جهان شناسى اسالمى نو

به 1964اين كتاب در واقع متن بازنگرى شده رساله بن بود كه دانشگاه هاروارد آن را در سال

اما من از گيب چيزهاى بسيارى هم درباره روشهاى غربـى تحقيـق دربـاب اسـالم و . چاپ رساند

. خصوصاً مالحظات برجسته اى در باب پويايى تاريخ اسالم آموختم

پس از وقفه اى طوالنى كه از زمانى كودكى من در . سيك هم واقعاً استاد بود گيب در عربى كال

گيب سمينار پيشرفته . يادگيرى عربى افتاده بود در هاروارد دوباره شروع به يادگيرى عربى كردم

من در ايـن . و شعر عربى داشت كه شركت در آن لذت بخش بود » ابن خلدون «اى درباره مقدمه

اگر چه مجبور بودم متون فلسفى عربى را در هاروارد به تنهايى بخـوانم، البتـه .حوزه مرهون اويم

پس از بازگشت به ايران من به مطالعه متون فلـسفى عربـى . گاهى ولفسن به من كمك مى كرد

. نزد اساتيد سنتى ادامه دادم تا توانستم تسلطى جدى بر آنها پيدا كنم

كه بر مسير تحوالت فكرى من اثر گذاشتند و در اينجـا تنى چند از ديگر اساتيد هاروارد بودند

به عنوان اساس فرهنگ يونانى » پايديا« از جمله ورنريگر كه نظر او درباره ;بايد به آنها اشاره كنم

پس از او آرتور نـاك كـه . و ديدگاههايش در باب انديشه اوليه مسيحى براى من بسيار جذاب بود

او متخـصص در زمينـه هرمـسى گرمـى و . شه هلنى را درس مى دادآدم نسبتاً غريبى بود و اندي

او يكـى از . محقق برجسته اى در باب يونان بـود كـه مـن برخـى از واحـدهايم را بـا او گذارنـدم

بنجامين رولند هم بود كـه همچنـان درسـهاى روشـنگرى در . ممتحنين امتحان دكترى من شد

ديگر دوستان خوبى شده بـوديم، دوسـتى اى باب هنر شرقى در گنجينه فوگ مى داد و حال ما

. كه حتى پس از بازگشت من به ايران نيز ادامه يافت

من همچنين طبيعتاً با همه كسانى كه در حوزه ايران شناسى كار مـى كردنـد، پيونـد نزديـك

در اين ميان مشهورتر از همه ريچارد فراى بود كه من حتى پيش از آنكه به هاروارد بيايم . داشتم

اما زمانى دسـتيار او در تـدريس بـودم و مـا . من هرگز واحدى را با او نگذارندم. با او دوست بودم

دستيار او بودم و از همين زمان تدريس 1955من در . گفتگوى نظرى بسيارى با يكديگر داشتيم

كارى كه تا امروز ادامه يافته است، همچنـين در خانـه كيركالنـد، اسـتاد راهنمـا . من شروع شد

دوستى من و فراى حتـى پـس از تـرك . اين كار تا زمانى كه در هاروارد بودم ادامه داشت . شدم

هاروارد ادامه داشت و وقتى او مدير مؤسسه آستايى آرتو آپهام پوپ در شيراز شد بسيار همديگر

. را مالقات مى كرديم

المى گنجينـه فـوگ محقق مستقل ديگرى نيز به نام اريك شرو، در بود كه با مجموعه هنر اسـ

تا زمان مرگ او دوسـتى . همكارى داشت و در زمينه هنر و تمدن اسالمى بسيار صاحب نظر بود

صميمانه اى بين ما وجود داشت و من از طريق او، بـه طـور مـستقيم يـا غيرمـستقيم بـا ديگـر

. محققان اين زمينه از جمله ريچارد ايتنگهاوران، آشنا شدم

هنرى كسينجر بگويم كه در آن زمان در هاروارد استاد بـود ـ مـن بـه بايد نكته اى هم در باب

دليل بى اعتنايى اى كه در آن زمان نسبت به انديشه هاى سياسى داشتم، نـه بـه هـيچ كـدام از

اما او مـدير برنامـه . واحدهايى كه او عرضه مى كرد عالقه داشتم و نه در هيچ كدام شركت كردم

نويسندگان، استادان و فعاالن مشهور سياسى و اجتماعى خـارجى در اى تابستانى بود كه در آن،

در ايـن . من در اجراى دو برنامه تابـستانى دسـتيار او بـودم . تابستان به هاروارد دعوت مى شدند

زمان رابطه نزديكى ميان ما وجود داشت و من در باب مشاجرات فرهنگى و عقالنى شرق و غـرب

مانى كه او مشاور امنيت ملى و بعد وزير دولت شـد، مـن بـه ايـران ز. با او بحثهاى بسيارى كردم

در جريان ديدارهايى كه او از ايران داشت، من از او دورى مى گزيدم، چرا كه نمى . بازگشته بودم

خواستم در مشاجرات سياسى داخل شوم، اما در طى ديدارهاى بسيارى كه او از ايران كرد، يكبار

. و دوباره همان بحثهاى نظرى گذشته را پى گرفتيمهمديگر را مالقات كرديم

اين برنامه تابستانى باعـث شـد كـه مـن بـسيارى از شخـصيتهاى خـارجى از جملـه برخـى از

مانند جالل آل احمد كه در . برخى از اينان بعداً شهرتى پيدا كردند. فيلسوفان خارجى را بشناسم

عداً به علت آنكه كتـاب بـه كشمكـشهاى ميـان آنجا فكر اوليه كتاب غربزدگى را عرضه كرد كه ب

او در . جهان اسالم و غرب مى پرداخت تأثير زيادى بر انقالبيـون ايـران در دهـه هفتـاد گذاشـت

بسيارى از مقوالت تحت تأثير انديشه ماركسيستى قرار داشت و به ايـن جهـت بـا او در ارزيـابى

شرق و غرب اختالف داشتم، اما با اين بسيارى از مسائل مهم از جمله گفتگوى فلسفى ـ فرهنگى

. حال ما ديدگاه هاى بسيارى را با هم مبادله كرديم كه برخى از آنها در كتاب او انعكاس يافت

در نهايت، در هاروارد برخى از مواجهه هاى كوتاه بين مـن و برخـى از شخـصيت هـاى بـسيار

از جملـه والتـر گروپيـوس، . اشـت برجسته در زمنيه هاى گوناگون صورت گرفت كه بر من اثر گذ

مؤسس مدرسه با وهاوس كه در آن زمان در كمبريج اقامت داشت و مـن بـا او بحثهـايى دربـاره

فلسفه معمارى و تقابل معناى انتزاع در هنر اسالمى و هنر جديد داشتم و استاد ژاپنى ذن، شـى

وكى بود و بـه مـن بـسيار نى شى هيساماتسو، كه سخنرانيهاى او درباره ذن يادآور درسهاى سوز

كمك كرد كه دانش اندكم را در اين زمينه كه شاخه بسيار مهمى از آيين بودا در ژاپـن هـست و

. در آن زمان عالقه بسيارى از متفكران غربى را به خود جلب كرده بود، تعميق بخشم

توليـك پيـدا همچنين در ايامى كه در هاروارد بودم پيوند نزديك و عالقه بسيار بـه انديـشه كا

مـن واحـد يكـساله اى را در تـاريخ و . و مواجهه من ما ژاك ماريتين آغاز شد MITكردم كه از

تمدن اروپاى قرون وسطى كه توسط چارلز هولت تايلر تدريس مى شد گذارندم و در اين زمينه و

س نوشـته هـاى مـوري ;از جمله. به خصوص در فلسفه قرون وسطى آثار بسيارى را مطالعه كردم

خود ماريتين و به خصوص كتابهاى اتين ژيلسون كه بعداً با او دو . دوولف، فرناند فن استين برگن

ستى پيدا كردم بويژه وقتى كه به عنوان يكى از اعضاى هيأت برگزار كننده كنگره اى كه در باب

او هم استاد متون فلسفى بود و هـم در سـنت فلـسفى اى ريـشه . قرون وسطى بود انتخاب شدم

ژيلسون در جهان ايمان مى زيست نه شك و موفقيتهـاى . داشت كه با فلسفه اسالمى مشابه بود

بزرگ او در احياى فلسفه تومايى در قالبى معاصر به تالشهايى كه من بعداً بـراى احيـاى فلـسفه

. اسالمى به زبانى معاصر اما همچنان وفادار به ماهيت سنتى اش انجام دادم، كمك بسيار رساند

كريستوفر داوسون مورخ برجسته كاتوليك هم در آن زمان در هاروارد تدريس مى كرد و به من

البته ارتباط من با متفكران كاتوليك . يارى كرد تا فهم بهترى از اروپاى قرون ميانه به دست آورم

. فراتر از محدوده هاروارد مى رفت

سانى كردم كه در بريتانيا مانند گيل مى من شروع به خواندن آثار اريك گيل و ايجاد رابطه با ك

همچنـين در . رابطه اى كه تا به امـروز ادامـه دارد . كوشيدند تا فلسفه هنر مسيحى را احيا كنند

در كنفرانسى شركت كردم كه در تيومليلين مراكش و در يك كليسايى كاتوليـك برگـزار 1957

ا بود كه مـن بـراى اولـين بـار بـا لـويى در اينج . شد و درباره ارتباط ميان اسالم و مسيحيت بود

در متفكر بـزرگ كاتوليـك كـه بزرگتـرين اسـالم شناسـان . ماسينيون و لوييس گارد، آشنا شدم

و خـصوصاً گـارده . ارتباط من با هردوى اينها تـا زمـان مرگـشان تـداوم يافـت . فرانسه هم بودند

ختلف و بـه خـصوص فلـسفه سالهاى سال به بحثهاى فلسفى و كالمى اش با من در موضوعات م

كنفرانس تيوميلين اولين كنفرانس دربـاب گفتگـوى ميـان اديـان از . تطبيقى و عرفان ادامه داد

هـم چنـين . جنبه ابعاد كالمى و فلسفى شان بود كه من در اين چهل سال در آن شركت داشتم

در بـاب فلـسفه در تيوميلين با فيلسوف مشهور دانشگاه پيل نورتروپ آشنا شدم كـه بحثهـاى او

موضوعاتى كه در بحث از فلسفه ;شرق و غرب موضوعات فلسفى مهمى را در ذهن من برانگيخت

. به گونه اى جهان شمول دخليند

به لحاظ آشنايى اوليه من با فرهنگ فرانسوى و علم من به اين زبان، چنـدان غيرمنتظـره نبـود

فرانسه و بخـشهاى فرانـسه زبـان سـوييس و كه بيشتر ارتباطات من با عالم عقالنى قاره اروپا به

در طى سالهايى كه در هاروارد بودم گاهى در اروپـا مـسافرت مـى . شمال آفريقا محدود مى شد

كردم و خصوصاً به اسپانيا، ايتاليا، بريتانياى كبير، سويس و فرانسه رفتم، اما روابط فكرى مـن بـا

ها و ديدار با فالسفه و محققان به سـوربن مـى فرانسه برقرار بود و اغلب براى شركت در سخنراني

از جمله كسانى كه در سالهاى بعد با آنها ديدار و گفتگو داشتم، لويى ماسينيون بود كه من . رفتم

در گرماگرم جنگ الجزايريها براى استقالل و كمى قبل از مرگش در پاريش او را مالقات كـردم و

و گوسـتاوبرگر، گوسـتاو باشـالر، گابريـل مارسـل، هنرى كربن، كه بزودى به او خواهم پرداخـت

گسنون ويت، چارلز پيوج و شمار ديگرى از محققان و متفكران عمده فرانسه خصوصاً آنانى كه در

كسانى مانند ژان پيـر مناسـكه، اميـل بنونيـست روجـر . حوزه هاى ايران و اسالم كار مى كردند

. آرنولدز، كلود كاهن و ژيلبر الزار

به بعد در اروپـا آشـنايى مـستقيم بـا 1957ز اين ديدارهايى كه در فرانسه داشتم، از مهم تر ا

در ابتدا و مهم تر از همـه، فريتهـوف . نمايندگان برجسته حكمت خالده و سنت گرايى پيدا كردم

دوستى صميمانه اى با او 1998مشووان كه ما بعدالطبيعه دانى يگانه بود و من تازمان مرگش در

تيتوس بوركهارت، كه تأثيرات مهمى بر من خصوصاً در زمينه جهـان شناسـى سـنتى و داشتم و

ماركوپاليس كه مرا با فلسفه ما بعدالطبيعه بودائيان تبت آشنا سـاخت . فلسفه سنتى هنر گذاشت

و مارتين لينگز از بر جسته ترين محققان اسالم سنتى و تصوف در غـرب كـه مـن و او در طـول

وستى بسيار نزديكى با هم داشته ايم، البته در كنار نفوذ و تـأثير اشخاصـى، چهل سال گذشته، د

مانند گنون و كومارسوامى بر شكل گيرى ذهن و انديشه من به سختى مى توان نام كس ديگرى

. را برد يا در باب تأثيرات آنها گزاف گويى كرد

اين سـالها در كليـت . را در مراكش گذارندم 1958 و 1957من همچنين بيشتر تابستان سال

در اين سـالها بـود كـه جهـت گيـرى فلـسفى و . حيات عقالنى و معنوى من تأثير بسيار داشتند

عقالنى من شكل نهايى خود را پيدا كرد و من تصوف را نه صرفاً عقالً درك كردم، بلكه وجوداً آن

زايرى، احمد العلـوى تصوفى كه با مغرب و به خصوص با دودمان معنوى استاد بزرگ الج . را يافتم

اين تجربه عقالنى و وجودى نه تنها براى ساليان بعـد . و شيخ عيسى نورالدين احمد پيوسته است

ريشه هاى مرا در جهان سنت، يقين عقالنى و ايمان استوار ساخت، بلكه به يافت اشراقى درونـى

جمع . تابهاى شووان استكه عنوان يكى از ك» منطق و امر متعال«انجاميد، به يافت پيوند سازوار

وضوح و موشكافيهاى عقالنى با عشق به زيبايى و حقيقت، همچنين اين سالها خيرگى مرا نسبت

حقيقتى كه نه تنها در ;به افق حقيقت كلى و جهان شمول در معناى سنتى اين واژه بيشتر كرد

ى و در آيـين سنت اسالمى خود من، بلكه در غرب، هم غرب اسكندرانى و يونـانى و هـم مـسيح

و جز يهوديت باطنى پيوسته با آيين قباله و . هندو دين بودا، شرق قديم و شرق دور موجود است

. آيين زرتشت، ديگر اديان ايرانى هم آن را در بر دارند

هم چنين در اين زمان بود كه موضوعات و تحقيقات عمده فلسفى اى كه باقى عمر من صـرف

وت ظاهر گشتند، موضوعاتى مانند، كاوش عميق تر در ابعاد متنوع مطالعه و بسط آن ها شد به ق

مابعدالطبيعه سنتى ، آشنايى با ديگر علوم طبيعت و جهان شناسيهايى كه بـا علـم جديـد غربـى

متفاوتند، كشف طرق مطالعه تاريخ علم به غير از روش مسلطى كه بر پوزيتيويسم مبتنـى اسـت

و خصوصاً ابداع آنچـه مـن روش شناسـى اصـيل ) خذ شده استو از بسيارى از آثار پير دو هم ا (

براى مطالعه علوم اسالمى و فلسفه اسالمى مى خوانم، طرح و بيان معاصرى از كل سنت عقالنـى

فلسفه، هنرها و علوم مى شود، دنبال كردن مطالعه فلسفه غرب از منظـر ;اسالم كه شامل تصوف

سفى، در عميق ترين معنايش به كشمكشهاى موجود سنت عقالنى اسالم و پرداختن عقالنى و فل

ميان شرق و غرب و سنت و تجدد، نوشته هـاى مـن در طـى ايـن چهـار دهـه گذشـته سراسـر

. كوششهايى بوده اند

براى پرداختن به اين موضوعات و مقوالتى كه همـه آنهـا پيـشتر در طـول دوران تحـصيلم در

. هاروارد در ذهنم من شكل يافته بودند

دغدغه ام نسبت به بحران ;ه عمده فلسفى و ديگرى هم در زندگى من وجود داشته است مشغل

چنانكه اشاره كردم، از سـال . محيط زيست كه آن هم ريشه در سالهايى دارد كه در هاروارد بودم

هاى كودكى زمانى كه ما تعطيالت تابستانى را در دامنه هاى كوه با شـكوه دماونـد، در بيـرون از

از قلل كوههـا گرفتـه . عشق خاصى به طبيعت در اشكال گوناگونش داشتم ; گذرانديم تهران مى

كه همواره تأثيرى سحرانگيز بر من داشته و دارند تا شبهاى پرستاره فـالت ايـران در جـايى كـه

گويى آسمان به زمين مى رسد، تا گلها و درختان و حيوانات و نهرهاى جارى و درياچه هاى آرام

تجربه بىواسطه طبيعت بكر كه دست آزار بـشر بـه آن . و حتى صخره ها و زمين و سواحل شنى

مـن از همـان دوران كـودكى . نرسيده، همواره براى من تداعى گر زيبايهاى بهـشت بـوده اسـت

مجذوب و مستغرق آن دسته از اشعار فارسى و بعد انگليسى و عربى و فرانسه و آلمانى شـدم كـه

من به جهان شناسيها و فلسفه هـاى سـنتى طبيعـت مـستقيماً بـه عالقه. در باب طبيعت بودند

. همين عشق و عالقه فطرى باز مى گردد

زمانى كه به آمريكا آمـدم، بـسيارى از تابـستانها را در اردوگاههـا مـى گذرانـدم و در جاهـاى

و اردو مختلفى مانند پنسيلوانيا، كانكتيكوت، ماين، كلرودا و كاليفرنيـا، بـه عنـوان راهنمـا و عـض

من به ديدار بسيارى از اماكن . شركت داشتم كه همه اين ها عشق من به طبيعت را عمق بخشيد

از جمله، مناطق صحراى نواد او خصوصاً يوزمايت در كاليفرنيا و كوههاى . مفرّح غرب آمريكا رفتم

در آنجـا MIT را با روجرويليامز دوستم و استاد 1954صخره ايى كلرودا كه بيشتر تابستان سال

گذراندم و بعدتر يلواستون در گراند كانيون و همچنين شگفتيهاى ويگو آمريكاى جنوبى غربـى را

با هدف مشخص ديدار ژوزف اپس 1957 و 1956از جنوب غربى آمريكا دو بار در . هم ديده بودم

ت هاى بومى برون براى اولين بار مرا با سن. برون كه حاال دوستان ديرينه اى هستيم، ديدار كردم

او آموزه هاى بالك الك را با كتابى كه در اوائل دهـه . آمريكا و آموزه هاى بالك الك آشنا ساخت

بود كه من پس 1954در تابستان سال . منتشر كرده بود شناسانده بود» چيق مقدس« به نام 50

اى، و در درون از پياده روى اى چهار ساعته از نزديكترين راه كوهستانى بر فراز كوههاى صـخره

غارى در پشت آبشارى كه به درياچه اى مى ريخت، تصميم گرفتم قـرآن را دوبـاره بخـوانم و در

در چنين فضايى بود كه اين تصميم مهم را گـرفتم كـه بـه . باب جريان زندگى آينده ام بينديشم

. عملى شد1955ايران باز گردم و پس از سالهاى دورى دوباره آن را ببينم تصميمى كه در سال

در طول زمانى كه در خارج از بوستون و آرلينگتن هيتز زندگى مى كرديم سـاعات بـسيارى را

از جمله والدن پوند كه ترويو، يك قرن پيش لحظات . در محوطه هاى طبيعى اطراف مى گذراندم

من از كنكورد هـم ديـدن كـردم و بعـد بـه سـمت . بخاطر ماندنى اى را در آنجا سپرى كرده بود

مناطق دورترى مانند بريك شاير، نيوجرسى، همپشاير و وِمنت رفتم كه رنگ هـاى پـاييزى آنهـا

من از تخريب تدريجى محيط زيست آگاه بودم و حتى كتاب بهـار . هنوز در خاطر من زنده است

كمربنـدى بوسـتون در 128خاموش راچل كارسون را خوانده بودم، امـا سـاخت و سـاز خيابـان

در مـدت زمـان بـسيار . بود كه مرا عميقاً درگير بحـران محـيط زيـست كـرد 1950اواسط دهه

كوتاهى منطقه ما در آركينگتن هيتز، ناگهان از شكارگاه طبيعى و حيوانى كه ديگر قادر نبودند از

جنگل كونكورد و از ناحيه روستايى نزديك منطقه ما بگذرند، به معناى عميق زيست بوميش جدا

عاً معطوف انسانى شد كه بر پايـه علمـى كـه ريـشه در قـدرت و تـسلط بـر انديشه من سري . شد

طبيعت دارد و بر پايه تلقى اى از انسان كه بر حرص استواراسـت و بـر پايـه تلقـى اى از جامعـه

انسانى كه صرفاً مبناى آنچه پيشرفت اقتصادى خوانده مى شود، دست به ارزش گذارى مى زنـد،

. بود مى سازدمحيط زيست طبيعى خود را نا

براى من مدتها اين امر آشكار بود كه بحران زيست محيطى در ابعاد عظيم در حال وقوع است،

بلكه اين بحران را هم ناشى از فقدان امور معنوى و دينى مى دانستم، نه اينكه صرفاً مهندسى يـا

بـودم شـروع بـه من از همان سالهايى كه در هاروارد . طراحى اقتصادى ناقص را مسبب آن بدانم

در 1966صحبت در باب اين امور كردم و بعد آنها را در سلسله سخنرانى هاى راكفلر كه در سال

اين دغدغه . برگزار شد نظم و سامان و دادم » مواجهه انسان و طبيعت «دانشگاه شيكاگو با عنوان

متعددى كـه در كنفرانسهاى. نسبت به محيط زيست در سالهاى پس از آن هم در من باقى ماند

هـم در 1994درباره اين موضوع در سرتاسر جهان برگزار شده است، شركت داشته ام و در سال

سلسله سخنرانى هاى كبدورى كه در دانشگاه پيرمنگـام انگلـيس برگـزار شـد بـه ايـن موضـوع

ايـن اثـر عميـق تـرين . اين سخنرانى ها بعدتر با عنوان، دين و نظم طبيعت منتشر شد . بازگشتم

حث هاى من در باب اين موضوع را از جمله نقش فلسفه غـرب در بحـران محـيط زيـست را در ب

حال آنكه، . نوشته هاى من در اين موضوع تأثير بسيارى هم در جهان اسالم گذاشته است . بردارد

در همين زمينه در سال . تا همين اواخر تعداد بسيار معدودى به اين سوال مهم اعتنا مىورزيدند

سخنرانى اصلى كنفرانسى را كه در هاروارد و در باب اسالم و محيط زيست برگـزار شـد، ، 1998

. ايراد كردم

هر چند اگر من تصميم به اقامت طوالنى تر در آمريكـا مـى . قرعه بخت آينده من زده شده بود

هم به MITگرفتم و مى توانستم در هاروارد راهنماى دانشجويان سالِ باال باشم و استاد يارى در

در هـاروارد تـصميم 1958من پيشنهاد شده بود، اما پس از تكميل رسـاله دكتـرى ام در سـال

امـا پـيش از آنكـه شـرح ماجراهـاى ايـام تحـصيل در . گرفتم كه براى هميشه به ايران باز گردم

تلقـى هـاى «هاروارد را به پايان برم، الزم است كه چند كلمه اى دربـاره رسـاله دكتـرى ام كـه

نام داشت و اثر ديگرم در بـاب تـاريخ علـم اسـالمى كـه » گون از طبيعت در انديشه اسالمى گونا

زمانى كـه دريـافتم . همان زمان نوشته شد، اما پس از خروج از كمبريج انتشار يافت سخن بگويم

فيزيك جديد قادر نيست، معرفتى كامل درباره عالم مادى حاصل كند، ايـن پرسـش فلـسفى در

مـن بـه سـراغ جهـان شناسـيهاى . ه پس چه نوع علمى مى تواند چنين كنـد ذهن من نشست ك

از جهان شناسى هاى فيثاغورس و افالطونى كه خـصوصاً در رسـاله تيمـائوس بيـان . سنتى رفتم

شده است تا فيزيك ارسطويى و سامخيا در آيين هندو و فلسفه هاى چينى طبيعت كه در آيـين

رساله من كه بعداً با عنوان، درآمـدى بـر . شود و نهايتاً اسالمتائو و آيين نو كنفوسيويى يافت مى

يعنـى قـدمى در راه يـافتن ;نظريه هاى جهان شناسانه اسالمى منتشر شد، قدمى در اين راه بود

. معرفت سنتى به نظام جهان

اما در آخرين سالى كه من در هاروارد بودم دسانيتالنا وظيفه ديگرى نيز بر دوش مـن گذاشـت

او در آن زمان مشغول ويرايش مجموعه تاريخ علم، از مجموعه . لبته با اين موضوع مرتبط بود كه ا

او از من خواست كـه همـراه بـا آليـستر كرومبـى از . كتاب هاى منتور كتابخانه جديد آمريكا بود

او بخـش علـم در . دانشگاه آكسفورد، نگارش مجلد تاريخ علم در قرون ميانه را بر عهـده بگيـريم

به رغم اينكه مى بايست رساله ام را تكميل كـنم، . وپا را مى نوشت و من بخش علوم اسالمى را ار

اما شديداً بر روى نگارش قسمت خودم در اين مجلد كار كردم و آن را پيش از بازگشتم به ايـران

لـوم بعداً تصميم گرفته شد كه اين اثر بايد مجلـد جداگانـه اى در بـاب ع . دسانتيالنا تحويل دادم

. اسالمى باشد و لذا زمانى كه در تهران بودم چندين فصل بر آن افزودم، تا آن متن را تكميل كند

توسـط انتـشارات هـاروارد و » علم و تمـدن در اسـالم « با عنوان 1968اين اثر چند سال بعد در

بخشى از در واقع اين اثر اولين كتاب من بود، كه دست كم . كتابخانه جديد آمريكا به چاپ رسيد

. آن حتى بيش از انجام كار نگارش رساله دكترى ام، تكميل گشته بود

به عنوان اولين ايرانى كه موفق به دريافـت درجـه 1958به هر حال من در اوايل تابستان سال

دكترى از دانشگاه هاروارد شده است، آنجا را ترك كردم تا به ايران باز گردم و بدين گونه ساليان

آن تابـستان رنـگ و چهـره جديـدى از . م و تربيت رسمى ام در آمريكا به پايـان رسـيد دراز تعلي

زندگى را با خود داشت و من پس از گذارندن تابستان در اروپا، مراكش، تركيه و عـراق در پـاييز

به ايران بازگشتم و فعاليتهايم را به عنوان استاديار تاريخ علم و فلسفه در دانشكده ادبيات 1958

. شگاه تهران آغاز كردمدان

بازگشت به وطن ●

بازگشت به وطن بعد از حدود سيزده سال زندگى در غرب چندان ساده نبـود، چـرا كـه جهـت

گيرى عقالنى من با جريان هاى تجدد مابانه اى كه در ميان طبقات تحصيل كـرده جديـد قـوت

امـا . نواده خود من و دوستانم به آنها تعلق داشتندداشت، در تقابل بود طبقاتى كه بيشتر افراد خا

تربيت عقالنى و معنوى من به آن حد پخته بود كه بتواند در برابر فشار هر جريانى كه ممكن بود

اما آنچه من پيش از همه احتياج داشتم، بدست آوردن استقالل شخصى . پيش آيد، مقاومت كند

هر چند فوايدى براى من حاصل مى كرد امـا همچنـين ام از نظام خانوادگى گسترده اى بود، كه

مـن بـه داليـل روحـى و . مى توانست مانع از انجام وظايفى باشد كه پيش روى من قرار داشـت

همچنين عقلى نياز داشتم كه زمان بيشترى را در خلوت و بـه دور از امـور معمـول خـانوادگى و

ريعتر ازدواج كـنم، تـا بتـوانم اسـتقالل بنابراين تصميم گرفتم كه هـر چـه سـ . اجتماعى بگذارنم

. بيشترى از ساختار گسترده فاميلى به دست آورم

هر چند كه من به (با اجتناب از گونه غربى ازدواج كه مبتنى است، بر روابط دراز مدت شخصى

و با اعتقاد محكم به ساختار سنتى خانواده كه از جمله شـامل ) چنين ازدواجى نزديك شده بودم

هاى تنظيم شده مى شد، من خود را همچون يك فرد عامى سنتى در اختيار مادرم و ديگر ازدواج

البته، . اعضاى خانواده خود قرار دادم و از آنان خواستم تا همسر مناسبى را براى من انتخاب كنند

با علم به اينكه هنوز در شرق و حتى در فضاى تا حدودى تجدد زده اطراف من هم، نـه دو فـرد،

دختر جوانى از خانواده محترمى كه اعضاى آن از دوستان . دو خانواده با هم ازدواج مى كنند بلكه

نزديك خانوادگى ما بودند، پيشنهاد شد و جلسه معارفه با تأييد قاطع من ختم شـد، نـام ايـشان

سوسن دانشورى بود، پدر او از طبيبان برجسته تحصيل كرده در غـرب و فرزنـد يكـى از علمـاى

در نيشابورِ خراسان بود و مادرش دختر يكى از تجار مشهور كـشور در اوايـل دوره پهلـوى دينى

همسر آينده من مانند اعضاى خانواده خود من نيمـه سـنتى ـ نيمـه متجـدد بـود و پـس از . بود

چندين سال تحصيل در آمريكا و انگلستان به ايران بازگشته بود و در زمان ازدواج ما قصد داشت

خانواده او در واقع كامال محافظه كار بودند و بـسيارى از . دامه تحصيالت به فرانسه برود كه براى ا

بنابراين پيشينه ما با هم . ارزشهاى سنتى اى را كه من در جستجوى آنها بودم، حفظ كرده بودند

تنها چند ماه پس از بازگشت مـن بـه ايـران بـه عقـد هـم در 1337ما در پاييز سال . مشابه بود

پيوند ما به رغم دخالت هايى كه اغلب از جانب خانواده گسترده بزرگتر انجام مى گرفت و . يمآمد

به رغم پافشارى خود من بر ارزشهاى سنتى در ميانه جريان بزرگترى در طبقـات بـااليى جامعـه

. كه به سمت تجدد گرايى مى رفت، پيوند محكم و على االغلب شادى بوده است

اى عقلى من شركت نداشته، چيزى كه خود من هم به هيچ وجه طالب همسر من در فعاليت ه

زندگى اى كه بيشتر آن اختصاص بـه ;آن نبوده ام، اما در زندگى بسيار از من حمايت كرده است

. ما يك دختر و يك پسر داريم، سيد ولى رضا و ليال. مراقبه، نگارش و پژوهش داشته است

دانشگاه سن دياگو و دخترم، مورخ هنر گالرى ملـى هنـر پسرم اكنون استاد انديشه سياسى در

. در واشنگتن است

كارم را بعنوان استاد تاريخ علم ) 1958 / 1337(من اندكى پس از ورود به ايران و از پاييز سال

/ 1357(فلسفه در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران آغاز كردم و تـا زمـان انقـالب ايـران در سـال

رئيس دانشكده در آن زمان على اكبر سياسى بود او يكى . آنجا مشغول بودم همچنان در ) 1979

بـسيارى از اسـتادان برجـسته . از اولين دانش آموختگان ايرانى و از دوستان و همكاران پدرم بود

اين واقعيت به اضافه سوابق تحـصيلى مـن در آمريكـا باعـث شـد كـه . دانشكده نيز چنين بودند

ال گرمى از من بكنند و به رغم مواضع فلسفى من كه در برابر بيشتر آنچه اعضاى دانشكده استقب

نـه تنهـا . در برنامه دانشگاهى دانشكده جريان داشت بود تقريباً مورد احترام همه همكارانم بودم

بواسطه تأثير سياسى و ديگر اساتيد مهم دانشكده كه تقريباً همه آنهـا در فرانـسه درس خوانـده

به لحاظ نظرى متأثر از فلسفه و علوم انسانى فرانسوى بودنـد، بلكـه همچنـين بـه بودند و عميقاً

علت سياست هاى آموزشى در اوايل دوره پهلوى انديشه هايى اساساً فرانسوى بر اغلب گروه هاى

. دانشكده ـ از روانشناسى گرفته تا تاريخ ـ حاكم بود

ن رنه دكـارت و اگوسـت كنـت همچنـان اين خصيصه بويژه در گروه فلسفه آشكار بود كه در آ

سلطه بالمنازعى داشتند، مدير گروه فالسفه، يحيى مهدوى، محقق برجسته اى از خانواده اشراف

او در فرانسه درس خوانده بود و مى توان گفت كه بـه . بود كه عشق وافرى به زبان فارسى داشت

ن فلسفه غرب را با ترجمه هايى از گونه اى جريانى را ادامه مى داد كه در آخرين دهه قرن پيشي

دومين ترجمه اين اثـر بـه . گفتار در روش دكارت براى اولين بار به عالم فارسى زبان معرفى كرد

فارسى فصيح كه توسط محمد على فروغى انجام گرفته بود و همچنين سير حكمـت در اروپـايى

ى مطالعات بعدى در فلسفه اين نويسنده همچنان مراجع اصلى واحدهاى فلسفه غرب بودند و حت

البته توجهاتى . غرب و تاريخ آن اكثراً از منظر محققان فرانسوى نظير اميل بريه انجام گرفته است

هم به فالسفه كالسيك آلمانى خصوصاً كانت و هگل و تاريخ نگارى آلمانى فلسفه مى شـد، ولـى

غالم حسين صـديقى بـود كـه در ديگر استاد با نفوذ گروه فلسفه، . نه فلسفه قرن بيستمى آلمان

در دانشگاه سوربن جامعه شناسى خوانده بـود و همچـون مهـدوى مـدافع جـدى زبـان 30دهه

همچنين او بسيار وطن پرست بود و زمـانى . فارسى و استعمال آن براى گفتار فلسفى معاصر بود

كابينه محمد به عنوان شخصيت سياسى با جبهه ملى همكارى داشت و به عنوان وزير داخلى در

هر چند او در سال هاى بعد استاد دانشكده مستقل جامعه شناسى شد، . مصدق خدمت كرده بود

و چند سالى پس از آن همچنان عضو دانشكده ادبيات بود و در گروه فلسفه مـا بـر 1337اما در

. پايه انديشه هاى پوزيتيويستى كه ريشه در كنت داشت تدريس مى كرد

ار جوان، مقامى كه با آن آغاز كردم، نه تنها تدريس تاريخ علم به من سـپرده بعنوان يك استادي

شد، بلكه ارسطو و گاهى افالطون و همچنين متون فلسفى انگليسى مانند كتاب متافيزيك آلفرد

تيلور را نيز تدريس مى كردم، من خيلى زود موضـعم را در گـروه فلـسفه تثبيـت كـردم و نفـوذ

ست آوردم و من در سى سالگى جوان ترين شخصى بودم كه در دانـشگاه بيشترى در دانشكده بد

تهران به درجه استادى كامل رسيده بود من سعى كردم، از اين نفـوذ بـه طريـق گونـاگون بـراى

من پيش از همه مى خواستم كه آموزش فالسفه اسـالمى . تحول در آموزش فلسفه، استفاده كنم

گر فالسفه ها خصوصاً فلسفه هـاى غربـى براسـاس آن مبنـا را تقويت كنم تا مبنايى باشد كه دي

مطالعه شوند، نه اينكه به گونه اى به مطالعه فلسفه غرب پرداخته شـود، كـه گـويى ايرانيـان بـه

سنت اروپايى تعلق دارند، پيش از آنكه به گروه فلسفه بيـايم واحـدى در فلـسفه اسـالمى وجـود

س مـى كـرد و پـس از بازنشـستگى او ابوالحـسن داشت كه سيد محمد كاظم عصار آن را تـدري

بر اثر فشار من اين بخش از برنامه درسى گسترش يافت و واحد . شعرانى اين كار را برعهده گرفت

عمومى اجبارى اى در فلسفه و فرهنگ اسالمى به آن اضافه شد كه خود من آن را تـدريس مـى

سالمى كه من و كـربن مـشتركاً آن را كردم و يك درس سمينار در دوره دكترى در باب انديشه ا

تدريس مى كرديم، اما همچنين كوشش كردم كه قلمرو مطالعه فلسفه غرب را گسترش دهم تـا

فلسفه هاى اخير آلمانى و مكاتب انگلوساكسون نظير پوزيتيويسم منطقى و فلسفه تحليلى را هم

در سـال هـايى كـه رياسـت با حمايت يحيى مهدوى توانستم اين هدف را خـصوصاً . در بر بگيرد

ما توانستم . دانشكده بر عهده من بود، متحقق كنم و بحثهايى جديدى به گروه فلسفه اضافه كنم

فيلسوف برجسته اى همچون احمد فرديد را كه بسيار كم مى نوشت، اما استاد بسيار پرجذبه اى

ى آلمـانى و حتـى بود و در آلمان درس خوانده بود براى تـدريس مـارتين هيـدگر، پديدارشناسـ

ما همچنين توانستيم واحدهايى در فلسفه . مكاتب اخيرتر نظير مكتب فرانكفورت به گروه بياوريم

انگلوساكسون ايجاد كنيم كه از تجربه گرايى تا پوزيتيويسم منطقى را در بر مى گرفـت و بيـشتر

ز كتابهـاى مكتـب بزرگمهر براى اولين بـار برخـى ا . آنها توسط منوچهر بزرگمهر تدريس مى شد

. انگلو ـ ساكسونى را به گونه اى استادانه به فارسى برگردانده بود

من تالش بسيار كردم تا به هـر شـكل ممكـن . اما جهان صرفاً محدود به ايران و غرب نمى شد

مـا . آگاهى بيشترى نسبت به فلسفه هاى سرزمينهاى شـرق ايـران و خـصوصاً هنـد ايجـاد كـنم

در دانشكده آغاز كرديم و حتى سالها بعد وقتى كـه دوسـت مـن داريـوش تدريس سانسكريت را

شايگان كه زبان سانسكريت خوانده بود و دكترايش را در دانشگاه سوربن زير نظر كربن بـه اتمـام

تـأثير ايـن . رساند، به گروه فلسفه پيوست، توانستيم فلـسفه هنـدى را در گـروه تـدريس كنـيم

ر زياد بود و حتى محدود به دانشگاه تهران نمى شد خـصوصاً كـه تحوالت در مطالعه فلسفه بسيا

گروه ما تنها گروهى بود كه در آن زمان در ايران درجه دكتـرى فلـسفه مـى داد و بـر مطالعـات

تالش من براى اينكه دانشجويى داشـته باشـيم كـه ديگـر . فلسفى در تمام كشور تأثير گذار بود

سنت خودمان مطالعه كنند و نه اينكه سنت خودشان را سنت هاو مكتب هاى فلسفى را از منظر

از منظر انديشه غربى بنگرند در واقع تأثير ماندگار و گسترش يابنده اى داشته كه تا امروز برقـرار

است و بوسيله بسيارى از اولين دسته از دانشجويان، كه بسيارى از آنها شاگردان خود من بودند و

در ميان بهترين دانـشجويان مـن . فلسفه در ايرانند، ترويج مى شود هم اكنون اساتيد و محققين

در اين زمينه ها مى توانم از رضا داورى، غالمرضا اعوانى، غالمعلى حدادعادل، نصراهللا پورجوادى،

محسن جهانگيرى و مظفر بختيار نام ببريم كه همه ايشان از محققـان و متفكـران نامـدار امـروز

. ايرانند

تقريباً من از همـان زمـان . فلسفى من در ايران به دانشگاه تهران محدود نمى شد فعاليت هاى

بازگشت به ايران شروع به سخنرانى در باب فلسفه ـ اسالمى، تطبيقى و گاهى يونانى و بعد غربى

مـن تقريبـاً بـه عـضويت در همـه . ـ در نهادهاى آموزشى و حتى گاه در راديو و تلويزيون كـردم

امع دولتى و علمى مهم كه در قلمرو فلسفه و علوم انسانى مـوثر بودنـد، برگزيـده انجمن ها و مج

از جمله شوراى عالى فرهنگ كه بيشتر سياسـت هـاى فرهنگـى كـشور را در سـطح ملـى . شدم

تعيين مى كرد، عضويت شانزده ساله من در اين شورا فرصت هاى بسيارى براى من فراهم كرد تا

ى ملـى اى را در بـاب بـسيارى از فيلـسوفان كالسـيك و همچنـين كنفرانس ها و گردهمايى ها

من در ترويج آنچه امروز به عنوان . موضوعات فلسفى، ناشى از مواجهه سنت و تجدد برگزار نمايم

گفت و گويى ميان تمدنها شناخته مى شود بسيار پيش از آنكه اين چنين مطرح شـود و در بـاب

انسوى روژه گارودى همكارى داشتم، گارودى در تالش بود آن بحث و نظر در گيرد با فيلسوف فر

شاخه اى . در سراسر جهان مراكزى جهانى براى گفت و گوى تمدنها، تأسيس كند 70تا در دهه

از اين مركز جهانى، به حمايت شهبانو در تهران تأسيس شد كه مديريت آن را داريـوش شـايگان

. فعال بود1357ال بر عهده داشت و تا زمان انقالب ايران در س

اين فعاليت هاى فلسفى فقط به بخشهاى تحصيل كرده جديد جامعه محدود نمـى شـد، بلكـه

گروه هاى سنتى را هم در بر مى گرفت، من بحث هاى فلسفى طوالنى اى با بسيار از فيلـسوفان

ى سنتى از جمله مرتضى مطهرى و سيد جالل الدين آشتيانى داشتم كه هر دو از دوستان شخـص

من همچنين بحث هاى فلسفى اى با چهـره هـاى مـذهبى تجـددگرا ماننـد علـى . نزديكم بودند

شريعتى در آن زمان مى كوشـيد تـا صـورتى از اسـالم انقالبـى و متجـدد را بـه . شريعتى داشتم

مـا . ايرانيان معرفى كند و بسيار متأثر از انديشه هاى جامعه شناسان و فيلسوفان چپ فرانسه بود

اما من و . حسينيه ارشاد كه يك مركز جديد مذهبى در تهران بود همديگر را مى ديديم اغلب در

مطهرى وقتى ماهيت سياسى فعاليت هاى اين مركز را دريافتيم و غلبه بعضى از سـخنرانى هـاى

شريعتى را ديدم كه با عقالنيت سنتى در تعارض بودند، همان چيزى كه دقيقاً بيـشترين دغدغـه

. نجا استعفا داديمما بود، از آ

1337دوره . همچنين فعاليت هاى من صرفاً به قلمروهاى تدريس يا سخنرانى محدود نمى شد

من شروع به نگـارش بـه زبانهـاى . از جهت نگارش هم دوره بسيار پركارى براى من بود1357تا

نوشـته هـاى . فارسى و انگليسى كردم و به ندرت هم مقاله يا متنى به عربى يا فرانسه مى نوشتم

فلسفه اسالمى، علـم و تـصوف، حكمـت خالـده كـه شـامل : فارسى من در مقوالت گوناگونى بود

معرفى نوشته هاى سنت گرايانه كوماراسوامى، گنون، شووان، بوركهارت و ديگران به عالم فارسـى

م زبان مى شد، نقد تجدد، فلسفه و دين شناسى تطبيقى، تصحيح متون فلسفه اسالمى و گاهى ه

در كنار شـمار زيـاد . ترجمه در زمينه مابعدالطبيعه و فلسفه سنتى از زبانهاى انگليسى يا فرانسه

از . مقاالت در اين زمينه ها، تعدادى از كتابهاى من هم در اين دوره به زبـان فارسـى چـاپ شـد

كـه جمله، ويرايش اصالح شده فارسى رساله دكترى ام در هاروارد در باب جهان شناسى اسالمى

با عنوان نظر متفكرين اسالمى درباره طبيعت به چاپ رسيده و جايزه كتاب سـلطنتى را دريافـت

تعدادى از كتابها هم توسط من ويرايش شـدند از جملـه «كرد و معارف اسالمى در جهان معاصر

noitaromemmoc ardasulluM ,nibrocyrneH a streffo

segaleMemuloV صحيح هاى انتقادى من از متون فلسفى امروزه شايد ت ; كه دو زبانه بودند

براى بسيارى بى ارزش به نظر آيد اما اين كار براى مطالعه جدى هـر فلـسفه اى كـارى بنيـادى

است، فعاليت هاى من در اين زمينه شامل تصحيح مجموعه كامل آثار فارسى سهروردى، رسـاله

رسـاله االمـسئله و . االجوبه مى شد فارسى سه اصل صدرالدين شيرازى و متن عربى اال مسئله و

االجوبه، مجموعه اى از پرسشها و پاسخها است كه ميان ابن سينا و بيرونى رد و بدل شده است و

. كار تصحيح اين اثر با همراهى مهدى محقق و بطور مشترك انجام گرفت

در باب علـم من از زمانى كه در هاروارد دانشجوى سارتن بودم، آرزو داشتم كه پژوهشى جامع

بـراى ايـن . را بكار گيـرم » علم و تمدن در اسالم«اسالمى انجام دهم و در آن همان روش كتاب

هدف شروع به تهيه كتابنامه كاملى از علوم اسالمى كردم، مجموعه اى در زبـان هـاى اروپـايى و

گروهـى آرزوى من اين بود كه پس از تكميل اين كار شخصى يا. مجموعه اى در زبانهاى اسالمى

از محققان همفكر، همه اين آثار را جمع كنند، آنها را مطالعه كنند و بر پايـه معـارف موجـود در

آنها و بر پايه تلقى اى از علوم اسالمى كه من طرح كرده ام اثر جامعى بنگارند، نظيـر اثـر يـوزف

بايد براساس فهـم اما با اين تفاوت عمده كه اين مطالعه » علم و تمدن در چين «نيدهام با عنوان

اسالمى از علم و فلسفه انجام گيرد نه بر پايه انديشه هاى ماركسيستى و پوزيتيويستى كه بر كار

تا زمان انقالب، من با همكارى تعدادى از محققـان جـوان، . مرجع نيدهام و همكارانش غلبه دارد

انقالب و مجلد ديگـر خصوصاً، ويليام چيتيك سه مجلد را آماده ساختيم كه دو مجلد آن پيش از

را داشـت و » كتابنامـه توصـيفى منـابع علـوم اسـالمى «آن بعد از انقالب به چاپ رسيد و عنوان

من اميدى به پايان رساندن اين برنامـه تحقيقـى . توضيحات آن به دو زبان فارسى و انگليسى بود

موعه را با تواريخى كـه ندارم اما آرزومندم كه ديگران چنين كنند و چهار جلد باقى مانده اين مج

من آماده ثبت كرده ام و تا به امروز در انجمن حكمت و فلسفه در تهران موجود است، بـه پايـان

. برند

نوشته هـايى كـه شـامل . در طى اين دوره من نوشته هاى زيادى هم به زبان انگليسى نگاشتم

خود فارسى ترجمه مى گشت و تعدادى از كتابهايى مى شد كه سريعاً بسيارى از زبان ها از جمله

در ايـن . در اين مورد من مجبور بودم كه به ترجمه هاى فارسـى بنگـرم و آنهـا را بـازنگرى كـنم

زمينه بخت نصيب من شد كه يكى از بزرگترين محققان و مترجمان ايران، احمد آرام، سه كتـاب

مى پژوهشى مـصور و مرا ترجمه كرد يعنى سه حكيم مسلمان، علم و تمدن در اسالم و علم اسال

همه اين كتابها بارهـا و بارهـا در تهـران بـه چـاپ . من، خود در ترجمه اين آثار همكارى داشتم

رسيده اند، و براى واحدهاى متعددى در فلسفه و علم اسالمى در دانشگاه هاى متعددى در ايران

. كتابهاى مرجع به حساب مى آيند

و علم و تمدن در اسالم كـه پـيش از بازگـشت مـن بـه به غير از اثر من در باب جهان شناسى

توسـط انتـشارات 1968 و 1964ايران نگارش يافته بودند، قبل از اينكه آنها به ترتيـب در سـال

دانشگاه هاروارد به چاپ رسند، اصالحات نهايى آنها را انجام دادم، اولين كتاب جديدى از من كه

ه حكيم مسلمان بود، اين اثر كه در پى عرضه كل سـنت س. به زبان انگليسى نوشته و منتشر شد

عقالنى اسالمى از منظرى درونى است، بر پايه سه سخنرانى شكل گرفت كه من در مركز مطالعه

اولين استاد مهمان آنجا بودم و در واقع ايـن 1962من در سال . اديان جهانى هاروارد ايراد كردم

رانيهاى عمومى اين مركـز بـود و خـود كتـاب هـم كـه سخنرانيها اولين مجموعه از سلسله سخن

. انتشارات دانشگاه هاروارد آن را به چاپ رساند، اولين كتاب از مجموعه انتشارات اين مركـز بـود

به من پيـشنهاد كـرد كـه مـتن آنهـا را بـه . هرى ولفسون كه در تمام سخنرانى ها حضور داشت

پـيش از 1962 او من اين متن را تا تابستان سال عنوان كتاب به هاروارد بدهم و در پى پيشنهاد

. بازگشتم به ايران تكميل كردم

يكى پـس از ديگـرى بـه ) و يك سال اقامتم در لبنان(ديگر كتابها در زمان اقامت من در ايران

كـه مـتن شـش » آرمان ها و واقعيت هـاى اسـالم «از جمله . زبان انگليسى به چاپ مى رسيدند

نزده سخنرانى اى بود كه من براى دانشگاه آمريكـايى بيـروت و بعنـوان اسـتاد سخنرانى اول از پا

، را »ابعـاد اسـالم « آماده كرده بـودم و عنـوان، 1964ـ65مطالعات اسالمى آقاخان در سال هاى

داشت، ناشر محلى به دليل مشكالت خاصى اين عنوان را براى كتاب به كار نبرد، اما ايـن عنـوان

ه مهمى از مقاالت مابعدالطبيعه دان اسالمى، فريتهـوف شـووان شـد كـه در بعدها عنوان مجموع

. كتاب بسيار پرفروش من شد» آرمان ها و واقعيتهاى اسالم«. لندن و با مقدمه من به چاپ رسيد

اين كتاب بارها و بارها به چاپ رسيده و در كنار سه حكيم مسلمان، كتابهايى شدند كه بـيش از

. هاى اروپايى و اسالمى ترجمه شدندهمه آثار من به زبان

. در اين دوره قواى ذهنى من تا حدود زيادترى معطوف به مـساله بحـران محـيط زيـست شـد

بنابراين وقتى از طرف مدرسه الهيات و خصوصاً وين بروئر براى ايـراد سـخنرانى هـاى راكفلـر در

به برخـى از جوانـب ارتبـاط دانشگاه شيكاگو دعوت شدم تا در كنار جان راستت و ميرچيا الياده

انـسان و «ميان دين، فلسفه و بحران محيط زيست بپردازم، من اين امـر را شـادمانه پـذيرفتم و

را نگاشـتم كـه دو سـال بعـد از ايـراد سـخنرانى هـا در » طبيعت ـ بحران معنوى انسان متجدد

اى فلـسفى و اين كتـاب كـه بحـث از ريـشه هـ . به چاپ رسيد 1966دانشگاه شيكاگو، يعنى در

معنوى اين مساله مى پردازد، از اولين كتابهايى بود كه وقوع بحـران محـيط زيـست را كـه بعـداً

بحران زيست بوم شناختى ناميده شد، پيش بينى كرده بود اين كتاب خيلى سريع توجـه زيـادى

اليـايى، را برانگيخت و چنانكه بيشتر اشاره شد بـه چنـدين زبـان اروپـايى از جملـه، فرانـسه، ايت

خود جهان اسالم تا مدت ها بعد توجه چندانى به اين . اسپانيولى، پرتغالى و بوسنيايى ترجمه شد

كتاب نشان نداد، به استثناى تركيه كه در آنجا اين كتاب اولين كتاب از حدود سه كتابى بود كـه

ث در بـاب همچنين اين كتاب من را در خط مقدمه نـزاع و بحـ . از من به زبان تركى ترجمه شد

در كنار اين مجموعه وقتى مـن در . عوامل عميق تر فلسفى و دينى بحران محيط زيست قرار داد

سخنرانى هاى كوبورى را در دانشگاه بيرمنگام ايـراد كـردم، واحـدها و سـخنرانيهاى 1994سال

مهمى را در باب اين موضوع در خالل سال ها و در دانـشگاههاى مختلفـى كـه در آنهـا تـدريس

اشتم، همچون آكادمى رتمينوس در لندن، كالج ميدل بورى و دانشگاه كرنل، دانشگاه هاروارد و د

من حتى بـه همـراه . بسيارى از اماكن دور ديگر، همچون كواالالمپور در مالزى عرضه كرده بودم

با دااليى الما، ربى ايسمار شرچ، سامى مك فاگيو و ديگران در يك برنامه موفق مستند تلويزيونى

شركت كردم كه پيل ماير آن را ساخته بـود و بـر پايـه كنفرانـسى بـود كـه » روح و طبيعت «نام

. استفان راكفلر در كالج ميدل بورى، تحت همين عنوان برگزار كرده بود

ديگر كتابهاى من در اين دوره كه در ايران زندگى مى كردم، عنوان هاى متعددى را در بر مـى

هر چند مـن همـواره قـسمتهاى از ايـن . مختلف مطالعات اسالمى استگيرد كه مربوط به وجوه

كتابها را به فلسفه اختصاص مى داده ام، اما ضرورت ندارد كه بطور جداگانه در اينجا مورد بحـث

اما كتابهاى ديگرى هستند كه به نحو مستقيم ترى در آنها به فلسفه پرداختـه شـد و . قرار گيرند

اسـم و «ايـن مقولـه شـامل كتـاب . گانه در اينجا به آنها اشـاره شـود شايسته است كه بطور جدا

مى شود كه در آن بخشهايى به فلسفه تطبيقى و آينده مطالعه فلسفه در » تنگناى انسان متجدد

عالم اسالم اختصاص يافته است و جستارهايى در باب صوفيه كه ترجمه هاى ايتاليايى، فرانـسه و

. واجه شد و فصول متعددى در باب ابعاد مابعدالطبيعه تـصوف داشـت اسپانيايى آن هم با اقبال م

نـام ببـرم كـه در واقـع جلـد اول » حكمت متعاليه صدرالدين شـيرازى «همچنين بايد از كتاب،

پژوهشى بود كه در دو مجلد تنظيم شده بود، امـا بخـش دوم آن بواسـطه حـوادث دوره انقـالب

نوشته شد بودند در ويرايش جديد و دوم اين كتاب بـه آن بخشهايى از مجلد دوم كه . ناتمام ماند

در طى اين دوران در ايران به طور عميق به مطالعه فلسفه مالصدرا پرداختم و در . افزوده شده اند

ايـن . باب او بسيار نوشتم و اولين شخصى بودم كه مالصدرا را به عالم انگليسى زبان معرفى كـرد

رى از ديگر مطالعاتم بود كه برخى از آنها بصورت مقاله به زبان فارسى اثر در واقع تلفيقى از بسيا

. يا انگليسى منتشر شده بودند

نكته اى هم بايد در باب فعاليتهايم بعنوان مـدير آموزشـى در طـول سـنوات اقـامتم در ايـران

صـدد چرا كه اين فعاليتها با ديدگاههاى فلسفى من و فلسفه آموزش و پرورش كه من در . بگويم

از اولين روزهايى كه من در دانشكده ادبيات دانشگاه تهـران . تحقيق آن بودم پيوند بسيار داشتند

مشغول به كار شدم، مسؤوليت برنامه اى براى دكترى در ادبيات و زبان فارسى به من واگذار شد

تالش كردم تا من . كه خصوصاً براى آن دسته از دانشجويانى بود كه زبان مادرى آنها فارسى نبود

برنامه اى كه در آن تعدادى از محققـان آينـده فلـسفه و . بخش فلسفى اين برنامه را قوت بخشم

ويليام چيتيك، ساچيكو موراتـا، صـالح الـصاوى، محمـد عبـدالحق، لطيفـه : تصوف اسالمى نظير

يان پيروانى، رزمير مهموتكهاجيك و شمار زيادى از دانشجويان ادبيات فارسـى خـصوصاً دانـشجو

من همچنين در برنامه هاى تحقيقاتى متعـددى بـا برخـى از . هندى و پاكستانى شركت داشتند

كتاب شناسى «اين دانشجويان همكارى نظرى داشتم از جمله ويليام چپتيك كه با من در برنامه

shi' iteمنابع علوم اسالمى همكارى كرد و همچنين در گزيده اى از متـون شـيعه » توصيفى

Anthology و صالح الصاوى شاعر برجسته عرب كه من با او ترجمه عربى فهم اسـالم شـووان

همچنين من ده سال مدير كتابخانـه دانـشكده بـودم و در . همكارى داشتم ) حتى نفهم االسالم (

از . طى اين زمان مجموعه اى از بهترين آثار فلسفى را به زبان هاى اروپايى در كشور گرد آورديم

هم من مسؤوليت رياست دانشكده را برعهده داشـتم و ) 1972 ـ 1968 / 1351 تا 1347(سال

مدتى هم قائم مقام رياست دانشگاه تهران بودم، اين موقعيتها اين فرصت را به من دادند تا بتوانم

برنامه هاى علوم انسانى بطور كلى و فلسفه را بطور خاص قوت بخشم، انتقاد مداوم مـن از تقليـد

علم گرايى غربى و طلب گزينش كلى فن آورى غربى غالب در ايران آن زمان، منجر كوركورانه از

بعنوان رياست دانشگاه آريامهر برگزيده شـدم كـه دانـشگاه ) 1972 / 1351(شد كه من در سال

. علمى و فنى پيشرو آن روز ايران بود

اى نظيـر موسـسه شاه كه حامى اين دانشگاه بود از من خواست كه اين دانشگاه را به موسـسه

تبديل كنم كه ريشه هاى عميقى هم در فرهنـگ ايرانـى داشـته ) MIT(تكنولوژى ماساچوست

كه ) 1975كه خيلى زود بواسطه بيمارى من در سال (در دوره سه ساله تصدى من بر آنجا . باشد

. راحى كنممنجر به استعفايم شد، به پايان رسيد سعى كردم تا برنامه علوم انسانى پرمايه اى را ط

در صدد دست يابى MITالبته نه به گونه اى شبيه با آنچه كيليان در دوران دانشجويى خود من

به آن بود، بلكه با طرح ريزى برنامه اى حاوى فرهنگ و فكر اسالمى و با تأكيد بر فلـسفه علـم ـ

فى اسـالم فلسفه علمى كه نه از انديشه پوزيتيويستى در انحاى گونـاگونش، بلكـه از سـنت فلـس

اين برنامه پس از جدايى من از آنجا ادامه يافت و در اواخر اين دهه منجـر بـه ايجـاد . ناشى شود

يكى از اولين برنامه هاى تحصيلى در عالم اسالم در باب فلسفه علم شد كه بر فلسفه علم اسالمى

;لـسفه شـدم مسؤل تأسيس انجمن ايرانى ف ) 1352/1973(افزون براين من در سال . مبتنى بود

. وظيفه اى كه به زودى به شرح آن خواهم پرداخت

همچنين فعاليت هاى آموزشى من شامل سازماندهى كنفرانسها هم شـد كـه تـأثيرى مانـدگار

از جمله اين كنفرانسها، اولين كنگره مطالعات ايرانى بود كه آن را با همراهـى دوسـت و . داشتند

شصت سازماندى كرديم و من اولين رئـيس ايـن كنگـره همكار دانشگاهى ام ايرج افشار در دهه

بودم اين كنگره تا به امروز به عنوان يكى از مهمترين رويدادهاى از نوع خود در ايران تداوم يافته

. است و بخشى هم مختص به فلسفه دارد

همچنين من در دهه شصت به شهبانو پيشنهاد كردم كه كنگره اى بين المللى درباره معمـارى

هدفى كه مـن آن را از طريـق . سنتى و فلسفه آن با هدف تجديد فلسفه هنر سنتى برگزار كنيم

ترجمه آثار كوماراسوامى، شووان و بوركهات و همچنين نوشته ها و سخنرانى هاى خودم، عميقـاً

. دنبال كردم

معمـاران در نتيجه اين پيشنهاد، كنگره عظيمى در اصفهان برگزار شد كه ما در آن نه تنهـا از

ايرانى دعوت به عمل آورده بوديم بلكه معماران خـارجى از جملـه معمـار بـزرگ مـصرى حـسن

مـا . فتحى كه تا آن زمان تا حدودى در وطن خودش مورد بى توجهى بود هم دعوت شده بودنـد

را در آمريكا داديم، حادثه اى كه در شـهرت » ساختن براى مردمان فقير «ترتيب انتشار كتاب او

برگزارى اين كنگره تأثير زيـادى بـر احيـاى . هانى او در واپسين سالهاى زندگيش نقش داشت ناگ

. عالقه نسبت به هنر و معمارى سنتى و فلسفه آنها در سراسر عالم اسالم داشت

كنفرانس ديگرى كه توسط من سازماندهى شد و باز با حمايت شهبانو، اما ايـن بـار در شـيراز،

بسيار پيش از خيزش عالئق نسبت به گونه هاى . س راجع به طب سنتى بود برگزار گرديد، كنفران

بديل و كلى نگر طب كه امروزه شاهد آنيم، من به فلسفه طب سنتى مى انديـشيدم و پيـشتر در

مـن نـصيحت پـدرم را مبتنـى بـر . باب آن البته با عطف نظر به طب اسالمى مطالبى نوشته بودم

رفتم، اما به يقين جذب معناى ديگر حكيم در تمدن اسالمى يعنى اينكه مانند او حكيم شوم نپذي

من . هم بودم) بعنوان اطباء(همچنانكه مجذوب جهان بينى و عمل حكماى سنتى . فيلسوف شدم

اين كنفرانس را با آگاهى كامل از مخالفتهاى تندى كه ممكن بـود، از جانـب دانـش آموختگـان

اما خوشبختانه بـه . رويى انجام گيرد طرح ريزى كردم متجدد طلب و داروسازها و شركت هاى دا

دليل حمايت شهبانو و نفوذ خود من در حلقه هاى تحصيل كرده ما توانـستيم كنفـرانس بـسيار

موفقى را برگزار كنيم كه در آن بسيارى از فعـاالن در مكاتـب گونـاگون طـب سـنتى، از جملـه

چنـدين متخـصص در طـب چينـى از جمله . چندين متخصص در طب سنتى دعوت شده بودند

البته توجه خاصى به اطبايى شده بود كه از پاكستان و هند بودند جـايى كـه در . دعوت شده بود

آن نه تنها طب اكوروديك، بلكه طب اسالمى هم تا به امروز باقى است و در واقع توسط شخصيت

تان احيـا شـده هايى همچون حكيم عبدالحكيم در هند وبرادرش حكمى محمد سـعيد در پاكـس

پرداختن به اين موضوع . خود حكيم محمد سعيد جزو شخصيت هاى مهم كنفرانس ما بود . است

كه تا چند وقت پس از 1357تاثير عظيمى در ايران گذاشت تا بدان حد كه حتى پس از انقالب

آن، يا نوشته هاى من به فارسى اصال چاپ نمى شد يا بدون اسم من به چاپ مى رسـيد، خطابـه

هاى اين كنفرانس كه در بردارنده متن سخنرانى افتتاحيه خود من هم بود در تهران فروخته مى

از آن زمان عالقه به طب سنتى اسالمى در ايران به رشد خودادامه داده است، همچنانكه در . شد

ديگر كشورهاى اسالمى همراه با خيزش عالقه نسبت به طبهاى بديل و كلى نگر در غرب، چنين

. ه استشد

همچنــين اولــين كنفــرانس بــين المللــى در بــاب آمــوزش و پــرورش اســالمى كــه در ســال

در مكه برگزار شد، اهميت و تاثير زيادى داشت و من به همـراه عبـداهللا ناصـف، ) 1356/1977(

رئيس آن زمان دانشگاه شاه عبدالغزيز در جده و سيد على اشرف، مدير آموزشى مسلمان مشهور

چند تن ديگر از متخصصان مسلمان آموزش و پرورش، چند سال بر روى اين برنامه بنگالدشى، و

هنگامى كه اين كنفرانس برگزار شد، من مقاله اى اصلى در بـاب تعلـيم فلـسفه . كار كرده بوديم

هاى اسالمى، غربى و فلسفه هاى غير اسالمى و غير غربـى عرضـه كـردم كـه در بخـش آغـازين

ا عنوان فلسفه ادبيات و هنرهاى زيبا قرار گرفت و در مجموعه آموزش و كتابى به ويرايش من و ب

. پرورش اسالمى به چاپ رسيد

اين كنفرانس به تأسيس چندين دانشگاه اسالمى در سراسر جهان اسالمى از مالزى تا نيجريه و

همچنين چندين كنفرانس بعدى انجاميد كه در آنها اسالمى سازى، رشته هاى علمـى گونـاگونى

مورد بحث و بررسى قرار گرفت و مقاله اصلى من مبنايى براى بحـث هـاى ادامـه دارى در بـاب

اين كنفرانس انديشه اسالمى سازى معرفـت را هـم طـرح كـرد، . تعليم فلسفه در عالم اسالم شد

ميالدى به بعد با نام همكار من در دانشگاه تمپل اسماعيل فاروقى 80انديشه اى كه از اوائل دهه

بـه بعـد در 1950در واقع من از دهه . بعد با نام موسسه بين المللى انديشه اسالمى گره خورد و

باب ضرورت انطباق معرفت پرورش يافته در غرب با چشم اندازهاى اسالمى سخن گفتـه بـوديم،

افزون بـر ايـن آنچـه مـن و سـيد علـى . معرفت را به كار نبرده بوديم» اسالمى سازى «اما عنوان

ر مكه قصد انجامش را داشتيم، دقيقاً انطباق همه صور معرفت با چشم اندازهاى اسالمى اشرف د

هـدف خـاص مـن . و ايجاد يك برنامه مدون آموزشى بود كه بر جهان بينى اسالمى مبتنى باشـد

ترسيم دقيق جهان بينى اسالمى بود آنگونه كه در نظام اصلى فلسفه تبلـور يافتـه اسـت و طـرح

ايـن اهـداف تمامـاً در . مطالعه فلسفه و علوم انسانى از اين چـشم انـداز اسـالمى برنامه اى براى

اسـالمى سـازى «كنفرانس مكه به تحقق نرسيد اما تأثير اين كنفرانس بسيار زياد بـود و مـسأله

. بعنوان يكى از دغدغه هاى نظرى اساسى جهان اسالمى تا به امروز دنبال شده است» معرفت

ساندن بحث در باب كنفرانس ها الزم اسـت اشـاره اى هـم بـه دو جـشنواره پيش از به پايان ر

مـن در . در لندن برگزار شد1976 و 1971جهانى اسالم بكنيم كه توسط پل كيلر و در سالهاى

هر دو رويداد نقش فعالى داشتم و از جمله سخنرانى هاى مهمى در باب انديشه اسالمى در آنجـا

. ايرادكردم

، كه در مقياس وسيعتر از جشنوراه اول برگزار شد، نيروى 1976 براى جشنواره اما من خصوصا،

اسـالم «و ويرايش كتاب » اسالم و تنگناى انسان متجدد «به جز انتشار كتاب . زيادى صرف كردم

شووان به همين مناسبت من مديريت اولين نمايشگاه علم اسالمى را بـر عهـده » و حكمت خالده

هدف ايـن نمايـشگاه كـه بـا . م لندن برگزار شد و تا آن زمان بى سابقه بود داشتم كه د رموزه عل

حمايت شهبانو برگزار شد، آن بود كه اثبات كند علم اسالمى، صرفاً مقدمـه اى تـاريخى بـر علـم

بلكه اساسـاً بـر ) هر چند به يقيين نقش تاريخى مهمى در تاسيس آن دارد (متجدد غربى نيست

ى است و به معنايى كه من مبدأ آن را در نوشته هايم مورد بحث قرار فلسفه طبيعت ديگرى مبتن

. است» علم قدسى«دادم، يك

علـم اسـالمى، «در ضمن اين نمايشگاه و به مناسبت برگزارى اين جشنوراه بود كه مـن كتـاب

كه همراه بود با عكسهاى روالند ميشو كه به هدايت من گرفته شده (را نگاشتم، » پژوهشى مصور

اين اثر هنوز هم براى خوانندگانش ـ نه تنها در روايـت انگليـسى، بلكـه در ترجمـه هـاى ) دندبو

بـود 1976همچنين براى همين جشنواره سـال . فارسى و عربى و تركى آن داراى جذابيت است

كه من به همراه تيتوس بوركهارت كه فهم بسيارى از وجوه هنر و جهان شناسى سنتى را مديون

سى .بى. ابيش، دوست و همكارم مجموعه شش قسمتى جهان سنتى اسالم، را در بىاويم و يوسف

. مجموعه اى كه هنوز هم در مدارس و دانشگاه ها مورد استفاده قرار مى گيرد. تهيه كردم

بـه سـال (تا اينجا من درباره فعاليت هاى فلسفى ام در ايران سخن گفتم اما حال بايـد دوبـاره

سالهاى مطالعه فلسفه قرون . يعنى سالى كه در آن به وطن خود بازگشتمبازگردم، ) 1337/1958

وسطايى اسالمى و اروپايى در غرب، مواجهه من با شارحان بـزرگ نظريـه هـاى سـنتى همچـون

شووان و بوركهارت و تجربيات كودكى من، همه و همـه مـرا متقاعـد سـاخته بودنـد كـه سـنتى

فلسفه اسالمى . تلمذ نزد اساتيد سنتى آموخته مى شود شفاهى از حكمت وجود دارد كه صرفاً با

در قرون متأخر خود با عرفان در آميخت، اما هنوز آن چه در غرب بطور مجزا فلسفه خوانده مـى

بنابراين، من خيلى سريع پس از بازگشت به ايران . شود و نه الهيات يا عرفان، در ايران پابرجاست

ه مانده حكمت را بيابم تا مستقيماً از تعليمات شفاهى آن ها درصدد بر آمدم كه اساتيد هنوز زند

. بهره بردم

خيلى عجب بود كه اين طلب بواسطه پدر مرحومم بر من هموار گشت و برآورده شد، چـرا كـه

يكى از صميمى ترين دوستان پدرم، سيد محمدكاظم عصار كه از بزرگترين اساتيد فلسفه سنتى

پس از بازگشت به ايران خيلى سريع به ديدار او رفتم و او مرا بـه . بوددر آن زمان بود، هنوز زنده

او خيلى زود مـرا بـه همـراه خـود بـه خانـه وكيلـى . جهت آشنايى با پدرم با آغوش باز پذيرفت

سرشناس به نام ذوالمجد طباطبايى برد كه آنجا استاد، سـه بعـد از ظهـر در هفتـه، بـراى جمـع

من نه تنها در اين درسها شركت . طبيعه يا عرفان تدريس مى كرد كوچكى متون فلسفه و مابعدال

مـن از .كردم بلكه در همين جا بود كه با ديگر اساتيد عمده فلسفه و عرفان سنتى مالقات كـردم

طريق ذوالمجد بود كه عالمه سيد محمد حسين طباطبايى را مالقات كـردم و همچنـين مـا بـه

قزوينى و مهدى الهى قمـشه [ رفيعى]نند سيد ابوالحسن ديدار ديگر فالسفه يا حكماى سنتى ما

در واقع من خيلى سريع همه حكماى مشهور ايرانى را مالقات كردم از جمله جواد . اى هم رفتيم

مصلح، محمود شهابى و ابوالحسن شعرانى همچنانكه تقريبا به ديـدار همـه اسـاتيد و آموزگـاران

تم از جملـه، حـاجى ملـك نيـا، جـواد نـوربخش، مشهور تصوف، از سلسله هاى متفاوت، هم رفـ

در . مالحيدر و البته آموزگار من در ادبيات صوفيانه، هادى حائرى كه در واقع پـدر دوم مـن بـود

اينجا فقط الزم است كه نگاهى در باب اشخاصى كه اساتيد مستقيم من بودند و بر ديـدگاه هـاى

اسالمى را از منظر سنتى بـه مـن آموختنـد، عقلى من تاثير گذاشتند و آنانى كه فلسفه و عرفان

اينان معرفتى را به من منتقل كردنـد كـه مـن قـادر بـودم آن را بـر ديـدگاه هـاى . سخن بگويم

مابعدالطبيعى مبتنى بر نظريه هاى سنتى و حكمت خالده، آنچنـان كـه توسـط گنـون و شـووان

ن نظريه هـا را تقويـت و تأييـد اين آموزه ها از هر جهت آ. شرح و بسط يافته است، منطبق سازم

. مى كردند

سيد محمد كاظم عصار همچون ديگر اساتيد سنتى من، به طبقه علمـا تعلـق داشـت و لبـاس

سنتى اسالمى بر تن مى كرد، با عبا و عمامه اى سياه كه نـسبت او را بـا خانـدان پيـامبر اسـالم

كى براى تحـصيل بـه فرانـسه عصار در كود . پدر ايشان هم عالمى مذهبى بود . مشخص مى نمود

فرستاده شد، او پس از تحصيل فلسفه و رياضيات در آنجا به نجف بازگشت تا تحصيالت اسـالمى

او نهايتاً در تهران اقامت گزيـد و در آنجـا بعنـوان مرجعـى درفقـه اسـالمى و . اش را دنبال كند

و علـوم بـاطنى و ايـشان اسـتاد عرفـان . همچنين استادى در فلسفه اسالمى مـورد تجليـل بـود

او بى اعتنا به حوادث . زندگى فضيلت باورانه اى داشت. فيلسوفى واقعى به معناى سنتى كلمه بود

خوب و بد روزگار، طبعى شوخ داشت و به دنياى امور نسبى مى خنديد، همچون يك حكيم اهل

او هـيچ . سبى و گذرانيـد آيين تائو كه دريافته همه امور به جز آن مطلق، ناپايدار و بنابراين ذاتاً ن

گاه از تبسم باز نمى ايستاد و نسبت به مدعيات فرهنگى و عقالنى طبقات متجددماب بـى اعتنـا

او اولين فيلسوف اسالمى بود كه هم به نحو سنتى درس خوانده بود و هم آشنايى دست اولى . بود

و بجـاى آن هـم در با انديشه غربى داشت، اما بندرت به بحث از فلـسفه تطبيقـى مـى پرداخـت

دانشگاه تهران و هم در مدرسه سپهساالر، كه مراكز عمده آموزشهاى اسـالمى در تهـران بودنـد،

. اساساً فلسفه اسالمى تدريس مى كرد

در كالسـهاى شـرح منظومـه مالهـادى سـبزوارى، او در مدرسـه 1337/1958از همان سال

همى در فلـسفه اسـالمى اسـت كـه در متنى متن قرن سيزد » منظومه«. (سپهساالر حضور يافتم

در خانه ذوالمجمد طباطبايى جلسات سه روز در هفته مـا اختـصاص بـه ). ايران رواج بسيار دارد

مطالعه عرفان نظرى داشت و ما به همراه استاد شروع به خواندن اشعة اللمعات كرديم كـه متنـى

ل ما فقط مقدمه اين اثر را بـه در ظرف چندسا. متعلق به قرن نهم و از آن عبدالرحمن جامى بود

پايان رسانديم، اما بواسطه اين ممارست، من دريافتم كه يك مـتن از ايـن نـوع را كـه همـاره بـا

عـصار كـه در آن زمـان در . تفسيرهاى دقيقى همراه است به معناى سنتى، چگونه مـى خواننـد

ريس مى كرد و مدام از ما هشتادسالگى اش بود، تقريباً در حدود دو ساعت با لذتى زايدالوصف تد

مى خواست كه فقط حواسمان را جمع كنيم و البته نه توقع اجرت و مزدى داشت و نه بـه هـيچ

او اين غايت واالى سنتى اسالم را دنبال مى كرد كه حكمت يا . وجه چنين چيزى را مى پذيرفت

سلمان همچـون ابـن دليل اينكه به لحاظ تاريخى فيلسوفان م. فلسفه بايد بى اجرت آموخته شود

سينا و ابن طفيل طبيب بودند يا همچون ابن رشد و ميرداماد قاضى بودند و يا همچـون خواجـه

حتـى . نصير طوسى، دانشمند بودند، اين بود كه آنها از طريق اين حرفه هـا زنـدگى مـى كردنـد

امـا . كندعصار در كنار فلسفه، در مؤسساتى، فقه اسالمى تدريس مى كرد تا مخارجش را تأمين

درسِ خارج از مدرسه، كه فلسفه در ايران همواره بدين گونه تدريس مـى شـده، ماننـد مـوهبتى

من به قدر بضاعت خُرد . نفسانى يا روحانى بوده كه نصيب طالب اين نوع از معرفت مى شده است

خود سعى كرده ام كه اين سنت را تا آن حد كه در بستر و زمينـه دنيـاى معاصـر ممكـن اسـت،

در حاليكـه تـا آخـرين روزهـاى . درگذشت1353 سالگى در سال 90عصار در اوايل . تداوم دهم

حياتش به مراقبه و مطالعه ابن سينا، سهرودى، مالصدرا و ديگر نويسندگان بزرگ سنتى اشـتغال

من هميشه هفته به هفته، حتى آن هنگام كه عصار . داشت و شاگردانش را به حضور مى پذيرفت

و از خانه خارج نمى شد، به ديدارش مى رفتم تا مـسايل فلـسفى و شخـصى ام را از او بيمار بود

بپرسم چرا كه او نه تنها استاد برجسته من در علوم اسالمى و خـصوصا مابعدالطبيعـه بـود، بلكـه

. همچون پدر ديگرى پس از دوران كودكى ام بود

باطبايى او از من دعوت كرد كه با او ، اندكى پس از مالقات با ذوالمجد ط1337/1958در پاييز

به باغ ايرانى زيبايش در شمال تهران بروم به جايى كه كالسهاى ما با عصار در آنجـا برگـزار مـى

شد، قصد اين بود كه يكى ديگر از شخصيت هاى برجسته عقلـى و معنـوى آن روز، عالمـه سـيد

ال پس از آن رابطـه نزديكـى شخصيتى كه تا بيست س . محمد حسين طباطبايى را مالقات كنيم

من در نزد او متون گوناگون فلسفه و عرفان اسالمى و همچنين فلسفه تطبيقى . بين ما برقرار شد

تطبيقى به اين معنا كه در آن به بحـث از آثـار ديگـر سـنتها از جملـه تائوتـه چينـگ و . خواندم

از علماى دينى در تبريز تعلق عالمه طباطبايى به خانواده مشهورى . اوپانيشادها پرداخته مى شد

اشـغال آذربايجـان ايـران در . داشت و همچون بسيارى ديگر از علما در نجف درس خوانـده بـود

خالل جنگ جهانى دوم از جانب كمونيستها او را از تبريز به قم كه مركز دينى ايران بود كشاند و

نيز در همين شهر دارفانى 1361او در همين شهر زندگى كرد و در اوايل هشتاد سالگى در سال

اين شخصيت برجسته، حضور پرجاذبه اى داشت و در فضاى اطراف خود حـسى از . را وداع گفت

او نه تنها در جوانى فلسفه و عرفان را آموخته بـود بلكـه . سكوت و درون گرايى را بر مى انگيخت

مله در خالل دوره هايى عزلـت گزيـده سالهاى سال به ممارست هاى معنوى پرداخته بود و از ج

مطابق با الگوى افالطونى فيلسوف او سالها در راه فنا كوشيده بود و در واقع همچون مرده اى . بود

او بسيار كم سخن مى گفت و به ندرت . همه هيجانات روحى در او مرده بود . بود كه راه مى رفت

او . فالسفه و علماى دينى روزگار خود بـود سرش را بلند مى كرد و با اين حال يكى از بزرگترين

فلسفه را در قم احيا كرد و فيلسوفان جوانى را تربيت نمود كه برخى از آنها در سـالهاى بعـد بـه

پس از جنگ جهانى دوم، زمانى كه ماركسيست ها نفـود زيـادى در . مراتب بسيار بااليى رسيدند

ركسيست ها رفت و اثر برجسته فلسفى اش به نام ايران داشتند، او در بحثى نظرى به مقابله با ما

را نوشت كه نقدى عميق بر ماترياليسم ديالكتيك از منظر فلسفه » اصول فلسفه و روش رئاليسم«

اين اثر يگانه، . خصوصاً از منظر مكتب مالصدرا كه او خود را متعلق به آن مى دانست. اسالمى بود

مرتضى مطهرى همراه شد و از همان زمان انتشار كه با شرح هاى مشهورترين شاگرد سنتى اش،

همچنين عالمه طباطبايى جامع ترين تفسير قرآنى اين قرن . تاثير فلسفى قابل توجهى برانگيخت

به همراه » اسفار اربعه«را با عنوان تفسير الميزان نگاشت و تصحيح جديدى از اثر اصلى مالصدرا

. آن را در نزدايشان خواندمحواشى خود آماده ساخت، كه من چندين سال

عالمه تعطيالت آخر هفته را به تهران مى آمد و كالس هاى ما با او در غروب هاى پنج شنبه و

گاه به گاه هم من براى تلمذ و بحـث در بـاب موضـوعات فلـسفى بـا . صبح جمعه برگزار مى شد

ستايى در دامنه كوههـاى ايشان همچنين تابستان ها را اغلب در دركه، رو . ايشان به قم مى رفتم

شمال تهران، مى گذراندند و من در طول يك تابستان به تنهـايى نـزد ايـشان برخـى از غزليـات

. حافظ را خواندم

معانى باطنى اى كه او از غزليات حافظ بر من آشكار مى ساخت آن چنان عميق بود كه گاه بـه

در مجمـوع، مـن . او همصدا مى شوند نظرم مى رسيد، ديوارهاى خانه محقر او هم در بيان آن با

چيزهاى بسيارى در باب فلسفه و معنويت از او آموختم و در بسيارى از برنامه هاى تحقيقى با او

در رأس همه اين ها، سالهاى سال گفت و گوى ميان ايشان و هانرى كربن بـود . همكارى داشتم

. كه من هم مترجم زبانى آن بودم و هم مترجم مفاهيم آن

در طى ايـن مـدت در منـزل ذوالمجـد، . پاييز هر سال كربن براى سه ماه به تهران مى آمد در

معموال كربن برخى پرسشهاى فلـسفى را . جلساتى براى بحث هاى نظرى با عالمه برگزار مى شد

كه سال پيش در جلسات اورانوس در سويس يا حلقه هاى فلسفى پاريس طرح شـده بـود، بيـان

صلى در مى گرفت كه معموال من آن را از فرانسه به فارسـى و از فارسـى بـه بعد بحث ا . مى كرد

گاهى هـم كـار . فرانسه ترجمه مى كردم و البته اغلب شرح و تفسير خود را نيز بر آن مى افزودم

ترجمه را عيسى سپبهدى، استاد زيبايى شناسى و ادبيات فرانسه در دانشگاه تهـران و همچنـين

به حلقه ما پيوسـته بـود، 60ژوه و فيلسوف و دوست من كه از اوائل دهه داريوش شايگان، هند پ

بسيارى از انديشمندان برجسته ديگر، از جمله مطهرى و گاه به گاه استاد بزرگ . انجام مى دادند

به يقين از زمان قـرون . تصوف، بديع الزمان فروزانفر هم در اين جمع خصوصى شركت مى كردند

حاصل اين . با اين شان فلسفى ميان عالم غرب و جهان اسالم در نگرفته بودميانه، مباحثه فكريى

مباحثه فكرى بيست ساله سواى چند كتاب منتشر شده، بسط عالقه جدى به فلسفه تطبيقى در

بدين دليل بـود كـه پـس از . ايران بود كه خود عالمه طباطبايى بسيار بدان تمايل نشان مى داد

ما اغلب يكى از متون مابعدالطبيعى شرق يا غرب را بـر مـى گزيـديم و بازگشت كربن به فرانسه،

. آن را پايه گفت و گوهاى تطبيقى مان با عالمه قرار مى داديم

در واقع در طول يك سال، من و شايگان بيشتر تائوته چينگ را بـراى ايـن منظـور بـه فارسـى

. ه شايگان از ميان رفتترجمه اى كه بعداً به علت آتش سوزى در كتابخان. برگردانيم

در اين زمان كنث كراگ مركزى را بـراى مطالعـه جهـانى اديـان در دانـشگاه كالگيـت آمريكـا

تأسيس كرد و به كمك او مركزى براى مطالعه اديان جهانى در دانشگاه هاروارد تأسيس شد، كـه

دربـاره اديـان كراگ در نظر داشت كه متـون اصـلى را . من از زمان تأسيس با آن مرتبط بوده ام

. متفاوت جهان گردآورد و بدين قصد به ايران آمد تا به كمك من سه اثر درباره شيعه آماده سازد

ثمره اين همكارى كتاب شيعه در . من اين دعوت را پذيرفتم و از عالمه طباطبايى كمك خواستم

ندم و ويرايش كـردم اسالم بود كه خودم آن را به عنوان اسالم شيعى از فارسى به انگليسى برگردا

به چاپ رسيد كه تا امروز يكى از مشهورترين كتاب هـا در بـاب شـيعه هـم در 1975و در سال

همچنين عالمه به عنوان بخشى از اين برنامه كتاب قرآن در . فارسى و هم در زبان انگليسى است

گزيـده اى از اسالم را نگاشت كه آن هم با مقدمه من به زبان فارسـى و انگليـسى منتـشر شـد و

احاديث امامان شيعه را نيز فراهم كرد كه توسط ويليام چيتيـك بـا عنـوان گزيـده متـون شـيعه

اين سه گانه موجب شد تـا عالمـه طباطبـايى در . ترجمه شد كه من بر آن هم مقدمه اى نوشتم

هاى حلقه هاى غربيانى كه به انديشه اسالمى توجه داشتند و هم چنين در بسيارى از ديگر كشور

در اواسط دهه هفتاد ميالدى به عالمه طباطبايى پيشنهاد كـردم كـه اثـر . اسالمى، شناخته شود

تازه اى در فلسفه اسالمى به نگارش در آورد كه به عنوان متن درسـى در مـدارس سـنتى مـورد

: ايشان، پس از پافشارى بسيار من، پذيرفت و دو متن كوتاه اما ظريف رانوشت . استفاده قرار گيرد

كه در آن روزگار ) حكمت/ پايان فلسفه (، و نهاية الحكمة )حكمت/ سرآغاز فلسفه (بداية الحكمه

. در ايران محبوبيت بسيار پيدا كرد

1356من براى آخرين بار عالمه طباطبايى را در تهران، در يكى از روزهاى طوفانى پاييز سـال

انـدكى پـس از انقـالب، . فراموش نمى كـنم من هيچ گاه نگاه نافذ ايشان را در لحظه وداع . ديدم

) و حتى يكى از دانشگاه ها به نام ايشان ناميده شـد . (زمانى كه احترام او بسيار افزايش يافته بود

عالمه . پيامى براى من فرستاد و از اينكه من در خارج از ايران در امان هستم ابراز خوشحالى كرد

از ايران و در آمريكا بودم، يكى از دوستانم را فراخواند در زمان مرگ ـ هنگامى كه من بسيار دور

. و از او خواست كه به من بگويد، چراغ فلسفه سنتى را روشن نگاه دارم

. قزوينى بود) رفيعى(سومين استاد اصلى سنتى من در فلسفه و عرفان اسالمى، سيد ابوالحسن

در تهران ديدم در اواخر هفتاد سـالگى پيرمرد محترمى كه اولين بار كه در اواخر دهه چهل او را

ايشان نسبت به عصار و طباطبايى مقام مذهبى رسمى ترى داشت و در واقع ـ در آن هنگام . بود

او در اوائـل . خوانده مى شدند ـ آيت اهللا العظمى بـود » آيت اهللا«كه علماى بسيار اندى در ايران

با وجود تسلط . مينى از شاگردان او بودزندگيش در قم شروع به تدريس كرد و شخص آيت اهللا خ

بى چون و چراى او در شرع اسالم، عالقه بسيار به آنچه علوم عقليه خوانده مى شـود داشـت كـه

او در رياضيات و نجوم سنتى متخصص بود و بيشتر امور تعليمى خـود . فلسفه در راس آنها است

ايشان در . دقتى بى نظير تدريس نمودرا صرف فلسفه مالصدرا مى كرد و آن را بسيار عميق و با

فصل پاييز در تهران درس مى گفت و باقى سال را ـ البته نه هميشه ـ در قزوين شهرى در صـد

من به مدت پنج سال در تهران نزد او اسفار االربعه را خواندم و . كيلومترى تهران تدريس مى كرد

شتيانى ـ كه امـروز از چهـره هـاى اصـلى اغلب با يكى از شاگردان گزيده او ـ سيد جالل الدين آ

من هيچ كس . فلسفه در ايران است و همچنين ديگر شاگردان او سفرهاى زيادى به قزوين كردم

را نديده ام كه مانند ايشان متن اسفار را اينچنين نظام مند و خوب تعليم دهد و در فهم بسيارى

خـصوص دربـاره مـساله علـم خـدا بـه از وجوه دشوار مابعدالطبيعه و معرفت شناسى مالصـدرا ب

. مخلوقات مرهون اويم

سيد ابوالحسن قزوينى كم مى نوشت و تقريباً همه وقت خود را صرف تعليم و يا رسـيدگى بـه

ايشان هاله اى از عظمت و توانايى عقالنى بااليى داشت و اغلب مرا . حوايج شرعى جامعه مى كرد

ى خوانده ام مى انداخت كـه او هـم، رياضـيدان و هـم به ياد آنچه درباره خواجه نصيرالدين طوس

اين استاد قزوينى، كه هميشه قيافه اى جدى داشت عالقه اى بـه مـن . فيلسوف برجسته اى بود

پيدا كرده بود و موافقت كرد كه رساله هاى كوچكى درباره سوالهاى فلسفى تخصصى اى كه مـن

فتم، سوالى تخصصى طرح مى كردم و ايشان من هر بار كه به قزوين مى ر . طرح مى كردم بنگارد

بـدين ترتيـب، رسـائل . پاسخ را در دفترچه اى مى نگاشت و در زمان ديدار بعدى به من مى داد

كوچكى حاصل آمد كه در آنها، به فارسى روان و با زبانى ساده، از پيچيده ترين مقـوالت فلـسفه

دفترچـه را بـه محقـق سرشـناس خوشبختانه، من پـيش از انقـالب ايـن . سنتى سخن رفته بود

كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، محمد تقى دانش پژوه سپردم و او كپى اى از ايـن رسـائل بـراى

كـه كتابخانـه 57مى گويم خوشبختانه چرا كه در جريان انقالب سال . كتابخانه دانشگاه برداشت

عجب و خوشحال شـدم كـه من از بين رفت، دست كم من اين رسائل را از دست دادم و بسيار مت

ديدم در سالهاى بعد يكى از شخصيتهاى مهم فلسفى، كه از سـرآمدان فلـسفه سـنتى در ايـران

خـود آيـت اهللا . كنونى است يعنى سيد حسن حسن زاده آملى اين رسائل را تصحيح و نشر كـرد

. قزوينى در اوائل دهه پنجاه وفات يافت

نتى را در طى دو دهه از آنها آموختم، افراد اندك در كنار اين سه چهره اصلى كه من فلسفه س

اشخاصى كه يا دوره انـدكى نزدشـان تلمـذ . ديگرى هم هستند كه من بايد متذكر آنها نيز بشوم

از جمله مهدى الهى قمـشه اى كـه اسـتادى قابـل . كرده ام، يا با هم بحثهاى فلسفى داشته ايم

لسفه اسالمى در دانشكده الهيات دانشگاه تهران ايشان استاد ف . احترام، شاعر و شخصى عارف بود

جدا از اينكه مدتى اين كتاب . بود» حكمت الهى خاص و عام«و نويسنده كتاب مشهور دو جلدى

را با ايشان مى خواندم، كتاب االنسان الكامل عبدالكريم جيلـى را كـه كتـابى معـروف در عرفـان

پاره از متن مدام به سراغ فنا و عـشق الهـى نظرى است نزد اين استاد خوشخو خواندم كه در هر

. مى رفت

به عكس او، جواد مصلح كه در همان دانشكده الهيات تدريس مى كرد و متعلق به مكتب شيراز

بود، گفتارهاى فلسفى و منطقى دقيقى عرضه مى كرد و ذهن تحليلـى و منطقـى بـسيار خـوبى

ار مالصدرا و ديگـر آثـار صـدرا خـصوصا او به جهت ترجمه خوب فارسى بخشهايى از اسف . داشت

الشواهد الربوبيه كه پس از انقالب در زمـانى كـه او بـه آمريكـا مهـاجرت كـرده بـود چـاپ شـد،

مـن نـزد او مالصـدرا نخوانـدم، بلكـه بخـشهايى از شـرح االشـارات خواجـه . معروفيت پيدا كرد

فه اسالمى اسـت كـه سـهم اين كتاب يكى از دقيق ترين متون فلس. نصيرالدين طوسى را خواندم

مهمى در احياى فلسفه مشايى ابن سينا پـس از حمـالت متكلمـان اشـعرى نظيـر غزالـى و بـه

خصوص فخرالدين رازى دارد و در واقع خواجه در اين كتاب جمله به جمله به فخـر رازى پاسـخ

. مى گويد

از ايـن . اشـتم همچنين فيلسوفان اسالمى جوانترى بودند كه من با ايـشان بحثهـاى فلـسفى د

مطهرى شـاگرد برگزيـده . جمله بايد پيش از همه به دوست نزديكم، مرتضى مطهرى، اشاره كنم

اگر چه مطهـرى . او هم در دانشكده الهيات دانشگاه تهران تدريس مى كرد . عالمه طباطبايى بود

درون از فعاالن مذهبى محسوب مى شد اما انديشمندى توانا بود و اين دغدغـه را داشـت كـه از

. فلسفه اسالمى پاسخهايى براى مسايلى كه فلسفه غرب طرح كرده بيابد

متأسفانه او هيچ كدام از زبانهاى اروپايى را بدان حدى نمى دانست كه قادر باشد از نوشته هاى

فلسفى غرب به طور مستقيم بهره ببرد و به ترجمه آثار فلسفى اروپا به زبانهـاى عربـى و فارسـى

بنابراين، بيشتر وقتش را با مـن صـرف بحـث از . كه بيشترشان بسيار پرنقص بودند تكيه مى كرد

ما همچنـين در تعـدادى از پژوهـشهاى علمـى و فعاليتهـاى . اصول متنوع انديشه غربى مى كرد

از اين جمله مشاركت همزمانمـان در حـسينيه ارشـاد و كنـاره . آموزشى با هم مشاركت داشتيم

هم چنين هنگام تاسيس انجمن فلسفه من با مطهرى مشورت كردم . دگيرى همزمانمان از آن بو

در زمان انقالب، مطهرى با دل و جان بدان . و او تا پايان يكى از مشاوران انجمن فلسفه باقى ماند

و در زمان انقالب رئيس شـوراى انقـالب . او سالها در قم شاگرد آيت اهللا خمينى بود . پيوسته بود

كه او اين مقام را داشت، تالش كرد تا از شخصيتهاى فكرى و فرهنگـى تـا در زمان كوتاهى . شد

آنجا كه ممكن است، محافظت كند، اما اندكى پس از انقالب ترور شد و تأمالت فكرى و فلـسفى

. ارزشمندش ناتمام ماند

شخصيت ديگرى كه من با او دوستى نزديك و عالئق فلسفى مشابهى داشتم، سيد جالل الدين

او همدرس مطهرى در قم بود و بعد استاد فلسفه اسالمى در مشهد شد و كماكـان . ى بود آشتيان

او نويسنده و مصحيح پركارى بود و بسيارى از متـون اصـلى فلـسفه . در همانجا تدريس مى كند

. اسالمى را كه معموال با شرح و مقدمه هاى مهم خودش همراه بود احيا كرد

به پيشنهاد من او . اريخ سنت فلسفى در ايران روشنى بخشيدندآثارى كه به بسيارى از فصول ت

با كربن در آماده سازى گزيده اى هفت جلدى از فلسفه اسالمى در ايران از زمان صفويه تا زمـان

چهار جلد از اين مجموعه عظيم با عنوان منتخباتى از متون حكمـاى الهـى . حاضر همكارى كرد

مرگى كه پايانى بر اين كار مشتركى بـود . به چاپ رسيد1356ايران پيش از مرگ كربن در سال

من معموال مقدمه هايى انگليسى و بعضا هم . كه من هم تقريبا در همه مراحل در آن دخيل بودم

اگـر . مقدمه هاى فارسى و انگليسى بر آثار متعددى كه آشتيانى تصحيح و چاپ كرد، مى نوشـتم

من كـراراً بـراى . ، خود كتاب كوچكى را شكل مى دادندمن همه اين مقدمه ها را گرد مى آوردم

طرح برنامه هايى تحقيقاتى راجع به فلسفه اسالمى به مشهد سفر مى كردم و نه تنها دانشجويان

ايرانى و عرب، بلكه دانشجويان ژاپنى و غربى بسيارى را نزد او فرستادم كه برخى از آنها، اشخاص

. ه اسالمى شدندبرجسته اى در زمينه عرفان و فلسف

در نهايت، در ميان فيلسوفانى كه متعلق به نسلى بودند كه از استادان سنتى مـن بهـره بردنـد،

اين انديشمند محترم كه از خانواده علماى معروف شـيعى . بايد به مهدى حائرى يزدى اشاره كنم

ه اسـالمى ابتدا در قم تحصيل كـرد و پـس از آنكـه در فقـه اسـالمى و همچنـين در فلـسف ;بود

متخصصى ممتاز شد به مغرب زمين فرستاده شده و در آنجا براى پانزده سال به تحصيل فلـسفه

او مـدتى نيـز بـه تـدريس در . تحليلى پرداخت و درجه دكترى خود را در فلسفه غرب اخذ كرد

پس از سـيد . دانشگاه هاى آكسفورد، هاروارد، تورنتو، دانشگاه جرج تاون و جاهاى ديگر پرداخت

محمدكاظم عصار او اولين شخص از طبقه علما بود كه هم در فلـسفه اسـالمى سـنتى و هـم در

فلسفه غرب تحصيل كرد و اولين شخصى بـود كـه بـه فلـسفه تحليلـى توجـه نـشان داد و آثـار

او براى سالها دوست نزديك من بود . متعددى در تطبيق فلسفه اسالمى با فلسفه تحليلى نگاشت

. به اينكه آثار او را به حلقه هاى فلسفى غرب معرفى كنم، عالقمند بودمو من هميشه نسبت

در اينجا بود كه من پس . او پس از انقالب چندين سال در حومه واشينگتن دى سى ساكن بود

اثرى كه . از بحثهاى بسيار به پيشنهاد او ترغيب شدم، كه يكى از كارهاى اصلى او را ويرايش كنم

. ود، اما براى آنكه به تيراژ وسيع منتشر شود، احتياج به ويرايش جـدى داشـت به زبان انگليسى ب

ثمره اين كوشش، كتاب اصول معرفت شناسى در فلسفه اسالمى شد كه من بر آن پيش گفتـارى

حائرى يـزدى كـه بـه بيمـارى . نوشتم و برخى از فيلسوفان آمريكايى به خوبى آن را دريافته اند

تعلـيم . اكنون به ايران بازگشته و به كار تأليف و تعليم ادامه مى دهد پاركينسون دچار است، هم

نسل جديدى از دانشجويان كه به فلسفه اسالمى و نسبت آن با رشته هاى متنوع انديشه فلسفى

غرب و به خصوص فلسفه تحليلى و چالشى كه اين انديشه نسبت به فلسفه اسالمى سنتى بر مى

حائرى يزدى يكى از پيشروانى است كه فـصل جديـدى را در فلـسفه در واقع . انگيزد عالقمندند

اسالمى سنتى گشود و دقيقاً در همين كوشش بود كه مـن و او بـراى سـالها بـه رغـم اينكـه در

تفسير همه مقوالت فلسفى و در ميزان اهميت خود فلسفه تحليلى توافق نداشتيم، همكارى مى

. كرديم

و كربن و ايزوتس: دو همكار●

كـه 1357/1979 و انقـالب سـال 1337/1958حال كه از زمانى مابين بازگشت من به ايـران

ايران را ترك كردم سخن مى گويم الزم است به دو شخصيت مهم و انديشمند اشاره كنم كه اگر

چه ايرانى نبودند اما من آنها را در ايران مالقات كردم و در آنجا ميان ما پيوندهاى عميق فلسفى

من پيش تـر بـسيارى از آثـار ايـن . اين دو هانرى كربن و توشيهيكو ايزوتسو بودند . وجود آمد به

خـصوصاً ;فيلسوف و اسالم شناس برجسه فرانسوى را زمانى كه در هاروارد بـودم، خوانـده بـودم

كتاب ابن سينا و تمثيل هاى رمزى او را و در رساله دكترى خود تا حدود زيادى از تفـسير ايـن

اندك زمانى پس از بازگـشتم بـه تهـران در سـال . از فلسفه عرفانى ابن سينا تبعيت كردم كتاب

، من، كربن و همسرش استال را ـ كه پس از مرگ كربن براى انتشار آثار او زحمات بـسيار 1337

در دهه چهل كربن به جز آنكه استاد دانـشگاه سـوربن و صـاحب كرسـى . كشيد ـ مالقات كردم

لويى ماسينيون در مدرسه السنه شرقى بود، مـدير بخـش مطالعـات ايرانـى يـا مطالعات اسالمى

ايرانولوژيا، در انستيتوى ايران و فرانسه در تهران هم بود و به همين جهت پـاييز هـر سـال را در

. ايران مى گذراند

ما . ادامه يافت1356سريعاً پيوند عميقى ميان ما ايجاد شد، پيوندى كه تا زمان مرگ كربن در

درس سمينارى مشتركى براى دوره دكترى در دانشگاه تهران داشتيم و براى نزديك به دو دهـه

ما برنامه هاى تحقيقاتى . هر هفته در ميان، جلساتى فلسفى با عالمه طباطبايى تشكيل مى داديم

مهمى را با هم انجام داديم، از جمله نگارش تاريخ فلسفه اسالمى كـه بـسيار مـشهور شـد و بـه

همچنين به جهت اصرار او براى افزودن . بيشتر زبانهاى اصلى اسالمى و اروپايى ترجمه شده است

كه تكميل گرآن باشـد، مـن هـشت سـال » مجموعه مصنفات سهروردى«جلدى سوم بر دو جلد

وقت صرف تصحيح مجموعه آثار فارسى سهروردى كـردم و او بـر ايـن مجموعـه مقدمـه بـسيار

فهرست ثمرات همكاريهاى فلسفى و تحقيقـاتى مـا چنـدان بلنـد . ه نوشت مفصلى به زبان فرانس

كافى است بگويم كه ايـن همكـارى حتـى در زمـان . است كه در اينجا نمى توان آن را ذكر كرد

بازنشستگى كربن از سوربن كه مصادف بود با تاسيس انجمن ايرانـى فلـسفه توسـط مـن، ادامـه

تدريس به اين انجمن بيايـد و تحقيقـات فلـسفى اش را من از كربن دعوت كردم كه براى . يافت

او ايـن دعـوت را پـذيرفت و تـا زمـان . ادامه دهد و در موضوعات مورد عالقه اش تـدريس كنـد

. بيماريش كه منجر به مرگ او شد با ما همراه بود

همچنين من در فرانسه هم به مالقات او مى رفتم و او مرا بـا دوسـتان فلـسفى اش آشـنا مـى

دوستان او اشخاصى همچون كاردينال جنين دنيلو و گابريل مارسل تاگوستا و با شـالر و . اختس

من همچنين از طريـق كـربن توانـستم كـه بـا نـسل جـوانترى از . گوستاو برگر را شامل مى شد

فيلسوفان فرانسه كه بعدها به فيلسوفان نو معروف شدند، از جمله كريستين ژامبت و فيليپ نمو،

. كنم و گفتگو فلسفى داشته باشممالقات

من گاه به گاه به دعوت كربن در سوربن سخنرانى مـى كـردم و بعـضاً در سـمينارهايى كـه بـا

حضور او تشكيل مى شد شركت مى جستم كه از جالب ترين آنها اولين كنفرانسى بود كه درباره

گاه استراسـبورگ برگـزار در دانـش 1966برنامه اى كه در سال . شيعه گرايى در اروپا تشكيل شد

. شد

كربن اولين شخصى بود كه نوشته هاى مارتين هايدگر و از جمله، مابعدالطبيعه چيست او را به

ژان پل سارتر در جايى يادآور دين خود به كـربن بـراى آشـنا سـاختن او بـا . فرانسه ترجمه كرد

مكاتـب متـأخر آن كـه بعدها بر اثر كـشف فلـسفه اسـالمى، خـصوصاً . انديشه هايدگر شده است

وجودشناسى ممتازى را طرح كرده اند، كربن از فيلسوفان وجـودى دل كنـد و بـه مابعدالطبيعـه

كـربن در مقدمـه اى كـه بـر ترجمـه فرانـسه خـود از . وجودى شخصى مانند مالصدرا دل بست

حيث المشاعر مالصدرا نگاشته است، بحثى درخشان درباره سير متفاوت فلسفه اسالمى و غرب از

. داردesse/ درك مفهوم وجود

;رفتـيم » مونـت سـنت اُديـل «در زمان سخرانيهاى استراسبورگ، روزى من و كربن پيـاده بـه

كليسا و مقبره قديسى متعلق به قرون دهم كه مسيحيت را به اين قسمت اروپـاى شـمالى آورده

پشت سر ما فرانسه بـود و پـيش . ما بر فراز تپه اى كه مقبره در آنجا واقع بود ايستاده بوديم . بود

كربن دستانش را بر شـانه هـاى مـن گذاشـت و گفـت در . روى ما جنگل سياه آلمان قرار داشت

زمان جوانى از كوره راهى كه اكنون پيش روى ما قرار داشت مى گذشته است تـا بـه فرايبـورگ

سوفى شـيعى را در كنـار اما اكنـون كـه فيلـ : بعد با لبخندى افزود. برود و هايدگر را مالقات كند

. دارم، ديگر نيازى به گذر از اين راه نيست

كربن اولين فيلسوف بزرگ اروپاى دوران جديد بود كه به اسالم شناسى روى آورد و آثارش هم

ما عالئق عميق مشتركى نسبت به باطن . به لحاط فلسفى و هم به لحاظ تحقيقى داراى ارزش اند

صوف اسالمى، در انديشه ايـران پـيش از اسـالم، نـزد افالطونيـان، و گرايى و عرفان در فلسفه و ت

هرمسيان و كيمياگرى و سنت باطن گراى غرب و به طور كلى فلسفه هايى كه به عـالم روحـانى

مـن . اكراه داشتيم) و البته نه تاريخ يا امر تاريخى(ما هر دو از تاريخى گرى . مى پردازند، داشتيم

را با كربن ابراز مى داشتم كه اكنون زمان آن رسيده است كه در غرب هميشه موافقت كامل خود

. بنويسيم» ضد تاريخ ضد فلسفه«

من يك سنت گرا بـودم و اينچنـين بـاقى مانـدم، امـا . اما اختالفات فلسفى مهمى هم داشتيم

دفاع مـى كـرد، امـا از تعلـيم آمـوزه هـاى » حكمت خالده «كربن، در عين اينكه همچون من از

او نوشته هاى شووان را بيشتر مـى . يندگان اصلى مكتب سنت گرايى، خصوصاً گنون ابا داشت نما

پسنديد و خصوصاً از انتقادات شديد بعدى تيلهارد دو شاردن كه در حلقه هاى كاتوليك در دهه

به يك معنا كربن مدافع قوى بسيارى از . محبوبيت بسيار به دست آورد، ابراز رضايت مى كرد 60

. انديشه هاى سنتى بود بى آنكه به معنى دقيق كلمه، سنت گرا باشدوجوه

خصوصاً اختالف ما زمانى بروز و ظهور پيدا كرد كه در باب كارل گوستاو يونگ با هم بـه بحـث

كربن مدتها در جلسات ساالنه اورانوس كه در اسكاناى سويس برگزار مى شـد شـركت . پرداختيم

برجسته اى از لويى ماسينيون گرفته تا ارنست بنتس و گرشـم در اين جلسات محققان . مى كرد

اما در اصل جلسات بر حول يونگ سازمان مى يافت و آثار او مورد توجـه . شولم حضور مى يافتند

من همچون ديگر سنت گراها معتقدم كه يونگ ابداً ماهيت معنوى و متعـالى نمادهـا و . ويژه بود

مادها و اسطوره هـا را روانـشناسى كـرد و ناخودآگـاه جمعـى را او ن . اسطوره ها را درنيافته است

اما كربن بر اين باور بود كه . ساخت ;جايگزين ذخاير الوهى، كه منشأ همه نمادهاى حقيقى است

هر چند يونگ در بيان و عبارات خود از ناخودآگاه جمعى سخن گفتـه اسـت، امـا در درون خـود

حال اختالفات نظرهاى مهم من و كربن راجع بـه يونـگ و به هر. منظر سنتى را باور داشته است

. بسيارى ديگر از انديشه ها و شخصيت هاى دوران جديد باقى ماند

در مجموع، پيوند و همكارى طوالنى مدت من و كـربن نقـش مهمـى در زنـدگى فلـسفى مـن

مابعدالطبيعـه البته اين پيوند چارچوب و بنياد انديشه هاى فلسفى من را كه همچنان در . داشت

سنتى و حكمت خالده ريشه دارد، شكل نداد، بلكه توجه مرا به برخى موضوعات خاص جلب كرد

هميـشه نوشـته هـاى . و مرا به سمت پيش بردن بعضى پروژه هاى فلسفى و تحقيقاتى سوق داد

كربن براى من داراى اهميت بوده اند و اهميت آنها براى مـن صـرفاً در بازشناسـى عناصـر مهـم

سنت فلسفى اسالم خالصه نمى شود، بلكه به نظر من آن ها حتـى بـراى تفكـر فلـسفى معاصـر

بدين جهت بود كه من جشن نامـه اى . مغرب زمين و همچنين فلسفه تطبيقى داراى اهميت اند

. را براى او گردآورى كردم و از او خواستم كه براى انجمن ما اثرى در فلسفه تطبيقى فراهم كنـد

توسـط انجمـن بـه چـاپ 1355فلسفه ايرانى و فلسفه تطبيقى نام گرفت و در سـال اين كتاب،

. رسيد و يكى از آخرين آثار كربن بود كه در زمان حيات او به زيور طبع آراسته شد

عجب اينكه، كربن در عـين اينكـه توجـه ايرانيـان را بـه جريـان هـاى غيـر عقـل گـرا و ضـد

تاثير قابل مالحظه اى هم بر احيـاى عالقـه بـه فلـسفه پوزيتيويستى در فلسفه غرب جلب كرد،

چرا كه اغلـب در ميـان شـرقى هـاى متجـدد مـاب، از جملـه در . اسالمى در خود ايران گذاشت

بسيارى از هم ميهنان من، نوعى عقيده خودكوچك بينى در برابر غرب وجود دارد و آنهـا نـسبت

كربن، درمانى موثر بـراى ايـن . ب مى شوندبه هر آنچه از منابع غربى مى شنوند، مجذوب و مرعو

بيمارى بود و بسيار به من كمك نمود كه كوشش هاى خود را در اين جهت كه از جانبى فلـسفه

اسالمى را احيا كنم و از جانب ديگر افقهاى نوينى را پـيش روى دانـشجويان فلـسفه بـراى فهـم

انستيم كه همكـارى نزديكـى بـا هـم در طى دو دهه ما تو . فلسفه غرب بگسترانم، به ثمر برسانم

با آنكه ما در بعضى مقوالت بنيادى اختالف نظر داشتيم، امـا از اثـر و كـار يكـديگر . داشته باشيم

به يقين اگر هر كدام جداگانه كار مـى كـرديم قـادر نبـوديم چنـين تـاثيرى در . لذت مى برديم

مى در غرب كه حاصل همكارى دو تجديد عالقه به فلسفه اسالمى در ايران و احياى انديشه اسال

. نفره مان در بسيارى از برنامه هاى تحقيقاتى بود، داشته باشيم

من يـك : او گفت كه. يك بار من از كربن پرسيدم كه او خود را از چشم فلسفه چگونه مى بيند

پديدار شناس هستم، اما اين واژه را در معناى سنتى آن كه عبارت است، از كشف المحجـوب بـه

معناى لفظى اين اصطالح معروف عربى، برداشتن پرده از روى چيـزى اسـت كـه در . كار مى برم

كربن مفسرى معنوى بود كه وظيفه فيلسوف حقيقى را در اين مـى دانـست . پس پرده قرار دارد

او زنـدگى خـود را وقـف ايـن وظيفـه و بـه . كه بتواند معانى خفيه و درونى اشيا را بيرون كـشد

م معناى باطنى عالم خيال و عالم فرشتگان كرد و آثار عظيمى خلق كرد كه بـه خصوص وقف فه

عالقـه و جهتـى كـه زنـدگى . عميق ترين آموزه هاى سنتهاى فلسفى غربى و اسالمى مى پردازد

كربن نيـز همچـون مـن، فيلـسوف . فلسفى خود من نيز تا حدود زيادى بدان معطوف بوده است

ع معرفت علمى و نظرى باشد، يعنى جامع كمال قواى ذهنى و واقعى را كسى مى دانست كه جام

شيخ اشراق، شهاب الدين سهروردى، از فيلسوفانى كه مورد عالقه . عقالنى، و صفا و تهذيب فردى

مشترك من و كربن بود، فيلسوف را به صراحت در بسيارى از نوشته هايش چنين توصيف كـرده

. يارى از عمرمان را وقف آن كرديمنوشته هايى كه ما هر دو ساليان بس. است

. رابطه من با ايزوتسو، اسالم شناس و فيلسوف بى همتاى ژاپنى، به عمق رابطه ام با كربن نبـود

با اين تفـاوت ;ايزوتسو نيز نظيركربن فيلسوف و اسالم شناسى ممتاز بود . اما بسيار با اهميت بود

ايزوتـسو زبانـدانى . اد نه مسيحيت غربى كه پيش زمينه هاى فكرى او را ذن بوديسم شكل مى د

بسيار متبحر بود و نه تنها استاد زبانهاى چينى و ژاپنى، سانسكريت، عربـى و فارسـى بـود، بلكـه

در واقـع عالئـق اوليـه او بـه . بسيارى از زبانهاى قديم و جديد اروپا را نيز به خوبى مـى دانـست

ات برجسته اى درباره ساختار زبان شناسـانه او مطالع . مطالعات اسالمى، جهت زبانشناسانه داشت

قرآن و زبان كالم اسالمى انجام داده بود كه براى اولين بار او را مورد توجه محققـان غيـر ژاپنـى

در دانشگاه مك گيل كه ايزوتسو در آن زمان در 1962پس از اولين مالقات ما در سال . قرار داد

انى من درباره مالصدرا، او تـصميم گرفـت كـه آن جا تدريس مى كرد و پس از شركت در سخنر

توجهش را معطوف به فلسفه و عرفان اسالمى كند و در نتيجه باقى زندگيش را على االغلب وقف

. مطالعه آنها نمود هر چند كه در باب تائوييسم و ذن بوديسم هم مطالبى مى نوشت

نها مطالعه تطبيقى الئوتسه و ابن او آثار برجسته اى درباره انديشه اسالمى نگاشت كه از جمله آ

عربى در كتاب تائوييسم و صوفيسم است و كتاب خلقت و نظـم بـى زمـان اشـياء كـه مجموعـه

. برخى از اين مقـاالت بـر بحثهـاى عميـق ميـان مـا مبتنـى انـد . مقاالتى در مابعدالطبيعه است

ق، پژوهـشگر ايرانـى همچنين ايزوتسو برخى از متون مهم فلسفه اسالمى را به همراه مهدى محق

. فلسفه و كالم، تصحيح كرد

تا زمان انقالب رابطه نزديك ميان من و ايزوتسو دوام داشت و من در ژاپن 1962از همان سال

. ما مشتركاً در بسيارى از كنفرانـسهاى بـين المللـى نيـز حـضور داشـتيم . هم او را مالقات كردم

همچنين او، با نظارت بر

مسلمان من و انتشار آن كه توسط ايوانى ناشـر معـروف ژاپنـى انجـام ترجمه كتاب سه حكيم

همين ناشر بسيارى از آثار ايزوتسو را نيز درباره مطالعـات . گرفت مرا به مخاطبان ژاپنى شناساند

جشن نامـه ايزوتـسو را بـا عنـوان 1997و باز همين ناشر در سال . اسالمى به چاپ رسانده است

اخت كه من بر آن مقدمه اى نوشتم و مقاله اى درباره مالصدرا نيـز در آگاهى و واقعيت منتشر س

. آن دارم

هنگامى كه انجمن فلسفه تاسيس شد، من از ايزوتسو دعوت كردم كه به عضويت هيأت علمـى

او در آنجا او فلسفه اسالمى و فلسفه شرق دور را . او با شادمانى اين دعوت را پذيرفت . آن در آيد

او به من گفت كه هر چنـد . و به اصرار من اثر برجسته اى در فلسفه ذن نگاشت تدريس مى كرد

ذن با تأمل فلسفى به معناى متعارف آن در تضاد است، اما با اين حال به معنـاى عميـق تـرى از

هـم . اين واژه داراى فلسفه است و بنابراين كتابش را بسوى فلسفه اى بـراى ذن بوديـسم ناميـد

در پى كشف نسخه اى كهن از تائوته چينـگ در يـك محوطـه شاهنـشاهى چنين در دهه پنجاه

. باستانى، ايزوتسو به من پيشنهاد كرد كه ما با هم اين اثر را به فارسى برگردانيم

در طى يك سال من و ايزوتسو در باغ زيباى انجمن فلسفه در كنار يكديگر مى نشستيم و اين

البه ايزوتسو متن را از چينـى بـه انگليـسى . ى كرديم متن تازه كشف شده را به فارسى ترجمه م

در پايـان مـن ترجمـه . ترجمه مى كرد و سپس من ترجمه انگليسى را به فارسى بر مى گرداندم

فارسى را مى خواندم و او اين ترجمه را با متن اصلى چينى مقايسه مى كرد و اصالحات ضـرورى

يب نه تنها ما ترجمه اى فارسى از ايـن مـتن آمـاده بدين ترت. نهايى را با يكديگر انجام مى داديم

من براى ترجمه فارسى تفـسيرهاى او را بـه . كرديم، بلكه ترجمه انگليسى نيز به تبع حاصل شد

ايران را در ابتـدا بـراى دو 1357/1979هنگامى كه در ژانويه . دقت مورد مالحظه قرار مى دادم

ردم، از ميان كارهايم اين ترجمه تنها اثـرى بـود هفته و در واقع براى سفرى بى بازگشت ترك ك

چرا كه گمان مى كردم، مى توانم در هواپيما و در فرصتهاى ديگـر سـفر بـر . كه با خود برداشتم

بنابراين، من همچنان مـتن ايـن ترجمـه را دارم . روى آن كار كنم و آن را براى چاپ آماده سازم

. چاپ نرسيده استگرچه اين متن از آن روز تا به حال هنوز به

من از ايزوتسو مطالب بسيار درباره فلسفه هاى شرق دور و همچنين زيبايى شناسى آميخته بـا

من هنوز سخنرانى او را درباره زيبايى شناسى بودايى كه فقط بـراى مـن . فرهنگ ژاپنى آموختم

نى ازاكا به ژاپـن بود و من براى سخنرانى در نمايشگاه جها 1970 سال ;ايراد شد به ياد مى آورم

همچنين من از . رفته بودم، در باغهاى زيبايى كاماكورا قدم مى زدم و او براى من سخن مى گفت

يك عمر تامل او درباره رابطه ميان زبان و معنى يا به طور كلى معناشناسى خصوصاً در مواجهه با

رفـت بـا نـوع داننـده در گفته مشهورى ارسطو آمده است كه مع. متون فلسفى و دينى بهره بردم

ايزوتسو از ايـن جهـت بـراى مـن . تناسب دارد و وضع و حال داننده در كسب معرفت موثر است

او از عالم ذن مى آمد و نه از عالم تفكر دينى و فلسفى غرب و با ايـن حـال بـه . نمونه جالبى بود

او با ايـن متـون مواجهه . همان متونى از فلسفه اسالمى مى پرداخت كه محققين غربى پرداختند

رشته اى كه به يقين . درسهاى زيادى براى من درباره معيارها و گونه هاى فلسفه تطبيقى داشت

. ايزوتسو در آن يكى از سرآمدان روزگار بود

تاسيس انجمن فلسفه ●

در نهايت پيش از آنكه شرح فعاليت هايم در ايران را رها كنم الزم است توضيحى بدهم دربـاره

نهادى كه پيش از . تاسيسس آنچه رسما تحت عنوان انجمن شاهنشاهى فلسفه شناخته مى شود

انقالب ايران مهم ترين مركز فعاليتهاى فلسفى در ايران بود و پس از انقالب هم بر جا مانـد و در

من به عضويت موسـسه بـين المللـى 1352/1973در سال . ايران كنونى نيز همان نقش را دارد

. درجه بااليى در فلسفه كه تا كنون هيچ ايرانى اى به آن دست نيافتـه بـود . برگزيده شدم فلسفه

كمى پس از اين ريموند كلينسكى كه رئيس سابق اين موسسه بود از تهـران ديـدار كـرد و مـن

در جريـان ايـن ديـدار كلينـسكى بـه شـهبانو . برنامه يك ديدار با شهبانو را براى او ترتيب دادم

رد كه ايران هميشه در تاريخ مركز مهم فعاليتهاى فلسفى بوده است و حـال كـه يـك پيشنهاد ك

ايرانى به عضويت موسسه فلسفه در آمده چه خوب است كه مركزى هم بـراى پـژوهش و اشـاعه

شهبانو از اين پيـشنهاد اسـتقبال كـرد و مـسئوليت ايجـاد . فلسفه تحت اشراف شهبانو داير شود

من با بسيارى از ايرانيان عالقمند به فلسفه و هـم چنـين . قرار گرفت چنين مركزى بر عهده من

محمود شهابى كـه از . كربن و خود كلينسكى و عده قليل ديگرى در خارج از ايران مشورت كردم

پيشنهاد كرد كـه ايـن مركـز مـسقيما تحـت اشـراف دسـتگاه . پيران فلسفه سنتى در ايران بود

كربن پيشنهاد كـرد . دولتى و دانشگاهى استقالل داشته باشد سلطنتى باشد و از همه سازمانهاى

كه تقليدى از واژه )royale(خوانده شود و نه سلطنتى ) imperial(كه اين انجمن شاهنشاهى

)kaiserlich ( همه اين پيشنهادات به شهبانو و هم چنين . آلمانى در نام انجمنى در برلين است

برگزيـده شـد و براسـاس . من شاهنـشاهى فلـسفه ايـران خود شاه عرضه شد و در نهايت نام انج

. قوانين و مقررات به ثبت رسيد و بودجه اى براى آن به طورجداگانه پيش بينى شد

من تصميم گرفتم تا به جاى آنكه ساختمان جديدى براى انجمن بسازيم يـك عمـارت مجلـل

تيب هم برخـى از سـاختمانهاى قديمى را در مركز شهر بيابيم و آن را بازسازى كنيم و به اين تر

ايجـاد ) و تاريخ گذشـته (قديم شهر را حفظ كنيم و هم در انجمن نشانه اى از پيوستگى با سنت

پس از مدتى جست و جو عمارت مجللى را كه باغ ايرانى زيبايى هم داشت يـافتم كـه بـه . كنيم

مـا . ات يافته بود رجل سياسى و طبيب مشهورى كه ساليانى پيش وف ;لقمان الملك تعلق داشت

من استادان سنتى ماهرى را از اصفهان و . همچنين برخى از خانه هاى اطراف را خريدارى كرديم

تهران آوردم تا درونى اى كامال سنتى براى ساختمان كه با كاشيهاى آبـى و لـوازم كـامال سـنتى

ختصاص داشت در خيلى زود مجموعه اى زيبا كه به پژوهش در فلسفه ا. تزئين شده باشد بسازند

. مركز تهران به وجود آمد

تنى چند از مردان برجسته ايرانى به عنوان اعضاى هيأت مديره انجمن انتخاب شدند از جملـه

عبداهللا انتظام يحيى مهدوى مهدى محقق محمود شهابى مطهرى و آشتيانى دو فيلسوف سـنتى

از جمله ريموند . به عضويت گرفت انجمن جمعى از افراد خارجى را هم . از مشاوران انجمن بودند

كا ساران كارمن بالكر آندره برتلس هيوسون اسميت نقيب العطاس .بى مهاديوان اى .ام.پانيكار تى

فعاليت 1353من فرمانى سلطنتى به عنوان رئيس انجمن داشتم و ما در آغاز سال . و الميرا زوال

مكار نزديك من در دانشگاه تهـران و هايمان را آغاز كرديم و من هادى شريفى را كه دوست و ه

متخصص فلسفه تعليم و تربيت بود به عنوان قائم مقام برگزيدم و به سرعت كادر ادارى انجمن را

سازمان داديم و دست به كار ساخت كتابخانه اى بزرگ شديم كتابخانه اى كه سريعا بـه بهتـرين

با حمايت . ى و غربى را شامل مى شدكتابخانه در زمينه فلسفه تبديل گشت و متون فلسفه اسالم

شهبانو توانستيم به جز كتابهاى ايرانى و غربى سرمايه خريد تقريبا همه متون دسـت اول فلـسفه

غرب را و هم چنين بسيارى از منابع دست دوم را بيشتر به زبان انگليـسى و فرانـسه و بـه زبـان

. آلمانى به دست آوريم

از كارهـاى مطالعـاتى و تحقيقـاتى بـدون اعطـاى مـدركى برنامه من براى انجمن مجموعه اى

البته گواهينامه اى به دانشجويان كه خود يا دكترا داشتند و يا در حـال اخـذ آن از . تحصيلى بود

كادر آموزشى انجمن از كربن ايزوتسو ويليام چيتيـك و خـود مـن و . جاى ديگر بودند مى داديم

مـا بـراى دوره . مصلح و حائرى يزدى تشكيل مـى شـد تعدادى از فيلسوفان سنتى مانند شهابى

هاى كوتاه مدت تحقيقاتى و دوره هاى طوالنى مدت تر تحقيـق در فلـسفه اسـالمى يـا فلـسفه

چندى نگذشت كه ما حدود سى دانشجوى داراى مدارك باال . تطبيقى اشخاصى را مى پذيرفتيم

. قين برجسته اى شدنداز سراسر جهان داشتيم كه برخى از آنها انديشمندان و محق

انجمن برنامه انتشاراتى بلند همتانه اى هم داشت و در زمان پنج سال فعاليت انجمـن پـيش از

اين . انقالب نزديك به پنجاه عنوان كتاب به زبان هاى انگليسى و عربى و فارسى به چاپ رسانديم

ى هاى كنفرانس آثار متون مهمى از كربن ايزوتسو بروس لورنس پيتر ويلسون كه سخنران

را درباره نظر ورزى و عمل در اديان جهان گردآورى و ويرايش ) در هوستون تگزاس (رتكوچايل

از دستاوردهاى ممتاز انجمن در زمينه چاپ انتـشار . كرده است و بسيارى ديگر را شامل مى شد

ن متون فلسفى از جمله اولين تصحيح يكى از اساسى تري. پنج كتاب درباره انديشه اسماعيليه بود

اسماعيليه يعنى اعالم النبوة كه تصحيح آن را صالح الصاوى شاعر و محقق برجـسته مـصرى بـه

همراه غالمرضا اعوانى فيلسوف ايرانى و شاگرد سابق من كه اكنـون رئـيس انجمـن اسـت انجـام

. دادند

ريفى و پيتر انجمن نشريه اى چند زبانه با عنوان جاويدان خرد داشت كه سردبيران آن هادى ش

اين نشريه در دوره كوتاه مدت چهارساله خود شهرتى بين المللى به دست آورد و . ويلسون بودند

از اصحاب حكمت خالده و سنت گرايانى همچون فريتهوف شووان ماركوپاليس الميره زوال بـراين

ى بـه چـاپ كمپل لئو شايا فيليپ شوارد ويتال پرى آناندا كوماراسوامى و جنـين كـانتين مقـاالت

هم چنين محققين و فيلسوفان مشهورى همچون كربن ايزوتسو ژوزف فان اس و ميچل لو . رساند

ايوان ايليچ و شاعران و شخصيت هـاى ادبـى نظيـر كـاتلين ريـن ;و منتقدان دوران جديد نظير

خورخه لوئيس بورخس كريستيانا كامپو پيتر ويلسون پيتر راسل و ورنون و اتكينس در جاويـدان

رد مقاالتى نوشته اند كه در كنار آثار برخى از مشهورترين محققين و فالسفه ايرانـى بـه چـاپ خ

جاويدان خرد محلى يگانه براى تالقى فيلسوفان شرق و غرب وسنت و تجدد بـود و . رسيده است

. هنوز چيزى خال آن را پر نكرده است1357/1979از زمان تعطيلى اش در

رد انجمن از زمان انقالب به فعاليتهايش براساس و بنيادى كـه مـن به رغم تعطيلى جاويدان خ

. در دهه شصت ريختم ادامه مى دهد و حتى در برخى زمينه ها فعاليتش را گسترش داده اسـت

زمـانى برخـى از . اما قادر نبوده است كه آن حضور بين المللى سالهاى نخـسين را داشـته باشـد

ان شرقى و غربى قادر بودند كـه در آنجـا پـژوهش و مطالعـه تواناترين اذهان فلسفى از پير و جو

كنند و به برخى از پرسشها و پاسخهاى جاودان فلسفه و همچنين نزاعهايى بپردازند كه به واسطه

. عالم جديد پيش روى بشريت قرار گرفته است

المللى اين چهره بين المللى انجمن زمانى براى عالم ايرانى شناخته شد كه نشست موسسه بين

در حقيقت براى اولين بار بود كه اين موسـسه . در ايران برگزار شد 1354/1975فلسفه در سال

انجمن ميزبان اين برنامه بـود و از ايـن فرصـت اسـتفاده . در جهان اسالم نشستى برگزار مى كرد

هاى كرد تا ايرانيان را با برخى از مشهورترين فالسفه غربـى و همچنـين فيلـسوفان ديگـر كـشور

اين كنفرانس در مـشهد برقـرار شـد و از جملـه افـراد زيـر در آن شـركت و . آسيايى آشنا سازد

مهاديوان آندره مرسيه جان آنتونيو نونو فرناند برونر جين الدريه جرزى پيـل . ام: سخنرانى كردند

اس فـن امانوئل لويناس پل ريكور سيزو اهو ريموند پانيكار ريموند كليبنسكى ريچارد مكين آندري

ملسن ايوان بالوال و برخى ديگر موضوع اصلى اين نشست معناى فلسفه و كـاربرد منطـق در آن

ايـن . بود كه خود من هم در سخنرانى افتتاحيه و هم در بحثهاى بعدى دربـاره آن سـخن گفـتم

نشست و فعاليتهاى انجمن به طور كلى نقطه تحولى بـود بـراى جهـانى شـدن عالئـق و اهـداف

. لسفه بدان گونه كه در جهان غرب حتى تا همين زمان فهم مى شودوروشهاى ف

من در اواخر دهـه هفتـاد بـه مـدت . از اينكه در اين تحول نگرش سهيم بوده ام بسيار شادمانم

انتخـاب ) FISP(يك دهه به عضويت در هيأت مديره انجمن بين المللى فلسفه علـوم اجتمـاعى

ود را در وسعت بخشى به افقهاى فلسفه دنبال كنم و تالش شدم و از اين طريق توانستم اهداف خ

معنايى . كنم تا فلسفه را به معناى اصلى و اوليه خودش يعنى عشق به حكمت يا سوفيا بازگردانم

اين تالش حتى پس از خـروج مـن از . كه در نظام هاى گوناگون انديشه سنتى تحقق يافته است

من تأسيس اين انجمـن را يكـى از دسـتاوردهاى . مه يافتايران و جدايى از فعاليتهاى انجمن ادا

. مى دانم1357 تا 1337اصلى خود طى دو دهه فعاليت در ايران سال از

فعاليتهاى خارجى در زمان حضور در ايران ●

فعاليتهاى فكرى مـن محـدود بـه 1357 تا 1337در طى دو دهه حضور من در ايران يعنى از

شورم نمى شد بلكه با بسيارى از محققين و فيلسوفان كشورهاى ديگـر روابـط عميقـى برقـرار ك

كردم و تقريبا در همه قاره ها سخنرانى داشتم و آثـار مـن در بـسيارى از كـشورها بـه زبانهـاى

در ميان كشورهاى اسالمى عميق ترين رابطه فلسفى من با . گوناگون ترجمه شد و به چاپ رسيد

. تان بود كه من در طى دو دهه حضور در ايران نزديك به بيست بار به آنجا سفر كردمكشور پاكس

مدت كوتاهى پس از اينكه استاد دانشگاه شدم براى اولين سفر تحقيقاتى خـارجى بـه پاكـستان

كنگره اى كه براى دهه بعدى هـم بـسيار بـا آن ;رفتم تا در كنگره فلسفى پاكستان شركت كنم

من در آنجا تالش كردم تا به جريان فلسفى آن كشور كه تا حدود زيـادى . ودممرتبط و نزديك ب

متاثر از فلسفه انگليسى اوائل قرن بيستم بود رنگ و بعدى اسالمى تر بدهم و در اين تالش موفق

. هم بودم

در طى اين سفرها با بسيارى از فيلسوفان و انديشمندان برجسته پاكستانى مالقات كردم و اين

از جمله ميان محمد شـريف كـه در آن زمـان . اتها پايه پيوند نزديك ميان ما براى سالها شد مالق

مشغول تأليف و تنظيم مجموعه دو جلدى تاريخ فلسفه در اسالم بود و من هم مقاالت متعـددى

احمد استاد فلسفه در دانشگاه كراچى كه بعد از من اسـتاد كرسـى مطالعـات .ام. براى آن نوشتم

قاخان در دانشگاه آمريكايى بيروت شد اهللا بخش بروهى از شخصيت هاى مهم فكـرى و اسالمى آ

سياسى پاكستان و دوست نزديك من اشتياق حسين قريـشى مـورخ و وزيـر آمـوزش و پـرورش

من تقريبا با همه فيلـسوفان نـسل . اى قدير و متخصص برجسته فلسفه تحليلى در پاكستان .سى

شيخ بشيردار و انتصار الحق كه بعدها بسيار مطرح شـدند رابطـه جوانتر پاكستان هم نظير سعيد

اين روابط و انتشار بسيارى از كتابهاى من در پاكـستان و دانـشجويان پاكـستانى اى كـه . داشتم

براى مطالعه و پژوهش در ايران به نزد من مى آمدند باعث شـدند كـه افكـار مـن در بـسيارى از

اين تاثير در مراكزى كه در آن عالئقى . ستان تاثيرگذار باشدحلقه هاى فكرى فلسفى و علمى پاك

با حكيم محمـد 60من از دهه . به مطالعات اسالمى وجودداشت مانند دانشگاه همدرد بيشتر بود

به بعد 80از دهه . سعيد موسس اين دانشگاه در بسيارى از برنامه هاى تحقيقاتى همكارى داشتم

هده سهيل عمر است از ديگر دوستان نزديك من كـه خـود را آكادمى سهيل كه مديريت آن بر ع

وقف غايات فلسفه سنتى كرده بسيارى از كتابهاى مرا به زبان انگليسى براى مخاطبان

. در عين اينكه برخى از آثار من به اردو هم ترجمـه شـده بـود ;پاكستانى به چاپ رسانده است

آغاز گشته همچنـان 50ستان كه از اواخر دهه بنابراين رابطه نزديك من با حلقه هاى فكرى پاك

تداوم دارد و پاكستان از جمله كشورهاى اسالمى است كه انديشه هاى من در آن بيشترين تاثير

سال در پاكستان كـرده ام و 40مجموعه اى از سخنرانيهايى كه من در طول اين . را داشته است

آن را 1966ز در پاكـستان اسـت و مـن در از جمله سخنرانى اقبال كه يك سخنرانى بسيار ممتا

. انجام دادم رابطه فكرى و فلسفى من را با اين كشور زنده نگاه داشته است

اگر چه عميق ترين ارتباطات روحى من با جهان عرب در دوره اوليه زندگى ام با مـراكش بـوده

روابـط فكـرى و بيشترين 59 تا 37/ 1979 تا 1958است اما حال مى بينم كه در طى سالهاى

فلسفى من با لبنان و بعد از اين با مصر عربستان سعودى و كشورهاى حاشيه خليج فـارس بـوده

بيشترين روابط من با عربستان و كشورهاى حاشيه خليج فارس در حـوزه تعلـيم و تربيـت . است

بوده است و من براى تاسيس مراكز و موسسه هاى تعليمـى متنـوعى در ايـن كـشورها برنامـه و

البته به جز يك كنگره بزرگ بين المللى درباره تعليم و تربيت در جهـان . پيشنهاد عرضه كرده ام

بدليل نامطلوب بودن روابط سياسى با مصر من تا اواسط دهـه . اسالم كه پيش تر به آن اشاره شد

فيلسوفان هفتاد نتوانستم به اين كشور سفر كنم اما در طى اين سالها روابط نزديكى با بسيارى از

برجسته مصرى و محققين فلسفه اسالمى خصوصا ابـراهيم مـدكور عبـدالرحمن بـدوى ابـوالعالء

. تفتازانى و جورج قنواتى داشته ام

گرچه مطالبى از من در مصر به چاپ رسيده اما در كل روابط من با جهان فلسفى در هيچ كجا

. به پايه روابط من با كشورى مانند پاكستان نرسيده است

/ 1964 1965مورد لبنان كامال متفاوت است به اين دليل كـه يـك سـال كامـل تحـصيلى را

در آنجا گذراندم و اولين استاد مطالعـات اسـالمى آقاخـان در دانـشگاه آمريكـايى 1343 1344

تثبيت اين كرسى بسيار جنجال برانگيز بود و آن سال يكـى از دشـوارترين سـالهاى . بيروت بودم

.زندگى من شد

اين دانشگاه در اساس يك مدرسه تبليغى مسيحى بود و بعدها تبديل به مركـزى بـراى تبليـغ

شوق و جديتى كه در آنجا براى تعلـيم ايـن . ناسيوناليسم عربى و سكوالريزم و اومانيزم غربى شد

امور وجود داشت بسيار شبيه شوق و جديتى بود كه مبلغان كليساى پرسبيترى داشتند تـا پيـام

ل را به نحوى متناقص نما در ميان مردمى كه دو هزارسال پيش مژده جديد را از خود مسيح انجي

عرب نبـودن و ايرانـى بـودنم و جـديت مـن در مطالعـات اسـالمى . شنيده بودند گسترش دهند

مشكالت متعددى را پيش رويم قرار داد و البته آن سال به لحاظ فكرى سال بسيار پرثمرى براى

مطالعـات «و » آرمان ها و واقعيـت هـاى اسـالم « طى آن توانستم كه كتاب هاى من در . من بود

كتابهايى كه بعدا در غرب با ويرايـشى جديـد تحـت عنـوان . ام را بنويسم و تكميل كنم »اسالمى

من همچنين توانـستم بـا بـسيارى از شخـصيتهاى . به چاپ رسيدند » زندگى و انديشه اسالمى «

گرفته كه متخصص برجسته اى در زمينه مطالعات اسـالمى بـود و جذاب لبنانى از ادوارد كندى

در دانشگاه تدريس مى كرد تا چارلز مالك برجسته ترين فيلسوف و مبلغ خارجى پيشين لبنـانى

و سيده فاطمه پيشرويتا كه زنى عارفه و صوفى بود و عشاق تصوف از دور و نزديك بـه زيـارت او

همچنين در طى اين مدت توانستم اطالعـات عميقـى . باشممى آمدند ديدار و گفت و گو داشته

اطالعاتى كـه حاصـل گفـت و گوهـاى . هم نسبت به حيات فكرى در لبنان و سوريه بدست آورم

طوالنى با گروه هاى متعـدد و متنـوعى از فيلـسوفان مـسيحى دانـشگاه سـنت ژوزف گرفتـه تـا

ر لبنان نزديكتـرين همـراهم يوسـف در طول يك سال اقامتم د. متفكران شيعى جنوب لبنان بود

ايبيش بود كه نه تنها متخصصى در فلسفه سياسى اسالم بلكه در كليت خـود فيلـسوفى سـنتى

. بود

برجسته ترين شخص در ميان متفكران شيعى امام موسى صدر رهبر سياسى و دينـى شـيعيان

موسى صدر جزو آن دسته امام . به جاگذاشت70لبنان بود كه آثار مهمى در تاريخ لبنان در دهه

از خانواده هاى شيعى بود كه از زمان صفويه در قرن دهم همزمان در جبل عامل واقع در جنوب

. لبنان و سوريه ايران و عراق سكونت داشتند

خود امام موسى صدر در دانشگاه تهران درس خوانده بود و با آنكه زبان مادرى اش عربى بود به

او نزد بسيارى از اساتيد سنتى من درس خوانده بود . سخن مى گفت فصاحت من به زبان فارسى

و در عين اينكه بعنوان رهبر شيعيان لبنان فعاليت هاى سياسى را دنبال مى كرد عالقه اى جدى

روابط دوستانه خوبى ميان ما شكل گرفت و امام موسى هـم در لبنـان و . به فلسفه سنتى داشت

من مطالب زيادى درباره فضاى فكرى شرق عربـى از . آمد داشتهم در تهران به منزل ما رفت و

چقدر اسف انگيز بود كه در زمانى كه لبنان و ايران بسيار به وجود او نيازمند بودند او . او آموختم

نفوذ و شهرت عظيم سياسى او بيشتر . به نحو اسرارآميزى در جريان يك سفر به ليبى ناپديد شد

در حاليكه امام موسى صدر پرورده آن نـوع . فلسفى او غافل ساخته بود مردم را از توجه به وجوه

. تعليم و تربيت مذهبى شيعى بود كه هماره بعد فلسفى عميقى داشته است

/ 60خصوصا در اواخر دهـه . در سالهايى كه در ايران بودم سفرهاى بسيارى هم به تركيه كردم

ى به نـام سـازمان همكاريهـاى منطقـه اى كه من عضو هيات مديره يك سازمان مهم فرهنگ 40

. اعضاى اين سازمان را ايـران پاكـستان و تركيـه تـشكيل مـى دادنـد . بودم)RCD(براى توسعه

بيشترين روابط من در اين دوره با محققين تركى در زمينه هاى تاريخ تاريخ علـم و ادبيـات بـود

همچنين با برخـى . ين ساييلىافرادى نظير زكى وليدى توجان احمد آتس تحسين يازيچى و آيد

از برجسته ترين متخصصين تصوف نظير عبدالباقى گلپينارلى و سنت گرايانى مانند نورى آرالسز

. اما در آن زمان با گروه هاى فلسفى دانشگاهى در تركيه روابط اندكى داشتم . هم روابطى داشتم

جرت كـردم و ترجمـه كتابهـاى و پس از آنكه من به آمريكا مها90 و 80اين روابط در دهه هاى

روندى كه با توجه به ترجمه بـيش از بيـست عنـوان كتـاب . من به تركى آغاز شد صورت گرفت

بسيارى از فيلسوفان و متفكران جوان ترك از اين آثار تاثير پذيرفته اند و برگرد . هنوز ادامه دارد

وصا نوشته هاى گنـون شـووان اين آثار و ديگر كتابهايى كه به منظر سنت گرايى تعلق دارند خص

اين روزها نيز من روابط نزديك خودم را با اين گروه هـاى . بوركهات و مارتين لينگز حلقه زده اند

. فكرى در تركيه ادامه مى دهم و نقش مهمى در حيات فلسفى اين كشور دارم

و اسـتراليا خارج از جهان اسالم و در شرق ايران بيشترين فعاليتهاى فلسفى من در هنـد ژاپـن

به هند آغـاز شـد و تـا انقـالب سـال 1340 / 1961اين فعاليتها با سفر من در سال . بوده است

من سخنرانى هاى بسيارى در هنـد كـردم از جملـه . من سفرهاى بسيارى به هند داشتم 1357

در دهلى ايراد شد و متن اين سـخنرانى در هنـد بـا 1975سخنرانى بزرگداشت آزاد كه در سال

. به چاپ رسيد» علم غربى و فرهنگهاى آسيايى«وان عن

من با حكماى سنتى هند و مسلمانان زيادى هم در هند ديدار كردم و در برنامه هاى مـشترك

سـاليان سـال مطالعـه . زيادى درباره فرهنگ و فلسفه و روابط هندوها و مسلمانان شركت داشتم

كسانى مانند هنريش زيمر آلن دانيليو و ميرچيـا آثار گنون كومارا سوامى و شووان گذشته از آثار

مـن توانـستم گفتگوهـاى . الياده كمك بسيار به من نمود تا هنر وفلسفه اين سـرزمين را دريـابم

هنگـامى كـه . فرهنگى و فلسفى زيادى با بسيارى از شخصيتهاى هندو و مسلمان داشـته باشـم

و ديدگاه هاى فلسفى مـان را بـه بحـث رادهاكريشنان رئيس جمهور هند بود با او مالقات كردم

از . من با بسيارى از محققين و فيلسوفان مشهورهندو هم دوستى نزديكى پيـدا كـردم . گذاشتيم

اس مورتى و كـاپيال واتـسيايان . ساران كه به انجمن ما پيوستند كوتا .كا.مهاديوان و اى . جمله ام

س كرد و در زمان تأسـيس آن در سـال كه بعهدها مركز هنرهاى اينديراگاندى را در دهلى تأسي

در . كنفرانس مهمى ترتيب داد كه من پس از سالها دورى از هنـد در آن شـركت داشـتم 1995

ميان مسلمانان هم من تقريبا با همه شخصيتهاى مهمى كه با دانشگاه اسالمى دهلى معروف بـه

جمهـور هنـد شـد عابـد از جمله ذاكر حسين كه رئـيس . جامعه مليت در ارتباطند آشنايى دارم

مـن در دانـشگاه همـدرد در . حسين همايون كبير و فيلسوف مسلمان مـشهور ميـر وحيدالـدين

اين دانشگاه را حكيم عبدالحميد طبيـب . نزديكى دهلى هم فعاليتها و سخنرانيهاى زيادى داشتم

ادى سنتى سرشناس كه آشنايى عميق با طب ابن سينا دارد و سيد اوصاف على كه مطالعـات زيـ

درباره روابط ميان اسالم و آيين هنـدو و فرهنـگ اسـالمى در جامعـه هنـدى انجـام داده اسـت

. تاسيس كرده اند

فعاليتهاى فلسفى من در هند يا به شرح جريان متاخر فلسفه اسالمى كه با مالصدرا آغـاز مـى

ـ 1961شود اختصاص داشت كه بزرگداشـت چهارصـدمين سـال تولـد او در سـال ا در كلكتـه ب

يا به فلسفه تطبيقى در پرتو انديشه حكمت ;سخنرانى معرفى او توسط خود من جشن گرفته شد

در اين بحث اخير مـن . خالده كه هر سه سنت فلسفى اسالمى و غربى و هندو را در بر مى گرفت

همكارى هاى نزديكى با مها ديوان داشتم و در كنفرانس مهمى كـه بـه همـين منظـور در سـال

در اين كنفرانس محققان مختلفـى از جملـه لـوئيس . رس برگزار شد شركت داشتم در مد 1972

در همين جا بـود كـه مـن ايـن محقـق . گارده از فرانسه و وى مينگ از چين شركت كرده بودند

او اكنـون متخـصص سرشـناس انديـشه نوكنفـسيوسى در . جوان چينى را براى اولين بـار ديـدم

در چندين برنامه تحقيقاتى مشترك كه درباره مواجهـه ميـان هاروارد است و ما در سالهاى اخير

تمدنها به طور كلى گفت و گوى ميان اسالم و آيين كنفسيوس و فيلسوفان اين دو مكتـب بطـور

. همكارى اى كه تا امروز ادامه دارد;خاص بود همكارى داشته ايم

يكـى از شخـصيت هـاى همچنين در زمانى كه من در مدرس بودم مهاديوان برنامـه ديـدار بـا

او شاگرد معنوى مـستقيم شـانكارا چارايـا . معنوى بسيار برجسته هندو با نام جاگادگور را ريخت

بود كه نظير استادش حقايق جاودان مابعدالطبيعى جاودان وداها و خـصوصا ادويتـا و دانتـا را در

امـا بـه علـت . شده بـود من مشتاق ديدار او بودم و با اين ديدار موافقت. خود متحقق ساخته بود

اينكه من هندو نبودم نمى توانستم به اين استاد معنوى بسيار نزديك شـوم و بايـد از فاصـله اى

من در حالى كه لباس هاى سنتى اسـالمى خـود را . فوت با او ديدار مى كردم 40دور در حدود

ارد بـاغ شـد و پوشيده بودم در جاى تعيين شده بر روى زمين نشستم و خيلى زود اين شخص و

او ريشش را به دست گرفت ودر فاصله مقتضى نسبت بـه . نزديك جايى كه من نشسته بودم آمد

او چشمانش را به سمت من برگردانـد و مـا بـراى . من نشست و سپس به سكوتى ژرف فرو رفت

. دزمانى كه شايد لحظه اى گذرا يا شايد قرنى بو . نزديك پنج يا ده دقيقه در يكديگر خيره شديم

سپس او برخاست و به زبان رمزى به شخصى كه در كنار او بود گفت كه از ديدار من لذت برده و

خوشحال است كه از طريق اين مواجهه دريافته است كـه عميـق تـرين حقـايق ودانتـا و تـصوف

من در طى چهاردهه گذشته در بسيارى از محاورات دينى شركت داشته ام اما هيچكدام . واحدند

. به اين حد لذت بخش نبودند و ثمره هيچكدام به وضوح ايـن گفتگـوى خـاموش نبـود براى من

روابط مـن و هنـد . گفتگويى كه با زبان بى زبانى با اين استاد ارشد مابعدالطبيعه هندو انجام شد

پس از انقالب هم ادامه يافت و برخى از آثار من در طى اين سالها در چاپهاى مخصوص در هنـد

هنگامى ;اما اين روابط به تداوم و عمق روابط زمان اقامتم در ايران نبوده است . ه است انتشار يافت

كه هند همسايه كنارى بود و من تقريبا در همه فصول سال شـاگردان و ديداركننـدگان هنـدى

. زيادى داشتم

در اگر چه من. روابط من با ژاپن بسيار محدودتر بود و بيشتر هم بواسطه ايزوتسو صورت گرفت

در ژاپـن سـخنرانى داشـتم و بـا بـسيارى از محققـين و فيلـسوفان ژاپنـى و ماننـد 1970سال

تومونوبوايماميچى ماسائو ماتسوموتو ماسائو آبه شوجان باندو شيجر و ناكاياما كه همكالس من در

هاروارد بود و يا سوئى كاسوگى محقق ژاپنى اسالم و سنت گرايى كه يكى از كتابهاى مـن را بـه

ژاپنى ترجمه كرده است آشنا شدم اما فرصت نداشتم كه آنگونـه كـه مـورد نظـرم بـود در ژاپـن

در واقع من بيشتر در . سخنرانى داشته باشم و مجبور بودم كه بسيارى از دعوت ها را كنار بگذارم

ژاپن بواسطه آثارم در انديشه اسالمى شناخته مى شوم و نه آثارى كه در مقوالت كلى تر فلـسفه

. نوشته ام

فيلسوفان ژاپنى به جز استثنائاتى در همين اواخر به فلسفه جديد غربـى رو آورده انـد و حتـى

زمانى كه توجه شان را معطوف به فلسفه تطبيقى كردند فلسفه اسالمى را بطور معمول داخل در

مـن دربـاره آنچـه . البته ايزوتسو يك استثناى برجسته در اين زمينه بـود . مطالعاتشان نكرده اند

انديشه سنتى ژاپن آموخته ام كه مورد توجه خاص من قرار گرفته از طريـق محققـين ژاپنـى اى

افرادى نظير سوزوكى و از متفكران مدرسه كيوتو شخصى نظيـر ;بوده كه در غرب اقامت داشتند

ى از گرچه من در طول اين سالها دانشجويان ژاپنى زيادى نداشته ام امادست كـم يكـ . ماسائو آبه

آنان خانم ساچيكو موراتا كه براى چندين سال در ايران شاگرد مـن بـود محقـق برجـسته اى در

او و كتاب پيشاهنگ او در » تائوى اسالم«چنانكه كتاب . زمينه فلسفه تطبيقى و عرفان شده است

. مقايسه و تطبيق فلسفه هاى اسالمى و كنفسيوسى مؤيد اين امرند

به مناسـب سـخنرانى هـاى يـاد بـود چـالز اسـترانگ در اسـتراليا يك ماهى را 1970در سال

در سرتاسر آن قاره از شهرهاى داروين و بريس بان گرفته تا مركز و شهرهاى جنـوبى و . گذراندم

در طى يك ماه عالوه بـر . نهايتا تمامى شهرهاى غربى آن تا شهر پرث به ايراد سخنرانى پرداختم

استرانگ به ايراد بيش از بيست سخنرانى پرداختم كه بـه تـصوف خطابه به مناسبت يادبود چارلز

انتشار يافته است و همچنين در آن جا » جستارهايى در باب صوفيه«اختصاص داشت و در كتاب

ديگـر قـادر بـه . به مالقات بسيارى از فالسفه دين پژوهان و اسالم شناسان استراليايى نائل شدم

زمان آن سفر رابطه مستمر خود را با محافـل برجـسته فكـرى ديدار مجدد آن ديار نيستم اما از

مخصوصا محافلى كه بـه مابعدالطبيعـه سـنتى و حكمـت خالـده گـرايش . استراليا حفظ كرده ام

. دارند

عـالوه بـر تـدريس در هـاروارد و هـدايت سـمينارى كوچـك در 1965 و 1962در سال هاى

ديگر دانـشگاه هـا از سـواحل شـرقى گرفتـه تـا پرينستون و دانشگاه يوتا به نحو گسترده اى در

اما عميق ترين پيوند من همچنان با دانشگاه هاروارد بود كه ;كاليفرنيا به ايراد سخنرانى پرداختم

در آنجا تا زمانيكه گيب زنده بود با بسيارى از وجوه برنامه مربوط به خـاور ميانـه درگيـر بـودم و

ر و كنت ول اسميت بـا مركـز مطالعـه اديـان جهـان در همچنين از زمان سرپرستى روبرت اسالت

. ارتباط بودم

من با گروه فلسفه هاروارد ارتباط اندكى داشتم اما با اين حال وجه غالب كل روابط من فلسفى

به عنـوان مثـال در آن زمـان پـل تيلـيش در هـاروارد . بود چه در فلسفه اسالمى يا فلسفه دين

او را در آنجا مالقـات كـردم تـازه از سـفر بـه ژاپـن 1962ل تدريس مى كرد هنگامى كه در سا

چندين نوبت به بحث . بازگشته بود و در خود جذبه تازه اى نسبت به تنوع اديان احساس مى كرد

. در باب دين شناسى تطبيقى شامل مسيحيت و اسالم و فلسفه دين بـه معنـى األعـم پـرداختيم

انشگاه هاى مختلف ايراد كرده ام بـه بحـث در بـاب همچنين در بسيارى از خطابه هايى كه در د

اين موضوعات يا مسائل بحران زيست ميحطى تا آنجا كه به حيث فلـسفى و معنـوى آن مربـوط

به عنوان مثال سلسله سخنرانى هاى راكفلر را كه پيشتر از آن سخن گفتم ;مى شوند پرداخته ام

. در اين زمينه در دانشگاه شيكاگو ايراد كردم

آمريكا عالوه بر اسالم پژوهان و دين پژوهان افرادى هم بودند كه مشغله اصلى شان فلـسفه در

در ميان آنها هيوستون اسميت از همـه مـشهورتر . بود و من با آنها نيز روابط نزديكى برقرار كردم

و است عالوه بر دوستى صميمانه اى كه با او داشتم گفتگوهاى ما در باب فلسفه دين فلسفه علم

او تا به امروز نزديكترين راهرو و مصاحب فكـرى . حكمت خالده بيش از سه دهه ادامه يافته است

بسيارى از بحث هايى كه در طـى سـال هـا بـا . من در مجامع دانشگاهى آمريكا باقى مانده است

همچنـين از اوايـل دهـه . يكديگر داشته ايم هم در آثار من و هم در آثار او تأثير گذاشـته اسـت

آشنايى مـا بـه . فتاد به بحث گسترده اى در باب فلسفه و معناى آن با ياكوب نيدلمان پرداختم ه

بود كـه چنـد مقالـه از مـن را نيـز »استره معرفت«ايامى بر مى گردد كه او درصدد انتشار كتاب

ار بعدها براى ايراد سخنرانى به سان فرانسيسكو رفتم و در برنامه اى كه توسط او برگز . دربرداشت

همچنين من با اعضاى مجمع فيلـسوفان . مى شد شركت كردم و دوستى با او سال ها ادامه يافت

و متألهان كاتوليك در فوردهام و دانشگاه كاتوليك آمريكا از جمله اورت كوزينس و جـورج مـك

لين ارتباطات نزديكى داشتم آنها از من دعوت كردند و من پذيرفتم كه به عـضويت جامعـه بـين

. لى ما بعد الطبيعه و انجمن تحقيقاتى در باب ارزش ها و فلسفه در آيمالمل

در خالل اين سالها كه در ايران بودم به بسط و گسترش مطالعات ايرانـى و اسـالمى در آمريكـا

كمك كردم و نقش من در اخذ كمك هاى مالى از ايـران بـراى مطالعـات ايرانـى و حـوزه هـاى

ه هاى آمريكا نظير پرينستون دانشگاه يوتـا و دانـشگاه كاليفرنيـاى مرتبط براى بسيارى از دانشگا

اما تالش من بيشتر از حيث مشاوره فكرى بود تا اينكـه فعاليـت . جنوبى نقشى تعيين كننده بود

من در طرح مطالعات اسالمى به موسسات بسيارى يارى رساندم و اغلب براى طرح . اجرايى باشد

همچنين اغلب در باب موضوع اسالم شناسى به معناى . گرفتمهاى جديد طرف مشورت قرار مى

اعم آن به ايراد سخنرانى پرداخته ام اگر چه بيشتر خطابه هاى من به بررسى ابعـاد فلـسفى ايـن

بـه عنـوان مثـال سلـسله سـخنرانى هـاى كوركيـان را در بـاب . موضوع اختصاص داشـته اسـت

راد كردم و در آن به موضوعاتى چون فلـسفه و در دانشگاه نيويورك اي 1977هنراسالمى در سال

يادداشت ها و متن اين سخنرانى ها در خالل انقالب ايـران مفقـود . معناى هنر اسالمى پرداختم

در قالـب كتـاب » معنـاى هنـر اسـالمى «شد و هيچ گاه قادر به انتشار آن سخنرانى ها با عنوان

. همشايد روزى بتوانم دوباره آن كار را انجام د. نشدم

ارتباط من با ولفسن تا آخرين روزهاى حيات او ادامه داشت حتـى مـن قـصد داشـتم كـه بـه

در . اما اين كار هيچ وقـت تحقـق نيافـت . ويرايش و شرح كتاب او در باب فلسفه اسالمى بپردازم

خالل اين سالها همچنين فيلسوف شهير يهودى آبراهام هشل را مالقات كردم و با او بـه مكاتبـه

اگـر چـه هيچگـاه بـا . ما در باب فلسفه و نقش آن در حيات دينى وحدت نظر داشـتيم . ختمپردا

متاله و عارف كاتوليك توماس مرتون مالقات نكردم اما ما بواسطه دوست جوانمان ماركوپاليس با

مرتون در اواخر عمرش به مطالعه كتاب هاى من در باب اسالم و تصوف . يكديگر در ارتباط بوديم

هنگامى كه بدنبال يك تصادف در جنوب شرقى آسيا پايان غم انگيزى بـراى زنـدگى او . پرداخت

رقم خورد تصميم داشت به تهران بيايد و يك ماهى را به تحقيق در باب تصوف بپردازد و با مـن

. در باب دين و فلسفه عرفانى به بحث بنشيند

ز نامه نگارى با فيسلوفان و مترجمـان در خالل سال هاى اقامتم در ايران به غير از آمريكا به ج

به زبانهاى پرتغالى و اسپانيولى كه به ترتيـب در برزيـل و آرژانتـين بـه » انسان و طبيعت «كتاب

ارتباط من هنگامى بيـشتر شـد . چاپ رسيدند بندرت با كشورهاى آمريكاى التين ارتباط داشتم

اما كانادا مـاجراى ديگـرى ;اهم گفتدر اين باب در آينده سخن خو. كه به آمريكا مهاجرت كردم

اسميت به رياست مؤسسه مطالعات اسالمى مـك . سى.هنگامى كه دوست و همكارم دبليو . داشت

گيل برگزيده شد من براساس طرحى كه توسط دايى ام نورالدين كما سفير وقت ايران در كانـادا

ه تهـران بـا موسـسه مـؤثر مطرح شد به اين مؤسسه رفتم و توانستم در قرارداد همكارى دانشكد

براين اساس مهدى محقـق يكـى از اسـاتيد مـشهور در دانـشگاه ادبيـات و همچنـين . واقع شوم

متخصص در مطالعات اسالمى توانست بخـشى از سـال را در مـك گيـل بگذرانـد و در آنجـا بـه

صت به فلسفه ايزوتسو ازدهه ش. همكارى با پروفسور ايزوتسو كه پيش از اين از او نام بردم بپردازد

اين همكارى به تأسيس شعبه تهران مؤسسه مك گيل منجر به انتـشار . اسالمى گرايش يافته بود

. آثار بسيارى در زمينه فلسفه اسالمى و منطق شده است

موسسه مك گيل در مونترال تـا بـه . اين فعاليت حتى پس از بازنشستگى ايزوتسو ادامه داشت

عالوه بر اين در دهه گذشته حوزه هاى علميه . لعات اسالمى دارد امروز برنامه گسترده اى در مطا

در قم برخى از بهترين طالب خود را كه سالها به مطالعه فلسفه و الهيات اسالمى پرداخته بودنـد

برخـى از آنـان كـه بـا مـن در . براى مطالعه فلسفه غرب و علوم انسانى به اين موسسه فرستادند

و در واقـع ; به تربيت فيلسوفان مستعد ايرانى از نسل جوان بپردازنـد ارتباط بودند قول دادند كه

. پرداخته اند دانشجويانى كه هم فلسفه اسالمى و هم مكاتب فلسفى غرب را به خـوبى بـشناسند

من . آنها مصمم اند كه سهم عمده اى در شاخه هاى مختلف فلسفه وفلسفه تطبيقى داشته باشند

همچنين در باب فلسفه تطبيقـى و آنچـه كـه . مه داشته ام خوشنودماز اين كه نقشى در اين برنا

برخى به آن فلسفه جهانى لقب داده اند بادوست سـالخورده ام كلينبانـسكى و ونانـت كلـوچى و

. برخى ديگر از فيلسوفان كانادايى به بحث پرداختم

ـ 1961از سال ودم و قـصد و به بعد پس از گذراندن بيش از سه سال كه بطور كامل در شرق ب

كـشورى . تقريبا هر سال بيش از يك بار به اروپا سفر مى كـردم ;ميلى براى سفر به غرب نداشتم

كه دائما به آنجا سفر مى كردم سوئيس بود و اغلب اوقات مقصودم از اين سفرها مالقات با شووان

الل فرصتهايى همچنين اين بهره را داشتم كه در خ. بوركهارت و ديگر مفسرين حكمت خالده بود

كه در اين سفرها پيش مى آمد به كوههاى آلپ صعود كنم كه معرفت و ميل بـسيار بـه آن پيـدا

و تنها با اساتيد معدودى از جملـه . من عمال هيچ ارتباطى با دانشگاه هاى سوئيس نداشتم . كردم

ا بـه مـك فرناند برونر فيلسوف و فريتس ماير اسالم شناس و شاگردش هرمان لندولت كه بعهـده

گيل آمد و همانند استادش در تصوف و فلسفه عرفانى اسالم تخصص داشت و همچنـين بـا ژاك

بدنبال عضويت در موسسه بين المللـى فلـسفه بـا . واردين برگ كه مورخ اديان بود ديدار داشتم

. آندرى مرسيه آشنا شدم و با او گفتگوهاى فلسفى بسيارى داشتم

نها ارتباط فكرى گسترده اى داشتم بريتانيا و فرانـسه بودنـد و ايـن دو كشور اروپايى اى كه با آ

پيش از بازگـشت بـه ايـران در . ارتباط در طى سالهاى جالى وطن به كشور آمريكا نيز حفظ شد

بارها به بريتانيا سفر كرده بودم و همچنين ارتباط خود را با حلقه هـاى فكـرى آنجـا 1957سال

مـن دوسـتى صـميمانه ام را بـا يكـى از . ظ كردم و توسـعه دادم پس از بازگشت به وطن نيز حف

روحانى ترين و خردمندترين دوستانم مارتين لينگز و همچنين با ماركوپاليس ريچارد نيكلسون و

اين ارتباطـات از نـشريه مطالعـاتى در . ديگر نويسندگان سنت گرا و دوستانم در آنجا حفظ كردم

ايـن مجلـه بـه . راس پايه گذارى شد. كليو.كه به همت سىزمينه دين شناسى تطبيقى آغاز شد

من اغلب بـراى ايـن . مابعدالطبيعه سنتى جهان شناسى و دين شناسى تطبيقى اختصاص داشت

. كه نشريه تعطيل شد ادامه داشت1983نشريه مطلب مى نوشتم و همكارى من با آن تا سال

هنگـامى . اه هاى بريتانيا نيز مى شودفعاليت هاى فلسفى من همچنين شامل بسيارى از دانشگ

كه رادها كريشنان از كرسى استادى دين شناسى تطبيقى در آكسفورد بـاز نشـسته شـد توسـط

پذيرش اين امـر . بنيانگذار اين كرسى از من خواسته شد كه در صورت تمايل اين مقام را بپذيريم

ر اينكه نمـى خواسـتم ايـران را يك افتخار و فرصت عالى به شمار مى رفت اما در آن زمان بخاط

سى اسميت و هـرى ولفـسون در سـال .همچنين وقتى دبليو . ترك كنم هيچ تمايلى نشان ندادم

از من خواستند كه بطور دائم در هاروارد بمانم على رغـم همكـارى نزديكـى كـه بـا ايـن 1962

رتباطم با آكسفورد به در هر صورت به جز اين مورد ا . دانشگاه داشتم به رد پيشنهاد آنها پرداختم

. من اغلب در آنجا به سخنرانى در باب فلسفه اسالمى و تصوف مى پـرداختم . قوت خود باقى ماند

و در اوقات بسيارى ريچارد والزر را مالقات مى كردم و به بحث در بـاب ارتبـاط مـا بـين فلـسفه

تونى كه دوست خـوبم همچنين چند بارى در كالج سنت آن. يونان با فلسفه اسالمى مى پرداختيم

آلبرت حورانى سرپرستى بخش خاورميانـه آنجـا را بـه عهـده دارد بـه سـخنرانى در بـاب اسـالم

من هنگام تأسيس مركـز مطالعـات . اين ارتباط با بازگشت من به آمريكا نيز ادامه يافت . پرداختم

اسـالمى در به ايراد مجموعه اى سخنرانى در باب احياى تفكـر 1984اسالمى آكسفورد در سال

نيز در كالج منچستر به ابعاد فلسفى و دينى بحران زيست 1994دنياى امروز پرداختم و در سال

من با بسيارى از اساتيد مشهور فلسفه آكسفورد در كنفرانس هاى مختلف بين . محيطى پرداختم

. المللى و نه در آكسفورد ديدار داشته ام

د خطابه پرداخته ام و در آنجـا در دپارتمـان مطالعـات همچنين به كرات در كمبريج نيز به ايرا

. شرقى دوستانى دارم كه در عالقه به حكمت خالده و مطالعات تطبيقى با من اشتراك نظر دارنـد

مشهورترين آنها مايكل لوو است كه در چـين شناسـى تخـصص دارد و كـارمن بالكـر اسـت كـه

. نيز براى ما به ايراد سخنرانى پرداخـت متخصص آئين شينتو است اين شخص در دانشگاه تهران

مـن . پرداخته ام» معناى علم شرقى «همچنين من سالها با جوزف نيدهام به بحث فكرى در باب

ناميدم اين اثر پاسخى مجمل به اثر » علم و تمدن در اسالم«نخستين اثرم در باب علم اسالمى را

ب فروتنانه اين وظيفه را بـر عهـده مـن او در آن كتا. است» علم و تمدن در چين «عظيم نيدهام

در واقع نظريه او آميخته به تفاسـير . گذاشته بود كه به نقد نظريه او در باب شرق شناسى بپردازم

ما در نظر داشـتيم كـه ايـن مـساله را در كمبـريج و بعـدا در . ماركسيستى و پوزيتيويستى است

. فتاوپساال به بحث عمومى بگذاريم اما اين امر تحقق نيا

هنگامى كه دانشگاه كمبريج تصميم گرفت كه به انتشار تاريخ ايران بپردازد من از طرف ايـران

نقش فعالى را براى حمايت فكرى و مالى آن ايفاء كردم و همچنين مى خواستم نشان دهـم كـه

بـا ايـن طـرح و بـا . نگاه ايرانى نسبت به تاريخ خودش مـى بايـست مـورد مالحظـه واقـع شـود

برايج مسئول انتشارات كمبريج همكارى نزديكى داشتم و در مجلدات چهارم و شـشم آن پيتربور

اگرچه هيچگاه . مقاالت مفصلى در باب فلسفه در قرون اوليه تمدن اسالمى و دوره صفويه نوشتم

ارتباط من با دانشگاه كمبريج به اندازه دانشگاه آكسفورد نبوده اما اين ارتباط پس از جالى وطن

يكـى از آنهاكـه توسـط . امه يافت و من در دو كنفرانس مهمى كه برگزار شد شركت كـردم نيز اد

بود آنگونه كه به نحو » من آنم كه هستم «مايلز برونيات اداره مى شد درباب عبارت كتاب مقدس

در اين كنفرانس از من خواسته شده بـود كـه . كالمى و فلسفى در سنن ابراهيمى فهم شده است

. ب وجودشناسى اسالمى بپردازمبه بحث در با

لـويس .دى.من همكارى نزديكى با هـايول . همچنين سالهاست كه با دانشگاه لندن ارتباط دارم

استاد فلسفه آن دانشگاه داشتم و به ايراد چنـدين سـخنرانى در بـاب موضـوعات فلـسفى در آن

بيشتر ارتباط من با مدرسه اما . دانشگاه پرداختم كه توسط او برنامه ريزى و ترتيب داده شده بود

مطالعات شرقى و آفريقايى بود كه من به كنفرانس هاى متعدد آن دعوت شدم و در طـول سـالها

در بسيارى از كنفرانس هاى آن شركت كردم اين مساله تـا بـه امـروز نيـز ادامـه دارد و آخـرين

. تم برگزار شد كه من در باب فلسفه دوره صفويه سخن گف1997نشست آن در سال

در خالل سال هايى كه در ايران بودم با متفكـران غربـى عميقـا بـه بحـث در بـاب فلـسفه اى

مـن . پرداختم كه در كنه دين شناسى تطبيقى و مطالعات تطبيقـى بـه معنـاى اعـم وجـود دارد

همچنانكه با محققان ساكن آمريكا . همچنان با محققان اين حوزه در بريتانيا ارتباط نزديكى دارم

اسميت هيوستون اسميت ميرچا الياده ريموندو پانيكار و ديگران بـه بحـث هـاى . سى. دبليو نظير

در بريتانيا بحث و جـدل هـاى بـسيارى در بـاب اسـاس كالمـى و . مفصلى در اين باب پرداختم

فلسفى دين شناسى تطبيقى فلسفه تطبيقى و مطالعات فرهنگى با تعدادى از چهره هاى برجسته

زائهنر جفرى پريندر فرانك والينك داشتم و در سـالهاى اخيـر بـا . سى.ه روبرت اين حوزه از جمل

جان هيك بحث مفصلى در باب فلسفه و دين و مطلق يا نسبى بودن حقيقت اديان داشته ام كـه

. خالصه اى از بحث هايى كه با او داشته ام منتشر شده است

راتى خود را در زبان انگليسى از ناشران در خالل سال هايى كه در ايران بودم فعاليت هاى انتشا

زيرا ناشران انگليسى در توزيع كتاب در آسيا و آفريقا توانـايى . آمريكايى به انگليسى منتقل كردم

پس از آنكه سه كتاب نخستم را انتشارات دانشگاه هاروارد منتشر كرد به انتشار . بيشترى داشتند

ايـن رونـد ;ه بعهدها توسط ناشران بزرگ منتشر شد آثارم توسط انتشارات آلن آلدين پرداختم ك

متأسفانه . چند سالى توسط ديگر ناشران بريتانيايى نظير تامس و هادسون و النگ من ادامه يافت

بنـابراين در ;بنگاه هاى كوچك انتشاراتى همانند نمونه هاى آمريكايى به تعطيلى كشيده شـدند

آثارم در بريتانيا كردم امـا بـار اصـلى فعاليـت هـاى دهه هاى هشتاد و نود اگر چه شروع به نشر

در سال هاى نزديك به انقالب ايران بـسيارى از وقـتم در . انتشاراتى ام را به آمريكا منتقل كردم

. انگلستان مصروف مسائل مختلف مرتبط با انتشار كتاب هايم شد

بـه كـرات 1958ان در سال فرانسه نيز همانند بريتانيا سرزمينى بود كه پيش از بازگشت به اير

بمدت چهـار دهـه اسـت كـه تـا حـدى بـا . به آنجا رفتم و اين امر پس از انقالب نيز ادامه يافت

عالوه بر خطابه هايى كه گهگاه در آنجا ايراد كرده ام بسيارى . روشنفكرى فرانسوى درگير بوده ام

رانسه ترجمه شده اند و برخـى از از كتب و مقاالتم در فرانسه منتشر شده اند بسيارى از آنها به ف

آنها در اصل به آن زبان نوشته شده اند كه نخستين زبان اروپايى اى بـود كـه در كـودكى بـا آن

عالوه بر كربن و همكاران و شاگردانش كه ذكر برخى از آنها پيش از اين رفت مـن بـا . آشنا شدم

. ديدار و گفتگو كردمبسيارى از فيلسوفانى كه به فلسفه هاى سنتى عالقمند بودند

Center pourگيلبرت دوران كه مركـز : اينها شاگردان كربن يا محققانى ديگر بودند مانند

l¨Etude l¨Imaginaine را بنيان نهاد آنتونى فايور نخستين استادى كه بطـور رسـمى در

ابل توجـه سربن به تعليم جريانات باطنى فلسفه غربى پرداخت ژان سرويير انسان شناس كه اثر ق

L¨homme etL¨invisibleاو در اين كتاب بيان مى كند كـه حقيقـت مـساله . را نگاشت

همه ايـن . جاودانگى طبيعت انسان با مطالعه اى عميق تر از انسان شناسى صرف اثبات مى شود

بپردازنـد ) انـسان (anthroposمتفكران تمايل داشتند كه به احياى طبيعت سـنتى انـسان و

آن به يك موجود تاريخى محدود تحويل شود كه تحت تأثير نيروها و عوامل مـادى پيش از آنكه

همچنين با بخش فلسفى يونسكو ارتباط رسـمى . و در نهايت تحت تأثير اندازه جمجمه اش است

از جمله كنگره مهمى كـه در سـال . من در بسيارى از برنامه هاى آنجا شركت كردم . ترى داشتم

Penser ارسطو برگزار شـد كـه مجموعـه مقـاالت آن تحـت عنـوان در پاريس در باب1978

avec Aristote) منتشر شد كه يك مقاله از من هم در آن هست امـا ) تأمالتى در باب ارسطو

بسيارى از همكارى هاى من با يونسكو شامل فلسفه اسالمى يا در مواردى بود كه مـن در آن بـه

. نى مى پرداختمشرح مؤلفه هاى اسالمى در باب مسائل جها

موسسه بين المللى فلسفه در پاريس قرار داشت به اين دليل من پس از عضويت در آن گهگـاه

اما فعاليت واقعى فلسفى ما در ديدار ساليانه بود كه در نقاط مختلف برگزار مى . به آنجا مى رفتم

امـا هيچگـاه بـا . همچنين در فرانسه روابط ثابتى با تعدادى از پيروان مكتب گنـون داشـتم . شد

Etudes Traditionnelles)كه بمدت چندين دهـه ارگـان رسـمى تفكـر ) مطالعات سنتى

. سنتى در فرانسه بود همكارى نداشتم

اما از ميان ديگر افراد متأثر از سنت و شرق با ژاك ماسو ديدار كردم و با نشريه مهم فرانسوى با

رت فيلسوف شهير فرانـسوى و پژوهـشگر همكارى كردم و همچنين با ژان هرب Hermesعنوان

La spiritualiteشــرق مخــصوصا هنــد مالقــات داشــتم او ويراســتار مجموعــه معــروف

vivante من او را هم در پاريس و هم در تهران مالقـات . بود كه توسط آلبين ميشل منتشر شد

وعـه ترجمـه مـرا بـراى آن مجم » جستارهايى در باب صوفيه «كردم و به او اجازه دادم كه كتاب

ترجمه شد و اقبال خوب و مداومى را در Essais sur le soufismeاين كتاب با عنوان . كند

فرانسه بدنبال داشته است و هنوز هم پس از بيست و پنج سال توسط ناشـر اصـلى منتـشر مـى

. شود

بـه آن ارتباط فكرى من با آلمان كمتر از ارتباطم با انگليس و فرانسه بود بخـاطر اينكـه كمتـر

آموخته بودم ودر طول سالها آثار متفكرانش را به دقت MITديار سفر مى كردم كه زبانش را در

ارتباط من با شرق شناسان آلمانى گسترده بود و من چـه در آلمـان و چـه در . مطالعه كرده بودم

ان بـه من باشخصيت برخى از آن. خارج از آن به مالقات بسيارى از شرق شناسان شهير نائل آمدم

نظير برتود اشپولر يوزف فان اس هانس رومر والتر هاينتس و با برخـى دوسـتى ;خوبى آشنا بودم

نظير جواد فالطورى فيلسوف ايرانى كه در آلمان اقامت داشـت و مخـصوصا . صميمانه اى داشتم

مى آن مارى شيمل كه مانند من عالقه وافرى به تصرف داشت اگر چه به اندازه من به فلسفه اسال

. دوستى عميق من با ايشان همچنان پابرجاست و من احترام خاصى براى او قـائلم . عالقمند نبود

همچنين با تعدادى از فيلسوفان آلمانى نظير هانس گادامر و يورگن هابرمـاس و متألهـانى نظيـر

كه با هانس كونگ در دانشگاه هاى تمپل و هاروارد آمريكا در باب كتابى . هانس كونگ آشنا شدم

. منتشر كرده بود مباحثات مهمى داشتيم

تعدادى از فيلسوفان آلمانى بودند كه با جديت به سنت هاى فلسفى غير غربى عالقمند بودنـد

مهمترين آنها آلـوين دايمـر و فـرانتس يـواخيم فـون رينتـيلن . كه من با آنها هم در ارتباط بودم

. بودند

اما ارتباط من با جهان فكرى آلمان گسترده نبـود و اگر چه برخى آثارم به آلمانى ترجمه شدند

با وجود اين در خالل دو دهه . اين واقعيت سالها پس از جالى وطن ام نيز به قوت خود باقى ماند

در هانوفر و در بـاب 1987اولى در سال . گذشته من در دو كنفرانس مهم در آلمان شركت كردم

باب عقل گرايى و نتايج آن براى رابطه ما بين انـسان بود كه در آن مقاله اى در» روح و طبيعت «

و طبيعت زيست محيطى اش ارائه كردم و ضرورت گسترش مابعدالطبيعه اى را مطرح كردم كـه

متن اين مقاله بعدها در آلمـان (بى آنكه در ورطه عقل گرايى بيفتد در بردارنده عنصر عقل باشد

بـود و » ديـن « برلين و در باب معناى اصـطالح در 1996دومين كنفرانس در سال ). منتشر شد

. اينكه آيا چنين مفهومى صرفا ابداع اروپائيان است يا خير

بيشتر به خاطر دوستى گسترده ام با نويسنده سنت گراى ايتاليا اليمرزوال و مجمـع مـسيحيان

بسيار Una voceاين مجمع در . سنت گراى كاتوليك سالها ارتباط گسترده اى با ايتاليا داشتم

. فعال بود و براى حفظ آيين عشاى ربانى التين تالش مى كرد

زوال انديشمند برجسته اى در ايتاليا بود و با تمامى فالسفه اى كه علقه اى به فلـسفه سـنتى و

او مرا بـا آثـار فيلـسوف ايتاليـايى آنتونيـو روزمينـى و شـاگردش . مابعدالطبيعه داشتند آشنا بود

. ا نمود كه مـن بـا او مالقـات كـردم و بـه بحـث هـاى گـسترده اى پـرداختم فدريكو اسياكا آشن

همچنين با ديگر متفكران ايتاليايى كه كم و بيش در چارچوب فلـسفه هـاى اروپـايى قـرار مـى

اما در ايتاليا بيشتر ارتباط فكرى من با حلقـه . گيرند و چهره هايى نظير اواندرو آگازى آشنا شدم

. وده استهاى متفكران سنت گرا ب

اگر چه زوال ديگر با جوليوس اووال همكارى نمى كرد اما با وجود اين براى من مقدمات مالقات

او بخاطر حمايـت از موسـولينى . با مشهورترين نويسنده باطنى و سنت گراى ايتاليا را فراهم كرد

. را خوانده بودممن پيش از اين برخى از آثار اووال . در جنگ جهانى دوم چهره بحث برانگيزى بود

هم اكنون بسيارى از آنها به انگليسى ترجمه شده و توسط برخى حلقه هاى فلسفى مـورد توجـه

تصور من از او مبتنى بر اين امـر بـود كـه . ديدار با او برايم بسيار شگفت آور بود . واقع شده است

1945 بمـب در سـال او به دنبال انفجار. اووال شارح برخى از آموزه هاى سنتى از جمله يوگاست

فلج شده بود و در مركز شهر رم در آپارتمان قديمى بزرگى زندگى مى كـرد كـه كـامال سـاده و

او چـشمان نافـذى . على رغم انتظارم هيچ يك از آثار هنر سنتى را در منزل او نديدم . تاريك بود

يميـاى سـنتى و داشت و هنگامى كه در باب آئين پهلوانى اساطير و سمبول هاى ايران باستان ك

بـه سـتايش رم . آئين هرمسى و موضوعات مشابه سخن مى گفتم مستقيما به من خيره شده بود

وقتى از او پرسيدم كه . باستان و فضايل آن پرداخت و با اكراه در باب ايتالياى معاصر صحبت كرد

بر سر فضايل رم چه آمد

عده اى مستخدم ايتاليـايى كـه مـى جواب داد كه آنهابه شمال و آلمان مهاجرت كردند و ما با

او همچنين اظهار مى داشت كه آشنايى و عالقه انـدكى بـه . باقى مانديمOsole mioخواندند

مسيحيت باطنى دارد و از حضور جريان حكمت گراى معاصر در مسيحيت اظهار بى اطالعى مى

د و نـسبت بـه فلـسفه اين امر براى من جالب بود كه شخصى در نزديكى واتيكان ساكن باش . كرد

هاى باطنى از يونان تا ايتاليا آشنايى عميقى داشته باشد امـا از واقعيـات درونـى سـنتى كـه در

. نزديك خانه اوست هيچ اثرى نپذيرفته باشد

منتشر شد فيلتر ينللـى ناشـر چـپ گـراى » علم و تمدن در اسالم«هنگامى كه كتابم با عنوان

ه زبـان ايتاليـايى داشـت و بـدون تـأخير چنـدانى بـه انتـشار آن ايتاليا درخواست انتشار آن را ب

بعدها زوال مرا با روسكونى آشنا نمود و به لطف او چندين كتاب از من توسط اين ناشـر . پرداخت

همچنـين بـا زوال در نـشريه اى كـه . مهم دهه هفتاد منتشر شد و سالها تجديد چاپ مى شـدند

شر مى كرد همكارى داشتم و تا پايان انتشار اين منتConoscenza religiosaتحت عنوان

. براى آن مقاالتى را ارسال مى كردم1983نشريه وزين و ارزشمند در سال

ديگر محور ارتباطى من با ايتاليا بواسطه آكادمى دى لينچى بود كه رييس آن انريكو كرولـى را

همچنين در گروه هاى مختلف من چندين بار در آنجا سخنرانى كرده ام و . به خوبى مى شناختم

اغلـب شـرق . شرقى شناسى ايران شناسى و اسالم شناسى دانشگاه هاى ايتاليا سخنرانى كرده ام

بخصوص آنهايى كه با فلسفه و تفكر شـرقى سـر و . شناسان ايتاليا براى من شناخته شده هستند

نشانه هايى از بحث . انكونى نظير گيوسپى توشى الساندرو باوسانى و پيوفيليچانى ر ;كار داشته اند

اسـالم شناسـان / هاى تحقيقاتى و فلسفى ميان ما را مى توان هم در نوشته هاى ايران شناسان

او در آكـادمى مـا . اما مهم ترين ارتباطات من در ايتاليا با زوالبود. ايتاليايى و هم در آثار من ديد

اگر چـه بـا برخـى از . طها خاتمه يافته است از زمان انقالب همه اين ارتبا . در تهران نيز فعال بود

سنت گرايان ايتاليايى اشخاصى همچون جيووانى موناسـترا كـه بـا مجلـه سـوفيا همكـارى دارد

سوفيا نشريه است كه من درانتشار آن در آمريكا همكارى مى كنم و بعدا درباره . مكاتبه داشته ام

يتاليا پس از مهاجرت بـه آمريكـا تقريبـا اما ارتباط مستقيم فكرى من با ا . آن سخن خواهم گفت

. خاتمه يافته است

موطن من شده است و در خالل دو 1979در مقابل ايتاليا اسپانيا در دوران جالى وطن از سال

دهه گذشته به كرات به اسپانيا سفر كرده ام مخصوصا جنوب آن كه هنوز آثار هشت قرن تمـدن

. اسالمى را در خود دارد

نقالب به اسپانيا سفر كردم واز موسيقى فالمينگو اسليمى هاى مسجد كوردوبا باغ من پيش از ا

اما ارتباطات فكرى من نسبتا محدود بود و بـه حـوزه مطالعـات . هاى مفرح الحمراء به وجد آمدم

مـن بـا آثـار شـرق شـناس شـهير . اسالمى منحصر مى شد و شامل فلسفه به معناى اعـم نبـود

مـن ارتبـاطم را بـا . پاالسيوس و مورخ علم بيالس باليكروسـا آشناشـدم اسپانيايى ميگوئل آسين

برخى از همكاران شاگردان و پيروان آنها نظير گارسالگوس ميگوئيـل كـروث هرنانـدس و خـوان

هنگـامى كـه 1975در سـال . اما ارتباط فكرى من چندان گسترده نشده بود . برمت حفظ كردم

نت رسيدند آنها از من خواستند تا براى ايجاد دوران تـازه اى پادشاه و ملكه فعلى اسپانيا به سلط

در سـخنرانى ام . از روابط مابين اسپانيا با اسالم در دانشگاه ملى مادريد به ايـراد خطابـه بپـردازم

موضوع صحبت من مطالعات ميـان فرهنگـى و نقـش اسـپانيا در دوران . ملكه سوفيا حضور يافت

بى نظير كه در آن سه دين ابراهيمى در كنار يكديگر زندگى مى دوره اى ;حكومت مسلمانان بود

كردند و يكى از دوره هاى درخشان تمدن بشرى را بوجود آوردند كه در آن رشد معنويت هنرهـا

اين موضوع بيش از هر چيز ديگر به رابطه فكرى من با عـالم اسـپانيولى . علوم وفلسفه را شاهديم

. شكل بخشيده است

برخى از كتاب هاى من در اسپانيا به زبان اسپانيولى ترجمه شدند و در دهه نود در دهه هشتاد

برخى اشعارم كه در باب اسپانيا سروده بودم توسط پوئرتو ريكان به اسپانيولى ترجمه شد كـه بـا

او محقق ادبيات تطبيقى و همكار ارجمند لوك لوپز بارالت بود كه مقدمه اى . موفقيت همراه بود

هم اكنون بسيارى از مقاالتم در نشريات سـنت . ه اشعارم به زبان انگليسى نوشته است بر مجموع

تاثير اصلى من بر جريان فكـرى اسـپانيا . منتشر مى شوندAxis Mundiگراى اسپانيولى نظير

اين بود كه توجه محققان اسپانيايى را به مابعدالطبيعه و عرفان دوران متأخر اسالمى از جمله آثار

در نتيجه جريانى كه من سهم مختصرى در آن داشـتم هـم اكنـون . ابن عربى جلب كردمسترگ

. ابن عربى توسط عامه مردم اسپانيا نيز شناخته مى شود

من چندين بار . ارتباط دانشگاهى من با ديگر كشورهاى اروپايى نظير سوئد و اتريش محدودبود

ه دعوت موريس اسـترانگ رئـيس موسـسه ب1972به سوئد سفر كرده ام كه از آن ميان در سال

زمين امروز كه به عنوان يك مركز جهانى زيست محيطى شناخته شده است به سوئد سفر كـردم

و در كنگره مشهور بين المللى اى كه در آن زمان در استكهلم برگزار مى شد به ايراد خطابـه در

دگان سـنت گـراى سـوئدى همچنين در آن زمان و بعدها بـا نويـسن . باب محيط زيست پرداختم

به مناسبت پانصدمين سالگردش 1977دانشگاه اوپساال در سال . نظير تاگ ليندبوم مالقات كردم

در ايـن . در مراسمى ويژه و در حضور پادشاه و ديگر مقامات به من دكتراى افتخارى اعطـا نمـود

مناسـبى را بـراى زمان عقايد انقالبى در ايران در حال شكل گيـرى بـود و ايـن مـاجرا موقعيـت

بسيارى از آنها از آلمان آمده بودند تـا در آنجـا بـه تظـاهرات . دانشجويان چپى ايرانى فراهم كرد

اين امر مانع از مباحثه اى شد كه با يوزف نيدهام داشتم ازنيـدهام نيـز در ايـن . سياسى بپردازند

ا در حـوزه هـاى اسـالم من ارتباطم را با محققان سوئدى ادامه دادم مخصوص . مراسم تجليل شد

موقعيتى براى سفر دوباره به سـوئد 1979شناسى و فلسفه سنتى اما از زمان ترك ايران در سال

. پيش نيامده است

اما در باب اتريش بايد بگويم كه به كرات براى شركت در كنفرانس هاى تحقيقاتى و فلسفى به

ى بود كه مجمع بـين المللـى فلـسفه و هنگام 1977وين سفركرده ام كه مهمترين آنها در سال

اجتماعى كه من در كميته برگزارى آن عضويت داشتم نشست اش را در وين برگزار كرد و از من

يـا Philosphes critques deux memesخواسته شد كه در سلسله سخنرانيهايى كـه

Philosophische selbstbetrachtungen ناميده مى شد در باب موضع فلسفى خـود

اين تنها بارى بود كه پيش از نگارش زنـدگى نامـه خـود نوشـت فكـرى حاضـر بـه . خن بگويم س

. پـرداختم » در جستجوى حكمت خالـده «نگارش مطلبى در باب خودم در مقاله اى تحت عنوان

همچنين در خالل اين موقعيت بود كه به ارائه تنها سخنرانى عمومى ام در باب فلسفه در آلمـان

امـا هـيچ گـاه بـه . پـرداختم FISPجسته اى چون فيلسوفان اتريشى و اعضاى براى مخاطبان بر

كشورهاى اروپاى شرقى يا اتحاد جماهير شوروى سابق سفرنكردم اگر چه دانشجويان متعددى از

عالم كمونيستى آن زمان در تهران داشتم و همچنين با تعدادى از فالسفه روس و اروپاى شـرقى

مـن ايـن . سمينوف آشنا بودم. اس. ى اريبادژاكوف يرزى پلك و اديننظير ساوا گانووسكى نيكوال

يا با موسسه بين المللى FISPافراد را در گردهمايى هايى در غرب مالقات كردم كه عموما يا با

. فلسفه مرتبط بودند

البته شگفت انگيز است كه در عالم كمونيستى عالقه اى به ديـدگاه هـاى فلـسفى مـن وجـود

چندين مقاله و كتاب درباب انديشه من به زبان روسى منتشر شد كـه 90 و 80دهه داشت و در

. البته بيشتر آنها بر ديدگاه هاى ماركسيستى مبتنى بود

دانشجويانم از اتحاد جماهير شوروى سابق به نحوى جدى به فلسفه اسالمى يا فلسفه دينى بـه

ن بـاز مـى گـشتند ديگـر از فعاليـت معناى اعم عالقمند مى شدند ولى زمانى كه بـه وطـن شـا

. تحقيقاتى و فلسفى آنها مطلع نمى شدم

برخى از شـاگردان سـابق ام هـم اكنـون در بوسـنى . يوگسالوى يك استثناء بر اين قاعده است

در روسيه فقط آندرى برتلس كه فيلسوف و اسالم شناس بود با من . محققان برجسته اى هستند

كه در باب طرق گوناگون تفسيرهاى فلسفى از ميراث فلسفى بشر به به مكاتبه پرداخت و براى اين

. بحث بپردازيم چندين بار يكديگر را در تهران و پاريس مالقات كرديم

. همچنين مى بايد چند كالمى هم در باب يونان بگوئيم كه من چندين بار به آنجـا سـفر كـردم

كه اصال يونانى بود مرا به بـرادرش كـه در ماركوپاليس . در اين سفرها از معبد دلفى بازديد كردم

آتن سكونت داشت معرفى كرد و در خالل دهه هاى شصت و هفتاد بـا او ديـدار مـى كـردم و از

طريق او با تعدادى از چهره هاى ادبى آن ديار آشنا شدم اما در آنجا موفق نشدم با هـيچ يـك از

من براى ديدار با آنها بـسيار بيـشتر متخصصين تفكر بيزانسى و ارتدوكس مالقات كنم كه تمايل

البته نمايندگان آن تفكر را نظير سر اسقف بلوم اسقف كاليستوس وار و فيليـپ شـرارد را در . بود

از ميان افراد فعال در حلقه هاى فلسفى يونان با اواقولس مرتسو . لندن و نه در يونان مالقت كردم

يگر چندين طرح فلسفى را اجرا كـرديم و او در پولوس دوستى صميمانه اى پيدا كردم كه با يكد

. انتخاب من به عضويت در آكادمى فلسفه يونان نقش مهمى را ايفا نمود

غربت غربى ●

برخى سفرها از كشورى به كشور ديگر از روى ميل و اختيار صورت مى پذيرد و در برخى ديگر

مهاجرت من به غـرب در سـال . ويمبواسطه شرايطى خارج از اختيار مجبور به جالى وطن مى ش

به دسته دوم تعلق دارد و مى توان آن را به معنايى غربت غربى دانست كه يـادآور سـخن 1979

مشهور بنيانگذار حكمت اشراق، سهروردى است، اما در باطن من در مركزى سكونت دارم كه نـه

آن مركز بـاقى بمانـد، غرب و نه شرق است، بلكه موطن باطن است و مادامى كه فرد در محدوده

در خـالل . هيچ گاه از آن تبعيد نمى شود و فرقى نمى كند در كجاى عالم خارج زندگى مى كند

بيش از دو دهه اى كه در ايران به فعاليت فكرى مى پرداختم يك بار ديگر آن چنان با سـرزمين

حتـى 1978ام اخت شدم و آن چنان در حيات فكرى و فرهنگى اش حضور داشتم كه در سـال

. تصور نمى كردم كه مى بايست در سرزمين ديگرى غير از ايران زندگى كنم

اما كمى بعد فهميدم كه در سال بعد تمامى عوامل خارجى زندگى ام تغيير خواهد كـرد و دور

اين تغييـر و دگرگـونى دردنـاك در تعيـين . جديدى از زندگى ام را در آمريكا شروع خواهم كرد

زندگى من آن چنان مهم است كه ضرورى است، چند كلمـه اى هـم در بـاب شرايط دوره بعدى

سـفرى كـه در . منتهى شد سخن بگـويم 1979علل و عومل دقيقى كه به عزيمت من در ژانويه

. ابتدا قرار بود سفرى دو هفته اى باشد اما تا به امروز ادامه يافته است

سياسى و اجتماعى انقالب ايـران در سـال در خالل دو دهه گذشته از اينكه در باب جنبه هاى

اكنون هم قصد چنين كارى را ندارم، بـه رغـم اينكـه در صـحنه . بنويسم، امتناع كرده ام 1979

امـا . اتفـاق افتـاد 1979حضور داشتم و در واقع در مركز تغييرات جنجالى اى بودم كه در سـال

و اينكـه چـرا پـس از انقـالب در الزم است در اينجا چند كلمه اى براى روشن ساختن وضـعيتم

در سـال هـاى فعاليـت در ايـران، مجدانـه كوشـيدم تـا خـود را از . وطن ام نماندم، سخن بگويم

چندين بار مقام هايى سياسى به من پيـشنهاد شـد . درگيرى هاى مستقيم سياسى دور نگه دارم

. كه باالترين مقام ها در دولت بودند

دادم خود را يكسره وقف فلسفه، فعاليت هـاى تحقيقـاتى و تعلـم اما آنها را نپذيرفتم و ترجيح

تمامى مقام هايى كـه مـن پـذيرفتم نظيـر رياسـت دانـشكده و دانـشگاه، رياسـت انجمـن . كنم

البتـه در . شاهنشاهى فلـسفه و رايزنـى فرهنگـى همگـى مـاهيتى فرهنگـى و تعليمـى داشـتند

سياسى دارند، اما من بـدون پـذيرش چنـين كشورهايى نظير ايران هر يك از اين مقام ها، جنبه

مقام هايى كه در واقع هيچ گاه مانع تدريس يا تحقيق و نوشـته هـاى فلـسفى ام نـشدند، نمـى

. توانستم در ايران بمانم و در آن چه به انجام رساندم، موفق شوم

ر دوگانگى شديد ميان اركان دينى جامعه و ساختار سياسى حاكمه كشو 1978در اواسط سال

بسيارى از محققان دينى برجسته كه برخى از آنها بعداً به عضويت نيروهـاى انقالبـى . پديدار شد

درآمدند، مى خواستند تا در آن زمان يك معادله جديد قدرت را ميان دربار و مراجع دينى ايجاد

كنند و احساس شد كه من از معدود افرادى هستم كه مورد اعتماد دو طـرف مـى باشـم و مـى

بنـابراين، هنگـامى كـه . انم در ايجاد نظم تازه و اجتناب از بى نظمى نقش مهمى را ايفـا كـنم تو

شهبانو فرح از من خواست تا سرپرستى دفترش را بر عهده بگيرم كه سرپرستى اكثر فعاليت هاى

پـيش از آن نيـز سـالها بـا او همكـارى . با رغبت تمام پذيرفتم . فرهنگى كشور را بر عهده داشت

در ابتـدا . اندكى پس از آن ناآرامى هايى كه به انقالب منجر گرديـده شـروع شـد . كى داشتم نزدي

نمى دانستم كه شاه بيمار است و اينكه در مقام تازه كه يكى از مهمترين مقامات كشور بود، مـى

در نتيجـه . بايست بسيارى از وظايف سياسى را كه اكنون برعهـده شـهبانو بـود نيـز انجـام دهـم

درآن روزها هر روز شهبانو را مى ديدم و اغلب شـاه را ; بعدى پرتكاپو و بسيار دشوار بود ماههاى

مالقات مى كردم، من مى بايست به مسائل بسيارى مى پرداختم كه ماهيتى سياسى و اجتمـاعى

. داشت

اسم به خاطر رياست دفتر شهبانو بود كه از جانب او و دولت ايران به عنوان نماينده ايران در مر

بنا بود كـه آن نمايـشگاه توسـط شـهبانو و . افتتاحيه نمايشگاه هنر ايرانى در توكيو انتخاب شدم

شاهزاده ميكاسا، برادر امپراتور آن زمان ژاپن، افتتاح شود اما او به سبب بيمارى شـاه و وضـعيت

، چند 1979با اجازه ايشان در ششم ژانويه . متالطم كشور نمى توانست، در آن مراسم حضور يابد

روز قبل از افتتاح نمايشگاه به همراه همسر و دخترم كشور را ترك كردم و نخست بدنبال يـافتن

. مدرسه اى براى دخترم به لندن رفتيم تا از آنجا با پـرواز از فـراز قطـب بـه سـمت ژاپـن بـرويم

اطـالع داد كـه بنابراين، ما با اثاثيه اندكى عازم لندن شديم، اما دو روز بعد دولـت ژاپـن بـه مـن

نمايشگاه به تعويق افتاده است و در روز بعد هم شهبانو از تهران بامن صحبت كرد و به من گفت

كه براى تعطيالت در قاهره شاه را همراهى مى كند و اينكه براى مدتى در لندن بمانم و به تهران

داشـتم مخـصوصاً در ماه فوريه كه انقالب به پيروزى رسيد، بخـاطر سـمت هـايى كـه . بازنگردم

رياست دفتر شهبانو، خانه ام غارت شد و كتابخانه و يادداشت هاى تحقيقاتى ام مصادره شـدند و

. از بين رفتند يا دست كم به همراه تمامى اموالم منتقل شدند

بنابراين، در چهل و پنج سالگى همراه با همسر و دو فرزند بدون هيچ حمايـت مـالى در لنـدن

. ترين زمان براى يادآورى تعريف افالطون از فلسفه به عنوان مـشق مـوت بـود به. سرگردان شدم

من مجبور بودم زندگى بيرونى ام را دوباره بسازم در آن زمان دوستانم كه در ميان مقامات دينى

ايران بودند براى جلوگيرى از مصادره اموال و امالك ام هيچ كوششى به عمل نياوردند و اكثريـت

دوستانم در غرب خصوصاً آن ها كه در آمريكا بودند و با آنهـا رابطـه صـميمانه اى قريب به اتفاق

مـن دو مـاه . داشتم، تصميم گرفتند بخاطر مصالح سياسى نسبت به گرفتارى من بى اعتنا بمانند

در واقـع روزهـايى سـخت و . را در لندن گذراندم تا اينكه پول اندكى كه همراه داشتم، تمام شـد

هنگامى كه دفتر كارم در دانشگاه تصرف شد، . و دودلى نسبت به هر چيزى بودند سرشار از شك

همچنين موادى كه بـراى نگـارش . دست نويس كتابم در باب فلسفه اسالمى در ايران مفقود شد

مجلد دوم كتابم در باب مالصدرا فراهم آورده بودم در كتابخانه شخـصى ام بـه همـراه يادداشـت

هاى گيفورد آماده كرده بودم و طرح اوليه متن سخنرانى هاى كوركيـان هايى كه براى سخنرانى

آنها تمامى يادداشت هـاى درسـى و مـدارك تحقيقـاتى ام . در باب هنر اسالمى نيز مفقود شدند

اين ضايعه هنگامى عظيم تر مى شود كه عالوه بر آنها كتابخانه شخصى مـن كـه كتابخانـه . بودند

شد كه شامل چندين هزار مجلد مى شد كه بسيارى از آنها منحصر به خانوادگى ام نيز بود غارت

. فرد بودند

اما بجاى اينكه در باب چنين ضايعاتى تاسف بخورم، بايد به مسائل ضرورى ترى مـى پـرداختم

بـا اينكـه ;من ترجيح مى دادم تا در بريتانيا بمانم . كه حيات بيرونى مرا دوباره تثبيت مى كردند

ان چندين پيشنهاد به من شد، اما در آن زمان هيچ جالى خالى مناسـب آكـادميكى بعد از آن زم

بنابراين، با چندين دانشگاه آمريكا كه در طول سالها بـدنبال خـدمت . در اين كشور وجود نداشت

تنها ديويد گاردنر رئيس دانشگاه يوتا و خسرو مستوفى رئيس بخش . من بودند، نامه نگارى كردم

شگاه كه هردو از دوستانم بودند به من پاسخ دادند و از من دعوت كردند تا به عنوان خاورميانه دان

. يك گام از ايران دورتر شدم1979بنابراين در ماه مارس . استاد مدعو به عضويت دانشگاه در آيم

نخست عازم بوستون شديم كه در آنجا موقتاً خانواده ام را ترك كرده و سپس به شهر سالت ليك

من حتى مجبور شدم پـسرم . كه در آن شهر زندگى تازه ما كه بسيار معمولى بود، آغاز شد رفتم

را كه سطوح مقدماتى اش را تمام كرده بود پيش از ورود به آكسفورد به آمريكا بازگردانم، بخاطر

بـدين ترتيـب تبعيـد مـن كـه بازگـشت بـه . اينكه از عهده هزينه اقامت او در آنجا بر نمى آمدم

ينى بود كه سالها در آن درس خوانده بودم آغاز شد و آن سرزمين به خانه جديد دائمى من سرزم

. تبديل شد

در دانشگاه يوتا دانشجويانى كمى داشتم با وجود اين بخـاطر سـر و سـامان دادن بـه وضـعيت

در آن زمان وقايع متالطم ايران بـسيارى از نيـروى ذهنـى مـرا بـه خـود . جديدم كم مى نوشتم

جيمزكريتـزك دوسـت . اما تا حدى به فعاليت هاى فكرى ام ادامـه مـى دادم . صاص داده بود اخت

در كنفـرانس اسـالم و مـسيحيت در شـهر تيـومليلين 1957سالخوده ام در هاروارد كه در سال

مراكش همراه با من حضور داشت، در آن زمان اسـتاد مطالعـات اسـالمى آن دانـشگاه بـود و بـا

فيلسوف شهير آمريكـايى اسـترلينگ . صلى در باب الهيات تطبيقى داشتيم يكديگر بحث هاى مف

مك مورين در گروه فلسفه دانشگاه فعاليت داشت و ما ساعات بسيارى را به بحث بـا يكـديگر در

در كالج وست مينستر در شهر سالت ليك 1997بعدها در سال . باب فلسفه جهانى مى پرداختيم

. ـ مك مورين پرداختم كه به نام او و همكارش اوبرت تانريـه اسـت به ايراد سخنرانى مشهور تانر

برخالف عاليق او در اين خطابه به بحث درباب معناى حقيقـت در بافـت فلـسفه جهـانى اديـان

. پرداختم، موضوعى كه در سالهاى اخير بسيار با آن سر و كار داشته ام

ه اتمام سيد و تصدى بر كرسى استادى مأموريت من در دانشگاه يوتا ب 1979در ميانه تابستان

نخستين بار همچنين بـراى پيـشنهادهايى از طـرف دانـشگاه تورنتـو و . آنجا به من پيشنهاد شد

پيش از اعالم تصميم نهايى براى يـافتن . اندكى پس از آن از طرف دانشگاه تمپل فيالدلفيا رسيد

اكز آموزشى مختلفى در آن منطقه پسرم به مر . مدرسه اى براى پسر و دخترم عازم بوستون شدم

رفت از جمله مدرسه ديپلماسى فلچر در دانشگاه توفتس و پس از دانشگاه تـوفتس و هـاروارد او

دختـرم . رفت و دكتراى خود را در زمينـه علـوم سياسـى از آنجـا اخـذ نمـود MITسرانجام به

راى تحـصيل در رشـته تحصيالتش را در كالج بوستون آغاز نمود سپس به توفتس رفت و بعدها ب

او دكتراى خود را دراين زمينه از دانشگاه جـورج واشـينگتن . تاريخ هنر به دانشگاه بوستون رفت

هنگامى كه آنها براى تحصيل به ناحيه بوستن رفتند، ماتصميم گرفتيم خانه مان را بـه . اخذ نمود

از لحـاظ مـالى . پـذيرفتم بنابراين من پيشنهاد دانشگاه تمپل براى تـدريس را . آنجا منتقل كنيم

در نتيجه بمدت پنج سال ما بين بوستون و فيالدلفيا در رفت و آمد . عملى غير از اين ناممكن بود

من در عين اينكه براى احياى زندگى بيرونى ام تالش مى كردم دست به چنين كارى زدم . بوديم

اما با برخى تغييرات در برخى و يك بار ديگر زندگى فكرى ام با جديت تمام و بالفاصله آغاز شد،

اگر چه تمايالت اصلى فكرى ام دست نخورده بـاقى . از حوزه هايى كه در آن ها تحقيق مى كردم

. ماند

در ايران مجبور بودم با موضوعات محلى بسيارى درگير شوم كه اكنون ديگر مساله مورد توجـه

را به وظايف روزمره و طاقت فرسـاى همچنين تقريباً تمامى وظايف اجرايى جاى خود . ام نبودند

وظايفى نظير آن را در ايران هم داشتم اماآنها بوسيله خدمت كـاران، راننـدگان، . خانوادگى دادند

در آمريكا با اينكه از عالئق جهانى جدا شده بودم، اما . منشى ها و افرادى نظير آنها انجام مى شد

. لسوفى فارغ البال باشمباز هم به داليلى كامال مختلف نمى توانستم في

اما فقدان كتابخانه ام هرگونه تحقيق مشروح مبتنى بر متن و چاپ انتقادى متون فلسفه متأخر

البته كتابخانـه وايـدنر هـاروارد . اسالمى را كه در ايران به آن اشتغال داشتم، ناممكن ساخته بود

جا به بـسيارى از آثـار تحقيقـى وجود داشت كه من زمان زيادى رادر آنجا گذراندم و از طريق آن

بنابراين صرفاً گاهى اوقات تحقيق مختصر تازه اى را در بـاب فلـسفه متـأخر . مورد نيازم، رسيدم

. البته در چند سال گذشـته دوبـاره بـه كـار تـصحيح متـون پرداختـه ام . اسالمى انجام مى دادم

مـسلمان بـه جامعـه آمريكـا همچنين تحقيقاتم را در باب ابن عربى كه او را در كتاب سه حكيم

. زيرا هم اكنون ديگـران بـه تحقيـق جـدى در بـاب او مـشغولند . معرفى كرده بودم، ادامه ندادم

مخوصاً شاگرد سابق و همكار فعلى ام ويليام چيتيك كه در پانزده سال گذشته چندين اثـر مهـم

كنـون ابـن عربـى در اين باب نگاشته است و تا حدكمترى ديگر شاگردم جيمز موريس كه هـم ا

. شناس مشهورى است

در واقع در جايگاهى واقع شده بودم كه به عنوان يك فيلسوف اسـالمى محـسوب مـى شـدم و

بـه . مجبور بودم به مباحثى بپردازم كه تدريس آن در دانشگاه هاى آمريكا طرح ريزى شـده بـود

امعـه مـسلمانان در عنوان يك روشنفكر مسلمان هم از جانب مجامع آكادميك و هم از جانـب ج

غرب از من تقاضا مى شد و انتظار داشتند كه در باب موضـوعات مهـم فكـرى و معنـوى سـخن

البته من به صحبت درباره مسائل سياسـى اى كـه انقـالب ايـران پـيش آورده بـود نمـى . بگوئيم

نت گرا من بيش از هر چيز ديگر س. پرداختم و يا ديگر وقايعى كه در جهان اسالم اتفاق مى افتاد

و شارح حكمت خالده بودم و بزودى توسط مجامع دانشگاهى به عنوان مبلغ اصلى ديدگاه سـنت

. گرايى و حكمت خالده شناخته شدم

به عنوان مهم ترين شارح حكمت خالده در 1981مهاجرت فريتهوف شووان به آمريكا در سال

ه سـنت گرايـى در ايـن كـشور غرب در نيمه دوم قرن بيستم، بر توجهى كه پيش از اين نسبت ب

ويرايش . اگرچه او كامال منزوى و از مجامع دانشگاهى بدور بود . وجود داشت، بيش از پيش افزود

با ايـن جنبـه از فعـاليتم در آمريكـا بـه عنـوان 1986من از آثار اصلى فريتهوف شووان در سال

همچنـين بـراى عـده نماينده سنت گرايى و حكمت خالده در مجامع دانـشگاهى مـرتبط بـود و

. بسيارى كه بدون تعلقات دانشگاهى به اين موضوعات عالقمند بودند

اين جنبه از زندگى فكرى ام در آمريكا رابطه بسيار نزديكى با فعاليت من در حوزه دين شناسى

به جهت عاليـق گـروه ديـن . تطبيقى داشت كه از زمان جوانى از دلمشغولى هاى من بوده است

. ه تمپل اين دلمشغولى هم اكنون عمق بيشترى يافته بودشناسى دانشگا

به عنوان نماينده نگرش سنت گرايى در قلمرو دين شناسى تطبيقى و به عنوان يك مسلمان به

گفتگوى جدى اديان مخصوصاً در جنبه هاى فلسفى و مابعدالطبيعى شان بسيار عالقمند بودم و

لسوفان دين نظير هانس كونگ و جان هيك و برخى در اين باب با متألهان برجسته مسيحى و في

متفكران يهودى نظير رابى ايزمار شورچ در سمينار االهيات يهـودى در نيويـورك بحـث و جـدل

در دهـه . اين جنبه از فعاليتم به اروپا و مخصوصاً انگلـستان كـشيده شـد . هاى بسيارى داشته ام

Oaks روابط اسالم و مسيحيت در كالج به عنوان حامى مركزى براى مطالعات اسالمى و 1990

در بيرمنگام انتخاب شدم و نقش فعالى را در تأسـيس و بعـداً در فعاليـت هـاى مركـز مطالعـات

اسالمى ـ مسيحيت دانشگاه جورج تاون در واشنگتن ايفا

در 1993همچنين در كنفرانس هاى بسيارى در بـاب ايـن موضـوع از جملـه در سـال . نمودم

. ديان جهان شركت كردممجلس شوراى ا

فعاليت من به عنوان يك فيلسوف مسلمان به بسيارى از حوزه هاى ديگر از جمله بحران زيست

محيطى، معناى هنر اسالمى، چالش هاى نظريه ها و كشفيات جديد علمـى و بـسيارى از حـوزه

دهه تحقيق به رغم فقدان كتابخانه و يادداشت هايى كه حاصل دو . هاى فلسفى ديگر كشيده شد

هـم . بودند، فعاليت هاى من در جهت احياى سنت عقالنى اسالم به طرق گونـاگون ادامـه يافـت

بخـشى از آنـان روشـنفكران غربـى بودنـد و ;اكنون من براى مخاطبان گسترده ترى مى نوشتم

هر دو گروه را در آثارى كه در ايران نوشته بودم نيـز مخاطـب . بخشى ديگر سرتاسر جهان اسالم

همچنين بيشتر و نـه اختـصاصاً . رار داده بودم اما اكنون تأكيدم بر عرصه جهانى بيشتر شده بود ق

علـى رغـم اينكـه در . به انگليسى مى نوشتم چرا كه سالى يك يا دو مقاله به فارسى مى نوشـتم

نخستين سال هاى انقالب، نشريات ايران، چيزى از مـن منتـشر نمـى كردنـد و حتـى برخـى از

فارسى ام بدون نام من، تجديد چاپ مى شدند اما اين روند در چند سال گذشته تغييـر كتابهاى

كرده است و هم اكنون بسيارى از آثار فارسى ام مخاطبان گسترده اى دارند و بـسيارى از كتـاب

. هايم همراه با نام من چندين بار در ايران تجديد چاپ شده اند

، در آنجا من در گروه دين شناسى تدريس مى كردم كه اما در باب سال هايى كه در تمپل بودم

مرحـوم اسـماعيل الفـاروقى و مـن بـه . گسترده ترين برنامه دكترى را در سرتاسر آمريكا داشـت

تدريس در آنجا اشتغال داشتيم دانشجويان بسيارى از جنوب شرقى آسيا براى اخذ درجه دكترى

تين بار به تربيت دانشجويانى از مالزى پرداختم در خالل اين دوره براى نخس . به تمپل مى آمدند

بدين وسيله نگرش فلسفى ;كه برخى از آنها هم اكنون در آن كشور محققان برجسته اى هستند

يكى از آن ها بنام عثمان بكر، اخيراً برنامه اى را در فلـسفه علـم . من به آن كشور راه يافته است

نگرش سنتى فلسفه اسـالمى در جهـان اسـالم مـى تأسيس كرده است كه از طريق آن به اشاعه

ديگر دانشجويان سابق مالزيايى ام نظير صالح ياپر و بحرالدين احمد تالش مـى كننـد تـا . پردازد

نظريه هاى اسالمى را در نقد ادبى براى مطالعه ادبيـات اسـالمى بـه جـاى نظريـه هـاى مـشهور

ربيـت تعـدادى از محققـان شايـسته در همچنين در تمپل به ت . فرانسوى و انگليسى مطرح كنند

حوزه هاى تصوف و فلسفه اسالمى پرداختم كه آمريكايى بودند يا از ديگر نقاط بـه آمريكـا آمـده

يكى از آنها مهدى امين رضـوى . چند تنى هم از ايران بودند كه در آمريكا سكونت داشتند . بودند

استاد فلسفه است و در حـوزه هـاى بود كه تا كنون در طرح هاى مهم فلسفى همكارى داشته و

برخى ديگر . فلسفه اسالمى و تطبيقى قلم مى زدند و استاد ايران شناسى در دانشگاه كلمبيا است

از دانشجويانم در تمپل نظير ميثم فاروقى و گيسال وب تـا حـد زيـادى كـار خـود را بـه فلـسفه

;صوف نيز پرداختـه اسـت تطبيقى و دين شناسى تطبيقى اختصاص داده اند كه شخص دوم به ت

در حاليكه ديگر دانشجويانم نظير گريس بريمه بـه تحقيـق در بـاب معنويـت و عرفـان مـسيحى

همچنين تعدادى دانشجوى شايسته يهودى داشتم كه به فلسفه اسـالمى و ارتبـاط ;پرداخته اند

ب ايـن موضـوع يكى از آنها بنام ميكائيل پالى چنـدان در بـا . آن با فلسفه يهودى عالقمند بودند

ننوشته است اما بدنبال تحقق برخى نظرياتى است كه در جريان فعاليت آموزشى بـا يكـديگر بـه

. بحث در باب آنها پرداخته ايم

يكى از آنها ابراهيم ابو ربيع فلسطينى بود كـه بـه . افزون بر اين تعدادى دانشجوى عرب داشتم

حجـم . شد، اما در آمريكا باقى مانده اسـت يكى از برجسته ترين محققان تفكر عربى معاصر بدل

مطلب به من اجازه نمى دهد كه به بسيارى از دانشجويان ديگرم اشاره كـنم كـه در خـالل ايـن

آنها از نقاط مختلفـى از جملـه نيجريـه و پاكـستان آمـده ;سال ها نزد من به تحصيل پرداختند

در كل، پـنج سـال . شاره كردم، بپردازمهمچنين اجازه نمى دهد به كشورهايى كه در باال ا . بودند

بـراى تـدريس بـه دانـشگاه جـورج 1986 تا 1984حضور من در تمپل به اضافه دو سالى كه از

واشنگتن رفتن اما هنوز استاد دانشگاه تمپل بـودم، دوره مثمـر ثمـرى بـراى تربيـت بـسيارى از

م شناسـى بـود كـه هـم دانشجويان برجسته در حوزه هاى دين شناسى و فلسفه تطبيقى و اسال

به ايـن معنـا فعاليـت . اكنون تمامى آنها در آمريكا و خارج از آن به تعليم و تحقيق اشتغال دارند

. هايى كه من از دانشگاه تهران آغاز كرده بودم، ادامه يافت و حتى گسترش پيدا كرد

. د بسيارى داشتگروه دين دانشگاه تمپل بر مطالعات فلسفه دين و مطالعات جهانى اديان تأكي

افرادى نظير مارتين فن بورن، گرهارد اشپيگلر، نوربرت ساموئلسن و توماس دين بستر مناسبى را

از آنجائيكـه برخـى . براى بحث جدى در باب فلسفه ديـن و از موضـعى تطبيقـى فـراهم كردنـد

رنـارد طرفداران مسيحى اديان جهانى در آنجـا بودنـد از جملـه جرالـد اسـلويان و مخـصوصاً لئو

اسوينكر كه سردبير نشريه مطالعات جهانى اديان بود، ما را وادار مى كردند كه دائماً بـه بحـث در

در نتيجه، آن جنبه از فعاليت . باب فلسفه دين، اخالق و ديگر جنبه هاى مطالعات اديان بپردازيم

. يافتفكرى ام كه به بحث در باب مطالعات تطبيقى اختصاص داشت، در اين دوران گسترش

رفت و آمد ما بين بوستون و فيالدلفيا بسيار طاقت فرسـا بـود و تـوان بـسيارى را از مـن مـى

يعنى آخر هفته را در فيال دلفيا و از جمعه تـا . بنابراين شيوه زندگى موقت را پيش گرفتم . گرفت

در دوشنبه را در بوستون مى گذارندم كه در آنجا مى توانـستم فرصـت زيـادى را بـراى تحقيـق

شروع به نگـارش دوبـاره مقـاالت و گـزارش هـا نمـودم و 1980از سال . كتابخانه وايدنر بگذارنم

كمى پيش . بزودى اين دوره از حيث نگارش به صورت يكى از فعال ترين دوران زندگى ام در آمد

من براى ايراد سخنرانى در سخنرانى هاى معتبر گيفورد در دانـشگاه ادينبـورگ 1979از انقالب

اين افتخار بزرگ را، به عنوان نخستين سخنران غير غربى، در پرآوازه ترين مجموعه . دعوت شدم

سخنرانى ها در حوزه هاى الهيات طبيعى و فلسفه دين، بدون آگاهى از شورش هايى كه در ايران

اكنون يادداشت ها و طرح مقدماتى من براى سخنرانى هـا مفقـود شـده . باال مى گرفت، پذيرفتم

بنابراين تصميم گـرفتم كـه بـه تـاريخ ;اما با اين وضع، نمى خواستم آن را به تعويق بيندازم . ودب

مـن اكثـر وقـتم را . كه از ابتدا برنامه ريزى شده بود، پاى بنـد بمـانم 1981تعيين شده در بهار

متن كامـل ده 1981صرف تحقيق براى كارى كه در دست داشتم، گذراندم و سپس در زمستان

;رانى طرح ريزى شده را به همراه ارجاعات كامل آن در زمانى در حدود دو ماه و نيم نوشتم سخن

. در حالى كه خستگى طاقت فرساى رفت و آمد ما بين بوستون و فيالدلفيا را نيز تحمل مى كردم

. نام گرفته است كه همچون هديه اى از بهشت بود» معرفت و امر قدسى«متن فعلى سخنرانى ها

تن به اين م

نگارش هر فصل بـسيار روان . يك معنا بر من نازل شده است و به وضوح در ذهن ام متبلور شد

گويى رودى خروشان بود كه به هيچ درنگ و تعلل طوالنى به مسيرش ادامه مـى . پيش مى رفت

هنگامى كه براى ايراد سخنرانى در دانشگاه ادينبورگ، سه هفتـه اى را 1981در بهار سال . دهد

چند ماه بعد، هم زمان با نسخه آمريكايى آن، . ر آنجا گذارندم، متن كامل كتاب آماده انتشار بود د

هيچ يك از ديگر كتاب هايم با چنين توانى نوشته . توسط انتشارات دانشگاه ادينبورگ منتشر شد

قلم آن چنان بر كاغذ مى لغزيد كه گويى صرفاً در حال نوشتن شعرى هـستم كـه پـيش از . نشد

به يك معنا، مهم ترين . اين كتاب كه به آلمانى و فرانسه هم ترجمه شده است . اين از حفظ بودم

اثر فلسفى من است و شايد از ديگر آثار مـن بيـشترين تـأثير را بـر محققـانى داشـته اسـت كـه

مجموعه اى پيش تر چاپ شده از مقاالتم را كه 1981در سال . پژوهشگر انديشه اسالمى نيستند

بـسط و گـسترش دادم و همچنـين بـر سـخنرانى هـايم در . حيات و تفكر اسالمى نام داشت در

فعاليـت 1984 تـا 1979در طى دورانى كه در تمپل بودم يعنى از . دانشگاههاى مختلف افزودم

من در سخنرانى ويگانـد در . هاى نگارش و سخنرانى به همان قوت تدريسم افزايش و ادامه يافت

در باب فلسفه ديـن سـخن گفـتم و بـراى تأسـيس بخـش تفكـر 1983ر سال دانشگاه تورنتو د

هرمسى و حكمت خالده در آكادمى دين آمريكا به دوست و همكار سالخورده و عزيزم هيوسـتون

چـرا كـه هـر دو . اسميت يارى رساندم كسى كه همكارى نزديك من با او همچنان برقـرار اسـت

و دين دنبال مى كنيم همچنين بـدنبال پيـشنهاد او ديدگاه واحدى را در پژوهش در باب فلسفه

دائرة المعارف جهانى معنويت همكارى كنم كه سر . پذيرفتم كه با طرح عظيم1982بود كه سال

. ويراستار آن اورت كوزينس بود

از كورينس كه در دانشگاه فوردهام استاد فلسفه قرون وسطى و متخصص سـنت بنـاونتورا بـود

مجلـد شـود كـه بـه 27ه سرويراستار دايـرة المعـارف مهمـى در بـر دارنـده خواسته شده بود ك

اختصاص داشت، چنين مقوله مهمى در انديشه، احساس و عمل كـه شـامل فلـسفه، » معنويت«

گروهى از فالسـفه و ديـن . الهيات، عرفان و دين مى شد بى اينكه به عينه هيچ كدام از آنها باشد

آرمـسترانگ، جـوزف ا پـس . اچ.از جملـه ا . گرد هم آمده بودنـد پژوهان برجسته براى اين منظور

براون، جان كارمن، الياده، فايور، النك دون گيلكى، آرتورگرين، برنارد مك گين، جان ماينـدورف

نيدلهام، پانيكار، يروسال پليكان، كريشنا سيورمان، تـووى ـ مينـگ، والينـگ و برخـى ديگـر، بـه

مه چنين دايرة المعـارفى بحـث هـاى بـسيار در بـاب معنـاى الز. انضمام كوزينس، اسميت ومن

من ويرايش دو جلد آن را . معنويت و رهيافت جهانى به آن بود كه در باالترين سطح مطرح شدند

منتشر شدند، اما هنوز بسيارى از 1991 و 1989كه در باب اسالم بود، پذيرفتم كه در سال هاى

در كل طرح محتوايى اين اثر در اواسط دهه هشتاد و پس مجلدات ديگر آن بايد تكميل شوند اما

از بحث بسيار به نتيجه رسيد كه نشانگر مسؤوليت فلسفى خطيرى بود و من در تحقق آن نقـش

اين امر، يكى از مهمترين طرح هايى بود كه من در طول دو دهـه گذشـته در . فعالى را ايفا كردم

بود كه تا به امروز در » معنويت اسالمى«ت عنوان آن نقش داشتم و نتيجه آن دو مجلد كتاب تح

. حوزه مطالعات اسالمى منحصر به فرد باقى مانده است

پيش از عبور از اين دوره، مى بايست به طرح مهم ديگرى اشاره كنم كه در اين دوره آغاز شد و

در بـاب در خالل يكى از كنفرانس هايى كه توسط كـوزينس . بعدها در واشينگتن به ثمر نشست

معنويت و براى تدارك دائرة المعارف برگزار شد، با بانويى از سواحل غربى به نام فلورا كورتـويس

برخورد كردم كه برخى مقاالت مرا در نشريه مطالعاتى در باب دين شناسى تطبيقى خوانده بود و

يادى بـراى آن چنان تحت تأثير نگرش سنت گرايانه قرار گرفته بود كه مى خواست به تأسيس بن

مـا ;هيوستون اسميت پس از آشنايى به او گفت با مـن تمـاس بگيـرد . چنين تحقيقاتى بپردازد

عميقاً در اين باب به بحث پرداختيم و در نهايت بنياد مطالعات سنتى بوجود آمد كه اختصاص به

موسـس، هيوسـتون : عبـارت بودنـد از . گسترش انديشه سنتى داشت هيأت مديره انتخاب شـده

ميت، جوزف اپس براون، داماكوماراسوآمى و آلوين مور به همراه من به عنوان رئيس و كـاترين اس

نشريه سـوفيا بـه 1994پس از تأسيس بنياد در واشنگتن، از سال . ابرين به عنوان مديره اجرايى

سوفيا هم اكنون نشريه پيشرويى در زبان انگليسى است . سردبيرى كاترين ابرين منتشر مى شود

به تفكر سنت گرايانه آنچنان كه از تعاليم گنون، كوماراسـوآمى، شـووان، بوركهـارت، لينگـز و كه

اين نشريه با مقاالت اين افراد و ديگر سـنت . ديگر سنت گرايان فهميده مى شود، اختصاص دارد

گرايان منتشر مى شود و همكارى نزديك من با آن نشريه نه تنها شامل نوشتن مقاله مـى شـود،

بنياد همچنين بـه انتـشار تعـدادى كتـاب . ه همچنين در انتشار آن به آبرين يارى مى رسانم بلك

، جشن نامه فريتهوف شووان كـه توسـط مـن و )قلبى(دين باطنى : پرداخت كه از آن جمله است

ويليام استودارت ويراسته شده و در جستجوى امر مقدس كه با ويرايش من و اُبراين منتشر شـده

در سـال . ى با بنياد بخش مهمى از فعاليت فكرى من در آمريكا را تشكيل مى دهـد همكار. است

دعوت نامه اى از دانشگاه جورج واشينگتن براى مطالعات اسالمى برايم فرستاده شد و من 1984

چرا كه مسؤوليت من در دانشگاه جورج واشينگتن استادى دانشگاه بـود و . اين دعوت را پذيرفتم

راى كمترى نسبت به دانشگاههاى شرق آمريكا بر عهده من قرار داشت و شـهر مسؤوليت هاى اج

واشينگتن و حومه اش براى خانواده ام مطلوب تر از نيوهان بود و بسيارى از دوستانم در منطقـه

ما خانه اى در بتسدا واقع در مريلند خريديم كـه هنـوز هـم در آنجـا . واشينگتن سكونت داشتند

من بـا . له جديدى از حيات فكرى ام را آغاز كردم كه تا به امروز ادامه داردمن مرح. سكونت دارم

سه استاد ديگر دانشگاه مرتبط بـودم، محقـق مـشهور تـاريخ آمريكـا، مـاركوس كونليـف متفكـر

برجسته و جامعه شناس، آميتامى اتزيونى و ييتركاوز، فيلسوف برجسته اى كـه او را از سـال هـا

. يته سرپرستى مجمع بين المللى فلسفه علوم اجتمـاعى مـى شـناختم پيش و به عنوان عضو كم

بـا وجـود . اغلب ارتباط من با گروه فلسفه بود كه روابط بسيار نزديكى با آنها برقـرار كـرده بـودم

اينكه استاد مطالعات اسالمى دانشگاه بودم، در زمينه حكمت خالده، علم و دين، انسان و طبيعت

بين رشته اى و داراى ماهيتى فلسفى بودند، درس هايى را ايراد مـى و عرفان تطبيقى كه همگى

تعداد دانشجويانى كه با من رساله دكترى مى گرفتند، كاهش يافت با اين حال از هنگامى . كردم

كه در واشينگتن بودم تعدادى از محققان جوان در حوزه فلسفه اسالمى نظير سايالن مـوريس از

تركيه و وليد األنصارى از مصر رساله دكترى شان را با من گذارانده اند يا مالزى، ابراهيم كالين از

در اين سالها دانشجويانى در دوره ليسانس و تحصيالت تكميلى داشته ;در حال گذارندن هستند

ام كه بسيارى از آنها كار دكترى شان را در جاى ديگر و در حوزه هايى چون مطالعـات اسـالمى،

شناسى ادامه دادند البته پس از آنكه آشنايى كلى يا مبادى فلسفه سنتى پيدا فلسفه دين يا دين

. كرده بودند

در سال هايى كه در واشينگتن بودم از حيث فكرى و قلمى بسيار فعـال بـودم، حتـى از حيـث

سخنرانى هاى عمومى و بحث هاى عام فلسفى فعال تر از دوران تمپل بودم، هـر سـاله تعـدادى

A.D. Whiteب در دانشگاه هاى آمريكا، ايراد مـى كـنم و بمـدت هفـت سـال سخنرانى، اغل

professor - large در دانشگاه كرنل بودم در خالل اين مدت چندين سمينار در باب تفكـر

همچنـين بطـور مرتـب بـراى سـخنرانى بـه اروپـا . اسالمى و مابعد الطبيعه سنتى برگـزار كـردم

، آلمان و اسپانيا سفر مى كردم، اما اغلب اوقات بـه انگلـستان مخصوصاً به بريتانياى كبير، فرانسه

در اين سال ها با فعاليت هاى آكادمى تمنوس همكارى داشته ام و همچنان كه پيـشتر . مى روم

ذكر شد، به كرات در آكسفورد، دانشگاه لندن و گهگـاه در ديگـر دانـشگاههاى بريتانيـا بـه ايـراد

سخنرانى هايى را تحت عنـوان ديـن و 1994ه بيرمنگام در سال در دانشگا . سخنرانى پرداخته ام

نظم طبيعت ايراد كردم، همانگونه كه پيشتر گفته شد اين امر ادامه عالقه اوليه من به جنبه هاى

كتابى كه با همين عنـوان منتـشر شـده . فلسفى و معنوى بحران محيط زيست را نشان مى دهد

همچنين با سـازمان هـاى انگليـسى . وع را در بر مى دارداست كامل ترين تحرير من از اين موض

تعلـيم دينـى و برنامـه زيـست (REEPعالقمند به فلسفه، علم و ديـن و نظيـر دوسـتان مركـز

. و شبكه علمى و طبى همكارى داشته ام و آثار بسيارى را در بريتانيـا منتـشر كـرده ام ) محيطى

معمـارى پـرينس والـس و مخـصوصاً بـا كيـث عالوه بر اين، سال ها همكارى نزديكى با موسسه

1970كزيتچلو، مدير بخش هنر اسالمى و متخصص هندسه قدسـى داشـته ام كـه او را از دهـه

هنگامى كه يكديگر را در لندن مالقات كرديم، مى شناسم، بعداً از او دعوت كردم تـا در طراحـى

در اصـفهان بـا نـادر اردالن، مسجدى سنتى براساس اصول هندسى ايرانى براى دانشگاه آريامهر

. معمار مستعد ايرانى به همكارى بپردازد

دوست سالخورده ام، شيخ زكـى يمـانى از مـن خواسـت تـا در لنـدن 1980همچنين در دهه

مركزى را براى مطالعه و حفظ دست نوشته هاى اسالمى پايه گذارى كـنم و از مـن خواسـت تـا

خش از دعوت را نپذيرفتم، اما به او كمك كردم تـا بنيـاد اگر چه اين ب. بدين منظور به لندن بروم

جديد الفرقان را پايه گذارى كند كه هم اكنون در ويمبلدن و در خانه بازسـازى شـده و زيبـايى

با رضايت شيخ يمانى از هادى شريفى يكى از دوستان نزديك فكرى و معنوى . يعقوبيان قرار دارد

در ايران بود، خواستم تا به اداره اين بنياد جديـد التأسـيس ام كه قائم مقام من در انجمن فلسفه

بنابراين تقريباً حدود يك دهه چندين بار در سال براى نظارت و همكارى با فعاليت هاى . بپردازد

هم اكنون مؤسسه در فعاليـت هـايى كـه بـر . مؤسسه جديد التاسيس به انگلستان سفر مى كردم

ه فردى است آن سفرها همچنين موقعيتى را ايجاد كرد كه در عهده گرفته، مركز مهم و منحصر ب

ديگر فعاليت هاى فكرى ديگر در بريتانيا نيز شركت كنم به نحوى كه مى تـوانم بگـويم، هماننـد

. زمانى كه در ايران سكونت داشتم، با صحنه فكرى بريتانيا همكارى نزديكى داشتم

در آنجا رابطه خود را با حلقه قـديمى . كردمهمچنين دست كم سالى يكبار به فرانسه سفر مى

اى كه با كربن به همكارى مى پرداخت، حفظ كردم و گاهى اوقات در سـربن و ديگـر مؤسـسات

همچنين ارتباط خود را با فايور و جريانى كـه بـه . آموزشى فرانسه به ايراد سخنرانى مى پرداختم

همچنين ارتباط خود . رانى مى پرداختم احياى جدى مطالعه تفكر هرمسى و فلسفه به ايراد سخن

را با فايور و جريانى كه به احياى جدى مطالعه تفكر هرمسى و فلسفه باطنى در فرانـسه اهتمـام

. بـود Ariesداشت، حفظ كردم و اين همكارى شامل نوشته هاى گاه و بيگاه در نشريه آنها با نام

ارم بـه زبـان فرانـسه و ديگـر موضـوعات البته بيشتر وقتم در فرانسه صرف اصالح ترجمه هاى آث

همچنـين در . مرتبط با انتشار كتابهايم كه مقدمات انتـشار آن در فرانـسه آمـاده بـود، مـى شـد

تعدادى از طرح هاى يونسكو كه برخى از آنها فلسفى و برخى ديگر فرهنگـى بـود نيـز همكـارى

در آلمان و اسپانيا ايراد كردم، پيش از اين در باب سخنرانى هايى كه در طى اين سال ها . داشتم

اما در اين جا الزم است كه چند كلمه اى هم در باب اهميت اسـپانيا بـراى مـن در . سخن گفتم

هم اكنون مسلمانان بسيارى در جنوب اسپانيا ساكن هستند، . اين سال هاى تبعيد به غرب بگويم

قريب يك دهه تالش نمـودم . بودمهنگامى كه از آن منطقه بازديد كردم، گويى به ايران بازگشته

تا به تهيه يك مجموعه مستند تلويزيونى كمك كنم كه توسـط بنيـاد مطالعـات سـنتى در بـاب

در ارتباط با اين طرح، در طى سال هـا . اين طرح بتدريج تحقق يافت. اسالم و غرب تهيه مى شد

مى كردم به منطقـه جنـوبى سفرهاى بسيارى به اسپانيا انجام دادم و تقريباً هميشه خود را ملزم

اگر چـه در اسـپانيا بـه ايـراد تعـدادى سـخنرانى نيـز . بروم كه مسلمانان آن را آندلس مى نامند

پرداختم، اما هدف اصلى من در اين سفرها، صرفاً فعاليت آكادميك و فكرى به معناى معمول آن

ها بود كه چندين شعر همچنين در طى اين سفر. نبود، بلكه در اصل جنبه هنرى و معنوى داشت

گنجانده » اشعار طريقت«با بن مايه هاى اسپانيولى سرودم كه در مجموعه اشعار من تحت عنوان

. شده اند

در طى اين سال ها از زمانى كه به واشنگتن آمده ام سفرهايم به جهان اسالم نسبت به دورانـى

در هند محل اصلى فعاليت . كردمكه در تمپل بودم، افزايش يافته است و من دوباره به هند سفر

ام، دهلى بود كه در آنجا تعـدادى از سـخنرانى هـا و مباحـث مهـم فلـسفى ام را ايـراد كـردم و

اما در بـاب . مخصوصاً با مركز هندى ايندرا گاندى و مدير آن كاپيال واتسيايان همكارى داشته ام

ه خود با پاكستان را حفظ نمـودم و جهان اسالم، بيشتر با جامعه علمى تركيه مرتبط بودم و رابط

گهگاه به هر دو كشور سفر مى كنم، هر ساله و بطور منظم از مصر ديدار مى كنم و همچنـين در

طول سال ها در كنفرانس ها و سخنرانى هاى مختلفى كه در آنجا برگزار مى شد، شـركت كـرده

چرا كه دست كم بـراى ;ندسفرهاى من به مصر بيش از هر چيز ديگرى جنبه معنوى داشته ا . ام

مدت كوتاهى از سال خالء عاطفى اى را جبران مى كرد كه به واسطه جدايى از ايران ايجاد شده

. بود، حرم رأس الحسين در قاهره براى من به يك سكونتگاه معنوى بدل شده است

متـر بـا بيشترين ارتباط فكرى من با جهان اسالم در پانزده سال گذشته با مالزى و تا حـدى ك

بسيارى از دانشجويانم هم اكنـون در مـالزى فعـال هـستند و برخـى از آنهـا . اندونزى بوده است

نوشته ها و بسيارى از سخنرانى هاى من در طول سـال هـا بـه شـكل . موقعيتى تأثير گذار دارند

گيرى مباحث فكرى در آنجا، تحريك عالقه آنها به فلسفه اسـالمى و تطبيقـى، جلـب توجـه بـه

در واقـع بـر . يت گفتگوى تمدن ها و برخى از ديگر موضوعات مهم فلسفى يارى رسانده انـد اهم

مبناى پيشنهادى من به تو وى مينگ مبنى بر گفتگوى اسالم و آئين كنفوسيوس بود كـه بـراى

نخستين بار كنفرانس كوچكى در بـاب ايـن موضـوع در دانـشگاه هـاروارد برگـزار شـد و سـپس

در 1994هنگامى كه در سـال . همين موضوع در كواالالمپور برگزار شد كنفرانس مهمى در باب

ى ساموئل هانتينگتون را حتـى »برخورد تمدن ها«هونولولو در راه سفر به مالزى بودم متن مقاله

به مطالعه اين مـتن پـرداختم و در . پيش از انتشار به صورت مقاله از تو وى مينگ دريافت كردم

نرانى مهم عمومى براى نخستين بار در جهان اسالم به بحث در بـاب ايـن كواالالمپور در يك سخ

موضوع پرداختم كه آغازگر بحثى بود كـه همچنـان ادامـه دارد و البتـه از اهميـت فلـسفى نيـز

. برخوردار است

از زمان انقالب نتوانسته ام به ايران بازگردم، اما در خالل دهه گذشته ارتباط با آنجـا سـهل تـر

برخى مقاالت فارسى ام هم اكنون در ايران منتشر مى شوند و برخى از كتابهـايم كـه . شده است

با بسيارى از اساتيد و دانشجويان . به زبان انگليسى نوشته شده به زبان فارسى برگردانده مى شود

در ارتباط هستم و نوشته هاى من در روند حيات فلسفى ايران امروز كه روز به روز رشد بيشترى

شايد هيچ كشور اسالمى ديگرى وجود ندارد كـه بـه . يابد، ايفا كننده يك نقش محورى است مى

اندازه ايران به فلسفه ـ اسالمى و غربى ـ عالقمند باشد و در فصل تازه اى از حيات فكرى كشور،

آثار و دانشجويان . بدون اينكه حضور فيزيكى داشته باشم، در بسيارى از فعاليت ها شركت داشتم

ن حاكى از حضور من در جريان مباحث فلسفى و كالمى هستند كه نه تنها براى آينـده ايـران، م

. بلكه براى ماوراى مرزهاى آن نيز از اهميت برخوردار است

در نهايت، هنگام صحبت در باب جهان اسالم بايد چند كالمى درباره كشورى سخن بگويم كـه

ايـن كـشور . كرى آن به نحو نزديكى شركت داشـته ام هيچ گاه به آنجا سفر نكردم اما در حيات ف

پيش از تجزيه يوگسالوى تعدادى از متفكران مسلمان، صـرب و كـروات در نوشـته . بوسنى است

هاى من يك روح جهانشمول و وحدت گرا يافتند كه مى توانست به همـه آن هـا يـك گفتمـان

ت فلسفى ام به زبانى كه برخى صربى ـ بنابراين بسيارى از مقاال. فكرى و فلسفى عام را ارائه كند

در واقـع برخـى از نخـستين مترجمـان . كروات و برخى ديگر بوسنيايى مى گفتند، ترجمـه شـد

هنگامى كه فجايع بزرگ جنـگ و نـسل كـشى در . مسلمان نبودند و ارتدوكس و كاتوليك بودند

شمندان بوسنى به آنجـا در بوسنى آغاز شد من مى خواستم براى ديدار با جامعه اندي 1992سال

بروم، حتى در زمان جنگ آثار من ترجمه مى شدند و بر روى كاغذ كاهى كه در آن شرايط تنهـا

تالش براى معرفى آثارم در بوسنى بعنـوان نظـرى كـه نگـرش . نوع موجود بود، منتشر مى شدند

وسط انيس كاريچ جهان شمول را برخالف ديدگاه هاى متعصبانه فرقه اى ترويج مى كرد ـ اكثراً ت

محقق و متفكر بوسنيايى انجام مى گرفت كه او را بخوبى مى شناختم كه بعـداً در زمـان جنـگ

با اينكه نمى توانم به سارايوو سفر كنم اما با حيات فكـرى و فلـسفى . وزير آموزش و پرورش شد

رابطه نزديك اين ملت كوچك، اما دلير كه مى بايست پل ارتباطى بين جهان اسالم و غرب باشد،

. خود را حفظ كرده ام

تا آنجا كه به نگارش مربوط مى شود در سال هايى كه در واشـينگتن بـودم، در چنـدين حـوزه

عالقه اوليه من به فلسفه سنتى هنر به معناى عام و هنر اسالمى به معناى خاص با . فعال بوده ام

سخنرانى ها و نخستين اثرم در

در اين كتاب، بر مبناى كتابى پيـشين از . سالمى نام دارد، آغاز شد باب هنر كه معنويت و هنر ا

تيتوس بوركهارت، كوشيده شده تا به توضيح معناى سمبليك و ما بعـدالطبيعى هنـر اسـالمى از

در اين بين نه تنها تحقيق ام در باب اسالم و تمدن اسالمى، . جمله شعر و موسيقى پرداخته شود

الم و غرب كه در دهه هشتاد بر سـر زبـان افتـاده بـود در بـسيارى از بلكه مساله ارتباط ميان اس

» جـوان مـسلمان و دنيـاى متجـدد «و » اسالم سنتى و دنياى متجـدد «مقاالتم و كتابهايم چون

مطرح شدند، كتاب جوان مسلمان همچنين در بردارنده روايتى ساده شده از مكاتب فلسفى غرب

همچنين به نوشـتن . فرهنگ و تمدن غرب مواجه شده اند براى دانشجويانى مسلمانى است كه با

در باب تصوف و معنويت اسالمى ادامه دادم كه مبسوط ترين اثر در اين باب كتابى دو جلدى بـا

كه عالوه بر ويرايش آن در بردارنده مقاالت بسيارى از مـن اسـت از . عنوان معنويت اسالمى است

. فلسفه اسالمى با معنويت پرداخته امجمله بحث مستوفايى كه در آن به رابطه

مبسوط ترين بخش از نوشته هايم در حوزه مطالعات اسالمى در طى اين سـال هـا بـه فلـسفه

همراه با اليور ليمـان فيلـسوف انگليـسى، اسـالم . اسالمى و نقش آن در مسائل امروز مى پردازد

را در مجموعـه تـاريخ شناس و محقق فلسفه يهودى مجموعه دو جلدى تـاريخ فلـسفه اسـالمى

. همچنين در انتشار دائرة المعارف فلسفه با آن ناشر همكارى داشتم ;فلسفه راتلج، ويرايش كردم

» سنت عقالنى اسـالم در ايـران «در اين دوران مجموعه مفصلى از مقاالتم در كتابى تحت عنوان

ع نوشته بـودم و در اين اثر تا حدى جايگزين دستنويسى شد كه در باب همين موضو . منتشر شد

برگزيـده متـون «با همكار مهدى امين رضوى، طرح مهمى را بـا عنـوان . انقالب ايران مفقود شد

آغاز كرديم كه در اصل توسط موسـسه بـين المللـى فلـسفه پـيش از انقـالب » فلسفى در ايران

كـسفورد دو مجلد از پنج مجلد طرح ريزى شده، كامل شده و توسط دانشگاه آ . پيشنهاد شده بود

اين كتاب در نوع خود، نخستين اثر در زبان انگليسى اسـت كـه غنـاى سـنت . منتشر شده است

فلسفى عظيمى را نشان مى دهد كه به دو هزار پانصد سال قبل باز مى گردد و على رغم داشـتن

ريشه هاى مشترك و تعامالت تاريخى قابل مقايسه جريان مستقلى را در كنار فلسفه غرب شكل

. دمى ده

عالقه ام به رابطه ما بين دين، فلسفه و علم نه بواسطه براى درس هايى كه در دانـشگاه جـورج

واشينگتن در اين باب دادم، بلكه بواسطه سخنرانى هاى بسيار و شركت در بحثـى كـه در جهـان

از دهـه پنجـاه بـه . اسالم تحت عنوان اسالمى كردن معرفت ناميده مى شود، ادامـه يافتـه اسـت

ليت در عرصه اسالمى كردن معرفت پرداختم و در برنامه هاى علم و دين دانشگاه تمپـل نيـز فعا

كتاب نياز به علم قدسى را منتشر كردم كه 1993اما از نظر نگارش در سال . حضور فعال داشتم

بسيارى از بن مايه هاى كتاب معرفت و امر قدسى را دنبال مى كـرد و در حـال حاضـر مـشغول

بسيارى از آثـارم در . عدادى از مقاالتم در باب علم اسالمى براى كتابى جديد هستم جمع آورى ت

اگر چه كار . اين حوزه در كل با اين موضوع در بافت و بسترى كلى و جهان شمول مرتبط هستند

البته در سال هاى اخير تا آن اندازه كـه بـه . در زمينه تخصصى علم اسالمى را هم دنبال كرده ام

عام فلسفى از جمله مواجهه بين اسالم و عالم متجدد پرداخته ام به بحث در باب تاريخ موضوعات

نيازى به گفتن . علوم اسالمى نپرداخته ام

البته من دائماً به معنـاى خـاص . نيست كه همه اين مطالعات از منظرى سنتى انجام مى شوند

را در دانشگاه تـدريس مـى كـنم، تر هم با ما بعدالطبيعه سنتى و حكمت خالده كه همچنان آنها

عالوه بر هدايت فعاليت هاى بنياد مطالعات سنتى، در بـاب جنبـه هـاى مختلـف . درگير بوده ام

اين نوشته ها عبارتند از ;تفكر سنتى سخنرانى كرده و نوشته ام كه همه آنها قطره اى از دريايند

در جـستجوى امـر «، كتـاب »اننوشته هاى اصلى فريتهوف شوو«ويرايش و نگارش مقدمه اى بر

. و بسيارى از مقالتى كه در آمريكا، اروپا و جهان اسالم منتشر شده اند» قدسى

در واشينگتن خيلى سريع دانشجويانى كه عالقه عامى به اسالم و آموزه هاى سنتى داشتند بـه

زمينـه تعداد كمى از اينان تحت هدايت مـن مطالعـات گـسترده اى را در ايـن . سراغ من آمدند

دنبال كردند، در حاليكه تعدادى از آن ها هم در جستجوى درك آموزش هاى شفاهى، بـاطنى و

از زمانيكه به واشنگتن آمدم تعداد دانشجويان من كاهش يافته، اما تعـداد كـسانى . معنوى بودند

در واقـع زنـدگى مـن بـه شـكلى . كه در پى تعليمات معنوى هستند، بيشتر و بيشتر شده اسـت

مده كه در آن همه اين عناصر، تعليم درونى و برونى، سخنرانى، نگارش و زمانى كه اختـصاص درآ

به مراقبه و حيات معنوى و عقلى درونى دارد، در يكديگر تنيده شده و در كنار هـم قـرار گرفتـه

در اين ميان عشق من به طبيعت بكر و هنر قدسى از جملـه شـعر و موسـيقى كـه بـا آن در . اند

همچنين من تالش مى كنم تا بـه . ختلف مواجه شده ام، به قوت خويش باقى مانده است مراتب م

معناى افالطونى كلمه حيات فلسفى داشته باشم كه در آن حيـات بـا نوئـسيس، تزكيـه درونـى،

. درون نگرى و تأمل در باب واقعيات متعالى بسيار بيشتر از فعاليت علمى و دانشگاهى در ارتباطم

ر اينها، بى خانمان شدن در نيمه حيات مادى ام سبب شد كه حس غربت نسبت بـه البته در كنا

. وطنم كه از آنجا تبعيد شده ام، نيز در من شكل بگيرد

اگر از من سؤال شود كه چه چيزى دلمشغولى اصلى حيات فكرى ام بـوده اسـت، بـدون هـيچ

گيرى عقالنى اصـلى ام من در دهه سوم عمرم جهت. جستجوى معرفت: درنگى پاسخ خواهم داد

اما از جهـت . را يافتم و به شهودى از سرشت واقعيت دست يافتم كه تا به امروز با من مانده است

اعمال اين اصول و تعميق و تحقق آنها به لحاظ وجودى، زندگى من طلـب مـداومى بـوده اسـت

ـ رب «وده كـه براى معرفت بيشتر و دعاى اصلى من در اين سال ها اين دعـاى سـنتى اسـالمى ب

زدنى علما پرودگارا بر علم من بيفزاى و اين طلب در پى معرفتى كه موجب خـالص و رهـايى از

موانع و محدوديتهاى حيات مادى ماست، هنوز همه حيات عقالنى مرا در بـر گرفتـه اسـت و در

. كنه همه تالشهاى من قرار دارد

سال ها دل طلب جام جم از ما مى كرد

بيگانه تمنا مى كرد آنچه خود داشت ز

سيد حسين نصر

بتسدا، مريلند

ميالدى1998 جوالى 22

شمسى1377 تير 31