مسعود در نبرد استخباراتی

294
واب خ ی ی ها ی م.... م ن ی ب س ک ر ه ری گ ی د# ن ی ا# ن ی ن( چ واب خ ی ی ها د، ن ی ن ب. ک ب زوز دز# ان3 ن س ن ا غ ف ا ف3 ف و3 ت ی م ن د. ن ک اه? مدش ح ا( ) ود سع م اب3 ن ک ر، ض حا ه ای( ری ب3 عاب لا ط ا ی ی ر ج3 ت# ن ی ا3 ت ی ص خ? ش ها ه ی? گازش نزا_ مده د: 3 ت س ا1 ح ل صا- مد ح م ی، ی ا3 ن س گ ی ز م رز م ه و ت چ صا م. ک دبp ر ب مد ح ا اه? ش ود سع م و ده نس ن و ت اب3 ن ک ود سع م" و ادی ا_ ز" 2 - ا ا_ ع3 اق3 ن? س م وز ه? ش م( ه ی وال ت شاز) 3 اق3 ن? س م( 1 دز- # ان3 ن س ن ا غ ف ا# ان3 ن س داد زا وال ت شاز ی م د ن ب و گ که مه ل ک و3 ت? س( ن ی م) د? اش ی س ی} ب ز3 ق ت3 ق ح3 ت که ن? س3 زاب ا ن خ3 ت س ا ود سع م دز# اوج گ ن چ هار ب د صزوی و? شه دزده3 ت ص? ش دی ن? س وز خ3 - # حاج ل ا کاکا# اج3 ی# ن ی الد ر س چ و. ک دبp ر ب# ن ی ر3 ب ت چ صا م مد ح ا اه? ش ود، سع م4 ی ج حا- م ر ع# ن ی الد ری ج م ه? ر ب و ام ح ت ا3 ت ی وز م} ما های ی ف ی3 برا( ب ا وزای? ش از، ظ ن

Upload: afgpamir

Post on 28-Jul-2015

363 views

Category:

Documents


5 download

TRANSCRIPT

Page 1: مسعود در نبرد استخباراتی

بینم.... می هایی خوابکند. نمی توقف افغانستان در روز یک  ببیند، هایی خواب چنین این دیگری هرکس  احمدشاه)                                                                                                

مسعود(

است: درآمده نگارش به ها شخصیت این تجربی اطالعات برپایه حاضر، کتاب " کتاب نویسنده و مسعود شاه احمد نزدیک مصاحب و همرزم ریگستانی، محمد صالح- 1

آزادی" و مسعود گویند می سارنوال را دادستان افغانستان در- 1)  مشتاق( سارنوال به مشهور) مشتاق آغا  -2

بر ها جنگ اوج در مسعود استخبارات شبکه تحقیق رئیسباشد( می پشتو کلمه کهخورشیدی شصت دردهه شوروی ضد

مسعود، شاه احمد مصاحب ترین نزدیک و خسر الدین تاج کاکا الحاج  -3 نظار، شورای اپراتیفی های مأموریت انجام ویژه مجری الدین عزم حاجی- 4 

پنجشیر، آمرصاحب به مشهور دقیق محمود سارنوال- 5ومقاومت جهاد های سال در مسعود دستیار رحیم حاجی- 6 

درامور داخله وزیر معاون حاضر، درحال  ) هفتاد دردهه مسعود خاص دستیار داود جنرال- 7مخدر( مواد با مبارزه

گر، وپژوهش شاعر ، مهدی الدین محی دکتر- 8مسعود، مصاحبان از هاشمی عبدالکریم صاحب آغا- 9 درافغانستان چپ جنبش سران از آهنگرپور حفیظ برادر بدروز، به مشهور بصیر – 10 

مسعود اطالعاتی ویژه شبکه عضو احمدزی، شاه نادر دکتر- 11

Page 2: مسعود در نبرد استخباراتی

کابل" نامه هفته"  مسئول مدیر دشتی فهیم- 12پنجشیر جبهه مخصوص بردار فیلم نثار، جان یوسف  -13معروف کارگردان و گر سینما برمک صدیق- 13

مصطفی عظیم سید -14 

بگویی که نیستم قصهبخوانی که نیستم نغمهبشنوی که نیستم صدا

ببینی که چنان چیزی یابمانی که چنان چیزی یا

مشترکم، درد منکن فریاد مرا                 

22 - 1387ثور

استخباراتی نبرد در مسعود

را افغانستان سریچه، تپه از ها شب و زند مي پرسه ها كوه در هنوز پنجشیر شیرنشیند می نظاره به

سرآغاز: هزاران وسيله به روز و شب كابل شهر كه خورشيدي 1371 سال تابستان در

ها انتقاد شد، مي كوبيده پايتخت جنوب كيلومتري بيست از اسالمي حزب موشکگروهی. مي بيشتر كابل مدافع حيث به مسعود شاه احمد از منقدان از شد

اما. می نام ماجرا طرف یک عنوان به وی از خود، نوبه به مسعود طور به بردند مسعود اي افسانه هاي كارنامه باره در آن، از پيش كه روشنفكران و مردم کل، مسعود كه داشتند انتظار بودند، شنيده را زيادي هاي داستان چريكي هاي جنگ درمحافل. خاتمه غائله اين به بايد ممكن طريق هر وبه عاجل طور به شهري دهد

سیاه های اتاق در ای منطقه و جهانی بازیگران پنهان های بازی از که وروشنفكري كم دست را نكته اين بودند، اطالع بی درافغانستان جدید حاکمیت برضد توطئه دره وپیچ خم و هندوكش هاي كوه بستر  پايتخت، در نبرد عرصه كه بودند گرفته

هدف به پرتلفات، رویارویی از واهمه بدون مسعود كه نبود وسالنگ پنجشیر های معجزه خود از اسالمي، حزب هاي بندي سنگر نابودي در كابل، گيري آماج ختم

اكنون. ظاهر نظامي تاريخي لحاظ از مسعود نگريم، مي ها سال آن به كه سازد

Page 3: مسعود در نبرد استخباراتی

سیاسی جدید فرهنگ تهداب در را تازه عنصر دو بنای سنگ که شد موفقبگذارد. افغانستان

مسعود: بنای سنگ  پنداشت فرسوده طومار بیستم قرن دهه آخرین در نخست قدرت امتیاز داشتن دست در که کرد ثابت و ساخت متالشی را تباری تک های

ملکیت ازین، وبیش است نشده مرقوم خاص وقوم قشر یک مقدرات در سیاسی فرارسیده عدالت برای مبارزه عصر و آید نمی حساب به انحصاری میراث و

هرچند. لرزه پس شرایط در را محوری عدالت رؤیای تا نیافت فرصت وی است برخورد بانی حیث به  را خود نام اما کند؛ محقق کهنه، سیستم یک انقراض هایحاال. جاودانه آینده تحوالت درمسیر امروز افغانستان با نوین که( 1387 سال) کرد

زور و ها جنگ مجموعه است، شده سپری آزگار سال شانزده حدود زمان آن از مانند تباری چند کشور در که دهد می نشان سیاسی و اجتماعی های آزمایی

را خود شایسته حضور مملکت اداره و سیاسی سامانه در باید همه افغانستان،نام" مردم" و دموکراسی را جدید دوره این و سازند متبارز و اند گذاشته ساالری های درس از شان جدید درک دلیل به یا و اجبار روی از یا عناصر، ترین سنتیکوبند. می دیگران از تر بلند را آن دهل تاریخ،دوم: بنای سنگ

نا توان می مردم، اراده توحید برکت به که کرد ثابت امر نهایت در مسعودوی. ممکن را گی زنده ممکنات چند لشکر برضد برابر نا جنگ یک در ساخت

با همراه جنگی، های گاه آموزش و مدارس از طوفانی همچون که طالبان ملیتی می نبرد خطوط سوی به پاکستان اطالعاتی مأموران و ارتش از هایی بخش

حكومت يك استقرار براي پاكستان استخبارات شده نهایی هاي نقشه شتافتند،پاكستان- كنفدراسيون ايجاد رؤياي و كرده خنثي را افغانستان در مزدور افغانستان

سپرد. خاك به هميشه براي را باختري واصف استاد دركابل، خورشیدی 1371 سال جنگ داغ تابستان درهمان اما باري آتش نتيجه در كابل شهروند هزاران اجباري كوچ و ها پراكني راكت از كه

برابر در رسيد؛ مي نظر به وخسته عصباني شدت به پايتخت بر سنگين هاي ظرفيت و نيرو از چرا مسعود شاه احمد باالخره كه روشنفكران از يكي پرسشگفت:  گيرد، نمي بهره پراكنان موشک هاي سنگر نابودي براي خويش

به و زند مي گشت ها كوه در هم هنوز گفتيم، مي ما كه مسعود شاه احمد آناست! نيامده شهر

نهفته ناشده درک حقایق و حکمت از ای مجموعه باختری، استاد کوتاه درسخنمسعود. نیامده بیرون عمومی اذهان در بزرگ توقعات و افسانه پهنای از هنوز بودمردم. كه علتی هر به مسعود اما  بودند. مصیبت دفع خواهان شکیبایی، نا با بوداسناد. تنها كابل از دفاع در بود از شماری که دهند می نشان کنونی مدارک و بود

و پشاور هوای هنوز و کردند می قلمداد جنگ فاتحان را خود که جهادی رهبران جنگی مخرب ماشین راندن دور حتی و سرکوب از ، داشتند سر در را راولپندیمسعود. راضی نیز شهر های حاشیه از حکمتیار تصمیم توان حالت، چنین در نبودند

درهمان. خود برضد رهبران جمعی مخالفت بهای به را تازانه یکه گیری نداشت رهبري به اسالمي و ملي جنبش با رباني استاد حكومت میان تاریخی اتحاد زمان، داليلي به مزاري عبدالعلي استاد رهبري به اسالمي وحدت حزب و دوستم جنرال

و نماند برجا پا است، نشده گفته سخن آن درباره  شفاف، طور به امروز تا كهامريكا. مسعود دوش به منحصرا پايتخت از دفاع فشار سركشي از كه وغرب افتاد

Page 4: مسعود در نبرد استخباراتی

یی فقره پنج برنامه گرفتن نادیده در خصوصا مسعود مستقل های بازی و ها حاکمیت یک ایجاد برای الله دکترنجیب آخرحاکمیت های ماه در متحد ملل سازمان های گروه واعتبار قدرت که را درکابل راکتی جنگ بودند، ناراضي غرب، طرفدار

مردم انظار در را شان سیاسی آبروی و کرد می مضمحل روز تا روز را مجاهدینپاکستان. می دنبال خاموش خوشبینی با داد، می برباد شان خود درنتیجه که کردند

به بود، شده ناکام درکابل حکمتیار نصب پروژه تعمیل در مسعود، گی ایستاده نخستین عبور و طالبان گروه سازماندهي انگلیس، خصوص به غرب، همکاری

از. عملی قندهار بولدک اسپین از را آنان های دسته رهبران فشار هم سويي کرد هاي تنظيم اصرار و حكمتيار سركوبي از احتراز منظور به گانه هفت هاي تنظيم سرنوشت جنگ گرو در هنوز كه امتيازاتي و ها صالحيت تقسيم براي گانه هشت

مي سلب مسعود از را مستقل گيري تصميم و ابتكار هرنوع  داشت، قرار سازنفرات. شان نظامی توان اندازه به هريك كه گانه پانزده هاي تنظيم مسلح كرد به را مسعود كه بودند قادر هرلحظه داشتند، خود اختيار در را شهر از هايي بخش تخریب از کرد، نشینی عقب کابل از مسعود که هایی روز آخرین تا بكشندو چالش

اما. گردان روی ربانی الدین برهان استاد رهبری به حکومت اصلي هدف نشدند حزب دادن توقف تاریخی، نیاز یک حال درعین و ناگزیری یک بنیاد بر  مسعود، در كه بود پاكستان با تاريخي جنگ پيشبرد و كابل هاي دروازه عقب در اسالمي،" هم شوراي" به موسوم سياسي و جنگي ائتالف با جنگ در بعدی، مرحله آهنگي

چهار ترجیح و اراده درهرحالت، که گشت محکوم جنگی پيشبرد به عمده طور به داشت. قرار آن درعقب ازبكستان و سعودی عربستان ايران، ، پاكستان كشور آن حوادث شان مسموعات و عاميانه تفكرات روي از كه اطالع كم افراد از برخي سر بر چرا مسعود كه كنند مي استدالل طوري نشينند، مي داوري به را ها سال

علني و كهنه لجاجت از  افراد، همين اما پرداخت؟ ومقاومت نبرد به كابل كنترول بي نيز ما كشور پايتخت حريق و بمباران هدف به پاكستان استخباراتي سازمان

ازين. اطالع سرشناس های چهره از که آن با حكمتيار كه بودند مطلع هم نيستند قدرت مسند بر اگر وي كردكه اعالم آشكارا رفت، می شمار به شوروی با مبارزه

ناگفته. مي عملي را افغانستان – پاكستان كنفدراسيون ايجاد رؤياي  زند، تكيه كند می گی برده به وساده صاف را افغانستان ، یی پروژه چنین تعمیل که پیداستاما. زمان، آن كابل از مسعود دفاع از داوري خصوص در بازهم منقدان کشانید

اين. مي عاميانه گويي تناقض دچار اگر كه كنند مي فراموش لوحان ساده شوند مي داده  سیاسی قدرت محور در پاکستان کننده تعیین حضور به تمركز امكان

اجتماعی های بنیاد رسمی تخریب انتقام، قيامت  نجيب، دكتر قول به شد،به" حمام" و افتاد مي راه به کشور در ملی شکنی واستخوان وبافت شکل  خون

هرچند،. مي جاري دیگری سیاسی تجهیز با را کار این شد، مشاهده که چنانی شد استاد حکومت برضد ای منطقه همگرایی ایجاد و مخالف های تنظیم نظامی و

در مسعود کردن متوقف اصلی، هدف که کردند عملی دیگری انحاء به ربانی،مسعود. کابل جنگی حصار ناتمام هرچند كه زمان آن كابل از دفاع در بود غرش به كابل سوي به منطقه استخبارات كمك به كه را ي فاجعه موتور  ماند،

درهم را آن  بعدي، هاي مانور اثر بر سپس و كرد متوقف ابتدا  بود، درآمدهچنان. قومي خشونت و ومرگ اشغال حامل دومي موتور  بوديم، شاهد كه شكست

به كشور سياسي سرنوشت سوي به1375 سال در طالبان نام به كه مذهبي و هندوكش هاي كوهستان به باره دو كه كرد مجبور را مسعود درآمد، حركت

Page 5: مسعود در نبرد استخباراتی

او. به امريكا پيشين خارجه وزارت معاون رافايل رابن با مذاكره از بعد برگرددگفت: خود نزدیکان

باشيد! آماده ديگر طوالني جنگ يك براي وتهدید فشار ترین سخت با رافايل خانم به بسته درهاي عقب مالقات در مسعود

خانم.. شده رو به رو درعقب: گفته رافايل بود حاال. قرار ما منافع طالبان بود دارد و برويد بيرون كابل از بايد شما  اند، شده پيروز آباد جالل تسخير به طالبان كه

شويد. تسليم وقت درآن افغانستان امور در امریکا خاص نماینده رافایل رابن با بار دو مسعودبار. مالقات تخت در 1375 سرطان در باردوم و دربگرام 1374 درعقرب اول کرد

درهر. و پاکستان مداخله باره در مسعود ادعای رافایل خانم دیدار، دو استالفاو. رد را طالبان درصفوف المللی بین های تروریست حضور گفت: مسعود به کرد

درصفوف خارجی افراد و ندارد افغانستان امور در ای مداخله نوع هیچ پاکستانهستند. شما با جهاد دوران از که هستند هایی وخارجی ها عرب همان طالبان جنگ سرنوشت با چاریکار، در جهادی رهبران با نشست دریک آن، از پیش مسعود

وی. کرده را خود حساب تصفیه کشور، در مبارزه و كاله رهبران حضور در بود كاله همين اندازه به اگر " بود: گفته و بود گذاشته ميز روي و گرفته سر از را خود رابن دهم." مي ادامه جنگ به باشد، باقي جايي درافغانستان من براي

سفيردموكراسي) كاروان( دنياي آزادي و رافايل وحشت تعصب،  سياهي، غربمسعود! مي همراهي را مدنيت دشمنان و ستيزي وزن مقطع چنين دريك كرد

خود پیمان سر بر خود، حیات آخر تا او كرد؟ مي بايد چه حساس و خطرناكماند. باقی استوار

بخش که کشوری در مستقل فرمانده عنوان به مسعود عظمت كه جاست ازينکند. می آشکار را خود گی برجسته است، بوده غیرمستقل آن تاریخ عمدهبود: گفته كه باختري واصف استاد سخن به گرديم مي بر بازهم

زند مي گشت ها كوهستان در هم هنوز ، بوديم شنيده اش باره در ما كه مسعودياست. نيامده كابل به و

مسعود. نهفته عميقي واقعیت  گفتاركوتاه، درين نيافت را آن فرصت هرگز است آخرين تا كه برگردد شهري به هندوكش كوه های گردنه از  اش، اصلي باخود كه

كرد. دفاع آن از نيز تمام سال سه و بود انديشيده آن از حفاظت به حيات لحظهگفت: بارها اونكرديم! هيچ كرديم؟ چه ها كابلي براي ما افغانستان سطح در و كابل در را تاريخ مسير كه دانست مي درواقع  مسعود  اما

به پاكستان های نقشه و تباری تک هاي برنامه تطبيق واز است كرده دگرگون طلب خشونت و جو انتقام هاي گروه استقرار و كابل بر كردن قبضه هدف

آناني. كرده جلوگيري دركابل افراطي اطالعات فقدان و تلقین روی از كه بود مي دراز انتقاد انگشت گري افراطي برابر در مسعود مقاومت با الزم،

چرا كه كردند مشاهده العين رأي به كابل، به طالبان ورود با 1375 درسال  كردند، كه ديدند خود آنان جنگيد؟ مي بايد وچرا جنگيد آخر تا نيروها اين ضد بر مسعود به مدافعان حتي و گشت حاكم درپايتخت ويژه به كشور عمده بخش بر وحشت

بگريزند. كابل از شان، هاي خانواده با شدند ناگزير طالبان روشنفكر ظاهر اما راند بيرون پايتخت از را مسعود  جديد، پهلوانان آوردن ميدان به با پاكستانمقاومت. ها زبان سر بر باره دو مسعود، مقاومت هاي افسانه ها ده دربرابر افتاد

Page 6: مسعود در نبرد استخباراتی

بي منطقه هاي جنگ درتاريخ وخارجي داخلي افراطيون نفس آتشين لشكر هزارامريكا. بوده نظير ارتش كمك به را والقاعده طالبانيزم جنگي ماشين وقتي است

برابر در گونه چه مسعود كه گشت متوجه  كوفت، درهم مسعود از مانده جا بهبود! کرده زورآزمايي هندوكش هاي پايه دركوه گري افراطي غول

به افغانستان ضد استخبارات سوی از راحت خیلی که لوحان ساده از دیگر گروهی بر مسعود های جنگ  طبیعی ثمره طالبان، که کنند می وانمود چنین روند، می گروآن. پایتخت بر تسلط سر آوردن میدان به برای اصلی تدارک که دانند نمی ها بود

بود شده آغاز شصت دهه نخست های سال در حتی سفید، لوای زیر لشکرمدارسدرغلتید. ناکامی درگودال حکمتیار پروژه که شدند آورده میدان به زمانی و

در همیشه برای را مقاومت و دفاع حق برابر، نا اما و مشروع جنگ دریک مسعودامروز. مبدل نازدودنی فرهنگ یک به افغانستان تاریخ لوح ساده منقدان کرد

کشور تاریخی حیثیت از آن برابر در مسعود که جنگی همان اند؛ شاهد مسعود درمملکت آن اجتماعی و فکری ساختار و مضمون همان با همچنان کرد، می دفاعاگر. می توجیه را مسعود دفاعی مقدس جنگ و دارد ادامه مردم، از دسته یک کند

ها گذشته در مسعود جنگ سخیفانه سری خیره روی از گروهی و نادانی روی از یا انتقادی دید با را پاکستان اطالعات سازمان و القاعده،طالبان ، اسالمی حزب با

"  حکومت که کنند می مشاهده نیز امروزه دهند؛ می توضیح مورد" حمایت انتخابی چرا جنگند می طالبان و القاعده اسالمی، حزب با نیز غرب کشور ها ده و امریکا می دیده اما کنند؟ نمی قلمداد ملی وضد نامشروع را جنگ این باید حلقات همیناگر. گزیده خاموشی باره درین اندیش تنگ های گروهک این که شود جنگ اند

خوش از برخی و دشمنان نظر از مجاهدین دولت نخستین از دفاع در مسعود" حکومت چرا پس نداشت، مشروعیت نگران سطحی و خدمتان پس" انتخابی

اکنون اپورتونیست های دسته و دهد می جنگ شعار ها گروه همان برضد ازطالبان بحبوحه در مسعود اگر اند؟ راضی طالبان و القاعده پاکستان، ضد بر مبارزه از

با ، تنظیمی تنیده درهم های وناگزیزی دشوار موقعیت دلیل به تاریخی، گی آشفته رهبری به ملی جنبش و مزاری عبدالعلی شهید استاد شاخه اسالمی وحدت حزب

اصطالح به حکومت درافتاد، زمانی مقطع یک در دوستم عبدالرشید سترجنرال و کارانه محافظه سناریوی یک بنیاد بر آگاهانه، طور به کنونی انتخابی و مشروع است. قرارداده فشار تحت و کرده منزوی دیگری شیوه به را نیروها همان سنتی، واقعیت یک عنوان به ها وازبک ملی جنبش راندن و بهسود در ها هزاره کشتار این داد؟ توضیح توان می گونه چه را انتخابی حکومت ساختار از مند، قدرت تباری

طالبان تنی برادران و غرب از شده آورده های چهره غربی، های قدرت امروز که جنگ ثمره از و اند کرده نفوذ حکومت و جامعه مختلف های درالیه القاعده و

به و انبارند می ها خارجی آورده باد پول از را خود های جیب مسعود، مشروع بانی که دارند وقوف حقیقت این به اند، زده تکیه سفارت و وزارت های کرسی

جان آخراالمر خریدو جان به هایی رنج چه راه درین درافغانستان مشروع مقاومتاین". زنده دیگران تا داد فنا به" از عظیمی لشکر که دانند می خوب حلقات، باشند

آن تلخ حاصل حیث به پناه بی و مظلوم زنان و سرپرست بی کودکان معلوالن، روح اما کند؛ نمی نگاه آنان سوی به کسی هیچ و است مانده جا بر بزرگ مقاومت

( مقاومت گاهواره در سریچه تپه فراز از مسعود قرار بی به) آنان سوی پنجشیراست. دوخته چشم

Page 7: مسعود در نبرد استخباراتی

با وگو گفت در طالبان ضد بر مقاومت های سال اوج در 1998 درسال مسعودگفت: کشور درشمال فرانسه نویسنده لوی هانری برناردآیا. طالبان وحقیقی عمده سوال امروز عیار تمام جنگ یک طالبان دربرابر است

به جا درین بگذارید نگیرد؟ صورت هیچ یا و بگیرد صورت سراسری و گستردهبکنم: حکایتی شما زعم به را خود که مالعمر طالبان ی سرکرده با ستالیت وسیله به قبل ماه چنده وبرایش گرفتم تلفنی تماس است، داشته اعالم امیرالمؤمنین خود طرف واز خود

بیا: ومفاهمه مذاکره همدیگر با که سازیم دایر را علما مجلس و اجتماع یک گفتممالعمر. برگزار را انتخابات بعد، و بگیرد صورت � عمر کنیم گفت: جوابم به فورا

نارواست! اسالم دین در انتخابات نه، انتخابات؟ولی. صورت پاکستان در علما مجلس و آیی گردهم هرحال به چند از پس گرفت

و خواست بازپس مجلس از دلیل، و علت بدون را خود گان نماینده مالعمر روز،حال. متوقف مجمع که... خود شد آیا. مغلق چقدر مسأله بگوئید چه اصال او است

خواست؟ میاو. می انتقاد طالبان برابر در امریکا رویه دو موقف از مسعود نویسنده به کردگفت: ای فرانسه

از که این یا و بشر حقوق طرفدار امریکای از زنیم؟ می حرف امریکا کدام از ما و تعمیر به تنها که هایی کمپنی نفت؟همان های کمپنی خاطرخواه امریکای

( پترول انتقال جهت شان نفت های لوله ساختمان ترکمنستان) پاکستان به بنزیناندیشند! می

منطقه استخبارات و ملیتی چند تروریزم نفتی، های کمپنی برضد درجنگ مسعوداما. مانده تنها گفت: می بود

وپشتیبانی کمک به نیز جهان وقت وآن برد خواهیم را جنگ این ، وهمرنگی اتحاد باشتابد. می ما طی و داد هشدار غرب منافع و امریکا به القاعده تهاجم از اروپا به سفر در او

گفت: بوش جورج به پیامیاگر. المللی بین خطر تروریزم یا دیر آن آتش نشود، خطر این متوجه امریکا است

گرفت! خواهد را امریکا دامن زود، عرضه ها بازار به و سازد می خود که فلزی های ربات همانند امریکا، اما 

مشروع مقاومت شنیدن برای گوشی و مسعود هشدار درک برای هوشی کند،  میآنان. درافغانستان به مسعود هشدار که شتافتند افغانستان به زمانی نداشت

مسعود. وجود مسعود دیگر اما پیوست واقعیت استراتیژی که دانست می نداشتاو. افگنی دهشت سرکوب امریکا گفت: نیست

به. خواهد سنگینی طرف کدام به ترازو پله که داند می کی یا پطرول طرف کرد دور خیلی الدن بن که بگویم تان برای جا درهمین بگذارید دموکراسی؟ های ارزش

که ای جاده درهمان و قندهار شهر نفس در اش، تروریستی های کمپ از تراما. می زیست دارد، منزل طالبان ی سرکرده مالعمر دو فاصله در کمپ یک کند

این. می بمباران او اقامت محل از تر دور کیلومتر صد خنده همه برای دیگر شوداست. آور

اشاره: نویسنده با وگو گفت کروز های موشک شلیک به مسعود فرانسوی درسال که است افغانستان خوست دروالیت نظامیان شبه پایگاه بریک امریکایی

کردند ادعا ها امریکایی و گرفت انجام کلنتن بل جمهوری ریاست درزمان 1998

Page 8: مسعود در نبرد استخباراتی

اما. داده قرار هدف را القاعده آموزشی اردگاه که ومصئون زنده الدن بن خود اندکرد! می زنده قندهار در مالعمر درکنار مداخالت از دارد، خود با را جهان حمایت که افغانستان انتخابی حکومت امروز

رئیس. آمده ستوه به آی آی،اس، و پاکستان شدت از گاه کشور جمهور است پاکستان بر تهاجم از نازا، وخشم ناچاری روی از وگاه، افتد می گریه به فشارنه. می سخن امریکایی، و ناتو بزرگ های ارتش هم ونه افغانستان مقامات گوید

ونا مشروع جنگ همان ادامه درواقع جنگ این که کنند نمی اعتراف حقیقت این به در را تعصب و ترور بزرگ هیوالی بود، توانسته گونه چه که است مسعود برابر

و القاعده ازگزند متمدن، های کشور و ها غربی تا بیاندازد نفس از جبهه، چندینمسعود. آسیبی پاکستان کرد: اعالم جهانیان به پیوسته قبل دهه یک نبینند

افسران و دارند وجود درکابل پاکستانی اندرکاران ودست رهنمایان مشاورین،" ما. می سهیم ساحه در پاکستانی ، مزارشریف بر طالبان ی حمله وقت در باشندمیلیون. کرده ثبت اردو لسان به را رادیویی مکالمات در تسخیر برای دالر ها ایم

این. معامل مزار باره یا و پاکستان مخفی استخبارات سرویس از جز ها، پول شدشود؟ می تدارک و تهیه ازکجا دیگر سعودی، هم

ميراث به سترگي و نازدودني وفرهنگ ایستاد خود پیمان برسر پایان تا مسعودفرهنگ. ناترسي. مقاومت ماند ميراث از  تعرض، و بيداد جنگ به رفتن و واعتدال و افغانستان استبدادي درتاريخ كم دست كه است مسعود بديل بي و بزرگ هاي

است. فرد به منحصر منطقه

بنده کنم باشم ساالر که          گی زنده ازین بهتر مرگ مرا                             گی

" شود، غالب مسعود شاه احمد بر مرگ که آن از پیش را" ترس کرده مغلوب اوچیره. که آن حال نیست؛ تازه حدیث وفرهنگ، فالسفه قلمرو هیچ در مرگ گی بود

" حس شکستن درهم در" انباشته کشوری سیاسی و اجتماعی فلسفه حوزه ترس زلزله و پرمباهات انگیز، هیجان اتفاق یک افغانستان، مانند ، تعرض و سرکوب از

آید. می حساب به عیار تمام فکری واقعیت با  انساني، اراده قدرت و رؤیا وسوسه، جنگ مسعود، مقاومت و جنگ

بود؛ کالسیک های پندار سترون خاک برضد جدید باور کیمیای جنگ ناپذیربود؛ تحمل زبانش هماره که بود آتشی نابودی برای باروت، از شده ساخته خانه حریم در جنگ

تقدیر. بوده باز تعرض به واقعیت جنگ، این های آوار ته از  که آورد چنان است مانده باقی ناخورده دست مسعود های رؤیا و ها دغدغه اما آورد؛ بر سر جدیدی

زنند. می پرسه ها کوه در همچنان وی با جا یک و اند نمی باور را گردون چرخ عادت، روی از که فرسوده های واقعیت به باورمندان

ترس از که" قیاسی خود" سیاه های اتاق از که دهند نمی رضا آسانی به کنند، ناشده مصرف های واقعیت به نگاهی نیم اند، خزیده درآن جدید، های ارزش طلوعبیندازند. نیز جدید

به که آنانی کم دست یا و دشمنان که است هایی واقعیت نماینده مسعود، شاه احمد در وعمیق شفاف ولی اندک میزان به و تلخ هرچند اند، نکرده باور را او نحویحسن. می اش باره مسعود رقیب طوایف چون که است درین کار اندیشند

کمتری سهم او، نام از مادی جویی دراستفاده او، ستایشگران از شماری برخالف بی دوستانه های ورزی ازغرض مسعود به نسبت شان درقضاوت اقل حد دارند،

Page 9: مسعود در نبرد استخباراتی

ذکر. بهره دشمنان دشمنانه های ورزی غرض حتی که است واجب نکته این اندنباید. کتابی و حساب شان، خود طوایف میان در مسعود، داشت دور نظر از دارد

بهره ، مادی وطمع عمد بر متکی ضدیت از گاه و نظر و نقد از نیز غرض اهل کهاند. کرده چاق خویش طایفه میان در را خود تنور و اند برده ها

از مانع مسعود، درباره افراطی نکوهش و ستایش اعتماد، بنای بربادی و جنگ شرایط در که انسانی حیث به او سیمای شناخت در آینده، های نسل که شود می آن

پایان نقطه افغانستان در قدرت سیاسی و سنتی تحجر به هایش، تالش مجموعهشوند. رو به رو مشکالتی به گذاشت،

مورد منظر ازهمین و دارد قرار گی زنده غیرطبیعی و طبیعی های متضاد درگرو پدیده هربا. می قرار مطالعه سطح در بیشترینه که هایی پژوهش مطالعات به توجه گیرد

مسعود که است این من برداشت هستند، درجریان مسعود درباره المللی بینبه( نخواستن و دوستان خواستن از جدا) سوژه ترین پیچیده مثابه غیردوستان

منطقه، تمدن و فرهنگ حوزه و افغانستان تاریخ انسانی و سیاسی نظامی، باز نوین شناسی جامعه حوزه در را خود راه ناپذیر، انکار باور و هویت درهیئت

است. کرده یافته انتشار وجهان درافغانستان ، مسعود های گی ویژه شرح در رساله و کتاب صدها تاکنون

بعضی. نظامی سیمای از بخشی کنون تا جهان سازی فیلم های شرکت از استبی. کشیده تصویر به را مسعود وسیاسی فیلم های دستگاه ازین بعد تردید اند

هزینه( زاویه از) مسعود آمیز راز شخصیت درخصوص سازی را بزرگی های جدیدکشف. خواهند اختصاص و فشرده کار با مسعود شخصیت نهان های برش داداست. درپیوند هوشمند

اند ای وناگفته استثنایی موارد اند، شده تشریح کتاب درین که هایی رویداد و مستند حقایق اماموارد. می آگاه آن از بارنخست برای که و واژه به ژه وا  كتاب، درين مندرج شوید

استخباراتي اسرار زنده منابع با و گرفته قرار مداقه مورد سطر، به سطردر. شده وارزيابي بررسي متناوب، طور به  مسعود، خود پیشگفتار، این خاتمه اند

آور نام نویسنده زریاب رهنورد اعظم محمد جناب از که دانم می ملزم را رهنمایی خاطر به مسعود نزدیک همرزمان از ریگستانی محمد صالح و افغانستان

انتشار من  از که آثاری دیگر و کتاب این تدوین امر درین شان های کمک و هاکنم. سپاس و قدرشناسی ابراز اند، یافته

مأمون- رزاق                                                                                                                  کابل

1378 سال سنبله

جاسوسان آتش زير مسعوداول: واقعهمشتاق: منبع

افتد می دام به کش  آدم كوچك جبهه كه شدم متوجه پيوستم، پنجشير جبهه به كه ايامي نخستين از من

و تهاجم گستره با مقايسه در پنجشير، در شوروي و دولتي نيروهاي ضد بر مبارزهاما. رو روبه ناپذير گريز و زنده خطرات با وهوا، زمين از آتش به نكته اين به است

اطالعاتي، پيچيده شبكه يك مرئي نا هاي رشته كه گشتم واقف نيز مكتوم ظاهر روابط متغيير و ناموزون ساختار تثبيت، قابل هاي دستگاه و نشاني بدون

Page 10: مسعود در نبرد استخباراتی

اين. خود كنترول در پنجشير، دره از خارج درمناطق و درداخل را جنگجويان دارد شبكه اختيارات رأس در مرا تا گرفت تصميم گونه چه مسعود كه دانم نمي را

حاال. قرار استخباراتي هسته بازجويي مسعود، شايد كه رسم مي نتيجه اين به داد به نسبت من رفتار در را قاطعيت نوعي با زني گمانه سرعت ترديد، حس

مي زرق جبهه دربدنه عجيب اشكال با كه خرابكاراني و ها جاسوسبود. داده تشخيص  شدند،� اتاقي در من استخباراتي عمليات مركز به. موقعيت افتاده پا پيش نسبتا داشت خارج و داخل سطح در انفرادي شبكه ها صد اصلي رشته سر كه كردم درك زودي

�  جبهه، از قبل. پيوند مسعود با منحصرا مي كار تحت را ي پروژه كه آن از داشتند مي منتقل مسعود به مرموزي طور به من اطالعاتي هاي اليه تمامي گرفتم،او. افراد حركت نقطه گيري پي و كشف منظور به كه ي برنامه هر از گشتاين. مي مطلع گرفتم، مي دست روي مظنون مرا زيادي ميزان تا وضع، بود

حتي. مي سرخورده هاي دستگاه  مسعود، كه گذاشتم مي برين را فرض بارها كرد جا ديگري مخصوص مكان در يا و كار دفتر هاي ديوار بدنه ميان در را ي پيشرفته

البته. كرده گزاري مي تر پيشرفته من ذهن در ها فرضيه اين هرچه استاين. اعتماد من بر مسعود كه كردم مي يقين نكته اين به  شدند، از وضعيت، نداردكرد. نمي كم چيزي هيچ خرابكاران اندازي دام به امر در من اراده قدرت

35 در ای منطقه بازارک،- 1)  بازارك" پل" در واقع كوچك هوتل در شب يك تنهاباشد. ( می پنجشیر والیت مرکز فعال و روستا 21 دارای که پنجشیر کیلومتری

تاريكي. مي گردش حس. حاكم فضا بر غليظي كردم � من شنوايي بود در عادتازمزمه. مي تر حساس تاريكي هيچ مواقعي، چنين در پنجشير، درياي پايان بي شد

از. نمي ديگر هاي صدا شنيدن مانع گاه پاي منظم نا صداي پل سوي آن شودبه. گوش به كسي و شك  ، عادي فرد يك هاي گام صداي كه ام دريافته تجربه آمد نا  حالت، بهترين در مظنون فرد يك هاي قدم آهنگ اما انگيزد، نمي بر را گماندر. منظم زدم: صدا تاريكي است

  هستي؟ كي- بارديگر. آهسته كمي ناشناس فرد هاي گام آهنگ زدم: صدا شد

نخور! تكان جايت از هستي كسي هر- مردي. اش قدمي يك در را خودم  بجنبد، جا از تا منظم نا هاي گام صاحب رسانيدم

ماش ريش و سوخته صورتي كه كردم مشاهده دستي چراغ باريك روشنايي در راگفتم. پيدا وجناتش از غيرعادي چيزي مجموع در و داشت برنج و هستي؟ كي  : بود

نامم: است. مسلمين گفت: باغ قره شهرستان از كه دريافتم زودي به اين. پرسيدم كني؟ مي چه جا است

در. تحقيق اداره سوي به و دهد پاسخ تا نشدم منتظر كامال راه، مسير آمديمبود. ساكت عميقي طور به و بود داده دست از را خود جرأت

ماجراي فشار، بدون كه خواستم وي واز بستم را پايش و دست بازجويي اتاق درروش. شرح تاريك شب چنين يك در را خود حضور هيجاني تند، ، من بازجويي دهد

اين. غافلگيري و آفريني ترس از انباشته و اما. مي مقاومت شخص بود در كردمسلمين. سخن به و شكستم درهم را مقاومتش  شب، نيمه گفت: درآمد -2) السراج جبل از مرا سنگر، نام به  خلق، دموكراتيك حزب اعضاي از يكي

زادگاه. قرار سالنگ و پنجشیر دریای دو درتقاطع که پروان دروالیت شهرکی دارد اعزام جا اين به خلیلی( الله خلیل استاد فارسی، ادبیات و شعر معاصر سخنسرای

Page 11: مسعود در نبرد استخباراتی

مسلمين،. را مسعود شاه احمد تا كرد ( بوتل  بكشم كوچكي) نيفه الي از را شیشه يك درنقش ابتدا را خودم كه است اين من مأموريت كه گفت و كرد بيرون تنبانش دیگر و او خوراك ديگ در را ماده اين سپس و كنم ثابت مسعود وفاداربه مجاهد

شوم. خارج منطقه از سرعت به و بريزم مجاهدانسگ. را سگ يك كه دادم دستور ماده. حاضر را بياورند بوتل داخل رنگ زرد كردند

دهان. اضافه آن به آب كمي و ريختم ظرفي در را چند و كرده چاك را سگ كردمبا. دردهانش را ظرف داخل مواد از قطره در سگ كه كردم مشاهده تعجب ريختميك. جان و زد چرخي دقيقه يك از كمتر بود. مانده باقي صبح اذان به ساعت سپرد مي تحويل من نزد از را جاسوس اين  برسد، فرا صبح روشنايي اگر كه كردم فكر

به. مي مجازات بي و گيرند كشته پاكستان در بعدا كه طاهر پهلوان) دستيارم ماندگفتم( تصميم. آماده تر محكم طناب كه شد همراهان كه آن از قبل گرفتم كن

پهلوان. اعدام را مسلمين  شوند، مطلع جريان ازين مسعود طناب فوريت با كنمكنيم. اعدام كوه هاي خرسنگ عقب در را مجرم تا شديم آماده و آوردتا. پيدا مسعود محافظین از نفر چند سروكله ناگهان حال درين ازجا شد

گفت: و آمد سويم به راست آنان از يكي  بجنبم، شده گرفته وصاحب آمر کلمه دو از که است اصطالحی آمرصاحب،)  صاحب آمر

امر،. کار به احترام برای که است ای کلمه وصاحب است اداری رتبه یک استاین. می معنی و است شده درافغانستان معمول زبان وارد هند از واژه رود

مسعود. می را جناب یا محترم می خطاب آمرصاحب" مجاهدین همه را دهدحتی. وزیر حیث به مسعود ،1371 درسال مجاهدین، پیروزی از بعد وقتی کردند

من: و کنند خطاب صاحب وزیر را او نداد اجازه کرد، می کار کشور دفاع گفتببريم! خودش نزد را شخص اين است گفتهآمرم!( همانغير! زده حيرت اين. آگاهي جريان ازين كسي هيچ  خودم، از شدم ازكجا ها ندارد

از ي جرقه ام؟ آورده دام به را جاسوس شب، تاريكي در من كه اند فهميدهمغزم. روشن مجرم فرد چشمان در اميدواري گفتم افرادش به و شد منفجر شد

شماست. دوش به نفر اين مسئوليت كهبا. مسعود قرارگاه به صبح گفتم: هميشگي لهجه صراحت رفتمنيامده. گويي تملق به عادت من شوي... خوش من از تا بگويم سخناني ام ندارم الزم را چه هر كه دانم مي مسئول ما مردم و تو امنيت به نسبت را خودم من

. دهم انجام بدانممصرانه. تشريح برايش را آن داخل مواد و كرده بيرون جيب از زهررا بوتل كردم

احمدشاه. اعمالش جزاي به بايد را مجرم فرد كه خواستم با مسعود برسانيمگفت: مصمم و جدي لحني

كردم. اعدام خودم را جاسوس منمدتي. قناعت مسعود سخنان به يك. سپري ماجرا ازين كردم روستاي در شب شد

قرار پنجشیر دره کیلومتری درچهل که بازارک توابع از روستایی) آستانه در را دستي چراغ گريزان روشنايي كه بودم شبانه زنی گشت سرگرم دارد(

به. مشاهده متري صد فاصله مشاهده. نزديك سرعت كردم يك كه كردم رفتم( بوجي يك حالي در شخص را) دامنه از  كرد، مي حمل هايش شانه روي کیسه

فرد. مي باال كوه چراغ. مي همرايي را او نيز ديگري رفت فوري و انداختم كردفرد. توقف دستور چهره من و برگشت چراغ روشنايي سوي به ناگهان دومي دادم: را طاهر پهلوان گفتم. شناختم

Page 12: مسعود در نبرد استخباراتی

شب؟ وقت درين روي مي كجا... كني مي چهنفر. پاچه دست پهلوان دمي  بود، روان كوه سوي به پشت به بوجي كه اولي شدافتاد! صورتش به من چراغ نور و ايستاد

چه! ديدم؟! مي اوه كه بود گفته قاطعيت با مسعود احمدشاه كه بود جاسوس مسلمين همان فرد ايناست! كرده اعدام خودش دستان با را او

او. شرح برايم را قضيه جريان او و گرفتم فشار تحت را طاهر پهلوان : گفت داد آمرصاحب قرارگاه به تو نزد از را مسلمين كه اول شب همان از 

گفت: و سپرد من به را او  آن، از بعد و زد گپ وي با دقيقه چند آمرصاحب  آوردند،مشتاق. خبر كسي تا كن نگهداريش درجايي روزي چند كنده را هايش ريش نشود

بعد. مي مشكوك بااليش مجاهدين برود، كه جايي هر و است ريش آن از شوندخودش. كه كن خارج جبهه حریم از را او  رسيد، هايش توبه كه است گفته برودترسد. مي خدا از و است كرده

مسعود. شده دار جريحه و خورده تكان سخت كرده پنهان من از را حقيقت بودماحساس. با. حاكم من بر گي بيهوده بود را رفتارش اين  آمر، اگر كه گفتم خود شداز. فرومي درون از زودي به جبهه  بدهد، ادامه يك تا بودم آن در كه اتاقي پاشد

تأمين صحرايي تلفن وسيله به آن ارتباط كه بود كمي فاصله  تر، نزديك قرارگاهمن. مي و كردم درست طناب آن از و كردم قطع را تلفن سيم سرعت به شد

فكر. سخت و سفت را مسلمين هاي دست كنم؟ اعدامش كجا كه كردم بستم گل جا آن از معموال روستا ساكنان كه بود بزرگي حفره  دامنه، يك از تر پائين كمي

كنند. مي تأمين ها بام گلكاري و خانه ساختن براي را خود نياز مورد وخاکمسعود. اش خفه تلفن سيم با تا انداختيم حفره درون را مسلمين منطقه در کنم

مي. مي سر به آستانه از تر دور بعد که حاال نه نیز من اقدام ازين كه دانستم برددرون. خواهد مطلع ها کنم. قطع را گردنش تلفن سیم با که پریدم حفره شد

به. گوشم به پا صدای اما کند؛ رهایت که نیست مسعود حاال گفتم؛ که عقب خوردبودند! ایستاده ما درعقب مسعود های بادیگارد کردم، نگاه

مرگ قدمی درچند که آمد پیش ای حادثه بعد روز چند اما شد؛ ناکام من برنامهگرفتم. قرار توابع از روستایی ملسپه) ملسپه منطقه در  بعدی، وقایع از خبر بی من

گي تازه به كه روسي والگاي موتر يك بر سوار مسعود كه بودم ايستاده  بازارک(اين. نمودار صحنه در  بود، شده گرفته غنيمت جبهه در كه بود موتري نخستين شد

فرمانده. مي استفاده آن از مسعود و شد پيدا الله ذبیح شهيد) خان الله ذبيح كرد که مسعود نزدیک دوستان از کشور، درشمال بلخ والیت عمومی فرمانده خان

گي راننده مسعود و بود نشسته راننده كنار سيت در نيز شد( ترور 1367 درسالمن. مي � و لغزيدم دريا ساحل از تر پائین در ای نقطه به سرعت به كرد ظاهراجاده. نشان مصروف ماهيگيري قالب يك با را خود فاصله دريا لب با خاكي دادم

ناگهان. كمي بسيار موتر. نگاه عقب به من شدو نزديك موتر غرش داشت با كردماگر. می من سوی به وار دیوانه سرعتی سو يك به را خودم  ثانيه، چند تا تاخت

مسعود! مي سرم روي از والگا موتر  بودم، نكرده پرتاب � گذشت به را موتر واقعادست! زير مرا خواست مي و كرده كج تندي به من كشتن قصد از انداختم بگيرد

موتر. سقوط دريا به تا گرفتم موتر در دستگيره و داد دست از را خود توازن نكنممن. متوقف وحشتناك صدايي با با مسعود اما بودم شده رها حتمي مرگ از گشت

Page 13: مسعود در نبرد استخباراتی

او. بيرون به موتر درون از وخشمگين كبود چهره حمله من بر تا شدند مانع را پريدمسعود. ور مي داد سرم وپيوسته داشت گريان وحالت بود ناراحت شدت به شود

كشيد: به قسم... بترس خدا از مشتاق... ترسي نمي خدا از چرا نترسيدي؟ خدا از چرااعدامت... مي اعدامت كه خدا كنم. مي كنم

من. مي جوش سيمايش در تلخي خشونت استدالل  خود، از دفاع مقام در نيز زد: رخش به را خود گفتم. كشيدمآمر. نجات حتمي خطر از را جبهه توو كه دارم وظيفه من تونبايد  صاحب، دهم

من. تعرض برمن مي مسئول خودت وشخص مردم نگهداري امر در را خود كنيدانم.

سوي به تهديد انگشت گريان حالتي با پيوسته و بود ناپذير كاهش مسعود خشم تو: ومي كرد مي دراز من هستي! مسئول خدا پيش گفت

چرا: خود با است؟ شده غضب من بر گفتمچرا: فریاد او چرا. کرده رها را او من کشتی؟ را شخص آن کشید من امر از بودم

کردی؟ سرکشی که بودند بسته تهمت من به شخصی وغرض حسد روی از کسانی که فهمیدم تازهاست. کشته را مسلمین وی

! من: آمرصاحب او... را او گفتم بردند... خود با خودت افراد را نکشتم کرده بیرون منطقه از خودش سابقه امر اساس به را جاسوس که شد معلوماما. اجازه. اعدام باید جاسوس که گفتم من بودند دركام جبهه كه دهم نمي شودمسعود. سقوط فاجعه گفت: كند

شود. کشته که خواهد نمی خدا نباشد، کشتن سزاوار که شخصیدوم: واقعه

درپنجشير ها ستمي سركوبمشتاق،: منابع

(1358 درسال ها ستمي به موسوم گروه سرشناس چهره) بدروز بصیر  الدین عزم حاجیريگستاني محمد صالح

وابسته مهم افراد از تن سه پنجشیر جبهه جهادی دادگاه جهاد،  های سال اوایل دربه" ستمی" به این. محکوم اعدام به را وعظیم تاج قل، های نام ها افراد کرد

. روستای باشنده دراصل " اندیشه" بودند سیاسی- دره ی آمیزه ها، ستمی فلسفی� ساکنان ناسیونالیستی احساسات از با افغانستان درشمال تبار تاجک عمدتا

لیننیزم- ایدئولوژی بنا. مارکسیزم چند ازآنان یکی  مشتاق آقای روايت به بود می صف به شدن تیرباران برای را آنان که محافظانی به اعدام از قبل دقیقه

بود: گفته کشیدند،است." سرخ شرق که بگوئید شهیدان ما طرف از برومند هرجوان به" پنجشیر در ، مائویستی های جریان های شاخه و ها ستمی مسعود، ظهور زمان تا

كرده پيدا گسترده نفوذ عادي مردم از شماري حتي و ها کرده تحصیل درمیانبا. تحت رژیم برضد مردم رهبری برسر رقابت پنجشیر، به مسعود ورود بودندمسعود. شدت شوروی، ارتش بعدا و شوروی حمایه نوعی و گرایی عمل با گرفت دریک را مردم مختلف های طیف تا شد موفق زودی به آرایی جبهه برای تالش

آن برضد مقاومت و گری سیاسی تب که دروضعی  آورد. گردهم نظامی سازمان

Page 14: مسعود در نبرد استخباراتی

" نام زیر درشعارها چه معرفی" حلقات  شد، می زیاد پیوسته بود، شده کفروالحاد های سال مانند چپ، جنبش به وابسته فکری های رگه دیگر و ها ستمی به وابسته

اخوانی" و خلقی رژیم برضد تبلیغاتی دهی سامان به سلطنت، دوره ظهور� كه اسالميستي جريان)  ها" بودند. شده سرگرم شدند( منشعب بخش چند به بعدا وبه کردند می توزیع کتاب دادند؛ می شعار کردند؛ می برگزار حزبی جلسات ها آن

مساجد، در طورعلنی به مسعود، ضد بر خود پشتیباتی برای  مردم بسیج منظوراکثر. می اعالم را هایی برنامه همین به بودند؛ پنجشیر دره اهالی ها ستمی کردند های واحد نخستین تشکیل و سربازگیری سرگرم کار، درابتدای که مسعود سبب

تشنج رویارویی از که، داد می ترجیح بود، پنجشیر بومی ساکنان میان از چریکی با توان، تمام با وی امر، واقعیت در اما کند؛ پرهیز ها ستمی با داخلی آمیز

تأثیرگذاری میزان و داشت قرار ها ستمی تحرکات درکمین نگرانی و حساسیتاما. می محاسبه را آنان آنان، برتحرکات مانع وایجاد زودهنگام سرکوبی برای کرد بودند، گرفته هدف ائدیولوژیک دشمن یک حیث به را او حضورخود اول، درقدم که

مسعود. گی آماده را جنگ جبهه وهستی پایه که مواردی جز، چیزی هیچ از نداشتوی. هراس کند، تهدید بزرگ خطر ها، ستمی با داخلی های تضاد درعقب نداشتبود. کرده احساس را جبهه انسجام وشكستن داخلي جنگ

ستمی. حرکت ها ستمی با مفاهمه جهت در گاه هیچ مسعود توجه با نیز ها نکرد" یک حیث به ازمسعود اطاعت به شان های خواسته و فکری ماهیت به اخوانی"

مسعود. نمی گردن ستمی روشنفکری و نظامی حرکت اگر که بود دریافته نهادند حکومت، کمک به حوادث، وسوی سمت نکند، کن ریشه زودی به را پنجشیر در ها

ريگستاني. ها ستمی گروه سود به است ممکن به نزديك هاي چهره از بچرخدگويد: مي مسعود

� و حكومت كه بوديم مطلع ما" كه داشتند سعي قوت تمام با ها شوروي بعداآن. تهاجم وبه كنند تجهيز برانگيزند، ما برضد را ها ستمي � ها وادارند همين بعداكردند." دنبال را برنامه

سرکوب را پنجشیر در ها ستمی های هسته که گرفت تصمیم مسعود ترتيب، بدينتصمیم. شروع و پنجشیر در مسعود ظهور با که بود احوالی مقارن مسعود کند" علیه جهاد داخلی" به منتسب های گروه زیان به عمومی اذهان خارجی، و کفار

" در" علي. گشته متحول کامل طور به پنجشیر کمونیست فضاي الظاهر، بود سرکوب از دینی مدارس و منابر وواعظان دینی علمای كه داد مي نشان عموميبا. می استقبال ها ستمی را خودش که آن بی مسعود وضعیت، این درک کردند

ارجاع با را ها ستمی تشکیالتی و نظامی حضور حذف برنامه کند، ماجرا وارددادگاه. آغاز جبهه ویژه دادگاه به قضیه را، مخالف گروه سران از تن سه جبهه کرد

ستمی. تیرباران عام مالء در وآنان کرد محکوم مرگ به از آسانی به ها شدندآنان. ناپدید صحنه های تالش كه کردند تالش مسعود ترور هدف به بارها نشدنداما. جایی به شان برادرحفيظ آهنگر، جليل فرزند بدروز، به مشهور بصير نرسید

به بار يك فقط آنان كه گويد مي درشمال ها ستمي معروف سران از آهنگرپوركردند. ريزي طرح را مسعود كشتن اساسي طور" بصیر ماجرا" دهد: می شرح دیگری نحو به را بدروز

اطالق شوروي ضد و مسعود ضد فعاالن عده آن بر" ستمی" واژه زمان، درآن" واقعیت. چپ هاي جریان به وابسته که شد می به موسوم گروه است؛ این بودند

به پور آهنگر حفيظ كوشش به ها، خلقي حاكميت هاي سال دراوايل ها ستمی

Page 15: مسعود در نبرد استخباراتی

( افغانستان مردم بخش آزادی سازمان تشكيالت ملحق) عبدالمجید که شدند ساماعبدالمجید. می رهبری را آن کلکانی " به مشهور کلکانی کرد رهبر" آغاصاحب

مرکب" متحد جبهه" می شمار به نیز شوروی ضد چپ محافل و ها سازمان از ملیحفیظ. ( رفت که) برادرمن قبال بود، پنجشیر در چپ جنبش سران از خود آهنگرپوروی. رفته زندان به داوود سردار حاکمیت های درسال فشرده های درتماس بود

با( داخل از) به ساما، تشکیالت در خود هواداران ادغام مجیدکلکانی،درمورد زندانپس. رسیده توافق به ما آغازشد، ها ستمی پاکسازی درپنجشیر که زمانی بود

( مردم بخش آزادی سازمان تشکیالت وابسته) ساما درهمین. افغانستان آوان بودیمستم" مسئولیت درپنجشير" جریان این. برعهده من را ملي هیچ جریان داشتم

. تشکیالت با ی رابطه " " " سیاست" نداشت سفزا و با ضدیت اصل در ما سازا رفتیم. می جلو قومی طلبی برتری با مخالفت خط در و بود چین و شوروی ها آیی گردهم کلیه و نبود مذهبی ضد ما های فعالیت از یک هیچ پنجشیر، درداخل

رهبراني. می آغاز پاک قرآن از آیاتی با ما ونشرات از عظیم و تاج قل، مانند شد و تاواخ روستاي از زيادي وجوانان شدند تیرباران که بودند من خانواده اعضای

من. حضور ما فعاالن زمره چهرنيزدر سفيد اعالم مسئوليت به توانم مي داشتند نفر ها صد مسعود، نيروهاي و ما رفقاي ميان داخلي درگيري درنتيجه كه كنم

آنان جمله در كه ها ستمي از تن هفتاد و صد يك 1359 درسال تنها و داديم تلفات" روستاي علي باب ناحيه از نورمحمد معلم و كرام معلم ، من پدر نيز" شامل دره

شدند. اعدام ريوت دشت درناحيه بودند، حاكميت سرنگوني منظور به 1354 درسال كه اسالمي جنبش براي پنجشير وادي بود. شده معيين راهبردي پايگاه يك حيث به خورد، شكست و كرد قيام خان داوود واليت مرکز رخه شهرك مدت كوتاه اشغال و حمله فرماندهي مسعود شاه احمد

اما داشت؛ برعهده را دانشجويان از متشكل اسالمي فعاالن وسيله به پنجشيربه" جوانان" مسلحانه تحرك نقاط ديگر در بلكه پنجشير در تنها نه سرعت مسلمانمسعود. رو به رو شكست با وننگرهار كابل نورستان، مانند شكست از بعد شدآقاي. خارج منطقه از پنجشير قيام گويد: مي بدروز شد درين ملي ستم اعضاي شمول به چپ نيروهاي پنجشير، از مسعود خروج از بعد

بعد. ادامه درمنطقه خويش نفوذ گسترش به و ماندند باقي منطقه خروج  از دادند تهيه به و شديم آگاه خويش نظامي توان تقويت ضرورت به ما پنجشير، از مسعودكرديم. آغاز اسلحه

( ماه كودتاي از پس سال) ارديبهشت حيث به ديگر بار پنجشير وادي 1357 ثور جنبش توجه مورد ها، خلقي حاكميت برضد مسلحانه مبارزه مطمئن سنگر

مسعود. قرار اسالمي هاي پايگاه و الجيش سوق ايجاد هدف به بارديگر گرفتدرآن. را پنجشير كوهستاني بستر چريكي، كه كرديم مي فكر نيز ما زمان برگزيد

داشتيم وقصد هستيم مند بهره مستقل سياسي و رزمي آرايش براي الزم توان از سروسامان الجيشي سوق منطقه درين را خود روابط مسعود كه آن از پيش

ايجاد را خود هاي پايگاه نتواند وي تا كنيم آغاز را خويش جنگي تحرك ما بدهد،كند.

يك مسعود و ما ميان گاه هيچ كه داشتيم وقوف حقيقت اين به كامال حال اين با و فكري مخالفت لحاظ به نيز مسعود و شد نخواهد ايجاد جمعي رهبري ستاد

ما. را ملي ستم با آمدن كنار براي تمايلي هرگز  اش، ويژه سياسي رويكرد نداشت دقيقي و مدت دراز برنامه با نيز مسعود و كرديم مي رد دربست را مسعود رهبري

Page 16: مسعود در نبرد استخباراتی

پس. شده پنجشير وارد سركوب در تا بودند فرصت درطلب جناح، هردو بودكنند. دستي پيش يكديگر

مراكز سوي به مسعود چريكي حركت از پيش كه گرفتيم تصميم حتي مابا. جنگ هاي گاه آزمايش به  حكومتي، برضد مسلحانه جنگ شروع بشتابيم نيروهاي كند، فتح را رخه شهرك مسعود که آن از قبل درپنجشير، خلقي حاكميت

نيروهاي وجود از را رخه شهرك تاواخي آقا گل معلم و من رهبري تحت ملي ستمكرديم. پاكسازي دولتي

شبه قواي مواضع تسخير براي درتالش بار سه مسعود نيروهاي ديگر، درنوبت اما نشستند؛ عقب آورد دست بدون السراج جبل سرخ دركوه قندهاري نظاميان

كرده فتح را نظاميان شبه سنگرهاي آقا گل معلم فرماندهي به ها ستمي قوايدرلحظاتي. منتقل شتل روستاي به را اسيران وكليه شتل به اسيران كه كردند روي درگيري ناگاه به ملي ستم هاي چريك و مسعود مجاهدين ميان شدند، آورده

آتشباري. قتل به آقا گل معلم درنتيجه كه داد صورت دوطرف ميان مرگباري رسيد آبايي روستاي سوي به را او و شد مجروح شدت به مسعود آن، درجريان كه گرفت

) منتقل) جنگلك كسي. اش تا ساخت، زخمي گلوله ضرب به را مسعود كه كردنددانم. نمي مجاز را نامش ذكر امنيتي داليل به و است زنده كنون

زمان درآن كه اند نداده وضاحت گاه هيچ خود هاي درخاطره مسعود نزديكان امانزديكان. زخم کسی چه توسط و گونه چه مسعود طور به مسعود برداشت آقاي اما شد؛ مجروح ها شوروي با درجنگ مسعود كه دارند مي اظهار معمول

ميان جنگ درنتيجه هم آن بار يك فقط مسعود كه كند مي تصديق ريگستانيزخمي( ستم) رقيب هاي چريك و مجاهدان شد. ملي

شد. زخمي سالنگ جنگ در مسعود سال درهمين كه گويد مي الدين عزم حاجي در مسعود وريگستاني، بدروز قول به و است سالنگ به متصل شتل روستاي اما

درناحيه( دره به پنجشير اتصال راه ترين كوتاه) شتل دره زخم ران بااليي سالنگبرداشت.

تجمع مركز برداشت، زخم شدت به پنجشير دهانه درمدخل تقريبا مسعود كه حينيعزم. مرز درروستاي دولتي نيروهاي گويد: مي الدين قرارداشت

ريوت دشت منطقه به را او سرعت به بايد ما شد زخمي مسعود كه هميناين. مي منتقل مجاهدان اصلي قرارگاه واسب موتر از استفاده بدون كار كرديم

موقعيت. ممكن همين. شكن تحمل و خطرناك نبود بر سوار را مسعود كه بود دولتي نيروهاي ناگاه  ، داديم مي عبور  حكومتي( نيروهاي پايگاه) مرز ناحيه از اسب

آنان. قرار ما دربرابر پنهان سرعت به را مسعود كه بودند نجنبيده هنوز گرفتند( جواري زار كشت انبوهه در تا رفتيم فرو كوچكي دره سوي به و كرديم ذرت) اگر. مخفي " وارد حكومتي نفرات شويم كوچكي" بوديم خزيده درآن ما كه قول

می دام به زنده مسعود كردند، مي نگاهي يك زار كشت سوي به و شدند مي  ،اما. كوچك پرتگاه سوي به كه آن بدون تانك يك شامل دولتي قواي ستون يك افتاديكي. عبور بازارك منطقه سوي به خاكي جاده از راست يك  روكند، از كرد

هاي دامنه از را مسعود زخمي پيكر و آمد مان كمك به نياز شاه نام به مجاهدان دشت سوي به پنجشیر( دره کیلومتری 45 در روستایی پیشغور،) پيشغور ناحيهدر. دره کیلومتری 75 در روستایی ریوت دشت) ريوت مبارزات آغاز پنجشیر

او، فرماندهان و مسعود نیروهای بیشتری شد، شروع 1358 سرطان در که مسعود. ریوت دشت ساکنان رسيدن. گذرانديم يك پايان درواقع ريوت، دشت به بودند

Page 17: مسعود در نبرد استخباراتی

سپس. دشوار مأموريت تا كنيم كرايه را اسبي كه شديم موفق آساني به بودمسعود. منتقل پريان منطقه سوي به را مسعود به و گرفت قرار مداوا تحت كند

شد. پا روي زوديگويد: مي بدروز

مسعود. تنگ ما نيروهاي براي درپنجشير فعاليت عرصه آن از بعد  به آن از بعد شد خارج در چه و پنجشير درداخل چه را ستم نيروهاي عليه جنگ مداوم و قاطع طورمن. ادامه ازآن دام به كارمل رژيم سوي از جا وهمان بردم پناه كابل به ناگزير داد

درنبرد. و ها ي شعله به موسوم چپ نيروهاي ، سازبعدي سرنوشت هاي افتادم درهم اسالمي وحزب اسالمي جميعت جنگجويان وسيله به دوطرف از ها ستميشدند. كوبيده

دارد: ديگري نظر ها سال آن حوادث درباره ريگستاني آقاي ستم نيروهاي اما بودند؛ كشيده شمشير دولت روي به ها ستمي كه است درست"

مي وحمايت تجهيز ما برضد  حكومتي نيروهاي و ها شوروي سوي از هميشه مليحكومت. كه آناني و پنجشير در ها ستمي حضور استقرار به كمونيستي شدند

مساعد نظر تاكتيكي حيث از الاقل بودند، نزديك آنان با فكري حيث از الاقلطبيعي. فكر هم وبيش كم نيروهاي حيث به ها ستمي انتخاب كه است داشتند از بعد  زود، يا دير كه داشت وجود آن اميد و بود حاكميت نفع به درپنجشير حكومت

درمورد اما شوند؛ يكي دولت با دولتي هاي كرسي تقسيم و مذاكرات رشته يك كابل فتح تا خود امان بي جنگ به آخر خط تا مسعود و نبود چنين هرگز مسعود

چنان. ادامه سفزايي و ها سازايي جمع ها ستمي داد، نشان بعدي حوادث كه داد خانه به خانه ، قدم به قدم و شدند ها پرچمي حاكميت تشكيالتي هاي بدنه جزو هاتنها. ما برضد شمال جبهات در وهم درپنجشير هم روستا به روستا ، از جنگيدند

ملي( كنگره حزب رهبرکنونی) شاعر و نويسنده پدرام عبدالطيف ها، ستمي ميان پنجشير جبهه به ها سال همان و كرد انتقاد مسعود با ها ستمي دشمني اعالم از

فعاالن. ملحق نسبت وشمال، درپنجشير جاويد شعله هاي سازمان به وابسته شدنبردند. اسلحه به دست ما ضد بر گاه هيچ اما ماندند باقي منتقد هرچند مسعود، به اسالمي وحزب اسالمي جميعت نيروهاي كه است عقيده این به بدروز آقای اما

مردم بخش آزادي سازمان و ملي ستم هاي پايگاه مشترك، طور به كابل ودولت( افغانستان را) برسر جنگ روز  سيزده درنتيجه كه كوبيدند درهم درشمالي ساما

عده و افتادند كابل دولت دام به ها گروه اين ازفعاالن تن صدها ممات، و حياتدادند. دست از را شان هاي جان شماري بي

گويد: مي مشتاق آقای دست  پنجشير، دره از مسعود منظورحذف به كن فيصله مبارزه در ها ستمي به خويش سياسي و مردمي حضور تثبيت درعرصه همچنان و نكردند حاصل آورديدادگاه. كوتاه مسعود كردن منزوي مقصد آنان عليه قاطعي هاي روش جبهه آمدند

كرد. صادر را صريحي هاي فيصله شان نفرات وقمع قلع ودرجهت گرفت كار به گرفته عهده بر را مهمي نقش آنان هاي شبكه وكشف فروپاشي كار نيزدر من

به. بعد. پيروزي سوي به گام يك آنان براي من كشتن  سبب، همين بودم از بود به را شان اسيران از تن پنجاه حدود ها، ستمي باالي رده افراد از تن سه اعدامستمي. منتقل آهو چاه زندان نيز نفر پنجاه اين كه رسيدند نتيجه اين به ها كرديمشدند. كار به دست من برضد زودي به و شوند مي اعدام

Page 18: مسعود در نبرد استخباراتی

را" خوش" پسربچه يك ها ستمي كه گرفتم اطالع روزي من كه اين گمان به روهستم،" بچه" هر به و كند جلب خود سوي به مرا اعتماد كه  دادند وظيفه  باز

اين. پا از مرا ممكن، طريق نمي مقابل من با گاه هيچ آن از پيش پسربچه درآوردوقتي. كرد. مي فرار درنگ بي  افتاد، مي من به دور از چشمش شد

او. خودم مواظب كه داد هشدار من به مسعود آوان درهمين كه كرد تأييد باشم عملي عاليم زودي به  كند. نابود ترا كه اند دستورداده ازجوانان يكي به ها ستمي مي من از كه اي پسربچه كه كردم مشاهده تدريج وبه شد هويدا آنان برنامه

او. مي نزديك من به را خودش كم كم  گريخت، و اسيران انتقال گرماگرم در كند ديگر منطقه به منطقه يك از اسيران و مجاهدان روزي شبانه و پيچيده ورفت آمد

چون. ياري مرا كرد مي سعي بازجويي، شعبه درداخل يا و قبال وي مأموريت دهد اطالع اما دارد دركمر اسلحه وي كه كردم فكر ابتدا  بود، شده تثبيت من براييك. فرصت منتظر و ندارد دراختيار اسلحه كه يافتم نفر چند كه شب است

زيرزميني سلول به مقدماتي هاي پرسش رشته يك از بعد را ها بازداشتي گفت: و شد نزديك من به جوان اين  فرستادم،

صاحب! بگيرسارنوال خود نگهبان مرا تنظيم مسعود فرمان تحت مجاهدان هاي واحد در همه جوان اين برادران و پدر

بدون. شده خوب: تأخير بودند باش! من دار پهره تو است گفتم برايش و دادم جا تفنگ درخوابگاه را باروت فاقد گلوله دو  شود، متوجه كه آن بي

يك. شب. مي كشيك اتاق عقب در من باديگارد حيث به او و گذشت شب دادم داداو. مرخص عمدا را باديگاردها ساير  بعدي، در. تنها من با كردم كه لحظاتي ماند

خود تفنگ با نحوي به او كردم، روانه زندان شعبه از خارج به را ها باديگارد منفهميدم. مشغول من. ساخته آتش آماده را تفنگ كه بود خود دوشك روي است

به. خواب به را خودم و كشيدم دراز روي تواني مي هم تو كه گفتم وي زدم زمين روي طوري را تفنگش اما خوابيد؛ دوشك روي او  بخوابي. مقابل دوشك

هيچ. رفته نشانه من شقيقه سوي به راست آن، ميل كه گذاشت واكنشي بودمن. مي نزديك نيمه به شب  ندادم. نشان اما بودم رفته خواب به ظاهرا شد

0زد مي غلت پهلو آن به پهلو وازين شد مي معلوم آرام نا من باديگارد مي را قلبش ضربان صداي حتي شبانگاهي درسكوت كه بود چنان اش ناراحتي.

ناگهان. به بار سه را آن و برد تفنگ ماشه به انگشت خوابيده حالت ازهمان شنيدمسه. خود سوي از وعجله شدت با  پيچيد. دراتاق تك تك تك خفيف صداي بار كشيد

زدم: فرياد و پريدم جاكني؟ مي چه

به. دست برايش تهوع حالت نوعي و شدند سست هايش دست را خودم زودي داد ديگري منظور و ام پريده ازخواب ناگهان من كه دادم نمايش وطوري زدم گول

آن. مي خويش قدمي دريك را ومرگ بود باخته را خودش كامال جوان نداشتم قصد سوء از كه نشود حالي برايش هرگز كه بودم گرفته را خودم تصميم من  ديد.آن. شده آگاه وي از من و است زنده نيز حاال تا پيش، سال سي جوانك ام

كنم. پرهيزمي ذكرنامش( كه كردند مي فكر ها ستمي دشمن) مشتاق مأموران اما  هستم؛ آنان اصلي من

درروستاي. نعيم ومعلم بصير قاضي ها ستمي سركوب را قاضي وقتي خينچ بودند به ازماجرا من  كند، صادر حكم ها ازستمي تن پانزده اعدام به تا كردند احضار

يكي. اطالع بي كامل طور مأمور كه داشت نام الدين سيف ها اعدامي ازين بودم

Page 19: مسعود در نبرد استخباراتی

بود،( اسلحه) زيكويك انداخت مورد درچندين وي كه بود شده كشف اما ضدهوايي خود  كردند، مي بمباران را مسعود مراكز كه هواپيماهايي سوي به تيراندازي از

اكثر. كرده داري بودند. دره ناحيه علي باب روستاي از ها اعدامي بود

Page 20: مسعود در نبرد استخباراتی

سوم: واقعهمسعود به دیوانه نیمه مرد حمله

سنگ یک عقب از عزیزمحمد نام به ی دیوانه نیمه مرد خورشیدی 1360 سال درعزیزمحمد. تیراندازی مسعود شاه احمد سوی به عقل داشتن از که آن با کرد

دروازه عقب زندانبان، حیث به تا بودند داده برایش تفنگی ، بود بهره بی سلیماین. پاسداري پنجشیر زندان از کمال قاری سوی به آن، از پیش شخص كند

افراد. کرده اندازی تیر نیز شده شناخته مجاهدان دست احتمال سرشناس بود به اما کردند؛ می تأئید را تیراندازی درین حکومتی استخبارات های شبکه داشتن سال در که پنجشیر مشهور و شجاع فرماندهان از الدین کمال قاری)  کمال قاری خطای از که بودند داده مشورهرسید.( شهادت به سالنگ وادی در 1367

استدالل. عزیزمحمد الحواس مختل فرد یک ضد بر عمل شدت که بود این درگذرد تا شود می سبب حادثه این روی گذاشتن سرپوش و آورد می بار به آبرویی بی

شناسایی دارند، قرار محمد عزيز حركات درعقب که کسانی پای رد آرام آرامقاری. برضد غضب و خشم دادن نشان جای وبه پذیرفت را ها مشوره کمال شود

حتی. پیش در مدارا و نرمش روش ، عزیزمحمد عمل به مادی تقدیر وی از گرفتعزیزمحمد. برایش که مادی کمک از کمال، قاری رفتاری خوش از گذشته آورداو. خوشحال بسیار بود، شده داده سوی به اگر که رسید نتیجه این به خود با بود

داد. خواهند پول برایش مجازات، جای به کند، تیراندازی نیز دیگران از چاشت غذای آوردن برای زندانیان از تن چند با همراه محمد عزیز روز یک

بازارک شهرک توابع از روستایی مسعود، زادگاه)  جنگلک سوی به ملسپه روستایدر. می روانه( لحظاتی که افتد می مسعود حامل موتر به نگاهش راه مسیر شود

عزیزمحمد. می عبور جاده از بعد پرد می بزرگی سنگ عقب سرعت به کندتا. می وسنگر تفنگش تیررس در کامل طور به مسعود موتر بعد، لحظاتی گیرد

همین. می قرار صدا عزیزمحمد تفنگ آید، می تیررس در مسعود موتر که گیرد رسد. می گوش به موتر راست دست شیشه شکستن صدای بالفاصله و کند می

متوقف درجاده زودی به را موتر بود، نشسته موتر فرمان عقب خود كه مسعودشاهدان. مي گذشته شیشه از ها مرمی که کنند می ومشاهده روند می جلو كند

مسعود. کرده عبور مسعود صورت متری سانتی چند از ودرست حادثه ازین اندمجاهدان. می سالمت به جان ور حمله عزیزمحمد سوی به وعتاب خشم با برد مسعود نزد کشان کشان تفنگ، قبضه با وضربه ولگد مشت با را او و شوند میمسعود. می از را او و خیزد می بر عزیزمحمد از دفاع در کشمکش، درآن  آورند

تاج. می نجات بیشتر صدمات تاج کاکا به مشهور الدین تاج الحاج)  الدین دهد کار مسعود دستیار و یاور حیث به مبارزه آغاز از مسعود، گی همیشه یار ، الدین

درسال. می تا دارد می بر تفنگ خانکرد( ازدواج وی دختر با مسعود 1365 کرد رود. می کنار صحنه از مسعود، مخالفت اثر بر اما کند؛ باران گلوله را عزیزمحمد

بعد. می نگاه عزیزمحمد درچشمان راست مسعود را او که دهد می دستور کند و بیازارد را او که نیابد را آن امکان سرانه خود کسی تا دهند انتقال زندان به مؤقتا

 کند. نابود یا ضربات گیرودار، درین زندان رئیس عظیم فرمانده که گیرد می اطالع بعد روز اما

مسعود. شکسته را پایش یک و کرده وارد عزیزمحمد به سختی شدت به که استوگفت: داد قرار سرزنش مورد را فرمانده بود، گشته ناراحت

Page 21: مسعود در نبرد استخباراتی

شود معلوم تا باشد مصئون دیگران تعرض از که فرستادم جا آن روزی چند را اوتو. کرده تحریک را او کسانی چه کردی؟ مجروح را او حق، کدام به اند

را( دشت) عظیم آقای ها بعد مسعود که شد باعث حادثه همین  انزوا در ریوتیدهد. قرار

شخصی که کرد فاش دربازجویی نداشت، متمرکزی وحواس هوش که عزیزمحمد بین از تفنگ با را مسعود احمدشاه اگر بودکه داده وعده برایش سلطان نام به

سلطان،. می در  وي عقد به را جوانش دختر ببرد، اهل  کارگرعادی یک  آوردهرچند. رابطه دولتی اطالعات خدمات شبکه با درکابل که بود پنجشیر داشت

شده تحریک سلطان سوی از مسعود کشتن برای بودکه کرده افشا عزیزمحمد هیچ به کس، هیچ که داد دستور و کرد آزاد زودی به را عزیزمحمد مسعود اما بود،

سلطان. مزاحمت را او ندارد حق عنوانی مي كابل به اش خانواده با گاه كه کندمسعود. زنداني مسعود دستور به  آمد، مي پنجشير به تابستان فصل در و رفت شد

وي. آزاد را او سپس و نگهداشت زندان در سال دونيم مدت را سلطان اجازه كردپس. بر كابل به باره دو كه نداشت که باری هر قصد، سوء حادثه از گردد

فریاد و داد دیوانه، نیمه شخص یک لحن با شد، می رو به رو سلطان با عزیزمحمدگفت: ومی انداخت می راه به به تو اما افتادم زندان به و شکست پایم تو دست از ، بدقول خالف وعده ای 

ندادی! من به را وانیسه نکردی عمل بودی داده که ی وعدهشد. کشته درپنجشیر شوروی نیروهای هوایی تهاجم جریان در ها بعد عزیزمحمد

چهارم واقعهکاکا: الدین عزم وحاجی مسعود شاه خسراحمد الدین تاج منابع

شود. مي نزديك مسعود به كش آدم و دولتي اطالعات خدمات وابسته تروریست و جاسوس ترين معروف كامران

اما. عملي را پنجشير در مسعود قتل مأموريت بود قرار ،بي كا،جي اداره وي كند ، كشي آدم هاي ابزار با همراه را خودش  برساند، آسيب مسعود به كه آن از قبل

كرد. تسليم مسعود به احمد ترور هدف به وافغان شوروی اطالعات دستگاه وسیله به  کامران اعزام

منتظره غیر تسلیمی و ها، روس با بس آتش زمان در 1362 سال در مسعود شاه با مسعود مبارزه های سال اول طراز های رویداد از مسعود، شاه احمد به کامران

مجريان. استخباراتی های شبکه که گويند مي مسعود جاسوسي ضد است مأموریت تا بودند شده موفق شب یک ظرف درکابل، روسی استخباراتی طراحان

کنند. نهایی پنجشیر در مسعود ترور مورد در را اويكي. روسی مشاوران ترجمان کامران مسعود، نزدیکان روایت بربنیاد از بود مسعود با گذشته از او كه بود اين مسعود ترور براي وي گزينش هاي انگيزه

كامران. آشنایی مسعود با کابل پروان کارته درمحله جا یک که آن بر عالوه داشت و خواند می درس کالس دریک مسعود با نیز آموزی، دانش درآوان بود، شده بزرگحتی. وجود هم هایی آمد و رفت دو آن میان تحصیل دوران از او داشت

) استقالل،) دبیرستان داشت. خود نزد هم هایی عکس مسعود با درلیسهکه. برگزیده همسری به را زن دو کامران � بود مأموریت از همسردومش ظاهرا

این. یافته اطالع قبال مسعود، کشتن برای وی خطرناک پرسیده كامران از زن بودبود:

شوی؟ می پنجشیر دره وارد مسعود کشتن برای وقت چه 

Page 22: مسعود در نبرد استخباراتی

شود. می عملی وی مأموریت هفته آخر که بود گفته جواب کامران كامران ازآمدن پيش دوساعت هم آن ، حادثه روز در درست کامران همسر اما

خانم. پنجشیر وادی وارد مأموريت كامران كه داد اطالع الدين عزم به كامران شداگر. ترور را آمرصاحب كه دارد چنين اجرای قصد وي كه دانم مي من چه كند

را شما بازهم كه است اين پنجشير به آمدن از من هدف اما كرد؛ نخواهد را كاريمن. جريان در اين و شود خاين كامران ناخواسته، خداي نشود كه دارم بيم بگذارم

او. عملي را شوم مأموريت تفنگچه روسي مشاورين و خاد مسئوالن از كندآمر. گرفته تحويل را انفجاري ماده و زهر  مخصوص، ساعت دو حدود صاحب است

به جهاد، شروع اوایل از که بازارک روستای بزرگان از)  سعدالدين حاجي خانه دربا( بازارك) ماله سرپل درپیوست.( مسعود وي. وگو گفت كامران خانم خاص كرد

ازخود وي به نسبت كه مسئوليتي احساس از و نمود تمجيد خانم اين شجاعت ازوي. سپاسگزاري ابراز  بود، داده نشان گفت: زن به كرد

خدا. قرار كار درجريان من و است درتماس ازاول من با كامران به ترا دارمنگهدارد. خود پناه در مسلمان زن يك عنوان

پنجشير، جبهه حريم به شدن داخل از پيش كامران كه كند مي تصديق الدين عزمما. داده اطالع ما به را آن مشخص تاريخ و روز مأموريت، جزئيات شخصيت از بود

به. حيرت غرق كامران همسر زنانه دالوري و آن از قبل  آمرصاحب، دستور شديم بدون را كامران خانم شود، پنجشير وارد كشي آدم هاي ابزار با همراه كامران كهکاکا. اعزام كابل به باره دو شود، زحمت دچار راه مسير در كه آن تاج كرديم

گوید: می باره درین الدیناما. قطور وگردن بود بزرگ شکم با چاق، باال، بلند شخص یک کامران داشت� که طوری بود. معنی تمام به لوح ساده شخص یک شناختیم، نزدیک از را او بعدا� مسعود داده وعده کامران برای بی جی کا و خاد های شبکه که گفت من به بعدا

صحنه از هلیکوپتر وسیله به درنگ بی کردی، ترور را مسعود هرگاه که بودندتفنگچه. خواهی داده نجات عملیات کامران دراختیار که صدا بی مخصوص شد

و حاضران هدف، سوی به شلیک از بعد دقیقه، پانزده مدت به بود، شده داده قرار قصد سوء هدف مسعود که شد نمی فهمیده و کرد می اغفال را مسعود نگهبانان

چشم. قرارگرفته تصور حضار و شدند می حرکت بی هایش وپا دست ها، استاما. فرورفته سکوت در طبیعی طور به وی که کردند می بعد دقیقه پانزده است

است! بازمانده حرکت از وی قلب که شد می معلوم دارای نیز شد، می تطبیق مسعود باالی خاد طرح براساس که زهری ماده

مسعود. تأثیرتدریجی گفت: من به تحقیقات از بعد بودوقتی. قاطع اما مرموز خاصیت زهر این ظرف شود، می خورانده کسی به دارد رخنه این و گذارد می اثر اش معده فعالیت روی آرام آرام هم آن هفته یک

اندازد. می کار از را معده که شود می دردناک حدی به آتی های روز در مکروبی، مبرهن بیشتر مسأله این پرداخت، وگو گفت به کامران خانم با مسعود وقتی

خانم. او. دراک و چابک زنی کامران گشت گفت: مسعود به بود دکتر اما کند، نمی عمل شما برضد کامران که داشتم یقین پیش چندی  تا من

به تنها دالر هزار صدها و است خریده ما برای خانه یک پیش روز چند نجیببیم. ریخته کامران بانکی حساب به خانه و دارایی بخشیدن که دارم آن از استاین. تأثیر اش قبلی تصمیم بر کامران گفت: چنین مسعود روی در رو زن بیاندازد

رود! می دست از افغانستان نباشد، مسعود وقتی

Page 23: مسعود در نبرد استخباراتی

باردیگر یک زنش و کامران مسعود، میان دیدار زمینه بودم، شاهد من که جایی تااین. مساعد پنجشیر در نیز دستور مسعود ازآن پس و بود سری کامال دیدار شد از اسحق انجنیر اتفاق به را او و خطردارد برایش کابل به کامران بازگشت که دادکرد. روانه پاکستان سوی به غوربند راه

داشت. آگاهي دقيق طور به كامران ازمأموريت ، اطالعاتي هاي بازي در مسعود بود. كرده تشريح برايش خاص روابط طريق از را عمليات پروسه نيز كامراندر. نمي فاش ديگران براي را خود اطالعاتي منابع سرچشمه مسعود شيوه كرد و اعتنايي بي نوعي  كرد، مي من از باره درين كه هايي استفسار و ها سوال رفتار،

اما. مي احساس  مندي باور را قضيه قدم به قدم ترس، و وسواس با كه من شد را بازي اين اصلي رشته صاحب آمر كه دانستم مي كه آن با  كردم، مي گيري پي داشتم. ترس قبلي هاي بيني پيش خالف احتمالي حوادث از دارد؛ دست در

توصيه  كامران، به شان هاي مشوره آخرين در افغان و روسي هاي اطالعاتچي جا همان شدي، رو به رو موانعي با خويش مأموريت درانجام اگر كه بودند كرده

صورت آن در و شود سازماندهي ديگري عمليات  زمان، مرور به تا كن اقامتداشت. خواهد خاص اهميت  مسعود، نزديكي در تو حضور

گوید: می الدین عزم آقای داد دستور من به آمرصاحب  كابل، سوي به كامران خانم حركت از بعد ساعت دوپيش) داالن سوي به كه حركت( دره درآمد سنگ وي. پنجشير كامران كه گفت كنم

و وسايل با همراه را او راست يك و است دره دهانه به شدن نزديك درحالبياور. من نزد  دارد، خود با كه تجهيزاتي

روسي موتروالگاي يك كه بودم ايستاده دره دهانه از تر دور كمي سرساعت،قواي. نزديك من سوي به و كرد عبور سختي به جاده روي موانع از سياه شد

از را كوهي هاي وسنگواره سنگی موانعي  ، خاد مقامات دستور به قبال حكومتيشود. وارد دره داخل به بتواند كامران موتر تا بودند كرده دور جاده مسير

شده جاسازي موتر عقب در كه كرد اشاره تجهيزاتي به شدو پياده موتر از كامرانتجهيزات. يك و زهر بوتل  صدا، بدون كوچك تفنگچه از بود عبارت كشي آدم بودند

جاسازي محفوظ بسته يك در ماهرانه صورت به كه گرد نان شبيه چسپناك مينبود. شده

هاي گوشه چرا ولي است جديد اصل در موتر اين كه كردم سوال كامران ازگفت: او است؟ شده تخريب و خورده سنگ به اش عقبي و جلوي

كنم. مي حکایت برايت آمرصاحب. مسعود نزد كامران اتفاق به وپرسيد: كرد پرسي احوال وي با آمديمآمدي؟ چطور جا اين تا

گفت: كردو اشاره روسي والگاي موتر به كامرانقبل. زده آن به جعلي شماره كه است خاد شش رياست از موتر اين  آمدن، از اند

داده دستور نكند، ايجاد تردید و شك دیگران، نظر در جديد، سياه موتر كه آن براي موتر يك مثل  امر، ظاهر در تا بكوبند كوه بدنه به بار چند را آن عقب و پوزه شدكهآيد. نظر در مستعمل و كهنه

و چرخانيد دستانش ميان را آن و كرد نگاه كامران مخصوص تفنگچه به مسعودگفت:

همين. ادامه نبايد ازين بعد تو مأموريت كامران، دو مأموريت  آمدي، جا اين كه يابدشود. مي ختم تو جانبه

Page 24: مسعود در نبرد استخباراتی

دستور( فعاالن از) خيرمحمد مأمور به آنگاه خانواده تأخيربراي بدون كه داد جبهه سپس و كند كرايه را ي خانه پاكستان پشاور شهر در دوهمسرش با همراه كامران

تا. منتقل جا آن به محفوظ طور به را آنان سر به پنجشير در كامران كه مدتي كند فوتبال های بازی در باهم جا يك ها وروز بود مي مسعود دركنار هماره  برد، مي

گفته. ) مي شركت فتبال ملی تیم دربان زمانی کامران که شود می كردند( پاسپورت اش خانواده و او براي بعد مدتي است. بوده افغانستان تهيه) گذرنامه

از اش وخانواده كامران براي ويزا و پاسپورت كار امور كليه كه حالي در و شد كامران که آمد فراهم شرایطی ، شد می دنبال پیوسته آمرصاحب شخص سوي

کنند. پرواز آلمان به شدند موفق سرانجام اش وخانوادهپنجم: واقعه( پیلوت حکومت) پنجشیر زندان در خلبان( مشتاق  راوی: و)   ريگستاني محمد صالح دادستان

بازداشت را شخصی پنجشیر، جبهه مجاهدین شوروی، تجاوز اول های سال درپیلوت. کابل حکومت جنگی هواپیماهای پیلوت شد، می گفته که کردند به را استیکی. توابع از روستایی پارنده،)  پارنده روستای در اسفندیار قلعه زندان از بازارک

این. جا درهمان مسعود کار محل اغلب که درپنجشیر فرعی دره 22 به روستا بودبر. انتقالاست.( مشهور وسرد گوارا آب داشتن نزدیکی در ی تپه فراز دادند دستگاه یک که داشت قرار زیکویک هوایی ضد اسلحه مخصوص پاسگاه زندان،

اعمال. شده نصب درآن نیز زیکویک آغاز مظنون فرد باالی بدنی و ذهنی فشار بوددر. ، پاسخ و پرسش صد از بیش طرح با شدم موفق ، بازجویی جریان شد

همچنان و ها هواپیما فنی ساختار و هوایی دفاع باره در را ی گسترده اطالعات حاصل پیلوت اززبان ، کارمل رژیم جنگی های هواپیما پذیر وآسیب حساس نقاطمن. و شکنجه ناگزیر و نیست بسنده پیلوت اطالعاتی تخلیه که کردم می فکر کنمدادم. افزایش وی باالی را بدنی فشار

سررسیدند. مسعود  احمدشاه به نزدیک مسلح افراد ناگهان بازجویی درجریان سرم باالی که یافتم خود درعقب را مسعود شاه احمد کردم، نگاه عقب به وقتی

نگاه با مرا های دادن تکان پا و دست و خشمگین صداهای حرکات، و بود ایستادهمتهم. می هایش مسعود. و کردم رها را پائید مواقع، درچنین همیشه ایستادماو! می سر ناگهان است؟ خبر چه درکجا که شد می مطلع طریق هر از رسیدپرسید: مسعود

دهی؟ می شکنجه را شخص این چراآدم: است! ضروری ما برای اطالعاتش و است مهم گفتم

چه: خواهی؟ می وی از اطالعاتی پرسیدپیلوت: از... گفتم در. خبر چیز هر است طیارات زدن و طیاره نوع هر باره دارددارد! اطالع

چه: سوال مسعود ی؟ آورده دست به چیز کرددر: آورده دست به را معلومات تمام کنند، می بمباران را ما که طیاراتی باره گفتم

ام!مثال: بازهم مسعود می را ما های گاه مخفی و ها سنگر ها جت روز هر پرسید

باره؟ درین گرفتی اطالع چه زنند،گفتم: و گذاشتم دستش در را وجواب سوال اوراق من

آمده! دست به خوب بسیار معلومات باره درین

Page 25: مسعود در نبرد استخباراتی

گفت: بیاندازد، اوراق به هم نگاهی نیم  که آن بی و زد لبخند مسعوداند! نادرست اطالعات این همه

چطور؟تو: مسعود چیزی هر... دانی نمی چیزی هیچ ها طیاره وتخنیک ساختمان از گفت

این... اهمیت کنی فکرمی ، شنوی می شخص ازین غلط و راست که پیلوت دارد شر از که آن برای فقط ندارد، اطالع کنی، می سوال تو آنچه باره در نیز خودش

زند... می گپ و زند می گپ چیز همه باره در کند، رها را خودش توشدم. ساکت دمی من

دستورداد: مسعود( پیلوت برای خمیر) ( پاک رو و آب ریش، کریم دندان،  کریم بده) سرو که حولهاش! خانه برود که کن رهایش... وبعد کند اصالح را خود وضع

رهایش: کنم؟ پرسیدمپس: جواب مسعود اطالعاتش همه نیست مسلکی شخص این کنی؟ می چه داد

تو... غلط کرده خوش دل غلطش جوابات به و نیستی کار این مسلکی هم استای!

دستور از اطاعت جز راهی مگر، زد نیش دورن از مرا ماری مثل نارضایتی حسنداشتم.

آسانی به جا از و گشته متورم سراپایش که بودم داده شکنجه حدی به را پیلوتاشیا. نمی خورده تکان کردم. فراهم را زندانی ضروری امکانات و توانست

و ها پاسگاه از  را پیلوت که دادم نگهبانان از یکی دست به و نوشتم یادداشتیکند. خارج جبهه حریم از و دهد عبور راه مسیر های گاه قرار

می نرم پنجه و دست گی زنده و مرگ با شکنجه زیر پیش لحظاتی تا که پیلوتبا. آزاد اسارت از گی ساده این به که بود نکرده باور نیز کرد، بی های نگاه شود شد. رفتن وآماده کرد اصالح را صورتش زودی به اما نگریست، می من به باور

گفتم:هستی! آزاد برو

ناگهان. زده حیرت و توصیف به و گرفت هایش دست میان در را دستانم شدگفت: و پرداخت ازمن تمجید

حاال... من به کالنی خدمت کار این با تو برایت ی تحفه چه من که بگو کردیکنم؟ ارسالبرو: این... را راهت گفتم است! کرده برایت آمر را خدمت بگیر

کرد: پافشاری اوکنم! ارسال برایت که بگو چیزی یکگفتم: کنم، نگاه را او که آن وبی نیاوردم خود روی بهاگر... زیادی خواهش  بفرست ی وسیله یک من به گویی، می راست واقعا ندارم

( بالتی که دیگر! جنس از چه و دستی چراغ چه و باشد رادیو چه بخورد، باطری)اصال. مدتی ازین. فراموشش گذشت شنیده بسیار اسیران های وعده گونه کردمهفته. یک. سپری یی بودم یک رسید؛ خبر که بستم می را هایم کفش بند روز شد نزدیک ملسپه سوی به پائین سطح در پرواز با و شده دره وارد ها هواپیما از دسته

پرواز. می تازه چیز دره، مختلف نواحی در روز و شب هنگام در ها هواپیما شونداما. بر مرا نگرانی یا و  کنجکاوی چندان نیز بار این و نبود ی هر من نیانگیخت

می دستور بالفاصله یافتم، می اطالع پنجشیر دره به ها هواپیما ورود از که باری

Page 26: مسعود در نبرد استخباراتی

آسانی به که امنی های گاه مخفی به کنندو خارج محبس از را ها زندانی که دادمحضور. منتقل نبودند، کشف قابل حتی و جبهه در دولت های جاسوس کنند

بسیاری. عادی مسأله یک کردم، می کار من که درقرارگاهی ها، جاسوس بود درجبل دولت اطالعاتی های شبکه با که داشتند خود با کوچکی های دستگاه دولت و کردند می برقرار رابطه پنجشیر از درخارج دیگری مناطق و السراج

اند. کجا در فرماندهان یا و برد می سر به کجا در مشتاق که دانست می هرلحظه بودند. یافته مهارت خویش موقعیت تغییر در نیز فرماندهان و من مثل های آدم اما

اشتباه های پیام ارسال و اطالعاتی های شبکه کردن گمراه در مسعود شخص ساخته های وبازی ها کردن گم راه این و داشت انگیزی حیرت قابلیت آنان برایبود. شده بدل عادت یک به او برای گی،

نظر مورد های گاه مخفی به سرعت با را زندانیان که دادم دستور نیز بار این هنوز. منتقل به ها هواپیما سنگین غرش که بودم نکرده نگاه آسمان سوی به کنندسپس. را فضا ی فشرده طور گوش به خانه آشپز دیوار شکستن صدای انباشت

جنگنده. خاک ستون و رسید و شد ترسیم چشمانم دربرابر لحظه یک میگ ترکیدیک. آسمان سوی به برق، سرعت به بعد از همکارم سفید ریش تیرکشید

ضربه. فرار ساختمان آن زیر من که شکست درهم را سقفی همان دوم کردزیر. ایستاده غرش. گیر آوار بودم نسبت(  ) ها چرخبال ماندم غرش به هلیکوپترخود. تشخیص قابل میگ های جنگنده شوک. دیوارفروریخته کنار در را بود غلتاندم

تنه. نمی کار درستی به صدا شدت از مغزم و بودم شده که کردم باال را ام کرد جدا اتاق دیوار به متصل کوه بدنه از بم اصابت دراثر که بزرگی سنگ بگریزم،

کم. من بر را فرار راه و غلتید سنگینی به بود، شده هوش از بود مانده بستبه. هستم. اصلی هدف ، خودم شخص بار این که رسیدم نتیجه این بروم

نخست کند؟ نمی انداخت چرا تپه باالی زیکویک که گذشت ذهنم از سوال این  گرفته هدف را زیکویک زن نشان اولیه، بمباران در شاید ها هواپیما که کردم فکر

اما. نداده تیراندازی موقع وی به و ووحشت مهیب صدای با افکارم سلسله اندجنگنده. قطع ناکی جهنم به را ها وخانه گاه قرار و آورد فرود سر تیر مثل ها شدراه. بدل پارچه. شده گم گریز کردند خود  چندمتری در را انسان گوشت های بودبه. تشخیص توانستم می و گرفته قرار هدف برادرم که فکرکردم طورقطع بدهم

بمباران. می نگاه را بدنش های پارچه اینک بیست در و شد سرگرفته از شدید کنم دیدم بعد لحظه چند و کرد بدل شب به را دنیا که افتاد بمبی تر، طرف آن متری

کسی. شده مبدل سیاه های اسکلت به منطقه درختان تمامی که که زد صدا بودندبه. راست دست طرف به را خودت مشتاق، برایم جا کمی راست طرف بغلتان

حاال. بودم. گرفته قرار دیوار و سنگ پناه در اندازه یک بازکردمتمامی. حوت ماه بلوط شکل به شدند، می سبز گی تازه به که ودرختان ها بته بود

در. داده شکل تغییر سوخته و جت های هواپیما گردش فضا، بودند ) را) هلیکوپتر توانستم. می دنبال هایم نگاه با بالگرد 12 و هلیکوپتر 46 که کردم

بشمارم. را میگ جنگنده درحرکت ما شده تخریب قرارگاه فراز بر پائین سطح در هلیکوپتر یک حال دریندروازه. من. گشوده چرخبال پوزه کنار بود ببینم چشم به را فردی توانستم می بود

چرخبال. نشسته سیت یک وروی داشت گوش در بزرگی های گوشی که بازهم بوددست.. برپا زمین در خاک از توفانی و آمد تر پائین سویش به تا بردم تفنگ به شد

Page 27: مسعود در نبرد استخباراتی

از و زد چرخی و کرد باال را اش پوزه آهسته حالتی با چرخبال اما کنم؛ تیراندازیمن. دور سرم فراز انديشيدم: خود با شد

شناخت؟ مي مرا بود، نشسته كابين در كه كسي آيا فردی. می سرم در گردبادی مثل که شد تبدیل اوهامی به رویداد این در که چرخید

اش شکنجه مرگ سرحد تا من که نبود پیلوتی همان آیا بود، نشسته چرخبال دهانه یک خاطر به فقط را ها اتاق همه پیلوت شايد كه كنم مي فكر حال تا بودم؟ کرده

بعد! تخریب من از شیرین انتقام یک وگرفتن شوخی رسیدم نتیجه این به ها کرد دیگر و بود ریخته زمین روی را ها بم تمامی بمباران، نوبت درچند شاید وی که

این. نابود اصلی هدف عنوان به مرا تا نداشت بساط در چیزی من پندار کنداو. درست قبضه یک حداقل جنگی، هواپیمای ذخیره درداخل تردید بدون نبود

گذشته. دسترس در من زدن برای کالشینکوف تفنگ یا و کالکوف 46 ازین، داشت مأموريت گستره كه بودند کرده شرکت عملیات درین میگ جنگنده 12 و چرخبال

اين. نمي محدود ما قرارگاه بمباران به فقط شان تاسيسات ها هواپيما شداگر. كرده بمباران سختي به را مجاهدين مي شان دست مواقع درين بودند

نماند. زنده ی جنبنده تا كردند مي عمل طوري  رسيد،نیافت. پایان جا همین به قضیه

من. برانگیز سوال و آور خنده ، دراماتیک کافی حد به تهاجم این به را پیلوت بود شاید کرد، نمی آزاد را او مسعود شاه احمد اگر و بودم کرده شکنجه سختی

انتقام. انتظارش در سیاهی سرنوشت من فکری عرف ،در دشمن یک از گیری بود که توانستم نمی گاه  هیچ و گرفت می پایان فاجعه یک به حالتش، ترین خوب در

مزه خوش و شوخی با آمیخته فیلمی های سازی صحنه گونه این با را گیری انتقامباور. درهم گی به. حضور چرخبال همان در پیلوت که بودم کرده بیامیزم داشت

من. گذاشته تأثیر من غرور بر پیلوت کشی انتقام نوع این سبب، همین خود بود یک در را چیز همه او كه كردم تصور اما بودم؛ ترسناک و عملیاتی رو، تند آدم

با! کرده خالصه مرگبار شوخی ها ده که است رژیمی چه این که گفتم می خود بود کند؟ می روانه پنجشیر به کابل از پیلوت یک شیرین شوخی اجرای برای را هواپیما

تردید بدون هواپیما، ها ده بمباران عملیات سازماندهی هدف که است مسلم امااین. پیلوت و من میان دشمنی و وعده کردن دراماتیزه تنها در ها، هواپیما نبود

درظاهر اگرچه این و کردند منهدم را ها ساختمان از بزرگی های بخش روز، همان آورد دست هیچ که داد نشان بعدی اطالعات بود، حکومت برای پیروزی یک

بود. نیاورده ارمغان به چشمگیری از گفت و آمد دیدنم به ی غریبه آدم بعد، روز چند اما پنداشتم؛ مختومه را قضیه 

این! آورده من برای پیامی پیلوت همان سوی از باالتر چیزی ماجرا، بخش استغریبه. غیرمنتظره حادثه ویک هیجان او. خود نزد را بود پیلوت قول از خواستمبود: چنین برایم

یا... مرگ تو بگو، مشتاق به من! بزرگ آدم یا نداری مرگ نداری بودم آمده هستیکنم! ختم نتوانستم ترا کار اما کنم؛ وفا بود، تو کشتن که خودم وعده به

این. آویزان پا یک از را پیلوت قاصد که دادم دستور اما. را کار کنند چنان کردم که آن از قبل و کردم پائین سقف از را او زودی به که بودم مسخره راز این غرق

شود خارج پنجشیر از عاجل طور به که گفتم او به شود، مطلع موضوع از مسعودکند. گم را خود وگور

Page 28: مسعود در نبرد استخباراتی

زیکویک دستگاه که بود شده چاق ذهنم در سوال این ها هواپیما حمالت درگیرودارکان- روستای بر مشرف ارتفاع در مستقر تاسیسات بمباران درجریان چرا طالنکرد؟ تیراندازی هم بار یک حتی ، قرارگاه

چرخیدن و ها هواپیما تهاجم با زیکویک خاموشی که بودم گرفته نتیجه سرعت بهتحقیقات. رابطه باهم پائین خیلی فاصله از پیلوت حامل هواپیمای دغدغه بی دارند جای به بلکه بود؛ ننشسته خاموش بمباران، جریان در زیکویک که داد نشان من

گرفته رگبار زیر پیوسته را ملسپه روستای های خانه هواپیماها، سوی به تیراندازیبود!

بعد روشن شد كه مسعود این قضیه را از مدت ها قبل زیر نظر داشته بود. او بنا به عادت، هرجریان مظنون را موقع می داد تا به مرحله رشد طبیعی خود برسد.

اما این نوع روش، از نظر من خیلی خطرناک و غیرقابل تحمل بود. مسعود، بعد از آن که من توضیح دادم که زیکویک انداز یک فرد مظنون است و حین بمباران به

سوی خانه های روستا تیراندازی کرده است، واکنش نشان داد وگفت: این قضیه تازه نیست، از مدت ها پیش حرکات مشکوک دارد. یک بار شبانگاه

کمیته نظامی را هم به وسیله زیکویک هدف قرار داده بود. مسعود دستور داد که درمحمد زیکویک انداز را بازداشت کنم. این شخص زمانی هم صنفی من بود. اما من درچنین حاالتی، هیچ کسی را نمی شناختم. وقتی زیر

ضربات من از پا درآمد، ناگهان گفت که من همه چیز را افشا می کنم. درین حال سه نفر از افراد خاص مسعود سر رسیدند و گفتند که آمرصاحب به ما دستور

داده است که جریان بازجویی را نظارت کنیم.با آن که از عادت مسعود آگاه بودم، پرسیدم:

رئیس تحقیق من هستم، شما چرا باید باالی سرمن مانند تفتیش ایستاده باشید؟یکی از آنان گفت:

آمرصاحب وظیفه داده است ترا کنترول کنیم و صالحیت داریم که رفتار ترا زیر نظر داشته باشیم. آمرصاحب گفت اجازه ندهید که مشتاق به میل خود کاری کند

که به متهم زیان برسد! اما نفرات مسعود نمی دانستند که دیر رسیده اند و من با روش خاصی که داشتم،

چند  از متهم اعتراف گرفته بودم. او اعتراف کرده بود که به واسطه یک زن و مرد که در روستاهای دیگر زنده گی داشتند، با "خاد" رابطه داشته و از آن ها پول می گرفته است. او گفت که وظیفه او کشتن آمریا کس دیگری نبود؛ فقط از وی خواسته شده بود که وقتی هواپیما های دولت برای بمباران می آمدند و از حریم

فضایی زیکویک تپه قلعه اسفندیار عبور می کردند، او از اجرای ضربه برای سرنگونی هواپیما ها خود داری کند وطوری این مأموریت را انجام دهد که موقعیت خودش به خطر نیافتد و شرایطی پیش نیاید که مسعود به جای وی کس دیگری را

عقب دستگاه زیکویک مقرر کند. چنان که به زودی معلوم شد، مسعود از ابتدای شروع مأموریت موصوف از ماجرا مطلع بود و بی آن که مرا درجریان بگذارد،

عالقه داشت تا رد پای احتمالی دیگر کسانی را که درین قضیه نانوشته دخیل بودند، شناسایی کند. حاالکه زیکویک انداز در تیررس من قرار گرفته بود، مسعود

مداخله کرد. من تازه آماده شده بودم تا افرادی را که زیکویک انداز در جریان بازجویی معرفی کرده بود، به سرعت دستگیر کنم، نفرات مسعود مانع کار من شدند. من ازین سیاست های مسعود به شدت خشمگین می شدم. خطردایم و

Page 29: مسعود در نبرد استخباراتی

پیوسته ی که جبهه را تهدید می کرد، بسیار عمیق وبزرگ بود. به دستورمسعود، متهم را از چنگ من بیرون کشیدند وبه زودی خبر شدم که اونه تنها شامل مجازات مرگ نشد؛ بلکه او را رها کردند و فقط به وی ابالغ کردند که دیگر اجازه رفتن بهارتفاع مشرف به روستای طال- کان را ندارد و کس دیگری به جایش گماشته شد.

صالح محمد ريگستاني اين واقعه را از زاويه ديگري شرح مي دهد: روي داد. زيكويك دافع هوا در ارتفاع موسوم به طال- كان1360اين حمله در سال

) معدن سابقه طال( مستقر بود. اين زيكويك پيش از آن نيز مورد حمله هواپيما ها مسعود ناگهان در منطقه ظاهر شد و قرار گرفته بود. به همين سبب پايان يك روز،

گفت:امشب تهاجم هوايي وسيعي به مقصد انهدام اين زيكويك صورت مي گيرد.

پس دستور داد كه درطي ساعات شب ، زيكويك به مكان ديگري منتقل شود. من همراه با فرمانده صفی الله، شاه سليمان و دادخدا بعد از مشوره و چاره

فيصله كرديم كه زيكويك از يك سر دره پارنده به آن سوي دره منتقل  جويي، شود. يعني از دامنه طال- كان به نقطه مقابل موسوم به سرحصار، مشرف به

كاربس  مكتب روستاي بازارك انتقال داده شد. تغييرمكان زيكويك درطول شب، دشوار وطاقت فرسا بود. به ويژه انتقال سكوي پرتاب ) كه مجاهدين آن را مسند

ساعت ها ادامه يافت. مكان قبلي  به دليل وزن بسيار سنگين،  زيكويك مي گفتند( زيكويك را كه ديواره آن به شكل مدور ساخته شده بود، طوري كه دشمن را

با ترپال پوشش داديم و آن جا را ترك كرديم. حوالي بامداد ناگهان  گمراه كند، 36غرش هواپيما ها خواب تمامي ساكنان دره را آشفته كرد. من از داخل موضع،

جنگنده ميگ را مشاهده كردم كه با سرعت به سوي12چرخبال ضد گلوله و ايستگاه قبلي زيكويك در طالكان حمله ور شدند. توفاني از خاك برخاست. آنان به

اين تصور بودند كه ديگر هيچ كسي درآن محل زنده نمانده و زيكويك نيز تخريب اين  تماشاي  شده است. برای ما كه قبال زيكويك را از آن جا منتقل كرده بوديم،

دقيقه بالوقفه ادامه يافت.50صحنه هيجان آور بود. اين بمباران بي سابقه حدود اين طوالني ترين بمياراني بود كه من در زنده گي خود شاهد بودم. جنگنده هاي ميگ به شكل دسته هاي چهار و هشت به طور متناوب از پايگاه بگرام به سوي

پنجشير مأموريت هوايي انجام مي دادند. در واپسين دقايق ضربات مرگبار بر استقرار اولي زيكويك، يك چرخبال غول پيكر در ارتفاع كمي از محل  محل

كيبل سنگيني را كه در نوك آن قالب بزرگ فلزي آويخته بود،  زيكويك چرخي زد و با  به پائين شل كرد. هدف ازين تالش آن بود كه مي خواستند دستگاه زيكويك را

استفاده از نيروي هوايي با خود ببرند. اما به زودي متوجه شدند كه درآن حفره مدور هيچ چيزي وجود ندارد! ازسوي هم چرخش دايره ي چرخبال ها به شدت

نگران كننده بود. لشكر اطالعاتي رژيم شب و روز مسعود را دنبال مي كرد. ما هوايي دولت، بعد از کشف محل اختفاي  دريك لحظه تصور كرديم كه كشف

زنداني كه آغا مشتاق مسئوليت آن  مسعود، قصد دارند او را زنده دستگير كنند. در روستاي ساتا در نزديكي ايستگاه زيكويك واقع بود كه همان  را به دوش داشت،

اين هواپيما  روز دركنار ساير تأسيسات و روستا ها به شدت بمباران شده بودند. ها در اصل به منظور انهدام محل استقرار زيكويك دوميله ضد اسلحه هوايي دست

به يورش همگاني زده بودند. مسعود  بعد از عمليات ناكام نيروي هوايي دولت به هدف تخريب دستگاه زيكويك،

برنامه ديگري را طرح كرد. وي دستور داد كه زيكويك را عقب يك موتر جيپ

Page 30: مسعود در نبرد استخباراتی

روسی نصب كنند و از آن در مأموريت هاي سيار استفاده شود. مانور فني مسعود یکی1361ثمره درخشان خود را نشان داد. در سال   درحمالت بعدي هوايي دولت،

از تیراندازان حرفه ای به نام شاه سليمان كه درحمالت بعدي، درعقب فرمان در جريان مدافعه دراماتيك سه چرخبال مهاجم را سرنگون  زيكويك قرار داشت،

كرد. من شاهد بودم وقتی مرمی های دستگاه زیکویک به سوی یک چرخبال پرواز کردند، از بدنه چرخبال گذشتند و بدنه کوه را تخریش کردند. چرخبال با سرعت

ازتعادل افتاد و به سوی زمین سرنگون گشت. چند چرخبال دیگر در گوشه وکنار منطقه بخشی خیل کوماندو های روسی را پائین کردند. این بزرگترین اشتباه

ارتش شوروی بود. مجاهدان کوماندو ها را از چند جناح زیر آتش گرفتند که در نتیجه آن، حدود سی تن از کوماندو های روسی که سراسیمه شده بودند، کشته شدند. درحالی که اجساد سربازان روسی درمیدان جنگ افتاده بود، مجاهدان به

واسلحه آ ، کا،اس را به دست آوردند. دستگاه   ماشیندار نوع کالکوف27تعداد "زیکویک غازی" زیکویک یک بار دیگر از انهدام وتخریب نجات یافت و ازآن پس به

بعد از پایان آتش بس با1363) درحمله هفتهم روس ها در سال شهرت یافت.شوروی(

واقعه ششم:شخصی به نام مرزا مشهور به "مرزای مرگ" به ترور مسعود می آید.

منابع: کاکا تاج الدینآغا مشتاق

ریگستانی  مسعود به طور معمول کسانی را برای من در اداره تحقیق جبهه پنجشیر معرفی

می کرد که به گفته خودش، به "خطرمجسم" تبدیل می شدند. او به دلیل اشتغال شباروزی و مدیریت پیچیده جنگ و جبهه، فرصت الزم برای پیگیری پرونده این چنین افراد را در اختیار نمی داشت. درطی سال های مبارزه اطالعاتی، به این

نکته پی بردم که سرنخ صد ها پرونده جاسوس ها و آدم کشان در داخل پنجشیر، کابل و مسیر کابل - پنجشیر، به طور خاص در اختیار مسعود قرار داشت که من

از آن بی اطالع بودم. در مورد شبکه های خاص اطالعاتی او تا امروز نیز، اطالعاتی الزم دراختیار ندارم. من به عنوان رئیس اداره تحقیق مسعود اعالم می

کنم که وی به ویژه در زمینه بازی های استخباراتی، اسرار بزرگی را که درتاریخ جنگ های چریکی کمتر اتفاق افتاده بود، با خود برد. شاید در دست نوشته های افشا ناشده مسعود مواردی ازین دست مرقوم شده باشد؛ اما تا امروز کسی

ریگستانی می گوید که مسعود عادت به نوشتن درباره آن هیچ اطالعی ندارد. روزنوشت داشت و تمامی حوادث مهم آن زمان را در یادداشت های شخصی اش

نوشته است. این یادداشت ها نزد کاکا تاج الدین واحمد ولی مسعود است. یک سال بعد از حادثه پیلوت و زیکویک انداز، احمد شاه مسعود به من دستور داد

که فردی به نام مرزای مرگ را که به تازه گی وارد دره پنجشیرشده بود، بازداشت کنم. مرزای مرگ راننده موتر های مسافر بری از باشنده های دره

پارنده پنجشیربود. معرفی شخص مظنون از سوی شخص مسعود از نظر من یک ) دره امر جدی و انباشته ازخطرات احتمالی بود. مرزای مرگ ازطریق دره شتل

یی که یک سر آن به مدخل دره پنجشیر وسر دیگر آن به سالنگ ختم می وارد حریم جبهه شده بود. وقتی او را بازداشت کردم، قیافه سرد و بی شود(

اعتنایش مرا به خشم آورد. در اتاق بازجویی به همان شدتی متوسل شدم که

Page 31: مسعود در نبرد استخباراتی

معموال با جاسوسان چنین می کردم. به وی گفتم که اختیار زنده گی و مرگ در دست خودت است. دیدم حالت بی اعتنایی در سیمایش هنوز پا برجاست و گفت

که چیزی برای گفتن ندارد. یک نفر ناظر از سوی مسعود سر رسید و گفت من ازسوی آمرصاحب وظیفه دارم تا تو از حدود اختیاراتت پا را فراتر نگذاری!

من در آن لحظه به ناظر مسعود هیچ توجهی نداشتم. پس شکنجه را افزایش دادم. در جریان بازجویی صدای من به شکل وحشتناکی می ترکید وهر شخص

ثالثی که درآن جا حضور می داشت، مجبور به فرار می شد. برای من مهم نبودکه چه کسانی مرا نظاره می کنند؛ مهم آن بود که راز شوم را از زیر زبان جاسوس

بیرون بکشم. من کامال می دانستم که دشمن موفق به حذف زنده گی مسعود شود، همه چیز تمام می شود. مرزای مرگ بسیار پرمقاوم و کله شخ بود. چند بار

زیر ضربات شکنجه به حالت اغما رفت؛ اما دستور دادم که روی فرش برف پرتابش کنند. در دور دوم بازجویی مرزای مرگ به مأموریت خود از جانب حکومت

برای کشتن مسعود اعتراف کرد. من در صدد بودم تا نفرات دیگری را که درپنجشیر بوده وبا وی رابطه داشتند، معرفی کند. چون مقاومتش درهم شکسته بود، در حالی روی برف افتاده بود، عوامل زیادی را در سطح داخل جبهه معرفی

کرد. در همین لحظه شرفه پای کسانی را شنیدم. چون به عقب نگاه کردم، مسعود با

چند نفر از نگهبانانش در سه قدمی ام ایستاده بودند. این طور حدس زدم که ناظر مسعود به سرعت او را از نحوه تحقیقات مرزای مرگ مطلع ساخته و او

خود به صحنه آمده بود.مسعود از من پرسید: من دستور داده ام که این آدم را بکش؟

گفتم: مقاومت می کند. مسعود گفت: من گفتم که در ظاهر امر بررسی کن که چرا این شخص خطرناک

شده است.گفتم: جاسوس و آدم کش همیشه خطرناک است. آمده است که ترا بکشد!

مسعود گفت: این کفر است... مگر این شخص کرامت انسانی ندارد؟خاموش ماندم. او تکرار کرد:

جواب بده ... کرامت انسانی دارد یا ندارد؟ او افزود که منظور من از بازجویی این شخص ثابت کردن این مسأله است که وی

چرا از دایره معمول خارج شده است؟ معنی "دائره معمول" آن بود: مرزای مرگ که از حیث استخباراتی، درقرنطینه

قرار گرفته بود، روی چه عواملی از خط سرخ مجوزه پا را فراتر گذاشته است. کلید این قضیه منحصرا دراختیار مسعود بود و من چیز زیادی درباره آن نمی

دانستم. من گفتم که مرزای مرگ به همه چیز اعتراف کرده است.مسعود این دست آورد مرا در ظاهر امرچندان جدی نگرفت و گفت:

خودم به مرزای مرگ یک وظیفه می سپارم که اگر آن را اجرا کرد، از جرمش میگذرم. مرزای مرگ صدا زد:

آمرصاحب مرا نکش ... برایت کار می کنم.مسعود گفت: درست است، او را ببرید.

و صحنه را ترک کرد.

Page 32: مسعود در نبرد استخباراتی

مسعود با مرزای مرگ محرمانه دیدار کرد و مرزای مرگ مدتی از پنجشیر غایب شد. می دانستم که مسعود او را به اجرای مأموریتی که من هرگز از جزئیاتش

مطلع نمی شدم، اعزام کرده است. از هیچ زبانی هم در باره وی چیزی نشنیدم. اما یک روز مسعود به من خبرداد که مرزای مرگ دو باره وارد پنجشیر شده

است. او گفت:مشتاق، مرزا را بگیر که این بار باز هم به خطر مبدل شده است!

من با یک گروه ویژه به مخفی گاه وی هجوم بردم. عملیات من بی نتیجه بود. مرزا از منطقه خارج شده و خودش را پنهان کرده بود. خبر رسید که مرزای مرگ مواد انفجاری را به دست ها و پاهایش بسته و به سوی ارتفاع کوه گریخته است. اطالع یافتم که هیچ کسی با او همراه نیست. سوال این بود که چرا دست وپایش

را با مواد انفجاری مجهز کرده است؟ به زودی اطالع آمد که مرزای مرگ از تصمیم مسعود مطلع شده و برای فرار از دستگیری ومجازات، سر به کوه زده

است. با گروه عملیاتی به ارتفاعی که گمان می رفت، درآن جا پناه برده، روانه شدیم. نارسیده به یک تیغه مرتفع ، مشاهده کردم که یک تنه روی تیغه ایستاده

است ودست تکان می دهد وتهدید می کند که اگر به وی نزدیک شویم، خودش راانفجار خواهد داد. نزدیک تر خزیدم و گفتم:

پائین بیا مرزا.مرزا با خشم و قاطعیت گفت:

نمی آیم پائین... اگر شما کمی نزدیک بیائید، خودم را منفجر می کنم.پرسیدم: چرا این کار را می کنی؟

مرزا گفت: چرا ندارد.. این کار را می کنم. یادداشت مسعود را آوردند واز دور برایش نشان دادند که آمرصاحب می گوید که

از کوه پائین بیا و نزد آمرصاحب برو.اما تصمیم مرزا قاطع بود.

درین حال مسعود پیام داد که باید درمراسم یک جنازه شرکت کنیم. همراه با گروه عملیاتی عقب گرد کردیم و ظاهرا مرزا را به حال خود گذاشتیم. مسعود شاید

تصمیم گرفته بود تا مرزا را عجالتا به حال خودش واگذاریم. حوالی عصر ازمراسم جنازه فارغ شدیم و صف جماعت به هم خورد. هرکس تالش داشت تا

گورستان را ترک گوید. مسعود زود تر از دیگران صحنه را به قصد قرارگاه نامعلومی ترک کرد. هیچ کس نمی دانست که مسعود چه وقت، به کجا می رود. قرار نبود کسی درین باره سوال کند. او ناگهان درمسیر راه، مکان مورد نظر را تغییر می داد. من با چند تن از افراد خود پائین آمدیم. چون در مراسم جنازه نفر

زیاد بود، چند واسطه نقلیه هم برای انتقال سوگواران در چند قدمی ما متوقف بودند و هرکس سعی می کرد درون موتر بپرد واز آن جا دور شود. یکی از

مجاهدین موتر مینی بس را نشان داد که به همان مسیری می رود که ما وشماهم می رویم.

گفتم: سوار شوید. بچه ها سوار شدند و مینی بس به حرکت درآمد. ناگهان متوجه شدم که راننده

مینی بس، نقاب بر چهره دارد ودر جاده ناهموار و ناپخته ، موتر را چنان به سرعت می راند که آدم را به سرگیچه می اندازد. حس خطر به قلبم چنگ زد و

فریاد کشیدم:کی هستی؟ مثل آدم راننده گی کن.

Page 33: مسعود در نبرد استخباراتی

همراهانم نیز متوجه حالت اضطراری شدند و نیم خیز شدند که از پشت یخنراننده بگیرند واو را به زمین بزنند که ازین دیوانه گی بگذرد.

ناگهان راننده نقاب از چهره برداشت ودر حالی که دو ارابه سمت چپ موتر راکامال بر لبه جاده آورده بود، با لحن وحشیانه ی تهدید کرد:

اگر هر کدام تان از جایش تکان بخورد، موتر را به دریا می زنم! من مرزای مرگ را شناختم که با قیافه ی کبود ودست از جان شسته، نیم نگاهی

� بر لبه دریا هدایت کرد. به سوی ما انداخت و موتر را قصدا اتفاقا موتر حامل ما درست در مسیر بلندتر از دریا در حرکت بود و درین لحظه می توانست به دریا بپرد وهمه در کام تیره آب دریا نابود شویم. وقتی از درون موتر به پائین سمت چپ نگاه کردم، وحشت سراپای مرا فراگرفت. بستر دریا

بس تیره و عمیق بود و ده موتر را می توانست درکام خود فروببرد. چیغ کشیدم:مرزا بی عقلی نکن... موتر را این طرف گوشه کن... سرعت نگیر!

مرزا سرعت وتکان موتر را افزایش داد و تهدید خودش را قوی تر ساخت: من درجمع مصرف هستم. اما همه تان را با خودم می کشم... حاال وقتش است

که همه تان را ازین زنده گی بی غم کنم. چیغ و فریاد درداخل مینی بوس اوج گرفت. باهمان صدایی که دیگران هراس

دارند، به وی دستور دادم که موتر را متوقف کند.این بار مرزای مرگ کمی از در مدارا پیش آمد و گفت:

مشتاق خان، قول بده که مرا شکنجه نمی دهی!فریادکشیدم:

مرزا من ازین بعد با تو کاری ندارم.  درحالی که سرعت موترو تهدید برای غلتیدن درکام توفانی دریا کاهش نیافته بود،

مرزا گفت:به خدا قسم بخورکه بعد ازین با من کاری نداری� به التماس افتادم. سه بار سوگند خوردم و تقریبا

مرزا درهمان حال گفت: من بی گناه هستم. حاال که قول دادی برایت ثابت می کنم که بی گناه هستم. اما

از تو وحشت دارم. بگو که مرزا گناه کار نیست.با صدای بلند گفتم: مرزا گناه کار نیست. به خدا قسم که مرزاگناه ندارد.

سرانجام سرعت موتر را اندکی کاهش داد و دقایقی بعد، در حاشیه راست جاده متصل به کوه متوقف شد. عرق از سرو رویم جاری بود وچهره های ترس خورده

ما درآن لحظه سخت تماشایی بود. مرزای مرگ که تا چند لمحه قبل، همچون آدم های دیوانه وسربه هوا، چیغ می زد و چشم هایش را از حدقه می کشید، اکنون آرام و بی صدا از عقب فرمان مینی

بوس پائین آمدو دست مرا گرفت وبه گوشه کشاند. او گفت: آمرصاحب مرا عفو کرده است. او خودش می داند که مأموریت من درکابل بسیار دشوار بود ومن آن چه را که وی به من سپرده بود، به دلیل مشکالت کار نتوانستم اجرا کنم.چیزی را که آمرصاحب می خواست درکابل انجام بدهم، افراد خاد از آن

مطلع بودند واجرا کردن آن به وسیله من بی فایده بود.من یک چیز را به تو میگویم:

من می توانستم مأموریتی را که آمر صاحب درخارج از پنجشیر برایم داده بود، اجرا نکنم، می گریختم و روی خود را دیگر برای شما نشان نمی دادم. اگر من

Page 34: مسعود در نبرد استخباراتی

وخطرناک می بودم، به قول خود وفا نمی کردم و هرگز از کابل به  مشکوکپنجشیر بر نمی گشتم.

من گفتم: تو خطرناک نیستی؟ تو خطرناک هستی. اعتراف کردی و آدم هایارتباطی زیادی را معرفی کردی!

مرزای مرگ سخن را از دهانم قاپید وگفت: قبول می کنم؛ مگر  درست است که دفعه اول با دولت یک حساب وکتاب داشتم،

وقتی به آمر قول دادم که بعد ازین با شما کار می کنم، یک لحظه هم از قول خود نگشتم... مگر مشکل این جا بود که تو مرا به چشم دفعه اول می بینی و من مجبور شدم تا به شما ثابت کنم که هم می توانم خود را بکشم و هم شما را

بکشم. آدم دریک مرحله یک چیز است درمرحله دیگر، چیزدیگر!صالح محمد ريگستاني مي گويد:

مرزاي مرگ هيچ گاه قصد خيانت به مسعود را نداشت. او روزي به من گفت: من دريك بازي دوگانه ميان استخبارات پنجشير و اطالعات دولت قرار گرفتم و

قرباني شدم.� براي حفظ توازن ميان دو نيروي دشمن با چالش هاي دردناكي رو به رو انصافا

اما مسعود او را درجبهه حفظ كرد و هيچ كسي اجازه نداشت مزاحم وي  شد؛شود. کاکا تاج الدین می گوید:

مسعود چند بار مرزای مرگ را به مأموریت های خطرناک رخنه و نفوذ به کابل  اعزام کرد. مأموریت مرزا بس مهم بود واو باید طوری عمل می کرد که کمترین شک و تردید خاد را نسبت به صداقتش بی نمی انگیخت. مسعود برای ایجاد یک

فضای بهتر برای مأموریت دوطرفه مرزا، برخی اطالعات ثقه و نه چندان مهم را به قلم خود می نوشت و برای مرزای مرگ می سپرد تا وی آن را با مراکز خاد در

کابل تحویل دهد و بدین ترتیب، موقعیتش بهتر شود. این تاکتیک به زودی اثرات خود را نشان داد وبعد از آن مسعود وظایف دیگری را از سوی خودش برای مرزا

ابالغ کرد که باید درکابل انجام می گرفت. مرزا به همان میزانی که شخص زود فهم و چابک بود، حالت زودجوشی وعصبانیتش نیز مایه نگرانی بود. مسعود با او

روش احتیاط و مدارا در پیش می گرفت. درآخرین باری که از کابل به پنجشیر که وی نباید دو باره به سوی شبکه  بازگشت، مسعود این طور نتیجه گیری کرد

خاد پرتاب شود. احتماال او به این نتیجه رسیده بود که خاد به کشف این امر موفق شده بود که مرزای مرگ دراصل به نفع مسعود فعالیت می کند. او برای آن که

حس شک و ظن شبکه های خاد نسبت به مرزا را برای اجرای عملیات های بعدی� دراثر اشتباه آقای مشتاق، این از بین ببرد، دست به یک صحنه سازی زد که بعدا

صحنه سازی به ناکامی انجامید.کاکا تاج الدین درادامه می گوید:

مسعود از روی عمد، درمحضر شماری از مجاهدان و افراد مسلح ناگهان به مشتاق دستور داد که مرزای مرگ را تحت بازجویی قرار دهد. هدف مسعود،

انجام بازجویی کاذب و نمایشی بود. او فکر کرده بودکه مشتاق از هدف تاکتیکی این دستور آگاه است؛ اما طوری که معلوم شد، آقای مشتاق با مرزای مرگ همان

نوع برخورد کرده بودکه معموال با مظنونان و جاسوسان معلوم الحال می کرد. مرزاي مرگ سپس به صحنه مبارزه مسلحانه برضد شوروي داخل شد و درسال

در اوج نبرد ميان شوروي و چريك هاي پنجشير همراه با بيش از بيست تن1363 همراه با1364از مجاهدان مسلح به اسارت نيروهاي مهاجم درآمد و درسال

Page 35: مسعود در نبرد استخباراتی

ژيم صمد و فرمانده عبدالواحد از سوي ر ) رتبه نظامی پائین تر از ستوان( ضابطكارمل اعدام شدند.

واقعه هفتم:روش ویژه "خاد" به منظور درهم شکستن مسعود

روایت کننده : مشتاق درگرماگرم جنگ و مقابله اطالعاتی میان احمدشاه مسعود و شبکه های خاد دولت

کارمل و اطالعات ارتش چهل، مردی درپنجشیر پیدا شد که ازکابل برای جهاد و مبارزه با کفر و اشغال به صف چریک ها پیوسته بود. این شخص تا حال زنده

جوان خیلی بی باک، فداکار و برای  است واز ذکر نامش خود داری می شود. این انجام وظایف دشوار، همیشه داوطلب بود.در چند عملیات ، از خود شجاعت نشان

داد که مایه تعجب ما و حسادت سایر مجاهدین می شد. فکر می شدکه این شخص، به زودی به یکی از فعاالن ارشد جبهه مبدل شده و از مقربان فرمانده کل حساب شود؛ اما احمدشاه مسعود به این شخص دالور که بدون هیچ طمعی، جان خود را به خطر می انداخت ودست آورد هایی برای جبهه کمایی می کرد، چندان عالقه ی نشان نمی داد و برخالف عادت که از مجاهدان عادی و همکاران جبهه

قدردانی می کرد، این شخص را ظاهرا سزاوار تقدیر و التفات نمی دانست. با این حال، شخص مذکور درذهن بسیاری از همرزمانش، جایگاه قابل احترامی یافته

بود. یک روز، احمد شاه مسعود در قرارگاه ظاهر شد و بدون هیچ مقدمه و تشریفات

به من دستور داد:این شخص را بازداشت کن که آهسته آهسته به خطر تبدیل شده است! 

گفتم: همین جوان غازی و سربه کف را می گویی؟مسعود گفت: وقت را هدر نده ... بگیرش که این نفر برای تو گپ هایی دارد! بدون تأخیر دست به کار شدم و درحالی که همه غرق حیرت شده بودند، او را

بازداشت کرده و به اتاق مخصوص شکنجه آوردم. هیچ یک از مجاهدان علت این اقدام مرا جویا نشد؛ اما روحیه خود فرد بازداشت شده ،نشان می داد که اگر چه

نقش خود را خوب بازی کرده؛ اما تقدیر با وی وفا نکرده است. در نخستین برخورد از وی خواستم که بدون هیچ دلیل و دالیلی، آن چه را که من می خواهم بیان کند. از تصمیم مسعود کامال اطمینان داشتم. او تا زمانی که یک موضوع در فکرش به پخته گی نمی رسید، دست به این چنین اقدام نمی زد. از

سوی دیگر، هر کسی را که وی برای تحقیق معرفی می کرد، به طور قطع مسألهفوق العاده می بود. به این شخص گفتم:

حاال وقتش است دالورانه هرچیزی را که الزم است و  دالوری ها بسیار کردی و می فهمی که من به دنبالش هستم، بدون آن که دروغ بگویی ویک قسمتش را

پنهان کنی، قصه کن! مشاهده کردم که غرورش را از دست نداده است. حتی خودش باور نمی کردکه آن همه فعالیت های درخشان ونا ترسی هایی که به نفع جبهه انجام داده بود، یک باره برباد رفته باشد. بعد از یک دور شکنجه و تحکم روانی، به سخن گفتن شروع

کرد. وی گفت که از سوی شبکه خاد ) خدمات اطالعاتی ( دولت استخدام شده و

دربدل امتیازات زیاد به سوی جبهه پرتاب شده است.پرسیدم:

Page 36: مسعود در نبرد استخباراتی

درین جا هرکس با اهداف خاصی پرتاب می شود، تو به کدام هدف مشخص واردجبهه شدی؟

جواب داد: رئیس خاد و بعضی همکاران بلند رتبه شان به من گفتند که وظیفه تو نسبت به 

وظایف دیگران که مثال برای کشتن مسعود روانه پنجشیر می شوند، آسان تر است. تو در جبهه پنجشیر، ابتدا مأموریت داری که به هر بهای ممکن، اعتماد

مجاهدان، فرماندهان و شخص مسعود را به دست بیاوری.فرد مظنون گفت:

من از رئیس خاد سوال کردم که مسعود مجاهدان و افراد فداکار بسیار دارد که  توجه او را به خود جلب کرده اند. حتی یک مجاهد عادی ازجایگاه واعتماد الزم نزد مسعود بهره مند است. اگر کسی آدم اطمینانی نباشد، از جبهه رانده می شود و

یا درحاشیه می رود.رئیس خاد گفت: است که بتوانی بسیار به زودی، درجایگاه بلند و برجسته ترقرار  پالن من طوری

بگیری. تو از نخستین روز های ورود به پنجشیر، باید شجاعت خاصی از خود نشان بدهی. رشادت و دلیری تو باید دیگران را در درجه دوم اهمیت قرار دهد. تو باید

درهرعملیات خطرناک ومشکل، اول تر ازهمه داوطلب شوی؛ کاری را که دیگران یا از ترس و یا از روی احساس خطر انجام نمی دهند، تو باید بدون تأخیر انجام

بدهی. در استعمال راکت وزیکویک و بمب، پیش دستی کن تا توجه مسعود را به خود جلب کنی. برای ما جلب توجه مسعود به وسیله تو بسیار مهم است. درین

پالن نمی خواهیم مسعود را ترور کنیم. فقط موقف تو باید باال برود. وقتی عملیات دولت باالی پنجشیر انجام شود و یا پالن بمباران را ترتیب می دهیم، از قبل برایت اطالع می رسد. معموال مجاهدان مسعود از هواپیما های چرخکی ضد مرمی ترس دارند و بعد از دیدن چرخکی ها، به مواضع محکم کوهی و زیر زمینی پناه می برند؛

اما تو از چرخکی نباید ترس داشته باشی. ما ترا درجریان می گذاریم وبه رفقای نشان زن و پیلوت وظیفه می دهیم که مثال درکدام نقطه باید متوجه باشد که نفر

خود ما باالیش انداخت می کند و او باید بمب های خود را دورتر از وی به زمین بیاندازد تا وی از بین نرود. درچنین حاالتی، تو باید از هر سالحی که در دسترس

داری، کار بگیری و به سوی چرخبال ها انداخت کنی. ظاهرا چرخبال ها سعی می کنند ترا بزنند اما تو مثل یک چریک شجاع و چاالک ، با مهارت از یک نقطه به

نقطه دیگری موضع تغییر می دهی و بازهم با چرخبال ها مقابله می کنی. حتی کار به جایی می کشد که تو با راکت سرشانه ی به سوی هواپیما حمله ورمی شوی و

باالخره چرخبال احساس خطر می کند و صحنه جنگ را به مقصد نقطه نامعلوم ترک می گوید. بدون شک جریان این صحنه سازی را همه از زیر سنگ ها نظاره

می کنند و به تو آفرین می گویند. مسعود بدون شک ازیک نقطه این کارزار را تماشا می کند. بدین ترتیب، موقف تو نزد مسعود تثبیت می شود وتو می توانی

دور بعدی مأموریت خود را بدون درد سر آغاز کنی! من ) مشتاق( به یاد آوردم که این شخص، هیچ چشم ترس نداشت و درجریان

جنگ ها، چپ وراست می جنگید و حس احترام دیگران را نسبت به خود برانگیخته بود. این نکته را باید قید کنم که من از بی مهری احمد شاه مسعود دربرابر وی

دستخوش ظن و گمان شده بودم؛ اما به روی خود نمی آوردم.

Page 37: مسعود در نبرد استخباراتی

مسعود برایم گفته بودکه این فرد بسیار خطرناک است. حتی ازآنانی که به هدف ترور من می آیند. او استخوان شکن است و به همین سبب، وظیفه رسیده گی به پرونده اش را به تو واگذاشتم. مسعود همچنان گفته بود که این فرد دو سه نفر از

مجاهدان را نیز با مهارت خاص، به خاد تسلیم داده است. فکر کردم: من چطورخبرندارم؟

این بخش اطالعات مسعود واقعا برای من به حیث رئیس اداره اطالعاتی جبهه،شرم آور بود.

ازین فرد پرسیدم : بعد از آن که دور اول پالن رئیس خاد عملی می شد وتو به درجایگاه بلند تری قرار می گرفتی، چه وظایف  لحاظ اعتماد، صداقت و شجاعت

بعدی برایت سپرده می شد ؟مظنون جواب داد:

وظیفه بعدی من، خیلی ساده، نا محسوس و به ظاهر بی اهمیت بود. من پس ازآن که از مرتبه واعتماد بلند برخوردار می شدم، وظیفه داشتم که خیلی

ظریفانه، میان دو فرمانده ، دو ریش سفید محل و دو مولوی جبهه اختالف بیاندازم و از پیشرفت وعمیق ترشدن این اختالفات نظارت کنم. ایجاد اختالف و بدبینی میان دوفرمانده جنگی بسیار مهم است. همچنان نفاق افگنی بین ریش

سفیدان دو منطقه درشرایط جنگ و بدبختی، به آسانی حل نمی شود. درین میان، انشقاق میان علمای دینی که شعور وروان مجاهدان را دردست دارند، یک مسأله حیاتی است. خاد دولت، روی این سه مسأله بسیار حساس است و بدون زحمت

سرمایه گذاری می کنند. رئیس خاد به من گفت که بدون اجرای این پالن ، مسعودرا به هیچ طریق دیگری نمی توان درهم شکست ویا منزوی کرد.

مشتاق اضافه می کند: این برنامه بسیار تکان دهنده بود. مسعود که جریان بازجویی را از طریق من

دنبال می کرد، گفت: ملتفت شدی که این شخص چه نقش ترسناکی را بازی میکند؟

جرئت نکردم از مسعود سوال کنم که سررشته مأموریت این شخص را چه گونه کشف کرده بود؟ اما او خود اشاره کرد که از آغاز کار، به کمک شبکه های خاص

ازماجرا اطالع داشته و مأموریت خاموش وی را دنبال می کرده است. مسعودگفت:

� موفق بود؛ اما تقدیر وی حرکت معکوس داشت، این فرد درایفای نقش خود واقعا او را در کنترول خود  زیرا من از نقطه حرکت تا این جا،) به جزیکی دومورد(

داشتم. از نظر مسعود، مقابله با این مهره ها، به مراتب مهم تراز جنگ با شورویبود. او گفت:

برای دولت کارمل، اختالف اندازی و صف شکنی بسیار حیاتی است تا این که موفق شوند یکی دونفر را ترور کنند. از دست رفتن فرماندهان و سایر فعاالن

جنگی، قضیه ی است که می شود آن را جبران کرد؛ اما آن چیزی را که این شخص می خواست به انجام برساند، هرگز جبران شدنی نیست. من ازهمین نکته

نگران هستم. وقتی دوره تحقیقات پایان یافت از مسعود در مورد این شخص خواستار تعیین� اطمینان داشتم که مسعود، شورای علما را فرامی تکلیف شدم. این بار قطعا

خواند تا مطابق به آئین شریعت که درجبهه روی آن تأکید می شد، برای فردمظنون مجازات مرگ صادر کند.

Page 38: مسعود در نبرد استخباراتی

مسعود گفت: نیازی به این کار ها نیست. مبارزه ادامه دارد. این وقایع نیز دوام خواهد داشت. کاری کن که توبه واستغفار کند و چند روز بعد رهایش کن که برود. خودش می فهمد که دیگر نمی تواند نقش بازی کند. مدتی بعد بی آن که من وتو

از وی بخواهیم که از صحنه خارج شود؛ خود به خود راه خود را پیدا می کند وناپدید می شود.

وقتی به اتاق تحقیق آمدم، دستور مسعود را برایش ابالغ نکردم؛ اما خودش پیوسته توبه وندامت کرد و مدتی بعد، در حالی که از تصمیم مسعود دلخوربودم،

آزادش کردم. "سایه مسعود" شهرت داشت، می گوید که ازین ماجرا کاکا تاج الدین که به حیث

هیچ اطالعی ندارد. تاج الدین روایت تازه ای به دست می دهد که ممکن است، میان این دو حادثه، از حیث مضمون و نحوه حدوث وقایع، شباهت های طبیعی

وجود داشته باشد. او می گوید: خورشیدی فردی به نام داراب از روستای رحمن خیل پنجشیر1360دراول سال

برای دیدن مسعود به جبهه آمد. او گفت؛ روابط نزدیک با شبکه های جاسوسی کا، بی،بی دارد و می تواند درامر جهاد و مبارزه مردم بر ضد اشغالگران کمکبرساند. مسعود چند بار با وی به طور سری دیدار کرد. او به داراب گفت:

گزارش ها را مستقیم برای خودم بده! داراب مردی قد بلند، جسور وفوق العاده هشیار بود. او درگذشته، افسر دوره

سلطنت بود اما بعد ها از وظیفه افسری منفصل شده و سرگرم کار تکسی رانی بود. او با روس ها به طور مستقیم رابطه داشت و می توانست بدون مانع، اجساد

شهدای مجاهدین اهل والیات شمال را در موتر خود از پنجشیر به شمال منتقل کند. مسعود در چند دور تماس با داراب، به وی مأموریت هایی را محول کرد. او

از انجام چند مأموریت پیروزی به در آمد. اگرچه توجه مسعود به داده های اطالعاتی داراب روز تا روز افزون شده بود، اما سامانه فعالیت های وی درخارج

به1361از پنجشیر را با دقت تحت نظر داشت. آخرین باری که داراب درسال پنجشیرآمد، گزارش تکان دهنده ای را برای مسعود افشا کرد که همزمان شک و تردید مسعود را نیز نسبت به خود تکمیل کرد. وی به نقل از مواد سری اطالعاتی

کا،جی، بی خطاب به مسعود گفت: کا،جی، بی پالن دارد که ترا با استفاده از نزدیک ترین افرادی که از اعتماد کامل

تو برخورداراند، ترور کند. درگزارش های کا،جی، بی قید شده است که تو از سوی یک دسته از افراد چشم آبی که ترا از نزدیک همرایی می کنند، کشته می

شوی!مسعود پرسید:

یک گروه از افراد چشم آبی؟داراب جواب داد:

آری! اما من تا کنون موفق به کشف نام های این افراد نشده ام. نکته جالب درگزارش داراب این بود که افراد کلیدی مسعود درآن زمان، کسانی

بودند که چشمان آبی داشتند. به شمول خودم ) تاج الدین(، بسم الله خان ) رئیس ستاد ارتش کنونی افغانستان( مهندس کمال و شاه نیاز، همه چشم های آبی

دارند!مسعود پرسید:

گونه عمل می کنند؟  چه

Page 39: مسعود در نبرد استخباراتی

قرار است که هنگام خواب ترا ترور کنند... احتماال این کار به تحریک همین افراد،به وسیله بادیگارد های مسلح خودت انجام می شود!

داراب با لحنی پرطمانینه، از باشی امیر و باشی سعدالدین که از چهره های بارز اطرافیان مسعود بودند، نیزبه عنوان افراد ارتباطی کا،جی،بی نام برد. مسعود مثل همیشه هیچ واکنشی از خود ظاهر نساخت و مأموریت تازه ای را برایش

سپرد. حالت خطرناکی پیش آمد. تولید بی اعتمادی میان مصاحبان "چشم آبی"مسعود به معنی فروپاشی هسته رهبری جبهه بود. مسعود با زیرکی سعی

کرد که دیگران ازین گزارش آگاه نشوند.� برای اجرای مأموریت تازه از پنجشیر بیرون رفت. او درمحاسبه های داراب ظاهرا

خودش، موفق شده بود که شبکه های مختلف مجاهدین را درموجی از اختالف درونی فرو برد. ادعای وی درمورد سوء نیت چشم آبی ها به جان مسعود، سخت

تکان دهنده بود و فضای بی اعتمادی را به وجود آورد. مدتی بعد، مسعود برای داراب پیام فرستاد که برای اجرای یک مأموریت به

پنجشیر بیاید؛ اما داراب ازآمدن به پنجشیر خود داری کرد. مسعود نتیجه گرفت:داراب جاسوس زرنگی است که می خواست کمر ما را بشکند!

نیروهای مسعود شهرستان اندراب را به تصرف خود درآوردند و1362درسال سید منصورآغا فرمانده حزب اسالمی مشهور به منصور زنجیری از آن منطقه

متواری شد. منصور آغا نواسه سید حسین ) وزیر جنگ دوره پادشاهی کوتاه مدت تن از مقامات12امیرحبیب الله خان کلکانی ( بود که از سوی نادر همراه با

ارشد حکومت نه ماه حبیب الله اعدام شدند. بعد ها رابطه مسعود با فرمانده منصور روال عادی به خود گرفت. درهمین سال سیدمنصور آغا درتماس تلفنی

مسعود به طور تصادفی از بازداشت یک جاسوس به نام داراب در سالنگ  با شمالی خبر داد وگفت که یکی ازمجاهدان وی به نام ربانی، یک جاسوس را به نام داراب بازداشت کرده است. مسعود با اصرار زیاد، از منصور خواست که داراب را به نفرات وی تحویل دهد. وقتی داراب را به پنجشیر منتقل کردند، مسعود با چهره عبوس، موارد جرمی او را برشمرد وبی آن که حرف دیگری بر زبان براند، دستور

داد که او را به دادگاه جبهه تحویل دهند. دادگاه جبهه داراب را به مرگ محکوم کرد. گفته می شد که داراب برخی از فعاالنی را که قبال مسعود به اومعرفی کرده

بود که به حیث پیچ و مهره های اطالعاتی در اداره های خاد درکابل، نفوذ داده شوند، به مأموران رژیم معرفی کرده و همه آنان به دام افتاده بودند. مسعود پیش

ازآن عزیز نام یکی ازنزدیکان خانواده گی و یک فرمانده خود به نام "سرتمبه" را که در دره فراج در رأس یک گروه از افراد مسلح قرار داشت، به اتهام جاسوسی آشکار برای شوروی ها به دادگاه جبهه تحویل داد و همه آنان نیز به مرگ محکوم

شدند. عزیز لحظاتی قبل از اعدام گفته بود:آمرصاحب، من فقط به دیدن خودت آمده بودم!

مسعود درجواب گفته بود: لچک... می دانم برای چه کاری آمده بودی!مسعود درباره این سه اعدامی گفت:

این ها پرونده های سنگین داشتند که به هیچ صورتی مایه مدارا واغماض نبود. مثال فرمانده سرتمبه بی هیچ مالحظه ای، باالی یک دختر جوان تجاوز جنسی کرده بود

 و با شبکه اطالعاتی شوروی نیز از نزدیک رابطه داشت.واقعه هشتم:

منابع: آغا مشتاق

Page 40: مسعود در نبرد استخباراتی

صالح محمد ریگستانی توطئه ی دیگری درمورد قتل مسعود در پنجشیر افشا    خورشیدی1363  درسال

شد که هم برای برنامه ریزان اطالعاتی خاد دولت کارمل و هم برای شبکه ضد جاسوسی احمد شاه مسعود، که این توطئه را رد یابی کردند، بسیار تعیین کننده

بود. حمله و ضد حمله استخباراتی درین حادثه به حدی پیچیده و سازمان داده شده بودکه شخص مسعود اعتراف کرد که عملیات بی اثر سازی این حادثه در نوع خود "شاهکار" اطالعاتی به حساب می آید. وی به صالح محمد ریگستانی گفت که

اگرمن چه گونگی با خبر شدن ازین توطئه را بنویسم، شاهکار فعالیت هایاطالعاتی خواهد بود."

مشتاق رئیس اداره تحقیق شبکه اطالعاتی مسعود می گوید: یکی از مجاهدین پنجشیری به نام عبدالقادر مشهور به ضابط ناچار، که از سوی شبکه خاد کابل استخدام شده بود، زمینه حتمی قتل مسعود را آماده کرده بود. مگرقبل ازآن که مسعود را با استفاده از تفنگچه بی صدا و زهر قوی و زودکش

ازبین ببرد، به وسیله شخص مسعود افشا گردید.ریگستانی می گوید:

مسعود زمانی که تصمیم می گرفت برنامه های مهمی را طراحی کند، دو سه روز، خودش را از انظار مخفی می کرد. دریک چنین حالت، شاید یک یا دو تن از نزدیکان خاص وی، محل اقامت او را می دانستند. یکی ازپناه گاه های مسعود،

خانه شخصی ضابط ناچار بود که مسعود همیشه به آن جا رفت وآمد داشت. روزی مسعود به خانه عبدالقادر ضابط ناچار در عقب دکان های روستای بخشی

خیل می رود. بعد از ورزش مختصر داخل همان اتاقی می شود که مخصوص خود او بود. دستور می دهد که برایش شیر بیاروند. ضابط ناچار بدون معطلی گیالس

شیر و شکر را روی میز مسعود می گذارد. مسعود بی آن که به سوی ضابط ناچارنگاهی بیاندازد، از وی به شوخی می پرسد:

درین گیالس که چیزی نیانداخته ی؟� شوخی مسعود را نادیده می گیرد و خود را گول می زند می ضابط ناچار ظاهرا

گوید:آمرصاحب، شیر تازه و خوبست.

مسعود اندکی تأمل می کند و به سوی گیالس دست نمی برد و این بار با لحنیمحکم تر از وی سوال می کند:

ضابط، در شیر چیزی نیانداخته ی؟ قیافه به ظاهر خونسرد و آسیب ناپذیر ضابط ناچار، این بارکمی درهم می رود و دست پاچه گی در حرکاتش مشاهده می شود. مسعود با لحنی قاطع و نیشخند

آمیز می گوید:برو همان تفنگچه و ماده زهری را که برایت داده اند، برایم بیاور! 

ضابط ناچار تکانی می خورد ورنگ از رخش می پرد و به سرعت خودش را بهپاهای مسعود می اندازد.

مشتاق می گوید: کشف شبکه ترور ضابط ناچار مثل همیشه جزو بازی های افشا ناشده مسعود بود که نه تنها من؛ بلکه سایر نزدیکان او، تا امروز از جزئیات آن آگاه نشده ایم. جالب این است که من به حیث رئیس تحقیق شبکه ضد جاسوسی ، زمانی از کشف این

توطئه آگاهی یافتم که مدتی از آن سپری شده بود. این خبر از زبان برخی از

Page 41: مسعود در نبرد استخباراتی

بادیگارد های مسعود به بیرون درز کرد و من از آن اطالع یافتم. این پنهان کاری برای من قابل تعجب نبود؛ مسعود هیچ گاه سرنخ های اطالعاتی را در اختیار کس

دیگری قرار نمی داد. بعد از آن که از جریان خبر شدم، خواهان مجازات شدید ضابط ناچار شدم. خود را آماده کردم که وی را به شکنجه وبازجویی بکشانم، اما

وی تقاضای مرا رد و گفت: ناچار هرچه باشد، به من خدمت کرده است. من مدتی درخانه اش نان ونمک

خورده ام. او را مجازات نمی کنم؛شاید اصالح شود.کاکا تاج الدین درین باره می گوید:

ما از روی اشاره های غیر واضح مسعود، کم وبیش از رفت وآمد های افراد مشکوک در خانه ضابط ناچار آگاهی داشتیم. بنا بر مصلحت، خود را گول می زدیم

تا مسیر اصلی قضیه را بهتر تشخیص بدهیم. هرزمانی که مسعود به خانه ضابط ناچار می رفت، من درکنارش می بودم. این را هم می دانستیم که یک دختر زیبا از کابل به خانه ضابط ناچار می آمد و شب و روزها درآن جا باقی می ماند. در مرحله نخست این ذهنیت وجود داشت که دختر ناشناس معشوقه ضابط ناچار

است و خود او نیز ظاهرا چنین نمایش می داد که با دختر روابط خانواده گی دارد. مسعود نظر دیگری داشت. او گفت که دختر مذکور تحصیل یافته انتستیوت ویژه استخبارات درشوروی بوده و اکنون برای اجرای مأموریت خاص اطالعاتی به این

جا پرتاب شده است. با توجه به این موضوع، من با ضابط ناچار وارد مفاهمه شدم و دو بسته بسیار کوچک زهر و یک تفگچه بی صدا را که دختر از سوی خاد یا

شبکه کا، جی ، بی به ضابط ناچار تحویل داده بود، به دست آوردیم. ضابط ناچار افشا کرد که مأموریت دختر همان چیزی است که مسعود تشخیص داده است.

پس فیصله شد که برای دختر هیچ مزاحمتی ایجاد نشود تا ما بتوانیم دیگر شبکه های ارتباط داخلی و منطقه ای او را شناسایی کنیم. اما زمان خیلی محدود بود و

درست چند روز بعد، آخرین و مهلک ترین تهاجم ارتش سرخ بر پنجشیر آغاز شد و تمامی برنامه های ما را برهم زد. من درست نمی دانم که دختر مذکور از سوی

کا،جی، بی به یک چنین مأموریتی اعزام شده بود یا آن که این برنامه از سوی خاد رژیم آماده شده بود. این زن جاسوس، کامال حرکاتی وقیح و القیدانه داشت و

مانند دیگر زنان، از ازدحام وحضور مردان اصال نگران نمی شد. مسعود از زندانی کردن ضابط ناچار ) حتی به مدت کوتاه ( نیز پرهیز کرد. فقط

مدتی او را تحت نظر گرفت و هنگامی که به طور مکرر، اطمینان داد که دیگر هرگز وارد این بازی ها نخواهد شد، آزادی دو باره خود را بازیافت. اصرار

واستدالل ضابط ناچار این بود که او از سوی استخبارات خاد برای کشتن مسعود توظیف شده بود؛ اما او قصد داشت از امتیازات مادی خاد بهره ببرد و هیچ گاه به

طور جدی برای کشتن مسعود ، تالش نکرده بود. شماری از مردم که ازین همه ماجرا های خطرناک آگاه شده بودند، نسبت به رفتار مسعود در برابر آقای ناچار اعتراض کردند. رخنه استخبارات دولت به خانه ناچار، همچنان یک راز ناگشوده

باقی مانده است. ضابط ناچار نیز هرگز فرصت نیافت که زبان باز کند و بخشی از به ندای اجل1385برنامه مرگبار خاد را به شاهد تاریخ تحویل دهد. او در سال

لبیک گفت و ازین دنیا رفت.

Page 42: مسعود در نبرد استخباراتی

واقعه نهم:منبع: ریگستانی

آغا مشتاققمار خطرناک

ریگستانی به این نظر است که علت اصلی قدرت استخباراتی مسعود آن بودکه وی در بسیاری مواقع ، اسیران جنگی را به طور دسته جمعی، بدون آن که چه

آزاد می کرد. اما اگر افسران نظامی  کسی درحزب است وچه کسی نیست،� مهم درمیان آنان وجود می داشت، آنان را به خلوت فرا می خواند و یا برای نسبتا

مبادله اسرا و یا بعضی اهداف دیگر، با خود نگهمیداشت. درمیان هزاران تن از اسرا، افراد فکری و آشتی ناپذیری حضور می داشتند که بعد از رهایی، دریک روند

زمانی، با بحران ایدئولوژی و تصفیه حساب وجدانی رو به رو می شدند. این نوع رفتار با اسیران جنگی، در سایر جبهات مجاهدین در گوشه وکنار افغانستان به چشم نمی خورد. در بسیاری جبهات، به دام اسارت مجاهدان افتادن، با مرگ

حتمی و عذاب کش شدن برابر بود؛ یا نفرات حکومت واعضای حزب دموکراتیک خلق چنین تصور می کردند. احتراز مسعود از بدرفتاری با اسیران جنگ و رجحان

آزادی آنان نسبت به مجازات های مرگ و سال های طوالنی زندان، خط اصلی سیاست او را تشکیل می داد. این زندانیان وقتی به طور غیرمنتظره ی آزادی

شان را باز می یافتند وبه کانون خانواده های شان بر می گشتند، به طور طبیعی ) خود آگاه وناخود آگاه ( به تبلیغاتچی های مسعود در خانواده، اجتماع و محیط کار،

تبدیل می شدند. به ویژه روایت وضع از سوی اعضای حزب برای سایر اعضای حزب، بر شیشه دیدگاه حزبی ها خط می انداخت. همچنان اسیران، از لحظه

آزادی، دستخوش تحول روانی می شدند وحداقل مانند گذشته، حس دشمنی وکینه توزی شان را نسبت به مسعود وافراد وی تا حد زیادی ازدست می دادند. مشتاق می گوید که تعداد بسیار اندکی از جاسوسان، آن هم کسانی که به طور مکرر به

اعدام شدند. مسعود بعداز اثبات  هدف کشتن مسعود وارد پنجشیر می شدند، جاسوسان به عنوان مجرمان متکرر، آنان را به اداره قضا اعزام می کرد و آن گاه

اداره قضایی جبهه به اعدام ویا حبس دراز مدت جواسیس اصدار حکم می کرد. مشتاق آمار مشخصی به دست نمی دهد اما می گوید که در سال های تعرض

شوروی به افغانستان، در حدود شش صد تن از جواسیس وتروریست های نخبه به دام افتادند که باید به مجازات مرگ محکوم می شدند. اکثر جواسیس از سوی

شبکه های استخباراتی شوروی و دولت و همچنان از سوی حزب اسالمی گلبدین حکمتیار برای کشتن مسعود گماشته شده بودند. مسعود این آدم ها را به طور

گوید:  عمده عفو کرد و به خارج از حریم جبهه پرتاب کرد. مشتاق میمن مخالف جدی آزادی کل اسیران بودم. اما مسعود می گفت: 

توکلت علی الله! یک1982باری در سال  بنا به روایت ریگستانی درکتاب " مسعود و آزادی" ،

سرباز هیجده ساله روسی درجریان نبرد در اطراف پایگاه نظامی بگرام به اسارت مجاهدین درآمد و او را به حضور مسعود حاضر کردند. مسعود سراپای سرباز را

نگریست و از طریق مترجم از وی سوال کرد:برای چه به افغانستان آمده ی؟

سرباز روسی جواب داد:به ما گفته اند که درین جا امریکایی ها و چینی ها هستند!

Page 43: مسعود در نبرد استخباراتی

مسعود از وی پرسید:تا حال از امریکایی ها و چینی ها، کسی را دیده ای؟

سرباز روس جواب داد: نهمسعود گفت:

من به تو یک میل اسلحه می دهم، هرگاه درصف ما، اتباع امریکایی وچینی رادیدی، با همین اسلحه مرا بزن!

سال تمام به حیث بادیگارد12یک کالشینکوف برای سرباز روس داده شد واو مسعود، کوه ها وگردنه ها ودشت ها را درنوردید. این سرباز به دین اسالم گروید و

نام خود را اسالم الدین گذاشت. اسالم الدین حاال زنده است وگاه به مسکو میرود وگاه به افغانستان بر می گردد.

 ) روایت کننده :فرمانده مسلم( به نقل از اسالم الدین چنین روایت شده است: از نخستین لحظاتی که به دستور مسعود یک قبضه اسلحه دراختیار من گذاشتند، با هوشمندی فرض کرده بودم که این کار مسعود نوعی فریب کاری است. هیچ کس

به دشمنش اسلحه نمی دهد. شاید می خواهند واکنش مرا معلوم کنند؛ وگرنه مکافات مرگ حتمی، درانتظار من است. خاموش ماندم و زمانی که کالشینکوف

من گلوله ندارد. وقتی  را برایم دادند، این سخن از ذهنم گذشت که کالشینکوف کالشینکوف را در دست گرفتم، خواستم به طورتخمینی، وزن آن را ثابت کنم. وزن کالشینکوف ظاهرا با درجه سنگینی سایر کالشینکوف ها برابر بود. با خود

گفتم که ذخیره مرمی کالشینکوف من پر از گلوله است اما ایمان دارم که سوزنک مخصوص کالشینکوف را بیرون کرده اند، تا اگر من برای کشتن مسعود اقدامی انجام دهم، تالش هایم پیش از پیش خنثی شده باشد. من هم هشیاری خود را از دست نمی دادم. در مدت دو سال حتی جرئت نکردم که جاغور) خوابگاه ( تفنگ

را آزمایش کنم که آیا گلوله دارد ویا خیر؟ به خیال خودم، در برابر فریب کاری سازمان یافته مسعود، آزمایش پس می دادم. به عنوان یک سرباز روس ثابت می کردم که هرچند در نظارت شباروزی از سوی چریک ها قرار دارم، اما من هم به

حیث یک نظامی، ظرفیت هایی دارم که درتصور افراد مسعود نمی گنجد! من کسی نبودم که به آسانی بتوانند بر من حجت بیاورند که برای کشتن مسعود دنبال

فرصت هستم. دو سال با این پنهان کاری و نبرد خاموش سپری شد. درین مدت به این نتیجه رسیده بودم که روحیه مسعود و دیگران، آن گونه نیست که من درین دوسال

درذهن خودم فرض کرده ام. یک روز، دسته های مجاهدان در باالی یک کوه برای اجرای مأموریتی، درحال انتظارقرار گرفتند. فاصله من از دیگران بسیار بود و هیچ

کسی نبود که مرا تحت نظر داشته باشد. آسمان صاف و پهنای کوه و دره های درموقعیتی قرار داشتم که هر نوع حرکات  جدا شده ازآن ، خیلی گسترده بود.

من، نمی توانست از سوی افراد مسعود، سوء تعبیر شود. در یک چنین موقعیتی تصمیم گرفتم تا نیات مسعود نسبت به خودم را برای همیشه معلوم کنم. ابتدا

خوابگاه گلوله را از بدنه تفنگ جدا کردم. دیدم که به طور کامل سی گلوله درآن خوابیده است. با خود گفتم که حدس دومی من درست است. یعنی این که تفنگ

من، سوزنک مخصوص ندارد. با یک حرکت سریع، اندام های تفنگ از هم جدا کردم و به اصطالح، پرزه پرزه اش کردم. با تعجب مشاهده کردم که هیچ فریبکاری

درکار نیست و سوزنک مخصوص تفنگ من، درجای اصلی اش قرار دارد!

Page 44: مسعود در نبرد استخباراتی

به این هم اکتفا نکردم. به اطرافم نظر افگندم ومیله تفنگ را سوی هوا گرفتم وآتش کردم. تفنگ صدا داد و گلوله های آتشین از دهانه آن به سوی هوا پریدند.

از همان لحظه، تمامی تفکرات و تصوراتم نسبت به مسعود دگرگون گشت ومنبه این مرد بزرگ اقتدا کردم.

آقای ریگستانی می گویدکه این گونه رفتار مسعود با یک اسیر دشمن خارجی، در تاریخ جهان شاید کم اتفاق افتاده باشد. بعد از سپردن کالشینکوف به سرباز روسی، بسیاری از یاران مسعود از وی خواستند که ازین اعتماد عجیب خود

منصرف شود اما مسعود هر بار از موقف خود دفاع می کرد و می گفت:نگران نباشید، او پسر خوبی است!

ریگستانی می افزاید که درآن دوره ما نمی دانستیم که مسعود از قبول این گونه خطرات مسلم چه می خواست؟ اما حاال می دانیم که او در واقع تاریخ می

ساخت. عالوه برآن، چنین رفتاری در تاریخ جنگ ها و تاریخ زنده گی عیاران بزرگ، درجوامع و فرهنگ های بشری و سردارانی فاتح که دشمنان شان را به اسارت

می کشیدند، سابقه نداشته است. اسالم الدین بعد از آن که در جمع بادیگارد های مسعود انجام وظیفه می کرد،

) در بخش های باالیی دره پنجشیر، دره ای مدتی در زندان معروف "چاه آهو" فرعی وجود دارد به نام دهن ریوت. در داخل این دره فرعی محلی به نام چاه آهو

وجود دارد. مسعود زندانی درین منطقه ساخته بود که جواسیس خطرناک و زندانی هایی را که جرایم سنگین داشتند، به آن جا منتقل می کردند. این زندان

شهرت زیادی درمیان مردم به ویژه دستگاه اطالعاتی و استخباراتی دولت کمونیستی پیدا کرده بود. نام زندان چاه آهو معادل هول و ترس بود. حسین فخری

نویسنده، درهمان سال های نخست، داستانی نوشته است به نام مالقات درچاه به حیث سربازآهو که دو عامل حکومت را در اسارت مسعود نشان می دهد.(

نگهبان باالی زندانی ها نیز کار می کرد. مشتاق رئیس اداره ضد جاسوسی مسعود می گویدکه این سرباز درنظم و انظباط نظیر نداشت. یک شب به منظور بررسی

و تفتیش قرارگاه ها از دفتر بیرون آمدم. آهسته از در زندان چاه آهو به جمع سربازان پا گذاشتم. دیدم شماری از مجاهدین اداره زندان دور هم نشسته اندو با

هم بازی ورق )فیسکوت( می کنند. اسالم الدین نیز اسلحه خود را روی شانه انداخته و باالی سرشان ایستاده بود و صحنه قطعه بازی را تماشا می کرد. برای

آن که او را غافلگیر کنم، آهسته از عقب، روی پایش پا گذاشتم. اسالم الدین همین که پشت سرخود را نگاه کرد ، تعادل خود را از دست داد و از بیم مجازات غش کرد و بیهوش شد. از نظر وی، کسی که حین انجام وظیفه نظامی از سوی

افسر مافوق، به بی اعتنایی و کمبود مسئولیت پذیری ملزم شود، مجازات سختیدر انتظارش خواهد بود.

به نظر می رسد که مسعود درانسان شناختی خویش اطمینان داشت و تمامینظریه ها وشک وتردید ها در باره اسالم الدین را نادیده گرفت.

مشتاق می گوید: یک سرباز دیگر روسی نیز از سوی مجاهدین به اسارت در آمده بود. مسعود به این سرباز روسی توجه چندانی نکرد. این سرباز که وابسته به

سازمان کی ،جی،بی بود، نگاه هایی مشوش و حالتی بی اعتماد داشت. درسیمایش، فرصت طلبی و تمایل به انجام کاری شتاب زده و خطرناک موج می

) پریان یکی از شهرک های پنجشیر که درمنتهی زد. او را به فرمانده منطقه پریان به نام نجم الدین پارنده تحویل دادند. قبل از آن یکی ازالیه دره قرار دارد.(

Page 45: مسعود در نبرد استخباراتی

مجاهدین سیلی سختی به صورتش زده بود. او سعی کرده بودکه سالح را از دست یکی از آنان بقاپد و دیگران را گلوله باران کند. حتی موفق شده بود که دهان یک پهلوان را خون آلود کند. اودریک اقدام عجیب، به سوی یکی از مجاهدان پرید تا اسلحه او را بگیرد و به سوی دیگران حمله کند، اما از سوی چند نفر دیگر تحت

کنترول درآمد و بدنش را با قنداق های تفنگ کوبیدند. این سرباز روسی تا آخرین لحظه با نگهبانان خود جنگید. وقتی مشاهده کردند که دیگر نمی توانند او را

درکنترول خود داشته باشند، دست ها وپاهایش را با ریسمان بستند و او را کناری ایستاده کردند تا بعدا تیرباران شود. سرباز روسی هیچ اعتراضی نکرد و در چشم

برهم زدن، هدف رگبار قرار گرفت و بر زمین غلتید. حاجی رحیم و فرمانده حسین ، سرگذشت این سرباز روسی را چنین روایت می

کنند: حاجی رحیم در اوایل جوانی به جبهه پنجشیر پیوست وسال ها به حیث دستیار و

فرد مورد اعتماد مسعود وظیفه اجرا کرد. وی اطالعات گسترده ای از و رویداد های مرتبط با جنگ و دپلوماسی مسعود در "شیرپنجشیر" شخصیت

اختیار دارد. " حسین ماله " معروف است، از آوان جوانی به جبهه فرمانده حسین که به

پنجشیر پیوست و درسنگرهای جهاد ومقاومت حضور داشت. 1364این سرباز روسی که آقای مشتاق در باره آن سخن رانده است، درسال

خودش را با یک میل کالشینکوف به مجاهدین مستقر در گذرگاه سالنگ تسلیم کرد. وی جوانی بلند باال با موهای زرد و چشمان آبی شفاف بود که هر بیننده را به

خود جلب می کرد. پوست صورت بیش از حد سفید بود و کم وبیش به زبان روستای ده فارسی سخن گفته می توانست. وقتی مسعود در لحظه های اولیه در

با او مقابل شد، نگاهی از روی دقت و تردید به سویش افگند. پریان منطقه پریان او را به سوی خود طلبید و از وی چیزهایی پرسید. معلوم نشد که سرباز روسی به

جواب مسعود چه گفته بود. مسعود ناگهان سیلی سختی به صورتش کوفت. سرباز فی الفور دست هایش را درمقابل صورت خود سپر ساخت ونوعی حالت دفاعی به خود گرفت. قبل از آن که مسعود واکنش دیگری از خود ظاهر سازد، نظامی روسی از حالت ایستاده ،خودش را رو به جلو به زمین انداخت. درست

مانند سربازی که امرافسرمافوق را با سرعت عملی کرده باشد.مسعود ازین حرکت متعجب شد وگفت:

فکر می کنم که این یک سرباز عادی نیست! او گفت: این سرباز چه گونه تسلیم شده است؟ فارسی هم حرف می زند و با

دیگر نظامیان روسی شباهت چندانی ندارد. ناخن هایش کشیده شده و اندامهایش بسیار ورزیده وسفت است!

او کرام الدین ) مشهور به سارنوال کرام ( را حضور خود طلبید ودر باره تشخیص دستوراکید صادر شد که از  هویت ومأموریت این سرباز به مشاورت نشست.

نظامی یادشده با دقت مواظبت شود تا تفنگی به دستش نیفتد و یا خود را به دریانیاندازد. مسعود گفت:

این سرباز کامال طور دیگری آموزش دیده است وباید به شیوه خود کا،جی، بی از وی اعتراف گرفته شود. یک نوع شکنجه درکا،جی، بی معمول است که با استفاده

ازقطرات آب صورت می گیرد. به طوری که روی یک نقطه بدن متهم، آهسته آهسته از باال قطرات آب می چکد. مثال برتارک سر، شقیقه، پیشانی و... این

Page 46: مسعود در نبرد استخباراتی

شکنجه فراتر از توان بشری است و هرآدم " سرشخ" را درهم می شکند. نوع دیگر شکنجه روسی این است که سر متهم را پیوسته میان آب فرو می برند و این عمل را تا آن جا تکرار می کنند که شخص ازمقاومت می افتد. اما این جا شوروی

نیست. یک کشوراسالمی است و شریعت واصول دینی اجازه نمی دهد که با ویهمان گونه رفتار شود.

مسعود رو به کرام الدین گفت: تو در نقش یک فرد ناراضی و مخالف در اتاق وی وارد می شوی و با وی یک جا به

سر می بری.فرمانده حسین می گوید:

این سرباز روسی به ما گفت که "یک لنگه" فارسی حرف می زند. کار برد کلمات "یک لنگه فارسی" نشان می داد که وی فارسی را خیلی به درستی می تواند صحبت کند. چنان که بعد معلوم شد، وی مدتی را در جمع نظامیان روسی در والیت هرات سپری کرده و ظاهرا به دین اسالم گرویده بود وسپس پایش به

گذرگاه سالنگ کشیده شده بود. وقتی او را به پنجشیر منتقل کردیم، دست وپای خود را جمع می کرد و سعی داشت که روی بازوان خود، عالمت صلیب ترسیم

کند. مسعود گفت: کسی که مسلمان می شود، حالت روانی اش عوض می شود و خیلی به ساده گی می توان نیات و شخصیت حقیقی او را از حرکات ورفتارش درک کرد. من که می

بینم دررفتار ووجنات این سرباز عالمتی ازتغییر معنوی به چشم نمی خورد. پس از چند روز، کرام الدین اطالع داد که این سرباز یکی از کارکشته ترین

نظامیان تربیت شده کا، جی، بی است که در سخت ترین شرایط آموزش دیده و دربرابر هرنوع شکنجه وضربات بدنی و روانی توان مقاومت دارد. کرام به نقل

ازسرباز توضیح داد: او بعد از آن که کامال باور مند شد که درهر حالت، اعدام می شود، از روی اجبار و

یا آخرین مصلحت با من زبان مفاهمه پیدا کرد. روز های اول خیلی محتاط وخشمگین بود. من درنقش یک فرد مخالف مسعود کار سختی درپیش داشتم. او

توضیح داد که از جانب سازمان اطالعات شوروی مأموریت یافته است که از طریق افغانستان وپاکستان بتواند به اروپا برود. دراروپا )درکشور بلجیم( یک

ایستگاه رادیویی که از سوی مخالفان حکومت شوروی اداره می شود، برضد نظام شوروی برنامه پخش می کند. مأموریت من آن است که به نام سرباز

مسلمان شده شوروی، به کمک مجاهدان افغان، از طریق پشاور به اروپا برسد واز آن جا خودش را به حیث یک ناراضی شوروی به کارکنان ایستگاه رادیویی ضد

شوروی نزدیک کند. پس روی همین علت من چندی تحت آموزش های سنگین قرارگرفتم که در برابر هرنوع مانع و خطرمقابله کنم و در برابر هرگونه شکنجه و

فشار ایستاده گی کنم. درجریان آموزش های ویژه در شوروی، گاه به وسیله چرخبال به یک جنگل مخوف فرود آورده شدم که جایگاه مارها و جانوران

خطرناک بود و من باید با مقابله و مقاومت، با هرنوع حمله مار و جانوران وحشی مقابله کرده و زنده گی خود را حفظ می کردم. من در وضع خوفناک جنگل تاریک

چند روزی به سر بردم و گاه مجبور می شدم که برای زنده ماندن ازحمالت حیوانات وحشی به درخت ها پناه ببرم واز گیاهان طبیعی رفع گرسنه گی کنم. بعد

زیر شکنجه رفتم و برای آن که آزمایش واقعی پس بدهم، ناخون هایم را انبر کشیدند و جلو چشمانم روی میز گذاشتند. سنگ ها را به دهان می گرفتم و با

Page 47: مسعود در نبرد استخباراتی

هرنوع فشار می جنگیدم. وقتی دوره آزمایش وآموزش تمام شد، به افغانستانفرستاده شدم که از طریق جبهه پنجشیر به پشاور راه یابم.

سرباز روسی در باره این که چرا کی،جی، بی، ترجیح داد که از طریق پنجشیر بهپاکستان راه یابد، چنین گفت:

شوروی ها می دانند که مسعود اسیران را نمی کشد. خصوصا کسانی را کهمسلمان شده باشندو به رضای خود شان تسلیم سربازان وی شده باشند.

کرام الدین افزود: این نظامی روسی حاال با من یک نوع درد مشترک و زبان مشترک پیدا کرده است. شاید هم چنین نیست و می داند که تاکتیک وی چندان باالی مجاهدان

پنجشیر کارگر نیافتاده است و یقین پیدا کرده است که اعدام می شود. او به من می گوید که نظام شوروی یک قدرت پایدار و جاودانه است وهرگزازپا نمی افتد. این نظام کانکریت زیر خاک است وهیچگاه درهم شکسته نمی شود. بیا من وتو

ازین جا برویم. سرنوشت ما با هم شباهت دارد. من خواهری دارم که با تو عروسی کند. مرا کمک کن که هر دوازین جا رهایی یابیم. من برای رخنه به

ایستگاه رادیویی ضد شوروی در بلجیم پنجشیر را انتخاب کردم و کا، جی، بی گفته است که مسعود اسیران و تسلیم شده ها را نمی کشد و رها می کند. آمدن من

به پنجشیر اجتناب ناپذیر بود. کا، جی،بی به من اعالم کرد که سفر به پنجشیر، پرماجرا و راه رسیدن به بلجیم، مأموریتی خطرناک است. هشتاد درصد احتمال مرگ تواست. اما اگر از پذیرش این مأموریت اجتناب کنی، احتمال آن زنده گی

ات را از دست بدهی ، صد درصد خواهد بود.حاجی رحیم می گوید:

بعد ازین ماجرا، مسعود دستور اعدام سرباز روسی را صادرکرد. من و تاج الدین او را به طور دست بسته و محتاط از پناه گاهش بیرون کردیم و به سوی ناحیه ای

موسوم به "واخی" روانه شدیم. مکان اعدام را مشخص کردیم. درین حال تاج الدین می خواست که از من پیشدستی کند و با کشتن سرباز روسی، خودش را

غازی بسازد؛ اما من او را موقع ندادم و از چند قدمی، او را به رگبار بستم. سربازروسی چیغ زد و برزمین افتاد.

این ماجرا در نوع خود کامال با رفتار مسعود با اسیران تفاوت داشت. ما تا هنوزدرک نمی کنیم که مسعود چرا این سرباز روسی را به طور عاجل اعدام کرد؟

ریگستانی می گوید: گاهی مسعود چهره متفاوتی از خود ظاهر می ساخت ودر برابر حوادث از خود

واکنش نشان می داد. حوادثی که ممکن بود بارها درگذشته اتفاق افتاده بود اما مسعود در مقابله با آن شدت عمل نشان نداده بود. او می توانست که سرباز

روسی را به اسارت خود نگهدارد و درمواقع مناسب، با زندانیان وابسته به خویش درشهرک جبل السراج دربرابر1374مبادله کند. نوع دیگررفتار مسعود درسال

یک دسته ازآدم ربایان پنجشیری به مشاهده رسید. شش تن جوان مردی را به قتل رسانیده و موترش را ربوده بودند. مسعود بعد از آن عامالن قتل را بازداشت

به زودی تیرباران شدند. درحالی که  کرد به زودی شرایطی را فراهم کرد که آنان درکابل و دیگر مناطق، جنایاتی به مراتب باالتر از آن اتفاق می افتاد که با شدت

 عمل حکومت مجاهدین رو به رو نمی شدند.مشتاق می گوید:

Page 48: مسعود در نبرد استخباراتی

مسعود اسیران روسی را به اداره تحقیق و زندان تحویل نمی داد و نزد خودش نگهمیداشت. فقط یک بار هشت تن از سربازان روسی را به اداره تحقیق روانه

کرد. من گواهی می دهم که درحضور خودم، همه شان رها شدند. سربازان تاجکیکه به دام مجاهدین می افتادند، در نخستین لحظات بلند می گفتند:

الاله اال الله محمد رسول الله ما در نوبت های متفاوت، سربازان تاجکی را رها کردیم وآن ها را در گذشتن مرز

 و قزل قلعه )شیرخان بندر( یاری رسانیدیم.  از طریق بندر ایری تام )حیرتان(که اتاق تنها معنی می دهد و واژه ترکی است( ) نام اصلی حیرتان، ایری تام است

واقعه دهم :منبع: مشتاق

اعدام جاسوس خورشيدي ، پايگاه سازي چريكي1362زماني كه احمد شاه مسعود بعد از سال

تهاجم استخباراتي شوروي و دولت كارمل به  در خارج از پنجشير را آغاز کرد، سوي پنجشير نیز به طور وسيع دامنه پيدا كرد. در دوره آتش بس مؤقت با ارتش

«  شوروي ، اجراي شعار خاموش و اعالم ناشده ي ايجاد در» پنجشيرديگر چند . مي گي آماده مداوم فرسايشي جنگ يك براي او بود گرفته قرار مسعود كار دستور

سوي از آساني به دشوار مواقع در پنجشير وادي كه بود داده تشخيص و گرفتشوروي و دسته هاي محلي وابسته به حزب اسالمي درمحاصره قرار مي ارتش

گيرد وتمركز بر پنجشير، مي تواند سرنوشت اين جبهه را با خطر بزرگ مواجه ارتش شوروي و افغان ازين نوع تحركات مسعود آگاهي داشتند  كند. به اين ترتيب،

و رخنه جواسيس به هدف تثبيت نقاط حساس و كليدي پايگاه ها درداخل پنجشيرو خارج از آن، پيوسته فزوني مي گرفت.

در همين دوران شخصي را بازداشت كرديم كه عوض نام داشت. او در نخستين دقايق تحقيق اعتراف كرد كه از سوي اداره خاد كابل مأموريت داشته است كه

كليه پايگاه هاي جنگي مسعود را در سراسر دره و خارج از آن تثبيت كرده وتحويل دهد.  گزارش آن را به خاد

از نظر من  اين شخص كه بدون هيچ مقاومتي از مأموريت خود پرده برداشت، عامل مهمي به حساب نمي آمد. مسعود در جايي بسيار دور از قرارگاه من حضور

ساير مجاهدان وازجمله  داشت. درآن زمان به غير از برخي فرماندهان ارشد، خودم تجهيزات مخابراتي در اختيار نداشتيم. پس نامه نوشتم و پيكي به راه افتاد

تا آن را به مسعود برساند. در نامه توضيح دادم كه فرد بازداشت شده، از لحاظ رواني يك شخص ساده و

از اعمال خود ندامت مي كشد.  سال عمر دارد و55مسن است و دست كم پاسخ مسعود به زودي به دستم رسيد. او نوشته بود:

رهايش كنيد كه برود و دو باره به اين جا برنگردد.  من عوض را از زندان بيرون كشيدم و گفتم : از همان راهي كه آمده بودي، بي آن

خودت را ازين جا گم كن! كه عقب نگاه كني، ژيك وپايگاه هاي محوري وادي چند روز بعد از آزادي عوض نام، نقاط استراتي

پنجشير به وسيله جنگنده هاي شوروي به سختي بمباران شدند. اين حمله به حدي تن از مجاهدين كشته شدند.35غافلگيرانه و دقيق بودند كه در نتيجه آن حداقل

مسعود به من اطالع داد كه اين حادثه بعد از آزادي همان فرد مظنون روي دادهاست. پرسيدم:

Page 49: مسعود در نبرد استخباراتی

آيا اين بمباران بر اساس اطالعات جمع آوري شده از سوي عوض نام انجام گرفته است؟

مسعود گفت: آری ... شبكه هاي كابل اطالع داده اند كه اين فاجعه بربنيادروي داده است.  اطالعات گرد آوري شده از همين شخص،

من فكر نمي كردم كه شخص احمق و ساده ي مانند عوض، آن قدر در استخبارات شوروي و خاد مقرب باشد كه براساس نقشه هاي او دست به يك چنين اقدامي بزنند. مسعود گفت كه كشف نقاط و نقشه عمليات از سوي همين شخص براي

به آساني از چنگ ما در رفته  مجريان خاد داده شده است.ازين كه اين شخص،معذب بودم.  بود،

مدتي ازين حادثه سپري شد که ناگهان اطالع رسيد كه همين فرد دو باره واردقلمرو جبهه شده است. بدون تأخير عوض را بازداشت كرديم.

او را درمحل مخصوصي آورديم كه از چندي به اين سو درآن به سر مي بردم. اين محل عقب يك سنگ بزرگ بود كه به جاي پناه گاه از آن استفاده مي كرديم. مدتي

مراسم عروسي من نيز انجام گرفته بود. طبیعت اين  پيش درهمين نقطه كوهي، جا به حدي وحشي و درعين حال طبيعي و خلوت بود كه روزانه موش ها و چلپاسه

آب و دانه مي خوردند.  هاي كوهي موسوم به "كربش" از دست من عوض را تحت شكنجه گرفتم و به زودي دهانش باز شد. او اعتراف كرد كه

بمباران پايگاه هاي پنجشير بعد از آن انجام شد كه من نقشه تمامي نقاط قابل بمباران را به خاد تحويل دادم. او گفت كه حتي كميته تحقيق را هم تثبيت موقعيت

كرده بودم. از وي سوال كردم كه بعد از حمله هوايي بر تاسيسات پنجشير چرا دوباره به

پنجشير آمدي؟ البته اين سوال من چندان منطقي نبود. زيرا او خودش اهل دره پنجشير بود. نود

درصد جواسيس و آناني كه براي كشتن مسعود با شبكه هاي خاد همكاري اهل پنجشير بودند. يكي از مهارت هاي خاد اين بود كه فعاالن و آدم كشان  كردند،

را از ميان خود پنجشيري ها انتخاب مي كرد وبراي انجام مأموريت اعزام مينمود. عوض جواب داد:

اين بار براي تثبيت خسارات آمدم كه آيا بمباران هوايي دقيقا هدف ها را زده استويا نه؟

نفر كشته شده است، بس نيست؟35گفتم: دست آوردهايت بد نيست. عوض خاموش بود.

نفر مجاهد تلف35پرسيدم: مسئوالن خاد خبر نشدند كه در اثر نقشه هاي تو شده اند؟

چشم هايش گرد شدند. اين بار اشتباه كردند كه ترا براي تثبيت خسارات روان  گفتم: رئيس هاي خاد،

كردند. حماقت خودت نيز زياد است. در مرحله اول گرفتارت كردم. اعتراف كردي و بعد از رهايي نقشه دادي و بمباران شديم. چطور جرئت كردي كه دو باره با پاي

خودت به سوي مرگ برگردي؟ اعدام بود. مسعود هیچ گاه به اعدام جواسیس بدون  مجازات مجرمان متكرر،

حکم دادگاه رضا نمی داد.

پس تداركات براي اعدام عوض به زودي انجام گرفت. حاال در اعدام وي هيچ ترديدي نبود و هيچ كسي به عنوان ميانجي وجود نداشت. به عوض گفتم كه چند

Page 50: مسعود در نبرد استخباراتی

دقيقه بعد اعدام خواهي شد. عوض نه واكنش نشان داد و نه هم هراسان شد. به مجاهدان دستور دادم كه آب براي وضو برايش بدهند. وي وضو كرد و نماز هم

خواند و منتظر نشست كه بعد چه خواهد شد؟ قبل از اعدام از وي خواسته شد كه وصيت خودش را به شكل تحريري و زباني

بيان كند. او همچنان ساكت بود. به مجاهدان دستور داده شدكه فقط يك مرمي در يك مجاهد ميل كالشينكوف را به قلبش  قلبش بزنيد. او در حالي ايستاده بود،

نزديك كرد. به عوض بازهم گفته شدكه درآخرين لحظه زنده گي، خواسته اش چيست؟ اما او هيچ خواسته ي را مطرح نكرد. لحظه ي بعد ماشه تفنگ كشيده

عوض به زمين غلتيد.  شدو بعد از صداي خشن كالشينكوف،

واقعه یازده هم:منبع: مشتاق

شکار تصادفی به صحنه ي برخوردم كه مسعود هرگز از آن با خبر نشد و تا امروز1360در سال

در حيرت فرو مي روم. حاال فرصت آن رسيده است كه ازآن ازين تصادف عجيب،پرده بر دارم.

وظيفه من به عنوان رئيس تحقيق شبكه استخبارات مسعود ايجاب مي كرد كه در به طور غير عادي و شخصي در گوشه و كنار قرار گاه به گردش  حاالت عادي،

خارج شوم. درايام شب، عمدتا در تاريكي براي گردش بيرون مي آمدم. شبي بعد به ) روستايي درمقابل ساختمان واليت پنجشير( از روستاي فروبل از نيمه شب،

گشت می زدم. نزديك ) حاال آرامگاه مسعود در آن واقع است( سوي تپه سريچه سريچه پل كوچكي است. درتاريكي صداي پاي كسي را شنيدم كه به سوي پل

نزديك مي شد. عبور كسي از روي پل برايم يك امر عادي بود اما وقتي عابر درناگاه تكان خورد و بي اختيار گفت: واي ...  تاريكي به سوي من نگاه كرد،

خيز برداشتم و در وسط پل به يخنش چنگ زدم و به سوی خود کشیدم. درروشنايي چراغ دستي به صورتش نگاه كردم. گفتم:

تو كسيتي؟ جواني بود حدود هفده ساله كه به شدت ازمن ترسيده بود. فكر كردم ديوانه است اما به زودي درك كردم كه از دیدن غیرمنتظره من به شدت وحشت خورده است.

با صداي خفه و ترسناكي به گوشش گفتم: چرا خواستي پا به فرار بگذاري؟ تو كي هستي... درين نيمه شب اين جا چه مي

كني؟جوان به تضرع افتاد و پيوسته ازمن التماس مي كرد:

مرا نكش ... مرا نكش... دست دركمرش انداختم و تفنگچه اش را گرفتم. جيب هايش را تفتيش كردم و

پول1360مبلغ چهار هزار افغاني را ازآن بيرون كشيدم. چهارهزار افغاني درسال � سوال  اين مبلغ پول درجيب جواني هفده ساله،  اندكي نبود. عالوه برآن، واضحا

برانگيز بود. من شكار خودم را يافته بودم. كشف تفنگچه اين جوان حجت مرا درمقابل آن زياد اهميت  تكميل كرده بود كه چهار هزارافغاني پول مشكوك،

نداشت. او را به قرارگاه آوردم. چنان دست پاچه بود كه لرزش دستانش را نمي توانست

كنترول كند.

Page 51: مسعود در نبرد استخباراتی

چنگ درگلويش انداختم و گفتم كه خودش را معرفي كندو بگويد كه درين وقتشب درين جا به چه كاري مشغول بود؟

اول گفتم كه خودش را معرفي كند. وي گفت:نامم سميع است واز روستاي بازارك هستم.

تكاني به خود داد و به  براي اين كه چنگال هايم را بيشتر درگلويش فرو نبرم،سرعت از جيب پهلويي اش يك قوطي كوچك نصوار را بيرون كرد و به من گفت:

اين جا عكس توست. در عقب شيشه سرپوش قوطي نصوار عكس فوري كهنه يي جاسازي شده بود.

سال پيش، هنگامي كه در  عكس خودم بود كه حدود ده  به عكس نظر انداختم. مأموريت رسمي داشتم، برداشته شده بود. از تعجب غور اداره دادستاني واليت

يك لحظه خاموش ماندم. آهسته درگوشش خواندم:اين عكس را از كجا كردي... چه كسي برايت داده است؟

سميع بدون مقاومت جواب داد:اين عكس را درجبل السراج برايم داده اند.

پرسيدم: كي داد؟سميع گفت: نفر هاي خاد برايم دادند.

گفتم: با اين عكس چه بايد مي كردي؟ گفت: برایم گفتند که درهر جای پنجشیر که می روی، مواظب باشی که با این

شخص رو به رو نشوی ... اگر در دامش افتادی، زنده گی بر تو حرام می شود!گفتم: تو را براي چه كاري فرستاده اند؟

جواب داد: به من وظيفه داده اند كه مسعود را كه از همين مسير مي گذرد، باهمين تفنگچه بزنم!

پرسيدم: پس اين عكس مرا چرا برايت دادند؟ گفت: در خاد جبل السراج برايم گفته شدكه فقط كوشش كن كه با اين آدم كه

رو به رو نشوي! او هر آدمي را كه كمي هم در منطقه  عكسش را برايت داده ايم،كرده و زير كار مي گيرد و پالن خراب مي شود.  به سرعت شناسايي  نابلد باشد،

تو چه وقت بايد مسعود را مي زدي؟ درين نيمه شب؟  گفتم:گفت: برايم گفته بودند كه موتر مسعود شب ها ازين جا عبور مي كند.

از میان قوطي نصواري كه از او گرفته بودم، كمي نصوار در كف دستم ريختم. واقعا نصوار بود و سپس آن را در گوشه دهانم انداختم و بار ديگر به عكس كهنه

خودم خيره ماندم. آن وقت بيشتر از گذشته فهميدم كه من به حيث كادر استخباراتي مسعود چقدر براي استخبارات دولت آدم مهمي هستم. آن وقت

چه گونه ناخود  فهميدم كه وي چرا وقتی ) برخالف انتظار( با من رو به رو شد،آگاه وحشت كرد و حالت غيرعادي به خود گرفت.

سميع تاب شكنجه بيشتر را نداشت. تالش من براي كشف شبكه هاي ارتباطي وي در داخل جبهه نتيجه ي در برنداشت. استخبارات دولت براساس پيش بيني دقیق

براي كشتن مسعود مأموريت داده  او را بدون هيچ حلقه ارتباطي در داخل دره، چنان ترس وهولي  بود. اما اشتباه خاد آن بود كه قبل از رو به رو شدن وي با من،

از حضورمن در ذهن وي ريخته بود كه از ديدن ناگهاني و تصادفي من، خودش راكامال باخت ونزديك بود قبض روح شود.

حوالي صبح درباره سرنوشت وي با خود به مشوره پرداختم. كامال يقين داشتم كه حاضر به اين كار نشده است.  اين جوان هفده ساله از روي فتواي عقل و خرد،

Page 52: مسعود در نبرد استخباراتی

با دستان خودم گلویش را  اوكامال به اين نتيجه رسيده بودكه شايد چند لحظه بعد، بفشارم و يا با تيشه و كارد قطعه قطعه اش كنم. اما خدا شاهد است و حاال به

گفته خود صادق هستم كه تصميم گرفته بودم كه حتي آمرصاحب را نيز ازين رويداد عجيب مطلع نسازم. با خود اين طور محاسبه كردم كه كشتن اين جوان كه

هيچ دردي را درمان نمي كند.  به سن شرعي نرسيده است، خليفه ناصر يكي ازمجاهدين را نزد خود  وقتي شب گذشت و روشني صبح آمد،

خواستم و برايش گفتم كه خودش را آماده كند كه اين جوان را تا مدخل دره پنجشير متصل به شهرك گلبهار برساند و از حدود جبهه خارج كند. خليفه ناصر آماده رفتن شد. اما سميع كامال بي رمق شده بود و فكر مي كرد كه او را به

اعدامش كند. برايش  خليفه ناصر مي سپارم كه در عقب سنگي يا پشته كوهي،گفتم:

ترا دو باره به همان جا مي فرستم كه از آن جا روانت كرده اند. سپس با خشم و غضب، صورتش را با چنگال هايم خراشيدم و پوست رويش را

خون آلود كردم و گفتم: بايد با اين چهره به نزد رئيس خاد جبل السراج بروي. پياممن براي حريف همين است كه ترا به حيث نشاني، دو باره برايش اعزام كنم.

خون از صورتش سرازير شد و در گوشش گفتم: به رئيس خاد جبل السراج سالم مرا برسان و بگو، من به چنگ همان كسي افتادم

كه تو ترس داشتي با وي رو به رو شوم. اگر سميع بيش از هجده سال عمر مي داشت، قبل از آن مسعود وهمراهانش از

قضيه با خبر مي شدند، با تشريفات خاصي اعدامش مي كردم. او براي تطبيق حكم شرعي آماده نبود. بعد از آن رويداد، خاد جبل السراج به شيوه هاي ديگري

به من پيام جوابي فرستاد اما هيچ يك از عمليات جاسوسي آنان براي كشتنمسعود ، كارگر نيافتاد.

واقعه دوازده هم:منبع: حاجی عزم الدین، مجری ارشد عملیات استخباراتی مسعود

احمد شاه مسعود، از نخستین سال های جنگ چریکی درپنجشیر، به منابع دست اول کشف و استخبارات دولتی و ارتش چهل شوروی دسترسی کامل پیدا کرده

بود. من از جرئیات شکل گیری چنین ارتباطات منظم و انتقال به موقع وسیستماتیک اخبار واطالعات از درون نهاد های امنیتی واستخباراتی به شبکه ضد

جاسوسی پنجشیر اطالع چندانی ندارم. پالیسی مسعود این بود که کلید اصلی کسب اطالعات و دهلیز های مطمئن انتقال اخبارو گزارش های کامال سری را در

من به زودی مطلع شدم که میرتاج معاون قطعه  اختیار دیگران قرار نمی داد. کشف وزارت دفاع دولت ببرک کارمل ) اهل پنجشیر( یکی از مهره  206شماره

وزارت دفاع ، جنرال206های وابسته به مسعود بود. خلیل رئیس کشف قطعه پنجشیرنیز از زمره افسران  مرز نعیم وردک و جنرال حسام الدین از روستای

عالی رتبه قطعه کشف وزارت دفاع بودند که تمامی اطالعات ریز و درشت را بدون آن که به کانال های استخباراتی درز کند، در اختیار مسعود قرار می دادند.

با زنده گی وداع کرد. وی در زمان حکومت1384جنرال نعیم وردک درسال مجاهدین در دهه هفتاد خورشیدی، رئیس کشف وزارت دفاع ملی بود. مسعود تا

تعهدات خود در برابر این افسران وفادار ماند و هرگز حتی بعد از  آخر حیاتش به خروج روس ها از افغانستان و سقوط حکومت دکتر نجیب الله ، ازآنان به حیث

منابع معتبر کسب اطالعات نام نبرد. اهمیت محوری قطعه کشف وزارت دفاع به

Page 53: مسعود در نبرد استخباراتی

حیث بانک اطالعاتی سری و بسیار حساس درین بودکه این قطعه درتمامی والیات افغانستان نماینده گی های سری و تحت پوشش را تأسیس کرده بود. شبکه های

والیتی قطعه کشف به نام های مستعار از قبیل اداره هواشناسی ، مؤسسه خیریه، اداره زراعت و کلنیک ها و شعباتی که به نحوی برای مردم درمحالت،

خدمات عمومی را انجام می دادند، فعال بودند که وظیفه اصلی آن ها جمع آوری اخبارسری امنیتی از سراسر کشور و انتقال مجموعه اطالعات به وزیر دفاع و

شخص رئیس جمهور ببرک کارمل بود. مسعود به تمامی اطالعاتی که از طریق شبکه های قطعه کشف وزارت دفاع تهیه می شد، دسترسی کامل داشت. اداره

های قطعه کشف، با دستگاه مخابراتی کامال مصئون به نام مورز مجهز بودند. این دستگاه هاکلیه اخبار و اطالعات را ابتدا به رمز)شفر( تبدیل می کردند وسپس به مراجع اصلی انتقال می دادند. عالیم رمز براساس جدول ویژه ی که در هرمرکز وجود داشت، تبدیل به واژه های فارسی می شد وسپس مورد مطالعه قرار می

گرفت. جدول اصلی حاوی اطالعات امنیتی سری از سراسر کشور به شکل توحید شده به وزارت دفاع ارسال می شد. یک نقل از همین جدول نهایی شده اطالعات

کشف آقای میرتاج یک  سری دراختیار مسعود قرار می گرفت. معاون قطعه ) که بعدا به ظن مشارکتدستگاه مورز در اختیار جبهه گذاشته بود. ضابط ناچار

درآن زمان کارکن امور مخابراتی ما بود. در کشتن مسعود، درحاشیه قرار گرفت( او هر ماه با استفاده از دستگاه مورز، جداول اطالعاتی را به فارسی برگردان می کرد ودراختیار مسعود قرار می داد. بدین ترتیب، همان اخبار واطالعات محرم که در اختیار شخص ببرک کارمل، وزیردفاع، وزیر داخله و ریاست خدمات اطالعات

دولتی ) خاد( و مراکز استخباراتی کی، جی ،بی قرار می گرفت، دراختیار مسعود نیز قرار داده می شد. مسعود با استفاده از اطالعات دست اول، در اجرای هرنوع عملیات و یا پیشگیری از عملیات شوروی وارتش دولت پیش دستی می کرد. این

وضع، فضای آشفته و بی باوری را در سطوح مختلف نهاد های امنیتی دولت کارمل ایجاد کرد. شبکه های کشف امنیت، وزارت داخله، دفاع و کشف فرقه

)تیپ( چهل شوروی به طور هم آهنگ، وارد کارزار ضد حمله استخباراتی شدند. درهمین جریان، استخبارات دولت به کشف این نکته نایل آمد که شبکه افسران قطعه کشف، با مسعود رابطه دارند و تمامی اطالعات را دراختیار وی قرار می دهند. دولت به سرعت وارد عمل شد و بعد از اتمام مهلت آتش بس شوروی با

ابتدا میرتاج معاون قطعه کشف و1363نیروهای مسعود، به تاریخ اول ثور سال سپس و خلیل خان را بازداشت کرد و با سرعت به جوخه اعدام سپرد. جنرال

خلیل از باشنده های والیت غزنی بود. دولت موفق شده بود که فرد رابط میان مسعود و این افسران را که از روستای ماله پنجشیر بود، به دام اندازد. سایر افسران از جمله نعیم وردک و حسام الدین که به زندان طوالنی مدت محکوم

شده بودند، به دستور مسعود با افسران داخلی که ما دراختیار خود داشتیم، مبادلهشدند.

با آن که بعد از فروپاشی حلقه افسران قطعه کشف وزارت دفاع ، طومار ارتباطات سری مسعود با نهاد های مختلف امنیتی دولت تا اندازه ی از هم

گسیخت؛ اما سررشته های دیگر استخباراتی همچنان در اختیار مسعود باقی بودند. بعدها فهمیدم، اجنت های خاص فقط با خود وی رابطه داشتند. اما تعجب درین جا

استخباراتی چه  بود که ما به حیث همراهان دایمی وی، نمی دانستیم که عواملوقت ودرکجا با وی دیدار می کنند.

Page 54: مسعود در نبرد استخباراتی

بعد از متالشی شدن محور ارتباطی درقطعه کشف، روس ها برخورد شان را در مقابله با مسعود عوض کردند. آن ها متوجه شده بودند که جنگ مسعود، در عین

حال، یک جریان تئوریک وهوشمندانه است و برای شکستن آن باید ابعاد سیاسی و تئوریک جنگ را نیز تقویت کنند. از همین جا بودکه گرد آوری اطالعات از سطوح

پائین تا رده های باال آغاز شد و پرونده مسعود به عنوان یک پرونده سرخ، بر روی میز گرداننده گان و مدیران خاد و شوروی قرار گرفت. آن ها ابتدا از تثبیت محل بودوباش و شناسایی کسانی که با مسعود درارتباط بودند، آغاز کردند. اما تثبیت محل اقامت مسعود برای خاد کار دشوار بود. مسعود از حیث حالت استقرار و

حرکت، به طورعصبانی کننده ی، متغییر و بی ثبات بود وتا آخرحیاتش چه در ساعات جنگ، بیداری ، خواب، صرف غذا، مالقات با دیگران و رفتن به

مسجد،موقعیت های لغزنده و فاقد تمرکز را حفظ کرد. تاج الدین خان ملقب"سایه مسعود" می گوید: به

من کامال مواظب می بودم که مدت بودوباش مسعود در یک مکان ، خیلی کوتاه باشد. بسیاری اوقات که از پیاده گشتی درکوه ها و رفتن از یک ناحیه به ناحیه

دیگرخسته می شدیم و درجایی به طورمؤقت، توقف می کردیم، مسعود ناگهان به خواب سنگین فرومی رفت. اما من نمی خوابیدم وبعد از یک ساعت او را با اصرار و تحکم از خواب بیدار می کردم و محل اختفا را عوض می کردیم. مسعود همیشه

از اصرار و تحکم من اطاعت می کرد. دولت وشوروی به هدف کشتن مسعود از طریق بمباران های ناگهانی هوایی، بعد 

از یک مرحله دلسرد شدند. حلقات اجنتوری دولت از لحاظ داشتن اطالعات قابل اتکا در باره مکان و زمان حضور مسعود به شدت درحالت افالس بودند. بسیاری جاسوس ها درگوشه وکنار پنجشیر همراه با مخابره مخصوص بازداشت شدند که

به مثابه آنتن های سیار دستگاه های جاسوسی دولت سرگرم فعالیت بودند.� دادن نقشه مکانی بود که احتمال می رفت مسعود درآن جا وظیفه آنان صرفا حضور دارد و یا خوابیده است. وقتی ثابت شد که پس ازین، چنین عملیات ها،

نتیجه ی نخواهد داشت، پروژه های مغلق نفوذ دادن جواسیس و تروریست ها را آغاز کردند. یکی ازین تالش ها، درست چند ماه قبل از پایان مهلت آتش بس میان

صورت داده شد. قبل از آن نیز تالش های زیادی1362شوروی و مسعود درسال به منظور حذف فزیکی مسعود انجام گرفته بود؛ اما به کارگیری شخصی به نام

سخی گل اهل شهرک قره باغ والیت کابل که طبق برنامه خاد باید در یک پروسه� طوالنی، به زنده گی مسعود نقطه پایان می گذاشت؛ از دور تازه جنگ نسبتا

استخباراتی خبرمی داد. مسعود که قبل از آن درامر کشف و بازداشت اجنت های خاد، حلقات مختلف آن ها را به خود مشغول نگهداشته بود، این عامل نفوذی را

نیز به عنوان یک سر ماجرا در کنترول خود داشت. این شخص حاال نیز زنده است. سخی گل دراصل یکی از دوستان شخصی ببرک کارمل بود که مسعود دریک بازی

پیچیده موفق شده بود که از وی به مثابه یکی از فعاالن ضد حمله استخباراتی برضد رژیم استفاده کند. سخی گل عالقه خاصی به مسعود داشت وهرگز، در

بدترین حالتی که جانش در خطر حتمی قرارداشت، به مسعود خیانت نکرد. اما تا کنون روشن نیست که مسعود برای نخستین بار چه گونه سخی گل ) شخص مورد

اعتماد ببرک کارمل ( را درمدار ارتباطی خود قرارداده بود. زور آزمایی استخباراتی میان مسعود ودکترنجیب که درآن زمان رئیس پرآوازه دستگاه

Page 55: مسعود در نبرد استخباراتی

جاسوسی کشور بود، برسر استفاده از سخی گل، کم کم به مرحله حساسینزدیک می شد.

بازی دوجانبه: سخی گل بالفاصله بعد از شکسته شدن آتش بس میان ارتش شوروی و مسعود و آغاز بمباران و تعرض زمینی بر پنجشیر و توابع آن، از سوی خاد مأموریت تماس با مسعود را به دوش گرفت. در برنامه پیش بینی شده بود که مسعود قبل از شروع تهاجم گسترده بر پنجشیر، دریک عملیات قاطع و ظفرنمون از سوی تروریست ها

از بین برده شود. مسعود که ازین برنامه قبال آگاهی داشت، طی عملیات سریع،نیروهای حزب اسالمی حکمتیار را از شهرستان اندراب بیرون راند.

طی این مدت، نبرد استخباراتی درخاموشی کامل جریان داشت. سخی گل به عنوان عامل ارتباطی مسعود، نامه ها و پیام های جعلی را که از سوی مسعود که ظاهرا عنوانی برخی فرماندهان جمیعت اسالمی در نزدیکی کابل تهیه می شد، با

خود به خاد منتقل می کرد. مسعود درین دساتیر غیرواقعی، به فرماندهان و مسئوالن جمیعت اعالم می کرد که مثال ما به تاریخ ... باالی ... حمله ور می شویم

و شما باید نفرات جنگی تان را به حالت آماده باش نگهداشته و بعداز شروع تهاجم، درحاشیه های جاده و انبوهه تاکستان ها وته پل سنگر بگیرید و کاروان

دشمن را منهدم کنید. یا این که به طور سربسته ی می نوشت که "امانتی های مهم را نزد خود نگهدارید که اگر خدا بخواهد بعد از تصرف منطقه ... از آن

استفاده صورت گیرد." قرارداد سخی گل با دکتر نجیب این بود که هرنامه و مکاتیب به امضای مسعود را به شخص دکتر نجیب تحویل دهد و مجموعه

مشاهدات خود را از مالقات با مسعود توضیح کند. دکترنجیب چندین بار مکاتیب و پیام های به ظاهر سری مسعود را از سخی گل تحویل گرفت و بعد از کاپی، اصل

آن را دو باره به سخی گل مسترد کرد تا برای احتراز از فاش شدن مأموریت سخی گل، به دست فرماندهان جمیعت برسد. این گونه پیام های سری که عنوانی صوفی رسول باشنده منطقه فرزه درنزدیکی کابل ارسال شده بود، ابتدا به دست

دکتر نجیب رسید وبعد به سخی گل تحویل داده شد. مسعود درین دست نوشته ها، چندین بار از حمله سنگین باالی یکی از مناطق دولتی خبر داد. دولت با چندین

برابر امکانات جنگی وارد کارزار می شد؛ اما مسعود به خاطر این که دساتیر جعلی بی اعتبار ثابت نشوند، حمالت پراکنده خود را نه درمحور اصلی که درجناح های آسیب پذیر ترسازماندهی می کرد. او به این ترتیب، سامانه های دفاعی خود در برابر حمالت بزرگ دولتی را آزمایش می کرد. اما هدف اصلی مسعود، درواقع

کسب اطالعات و جزئیات رویدادهای اطالعاتی از زبان سخی گل بود. این همه آرایش های ظاهری صرفا برای اغفال دولت انجام نمی گرفت؛ بلکه این تالش ها

به خاطرتحکیم موقعیت سخی گل درشبکه خاد دولت انجام می گرفت. دولت براساس اطالعاتی که از دست نوشته های مسعود حاصل می کرد، تمامی

امکانات را خود را به کار می انداخت تا تدابیر ویژه ی را به منظور دفع حمله مسعود درآن مناطق روی دست گیرد. درجریان بازی های اشتباه آمیز استخباراتی،

مسعود توجه خود را به مناطق دیگری معطوف می کرد که نیروهای دولتی را به شدت آسیب پذیر می ساخت یا آن که درین گیرودار، نقاط ضعف خود را از

تیررس توجه قوت های حکومتی پنهان می داشت. هرگاه سخی گل به پنجشیر می آمد، مسعود با وی ساعت ها صحبت می کرد. سخی گل درین مدت اطالعات خود را به طور کامل دراختیار مسعود قرار می

Page 56: مسعود در نبرد استخباراتی

قضایا را  داد. از جزئیات این مالقات ها هیچ کسی اطالع ندارد. فقط من ظاهر نظاره می کردم. در ختم یکی از مالقات ها در پنجشیر، سخی گل برای تحکیم موقعیت خود نزد کارمل، با مسعود چند صحنه عکس انداخت و با خود به کابل

برد. سرانجام، دکتر نجیب وکارمل پانزده روز قبل از ختم موعد آتش بس، برنامه قتل سریع

مسعود را به حیث مأموریت سرنوشت ساز سخی گل ابالغ کردند. در حالی که سخی گل درخصوص این مسأله در دیدار قبلی خود با مسعود، روی این نکته مشورت هایی انجام داده بود. مسعود ازین پیشرفت خرسند نبود. او به ادامه

مأموریت رفت وآمد سخی گل میان پنجشیر وکابل عالقه داشت. بعد از قطعی شدن تصمیم دکتر نجیب برای کشتن مسعود، سخی گل چنان که بعدا حکایت کرد؛

ناگزیر شد به کارمل ودکتر نجیب اطمینان دهد که مسعود را در نخستین لحظات دیدار بعدی، از میان خواهد برد. مشاورین روسی که درین جلسات حضور داشتند، ضمانت کرده بودند که هرگاه وی مسعود را بدون تأخیر از پا درآورد؛ هواپیماهای

عملیاتی به طور برق آسا او را از پنجشیرخارج خواهند کرد. سخی گل بعد از مدتی غیابت، ناگاه به من پیام داد که در ناحیه موسوم به "داالن سنگ" مدخل ورودی وادی پنجشیر به دیدارش بروم. این اولین بار بود که مرا به منطقه داالن سنگ فراخوانده بود. وی گفت که به "آمرصاحب" اطالع دهم که مأموریت

من به نقطه حساس رسیده است وادامه آن بعد ازین بس خطرناک است.بدون تأخیر، جریان را برای مسعود منتقل کردم. وی گفت:

به دیدارش برو... مثل این که موضوع خاصی پیش آمده است. برای سخی گل بگو که به پنجشیر داخل شود.

دردهانه دره پنجشیر، سخی گل گفت:مأموریت من از آن طرف نهایی شده است. چه کنم؟

من از سوی مسعود برایش دستوردادم که شوروی ها و دکترنجیب هرچیزی را که برایکشتن مسعود برایت سپردند، بگیر و دو باره برگرد!

در دور نخست برای سخی گل یک تفنگچه، یک بوتل زهر و یک دستگاه مخابره داده بودند. تفنگچه اش دارای میله کوتاه شبیه تفنگ چره ی بود که صرف دو گلوله می خورد. نوعيت زهري كه براي كشتن مسعود به كار مي رفت، از مواد زهري عادي

تفاوت داشت. اين ماده کشنده تأثير تدريجي و مشكوك داشت. هرگاه درظرف غذا حل مي شد و فرد مورد هدف، غذا را صرف مي كرد؛ به زودي عالمات درد و بي تابي برچهره مصرف كننده ظاهر نمي گشت. تأثير اين نوع زهر تدريجي بود و

بعد از چند هفته نخستين نشانه هاي خود را به شكل تهوع، سرگيچه، خفقان، ناراحتي معده يا تغيير فشار خون ظاهر مي كرد و بدين ترتيب، كمتر كسي مي توانست آدم كش را رد يابي و شناسايي كند. خصوصيت تفنگچه بي صدا كه به

از نوع خاصي بودكه بعد از آن كه  ژه براي كشتن مسعود استفاده مي شد، طور وي اثرات  به طور خاموش از يك زاويه نزديك به وسيله فرد مؤظف شليك مي شد،

مرگبار آن به صورت فوري مشهود نمي گشت و در مدت چند ساعت آينده ، حاالتي به شخص دست مي داد كه هرلحظه احساس مي كرد كه از درون متالشي مي شود و دم حيات را آرام آرام از كف مي داد. ما با اين نوع تفنگچه ها آشنايي

داشتيم و شايد نمونه هاي اين نوع تفنگچه ها و بوتل هاي زهر، همين حاال نيزدراختيار بعضي از نزديكان مسعود وجود داشته باشد.

Page 57: مسعود در نبرد استخباراتی

فشرده كالم، هردو نزد مسعود آمدیم. مسعود جریان قضیه را از زبانش استماع کرد. سخی گل گفت که مسأله ترور شما یک امرقطعی و مهم است. به من سفارش

با مشکلی بر می خورم،  کرده اند که اگر در مسیرراه پنجشیر و یا درجایی دیگر، وسایل ترور را باید در یک نقطه پنهان در زیر خاک مدفون کنم و دو باره به کابل

برگردم. حینی که سخی گل با مسعود درین باره به رایزنی نشسته بود، مجاهدان دوتن از

جاسوس های متکرر را که به قول مسعود " به خطر مجسم " تبدیل شده بودند،� نام جواسیسی را که درآن روز تیرباران شدند و سخی اعدام می کردند. من لزوما گل خود شاهد صحنه بود، نمی توانم معرفی کنم. بدون شک خبراعدام جواسیس

به خاد می رسید و آن ها یقین می کردند که سخی گل درنیمه راه به علت وخامتوضع، وسایل کشتار را در جایی پنهان کرده و خودش را نجات داده است.

مسعود به سخی گل گفت: دو راه در پیش داریم: یا آن که مأموریت ترا سر از همین لحظه مختومه اعالم کنم یا این

که به دکترنجیب بگویی که شرایط برایم فراهم نبود، ناچار تفنگچه و مخابره را درجایی مخفی کردم وخودم برگشتم و در موقع مساعد دو باره عازم پنجشیر می

شوم.اما دقایقی بعد، مسعود تصمیم خود را عوض کرد و گفت:

سخی گل، ترتیبی می دهم که تو تا امر ثانی به طور نمایشی باید به زندان چاه آهوبروی!

به این ترتیب، به زودی در سراسر دره آوازه افتاد که یک جاسوس گرفتار شده است.واقعه سیزده هم

منابع: صالح محمد ريگستانيآغا مشتاق 

، مصادف با پنجمین حمله ارتش شوروی برپنجشیر، از حیث تأمین1361درسال نيازهاي خوراکی و مهمات جنگی، وضع دشواری پدید آمد. هزاران خانواده برای نجات از گرسنه گی ومرگ، در ستون های طویل، از راه کوه ها و گذرگاه های

دشوار، به سوی مناطق هم جوار پنجشیر فرار می کردند. یکی ازین معابر، کوتل معروف خاواک بود. مردم با زن و فرزندان و مواشی به طرف کوتل خاواک

حرکت کردند. آن ها می دانستند، هر چه زمستان نزدیک تر شود، خطر در مسیرخاواک افزایش می یابد. وقتی اولین گروه از خانواده ها از خاواک عبور

کردند، خبر بدی در سرتاسر جبهه طنین انداخت. جمعه خان فرمانده حزب اسالمی، مسیر عبور این خانواده ها را سد کرد و شخصی به نام قاری گالب را

مأمور کرد که از عبور آنان به اندراب جلوگیری کند. قاری گالب در اولین آبادی زیر کوتل خاواک به طرف اندراب منتظر می بود، تا این خانواده ها ذله و کوفته به آن

جا برسند. آنگاه آن ها را متوقف می ساخت. وی در برابر زنان وکودکان ، مردان خانواده ها را زیرباران نا سزاگویی واهانت می

گرفت. سپس آنان را در محضر زنان و کودکان شان که از ترس می لرزیدند، به شالق می بست. آخر کار، آنان را ناگزیر می کرد که دو باره به داخل دره پنجشیر،

راه کج کنند. به یاد دارم که در قریه سفید چهر پنجشیر بودیم؛ هنگامی که دو نفر از این مردان 

خانواده را نزد مسعود آوردند، آثار تازیانه بر سر و صورت شان آشکار بود و شرح دادند که بر سر آن ها چه گذشت و با چه سختی با زن و فرزندان شان از کوتل

Page 58: مسعود در نبرد استخباراتی

خاواک برگشتند. سپس به زخم های صورت شان اشاره کردند و گفتند قاری گالبگفت: بر روی تان می زنم تا عالیم آن را همه به چشم نگاه کنند.

مسعود چنان که عادت او بود، به عرایض و شکوه مردان زخمی به دقت گوش می داد و چهره اش رنگ به رنگ می شد. مانند همیشه سر به زیر انداخت و در

خود فرو رفت. من شکی نداشتم که جمعه خان، قاری گالب و اندراب در جلوچشمان او دور می زنند و او روزی به حساب آن ها خواهد رسید.

ژي موسوم به عملیات پایگاه مسعود که از دوره آتش بس با شوروی ، استراتي سازی در خارج پنجشیر را با سرعت پی گیری می کرد، نخستين عمليات فلج

سازي دسته هاي حزب اسالمي را از قرارگاه آن حزب در منطقه پيشغور درهپنجشير آغاز كرد كه ازين مركز، "بوي خون مي آمد."

دومين عمليات فلج سازي دريك شب سرد زمستان بر مركز تجمع نفرات حزب اسالمي در شهرستان اندراب عملي گشت. واحد هاي ضربتي مسعود با عبور

دشوار از كوتل خاواك به اندراب رخنه كردند و سامانه نظامي و ارتباطي حزبي ها را متالشي ساختند. جمعه خان فرمانده تحت فرمان حكمتيار در اندراب همراه با فعاالن نزديك به خودش به سرعت از منطقه خارج شدند. اما بخت با قاري گالب

قاري گالب "مي ريگستاني در كتاب " مسعود و آزادي " مي نويسد كهياري نكرد. خواست فرار كند اما دير شده بود.تا لباس هاي زمستاني اش را پوشيد، بچه ها

عقب خانه اش ايستاده بودند."آقای ریگستانی دنباله موضوع را اين گونه شرح مي دهد:

"شايد باور نكنيد كه او را با احترام نزد مسعود آوردند. فرمانده آن ساحه عمليات ( در جنگ برضد طالبان جان خود را از1375قوماندان مرزا بود كه در سال )

دست داد. من بعد از عمليات ) فتح اندراب( او را ديدم؛ پرسيدم:چرا او )گالب( را جزا ندادي؟

گفت: يك سيلي محكم به رويش زدم.پرسيدم: چرا زياد تر نزدي؟

گفت: دلم برايش سوخت! آخر اسير بود."ريگستاني ادامه مي دهد:

قاری گالب فقط چند هفته یی در زندان بود و مسعود او را مورد عفو قرار داد و  فرمانی برایش نوشت که هیچ کس حق اذیت و آزار او را ندارد. ما در جبهه

دادستانی داشتیم به نام مشتاق. هم او بود که لرزه بر اندام جواسیس انداخته بود. او نقش مهمی در تصفیه جواسیس در جبهه بازی کرد و به یاد دارید که در باال از عدم موفقیت شوروی ها در کارهای نفوذی در داخل جبهه یاد کردیم. شوروی ها

شکست شان را در عملیات نفوذی مدیون مشتاق هستند. برخورد او با جواسیس را نزد او می بردند، آن ها به مجردی  خیلی خشن و قاطع بود. روزی دو جاسوس

که فهمیدند نزد مشتاق برده می شوند، هنگام عبور از پل، خود را به دریا انداختند. شاید تصویر یک آدم بسیار قسی القلب در ذهن تان آماده باشد، ولی بر عکس

مشتاق آغا شاعری خوش قریحه و آدم ظریف است، که هیچ به حرفه اش نمیاز زبان خود مشتاق بخوانید:  اما مشتاق و قاری گالب!  خورد.

در بیرون اداره ام که نزدیک جاده بود، قدم می زدم )در قریه دشت ریوتپنجشیر(.

یکی از مامورین آمده گفت: مشتاق آغا! آن شخص را که در حال رفتن می بینیدقاری گالب است! پرسیدم: کدام قاری گالب؟

Page 59: مسعود در نبرد استخباراتی

گفت:  بیاورند.  همین قاری گالب مشهور، که مردم را اذیت می کرد. دستور دادم او را

رفتند و او را آوردند. کمی وارخطا به نظر می رسید.پرسیدم: نامت چیست؟

گالب الدین!قاری گالب تو هستی؟

بلی من هستم. چرا مردم را با قمچین می زدی و زنان و اطفال را از کوتل خاواک بر می

گرداندی؟ دست به جیب برد و کاغذی را بیرون آورد. آن را باز کردم، دیدم فرمان مسعود

چند بار به فرمان و به او نگاه کردم وآنگاه "هیچ کس او را اذیت نکند!" است که فرمان را چند بار بوسیده در جیب گذاشتم و بر سرش پریدم. چنان او را زیر

مشت و لگد گرفتم که در چند لحظه، خود خسته شدم و مامورینم مرا باز داشتند. از جا بلند شد و چون بید می لرزید. هنوز نفسم راست نشده بود که به یادم آدم

چه کاری کرده ام؟اگر مسعود خبر شد؟

به عجله دست به کار شدم. دستور دادم عاجل اسپی بیاوردند. سپس قاری گالب را بر اسپ نشاندم و سه محافظ را همراهش کردم و گفتم که

یک لحظه در راه توقف نکرده، شب او را از کوتل خاواک بگذرانند. قاری گالب که پیاده روان بود از برکت خشم من صاحب اسپ شد. اما من ماندم و یک هزار تشویش از بازپرسی مسعود. من می دانستم که شبکه های اطالعاتی

او به کدام سرعت این خبر را به او می رسانند. تمام شب نخوابیدم و هی فکر میکردم که به مسعود چه بگویم.

راه حل های مختلفی در ذهنم خطور می کرد. ناگهان صدای موتری را شنیدم. ازپنجره نگاه کردم؛ موتر مسعود بود. به محافظان گفتم: بگویید من نیستم.

از درون اتاق مخفیانه نگاه می کردم، دیدم کاکا شهاب الدین راننده اوست.پرسید:

مشتاق کجاست؟گفتند جایی رفته است. گفت: کجا رفته؟ 

گفتند: نمی دانیم. گفت: که آمد برایش بگویید، هر چه زودتر نزد آمر صاحب بیاید! از لحنش معلوم 

بود که از حادثه خبر دارد. دیگر معطل نشدم لباس هایم را جمع کرده از اداره فرار کردم. چند هفته ازاین

قریه به آن قریه در حرکت بودم و روز، خود را به کسی نشان نمی دادم. مسعود در این مدت مرا می پالید و من هنوز رم می کردم. یک روز که دلم از این

حالت گرفته بود، در کنار جاده از قریه بازارک می گذشتم. ناگهان موتر مسعود سر راهم سبز شد. امکان فرار وجود نداشت. به طرف شیشه موتر نگاه کردم.

مسعود نشسته بود. اشاره کرد که به نزدش بروم. نزدیک رفتم؛ دیدم، می خواهدتبسمش را با قهر پنهان کند. کمی خون در رگ هایم جاری شد. گفت:

او آدم کجاستی؟

Page 60: مسعود در نبرد استخباراتی

و بدون این که منتظر جواب بماند دستور داد، که زود به جایی بروم و کاری را انجام دهم!

الحمد الله که به خیر گذشت. 

واقعه چهارده هم :منبع : آغا مشتاق

درگرماگرم جنگ، مسعود اسراي نظامي را سيل آسا رها مي كرد.1363در سال روستاي پيشغور مركز واحد هاي جنگي شوروي بود. من در زندان چاه آهو مركز گرفته بودم. او به طورمعمول افسران ارتش دولتي را به زندان چاه آهو اعزام

جنگ و يا جرم وجنايت احتمالي  مي كرد و مي گفت كه درجه آنان را در حزب، ژه "تشخيص" از سوي مسعود را مي دانستم. وا  تشخيص كن. مراد از كاربرد

سفارش وي هماره اين بود كه دسته هاي اسيران را درجه بندي كرده و از آنان براي پيشبرد امور جبهه و استخدام اطالعاتی استفاده كنم. جالب اين بود كه تاكيد

اصلي را فراموش نمي كرد و مي گفت:آدم هاي مجبور را رها كن كه بروند پي كارشان!

يك يك اسيران را مثل يك روانشناس  يا بسياري اوقات اگر وقت كافي مي داشت، از نظر مي گذرانيد. يكي دو نفر را از ميان شان نشاني مي كرد و مرا گوشه ي

مي كشيد و با اشاره به آنان مي گفت: فريب خورده است. طرفش نگاه كن، آدمي كه از  مشتاق، آن را كه مي بيني،

روي فتواي عقل دست به كاري مي زند، طرز نگاه و حالت دهانش اين طور نميباشد!

يا به اسير ديگري با گوشه چشم اشاره مي داد: پاهاي ترقيده اش را سيل كن...كفيده گي پايش نشان مي دهد كه اين بدبخت

كدام هنري ندارد!به اسير ديگري مي پرداخت و مي گفت:

خيلي پريشان است... جان بيادر ... شايد زنش يا كس ديگرش مريض است...شايد نان نداشته است براي خوردن كه سرحدش به اين جا كشيده!

از تعجب خاموش مي ماندم. مي دانستم كه حتي بسياري از جاسوس ها و خرابكاران كه از طريق شبكه هاي مختلف مرتبط با وي بازداشت مي شدند، كار

او دليل عجيبي براي اين كار  شان به من نمي رسيد و از همان جا رها مي شدند.داشت و مي گفت: خطرناك نبودند!

در يكي از شب هاي اضطراب كه از فشار تحقيقات شباروزي اسيران خيلي خسته شده و از ادامه كار به ستوه آمده بودم، نگهبانان يكي از قرارگاه ها سي نفر را به

محوطه زندان آوردند.از سرگروه نگهبانان پرسيدم:

اين ها كي ها اند؟گفت: اين ها را آمر صاحب روان كرده است به تحقيقات!

چند اريكين دردست هاي شان بود. يادداشت مسعود را كه ضم فهرست اسامي في الفور  زندانيان بود از دست نگهبانان گرفتم. اما قبل ازآن كه آن را بخوانم،

دستور تالشي و بازرسي بدني دادم و تمامي اشياي شخصي اسرا را در يك بوجي) کیسه( تپانديم و سپس گفتم که همه شان کنار دیوار به صف شوند.

اصل قضيه را دانستم. او نوشته بود كه  وقتي به يادداشت مسعود نظر انداختم، اين افراد رها شده اند و بايد هنگام خروج از پنجشيرهيچ كس مزاحم شان نشود.

Page 61: مسعود در نبرد استخباراتی

اما چون شب بود و از سويي هم كاروان اسراي آزاد شده بايد از حريم چندين قرار گاه مجاهدين عبورمي كرد، مسعود مثل اكثر اوقات، بدون آن كه آنان را به

� "خط راه" داده بود و به نگهبانان سفارش داده بود که  تحقيق معرفي كند، شخصا تا دمیدن سپيده صبح، آنان را از دم چشم قرار گاه ها دور كنند كه با روشن شدن

نگهبانان بي سواد گمان برده بودند هوا از دره خارج شوند.اما از بخت بد اسيران، كه مسعود عنواني من ) مشتاق( خطي نوشته و آنان بايد به زندان چاه آهو منتقل

شوند. نگهبان را گفتم كه اين ها را در كجا تحويل گرفته ي؟ در چندين نقطه از دست يكي به  معلوم شد كه اسيران تا رسيدن به چاه آهو،

ديگري تحويل داده شده بودند. باالي نگهبان خودم جيغ كشديم كه جدول اسامي اسيران را بياورد. نگهبان كه كتاب ورقه و گلشاه را مطالعه مي كرد، به تندي از

جا پريد و جدول اسامي را به دستم داد.از جا برخاستم و با صدايي بسيار بلند وقهرآميز به اسيران گفتم:

سرانجام جنايت كاران اصلي به چنگم افتاده اند. كارت ها و اسناد هاي حزبي خود را بيرون بكشيد. شما مردم را به كشتار گاه ها برده و كار مملكت را به اين جا

خون بريزانيد و غضب  رسانيده ايد. درين جا آمده ايدكه باالي مردم تعرض كنيد،خدا را باالي خودنازل كنيد...

خط مسعود را مطالعه كرده بود،  درين اثنا نگهبان من با كوره سوادي كه داشت،ازگوشه مرا صدا زد:

آمرصاحب اين ها را رها كرده است!  مشتاق صاحب،فرياد كشيدم:

آمر از كيسه خليفه مي بخشد. اين مردم بر ما قيامت برپا كرده و براي كشتنآمرچه گفته اين ها را آزاد كرده است؟ وتعرض به اين جا آمده اند،

پس دست به كار شدم. گوشم را روي قلب هريكي ازآنان گذاشتم. ازميان سي قلب پنج نفر آنان بسيار به شدت مي تپيد. با خود گفتم كه شايد همين پنج  نفر،

ترسيده باشند. باردوم نفر در لحظه ي كه گوشم را روي قلب شان گذاشته بودم، غير عادي مي تپد.  اين آزمايش را تكرار كردم. ديدم كه بازهم قلب همان پنج نفر،

به نگهبان گفتم كه اين پنج نفر را به توقيف ببر تا من ازآنان تحقيق كنم. ساعتي نفر اسيران توزيع  25بعد روشنايي صبح آمد و دستور دادم كه خوراكه كافي براي

كنند و به سرعت ازين منطقه عبور دهند. وقتي به اتاق تحقيق بازگشتم، از خود پرسيدم كه آيا من اشتباه كرده ام يا اين كه

جنايت كاران را تشخيص داده ام؟ از نخستين ساعات بامداد بازجويي از آن پنج تن را شروع كردم. از مقاومت

يكسان همه آنان پي برده بودم كه من در تشخيص آنان اشتباه نكرده ام. يكي از به شدت مقاومت مي كرد. عجالتا از  آنان كه ريش سرخ و چشماني سبز داشت،

وي دست برداشتم و كار روي چهارتن ديگر را ادامه دادم. سرانجام هر چهار نفركارت هاي سرخ را از الي جمپر) کاپشن( هاي شان كشيدند و روي ميز

گذاشتند. اين كارت ها با زنجير باريكي وصل بودند كه سر دیگر این زنجیر را می شد مثل حلقه پرده به جايي بند كرد. كارت هاي شان نشان مي داد كه حزبي هاي

من تنها به حصول اين كارت ها قانع نبودم. سپس رفتم به  داوطلب جنگ بودند. سوي آن مرد ريش سرخ كه با نگاه هاي كم وبيش فاتحانه ي مرا مي نگريست.

يك باره چيزي به ذهنم گذشت و دستور دادم كه پطلونش )شلوار( را از تنش بيرون كنند. به يكي از زندانيان كه مسلك دكتري داشت، وظيفه دادم كه عاليم

Page 62: مسعود در نبرد استخباراتی

يك بار  جارحه را درسراسر بدنش كشف كند. او را گوشه ي كشيد كه معاينه كند،صدا زد:

يك خصيه اش گلوله خورده و قسمتي ازآلت تناسلي اش نيز قطع شده است! پس فشار اصلي را بر وي متمركز كردم. دقايقي بعد به جرايم خود اعتراف كرد و

كارت شناسايي خود را برايم تحويل داد. معلوم شدكه وي درجبهه لغمان هم جنگيده بود وكساني را كه به دست خودش كشته بود، معرفي كرد. وقتي چهار نفر

نيازی به اعمال شكنجه زياد نبود. درآن  ديگروضعيت اين شخص را نظاره كردند، جو اضطراب كه همه شان درهم شكسته و روحيه شان كامال ازبين رفته بود،

دنباله بازجويي را نيز بدون كمتري نرمش و مدارا پي گرفتم. ساعاتي بعد همان چهار نفر به جرايم وحشت ناكي اعتراف كردند. از اليه پنهان كرتي ) کت( يكي از

آنان گوشواره يي پيدا شد كه يك پارچه گوشت به آن چسپيده بود. وي اعتراف حالت اضطراري پيش آمد و من گوشواره  كرد كه بعد از تجاوز بر يك دخترجوان،

را به سرعت از گوش وي كندم و دختر چيغ زد و به زمين خورد و من ديگر عقب خود را نگاه نكردم. همچنان هريك ازآنان به چندين واقعه تعرض ناموسي باالي

زنان اعتراف كردند. ديگر درباره اين كه آنان را اعدام كنم يا نه، هيچ ترديدي برايم باقي نماند. به ويژه

از خط حالت عادي خارج  از ديدن گوشواره چسپيده به گوشت بدن يك انسان،شده بودم.

هنوز روز به پايان نرسيده بود كه مسعود از جريان با خبر شدو به زودي مشاهده كردم كه يك مأمور سوار بر اسب همراه با يكي از باديگارد هاي مسعود سر

رسيدند. مسعود جدي امركرده بود كه اسیران را از زندان چاه آهو بیرون بیاورید و همراه با آنان مشتاق را بدون مقدمه و استدالل دستگير كنيد و حتي فرصت ندهيد

كه به تشناب برود. اما باديگارد ها جرئت انجام شدت عمل در مقابل من را نداشتند. بادیگارد های مسعود به زندان ریختند و دستور مسعود را برای من ابالغ

کردند و دیگر نفهمیدم که با اسیران چه گونه برخورد کردند. من تمام پرونده اعترافات مجرمان و كارت هاي سرخ و گوشواره متصل به

گوشت بدن آدم را درجيب هاي كالن واسكتم جا دادم و گفتم:ياالله راه بيافتيد ...كجا برويم؟

يك قبضه كالشينكوف خودم را روي شانه انداختم. پيك مسعود روي اسب و من به اتفاق همراهان پیک با پاي پياده به راه افتاديم. از محبس چاه آهو تا منطقه دشت ريوت در ناحيه آخر دره پنجشير، حدود چهارده ساعت منزل زديم. مسعود در يك باغ مفروش از كرت هاي رشقه با يك فرمانده موي دراز مشغول صحبت بود. از

دور مرا به مخاطبش نشان داد و با لحني خشمگين گفت:اين مشتاق است!

و با لحني پرتحكم از من سوال كرد:جناب! من آمر هستم يا تو؟

گفتم: تو آمر هستي و من سارنوال مشتاق!پرسيد: چرا به اين كار خود سراقدام كردي؟

معلوم بود كه در باره چه از من سوال مي كرد. گفتم: با هم تعهد نكرده ايم كه دربرابر هرنوع ظلم وتجاوز و  مگرما وشما از ابتداي كار،

بي ناموسي و قتل جهاد مي كنيم؟

Page 63: مسعود در نبرد استخباراتی

مسعود اندكي مكث كرد. اواز لحن من انتباه گرفته بود كه من با دست پر ومدارك كافي به حضورش آمده بودم.گفت: چرا باالي امر من پا گذاشتي؟

سوال مسعود را با پرسش استقبال كردم وگفتم: تا حاال ديده ي كه من در امورنظامي مختص به تو مداخله كرده باشم؟ آيا تا كنون

از تو پرسيده ام كه اين سالح را در كجا استعمال كن و سالح ديگر را چه گونه آتش كن؟ من هيچ گاه ازتو سوال نكرده ام. اما من وظيفه سختي را برعهده دارم

كه ازمن مسئوليت طلب مي كند. تو هميشه در يك شب اضطراري، از روي عاطفه، جنايت كاران را بدون تشخيص خط راه مي دهي كه بروند وبازهم براي

ذليل كردن وتعرض به خلق الله جنايت كنند. درين جا خون جاري است. مردم كشته مي شوند؛ زن ها وكودكان از گرسنه گي و سرما جان مي دهند. ما شب

وروز پاره هاي دل وجگر شهيدان را جمع مي كنيم؛ و شمار قربانيان انفجارات روز تا روززياد مي شود؛ من چه گونه مي توانم به خدايي كه ما را نظاره مي

جواب بدهم و درصورتي كه اثبات شده است كه آنان جنايت كرده اند؛ قتل  كند، نفس كرده و به كرامت ديگران تجاوز كرده اند، چه گونه دلم را قانع كنم كه آزاد

من هم مسئوليت دارم.  شوند؟ تو اگر در سطح خودت مسئوليت داري، دست به جيب بردم و پرونده اعترافات وكارت ها وگوشواره چسپيده به گوشت

آدمي را بيرون كردم ودر مقابل چشمانش گرفتم و گفتم:همه شان زنا كرده و زنان را كشته بودند.اين ها را ببين!

رو به سوي  رنگ مسعود تغيير كرد و بدون آن كه به مدارك زنده نگاهي بيافگند، قبله ايستاد و دست به دعا بلند كرد و من نفهميدم كه زيرلب چه مي گويد. دقايقي

روبه قوماندان موي دراز كردو گفت:  بعد، نگفته بودم كه مشتاق از روي احساسات تصميم نمي گيرد؟ اگرخدا وسيله ي

با آزاد  فراهم نمي كرد و مشتاق به داد بنده گان مظلوم وقرباني نمي رسيد،به درگاه خدا چه جوابي مي دادم؟  كردن جنايت كاران،

من به سخنانم ادامه دادم و گفتم: آمرصاحب، آيا فكر كرده اي كه گروه هاي زيادي ازاسيران را كه کفش و پوشاك داده و رها كرده ي، چه اعمالي را مرتكب

شده بودند؟بازهم به يك انگشتر ديگر اشاره كردم وگفتم:

آيا صاحب اين انگشتر، بنده خدا بوده است ويانه؟ حق زنده گي داشته است و يانه؟ فرزندو خواهر وبرادري داشته است وياخير؟ تو به كساني كفش وپول مي

دهي كه به قصد كشتن تو و مردم تو به اين جا آمده اند.مسعود دست باال كرد وگفت: گپ را كوتاه كن... برويد.

) و راویان این بر بنیاد اظهارات جمعی از همرزمان نزدیک مسعود، دادستان مشتاق چندین بار از سوی مسعود مورد عتاب و مؤاخذه قرار کتاب(

گرفت. بارها وظیفه اش به حالت تعلیق درآمد. این شاهدان تأکید می کنند که هیچ کسی به آسانی قادر به انحراف از اوامر مسعود نبود. شخص مشتاق نیز تأئید می

کند که بار ها از بیم مسعود به علت برخی لغزش ها و تمرد خرد وکوچک، ازیکمنطقه به منطقه دیگر متواری شده است.

واقعه پانزده هم:منبع: حاجي عزم الدين مجري عمليات اپراتيفي مسعود

Page 64: مسعود در نبرد استخباراتی

ده روز به ختم مهلت آتش بس با ارتش شوروی باقي مانده بود كه1362درسال � از مسعود توطئه ديگرخاد دولت را كشف كرد. اين بار پروژه ترور مسعود ظاهرا

سوي وهاب از کادرهای بلند پایه رياست پنج خاد طراحي شده بود و اجرا كننده آن خواهر زاده ضابط ناچار ) هماني كه پيش  عزیزالله ) بعضی حفیظ الله گفته اند(

او را به وسيله زهراز بين  ازآن مي خواست به وسيله نوشانيدن شير به مسعود، ببرد( بود. عزيزالله رئيس خاد مزارشريف بود. عزيزالله در پيوند با رئيس اداره

كم كم به مرحله عملي  بعد از برنامه ريزي هاي مقدماتي،  پنج خاد آقای کریم بها، كشف و معرفي شدند.  حمله به مسعود نزديك شده بودند كه قبل از آغاز عمليات،

مطلق بدون دادن اطالع به ما صورت گرفته بود. من  پيشبرد نيمه برنامه ترور، مطلع شدم كه عزيزالله در خانه عبدالقادر ناچار در بخشي خيل يك زن روسي را

هم قبال جا به جا كرده بود و عزيزالله برادرش به اتفاق يك تروريست باشنده چهاردهي كابل، نيز سرگرم تقرب به موقعيت هاي اصلي و اجراي ترور باالي

مسعود بودند. ضابط ناچار اين بار نيز با آنان همكاري كرده و ما را بي خبر گذاشتهبود.

من غافلگيرانه به خانه ناچار رفتم. مشاهده كردم كه يك زن روسي سرگرم ترسيم خطوطي بر روي يك صفحه بزرگ كاغذ است. با توجه به بازي دوگانه ي كه

و پنجشير دنبال مي كردند، رفت برخي افراد نفوذي ما در ارگان ) استخباراتي خاد( و آمد بعضي از جواسيس دولت به خانه ضابط بر بنياد توافق قبلي مسعود انجام

در واقع موقعيت  مي گرفت. ما درين معامله هاي دو گانه و نوشته ناشده، جواسيس نفوذي خود مان را در دستگاه اطالعات رژيم كارمل حفظ مي كرديم.

هدف ما اين بود كه استخبارات حكومت باورمند شود كه زن جاسوس درخانه ضابط ناچار با هيچ خطري رو به رو نيست و مأموريت خود را در كمال مصئونيت

انجام مي دهد. بهره برداري ما درين بود كه ضابط ناچار در دستگاه استخبارات دولت از جايگاه مطمئني بر خوردار مي شد. با آن هم مسعود هماره احتمال روي گرداني ووسوسه افراد خودي در برابر زن و پول و امتيازات مادي را كه سخاوت

اين زن روس كامال  مندانه از سوي خاد پيشكش مي شد، از نظر دور نمي داشت. به شكل بانوان شهركابل لباس پوشيده بود و با فصاحت فارسي صحبت مي كرد.

ضابط ناچار از حضور ناگهاني من به خانه اش اندكي شرمسار شده بود  با آن همو گفت:

اين زن از دوستان عزيزاست!گفتم: اين زن درين جا به چه كاري مشغول است؟

او سراسيمه شد. درك كرده بودكه  با آن كه درين پروژه از قبل در تفاهم بوديم، منظور من چه است و فكر كرد كه من مسير توطئه را از ابتداي كار تا آن لحظه

دنبال كرده ام. ازين كه خبر سري توطئه به شبكه ضد جاسوسي مسعود درزناراحت گشته بود. او گفت:  كرده بود،

ترا حتمي درجريان  هنوز شروع كار است. قصدداشتم كه وقتي پالن پيشرفت كند،بگذارم.

زن روس بدون توجه به گفت وگوي ما و نگراني كه معموال يك مأمور جاسوس در  "كوه هاروسنگ" موضع مهم موسوم به  درمكان دشمن احساس مي كند،

بخشي خيل را ترسيم كرده وبي خيال به آن سرگرم بود. به وضاحت فهميده مي شد كه آن زن مواضع كوه درعقب خانه را نقشه برداري كرده بود. در موضع

مذكور يك دستگاه ماشیندار دهشكه مستقر گشته بود كه عمليات هوايي دولت را

Page 65: مسعود در نبرد استخباراتی

بر مواضع مجاهدين با چالش و تهديد جدي مواجه مي كرد. همچنان ازين تيغه به آساني مي شدكه شهرک رخه مركز پنجشير را زير آتشباری قرار داد. به ضابط

ناچار گفتم:تو آدم اعتمادي هستي، چرا ازين جريانات مرا بي خبرگذاشتي؟

ديگر هيچ اعتمادي بااليش نداشتيم. ضابط  درحالي كه بعد از توطئه ترور مسعود، هشياري كردو قوماندان گل حيدر را خواست و باوي مشوره كردكه اگر خواهر

براي آمرصاحب معرفي  زاده اش ) عزيزالله( براي خدمت به جبهه مؤثر باشد، اش كنم. اوگفت كه ما براي اغفال خاد، با اين زن كار مي كنيم. ظاهرا طوري

نشان مي داد كه هرچند بازي دوجانبه استخباراتي را به پيش مي برند، اما هيچ گاه به مسعود خطري را متوجه نخواهند كرد. درهمين جريان ترتيب كار را طوري داد

كه زن روس از منطقه خارج ساخته شد. چون مسئوليت همه اين صحنه ها را ضابط ناچار و برادرش به دوش گرفته بودند، من هم بر بازداشت زن روس اصرار

نكردم. مسعود دستورداد كه قضيه را پيگيري كنم تا روشن شود داستان به كجا ختم مي شود. درهمين حال من به اتفاق مسعود، گل حيدر وبسم الله خان ) رئيس كنوني

) دره ي كه به دره معروف روانه روستاي شتل  ستاد ارتش( براي اجراي كاري، شديم. در مسير راه بسم الله خان به مسعود خبر داد كه سالنگ وصل مي شود(

� ازدولت دستور تازه گرفته خواهر زاده ضابط ناچاراز خاد تفنگچه آورده و ظاهرااند تا آن را عملي كنند.

مسعود گفت:ازين قضيه اطالع دارم.

از مسعود سوال كردم: شما ازانتقال اسلحه خبر داريد؟ اين بخش اطالعات تا كنون دراختيار مسعود قرار داده نشده بود. او چه گونه ازآن

مطلع گشته بود؟ به مسعود گفتم: اما من از موجوديت اسلحه نزد برادر ضابط ناچار خبرندارم، فقط يك زن را

درخانه اش ديدم كه به زودي از آن جا ناپديد شد. مسعود ساكت بود و معلوم بودكه از تمامي جريان اطالع دارد. بعدا ثابت شدكه مسعود عامالن اين ماجرا را

به نوبه خود به ميدان خاد پرتاب كرده بود. قرار بود عزيزالله برادر ضابط ناچار به زودي ازكابل برگردد و برنامه خاد را افشا

كند. آمد و از من ) دهانه ورودي دره( "داالن سنگ" يكی دو روز بعد عزيزالله در ناحيه

خواست كه به ديدارش بروم. ضابط ناچار گفت كه كار عزيزالله پيشرفت كرده و يك تروريست باشنده چهاردهي كابل را نيز با خود آورده است. وي گفت يك تفنگچه ساخت فرانسه همراه با مخابره مخصوص نيز درموتراست. آن ها را همراه با موتر والگاي روسي به داخل دره راه دادم. او با اشاره به تروريست

گفت كه وي از معاونان رياست شش و از تيراندازان ماهر وشناخته شده است. به سوي تروريست نگاهي انداختم. او سردرگم شده بود كه عزيز مصروف چه كاري

است و او را دركدام منطقه آورده است؟ او احساس کرده بود که از سویعزیزالله به بازی گرفته شده و با پای خود به معرکه داخل شده است.

مسعود با وی صحبت کرد. او چاره ی جز افشای تمام اسرار خاد مربوط به برنامه عاشق  ترور مسعود نداشت. او افشا كرد كه قبل از تهيه برنامه ترور مسعود،

� از كارمندان اداره پنجم خاد بود. وهاب رئيس اداره پنج دختري شده بود كه ظاهرا

Page 66: مسعود در نبرد استخباراتی

شرط بسته بود كه اگر وي دراجراي برنامه ترور مسعود پیروز به کابل سعي خواهد شدكه وي نه تنها به وصال با دخترمورد نظر برسد و امتیازات برگردد،

بزرگ مادی را نیز از آن خود خواهد کرد. او هم براي اجراي چنين شرطي كمربسته بود. مسعود از وي محل كارش را پرسيد:

وي گفت: من كارمند شعبه بانديتيزم رياست پنج هستم.مسعود پرسيد: چه گونه براي كشتن من آماده عمل شدي؟

تروريست جواب داد: وهاب به من قول داده بود كه مشكل ترا حل مي كنم.مسعود پرسید: مشکل تو چه بود؟

تروریست گفت: من باید به هدف خود می رسیدم. راه دیگری نداشتم. وسیله یبرای رسیدن به دختری که دوست داشتم، دراختیار من نبود.

مسعود ناگهان به خنده افتاد وگفت:این همه خطر برای همین بود؟

تروریست جواب داد: آری مسعود گفت: من ترا رها می کنم اما مواظب باش که این عاشقی سرت را برباد

ندهد!اما تروریست هرگز به سخنان مسعود اعتماد نکرده بود.

سطح اقتصادي، شغل پدر و موقعيت آموزشي  مسعود سپس از وضع خانواده گي،وي جويا شد.

ضابط ناچار را به  وي بعد ازاستماع داستان عزيزالله و تروريست اهل چهاردهي،حضور طلبيد وگفت:

چه بايد بكنيم؟  حاال كه اين ها آمده اند و قضيه را افشا كرده اند،آيا عزيزالله را به طورنمايشي به زندان بياندازيم؟

بعد ازمشوره جمعي، تصميم گرفته شدكه در سراسر جبهه آوازه ي پخش شود كه ازچنگ مجاهدين  دوجاسوس به شمول عزيزالله كه به تازه گي به دام افتاده بودند،

فرار كرده اند. شخص ناچار كه گويا از همدستان خواهر زاده اش بوده ، چندروزي به طور ساخته گي به زندان افگنده شد.

به دستور مسعود ازراه كوه روستاي تاواخ به دره  اما عزيزالله و تروريست ديگر، شتل به سوي دره سالنگ هدايت شدند. مسعود سفارش كرده بود كه آنان درين

بايد  مدت پياده كوهنوردي كنند و تا رسيدن به جاده سالنگ و تأسيسات حكومتي، پاي هاي شان آبله بزند؛ خسته و ترسيده به نظر برسند تا مقامات خاد باور كنند

كه آنان واقعا ازچنگ مجاهدان گريخته اند و با تحمل دشواري هاي جانفرسا، جانشان را نجات داده اند.

عامالن توطئه  مسعود رسم تعريف شده ي داشت. هرگاه توطئه ي افشا مي شد، از خطر مجازات مرگ و زندان طويل رهايي مي يافتند و بعد از يك دوره كوتاه

فعاالن توطئه را ازدره خارج مي كرد.  مشوره و چاره انديشي،

واقعه شانزده هم:منبع: مشتاق

درسال های نخست دهه شصت خورشیدی، صدها تن از اسیران جنگی در زندان نگهداری می شدند. این زندانی ها تا مدت های طوالنی در زندان    "چاه آهو"

سپری نمی کردند و بعد از یک رشته بازرسی های الزم رها می شدند. من ازمیان همین زندانی ها که بعد از یک مرحله تثبیت هویت و شخصیت شان، آدم های بی

Page 67: مسعود در نبرد استخباراتی

خطر ، معصوم و مجبور تشخیص داده می شدند، به مدت یک هفته یا یک ماه برای خودم بادیگارد انتخاب می کردم.این بادیگاردها همراه با من در فضای آزاد، گشت

وگذار می کردند و هیچگاه به عنوان یک اسیر با آنان برخورد نمی شد. یکی از اسیران ) که اسمش را به خاطر ندارم( جوانی بود بیست ساله و باشنده ده

افغانان کابل که به جرم کشتن دو نفر از مجاهدان محکوم به اعدام شده بود.پرونده این جوان زیر کار بود.

من در رهایی اسیران کامال دست باز داشتم و جز از کسانی که شخص مسعود درباره شان تصمیم می گرفت، می توانستم همه را آزاد کنم. خدا را شاهد می

گیرم و از زبان خودم سند می دهم که روزی تصمیم گرفتم که به هر طریق ممکناو را رها کنم. چرا چنین تصمیمی گرفتم؟

روزی پتوی خامک دوزی من به شاخه گیرکرد و اندکی پاره شد. به نگهبان زندان سفارش کردم که از میان "بندی" ها کسی را بیارود که پاره گی پتو را بدوزد. نگهبان لحظاتی بعد جوانی را داخل دفتر آورد. پتو را دادم که بدوزد. خودم به

کاری مشغول بودم و حینی که او سرگرم دوختن پتو بود از وی سواالتی کردم.اوگفت:

قبل از آن که به جبهه اعزام شود، عروسی کرده است. وی گفت که ابتدا در بند  عشق همسرش گرفتار آمده و سپس او را به همسری برگزیده است. من از وی

پرسیدم:تو چطور این جا آمدی؟

با صراحت گفت:من داوطلبانه به جنگ آمدم.

وی در جریان بازجویی اعترافات زیادی داشت و از سوی دادگاه ابتدایی جبهه به مرگ محکوم شده بود. اما درجریان دوختن پتو، آه از سینه برکشید و اشک

درچشمانش افتاد. من تحت تأثیر قرار گرفتم. سوال کردم:اگر کاری کنم که تو را از تهلکه مرگ نجات دهم ، اصالح می شوی؟

او گفت: اصالح می شوم و هرگز به جبهه نخواهم آمد.گفتم: سوگند بخور!

گفت: قسم به خدا و رسولش... زنم سرم طالق که راست می گویم و برضدمجاهدین جنگ نمی کنم.

من گفتم: خوب ...در قدم اول برای آن که مقدمات کار را برابر کنم، تو به حیثنگهبان با من باش.

بدون تأخیر یک میل کالشینکوف و یک اندازه پول برایش دادم. او روزانه در فواصل کوتاه میان دفتر و بازار و سرزدن به بعضی جاهایی که مجاهدین به سر می بردند، مرا همرایی می کرد. درین مدت او را تحت نظر داشتم که تا روحیه

وفاداری و صداقت او را آزمایش کنم و سپس راهی را برای رهایی وی باز کنم. اودرین مدت درست مثل سایر مجاهدین درکنار من بود.

یک روز برای اجرای مأموریتی دور تر از منطقه ای که زندان درآن موقعیت داشت، روانه دشت ریوت واقع درآخرین دره پنجشیر شدیم. از زندان تا مکان مطلوب باید نیم ساعت پیاده منزل می زدیم و از گردنه کوه ها و پیچ راه های

مختلف عبور می کردیم. از محل بازار و جاهایی که حضور مردم درآن مشعود بود، دور شدیم. اما درخاموشی راه می رفتم و زیر چشمی هم به او نگاه می کردم. او

کمی عقب می ماند و من اندکی سرعت گام هایم را کم می کردم که او بتواند

Page 68: مسعود در نبرد استخباراتی

موازی با من راه برود. هنوز نیمه راه را نرفته بودیم که درجریان صحبت، حس کردم که چشم هایش راه کشید. متوجه شدم که حضور ذهن خود را از دست داده

است و نگاه هایش را نا خود آگاه از من می گریزاند. فکر کردم ذله شده است. من بالذات آدم مشکوک هستم و یک بار به چشمانش نگریستم. رنگ نگاه هایش

اندکی متغییر شده بود. حتی رفتارش آهنگ طبیعی نداشت. گفتم: قدم ها را تیز ترکن!

� وانمود کردکه قدم هایش را بلند تر به جلو می بردارد. یک چیزی نگفت اما ظاهرا بار به سویش دور خوردم ونگاهش کردم و سپس چشمانم را گشتاندم به سوی

حین راه رفتن، سایه های ما  مسیری که روان بودیم. آفتاب از عقب ما می تابید و را دراز تر نشان می داد. من به آسانی می توانستم کوچک ترین حرکت او را از

روی حرکت سایه اش ارزیابی کنم. با خودگفتم :مثل این که می خواهد ...

او حاال ده قدم از من عقب تربود. این فاصله برای دو عابر همسفر غیرطبیعی چیزمشکوکی در وی کشف  است. با خود گفتم که اگر همین حاال روی برگردانم و

نکنم، او اگر سوء نیتی هم در دل داشته باشد، به آسانی می تواند وضع خود را عوض کند ویا به سرعت تصمیم خود را عملی کند. عالوه بر آن از دور خوردن آنی

به سوی وی ترسیده بودم. مطمئن بودم که دستش به سوی قید تفنگ نرفته است. درآن سکوت کوهستان، پائین کردن قید تفنگ صدا تولید می کند و او هنوز

این کار را نکرده بود. اما حس کرده بودم که در صدد یافتن فرصت برای زدن قید و سپس کشیدن ماشه است. این کار به یک مقدار زمان نیاز داشت که گوش من

به آن حساس بود. به خود گفتم که همین حاال اگر اسلحه را آماده کند، به طور مارپیچ دست به فرار می زنم وعقب یک سنگی می پرم و با استفاده از تفنگچه

مکروف که درکمر داشتم، می توانم که از خطر سوء قصد جان به سالمت ببرم. حرکت گام هایم را به طور نامحسوسی آهسته کردم تا فاصله میان ما کمتر شود. اما فی الفور به این نتیجه رسیدم که اگر وی برای تیراندازی به سوی من از عقب اقدام کند، به سرعت می تواند از من به طرف عقب بیشتر فاصله بگیرد و درین لحظات کوتاه قید تفنگ را بزندو همزمان مرا زیر آتش بگیرد.به سایه متحرکش

چشم دوختم. او از من فاصله نگرفت؛ درعوض شانه اش را کمی خم کرد تا تسمه تفنگ را از روی شانه اش بلغزاند. بی درنگ اما بسیار طبیعی ایستادم و بی

آن که به عقب نگاه کنم گفتم:اوبچه زود شو که کار ما می ماند!

با گفتن همین جمله، فاصله او میان ما به یک متر رسید! به عقب نگریستم. دست هایش می لرزیدند. هنوز فرصت نیافته بودکه قید تفنگ را پائین کند. از لرزش

دست هایش فهمیدم که او کامال ابتکار را از دست داده است. درین اثنا او اشتباهی را مرتکب شد که سرنوشت بدی را برایش رقم زد. او فکر کردکه کامال از نیتش آگاه شده ام؛ پس بی موقع شتاب به خرچ داد و درحالی که من کامال از لحاظ روانی در موقعیت بهتر از لحظه های قبل قرار داشتم، قید تفنگ را کشید

ومن با سرعتی ناشی از یک هیجان ترسناک به عقب پریدم و هنگامی که به طور خودش را از دست داد ویک جا با  بی خیر مشت محکمی به دهانش کوبیدم، تعادل

تفنگ به زمین خورد. اگر در لحظه های آخر، دوگام از من فاصله می داشت، کارم را ساخته بود. دو زانوی سنگین را روی سینه اش گذاشتم. چشمانش تیره شده

Page 69: مسعود در نبرد استخباراتی

بودند و طوری دست پاچه گشته بودکه حتی دست هایش را هم به نشانه دفاع ازضربات احتمالی من باال نگرفت.تفنگ را از زمین برداشتم وگفتم:

بلند شو! با سراسیمه گی به تضرع پرداخت: بد کردم ... به خدا بد کردم نمی خواستم کاری

کنم... رو سوی آسمان کردم و گفتم: خدا شاهد که من ترا چند روز بعد به مسئولیت خود رها می کردم... هرچند که قاتل دونفر هستی و درحضور شاهدان اعتراف به جرم

کرده ی ... حاال... او دست و پا زد که از اشتباهش درگذرم. گفتم: تو می خواستی سومین قتل را

هم مرتکب شوی... اما حاال ثابت شدکه خدا نمی خواهد که دست تو به خون نفر سوم آلوده شود. من به تو آزادی دادم، پول دادم که نزد زنت دست خالی نروی و

وعده آزادی دادم اما تو به کشتن من خود را برای رفتن به دوزخ آماده میکردی ... حاال من ترا کمک می کنم که زود تر به دوزخ بروی!

به اطرافم نظر افگندم. دیدم حفره باریکی در چند متری ما قرار داشت. در آن جاچند روز پیش سربازان روس، فرش ها ولوازم خانه مردم را آتش زده بودند. او

را لب حفره ایستاده کردم. درین حال یک گروه از مجاهدان از عقب به سوی دامنه کوه باال می رفتند. آن ها همه خبرچینان مسعود بودند. من به سوی مدعی

حمله ور شدم و با خشم دیوانه واری او را زیر ضربه گرفتم. تا رسیدن گروه مجاهدان به سویش تیراندازی کردم و درست یادم نیست که گلوله ها کدام نقاط

بدنش را سوراخ کردند؛ اما دیگران به سوی من هجوم آوردند و اسلحه را از دست می گرفتند. از آن تاریخ به بعد مطلع نشدم که آن فرد قاتل به چه سرنوشتی

گرفتار شد. فقط اطمینان دارم که اگر از مسعود در مورد وی تعیین تکلیف کرده باشند، امروز نیز درجمع زنده گان است و شاید جنایات خویش را از روی عادت

ترک نکرده باشد.

واقعه هفده هم :منبع : حاجي عزم الدين

در سال هايي كه من در كنار احمد شاه مسعود به حيث كاركن ويژه اطالعاتي كار به طور كلي از همان پيچ و خم هايي عبور داده شدم كه مسعود بنا به  مي كردم،

مصلحت خودش مرا فرصت مي داد كه به يك چنين گره گاه هايي تقرب كنم. در اختيارهيچ  سررشته اصلي اطالعات خاص كه در برخي موارد از آن مطلع شدم،

كس ديگر نبود. او بعضي روزنه هاي اطالعاتي را زماني به روي من مي گشود كه يا روند محوري بازي به نتايجي نزديك مي شدو يا اين كه خطر گشودن روزنه آن

امكانات اجرايي  درهمان مقطع،  خيلي اندك مي بود. اما درهرحال،  به روي من، مأموريت ها را براي من ميسر مي ساخت. درجريان آتش بس با ارتش شوروي

مسعود تمام توان خود را روي شكستن حدود جغرافيايي و عملياتي  در پنجشير، متمركز كرده بود. ما درموقعيت شكننده ي قرار  نبرد هاي استراتيژيك درآينده،

داشتيم كه اندك ترين اشتباه محاسبه و يا خوش بيني فريبنده دربرابر مانور هاي حريف قدرتمند مي توانست در مجموع كليت جبهه جنگ را به زيان ما دگرگون كند. اين وضع مقارن احوالي بود كه دسته هاي محلي حزب اسالمي وابسته به

گلبدين حكمتياردر شهرستان اندراب واليت بغالن كه بخش عقبي جبهه پنجشير را راه تأمينات و حمل ونقل نفرات و اسلحه به سوي پنجشير ويا  پوشش مي داد،

Page 70: مسعود در نبرد استخباراتی

بالعكس را مسدودكرده بودند. مسعود از همان آغاز نسبت به تالش پاكستان به هدف تحت فشار گذاردن و انصراف وي از بلند پروازي هاي مستقالنه مظنون

شوروي ها اين طور محاسبه كرده بودند كه توافق روی  شده بود. از سوي ديگر، شرايطي را فراهم مي آوردكه در میان  آتش بس مؤقتي با مسعود،

اسباب انزواي مسعود را فراهم خواهد آورد. زمستان سختي هم در  مجاهدان، پيش بود وما از هر امكاني براي برون رفت از تنگناي محاصره بهره مي گرفتيم. من عامل اصلي ارتباط با واحد هاي ارتش شوروي بودم. مبادله پيام ها از سوي

به وسيله من انجام مي  شوروي به مسعود و يا از سوي مسعود به شوروي ها،� بخش يگانه پايگاه شوروي در منطقه عنابه  گرفت. در جريان آتش بس، )تقريبا

قرار داشت. منبع مأموريت من براي حفظ آغازين دره يك صد كيلومتري پنجشير( ارتباط استخباراتي همين ناحيه بود. ما در آن زمان مجاز بوديم كه از كنار پايگاه شوروي عبور كرده و كاروان نفرات و مواد خوراكي خود را به عمق پايگاه هاي چريكي منتقل كنيم. من درهمين مسير، شبكه هاي ارتباطي خود با روس ها را

فعال كرده بودم. به تدريج ياد گرفتم تا نياز ها و رفتار سربازان وافسران شوروي را كشف كنم. اين سربازان برخالف سربازان غربي كه اكنون در افغانستان حضور

تأمين رابطه عادي و سپس رابطه عاطفي خصوصي تر استعداد قابل براي  دارند، دلبسته گي آتشين اين نظاميان  توجهي داشتند. نخستين چيزي را كه متوجه شدم،

به اشياي ساخت جاپان و يا توليد كشور هاي غربي بود. حتي اشياي ریزو درشت ) به اصطالح بنجل( ساخت كارخانه هاي پاكستان، دل سربازان روس  بی کیفیت

از سوي آن ها به دلگرمي،  را مي ربود. هر كاالي ساخت كشور هاي غير شوروي، راديوهاي كوچك و متوسط  كنجكاوي و هيجان استقبال مي شد. دراوايل كار،

ساعت دستي و چوكات عينك، لباس هاي ارزان اما ظريف  وسايل آرايش،  جاپاني، با طراحي هاي رنگارنگ و ...را با دقت و سخاوتمندي زياد استقبال مي كردند. بعد

� قيمتي را مورد توجه قرار مي ها بعضي اجناس عتيقه ، قالين و كاالهاي نسبتا تهيه كردن اين گونه اجناس ارزان وقابل دسترس، براي من كار ساده بود   دادند.

گونه لوازم موفق شدم تا دست كنم در سطح عادي  و من با بذل و بخشش اين اعتماد آنان را جلب كنم. چندي بعد نتيجه گرفتم كه اين چنين دادوستد كم هزينه

موقعيت مرا به حيث يك باشنده محلي برجسته ساخته است كه حتي افسران ومشاوران بلند پايه نظاميان روسي در عنابه با من رفيق شده بودند. آنان همچنان مي دانستند كه من فرد وابسته به مسعود هستم و با سواري موتر جيب روسي به

سوي قرارگاه هاي شان مي رفتم. چندي بعد در تأمين رابطه با شوروي ها يك گام ديگر به جلوبرداشتم و توزيع پول

درك كرده بودم كه حتي نظاميان ارشد شوروي از لحاظ  نقد را شروع كردم. مالي در تنگدستي به سر مي بردند. علت اين مسأله را تا هنوز نيز درك نمي كنم.

دست آوردي  مسعود از من پرسيد كه آيا درين گونه تماس ها با شوروي ها،خواهي داشت؟

من گفتم: اكنون رفيق اعتمادي آن ها هستم. مسعود پرسيد: آن ها از تو استفاده مي كنند يا تو از آنان چيزي به دست مي

آوري؟ من گفتم: من غير از يك مقدار چيزهاي خردو كوچك و اشياي بي ارزش چيزي ندارم كه به آنان بدهم. اما من خواهم توانست كه دست آورد مهمي از مجموع

اين روابط داشته باشم.

Page 71: مسعود در نبرد استخباراتی

مسعود گفت: پس ثابت كن كه چنين است!مثال چه كارمهمي را بايد انجام دهم؟  پرسيدم:

مسعود با لبخند پاسخ داد: نقشه هاي استراتيژيكي را كه از مناطق ما تهيه كردهاند مي تواني از آنان بگيري؟

گفتم: انشاءالله كه يك كاري مي كنم! بعد از آن، رفاقت و ايجاد فضاي اعتماد را با دادن تحايف رنگارنگ و ارزان قيمت

در ميان آنان گسترش دادم. روزي به پايگاه عنابه نزديك شدم. يك بالگرد) هليكوپتر( روسي در ميداني كوچك

نشست كرده بود وبال هايش با صداي مهيبي مي چرخيدند. از ترجمان روس هاكهبا لهجه فارسي ايراني صحبت مي كرد سوال كردم كه چه خبر است؟

ترجمان بدون مقدمه براي من گفت: مشاور ما جايي مي رود اما به يك مقدارپول نياز دارد!

چقدر الزم دارد؟  من گفتم: من پول با خود دارم،او گفت: نمي دانم.

من دوازده هزار افغاني را ازجيب در آوردم و به سوي مشاور رفتم. مشاور با اين پول را شما  چهره ي شرمنده و محجوب به سوي من لبخند زد. من گفتم:

الزم داريد؟ لطفا اين را بگيريد. مشاور نسبت به سخاوت من بي اعتماد بود. وقتي دست پيش آورد و صرف سه هزار افغاني را از دست من گرفت و  اصرار كردم،

رفاقت من با مشاور شروع شد.  به سرعت به سوي بالگرد شتافت. از همان روز، وقتي چند روز بعد به پايگاه عنابه برگشت، به ديدنش رفتم. رفتارش با من

به طور  خودماني شده بود. من كه در برخورد با وي كمي جسور شده بودم، آشكار، خواسته هايم را مطرح مي كردم. او از من سوال كرد كه وي چه كاري

مي تواند براي من انجام دهد؟ من گفتم:مهمات ضرورت دارم. او بي درنگ انواع مختلف مهمات را در اختيار من گذاشت.  وقتي رابطه ما عميق تر شد، از وي خواستم نقشه عملياتي مناطق پنجشير و 

نواحي اطراف منطقه را براي من بياورد. او مدتي تأخير كرد. اما روزي مرا نزد خود فراخواند و يك بسته تاشده از نقشه هاي جنگي را به دست من داد. همين كه

او لحظاتي بر آن خيره شد و  اين نقشه ها را پيش چشمان مسعود گستردم، سپس بي اختيار خنديد. اين نقشه ها درست همان چيزي بودند كه مسعود درپي

دستيابي به آن ها بود. او گفت: اين نقشه ها بسيار حياتي و مهم اند.

Page 72: مسعود در نبرد استخباراتی

واقعه هجده هم:منبع: حاجي عزم الدين

رخنه بر پایگاه بگرام درسال هايي كه پنجشير تحت بمباران شديد جنگنده هاي پيشرفته قرار داشت، ما سعي مي كرديم تا از منابع دست اول خاد حكومت و استخبارات شوروي، در باره

تصميم گيري ها و تاريخ و مكان هاي مشخصي كه به هدف بمباران نشاني مي شدند، اطالعاتي را به دست بياوريم.من موفق شدم كه مستخدم سفارت هند در

كابل ) نامش محفوظ( را مأموريت بدهم كه در سفارت هند چه مي گذرد؟ اين شخص باشنده واليت غوربند بود وبه مسعود عالقه زياد داشت. من او را در ناحيه

خارج از كابل مالقات كردم. حكومت های هند در آن زمان با شوروي رابطه نزديك آنان به دفاع از رژيم ببرك  داشتند و به دليل حضور پاكستان درجنگ افغانستان،

از قبل اطالع  كارمل هرگونه كمك هاي نظامي را از آن رژيم دريغ نمي كردند. داشتيم كه خلبان ) پيلوت( هاي هندي ميگ هاي روسي را به طور آزمايشي پرواز مي دادند و اهدافي از قبل تعيين شده را درپنجشير بمباران مي كردند. درضمن،

كسب اطالع از درون سفارت هند دركابل براي ما بسيار با اهميت بود. من از مستخدم سفارت پرسيدم كه وي در سفارت چه كاري را مي تواند به نفع ما انجام

دهد؟ افغان وهندي اكثرا در سفارت هند  او گفت: مقامات بلند پايه نظامي روس،

جلساتي برگزار مي كنند. من از صحبت هاي آنان چيزي نمي دانم اما درپايان جلسات، تمامي يادداشت هاي آنان بر روي ميز باقي مي ماند و مسئوالن

اوراق به جا مانده را پاره پاره كرده و دريك سطل آشغال مي ريزند.  سفارت، به مستخدم دستوردادم كه تمامي كاغذ پاره هاي سفارت به شمول اوراق پاره 

نتايج ثمربخشي  شده بعد از جلسات را براي من بياورد. اين پروژه برخالف تصور، به اطالعات  به بار آورد. نفرات اطالعاتي ما با وصل كردن دو باره كاغذ پاره ها،

مهمي دسترسي مي يافتند. ما ازين طريق به ريشه اطالعاتي دست پيدا كرديم كهدرجنگ اطالعاتي بسيار مؤثر بودند.

به نظر می رسد که مسعود به شیوه های دیگری نیز در سفارت هند در کابل رخنه اطالعاتی ایجاد کرده بود که دیگر شبکه ها از آن بی اطالع بودند. مسعود به تاریخ

) رئیس کمیته سیاسی خورشیدی در نامه ای به انجنیر اسحق1363دهم سنبله از سران جمیعت اسالمی درین جمیعت اسالمی و از نخستین همراهان مسعود.(

باره اشاره هایی دارد. وی می نویسد: " طبق راپورمؤثق در تمام مراحل پالن گذاری و اجرای عملیات باالی پنجشیر،

� هندی ها با روس ها همکاری داشته و فعال هم همه مسایل در سفارت مستقیما خانه هند طرح ریزی می شود. اگر زود تر بتوانید کامره کوچک یا میکروفیلم در

اختیار ما قرار بدهید، شاید بتوانیم از اسناد فیلم تهیه کنیم. باید خاطر نشان کنم که نباید به هیچ نحو به غیر از خود شما، سایرین ازین مسأله با خبر شوند. چه، به

مجرد افشای راز، نفر ما گرفتار خواهد شد." شبکه های کشفی مسعود، دارای زنجیره بی شمار بودند اما هیچ شبکه ای از

فعالیت یک دیگر اطالعی نداشتند. مسعود هر زمانی که می خواست، طرزفعالیت شبکه های مشکوک را به وسیله یک شبکه دیگر در مکان واحد مورد نظارت و

تفتیش قرار می داد که درآن صورت نیز، شبکه زیرنظارت و شبکه نظارت کنندهاز تشخیص یک دیگر عاجزبودند.

Page 73: مسعود در نبرد استخباراتی

حاجی عزم الدین در باره بخش دیگر رخنه اطالعاتی درمیان ارتش افغانستان میگوید:

همچنان ما بعد از يك دوره تالش موفق شديم تا شماري ازافسران تحصيل كرده درشبكه ارتباطي  در شوروي را كه در پايگاه هوايي بگرام به كار مشغول بودند،

با  خود تنظيم كنيم. اين افسران بدون آن كه مسعود را به چشم ديده باشند، اين افسران  شورواشتياق زيادي پيام ارسال مي كردند و حاضر به همكاري بودند.

اعضاي حزب حاكم خلق بودند. جبهه پنجشير به اطالعات حاصل از درون پايگاه بگرام بسيار نيازمند بود. طبق نقشه مسعود، افسران افغان را دريك شبكه

ارتباطي تنظيم كرديم. مسعود نحوه كار اين شبكه را طراحي كرد كه براساس آن، به هريكي ازين افسران دستگاه هاي مخابره كوچك را توزيع كرديم كه

مكالمات آن به آساني قابل شنود نبود. برد مخابراتي اين دستگاه ها زياد نبود. مرحله نخست ارتباط از بگرام تا گلبهار را تحت پوشش قرارمي داد. مرحله

برقراري ارتباط از گلبهار تا دره شتل واقع درنزديكي دهانه پنجشير بود و  دوم، مراحل بعدي ارتباط در همين فواصل عيار شده بود. مسعود از طريق همين شبكه

از تمامي تحركات روس ها به سوي پنجشير و مناطق متصل به آن  به ظاهر ساده، با خبر مي شد. اين افسران گمنام خدمات زيادي را براي نجات قرارگاه هاي

استراتيژيك پنجشيراز گزند بمباران هاي وحشت بارانجام دادند. جالب اين بودكه افسران مستقر در بگرام كه زنجيره انتقال حساس ترين عناصر اطالعاتي را تا به

بدون هيچ امتياز و درخواست مادي از  عمق دره پنجشير تشكيل داده بودند، وضع اقتصادي اين  مسعود حمايت مي كردند. بعد ها مسعود خود تصميم گرفت تا

افسران مورد بررسي و تحقيق قرار گيرد. مدتي بعد مسعود دستورداد كه به شماري از افسراني كه با قبول خطرات مرگ و زندان، كوچكترين مانور هاي

معاش الزم پرداخته  ارتش شوروي بر ضد جبهه پنجشير را گزارش مي دادند،شودكه اين دستور به طور منظم مورد اجرا قرار مي گرفت.

 واقعه نزده هم :

منبع : حاجي عزم الدين تحت امر دكترنجيب ، مركز اصلي «خدمات اطالعات دولتي » اداره شماره پنج

سازماندهي مبارزه بر ضد مسعود به شمار مي رفت. اما مأموران نفوذي مسعود در بخش هاي مختلف اداره پنج فعال بودند. مسعود شخصا با اين فعاالن) البته به

طور غيرمستقيم( رابطه داشت و اطالعات حساس را از همين منابع به دست مي آورد. مسعود براي من وظيفه داده بودكه فهرست مطولي از كاركنان اداره پنج را

تهيه كنم. ما درين فهرست كه از داخل رياست پنج دراختيار ما قرار گرفته افسران وكارمندان خاد را طبقه بندي كرده بوديم و مي دانستيم كه چه  بود،

كساني وابسته به جناح خلق حزب حاكم اند و كدام يك از آنان در شاخه حاكم پرچم عضويت دارند. درجه موقف اين افراد در حزب را نيز مشخص كرده بوديم.

حلقات وابسته به ساير تنظيم ها از جمله حزب اسالمي را نيز درداخل رياست پنج كشف كرده بوديم. مسعود با استفاده از گروه هاي خاص، از تمامي افراد شامل

به نفع خود استفاده مي كرد. اما بعد ها مطلع شدم  درفهرست تقسيم بندي شده، كه مهره هاي اصلي ارتباطي هاي مسعود در رياست پنج، درواقع كساني اند كه در

تصميم گيري هاي اصلي و اجراي عمليات مهم بر ضد مسعود شريك اند. مسعود نفوذ خود در رياست پنج را تا آن جا گسترش داده بودكه بعد ها وهاب معاون

Page 74: مسعود در نبرد استخباراتی

رياست و فرد ديگري به نام سيداكبر اهل روستاي كورابه واليت پنجشير به طور منظم كليه اطالعات كليدي و حياتي را از كانال هاي پوشيده دراختيار مسعود قرار

.) وهاب همان کادر اطالعاتی است که دربرنامه ریزی ها به خاطر ترورمي دادند مسعود فعالیت می کرد وظاهرا در اعزام تروریست ها به پنجشیر مشارکت می

مسعود اين افراد را از نزديك نمي شناخت و شايد  تا جايي که شاهد بودم، کرد( هيچ گاه موفق نشد آنان را از نزديك مالقات كند. شگرد برقراري تماس مسعود با

تأمين روابط غيرمستقيم از  عوامل وفادار به خودش در دستگاه هاي دولتي، طريق افراد عادي و ناشناخته بود. اما دربسياري حاالت حساس كه خطر جدي مي

مسعود با استفاده از روابط  توانست حتي زنده گي افراد را با مرگ تهديدكند، دساتير و پيام هاي خود را به آدرس هاي معيين ابالغ  خويشاوندي و عاطفي افراد،

با چهره هاي  مي كرد. بسياري اوقات مسعود ناگهان به وسيله افراد خاص، بس تكان دهنده و  برجسته حكومت درتماس مي شد كه براي اين افراد مهم،

ترسناك مي نمود. مسعود از كساني براي تأمين اين گونه روابط استفاده مي كرد كه زنداني كردن آنان هيچ سودي براي حكومت نداشت و تازه اين كه حكومتي ها به مصلحت خود نمي ديدند كه با سركوب و انتقام گيري از افراد عادي، دشمني

مسعود را پيش خريد كنند. جنرال هاي معروف شمال از جمله جنرال جالل جنرال شاه آغا و داوود پنجشيري فرمانده نظامي جالل جنرال آصف دالور،  رزمنده،

آباد با مسعود رابطه ديرينه و عميق داشتند. استدالل جنراالن حکومت اين بود كه هيچ گاه خاين نيستند.  افغانستان-  آنان نسبت به كشور و سرزمين مشترك ما-

آنان پيام داده بودند؛ هر امري راكه از جانب مسعود براي آنان صادر شود، عملي خواهند كرد. اطالعات حساس و كليدي از سوي همين افسران بلندپايه منتقل مي

گشت و برنامه ها براي ترور مسعود و سركوب مراكز تجمع فرماندهي پنجشير بياثر مي گشت.

ما زماني به ميدان بعضي مسايل اطالعاتي مهم پرتاب مي شديم كه سرازيری  اطالعات از كانال هاي مختلف دولتي به مسعود شدت مي گرفت و نوعي فوران اطالعاتي به وجود مي آمد. مسعود دريك چنين فضايي، ترجيح مي داد كه سمت دهي وبررسي كدام يك از موارد اطالعاتي را به دوش ما بگذارد. در واقع وقتي

هجوم اطالعات به حدي مي رسيد كه مسعود توان رسيده گي به آن ها از دستپي گيري قضيه به من سپرده مي شد.  مي داد،

در ماه هاي آخر رياست جمهوري ببرك كارمل ) نيمه دوم دهه شصت( نخستين بسته هاي اطالعاتي در باره مذاكرات پنهاني مقامات شوروي و پاكستان در اختيار

مسعود قرار گرفت. در ابتدا فكر مي شد كه مسعود اين اطالعات را از طريق شبكه هاي سرپوشيده درميان نظاميان شوروي وافغان به دست آورده است؛ اما

بعد از مدتي مطلع شديم كه اين مسأله براي نخستين بار از سوي پدر دكترعبدالله ) دکتر عبدالله لغمان از نزدیکان مسعود بود و اکنون از مقامات اداره ) لغمان(

كشف شده بود. پدر دكتر عبدالله لغمان امنیت افغانستان به شمار می رود( مردي مدبر و زيرك بود و او توانسته بود كه از مذاكرات و معامله پاكستان

وشوروي بر سر افغانستان پرده بردارد. مسعود به اين نتيجه رسيده بود كه روس� هدف ازين تماس ها، ها در صدد خروج از بن بست جنگ افغانستان اند.ظاهرا

جلب كمك پاكستان درامر خروج مسالمت آميز ارتش شوروي از افغانستان بود. مسعود درين بازي نقش خود را در چندين جهت دنبال مي كرد. وي همچنان

توانسته بود كه رابطه اش با دكتر نجيب را تا مدت هاي طوالني حفظ كند. ما حتي

Page 75: مسعود در نبرد استخباراتی

تا مراحل نهايي، ازين ارتباطات آگاهي نداشتيم. مسعود چنان كه بعد ها گفت؛ دكترنجيب قالب هاي مختلف ارتباطات را به سويش پرتاب كرده بود تا او را در يك

مصروف نگهدارد. مسعود برين مسأله وقوف  ، به نفع عمليات خاد، پروسه طوالني براي رسيدن به دوهدف صورت مي  داشت كه حفظ رابطه از سوي دكترنجيب،

گرفت: يك : ايجاد مقدمات عملي براي تشكيل يك دولت ائتالفي با شركت حزب

دموكراتيك خلق و شوراي نظار تحت رهبري احمد شاه مسعود دو: ارسال زیگنال اشتباه به كليه طيف هاي مجاهدين ضد دولت، براي نشان دادن

رابطه مسعود- نجيب كه هدف از آن منزوي كردن مسعود در ميان گروه هاي رقيب مجاهدان بود. حسام الدين مأمور رابطه از سوي نجيب با مسعود بود كه

تماس ها براي ايجاد يك دولت اعتدالي ميان مجاهدين جمعيت و حزب حاكم خلق را به پيش مي برد. نماينده بعدي دكتر نجيب عبدالله طوطا خيل بود كه سعي مي

كرد نقاط نظر مشترك ميان دكتر نجيب ومسعود را مشخص كند. يكي از موسپيدان قوم جاجي به نام گل بت خان نيز مدتي وارد ماجرا شد و مأموريت وي

گل محمد كوهستاني به عنوان ايجاد نزديكي ميان دو طرف بود. درآخرين بار،  نيز، نماينده دكتر نجيب با مسعود روابطي برقرار كرد اما فعاليت ها مقارن زماني بود

آخرين توانايي  حكومت تحت رهبري حزب دموكراتيك خلق، كه به قول مسعود، خود براي بقا را ازدست داده بود. تعبير نظريات مسعود آن بود كه كنار آمدن با

حكومت نجيب به معني اتحاد يك شخص زنده با يك شخص مرده است. برنامه هاي  نجيب در عين حالي كه پل تماس هاي سياسي را استوار نگهميداشت،

ترور مسعود را نيز يكي پي ديگر طراحي مي كرد. همزمان با تالش براي كشف همچنان بر  نقاط نظر مشترك با مسعود، پرونده كشتن مسعود به هر بهاي ممكن،

روي ميز دكتر نجيب قرار داشت. شخصي به نام باقي خان كه در مجتمع مسكوني ژه هاي مختلفي را براي چندين بار پرو  مكروريان هاي كابل زنده گي مي كرد،

كشتن مسعود روي دست گرفت كه همه در نيمه راه به ناكامي انجاميدند. باقي خان در اداره پنجم فعال بود واز نزديكان غالم فاروق يعقوبي وزير امنيت دكتر

نجيب به شمار مي رفت. اشتباه باقي خان اين بود كه وي كساني را براي كشتن مسعود نامزد كرده بود كه قبال از طريق شبكه هاي خاص، با مسعود رابطه داشتند

ودر امور عمليات استخباراتي تابع فرمان مسعود بودند. درهمين آوان يك افسر پائين رتبه به نام ضابط وهاب اهل روستاي زمان كور پنجشير كه دستيار فرمانده پادگان شماره هشت در غرب كابل بود، به عنوان داوطلب ترور مسعود ثبت نام

كرد. تداركات براي آماده كردن ضابط وهاب به سرعت انجام گرفت و وسايل بسيار پيچيده وپيشرفته آدم كشي را در اختيارش گذاشتند. اما آقاي وهاب همين

راز مأموريت مرگبار خود را براي مسعود فاش كرد  كه به دره پنجشير پا گذاشت،واز سوي مسعود به واحد ويژه نظامي موسوم به قطعه مركز گسيل شد.

در سال هايي كه معامله و آزمايش هاي فرساينده اطالعاتي ميان مسعود و دكترنجيب جريان داشت، تمهيدات آغاز كودتاي شهنواز- گلبدين نيز به سرعت

از وقوع كودتاي جنرال شهنواز تني، وزير  عملي مي شد. مسعود نيز به نوبه خود، اطالع كامل داشت. جنرال عزيزالرحمن كه اخبار كودتا  دفاع ناراضي دكتر نجيب،

را به مسعود منتقل مي كرد؛ به اين نظر بود كه پاكستان تا ميزاني غير قابل براي پيروزي اين كودتا اميد بسته است. مسعود به اين نظر بود كه  بازگشت،

پاكستان قصد دارد يك گام ديگر، خود را به محور قدرت دركابل نزديك كند. او

Page 76: مسعود در نبرد استخباراتی

گفت: پاكستان موفق شده است كه همدستي ميان گلبدين و شهنواز تني راحداقل در سرنگوني دولت دكتر نجيب تحقق بخشد. او گفت:

اين كودتا نبايد پيروز شود و بايد درهم شكسته شود. ما بايد تمامي تواناستخباراتي و رزمي خود را براي خنثي كردن اين برنامه پاكستان به كار گيريم.

مسعود به تمامي شبكه هاي نظامي و حوزه هاي مركزي در شهر ها هدايت داد كهبراي شكستن ظرفيت نظامي كودتا گران وارد ميدان شوند. مسعود گفت:

هم اكنون جنرال هاي پاكستاني در جالل آباد مركز گرفته اند و به پيروزي حتمي اميدوار اند. اگر اين كودتا به اهداف خود برسد، كوتاه كردن دست پاكستان از

بسيار دشوار خواهد شد.  گلوي افغانستان، دکتر عبدالرحمن رهبری عملیات برای خنثی سازی کودتای شهنواز- گلبدین را

برعهده داشت. حاجی رحیم دستیار مسعود می گوید: وقتی دامنه فعالیت های مسعود به والیات شمال کشانیده شد، دکترعبدالرحمن در رأس هسته اطالعاتی پنجشیر و ووالیات شمال قرار گرفت. در دوره تصدی دکترعبدالرحمن در اداره اطالعاتی، پیروزی

های اطالعاتی مسعود به اوج خود رسید. آقایان مهدی هاشمی، دکترمهدی و دکتر که دکتر عبدالرحمن امور67 و 66، 65سحر از نزدیکان دکتر بودند. در سال های

اطالعاتی را رهبری می کرد، آقایان عزم الدین خان، انجنیر عارف، دولت میرخان، امان الله بارکزی و عبدالله واحدی مشهور به عبدالله لغمان در شورای ویژه

عملیاتی عضویت داشتند.مسعود به دکتر عبدالرحمن گفت:

اگر این کودتا پیروز شود، ما تا سال های متمادی درکوه ها منزوی خواهیم شدوپیروزی را به چشم نخواهیم دید!

حاجی رحیم می گوید: دکتر عبدالرحمن شعاع عملیاتی خود را به سوی گلبهار وشمالی گسترش داد و

شبکه های وسیع اطالعاتی را برای مقابله شدید با حرکت کودتا بسیج کرد. دکتر عبدالرحمن در تشکیالت افسران نیروی هوایی دولت دکتر نجیب نفوذ داشت و

فرمانده نیروی هوایی آقای میرانجام الدین از افسران وفادار به مسعود به شمار می رفت. اگر چه کودتا چیان در بسیاری مناطق در نتیجه کار شباروزی مسعود و

دکتر عبدالرحمن، تا حد زیادی توان خود را از دست دادند، اما آن چه به مانور عملیاتی شورای نظار رابطه می گرفت، دکتر عبدالرحمن در بی اثر سازی

گلبدین نقش کلیدی ایفا کرد. همچنان پیشرفت های – وسرکوب کودتای شهنواز بعدی نشان داد که دکترعبدالرحمن درامر سقوط حاکمیت نجیب و عقب رانی

گروه های حزب اسالمی و خلقی ها برای تصرف کابل، استعداد درخشانی از خودنشان داد.

دکتر نجیب پس از ناکامی کودتای شهنواز تنی، تالش بیشتری به خرج داد تا مسعود را به محور قدرت بکشاند؛ اما این تالش ها هیچ تأثیری در سیاست های

مسعود نداشت. او می گفت:این حکومت بر لبه پرتگاه رسیده است!

واقعه بیستم :منبع : فیلم مستند آرشیف جهاد ومقاومت زیر نظر محمد یوسف جان نثار

 و صدیق برمک سازنده فیلم های معروف عروج و اسامهنقشه حزب اسالمی برای کشتن مسعود

Page 77: مسعود در نبرد استخباراتی

خورشیدی احمد شاه مسعود به جنگ های گسترده تر در خارج از1364درسال وادی پنجشیر روی آورد و در یک پروسه چندین ساله جنگ در شمال افغانستان ،

از تسلط دولت نجیب خارج1367شهر تالقان مرکز والیت تخار را در سال درین والیت گروه های مختلف از جمله حزب اسالمی گلبدین حکمتیار نیز  کرد.

فعال بودند اما مرکز فعالیت های حزب اسالمی، نواحی مختلف والیت بغالن وکندز بود.

دریکی از شب های همین سال احمد شاه مسعود در شهر تالفان که از یک توطئه ترور بر ضد خودش آگاهی یافته بود، به ناگاه با پای خودش به همان محلی شتافت

که تروریست های مسلح در انتظارش بودند! حضور مسعود در وعده گاه قتل چنان غیرمنتظر بود که حتی تروریست ها را کامال دست پاچه کرد. وی قبل از حرکت به مرکز معرکه، به شماري از افراد زیر فرمان

خود گفت:حرکت کنید جایی کار داریم.

مسعود به اتفاق همراهان در چهار راهی نزدیک سینمای تالقان توقف کردند.. سه ساحه آتش خود را به شکل یک  تن از تروریست ها در همین چهار راهی، قبال

مثلث مشخص کرده، تفنگ به دست به حالت آماده باش در انتظار مسعود بودند. این جوانان جزو افراد مؤظف در فرماندهی پلیس شهر تالقان نيز بودند. مسعود

ناگاه در چند قدمی تروریست اولی از يك موتر عوضي پیاده شد و با سیمای متعارف، یک راست به سوی تروریست قدم برداشت و دست خود را به نشانه

تعارف به سویش دراز کرد. تروریست مسلح که تازه مسعود را شناخته بود، فرصت اجرای عمل نیافت و نا خود آگاه دست راست خود را به سوی مسعود دراز کرد. مسعود در حالی که با دست راست با او احوال پرسی کرد، با دست

چپ تفنگش را از وی گرفت و روی گشتاند به سوی تروریست دومی که آن سو ایستاده بود. این صحنه برای جوانی که تفنگ به دست در حاشیه چهار راهی

ایستاده بود، تعجب انگیز بود و حتی کوچکترین حرکتی از خود نشان نداد و مانند یک نگهبان وفادار در جایش بی حرکت مانده بود. مسعود با او نیز دست داد و با

دست چپ، تفنگش را گرفت. نفر سومی که روحیه خود را باخته بود، مثل آن که از مجموع این صحنه ها درک کرده بود که مأموریت شان افشا شده و مسعود

اسلحه نفر اصلی را از وی گرفته است. درحالی که تفنگ در دستش سنگینی می کرد، دست راستش را برای فشردن دست مسعود دراز کرد. مسعود تفنگ او را

نیز از دستش قاپید و سپس به همراهانش دستورداد:این ها را بگیرید!

صديق برمك مي گويد كه مسعود از طريق شبكه هايي اطالع در خان آباد كندوز كشف كرده بود كه حزب اسالمي شماري از باشنده هاي تالقان را براي كشتن وي

شیرآغا یکی از سه تنی که به عنوان مجری  مأمور كرده است. به گفته برمک، حمله ترور به مسعود در نظر گرفته شده بود، یک ماه پیش از ماجرا، به مسعود

گزارش داده بود که برنامه ترور وی از سوی فرمانده معروف حکمتیار، بشیر ) بشیر شهادت یار یکی از فرماندهان مشهور حزب اسالمی در والیات شهادت یار

شمال شرق بود. مهمترین برنامه او، محدود ساختن ساحه نفوذ مسعود در والیات برشهر تالقان مرکز والیت تخار حمله1368کندوز، تخار وبدخشان بود. او درسال

کرد ونیروهای مسعود را از آن جا عقب راند؛ اما به سختی شکست خورد و طی جنگ دیگر، همه نیروهایش پراکنده شدند. دو سال آواره بود تا درسال

Page 78: مسعود در نبرد استخباراتی

آماده شده است. پس مسعود حتی توسط محافظش به قتل رسید.(1370 در شهر تالقان ظاهر نشود و معموال  المقدور سعي مي كردكه بدون نياز اشد،

از راه هاي فرعي به قرار گاه هايي وارد مي شد كه  شب ها به طور اعالم نشده ، چندان محل آمدورفت مجاهدين نبود. او از نقطه حركت تروريست ها آگاه بود و

كامال مشخص كرده بود.  محلي را كه حادثه حمله بااليش روي مي داد،اين حادثه از سوي يوسف جان نثار به طور ديگري تعريف مي شود:

مسعود يك باره به چند نفر از افراد خاص كه وي را همرايي مي كردند دستورداد كه تفنگ هاي شان را در قرار گاه بگذارند ودنبال وي بيايند. خودش پياده به سوي

كشت زار هاي عقب قرارگاه قومانداني امنيه تالقان به راه افتاد و مجاهدين نيز از عقب روان بودند. وقتي نزديك عقب قرارگاه فرماندهي امنيه رسيدند، مسعود راه

كج كرد و از راه عقب به سوي قراول ) در ورودی( عمومي فرماندهي امنيه به راه افتاد. حضور ناگهاني وي نگهبانان را متعجب ساخت و او بدون توقف به داخل حياط قرارگاه رفت. به سوي هريكي از افراد قرارگاه ابتدا به نشانه احوال پرسي

سپس با سرعت تفنگش را مي گرفت و به سوي فرد بعدي  دست دراز مي كرد، به راه مي افتاد. درحالي كه همه مجاهدين قرارگاه ازين حركت مسعود تعجب زده

يكي پي ديگر سالح هاي شان را به مسعود دادند. مسعود سالح ها را  شده بودند، به افراد غيرمسلحي مي سپرد كه او را تا قرارگاه فرماندهي امنيه همراهي كرده

بودند. سپس به پنج تن از افرادي كه خلع شده اشاره كرد و گفت:اين ها را بگيريد!

جریان قضیه چه بود؟ بعد از فتح تالقان كه نيروهاي تنظيم هاي مختلف از جمله حزب اسالمي هم درآن

انجنیر بشیر شهادت یار از چهره های برجسته حزب اسالمی در  مشاكرت داشتند، در شهر تالقان ترور  شمال افغانستان تصمیم می گیرد که احمد شاه مسعود را

کند. او سه تن از جوانان تخاری را که در تشکیالت پلیس شهری تالقان عضویت دارند، آماده می کند که مسعود را در جریان یک کمین در مسیر شهری تیرباران

کنند. بشيراحمد يك جوان هفده ساله عضو حزب اسالمي باشنده شهرجديد تالقان اين مأموريت را داوطلبانه برعهده مي گيرد. جلسه برنامه ريزي ترور در شهرك خان

آباد برگزار مي شود كه در آن انجنير بشيرشهادت يار، مأمور حسن و سيدجليل برادر فرمانده سيد جمال حضور داشتند. سيد جمال همان فرمانده حزب اسالمي درشمال بود كه حدود سي تن از نخبه ترين فرماندهان تحت فرمان مسعود را در

جريان يك كمين در شمال به قتل رسانيد وخودش بعد از مدتي از سوي مسعود به به دار آويخته شد. طبق اعترافات  دام افتاد و پس از ارجاع به يك دادگاه علني،

بشيراحمد، انجنير بشير شهادتيار به وي مي گويد: براي شما ننگ است كه مسعود از دره پنجشير بيايد و باالي شما حكومت كند.

شما بي وقار شده ايد. ما با مسعود دشمني نداريم اما نمي خواهيم كه پنجشيري ها باالي وطندار هاي تخاري ما زور بگويند و آمري كنند. من مي خواهم كه شما

شهيد وغازي شويد!  خود، بشیراحمد در اعترافات خود می افزاید: من شامل گروه گشت ) گزمه( فرماندهی امنیه تالقان بودم و می توانستم با استفاده از رمز عبور شبانه ) نام شب( کاروان

موتر مسعود را متوقف کنم. من به شهادت یار پیشنهاد کردم که بهتر است در بدنه موتر مسعود ماین دارای قدرت انفجاری وسیع را جا به جا کنم تا خودم و هیچ

Page 79: مسعود در نبرد استخباراتی

یکی از کسانی که جزو گروه آتش حساب می شوند، افشا نشویم. اما شهادت یاربرایم گفت:

انفجارماین شخص مورد هدف را به طور کامل از بین نمی برد. مثال یک پا و یا دوپا و یک دستش را قطع می کند و شخصی که هدف قرار گرفته زنده می ماند. درین حمله اگر مسعود دو پا ویا دست وپایش را هم از دست بدهد، چانس پیروزی ما را

درگرفتن تخار باطل می کند. پس من تعهد کردم که همراه با سه تن از همراهانم در چهار راهی شهر، کمین 

می گیریم و من به عنوان مأمور گشت شبانه روی جاده ایستاده می شوم تا موتر مسعود را که معموال شبانگاه ازین مسیر عبور می کند، فرمان توقف بدهیم.

شهادت یار پرسید که چه گونه عملیات حمله به مسعود را انجام می دهید؟ منگفتم:

دو تن از همراهانم با اسلحه پی کا و راکت سرشانه ی نوع آر،پی،جی در دو سوی  چهارراهی کمین می گیرند. من موترمسعود را برای مبادله رمز عبور شبانه متوقف می کنم وسپس درعقبی را می گشایم تا تشخیص کنم که چه کسی

درمیان موتر نشسته است. هرگاه مسعود در جلو یا عقبی کابین موتر حضور داشت، دروازه موتر را با شدت می کوبم وخودم با سرعت به فاصله سه متر عقب می روم. آنگاه گروه آتش، موتر را با تمام سرنشینان آن زیر رگبار آتش

قرار می دهند. اگر مسعود درموتر حضور نداشت، آهسته دست تکان می دادم که موتر می تواند حرکت کند. اما شبی که باید عملیات را انجام می دادیم، من مأمور

نام شب از طریق نفرات ارتباطی شهادت یار درداخل  گشت شبانه نبودم ومجاهدین تالقان به نام ) آفتاب- ابر( برایم رسید.

در آخرین دور دیدار با شهادت یار در خان آباد، او برایم گفته بود که زود تر ازین چانس طالیی استفاده کنید که افتخار نصیب خود شما تخاری ها شود؛ ورنه

مجاهدین قوم گجر، حاضر اند که این مأموریت را عملی کنند. وی گفت شما این کار را انجام دهید که خانه وزن و پول را نصیب شوید. هردختری را که باالیش

دست بگذاری، برایت خواستگاری کرده و هردوی تان را روانه خانه بخت می کنیم. او ابتدا برایم پنجاه هزار افغانی تحویل داد. وقرار بود که بعد ازعملیات و کشتن

مسعود، مبلغ سه صد وپنجاه هزار افغانی دیگر برای ما ارسال کند. اما من همانشب در صحن فرماندهی امنیه تالقان بازداشت شدم.

مسعود بعد از اعترافات و طی مراحل پرونده این جوانان، دستور داد که از حبس رها شوند؛ اما این جوانان دیگر اجازه بازگشت به وظیفه درفرماندهی امنیه را

نیافتند.

واقعه بيست ویکممشتاق  منبع :

اسیری به سوی مشتاق حمله ور می شود سپاهيان  در سال هاي حمالت پياپي بر دره پنجشير ) اوايل دهه شصت( نظاميان،

انقالب و شبه نظاميان زيادي در تركيب ارتش دولت به ميدان هاي جنگ اعزام شده بودند. عده زيادي ازين افراد با شگرد هاي جنگي آشنايي تجربي نداشتند و

بعد از يك نوبت درگيري در منطقه، راه خود را گم مي كردند و در بستر تنگ راه فرار به روي شان بسته مي شد و الجرم به دام مي افتادند. من هم از  دره،

ديدن آن همه اسير و بازرسي از آنان خسته شده بودم. در مورد اين اسيران يكنكته از قبل واضح بود:

Page 80: مسعود در نبرد استخباراتی

به كليه قرارگاه هاي جبهه  دستور مسعود براي آزادي اكثر اين اسيران به زودي از روي ابالغ مي گشت. من در ميان آن همه اسيران هراسان، غمزده و نادم ،

كنجكاوي كساني را مي پائيدم كه عالقه ام را به خود جلب مي كردند و با خود ميگفتم:

مي ارزد.  اگر اين را به زودي رها كنم ، از خونسردي و سطح برخورد شخصي بعضي از اسيران تحت تأثير قرار مي

به حزب و انقالب و گرفتم. عده زيادي از آناني را كه نوعي استقامت، وفاداري ) راهي را كه برگزيده بودند( خاموشي و بي نيازي را در سيماي شان مشاهده مي

حتي بدون توجه به گناه يا بي گناهي شان، رها كرده ام.  كردم، در گرماگرم انتقال اسيران به زندان چاه آهو، چشمم به پهلواني افتاد كه بدون

هيچ چيزي طلب نمي كرد. من كه نشسته بود و از هيچ كس،  اعتنا به همه چيز، او را چند دقيقه آدم هاي سركش و مقاوم كشيده مي شوم،  بالطبع به سوي

نگريستم. گوش هاي پهلوان شكسته و مانند لوله هاي كوچك گوشتی در سرش چسپيده بودند. گردنش نسبت به سر كوچكش كلفت تر به نظر مي آمد. تصميم

گرفتم كه كار بازجويي او را اول تر از ديگران تمام كنم. اما نخست از احوالش باخبر شوم تا زود تر از ديگران " درحقش مردي" كنم.

سه نفر مجاهد در طرف راست و سه تن ديگر در جناح چپش نشسته بودند. از پهلوان احترامانه خواستم كه روي چوكي مقابلم بنشيند. وقتي رو به رويم

به سوی فهرست اسامی زندانیان نظر انداختم. اما ناگهان ضربه  نشست، سهمگيني بر صورتم كوفته شد و حس كردم كه از چشمانم آتش پريدو ديگر

اندكي به هوش آمدم وچشم هايم را به چهار  نفهميدم. نمي دانم كه چه مدتي بعد، طرف گرداندم. متوجه شدم كه كشمكش سختي در ميانه اتاق جريان دارد و

صداهاي خشمگين و كلمات ركيك به گوشم نشست. ضربه ديگري مرا از جا پراند و رو به زمين فرش شدم. گيچ و درد مند غلتي زدم اما وزني به سنگيني كوه روي

پشتم خوابيد. صداي ضربه و كشاكش چند نفر را مي شنيدم. كمي هوشم به جا آمد و ديدم كه نگهبانان من با پهلوان درگير اند اما پهلوان روي پشت من نشسته

است و با مشت هاي سخت، گاهي به چپ و گاهي به سوي راست حواله مي كند. تالش براي رهايي از زير زانوان وي در آن لحظه  چون به سختي ضربه ديده بودم،

برايم مقدور نبود. متوجه شدم كه دير با زود در برابر ضربه هاي شش تن ازمجاهدين ازپا در مي آيد. لحظاتي پس، هشياري ام را دو باره به دست آورم و ديدم كه مجاهدين با شدت و خشم به شانه ها و دست هاي پهلوان مي كوبند اما

تفنگ يكي از آنان را  پهلوان تمام تالش هاي خود را به كار مي بست كه اگر بتواند، از چنگ شان بگيرد و آن گاه كار همه را يكسره سازد. ميدان منازعه در اتاق به

حدي تنگ بود كه هيچ يك ازآنان فرصت تيراندازي به سوي مهاجم را از دست داده بودند و حتي االمكان سعي داشتند تا پهلوان را در موقعيتي دفاعي قرار دهند تا

وي موفق به ربودن تفنگ شان نشود. در زير سنگيني بدن پهلوان خرد شده بودم. قنداق تفنگ ديگري  اوگاه خيز بر مي داشت تا گوشه يك تفنگ را به چنگ بيارود،

ازعقب يا از جناح راست و چپ به فرقش كوفته مي شد و او دست هاي نيرومندش را در برابر ضربه هاي تفنگ ها سپر مي ساخت و به مبارزه مرگ و

زنده گي ادامه مي داد. من همچنان رو به زمين زير سنگيني بدن پهلوان فشرده مي شدم. درين اثنا پهلوان مشتي به سوي يكي از مجاهدين حواله كرد و پايش

كمي به سوي دهان من نزديك شد. من شصت پايش را با فشار مرگباري به دندان

Page 81: مسعود در نبرد استخباراتی

گزيدم. ديدم نتيجه نداد. شصت پايش هنوز زير دندان هايم بود و در حالي با قوتي فروكش ناپذير ادامه مي داد،  مبارزه براي قاپيدن يك ميل اسلحه را  كه

بار ديگر شصت پايش را با قوتي جنون آميز گزيدم... بار سوم ... فشردم و بار چهارم ... متوجه شدم كه حركاتش سست شد و توانش در مقابله فعاالنه با مجاهدين ته كشيد و با خشمي توصيف ناپذير به سوي من دور خورد. اين بار

قنداق هاي تفنگ پياپي از جلو وعقب بر روي شانه ها وسرش فرود آمدند. اين بار فرصت يافتند كه تنه سنگين وي را از روي نگهبانان به طور دسته جمعي،

پشت من به يك سو بغلتانند و دست هايش را به سختي محكم بگيرند. من با بدني اما او با ضربات پا و قوت بازوان  كوفته وحالت سرگيچ، به يك سو كشيده شدم؛

خويش همچنان به هر طرف حمله ور مي شد. حاال ديگر قدرت حمالت قبلي رانداشت و در میان چنگال هاي شش نفرگير افتاده بود.

انتظار كشيدم حالم بهتر شود. نگهباناني كه با حالتي وحشت زده به دست ها و از هر تكان بدن و اندام هايش گاه به يك سو و گاه به  پاهايش چسپيده بودند،

سوي ديگر مي غلتيدند و بيم آن مي رفت كه پهلوان موفق شود كه خود را از چنگ آنان آزاد كند و به اسلحه دست يابد. در حالي كه ضربه مهلكي بر سينه و

صورتم وارد آمده بود از جا برخاستم و گفتم كه با تمام قوت او را از هر حركتي بازدارند. پهلوان با كلماتي بسيار زشت فحاشي مي كرد و به صورت نگهبانان تف

ژگاو خودش را تكان مي داد و با مي انداخت و باز هم تف مي انداخت و مثل يك غ نگاه هاي خون گرفته اش به سوي تفنگ ها نگاه مي كرد كه در گوشه و كنار اتاق

ديدم كه سر و صورت تمام  پراكنده شده بودند. قبل از آن كه از جا برخيزم، نگهبانان آلوده به خون است و اين صحنه بسيار وحشت ناك بود. از جا برخاستم و عقب سرش دور خوردم و يك گوشش را با دندان كندم و در ميانه اتاق تف كردم.

او به روي من هم تف انداخت. اما خدا را شاهد مي گيرم كه از مقاومت وجسارتش به هيجان آمده بودم. درمقابلش ايستادم وگفتم:

حاال مسأله شخصي درميان آمده ... قسم به خدا كه از ضرباتي كه بر من وارد آوردي مي گذرم... آن چه برمن كرده اي يك امر شخصي است... حاال هم قسم

مي خورم كه به قول خود ايستاده ام و ترا رها مي كنم... رهايت مي كنم! اما پهلوان كامال از عقل بيگانه شده بود وبه حرف هاي من با فحش هاي ركيك ناموسي و توهين به مقدسات اسالم و زن و فرزند پاسخ داد. منتظر ماندم كه

وضعيت دو باره به حالت اولي برگردد. تالش هاي من براي اثبات از خود گذري شخصي در برابر وي نتيجه ي نداد و پهلوان با تف اندازي و رگبار اهانت هاي غليظ

ناموسي و ديني از من استقبال كرد.بازهم به تلخي گفتم:

به خداوند سوگند كه حاال هم به قول خود ايستاده ام كه رهايت كنم! واقعا بر پيمان خود ايستاده بودم. اما او بد زبانی و فحش گویی را با ركيك ترين

كلمات از سر گرفت و بار ديگر اهانت ناموسي و تعرض به مقدسات را ازسرگرفت.

سرانجام من كوتاه گفتم: با تو سياست نمي كردم اما اين بار خدا از تو داد مي ستاند كه تو در هيچ قاعده و 

قانوني نمي گنجي! دستور دادم كه دست ها و پاهايش را به شديد ترين شيوه ي ببندند و در سلول

انفرادي نگهدارند. تحقيقات را نخست از هم اتاقي هايش شروع كردم. در نتيجه

Page 82: مسعود در نبرد استخباراتی

بازجويي معلوم شد كه وي يك شب پيش قصد داشته است كه به هرطريق او  خود كشي كند. اما نگهبان قرارگاه زندان كه خود از اسيران سابقه بود،  ممكن،

را تحريك كرده بود كه خودكشي وي يك عمل احمقانه است و بهتر است به جاي از خود قهرماني نشان دهد وبا استفاده از زور بدني كه دارد، در جريان  خود كشي، رئيس تحقيق ) مشتاق( را به قتل برساند و بر سالح نگهبانان دست يابد  تحقيقات ،

صحنه  و همه را نجات دهد. پهلوان پذيرفته بود و عهد بسته بودند كه فردا ، بازجويي را به صحنه مرگ مجسم براي من و شش نفر نگهبانان تبديل كند. اسير سابقه ي كه پهلوان را به انجام چنين كاري تحريك كرده بود، از مدتي به اين سو درمخابره قرارگاه به كار مشغول بود و ما از وي به خوبي مواظبت مي كرديم.

اسیر محرک زبان به اعتراف گشود و ندامت كشيد وتقاضاي عفو كرد. اما من اول به حساب پهلوان بايد مي رسيدم. او را دست و پا بسته به ميدان كشانيدند و او

همچنان بر سر ما باران اهانت ناموسي و عقيدتي مي باريد. من گفتم:حاال در مورد تو مسئوليت ندارم.

او را به نگهبانان خشمگینی که خون از سرو صورت شان جاری بود، تحویل دادم. کسی از آنان صدا زد که من خودم او را به دادگاه جبهه تحویل می دهم. اما حالت

روانی نگهبانان به شدت غیر عادی بود و او را با خود بردند. حاال نمی دانم کهنگهبانان و یا دادگاه جبهه با آن فرد خطرناک چه رفتاری در پیش گرفتند.

گفتم:  من برگشتم به سوی اسيري كه تحريكاتش باعث اين فتنه شده بود،كه با تو چه كنم؟ 

وي به تضرع افتاد و ندامت گويان از من خواست كه از خطايش درگذرم. هرچند بي آن كه مسعود از  حضورش در دستگاه مخابره براي ما خيلي ضروري بود،

هرجا كه مي  كمي پول برايش دادم و گفتم كه برو ازين جا،  قضيه آگاه شود،فقط ازين جا خودت را گم كن!  روي،

او از آن جا ناپديد شد و ندانستم كه چه گونه از دره خارج شد و به كجا رفت.واقعه بيست و دوم

منبع : دادستان مشتاق  مجاهدان در دهانه پنجشير مردي را به نام شفیع به حالت نشئه  درهمین سال

بازداشت كردند. او را درحالت مستي به قرارگاه من در روستاي ملسپه حاضر كردند. او از خان هاي شهرك جبل السراج و دارای رتبه نظامی بود. مجاهدان خط ورودي پنجشیر به استقامت گلبهار گفتند كه اين شخص درحالت مستي بي آن كه

خط ممنوعه جنگ را عبور كرد و به دره پنجشير داخل شده بود.  خود واقف باشد، يكي از مسئوالن پاسگاه دخولي به دره پنجشير اظهارداشت كه آنان از قبل

اين شخص ناگهان با پاي خودش به   گزارش هايي درباره وي دراختيار داشتند؛ اما سوي پاسگاه آنان نزديك شده و خودش را به چنگ داده است. شخص بازداشت

شده لباس نظامي به تن داشت و حركاتش بس متكبرانه و القيدانه بود.گفتم: بنده خدا ... مثل اين كه نمي داني در كجا قرارداري... از رؤيا بيرون شو!

شفيع خان با قيافه جدي و لحني قاطع خطاب به من گفت: سك ببرك كارمل نسبت به شما شرف دارد... شما اشرار هستيد و ضد وطن

هستيد!بازهم تكرار كرد:

سگ كارمل سر شما شرف دارد!

Page 83: مسعود در نبرد استخباراتی

چند تن از دوستان در قرارگاه مهمان من بودند. حيرت كردم. با خود گفتم اگر مرا چه گونه از ترس قبض روح نشده است؟ متوجه شدم كه مرا  شناخته باشد،

شناخته است و با سخناني دور از آداب به توبيخ من و مجاهدان ادامه داد. چند گام سيلي سختي به صورتش  به سويش نزديك شدم و دريك چشم برهم زدن،

تعادلش را از دست نداد و چشم هايش برق زدند. هنوز شروع به صحبت كوفتم. نكرده بودم كه شفيع خان با سرعتي ديوانه وار مشتي به سويم پراند كه اگرجا

استخوان صورتم را مي شكست. حمله ناگهاني وي آن قدر  خالي نكرده بودم، غيرمنتظره بود كه مشت وي به صورت يكي ازمجاهدان كوفته شد و بالفاصله او

ديدم كه مانند تنه درختي به زمين افتاده  را به زمين زد. تا كمي به خود آمدم، است و پوست سرش چپه شده بود. فرياد كشيدم كه چه واقع شده است؟ كسي

جواب داد: همان مجاهدي كه وي او را با مشت كوبيده بود، با سنگ درشتي به ابروي راستش

كوبيده است. دستوردادم كه دكتر را حاضر كنند. اگر خونش بيشتري ضايع ميكرد درمدتي خيلي كوتاه جان خود را از دست مي داد.

دكتر با شتاب دست به كار شد اما به سوي من دور خورد وگفت:در حال مردن است و عاليم حيات تا زنوانش وجود ندارد!

) بچه گور یعنی این که پسرت را گور فرياد كشيدم: چه مي گويي بچه گور!کنی... یک اصطالح محلی مردم پنجشیر است که بیشتر به دعای بد شبیه است( من از عقوبت كار معذب بودم. از ظهور ناگهاني مسعود بيم ناك بودم. او درين

به سرعت وارد معركه مي شد و مرا به خاطر زيرپا كردن اصول  چنين حاالت،وشريعت به باد انتقاد مي گرفت و حتي در حضورديگران با من خشونت مي كرد.

هنوز زير مداواي دكتر قرار داشت كه از خبر آمدن مسعود نگران  شفيع خان شدم. ولي از مسعود خبري نبود و كار معالجه بيمار شخصا درحضور خودم

تالش هاي ما نتيجه داد و شفيع خان چشم باز كرد.  پيشرفت داشت و حوالي شام،باالي سرش رفتم و گفتم:

خانه خراب ... خوب شد كه جور شدي... او راست درچشمان من مي ديد. فكر كردم كه حاال به قول من" آدم" شده است.

بارديگر از وي سوال كردم: طالع داشتي كه صحت مند شدي و تشويشي نيست. اما حاال بگو كه با خوب

هستيم يا بيرك كارمل؟شفيع خان با همان لحن اولي گفت:

يك بار برايت گفتم كه سگ كارمل نسبت به شما شرف دارد! مثل مار تاب مي خوردم كه اين شخص لجوج و گستاخ از روي چه انگيزه ي اين

طور با من سخن مي گويد. سوال كردم كه مرا مي شناسي؟گفت: سر دسته اشرار را كي نمي شناسد؟

آوازه آمدنش به گوش  درهمين سوال وجواب بوديم كه قبل از آمدن مسعود، رسيد و من به حالت دردمندي به سوي شفيع نگاه مي كردم. اما اگر چه دربرخورد

هاي اولي از وقاحت عجيب وي غضبناك و متنفر شده بودم ؛ اما راستش كهشجاعت و بي باكي وي نيز مرا به شدت تحت تأثير قرارداده بود.

شفيع خان را رها كردم و به پيشواز  وقتي مسعود و باديگاردهايش سر رسيدند، مسعود شتافتم. وي ماجرا را از من جويا شد. جريان قضيه را همراه با فحش

Page 84: مسعود در نبرد استخباراتی

هايي كه شفيع خان بر سر ما باريده بود، برايش شرح دادم. مسعود با چهرهحيرت زده به روايت من گوش داد و سپس به خنده افتاد. از من پرسيد:

خودت چه فكرمي كني در باره اين شخص؟من همان حرف قلبم را بازگو كردم:

آمرصاحب... به خدا من فكر مي كنم كه اين شفيع خان يك كاكه است...اگرچهمنصب دار است و...

مسعود كه همچنان ازتأثير برخورد قاطع و ديوانه گي هاي شفيع غرق درلبخندبدون مقدمه دستور داد:  بود،

رهايش كنيد... اين طور كه هست چه دليلي داري كه نگهش داشته اي!  البته مي دانستم كه مسعود درهرحالتش او را آزاد مي كرد. اما ازته قلب بايد

باديگارد  اعتراف كنم كه خودم نيز خواهان رهايي اش بودم. بنا به سفارش من، برايش صابون و ماشين ريش آوردند وسروصورتش را درست كرديم. يك موتر  ها،

دم درقرارگاه توقف كرد و من به اتفاق  چهاردروازه روسي كه درخدمت من بود،شفيع خان به درون موتر پريديم و موتر به سوي روستاي عنابه به حركت درآمد.

در راه محتاطانه از وي سوال كردم:بنده خدا چرا اين گونه با ما رفتار كردي؟

با لحني متغييرگفت:راست بگويم لج كرده بودم!

گفتم: حاال چطور؟گفت: حاال انديوال شديم!

تبديل حالت وي مرا متعجب ساخت.

بيش از ده سال ازين واقعه گذشت. ( همراه با جنگ هاي داخلي فرارسيد. من كامال از ياد1371بهار پيروزي )سال

برده بودم كه شفيع خان كجا رفت و با چه سرنوشتي گرفتار آمد. درآن زمان نيز رئيس اداره بازجويي رياست امنيت بودم. روزي اطالع دادند كه كسي مي خواهد

درآن روز ها صد ها تن با من بر سر بازداشت ويا قضاياي اقارب  با تومالقات كند.شان با من ديدار مي كردند و پي كار خود مي رفتند. گفتم :

بگوئيد كه بيايد! درگشوده شدو مردي به درون دفتر پا گذاشت كه در نخستين لحظه او را شناختم.

آغوش گشودم :شفيع خان... تو كجا واين جا كجا؟

شفيع خان مطلع شده بود كه من رئيس تحقيق امنيت هستم و به ديدنم آمده بود. اين بار او به آرامي صحبت مي كرد و از آن شفيع خان ده سال پيش كامال جدا

افتاده بود. با گرمي از وي استقبال كردم. آخر سراز وي سوال كردم: يك سوالم را جواب بده شفيع خان كه ... چرا درآن سال كه به چنگ ما گرفتار

آمده بودي، آن چنان با بي ادبي وخشونت و غضب با ما سخن گفتي؟شفيع خان گفت:

لج كرده بودم.همان آخرين سخنش را به ياد آوردم كه در درون موتر جيپ برايم گفته بود!

شفيع خان ادامه داد: من يك خان زاده هستم و تا آن هنگام درزنده گي از جانب هيچ كسي سرزنش نشده بودم و هرگزدر تصورم نمي آمد كه كسي بر من تحكم

كند و حتي به صورتم سيلي بكوبد.

Page 85: مسعود در نبرد استخباراتی

اين داغ سال ها در دلم شاخه و پنجه  مي داني مشتاق؟ بعد از رهايي از چنگ تو، مي كرد كه كاش مشتم به صورتت كوبيده مي شد؛ اما افسوس كه نشد! من

من يك مسلمان بودم و حاال هم مسلمانم!  همانم كه بودم. برخالف تصور شما،واقعه بيست وسوم:

منبع : حاجي عزم الدينهمکاری نظامیان شوروی

برنامه مسعود به هدف ايجاد "چند  در سال هاي جنگ با ارتش شوروي، پنجشيرديگر" با شدت ادامه داشت؛ اما از حيث انتقاالت ادوات مخابره و فرآورده

هاي فرهنگي به ديگر واليات شمال با دشواري هاي سختي رو به رو بوديم. هم ساكنان نواحي خارج ازپنجشير وهم نفرات ارتش شوروي مي دانستند كه تنها من از سوي مسعود اجازه داشتم كه عمليات رخنه ونفوذ و حفظ روابط با واحد هاي

سيار و ثابت ارتش شوروي را با استفاده از روابط شخصي و مصرف پولواجناسي كه سربازان شوروي به آن عالقه مند بودند، دنبال كنم.

درناحيه "قالتك" دره سالنگ شخصي به نام باقي درحاشيه گذرگاه عمومی دكان روس ها در رفت وآمدهاي شان ازين شاهراه، رابطه بسيار  كوچكي داشت .

خوبي با باقي خان داشتند. من نيز با این دکاندار رشته آشنایی بافتم. يك روز ازباقي پرسيدم:

تو چه گونه با افسران و سربازان روس اين گونه مناسبات نزديك داري؟باقي گفت:

درچندين باري كه مجاهدين از فراز دامنه ها به سوي كاروان اكماالت شوروي شماري از سربازان روسي  تيراندازي مي كردند و جنگ سختي در مي گرفت،

كشته مي شدند واجساد شان دركنار جاده باقي مي ماند و يا درميان دريا مي شوروي ها درپيدا كردن اجساد مرده گان شان بسيار حساس اند. حتي  افتاد.

حاضر به تلفات بيشتري اند؛ مشروط بر اين كه موفق شوند اجساد نظاميان خود را از ميدان جنگ نجات دهند و با خود ببرند. من با درك اين موضوع، چند بارآنان را

درپيدا كردن مرده هاي شان ياري رساندم و حتي آنان را به دريا رها مي كردم و اجساد درميانه امواج آرام آرام از منطقه آشوب زده به سوي جبل السراج منتقل

اجساد شان را از دريا مي كشيدند و از  مي گشت و آنان درنواحي پائين تر، آنان باالي من زياد اعتماد دارند و هرچه از آنان  همكاري من ممنون مي شدند.

فراهم مي كنند.  طلب كنم،گفتم: 

مرا هم  بعضي كارها را تنظيم مي كنم،  من هم برايت پول مي دهم ،  باقي خان،كمك كن!

باقي گفت:هر كمكي كه از دست من برآيد درحق تو هم دريغ نمي كنم!

مقداري پول به باقي دادم و از وي خواستم مرا افسران روس كه همراه با كاروانمعرفي كند.  هاي شان ازين مسير عبور مي كنند،

باقي خان وعده كرد مرا با يك افسر روس كه مسئوليت ترافيك شاهراه سالنگ به معرفي كند كه در بدل  را برعهده دارد،  سوي شهرك مرزي ایری تام )حيرتان(

مبادله اجناس الكترونيكي جاپاني و بعضي اشياي خرد و ريز ديگر ساخت چين و هند و ... به زودي تحت تأثير قرار مي گيرد و بناي رفاقت مي گذارد. من با اطالع

ازين جنس آالت نزد خود نگه  ازين نوع مناسبات كامال خصوصي نظاميان شوروي،

Page 86: مسعود در نبرد استخباراتی

مي داشتم. مرز جبهه ما با روس ها درگذرگاه سالنگ، ناحيه قالتك بود. يك روز باقي خان زمينه مالقات مرا با يك دگروال ) سرهنگ( روسي درحاشيه دورتر از جاده فراهم كرد. يك راديوي ظريف ساخت جاپان را با خود به ميعاد گاه بردم.

افسرروسي قبل ازهر چيز ديگر، به سوي راديو با عالقه مي نگريست. من برايشگفتم:

اين را براي شما تحفه آورده ام افسرخيلي خرسند شد و آن را گرفت وازمن سپاسگزاري كرد. من كه ازين نوع

قدمي به جلو برداشتم تا فضاي  معامله ها با نفرات روسي تجربه كافي داشتم ؛ اعتماد را بهتر سازم. بالفاصله ده نوت يك هزار افغانيگي را با حرمت به سويش

دراز كردم و گفتم :اين ها را به نشانه رفاقت از من قبول كن!  قبل ازهرچيز،

افسرروسي ازين حسن نظر ناگهاني من عميقا تحت تأثير رفته بود. به زودي به طور غير قابل تصور،  فهميدم كه اين افسربه ظاهر خشن و انظباطي،

دم از وفاداري زد و از  متعارف و خودماني بود و در همان ديدار اولي،  ماليم،طريق يك ترجمان تاجكي گفت:

حاال بگو كه من چه كاري مي توانم براي تو انجام بدهم؟من با لبخندي سوال كردم:

راست مي گويي؟گفت: مطمئن باش!با لحن صريح گفتم:

شب نامه و اوراق به زبان روسي را برايت مي دهم ... تو آن را ميان سربازان تاندرقرارگاه بگرام توزيع كن!

افسر روسي بي درنگ قبول كرد: درست است. بده اوراق را ... مي برم همان جا توزيع مي كنم و اگر درقرارگاه

شب نامه ها را پخش مي كنم!  هاي كابل هم بخواهي، چه طور ممكن است براي انجام اين  من به قول وي بي باور شدم. با خودگفتم :

كار معتقد شده باشد؟ چطور ممكن است ازعهده انجام اين كار برآيد؟پرسيدم:

واقعا مي تواني اين كار را كني؟او عادي جواب خود را تكرار كرد:

درست است... بده اوراق را!درمسير اين شاهراه از طرف مجاهدين ما اسير مي شوي!  گفتم: اگردروغ گفتي،

با بي اعتنايي سرتكان داد:اوراق را بده و باز خواهي ديد كه چه خواهد شد!

به نظر ما اجراي اين مأموريت بسيار مهم ؛ اما براي آن افسر روسي فوق العاده خطرناك بود. اميد زيادي هم براي تعميل موفقانه اين برنامه نداشتيم. براي آغاز

به مجاهدين مستقر درسالنگ دستور داديم كه حين رفت و برگشت كاروان  كار، گشتي يا اكماالتي شوروي ها ، از آزار و اذيت و تهديد اين افسر روسي پرهيز

كنند. درهر حال اوراق هشدار آميز به زبان روسي در پاكستان به وسيله انجنيراسحق ازفعاالن برجسته ژورناليزم وابسته به جميعت اسالمي تهيه و ارسال

شد. در اين اوراق خطاب به نظاميان روسي گفته شده بود:

Page 87: مسعود در نبرد استخباراتی

شما روس ها در كشور ها تجاوز كرده ومسئوليت اين همه ويراني و خون ريزي را بردوش داريد. شما بيهوده به اين مملكت هجوم برده ايد و هيچ گاه چانس پيروزي

نداريد. درين سرزمين جنگ و جهاد برضد شما شروع شده است و مجاهدين با ايمان قوي و توكل به خداي عالميان عليه كفار روس مي جنگند. شما بايد ازين جا

و زنده گي تان را نجات بدهيد...  برويد مواردي كه در شب نامه ذكر شده بود، متنوع بود و ما چندي منتظر نتايج مأموريت افسر روس بوديم. سرانجام اطالعات پراكنده ي از كابل و بگرام دراختيار ما قرار

گرفت. در گزارش ها گفته مي شد كه نظاميان روسي درپايگاه بگرام بعد از آن به وحشت مي افتند و سعي مي كنند اوراق  اوراق زرد رنگي را مطالعه مي كنند،

زرد را از ديگران پنهان كنند. دركابل نيز آوازه هايي در مورد پخش شب نامه در مجتمع روس ها دهان به دهان

مي گشت. پخش موفقانه شب نامه به زبان روسي در ميان واحدهاي شوروي،شبكه هاي كشفي و اطالعات آنان را سراسيمه ساخته بود.  ازهمه اول تر،

گذشته ازين، ما براي تأمين رابطه زميني با جبهات واليت تخار با چالش هاي مرگبار و پيچيده ي رو به رو بوديم. پايگاه هاي مسعود در آن واليت به اكماالت

لوژستيكي نياز داشتند. ما ازداشتن ابزار هاي هوايي محروم بوديم و مسير طوالني زميني از پنجشير به سوي واليات شمال نيزعمدتا دركنترول شوروي ها و افراد حزب اسالمي حكمتيار قرار داشت. رسانيدن مواد اكماالتي از طريق عبور

كم از كم شش روز را در بر مي گرفت.  از كوه ها و دامنه ها، علي رغم چنين مشكالت ، اكماالت جنگي به شيوه هاي سنتي و با استفاده از

صورت مي گرفت. درين ميان  مسيرهايي كه ساكنان محلي به آن آشنا بودند، سامانه ارتباط مخابراتي پنجشير با واليت تخار با مشكالت به مراتب بيشتر مواجه

نوعي مخابره  بود. ما به منظور تأمين ارتباط با مراكز خود درتخار و ديگر مناطق، يك مشکل فني داشت  دوربرد ساخت انگليس را دراختيار داشتيم . اين دستگاه ها،

كه ما را در موقعیت ناگوار قرار می داد. باطري اين مخابره ها به سرعت از بين مي رفت واضافه برآن، قواعد استفاده از اين نوع باطري ها ايجاب مي كرد كه باز

خطر انتشار شعاع اليزري را به همراه داشت.  كردن باطري ها پس از فلج شدن، بايد درعمق يك متري زير  ابن باطري ها همين كه از استفاده خارج مي شدند،

زمين دفن مي شدند. نياز داشتيم كه باطري هاي جديد را از پاكستان به پنجشير و جبهات شمال وارد كنيم. اين بتری )باطري( ها نسبتا به آساني ازپاكستان براي ما

مي رسيد اما براي انتقال آن به مراكز ديگر درشمال نيازمند يك مسير مطمئن حاضر شد كه در بدل برخي امتيازات كوچك  بوديم. همين ترافيك روسي

باطري ها را همراه با كاروان اكماالتي شوروي، به مراكز ما درتخار منتقل  مادي، كند. ما بعد از آن موفق شديم كه بسياري چيز هاي ديگر را در صندوق ها بسته

بندي كرده و با استفاده از همكاري اين افسر روس به تخار ارسال بداريم. سرمعلم نظام از مجاهدين جميعت اسالمي كه درمسير ورودي واليت تخار دكان

بسته هاي ارسالي را از افسر روسي تحويل مي گرفت. آن عده كوچكي داشت، مشاوران روسي و افسران نظامي آنان كه درآن سال ها به نحوي با ما رابطه

را چه در زمان جهاد و چه بعد ازتشكيل حكومت  داشتند، هيچ گاه رابطه خود مجاهدين درافغانستان قطع نكردند. حتي درزمان حكومت كرزي و سقوط طالبان

به ديدار ما  برخي ازآنان كه به مناسبت هاي مختلف به افغانستان سفر كردند،آمدند.

Page 88: مسعود در نبرد استخباراتی

واقعه بیست و چهارممنبع : مشتاق

در نیمه اول سال های دهه شصت، دوره توفانی حمالت شوروی و ارتش دولت کارمل به پایان می رسید و مسعود فرصت یافت که در امور تحقیق متهمان نوعی سیستم نظارتی سخت تر از گذشته را اعمال کند. من برین حقیقت وقوف داشتم که وی

از رفتار قاطع و ترسناک من در برابر جاسوسان و دشمنانی که به کشتن و انهدام ما کمر بسته بودند، ناراضی بود. من مخالف رهایی دسته جمعی هزاران فرد

مسلحی بودم که با اراده و تصمیم خود شان برای نابودی ما به سنگر ها شتافته بودند. درهمین آوان افسری بلند باال و زیبایی را که از مسیر بزرگ راه سالنگ به

اسارت در آورده بودند، به اداره تحقیق در زندان چاه آهو انتقال دادند. احمد ضیاء برادر احمد شاه مسعود که افسر مذکور را همراهی می کرد؛ توضیح داد که این

گزارش قرارگاه مجاهدین والیت بلخ در سالنگ بازداشت  افسر ارتش بر بنیادشده است.

این افسر موهای دراز داشت و یونیفورم افسری نظیف و خوش دوختی به تن کرده بود. در نخستین نگاه چنین افاده داد که از هیچ کسی هراس ندارد. مغرور و بی اعتنا بود و به نخستین پرسش های ابتدایی من با دماغ باال جواب داد. یک لحظه فکر

کردم:این افسر مرا نشناخته است؟

نگاه ها و حرکاتش فرصت سخن به من نمی داد تا برایش حالی کنم که من چه کسی هستم و خودش در چه موقعیتی قرار دارد. با صدای خشکی به سویش دور

خوردم:کی هستی؟ اصل ونسبت کیست؟

به سویم خیره ماند. نمی توانم حدس بزنم که وی در پاسخ من آیا سخنی بر زبان می آورد ویا خیر؟ اما من هرنوع فرصت را از وی سلب کرده و ضربه سختی به

صورتش وارد آورده بودم. زیر ضربه های سخت کوچک ترین صدایی از گلویش بر نیامد. دستیاران من دست و پاهایش را در طناب پیچیده بودند. در چنین حاالت،

علی رغم سرزنش های مسعود عنان هیجان از دست می دادم. شکنجه هایی که من اعمال می کردم، هرنوع آدم را در هم می شکست. کم کم احساس کردم که

این افسر با مقاومتی صبورانه، خاموش و خشمناک، شخصیت و غرور مرا به بازیگرفته بود.

گفتم: کی هستی؟هیچ سخنی نگفت. دم گوشش زمزمه کردم: در کجا افسر هستی؟

فقط گفت: من افسر هم نیستم.گفتم: لباست چه می گوید؟

ضدیت با تو، می گویم که من افسر هم نیستم!  کینه جویانه گفت: به منظور اثبات عادت داشتم که در برابر مقاومت مردانه و سنگین، از پا در می آمدم و حس احترام

درمن بیدار می شد وآن گاه به هرنوع فداکاری برای متهمی که به شدت عذابش داده بودم، ابراز آماده گی می کردم. درحالی که از ضدیت آن افسر به گریه در آمده بودم، چیزی در من جوانه می زد که برای آرامش خودم و جبران شکنجه،

عالمت جوانمردی ظاهر سازم تا توازن روانی ام دو باره اعاده شود. به طور قاطع اراده کردم که غیرت این افسر را با یک جوانمردی پاسخ بدهم. این را هم

Page 89: مسعود در نبرد استخباراتی

می دانستم که یا همین امشب یا فردا بامداد، از نحوه بازجویی برای مسعود پاسخده خواهم بود.

به زندان داخل شدند. من قبل  درین اثنا یک گروه از مجاهدین همراه با یک فرد ناشناس از آن که از اتاق بیرون شوم با عجله به دستیارانم وظیفه دادم که از افسر

) در زبان تیمارداری کنند. گفتم که بدنش را چرب کنید و برایش شیر و مومیایی بخورانید. خودم به سرعتعوام این ماده سیاه رنگ وتلخ را مومالیی می گو یند(به دهلیز پا نهادم. به سوی تازه واردان نگاهی افگندم:

بادیگارد های آمرصاحب چه می کنند؟ یکی از افراد کاغذی را به من داد که یادداشتی به قلم مسعود درآن مرقوم شده بود. در

پیام کتبی مسعود گفته شده بود که فرد تازه وارد صالحیت دارد که از جریان بازجویی های سارنوال مشتاق نظارت کند! این شخص درحالی به نظارت از کار

های من مؤظف شده بود که افسر بازداشتی در میانه اتاق شکنجه گاه افتاده بود. می دانستم که کسانی از مأموران زندان، شب و روز سرگرمی های روزانه و

شبانه مرا به مسعود گزارش می دادند. سعی کردم ناراحتی را از سیمایم بزدایم. به سوی شخص تازه وارد نظر انداختم. قیافه اش خشک و نگاه هایش غیردوستانه بود و گستاخانه به سویم می نگریست. سپس نگاه هایش را به چهار اطراف اتاق

گردش داد و از فاصله دورتر به سوی افسر نگاه کرد. درجیب روی سینه کرتی اش یک قلم نوع تورپن جلب نظر می کرد. کفش نوک تیز به پا و پطلون )شلوار( چسپ به تن داشت. اما به طور غیر منتظره، کاله قره قل کهنه روی سر گذاشته

شخص متکبر که در نظر اول سی ساله به نظر می آمد، با بی  بود. با آن هم این از همه اول تراز من  به صحنه نگاه می کرد. در نگاه هایش خواندم که  نزاکتی

انتظار دارد که در خصوص رفتار موهنی که با افسر انجام داده بودم، باید پاسخ گو باشم. برایم اتمام حجت شد که مسعود این بار به مجازات و تنبیه من کمر بسته

است.به تندی به داخل اتاق برگشتم. به افسر دشمن گفتم:

به تو یک وظیفه می دهم که اگر اجرایش کردی، رهایت می کنم. افسر با نگاه های سرکش به سویم نگریست و ساکت ماند. بی باوری از نگاه هایش می

بارید. طوری به من نگاه کرد که گویا من قصد تملق دارم که با من رفیق شود.گفتم:

مسعود کسی را فرستاده است تا ترا به دست وی بسپارم. او آمده است که به شیوه خودش از تو بازجویی کند. من که یک کلمه از تو اعتراف گرفته نتوانستم ، ایمان

دارم که او نیز به هدف نمی رسد. ناگزیر هستم صالحیت بازجویی از تو را برای او منتقل کنم. این شخص عالوه بر آن که صالحیت شکنجه دادن ترا ندارد، قیافه اش نیز نشان می دهد که جرأت این کار را ندارد. من درحضور او با تحکم به سوی تو

دور می خورم و می گویم: ای افسر کمونیست... برای من که اقرار نکردی، برای این شخص نیز یک کلمه اعتراف

نکن! بعد با تمام قدرت به سویت حمله ور می شوم وتوظاهرا برای نجات از ضربات من به سوی بازجویی تازه وارد فرار کن و او را دو دستی محکم بچسب. فهمیدی چه

گفتم؟ درین جبهه ای که با خون وگوشت و مغز استخوان هزاران شهید و مبارز و آواره حفظ شده، این مرزا قلم از کجا پیدا شده است که می آید که تا مشتاق را

کنترول کند!

Page 90: مسعود در نبرد استخباراتی

حاجی رحیم دستیار مسعود به این باور است : بعید است که دادستان مشتاق در برابر  اوامر مسعود تا این اندازه از خود تهور و القیدی نشان داده باشد. مسعود در پی

گیری تصامیم و دساتیری که صادر می کرد، بسیار جدی بود و از روی وسواس آنرا دنبال می کرد.

افسر با گوشه چشم حرفم را تصدیق کرد. شخص اعزامی مسعود را به داخل طلبیدم وقلم وکاغذ را روی میز گذاشتم و برایش گفتم: بفرمائید!

بازجوی با صالحیت با لحنی آرام این پرسش ها را برای افسر مطرح کرد:اسمت چیست؟چند سال داری؟

برادرت چه نام دارد؟خواهرت چه نام دارد؟

ناگهان غرش کردم و به بازجو گفتم:از خواهرش چه می پرسی؟ این افسر نر مذکر است...

به سوی افسر داد زدم:تو بی وجدان اصالح نشده ای... خدا می داند که چه تعداد مجاهدین را کشته ای و ... 

لگد پراندم و سپس با مشت وچوب به سویش حمله ورشدم. افسر مطابق سناریوی قبلی ناگهان خیز برداشت و آن مرزا قلم خورد جثه را در بغل گرفت و چنان به

وی چسپید که من حیرت زده شدم. بهانه من چاق شد و با شدت به سویش حمله ور شدم و به جای آن که سر وپوز افسر را خورد کنم، ضربات اساسی را ظاهرا

از روی اشتباه به سروصورت مرزا قلم وارد آوردم. مثل آدم های وحشی و بی رحم به فحش و ناسزا گویی پرداختم. این طور نشان دادم که دیوانه شده ام و

عربده می کشم. لگد سختی را که ظاهرا از روی خطا به کمر مرزا قلم زده بودم، سخت کارگر افتاد که نزدیک بود نقش زمین شود. بازجوی تازه وارد ناگهان به روی زمین خم شد و کفش هایش را گرفت و به دهلیز گریخت. افسر به طور که  ساخته گی به سویش پرید تا او را پناه گاه خود سازد اما فرد اعزامی مسعود

بر اثر مشت من دندان هایش خونین شده بود، دیگر درنگ را جایز ندانست و اززندان گریخت.

از نگهبانان پرسیدم: این شخص کی بود؟ گفتند که آمرصاحب او را به حیث یک شخص معتدل که از قانون بازجویی مطلع بود به

این جا فرستاده بود و گفته بود که وی جریان بازجویی را نظارت کند و باید نگذاردکه مشتاق هرچه دلش خواست انجام دهد.

صبح که از خواب بلند شدیم، به اتاق افسر رفتم و صورتم را به صورتش گذاشتم. صابونو کریم دندان و روی پاک برایش دادم و گفتم:

برادر من هستی... صورتت را اصالح کن... ازین جا مرخص هستی! در نگاه های عقده آلود افسر ناگهان شراره ای از عاطفه و اعتماد موج زد و مرا در بغل

گرفت.و فقط گفت:حاال کار من و تو درست شد!

دقایقی قبل از آن که آن جا را ترک کند، به سوی من دور خورد و با صدایی مالیم و متینبه صحبت پرداخت:

من در کودکی پدر و مادرم را از دست دادم. چهره مادر و پدر را به یاد آورده نمی توانم. از اول به داشتن جوانی زیبا و شخصیت سالم شهره بودم. اگرچه صاحب دارایی پدری بودم اما سال ها در انزوا و سختی درس خواندم. برخی اوقات حتی برای

Page 91: مسعود در نبرد استخباراتی

خریدن یک قلم محتاج بودم ولی هیچ گاه تن به سستی و ذلت نداده ام. تابع هیچ کس نیستم، حزبی نیستم اما مسلمان هستم. غیر از جوانمردی چیزی را به

رسمیت نمی شناسم. سفارش مکتوبی را به دستش دادم. اشک درچشم هایش حلقه زد و همراه با چند محافظ

به سوی دهانه ورودی دره به راه افتاد. سال ها بعد وقتی حکومت مجاهدین در کابل تأسیس شد، امور ریاست تحقیق وزارت

امنیت بر عهده من گذاشته شد. روزی مردی را به داخل دفترم هدایت کردند که درنخستین نگاه او را شناختم.آن افسر زیبا و مغرور، با نگاه هایی متبسم ولبخند

آرام به دیدن من آمده بود. او گفت آمده ام تا برایت خدمتی انجام دهم! به این ترتیب، او آخرین ضربه مردانه گی را بعد از سال ها بر من وارد کرد. من سنگینی

این رفتار را تحمل کردم و برای آن که همه چیز به خوبی به پایان برسد، از وی خواهش کردم که از شهرمزار شریف یک قاقمه شتری ) نوعی تن پوش محلی

افسر چند روز بعد قاقمه شتری را به  مخصوص ساکنان شمال( برایم بیاورد.عنوان تحفه برایم آورد. و آهسته گفت:

دیگر امر کن!گفتم: دیگر میان من و تو امرونهی وجود ندارد!

واقعه بیست وپنجمسند سری جنرال های شوروی

منبع : دادستان محمود دقیقفرمانده حسین

که ده ماه از یورش سنگین و آخری ارتش شوروی بر مواضع اساسی1363در سال مسعود در سراسر وادی پنجشیر می گذشت، اسناد جدیدی به دست مسعود افتاد که تا آن زمان در نوع خود کم سابقه بود. تا امروز کسی نمی داند که کدام یک از

شبکه های ویژه اطالعاتی این سند مهم را در اختیار وی گذاشته بود.فرماندهحسین می گو ید:

اصل این سند از سوی آورنده آن، آتش زده شده بود و صرفا دست نوشته ترجمه آن را به مسعود داده بودند. مسعود سپس گفت که ترجمه این سند دقیق نیست. درین

سند وضع محور های جنگی، پنجشیر، هرات وقندهار تحلیل شده بود. درین سند از دره پنجشیر به حیث"غده سرطانی" نام برده شده بود. تهیه کننده گان گزارش

گفته بودند که این غده سرطانی را نمی شود جراحی کرد فقط می توان اطرافاین غده واکسین زد که با دیگر مناطق ساری نشود.

مسعود گفت: این سند جزوافتخار همه مردم افغانستان به خصوص مردم هرات، قندهارو پنجشیر است.

آقای دقیق می گوید، متن گزارش مشروح به زبان روسی بود که از سوی دوازده تن از فرماندهان و جنراالن وزارت دفاع شوروی و نظامیان ارشد حاضر در میدان

 های جنگ افغانستان در آن امضا کرده بودند.

مسعود گفت که این گزارش خاص نظامیان بلند پایه ارتش شوروی است که عنوانی صدر هیأت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی تهیه شده است. درین گزارش که تازه

ترین تجارب کارشناسی جنگ افغانستان تئوریزه شده بود، روند جنگ در سراسرکشور به سه بخش تقسیم شده بود:

جنگ های پنجشیرنبرد گسترده در هرات

Page 92: مسعود در نبرد استخباراتی

نبرد در سراسر افغانستان وقتی این گزارش به فارسی برگردانده شد، معلوم گردید که مسایل مندرج درآن از

جمله اسناد بسیار مهم سری سازمان اطالعات شوروی و ارتش آن کشور بود که به طور خاص برای هسته رهبری اتحاد شوروی تدوین شده بود. درگزارش رهبران نظامی ارتش شوروی ، اثرات، تلفات انسانی و ضایعات تجهیزات، تخریب چرخبال

ها، نقض فنی هواپیما ها و تعداد روز افزون زخمی ها به طور مشروح بیان شدهاز احمد شاه مسعود به نام " هیتلر ثانی" نام برده شده بود.  بود و

درین گزارش گستره جنگ در غرب و سراسر افغانستان نیز همانند بررسی جنگ پنجشیر وحشت ناک و بدون نتیجه توصیف شده و پیشنهاد شده بود که تنها راه خروج ازین دام و بن بست، استفاده از گاز کیمیاوی درسراسر افغانستان است. این گزارش و جدول ضمیمه آن تا هنوز موجود است. جنراالن شوروی به رهبران وقت آن کشور نظریه های مستدل و نهایی خویش را در خصوص بیرون رفت از گرداب افغانستان

چنین مطرح کرده بودند:راه اول، خروج بی قید وشرط و سریع از افغانستان

راه دوم ، استفاده از سالح های ممنوعه دارای خصلت کشتار جمعی. درگزارش مشخص شده بود که درجنگ شوروی در افغانستان هیچ نشانه ای از پیروزی به

چشم نمی خورد و دورنمای این نبرد همچنان تاریک است. مسعود در دوران انفاذ آتش بس یک ساله با ارتش شوروی در پنجشیر، جنگ اطالعاتی - تحلیلی گمراه کننده ای را رهبری کرد. ببرک کارمل و سایر رهبران ارشد از جمله

دکتر نجیب که در آن زمان رهبری سازمان اطالعاتی خاد را بر عهده داشت، با آتش بس نیروهای شوروی با مسعود مخالف بودند. درین جنگ اعالم ناشده و

خاموش، دکتر نجیب و دیگر مسئوالن شبکه اطالعاتی شوروی رو در روی مسعود قرار داشتند. یکی از شگرد های عجیب این نبرد آن بود که دو طرف قدرت تهدید و صدور اشتباهات به یکدیگر را با روش های مختلفی به رخ می کشیدند. مسعود

در سال آتش بس، بازی طاقت فرسای روانی را با "خاد" به پیش می برد. صد ها فرمان ساخته گی ، گمراه کننده، بعضا اطالعات درست، تولید ظن و ایجاد فضای اعتماد کاذب، به سوی شبکه های طرف مقابل سرازیر می شد. دربحبوحه ای که

انبارمواد مصرفی راست و دروغ از سوی شبکه اطالعاتی دولت و شبکه ضد به سوی یکدیگر پرتاب می شد، مسعود تصمیم گرفت تئوری  جاسوسی مسعود

به ظاهرتبلیغاتی دلهره انگیزی را از طریق عبور از چندین کانال نا شناخته به دست دکتر نجیب برساند. البته این گزارش تحلیلی قبل از ختم میعاد آتش بس با روس ها تهیه شد و مسعود ظاهرا از طریق سخی گل به آدرس صوفی رسول در

روستای فرزه شمالی ارسال کرده بود؛ اما در واقع صدورزیگنال به خدماتاطالعات دولتی رژیم کارمل بود.

خطوط اساسی این تحلیل سه برداشت مسعود را از وضعیت مشخص می کرد:آتش بس، شکست سیاسی شوروی است

شروع جنگ بعد از اتمام دوره آتش بس، شکست نظامی آن هاست سخی گل که به عنوان عامل دو جانبه کار می کرد، بعد از مدتی اطالع داد که این نتیجه گیری مسعود در میان سران خاد و رهبران رژیم، بازتاب سریع اما ناراحت کننده

ای داشت. سخی گل از قول یکی از سران خاد به مسعود گفت:مسعود خواب دیده است!

Page 93: مسعود در نبرد استخباراتی

اما جنگ ها و تحوالت آینده قدم به قدم ثابت کردند که پیشگویی مسعود درست بودهاست.

واقعه بیست و ششممنبع : بهرام خان روحانی

اهل : شهرستان زرمت والیت پکتیا اشاره: بهرام خان روحانی از افراد فعال مولوی جالل الدین حقانی وابسته به حزب

اسالمی مرحوم مولوی محمد یونس خالص است. وی از افراد شبکه خاص اطالتیمسعود بود که در صف جنگجویان طالبان در والیت پکتیا فعالیت داشت.

احمد شاه مسعود به پاکستان سفر کرد. در آن زمان جنرال ضیاء الحق1988درسال حاکم پیشین نظامی آن کشور از تمامی رهبران مجاهدین دعوت کرده بود که در

جلسه سراسری که به مقصد بررسی وضع سیاسی مجاهدان افغانستان ، در مجاهدان وفرماندهان از پشاور  مسعود در جمع کثیری  اسالم آباد اشتراک کنند.

به سوی اسالم آباد ازمسیر زمین حرکت کرد. یک واحد ویژه ارتش پاکستان ملبس موسوم به فوج گوریالیی ارتش پاکستان دردو سوی جاده ،  با اونیفورم های سیاه

کاروان همراهان مسعود را تحت نظارت داشتند. ) ناحیه مرزی اتک در صد سال پیش مرز وقتی کاروان همراهان مسعود به "پل اتک"

میان قلمرو افغانستان وهند بریتانیایی بود. که بعد از شکل گیری موافقت دو جانبه میان امیرعبدالرحمن خان و سرمارتیمر دیورند فرستاده انگلیسی، جزو قلمرو هند

بریتانیا شدکه در سال های بعد، شروع از حکومت هاشم خان، این معاهده باطل اعالم شد و تا امروز به عنوان منازعه تاریخی حل ناشده میان افغانستان و

نزدیک شد، مسعود دستور داد کاروان متوقفپاکستان باقی مانده است.( ناحیه تاریخی اتک از سوی حکومات افغانستان درفرهنگ سیاسی کشور، از شود.

همیشه به عنوان آخرین ناحیه مرزی1947زمان تشکیل کشور پاکستان درسال میان افغانستان و پاکستان دراسناد رسمی قید شده است و تا کنون نیز به قوت

خود باقی است. معضله سیاسی الینحل میان افغانستان و پاکستان در همین دعوای تاریخی ریشه دارد. مسعود چون به اتک رسید، از موتر پیاده شد و در کنار

تهانه قدیمی اکبرپاچا دو رکعت نماز ادا کرد و سپس لنگی به سر بست و مشت خاکی از زمین برداشت و برای دیدن منطقه اتک به چهاراطراف خود نظر افگند.

او به همراهانش گفت: درزنده گی آرزو داشتم که یک بار خودم را به تهانه سرحدی اتک برسانم... وگرنه من به

شهر اسالم آباد کدام عالقه ای ندارم!بعد از آن کاروان به سوی اسالم آباد به حرکت در آمد.

بهرام خان درتوضیح واقعه دیگری می گوید: پدر مسعود دگروال ) سرهنگ( دوست محمد خان در پاکستان داعی اجل را لبیک گفت و

در اردوگاه ورسک به خاک سپرده شد. مسعود در برابر تقاضای اقاربش برایانتقال جنازه پدرش به پنجشیر چنین گفت:

نیازی به انتقال جنازه نیست... او در خاک خودش دفن شده است! من شاهد بودم که او در دوران مقاومت بر ضد طالبان دردیدار با جمعی از نماینده گان

مردم پکتیا و قندهار گفت: پنجابی ها مردم قندهار و پکتیا و قندهار را بر ضد من می جنگانند... فایده این جنگ برای

افغان ها نیست... ازین جنگ پنجابی ها سود می برند... یاد تان باشد که اگر این

Page 94: مسعود در نبرد استخباراتی

روند ادامه یابد، امریکا به کمک پنجابی ها ، افغانستان را هم از ما می گیرد و هماختیارات را ازچنگ شما خارج می کنند!

دردوره مقاومت، جواد خواهرزاده مرحوم مولوی منصور از سوی نیروهای مسعود درشمالی به اسارت درآمد.

جواد که فرماندهی یک واحد تعرضی طالبان را بر عهده داشت، نزد مسعود برده شد.مسعود به جواد گفت :

حرمت شهید مولوی منصور نزد ما محفوظ است ما نمی گذاریم که روح وی نا آرام هیچ گاه بد شما مردم را دیده نمی توانم. نگرانی من  من ترا رها می کنم.  شود.

این است که پنجابی ها کشور شان را آرام و آباد می کنند اما ما را میان هم میجنگانند.

ولنگی ) دستار(  سپس برای جواد خواهر زاده مولوی منصور، لباس، واسکت) جلیقه( جدید فراهم کردند و بیست میلیون افغانی پول نقد برایش دادند و او را آزاد

کردند. این چیز هایی بود که من به چشم خویش دیدم و روایت کردم وخدا راشاهد می گیرم.

واقعه بیست وهفتممنبع: سید کریم هاشمی

خورشیدی در دره فرخار والیت تخار به سر می بردیم. در نزدیکی های1365درسال وضع الجیش مسعود، شخص مرموز و آشفته ای دیده شد که مجاهدان او را رد

� تیره ، مأمور اطالعات یابی کردند. شخص بازداشت شده با قد بلند و سیمای نسبتا دولت بود که برای تثبیت مکان بودوباش مسعود به منطقه اعزام شده بود.

) خیالب دره ای است طوالنی که از توابع والیت بغالن می مسعود در ناحیه خیالب از پنجشیر خارج شد و این دره را پایگاه نظامی1364باشد. مسعود درسال

به همین وضع بود. بعد از سال1381وفعالیت های خویش قرار داد که تا سال این دره به خاطر اقامت مسعود و یارانش، به شهرک گذرگاه نور مسمی1381 به سر می برد و فرد بازداشت شده به همان جا انتقال داده شد. مسعود شد.(

همین که شخص ناشناسی را در جمع مجاهدان مشاهده کرد؛ گفت:این مهمان کیست واز کجا آمده است؟

نگهبانان توضیح دادند که این شخص با رفتار غیرعادی در نزدیکی تجمع مجاهدان رفت و آمد داشت و شماره تانک های مجاهدین نیز در یک پاره کاغذ از جیبش یافت شده است. فرد مظنون که خودش را با شخص مسعود مقابل یافت، یک باره زبان به

اعتراف گشود. اوگفت: من مطلع بودم که تو پنیر و شیر را دوست داری و مأموریت داشتم که خودم را

به تو نزدیک کرده و از طریق استفاده از زهر، ترا به هالکت برسانم. او در برابر مسعود چنان راحت و بدون وسواس صحبت می کرد که هرشخص ثالث به 

این گمان می افتاد که دوست نزدیک مسعود ازجای دوری به دیدنش آمده است. البته برای ما این صحنه چندان مایه تعجب نبود. می دانستیم که هر دشمن

وجاسوس دربرابر مسعود بعد از چند دقیقه صحبت، وحشت خود را از دست میداد وامید زنده گی برایش دو باره زنده می شد.

درهمین سال شبکه اطالعاتی شمال شرق که زیر نظر دکترعبدالرحمن کار می کرد، شخصی را از میدان هوایی والیت کندوز بازداشت کردند که قصد داشت مسعود را

این شخص اهل بازارک از طریق پاشیدن پودر کشنده در غذای او از بین ببرد. پنجشیر بود و من از ذکر نامش پرهیز می کنم؛ اما نمی دانم که حاال زنده است و

Page 95: مسعود در نبرد استخباراتی

این فرد یک چهره مورد اعتماد بود و نیاز های اولیه مانند میوه غذا و دیگر یا خیر؟ مواد ضروری را برای مجاهدین اکمال می کرد. شبکه ضد جاسوسی شورای نظار

در والیت کندوز او را تثبیت کرده و به نزد مسعود اعزام کرده بود. فرد مظنون در اعترافات خود اظهار داشت که سازمان اطالعاتی کی،جی،بی وی را

مأموریت داده بود که در بدل امتیازات کالن پول وامکانات باید مسعود را از بین فرد اندوه گین بود و این طور معلوم می شد  ببرم. مسعود در گفت وگو با این

قبل از آن که پرسش های زیادی مطرح کند، طرف مقابل را در ذهن خود موردخطاب قرار می داد. پیوسته سوال می کرد:

چرا این کار را کردی؟دیگرچه گفتن داری؟

او در طی سالیان نبرد اطالتی به سرعت وابسته گی اداری و تشکیالتی جاسوس ها را تشخیص می داد و بدون زحمت درمی یافت که فالن جاسوس با کدام یک از طیف

های خاد مرتبط است. در آن سال ها شبکه ضد جاسوسی زیر رهبری دکتر عبدالرحمن بسیار حساس عمل می کرد. مسعود از شگرد کاری دکتر اطمینان

داشت. مسعود می گفت: انتخاب دکتر عبدالرحمن به حیث مدیر سیاسی تصرف یک اقدام مناسب بود؛ اما بعد ها فضای رابطه میان مسعود و1371کابل در سال

دکتر عبدالرحمن تیره گشت. تاجایی که من درجریان هستم، هیچ کس به اندازه دکتر عبدالرحمن در راز های مسعود دخیل نبود. مأموریت های سری وتماس های سیاسی مستمر با احزاب وکشورهای خارجی به طورکل به وسیله دکتر دنبال می

شد. دالیل عمده سردی روابط دکتر عبدالرحمن با مسعود را می توان این گونهبرشمرد:

یک : دکترعبدالرحمن می گفت که مسعود به وی مأموریت داد که جلسه بزرگی را با شرکت علما، سیاست دانان و برخی نماینده گان دولت های گذشته درشهرهرات

برگزارشد. مسعود وعده کرده بود که1373برگزار کند. جلسه هرات درسال درین جلسه قدرت سیاسی به یک شورای نماینده گان بی طرف وملی تحویل داده

شود اما درین جلسه قدرت همچنان در اختیار جمیعت اسالمی افغانستان بهرهبری پروفیسور برهان الدین ربانی باقی ماند.

دو: مسعود چند بار به طور قطع با وی به توافق رسید که مقدمات تشکیل یک حزب سیاسی را فراهم کند اما علی رغم تمهیدات کامل برای تعمیل این طرح، مسعود

هیچ گام عملی برای تشکیل واعالم یک حزب سیاسی جدید به جلو بر نداشت. سه : مقامات ایاالت متحده امریکا درمذاکرات سری با دکترعبدالرحمن از احمد شاه مسعود ودولت اسالمی خواسته بودند که اگردر سیاست ها، شعار ها و ساختار

حکومتی خویش مطابق پالیسی امریکا تغییراتی بیاورید، حکومت امریکا از حکومت شما حمایت خواهد کرد. دکترعبدالرحمن مدعی بود که این پیام روشن

امریکا نیز از سوی مسعود نادیده گرفته شده بود. مقامات امریکایی بر اجرای پیش شرط های خویش برای آوردن تغییرات اصالحی و� در موقعیت غیرجبهه ای پافشاری داشتند؛ اما مسعود و دولت اسالمی ظاهرا

مناسبی قرار نداشتند که برای عملی کردن این پیش شرط ها، اراده خویش را  آشکار کنند.

آقای ریگستانی با رد این مسایل می گوید: علت اساسی اختالف مسعود با دکتر عبدالرحمن یک رشته مسایل اخالقی و سوء

استفاده های بزرگ مالی بود که باید دکتر عبدالرحمن به طور شفاف حسابدهی

Page 96: مسعود در نبرد استخباراتی

) اما ریگستانی تأیید می کند که دکترمی کرد. این حسابدهی هرگز صورت نگرفت. آغاز گردید،1374عبدالرحمن قبل از سردی روابطش با مسعود، که از سال

آقای محمود معاون او ویکی افراد صاحب رأی در دستگاه رهبری مسعود بود.(دقیق نیز درین باره می گوید:

� فرد مورد اعتماد مسعود بود؛ اما بعد از سال که مجاهدین1371دکتر عبدالرحمن عمیقا به قدرت رسیدند، دکترعبدالرحمن از لحاظ اخالقی به طرز زننده ای آلوده شد.

مسعود در حضور دکترعبدالرحمن درچند جلسه اشاره آمیز گفت: بعضی برادران متأسفانه از خط آرمان اصلی منحرف شده و خود را آلوده کرده اند.

درین زمینه اسناد انکار ناپذیری وجود دارد که من مصلحت نمی دانم بیش ازینوارد جزئیات شوم.

حاجی رحیم می گوید: بعد از سقوط دکتر نجیب، دکتر عبدالرحمن همچنان شخص مورد اعتماد مسعود و در امور مالی و اجرایی دارای اختیارات نا محدود بود. اما مسعود

پیوسته مطلع می گشت که دکتر با حیف و میل هزینه های بزرگ ، برعالوه خریداری خانه های قشنگ در ناحیه اعیان نشین وزیراکبرخان ، کارته پروان و چند جای دیگر، به انواع مفاسد اخالقی نیز آلوده شده است. مسعود کم کم نسبت به

وی بی عالقه شد و در مرحله اول، اعتراض خود را به شکل ایما و کنایه های مالیم بیان می کرد. اما یک روز در ی جلسه علنی که بسیاری از فرماندهان و رهبران

حاضر بودند، مسعود ناگهان از شدت اندوه به گریه درآمد و گفت: به یاد بیاورید روزها و سال هایی را که ما چه گونه در کوه ها به  برادران... فساد نکنید.

خاطر آزادی و رفاه مردم سپری کردیم. با یک تفنگ وارد این شهر شدیم وحاالببینید که وضع ما چه گونه است؟ ما خدا وآرمان شهیدان را فراموش کرده ایم!

من گریه مسعود را چند بار دیگر هم به چشم دیده بودم، اما گریه او را درآن روز، که از یک اندوه وتأسفی عمیق حکایه داشت، هیچ گاه شاهد نبودم. مسعود درآن سال

ها، از انحراف فرماندهان و گسترش فساد به ستوه آمده بود. آقای ریگستانی با اشاره به نارضایتی دکتر عبدالرحمن در شکست جلسه هرات می

گوید: تالش مسعود به هدف انتقال قدرت به یک حکومت بی طرف و تکنوکرات از طریق 

با شکست رو به رو شد. درین طرح،1373برگزاری همایش بزرگ هرات در سال ربانی به عنوان رئیس جمهور ورهبر کشور مقام خود را حفظ می کرد.  استاد

دکتر یوسف از نخست وزیران "دهه دموکراسی" به  تغییر اساسی آن بود که عنوان رئیس قوه اجرائیه و نخست وزیر در محور امور اجرایی انتخاب می شد. هدف مسعود آن بود که درگرماگرم جنگ های داخلی و فشار های همسایه گان،

نخستین حاکمیت مجاهدین را از انزوای سیاسی بیرون کند وبدین طریق پشتیبانی و یا نظر مثبت جامعه بین المللی را نسبت به این حاکمیت جلب نماید. مسعود می

گفت:کابینه دولت باید اجرایی باشد نه سیاسی!

وقتی ده ها تن از روشنفکران و سیاست دانان افغان مقیم غرب به منظور اشتراک درهمایش هرات به وسیله هواپیمای شرکت آریانا به کابل منتقل شدند، همه فکر

می کردند که دگرگونی سیاسی بزرگی روی خواهد داد. اما اسماعیل خان والی آن وقت هرات به حیث مهمان دار مجلس در جلسه افتتاحی سخنرانی کرد واز همان

سخنرانی اولیه، کلیه حدس وگمان ها در باره احتمال انتقال قدرت اجرایی به کابینه بی طرف را از اجندای جلسه بیرون کرد. وی اصل تغییر در ساختار سیاسی

Page 97: مسعود در نبرد استخباراتی

را مورد سوال قرار داد و هدف از همایش را نوعی راه یابی و جستجوی راه های حل معضله افغانستان خواند. این درحالی بود که استاد ربانی پیش از آن

درمشورت با مسعود، اصل تغییر در ساختار حکومت را پذیرفته و سپس روی برپایی همایش هرات موافقه شده بود. مسعود در واقع خواهان اجرایی شدن

همان طرحی بود که هفت سال پس ازآن در همایش بن )آلمان( به منظور ایجاد یک حکومت مرکب از شخصیت های متخصص و تکنوکرات عملی شد. تفاوت

همایش هرات و همایش بن آن بود که اولی در داخل افغانستان برگزارشده بود و دومی تحت فشارها و معامله های پیچیده و نا برابر میان مجاهدین و جامعه بین

یک راه حل غیر طبیعی سیاسی انجامید. این که چرا دولت مجاهدین  المللی به درهمایش هرات، قدرت اجرایی را به شورای تکنوکرات ها واگذار نکرد، دالیل

مشهودی دارد که با توجه به جو سیاسی آن زمان، تعمیل آن خالی از خطر های� بخش عمده جدید نبود. حکومت استاد ربانی خصلت ائتالفی داشت که تقریبا

تنظیم های ائتالف هفت گانه درآن شرکت داشتند. این طور نتیجه گیری وجود به جای حکومت مجاهدین،  داشت که زمان مناسب برای جایگزینی تکنوکرات ها

بیش از حد طبیعی سرعت داده شود،  هنوز فرانرسیده است واگراین روند، ممکن است حرکت های اپوزیسیونی جدیدی از سوی احزاب تندرو مجاهدین که

درحکومت حضور داشتند، عرصه اختالف را بیشتر از گذشته فراخ تر کند.حاجی رحیم می گوید:

روابط مسعود با دکترعبدالرحمن که در زمان استقرار حکومت به رهبری پروفیسور به سردی گرائیده بود، در دوران عقب نشینی از کابل و تجمع برهان الدین ربانی

� گفت: اگر دکتر عبدالرحمنقوت ها در پنجشیر نیز بهبود نیافت. مسعود واضحا برای نجاتش از آلوده گی ها اقدامی بکند، بازهم مایل هستم امور اطالعاتی را

رهبری کند. اما به نظرم، دکتر را باید در روستای بروغیل در نواحی مرتفع سلسله کوه های پامیر تبعید کنیم که درآن جا شغل معلمی پیشه کند؛ از کردار های

ناپسندش ندامت بکشد و توبه کند ... او نیاز دارد که آلوده گی هایش را پاک کند! درآن زمان، مسعود در موقعیت دشواری قرار داشت و برای آن که از پیشروی برق

آسای قوت های طالبان به هدف تسخیر مراکز اصلی پنجشیر جلوگیری کند، به دکتر عبدالرحمن مأموریت داد که در رأس هیئتی ویژه با جنرال دوستم وارد مذاکره شوند تا یک ستاد مشترک به منظور مقابله با طالبان ایجاد شود. اما

مسعود به زودی اطالع یافت که دکترعبدالرحمن در صدد تبانی سری با دوستم بودتا مسعود را منزوی کند. مسعود گفت:

دکتر به دوستم گفته است: فرصت خوبی پیش آمده است تا مسعود را بفشاری و تطمیعکنی!

در نخستین ماه های شکست، در تصمیم و اراده بسیاری از افراد برجسته و کادر های میان رتبه، تزلزل افتاده بود. فضا طوری آماده می شد تا مسعود را در وضعی

قرار دهد که رهبری را برای فرد دیگری خالی کند. من کامال شاهد بودم که درآن آوان، دکتر عبدالرحمن به جنگ ومقاومت برضد طالبان اعتقادش را از دست داده

بود. ترجیح می داد برای اجرای پاره ای از امور به خارج از کشور برود. گزارش هایی به مسعود می رسید که وی در اقامت گاهش درخارج درنوشیدن مشروب و عیاشی افراط می کرد. بعضی از کسان دیگری نیز که اعتقاد شان را به مبارزه با

طالبان از دست داده بودند، پول های زیادی را با خود بردند و به خارج از کشوراز ذکر نام این افراد خود داری می شود. فرار کردند.

Page 98: مسعود در نبرد استخباراتی

مسعود به کار عبدالرحمن درخارج از کشور به دالیلی ناگفته راضی نبود. او راز های پیچیده، مهم و کلیدیی را در اختیار داشت که استفاده نا سالم از آن می توانست بر سرنوشت سیاسی جبهه مقاومت تأثیری بس خطرناک برجای بگذارد. اما دکتر

او در دوران حکومت مجاهدین درکابل، اماکن مختلفی را در هند به هند رفت. . من شاهد بودم کهخریداری کرده و پایگاه رفاهی برای خود درست کرده بود

مسعود اطالعاتی را به دست می آورد که دکتر عبدالرحمن ترجیح می داد که با "محور روم" تحت رهبری محمد ظاهر شاه شخصیت های سیاسی منتسب به

پیشین و محفل سیاسیون موسوم به "محور قبرس" که فعالیت های تازه ای را به هدف جستجوی یک راه حل سیاسی قضیه افغانستان درخارج از کشور آغاز کرده

بودند، رابطه داشته باشد. محاسبه دکتر این بود که جامعه جهانی دیر یا زود در معضله افغانستان دخالت خواهد کرد و او می تواند با ایجاد پل رابطه با آنان،

درساختار اداره آینده نقش مهمی داشته باشد. مسعود به این باور رسیده بود که گسترش مقاومت و ایجاد سد بندی استوار در برابر

تهاجم فصلی گروه طالبان که در اوایل، با سرعت سرسام آوری صورت می گرفت، مسیر فکری و موضع گیری دکتر و دیگر کسانی را که در موقف وی قرار داشتند، دو باره تعدیل خواهد کرد. چنان که رویداد های دراماتیک جنگ و مقاومت در سال بعدی وضع را تغییر داد و ایستاده گی دربرابر نیروی تهدید کننده طالبان

آرام آرام در سطح منطقه و جهان اهمیت خود را آشکار کرد. شکست های طالبان در محور های اصلی، دپلوماسی فعال مقاومت در اروپا و ظهور عبدالرحیم

غفورزی سیاست مدار فعال وابسته به خاندان محمد زایی ها در تشکیل ساختار دولت، نه تنها نوعی تذبذب محسوس و نا محسوسی را که فضای داوری و درک

وضعیت از سوی برخی چهره ها را فراگرفته بود، از میان برد؛ بل، دور تازه ای از رویکرد جمعی به سوی مقاومت را به وجود آورد. از سویی هم، دکتر عبدالرحمن

در هند از تحرک و دپلوماسی فعال مقامات هندی در پشتیبانی از احمد شاه مسعود و مقاومت بر ضد پاکستان به این نتیجه رسیده بود که تغییرات آینده بدون

جریان های "روم" و  تردید نه در حیطه خواسته های طالبان و پاکستان و "قبرس"، که به سرنوشت مقاومت، آن هم در داخل خاک افغانستان رابطه خواهد

داشت. اما تحوالت بعدی نشان داد که مسعود دیگر هرگز نمی توانست مانند گذشته به دکتر

دکتر عبدالرحمن در دیدار با فرمانده گدا محمد خان در هند دوعبدالرحمن اتکا کند. باره تمایل خود برای بازگشت به گاهواره مقاومت را اعالم کرد. دکترکه در دوره

تبعید مؤقت به طور عمیقی احساس تنهایی می کرد، درصحبت خود مانی با فرمانده گدا به گریه افتاده بود. گل آقا راننده دکتر بعد از دیدار با وی درهند به

مسعود گفت: دکتر عبدالرحمن می گوید، هرچه مسعود بخواهد من حاضر به اجرای آن هستم. فرمانده گدا نیز به مسعود گفت: دکتر از تنهایی درهند بیزار

شده است. اما مسعود در پاسخ گفت: نمی دانم که موقف جدید دکتر عبدالرحمن گفتار مسعود نشان می داد که اعتماد از دست  به خیر مردم خواهد بود و یانه؟

رفته او نسبت به دکتر، احیا نشده بود.

واقعه بیست وهشتم

Page 99: مسعود در نبرد استخباراتی

منبع : دکتر نادرشاه احمدزیوظیفه: مسئول شبکه خاص موسوم به صادق هجرت

درسال دوم مقاومت در برابر طالبان، مسعود طرح جدیدی را برای ما ابالغ کرد که درآن آوان، یک مسأله خبرساز بود. او با آگاهی از سرازیر شدن سیلی از

طالبان پاکستانی و عرب بر ضد جبهه مقاومت، از ضرورت به دام اندازی گروه در خط جنگ در"شمالی" سخن به میان آورد. او می  بزرگی از جنگجویان خارجی

دانست که جنرال حمیدگل رئیس پیشین سازمان استخبارات پاکستان، کرنیل سعید امام ) سلطان صاحب(، سرنیکالس برینتن سفیر انگلیس در اسالم آباد،

نصیرالله بابر وزیر داخله پیشین بانو بی نظیر بوتو ) موسوم به پدر طالبان(، برخی شیخ های عرب همراه با شرکت های نفتی امریکایی پدیده ای جنگی به نام

"طالبان" را عمال وارد میدان جنگ افغانستان ساختند. درآن زمان مسعود در مصاحبه های خود با رسانه های خارجی پیوسته از افزایش نفرات مسلح خارجی

بر خاک افغانستان سخن می گفت. رهبر مقاومت دستور داد که با بهره گیری از امکانات اپراتیفی و شبکه های سری

درداخل کابل، قدم های اولیه برای تثبیت مراکز پاکستانی ها در داخل پایتخت و خطوط جنگ در شمال، به جلو برداشته شود. سازماندهی این پروژه بر عهده من

گذاشته شد که شبکه اطالعاتی کابل زیر نظر من فعالیت داشت. با استفاده از مخابره به فرماندهی حاجی دیدار، کار بررسی پایگاه ها و اماکنی52امکانات غند

را که پاکستانی ها و عرب ها درآن جا هم مستقر بودند، به انجام رسانیدیم. دیدار چکری روابط بسیار نزدیکی با سازمان اطالعات پاکستان داشت اما نفرات

پاکستانی و عرب درین واحد نظامی حضور نداشتند. قطعات نظامی مولوی صدر لوگری نیز در همین غند نظامی مستقر بود و شماری از پاسگاه های جنگی را در

شمالی – قلعه انتفات واقع در حاشیه شمالی کابل درمسیر جاده جدید کابل تأسیس کرده بودند. افراد ما با استفاده از پوشش نفرات جنگی مالصدر لوگری موفق شدند که در خط اول جنگ در شمالی، قرارگاه ها و مراکز تجمع طالبان

پاکستانی و عرب را کشف و شناسایی کنند. به زودی گزارش دادند که واحد های پاکستانی در شهرستان تگاب، نجراب،

اطراف پایگاه بگرام و حتی در نزدیکی های شهر چاریکار مرکز والیت پروان و کاپیسا مستقر شده اند. درین گزارش، اوقات خواب، بیداری، ایام نماز و پهره

داری ) کشیک( به طور کامل تشریح شده بود. تعداد نفرات حاضر در پاسگاه های شبانه ، نقاط ضعف در مأموریت کشیک و خروج نا منظم و غیر ضروری جنگجویان از مراکز جنگی در البه الی این گزارش تشریح شده بود. گزارش به زودی به احمد

شاه مسعود در پنجشیر مخابره شد. مالخاکسار معاون وزیر داخله ) کشور( حکومت طالبان تا آخر ماجرا به همکاری ونظارت خود در تهیه این گزارش سری

ادامه داد. گام بعدی تهیه برنامه نظامی برای اجرای مأموریت ضربه از درون و قطع بدنه

واحد های جنگی از عقب بود که در سال های مقاومت به نام عملیات " کمربر یاقیچی " نامیده می شد.

در جریان کار فشرده با فرمانده مقاومت ، روی طرح حمله "کمربر"، این نکات برروی نقشه مشخص شدند:

- طالبان درخط بگرام ازکدام نقطه دست به تهاجم می زنند و در صورت اجبار بهکدام جناح عقب می نشینند.

Page 100: مسعود در نبرد استخباراتی

- هنگام تهاجم در جبهه کندز، چه تعداد افراد طالبان از خط بگرام خارج می شوند. - اگردر خط تگاب به طور نمایشی حمله ور شویم، خط بگرام در چه موقعیتی

قرار می گیرد. - نفرات حاضر درجنگ در خط بگرام چه تعداد اند و چه تعداد از آنان از کدام جناح

می توانند به جبهات نزدیک تر به بگرام کمک برسانند. - در صورت اعمال فشار بر خط جنگی طالبان در شهرک های نزدیک بگرام، آیا 

پاکستانی ها از بگرام به کمک می آیند یا آن که دسته های تازه دم افغان را اعزاممی کنند.

برنامه تهاجم غافلگیرانه بر تجمع طالبان پاکستانی در خط بگرام با حضور  فرمانده مقاومت آماده شد و بعد از مدتی کوتاه ، تهاجم سریع شبانه بر تجمع آنان

آغاز شد که در مدت کمتر از دو ساعت، خط مقاومت آنان درهم شکست و آنان دست به فرار زدند؛ اما راه فرار بر روی آنان قبال از عقب مسدود شده بود و در

تن از جنگجویان چند ملیتی طالبان که عمدتا پاکستانی بودند، به دام170نتیجه افتادند و روانه پنجشیر شدند. این همان پاکستانی هایی بودند که خبرنگاران بین

المللی از آنان دیدن کردند. بر بنیاد طرح نظامی پنجشیر، سلسله عملیات ضد جاسوسی در کابل به هدف

کشف و شناسایی مراکز اطالعاتی پاکستان ادامه پیدا کرد. بعد از اسارت طالبان پاکستانی، دسته های چند صد نفری طالبان وابسته به حزب المجاهدین و حرکت المجاهدین در قطعات نظامی ریشخور در بیست کیلومتری جنوب کابل جا به جا

شدند. قاری سیف الله از افسران متقاعد پاکستان فرماندهی واحد جنگی حرکت المجاهدین را بر عهده داشت. یک گروه دیگراز طالبان پاکستانی در ناحیه شیرپور

بود. کرنیل سعید  مستقر بود که فرماندهی آن به دوش جنرال افضل اتر پنجابی امام افسر شناخته شده در قضایای افغانستان نیز با همین دسته از افسران رابطه

نفرات استخباراتی پاکستان با استفاده از ریش های دراز و لنگی  تنگاتنگ داشت. و لباس افغانی در الیه های مختلف نظامیان طالبان درشمال فرستاده شدند.

مراکز دیگر آنان در سفارت پیشین کوبا و ساحه وزیراکبرخان جا به جا شده بودند. بخش توزیع ویزا از سوی کادر های ارتش پاکستان اداره می شد که مطهر شاه مشهور به شاه جی به حیث معاون اداره کنسولگری درکابل فعال بودند. شماره

های تلفن آنان به طور مستند هنوز در اختیار ما قرار دارد وهرگاه جامعه بین المللی پروژه تثبیت حضور پاکستان درجنگ افغانستان را روی دست گیرد، ما

شماره های مخصوص مخابراتی را در اختیار شان قرار می دهیم. ما کلیه تحرکات این گروه ها را عکس برداری کرده و به مرکز رهبری عملیات درپنجشیر ارسال

کردیم. بریگیدیر عبدالمجید افسر پاکستان برای مبادله اسرای1376درزمستان سال

پشتون تبار آن کشور درجمع هیأتی از موسفیدان وبزرگان قوم وزیر و مسعود، شینوار ومومند به طور سری وارد پنجشیر شده بود. وقتی مسعود در اجتماع

� بزرگان قومی پدیدار شد، ناگهان چشمش به سوی افسر پاکستانی افتاد که ظاهرا در لباس یک متنفذ قومی به آن جا آمده بود. مسعود با انگشت به سویش اشاره

کرد:این شخص این جا چه می کند؟

Page 101: مسعود در نبرد استخباراتی

بریگیدیر عبدالمجید با حالت شگفت زده به سوی مسعود نگاه کرد. ازین که� او را شناخته بود، به طور آشکار تکان خورده بود. مسعود رو به مسعود دقیقا

افسر گفت: دست تو به خون افغان ها سرخ است... ازین جا خارج شو... ترا می شناسم که

کی هستی.. اگر می خواهی تمام داستانت را برای بزرگان قوم حکایت کنم! در یک چنین لحظه ای، یکی از اعضای هیأت قومی به سوی مسعود دور خوردو

گفت:آمرصاحب... مجید خان به حیث یک شخص راه بلد ما را همراهی کرده است!

مسعود از افسر مذکور روی گرداند و با موسفیدان قومی آن سوی مرز به صحبتپرداخت.

Page 102: مسعود در نبرد استخباراتی

بیست ونهم شكاف تشكيالتي دركابل

1375سال منبع : دكتر نادرشاه احمد زي

وظيفه: مسئول شبكه اطالعاتي ويژه مسعود در كابل: صادق هجرت نام شبكه

كه يورش چند جانبه طالبان به هدف تسخير بستر هاي1375درزمستان سال به دستور مسعود از راه پشاوربه  جنگي مسعود در پهناي شمالي ادامه داشت،

وارد وادي پنجشير شديم. ما به عنوان فعاالن اطالعاتي ويژه، اجازه  چترال نداشتيم كه در مالءعام از مناطق بگذريم و خود را به حضور مسعود برسانيم. ما

افشا  بعد از گرفتن فرمان ومشورت از مركز مقاومت، دو باره كابل برمي گشتيم، شدن درانظار مردم درپنجشير مي توانست خطربازداشت و متالشي گشتن محور

اطالعاتي مقاومت دركابل را در پي داشته باشد. رسم معمول اين بود كه تا رسيدن به نقطه ي كه با مسعود ديدار مي كرديم، به صورت هاي مان نقاب مي

كشيديم.� از كابل به پنجشيرداخل مي شديم، سعي مي كرديم با درتماس بعدي كه الزاما

تاريك شدن هوا، از خطوط جبهه به سوي مواضع نيروهاي مقاومت بگذريم. درنخستين ماه هاي تسلط طالبان بر پايتخت، جلسه خصوصي با حضور احمد شاه

انجنيرعارف ) رئيس امنيت آن زمان( و ميرويس به اسم مستعارشريف )  مسعود،معاون بخش كاري( گروه ويژه، در خانه پدري مسعود گرد هم آمديم.

طرح و تنظيم برنامه جديد ضد جاسوسي در درون  هدف ازنخستين دور جلسه، سازمان استخبارات آي، اس،آي پاكستان قدرت  اطالعات طالبان بود كه در آن،

نظارتي وعملياتي خود را پيوسته تقويت كرده بود. طرح و تنظيم برنامه ضد عمليات نظامي و كشف عمليات دشمن  برنامه بعدي ،

بود. مسعود براي يافتن پاسخ به اين سوال كه تهاجم هاي گسترده تر بعدي گروه آيا از راه شمالي عملي خواهد شد يا از نقاط جانبي نزديك تر به وادي طالبان،

پنجشير) سروبي و تگاب (، نظريه ها را جمع بندي مي كرد. اين جلسات زنجيره ي حق داخل شدن  هيچ كسي  مدت دو هفته به طول انجاميد.درجريان اين دوهفته،

به حريم جلسات را نداشت وحتي براي معلم نعيم كه در مسايل اطالعاتي از نزديكان مسعود به شمار مي رفت، اجازه ورود به مجلس داده نمي شد. تنها

لحظاتي قبل از صرف  احمد) پسرارشد مسعود( كه درآن زمان كودكي بيش نبود، غذا، آب دست شويي را به داخل مي آورد و سپس از خانه بيرون مي رفت.

مسعود شخصا غذا و سفره را به داخل مي آورد. بعد ازنشست هاي سري پياپي، سرانجام روي اين مسأله توافق حاصل شد كه

تعميل طرح ضد جاسوسي و كشف عمليات دشمن، بدون نفوذ در دستگاه من آماده شدم كه اطالعاتي طالبان دركابل، دشوار خواهد بود. به دستور مسعود،

به هر شيوه معمول و حتي نا معمول،عمليات نفوذي بر هسته استخباراتي طالبانرا انجام دهم.

ما كه از راه پشاور- چترال به سوي بدخشان سفر كرده و خود را به پنجشير هنگام برگشت نيز از مسير پنجشير- بدخشان به سوي چترال راه  رسانيده بوديم،

افتاديم و چند روز بعد دوباره به شهر پشاور آمديم. درپشاور، ديدار چكري مشهور به قوماندان دیدار، از هواداران سرشناس طالبان را مالقات كرديم و با استفاده از

Page 103: مسعود در نبرد استخباراتی

عاليق قومي، فضايي به وجود آمد كه ديدار چكري حتي از ما دعوت كرد كه بايد به امري تصادفي نبود. من از شروع   صف طالبان بپيونديم. مالقات با ديدار چكري،

او را مالقات كنم وبا  تصميم گرفته بودم كه براي نزديك شدن با طالبان،  پروژه، خود را به هدف  استفاده از شناخت قبلي و يك رشته وابسته گي هاي قومي،

با پيشنهاد ناگهاني وي براي  اما در نخستين مالقات با ديدار چكري،  برسانم. براي من به معني  پيوستن به گروه طالبان رو به رو شدم و اين رويداد،

آغازعمليات به سوي كابل بود. آقاي ديدار از ضرورت كمك به طالبان سخن گفت و ازمن پرسيد كه چه امكاناتي در اختياردارم كه طالبان را درجنگ شان برضد

مسعود، ياري برسانم؟من گفتم: امكانات من براي همكاري با طالبان زياد است.

من درآخرين روز هاي استيالي طالبان بر كابل، يك تعداد از مخابره هاي نوع )تاكي روسي را در زير خاك مدفون كرده و همچنان يك جعبه پر از مواد  واكي(

خاكستري را تحت نام ماده يورانيوم نيزمخفي كرده بودم. در سال هاي اول بعد از قاچاق هنگامه  فروپاشي امپراطوري اتحاد شوروي، در ميان حلقات استخباراتي، ايران و پاكستان،  يورانيوم از تأسيسات نظامي شوروي سابق به سوي افغانستان،

سازمان هاي اطالعاتي منطقه و دسته هاي قاچاقچيان  گرم بود. اين نوع قاچاق، اسلحه را به خود جلب كرده بود. با توجه به ادامه جنگ دركابل، آوازه ها طوري بود كه بسته هاي يورانيوم كه از روسيه و كشورهاي آسياي مركزي بيرون مي

از راه افغانستان به بازار هاي بي نشان كشور هاي منطقه در بدل پول هاي  شود، سرسام آور به فروش مي رسد. چنان كه برخي دسته هاي مجاهدين و عناصرشهر

درجستجوي راه هايي براي  نشين كه يك جا با طالبان به كابل سرازيرشده بودند،يافتن سرنخ اين تجارت پرسود بودند.

دركابل، مخابره ها وبسته جعلي يورانيوم را به ديدار چكري نمايش دادم. بعد از به من بيشتر  تماشاي دستگاه هاي مخابره و جعبه ناشناخته يورانيوم گرايش ويشد. اوگفت من بايد ترا به رئيس كشف وزارت دفاع معرفي كنم.

مخابره بود.52ديدار چكري خودش در آن زمان فرمانده غند )هنگ( � متوجه بودم كه مالقات با رئيس كشف وزارت دفاع، اولين خيز بلندمن من دقيقا

براي اجراي مأموريت سري بود. به ديدار چكري با لحن خودماني و رفيقانه گفتم كه اسم جهادي من مالمؤمن است. "طالبان كرام" نيز به اين القاب عالقه مند اند. بهتر است براي رئيس

خودم را به همين نام طالبي معرفي كنم. او بي هيچ گونه  كشف وزارت دفاع،مالحظه ي، حرف مرا پذيرفت.

ديدار چكري، مرا به رئيس كشف كه اهل واليت هلمند بود، معرفي كرد وگفت كه اين جوان ازمجاهدين سابق است و مي تواند به نفع طالبان فعاليت هاي مهمي

انجام دهد. جبين رئيس كشف ازديدن دستگاه هاي مخابره و جعبه نام نهاد باز شد. او چند سوال مختصردر باره درجه تحصيالت وتوانايي ها من  يورانيوم،

مطرح كرد. سپس پيشنهاد كرد: بيا كه مسئوليت بخش مجاهدين تاجكستان و حوزه آسياي ميانه را برايت بسپاريم. من گفتم كه در حاضر با ديدار چكري هستم وبعد برنامه ها را به مشورت يكديگر آماده مي كنيم. درمدتي كه درخانه ديدار چكري بودم، به دليل وابسته گي من به

قوم كاكر) ازطرف مادر( با مال رباني رئيس شوراي رهبري طالبان دركابل نزديك شدم. در همان روزها، صديق افغان ) رياضي دان معروف افغانستان ( ازسوي

Page 104: مسعود در نبرد استخباراتی

مأموران امنيت طالبان به داليلي كه چندان مهم نبود، بازداشت شده بود. ديدار از من دعوت كرد كه او را تا دفتر  چكري به منظور رهايي وي دست به كارشد و

معاون اداره "احتساب"طالبان همراهي كنم. چكري درمسير راه به من گفت كه معاون اداره "احتساب" طالبان، عضو ويژه سازمان اطالعات پاكستان است.

منظور وي آن بود كه من بايد در محضرمعاون اداره احتساب، درجريان صحبت، مواظب سخنانم باشم. درخانه ي واقع درجاده شماره سيزده وزيراكبرخان كابل

داخل شديم. مردي را ديدم  وقتي به اتفاق ديدار چكري وارد دفتر معاون اداره احتساب شديم،

كه در نخستين لحظه او را شناختم. اما ديدار چكري ضمن احوال پرسي با معاوناحتساب به من گفت:

اين حاجي محمد است! حاجي محمد با من دست داد و علي الظاهر به روي خود نياورد كه در گذشته مرا

مي شناسد. اما من در نخستين نگاه دريافته بود كه اين شخص حاجي محمد نام ندارد، او

غرزي خواخوگي نام دارد!آقاي اكبربخاري از افسران سابق، كارهاي روزانه دفتر او را انجام مي داد.

مي  من غرزي را به دليل خويشاوندي خانواده گي ) البته از طريق خانم وي( شناختم. اونيز ازين قرابت آگاه بود. غرزي درعين حال مسئوليت "گروپ خاص اپراتيفي " در ارگان اطالعاتي طالبان را نيز برعهده داشت. وي ضمن صحبت

ناگاه مردي به دفتر داخل شد كه غرزي با  پيوسته سگرت دود مي كرد. درين حال، ديدن وي از جا برخاست. تازه وارد، جلدي تيره داشت و كاله پكولي به سرنهاده

بود. در نگاه هاي رام و گريزنده اش نوعي سراسيمه گي وجودداشت. غرزي او را من در وهله نخست هويت اورا تشخيص  به نام "سلطان صاحب" معرفي كرد؛ اما

داده بودم. او كرنيل سعيد امام افسر سرشناس سازمان آي، اس، آي درافغانستان بود كه

كليه عمليات هاي جنگي و جنگ اطالعاتي بر ضد مسعود را رهبري مي كرد. كرنيل سعيد امام به زودي آن جا را ترك كرد. سپس غرزي از من دعوت كرد كه

در"مديريت خاص اپراتيفي" تحت نظر وي كار كنم . ديدارچكري گفت كه مالمؤمن در حال حاضر، مأمور رياست كشف وزارت دفاع است. او راست مي گفت.

درزمان حكومت مجاهدين، به امضاي شخص احمد شاه مسعود، به رياست كشف وزارت دفاع معرفي شده بودم واسناد دوره جهادي ام به امضا وتأئيد شخص

مسعود در آرشيف وجود داشت. غرزي گفت:اگر سوانح داشته باشي مي تواني با من درمديريت سوم اداره احتساب كار كني!

من گفتم: مال سوانح تحصيلي را ازكجا بياورد؟ حاجي زلمي رئيس دفترشماره يازدهم اداره احتساب  اوسرتكان داد. درآن روزها،

آگاهي1375تا 1371طالبان كه ازروابط من با حكومت استاد رباني درسال هاي ازنزديكي من با ديدار چكري و مالخاكسار معاون وزارت داخله طالبان به  داشت،

تعجب افتاده بود وسعي مي كرد كه مرا براي مقامات طالبان به حيث يكي ازفعاالن وفاداربه احمد شاه مسعود معرفي داشته و بدين ترتيب زمينه بازداشت

چندين بار دررابطه من  مرا فراهم كند. به گفته رئيس كشف وزارت دفاع، زلميبا سران نظامي طالبان صحبت كرده بود.

Page 105: مسعود در نبرد استخباراتی

به رئيس كشف چند بار اظهارداشتم كه من يك مال هستم. او چه گونه مي تواند � دربرابر توطئه هاي حاجي زلمي موقعيت مرا تخريب كند؟ رئيس كشف واقعا

ازمن دفاع كرد وحتي همراه با يك گروه از افراد مسلح به دفترش هجوم برد؛ اما حاجي زلمي از رويارويي با وي فرار كرد. او بارها در غياب من به زلمي پيام داده بود كه من مالمؤمن را مي شناسم و براي طالبان كمك زياد كرده است. او گفته

چه گونه مي  بود: كسي كه مخابره ها و مواد يورانيوم را براي ما آورده است،تواند برضد ما باشد؟

در نخستین دور مالقات با غرزی متوجه شدم که در دفتر معاونت اداره احتساب، اسناد و مدارک بسیار مهمی وجود دارد. دریک الماری ) گنجه( بلند پرونده هایی

قطوری چیده شده بود و روی شیشه آن نوشته شده بود: شورای نظار. به همین ترتیب ، آگهی های مختلف دیگر از قبیل جمیعت اسالمی، حزب اسالمی و

فرماندهان مشهور، روی شیشه الماری های دیگر با خط مشقی روي كاغذ تحریر شده و برشیشه قفسه الماري چسپانيده شده بود. تمامی برنامه های اطالعاتی در

جمع بندی و ارزیابی می شد. دیدار  سراسر افغانستان از طریق همین اداره چکری به غرزی گفت که مالمؤمن امکانات زیادی برای کار در اختیار دارد. غرزی

اين بار مصرانه از من دعوت کرد که در اداره ویژه موسوم به "مدیریت سه" به طور مستقیم  درچهارچوب معاونت احتساب کار کنم. من پیش از آن که

مسئوليت مدیریت سوم را بر عهده بگیرم، دربخش اداره لجستیک به کار گماشته شدم. سعي كردم درجريان كارها، در دادن مشورت های اطالعاتی به غرزی

سخاوت به خرچ دهم. او یک روز به من گفت:تو درباره بسیاری مسایل اطالعات داری و اطالعاتت همه دقیق اند!

اوگفت : از اول گفته بودم که باید در مدیریت سوم کارکن ... کار را از همینامروز شروع کن.

در جلسات سری پنجشیر در خصوص نفوذ به دفتر گروپ خاص اپراتیفی اداره احتساب طالبان که غرزی در رأس آن قرار داشت، نتیجه گیری شده بود که روند

وقت زیادی را در بر بگیرد. اما تصادف ها  جا به جایی من درین نهاد، ممکن است طوری دست به هم دادند که این مأمول ظرف یک یا دو هفته برآورده شد. در

دومین هفته کار در مدیرست سوم ، روزي کرنیل سعید امام پاکستانی به دفتر غرزی داخل شد. نیم خیز شدم که بیرون بروم؛ غرزی از من خواهش کرد بیرون

نروم. او گفت:بمان ، مشکلی نیست! 

در موارد بعدی، کرنیل سعید امام با غرزی درمورد پیشرفت کار ها و ارزیابی حمالت طالبان بر شمالی و پنجشیر با صراحت صحبت می کرد. او درین باره مانند

یک فرد مسئول تام االختیار از غرزی سواالتی می کرد. درکابل پيش نظرم اتفاقي روي داد  در جريان یکی ازجلسات میان کرنیل سعید و غرزی

شاهد صحنه تمدید کارت عضویت  كه براي مأموريت من بسيار مهم بود. من غرزی در اداره استخبارات پاکستان بودم. مسئول تمدید کارت که خود از اتباع

نمونه کارت اصلی غرزی را که در اسالم آباد صادر شده بود، از  پاکستان بود، طریق وارد کردن رمز مخصوص در شبکه انترنت درصفحه ظاهر ساخت. سپس

مهر سفارت را  تاریخ آن را با تاریخ کارت همراه غرزی مقایسه کرد وبعد از آن ،بر آن کوبید..

Page 106: مسعود در نبرد استخباراتی

غرزي عمدتا به عياشي وهرزه گي مشغول بود. درین جا الزم نمی دانم که مکان به زودي موفق شدم  های رفت و آمد خصوصی او را افشا کنم. در مديريت سوم

که فهرست اسامي كليه افسران نظامي گروه طالبان و نقشه هاي جنگي باالي پنجشير و مواضع جنرال دوستم را از مجموعه آرشيف دفتر غرزي به دست بياورم

و آن را كاپي كنم. با حصول اين پيروزي، مأموريت نفوذ من در دستگاه طالبان شكل جدي تر به خود

همراه با معاون من ميرويس  گرفت. زيرنام رسيده گي به يك رشته امور شخصي، كه درين مدت در خارج از اداره احتساب به جمع آوري اطالعات مشغول بود، به

زودي از راه شهرك تگاب و نجراب ) مناطق جنگي( در شمال شرق كابل،شبانگاه وارد پنجشير شديم.هدف گيري هسته خلقي ها

در پنجشير سیاهه افسران خلقي درتشكيالت نظامي طالبان را به مسعود سپردم.وي دقايقي به لست خيره ماند. سپس نگاه خود را به سوي من كرد وگفت:

افسران خلقي به طور قطع، به آي،اس، آي كار مي كنند... درهمين مسير بهكارت ادامه بده!

� با نام اكثر افسران خلقي آشنا بود و درباره هريكي ازآنان اطالعات وي ظاهراكافي داشت.

بمباران هاي هوايي و ايجاد قوس آتش  مسعود گفت: تمام انداخت هاي توپچي، درجبهات به وسيله همين افسران عملي مي شود.

مسعود سوال كرد:چه گونه مي توان مركز اصلي خلقي ها را هدف گرفت؟

گفتم: معاون اداره احتساب طالبان يك افسر خلقي است كه به نام مستعار حاجي محمد كار مي كند؛ نام اصلي اش غرزي خواخوگي است. او از افراد خاص جنرال

شهنواز تني است و من شاهد بودم كه كرنيل سعيد امام به دفترش مي آيد وبا همصحبت مي كنند.

مسعود پرسيد: خط اصلي صحبت هاي شان چه بود؟ گفتم: صحبت ها به طورعمده درباره نحوه رخنه بر جبهات جنگ و تثبيت اهداف

ضربه دور مي زد.مسعود گفت:

خوب ... اين طبيعي است. اما درين جا پالن بايد طوري آماده شود كه حساسيت ديني آن عده ازمسئوالن طالبان كه به طور شعوري درچنگ آي،اس،آي قرار

برضد خلقي ها برانگيخته شود. بعد از تحريك حساسيت طالبان ديني بر  ندارند،ضد كمونيست هاي خلقي، مرحله اساسي تر پيشروي اپراتيفي فرا مي رسد.

شماره هاي تلفن و نقشه تمام  من گزارش اپراتيفي سفارت پاكستان، رمزها،  مراكزآنان دركابل را روي ميزگذاشتم. مسعود درحالي كه به اوراق گزارش ما

به موضوع ديگري اشاره كرد وگفت:  نگاه مي كرد ، ما درچهارسال حكومت هيچ كاري را نتوانستيم به نفع نظام سازي انجام دهيم.

بدون طرح جامع براي ساختن نظام همه پذير، تسخير دو باره كابل بي فايدهاست.

من به اين عقيده بودم كه دفتر معاونت اداره احتساب تحت رهبري غرزي ، محور اصلي براي تقرب به مراتب بااليي روابط ميان طالبان وافسران خلقي به شمار

مي رفت.

Page 107: مسعود در نبرد استخباراتی

اگر چه فرد اصلي رابط طالبان با جبهه پنجشير، مال خاكسار معاون وزير داخله طالبان بود؛ اما حادثه طوري اتفاق افتاد كه من كامال از يك كانال ديگر به شبكه اطالعاتي طالبان وارد شده بودم. من ظرف چند ماه موفق شدم تمامي اسناد موجود دردفتر معاونت اپراتيفي تحت رهبري غرزي را كاپي كرده وبه پنجشير

يكي هم نقشه هاي جنگي طالبان بود كه  منتقل كنم. درجمع اين مدارك مهم، خطوط وجهات تهاجم كارساز بر مواضع جنرال دوستم ومسعود را نشان مي داد.

داوود مصباح در شمال بازداشت شد. اما  بعد از افشاي لست نظاميان خلقي، پرونده سازي بر ضد غرزي ورفقايش بود كه بايد اين اسناد  مأموريت اصلي من،

را به ساير مقامات ضد كمونيست طالبان تهيه مي كرديم. من كليه اسناد غرزي و اس،آي رابطه داشتند، به دست آوردم. عالوه برآن، خلقي ها را كه با شبكه آي،

موارد فساد و زنباره گي غرزي و رفقايش را به طور مستند تهيه كردم. درزمره اسناد و شواهد، اوراق و كارت هاي مزين با مهر و نشان آي ،اس ،آي و شماره

موتر غرزي با نمبرپليت استخبارات نيزشامل بود كه وي هرگاه عزم سفربه پاكستان مي كرد، اين موتر را درمرز پشاور به فردي به نام الله كوي شينواري

با موتر ديگري به پشاور واسالم آباد مي رفت.  تحويل مي داد و با عبوراز مرز، درپرونده غرزي موارد مختلف چوروچپاول خانه هاي مردم از جمله ملكيت

سابق آمرحوزه يازده پليس كابل( نيز شامل بود. به من  شخصي حاجي سلطان ) دستور رسيد كه اين مستندات را براي مالخاكسار تحويل بدهم . شخصي به نام بشير، عامل ارتباط من با مالخاكساربود. مال خاكسار قبال با شبكه خاص مسعود پيوند داشت. بشير مرا به سكرتر مالخاكسار معرفي كرد ومن پرونده را براي او

تسليم دادم. مالخاكسار ومالرباني براساس مستندات اين پرونده، اولين گام را به هدف فروپاشي هسته نظاميان خلقي درارتش و اداره احتساب طالبان به جلو

تحت نام "راز خوابيده"  برداشتند كه ماجراي آن دركتاب قبلي) رزاق مأمون() اسرار مرگ دكترنجيب الله ( شرح داده شده ا ست.

دكترنادر درادامه مي گويد: جنرال شهنوازتني بعد ازبازداشت غرزي به سرعت دست به كار شد تا او را از

بعد از  چنگ طالبان خارج كند. اوگفته بود غرزي نبايد ضايع شود. اما دير شده بود. بازداشت غرزي و اعترافات مفصل وي در باره رابطه اش با پاكستان و افسران

خلقي و روابط تنگاتنگ آنان با استخبارات پاكستان ، اختالفات دروني حاكميت تحركات و ضد حمله  طالبان به همان نقطه ي رسيد كه ما متوقع بوديم. آن ها نيز،

اطالعاتي را به هدف نابودي شبكه ما آغاز كردند. اين تحركات بعد از آن شروع شد كه شبكه هاي پاكستاني، دريافته بودند كه درسراي شاهزاده ) يگانه مركز

مبادله پول( كابل، مقدار زياد دالر امريكايي با پول افغاني مبادله شده بود. حال توان مالي زيادي نداشتند تا  هيچ يكي از طالبان ومردم عادي،  آن كه درآن وقت،

� باالي دالر را به پول افغاني تبديل كنند. درآن زمان اداره احتساب براي مبالغ نسبتا انجام فعاليت هاي اطالعاتي ماهوار مبلغ شصت میلیون افغاني به ما مي پرداخت؛

درحالي كه ما براي پيشبرد اهداف ضد اطالعاتي دركابل به هزينه زيادي نيازداشتيم و پول مورد نياز از پنجشير دراختيار ما قرار داده مي شد. در آخرين

باري كه هزاران دالر را در بازار مبادله پول وارد كردم و بانك نوت افغاني مأموران سري پاكستاني نسبت به ما مظنون شده بودند. آن ها درپي رد  گرفتم،

يابي حلقاتي بودند كه اين همه پول را به افغاني عوض كرده بودند. بدين وقتي احساس كرديم كه وضع ناگواري پيش آمده است، از پنجشير پيام  ترتيب،

Page 108: مسعود در نبرد استخباراتی

رسيد كه من بايد همراه با شبكه سري موسوم به صادق هجرت كابل را ترك كنيم. تا آخر  مالخاكسار در موقف عامل كليدي انتقال اطالعات به مسعود،  اگرچه

انجنير عارف به دستورمسعود به بهاي  ماجرا درمسند رسمي خود باقي ماند؛ اما هشت هزار دالر يك دستگاه مخصوص مخابره امريكايي نوع كودان را خريداري

كرد و به كمك من، اين دستگاه درخانه مالخاكسار نصب گرديد تا هيچ شبكه ي ازاستخبارات طالبان قادر به دخول درجريان مكالمات آن نباشد.

رمز( دستگاه به وسيله انجنير عارف تنظيم شده بود ومالخاكسار با استفاده  كود ) ازهمين دستگاه از كابل با مسعود صحبت مي كرد. پيش از آن چند بار شرايطي را

فراهم كردم كه مالخاكسارفرصت يافت از طريق دستگاه مخابراتي شركت بين المللي نفتي بريداس و يك مؤسسه امداد رساني آلماني با پنجشير صحبت كند.

من به موقع اطالع يافتم كه قاري احمدالله رئيس عمومي اداره احتساب طالبان به كمك مدير اختر گل كه با برادر قاري احمدالله در رياست تحقيق كار مي كرد،

نقشه بازداشت مرا طرح كرده بود. مديراخترگل براي به دام كشانيدن من و شايد هم مالخاكسار، شماري از پنجشيري ها را تحت شكنجه گرفت تا اززبان آنان در

باره من به استناداتي دست يابد. او يك گام ديگر به جلو برداشت ودگروال خوازك رئيس دفتر مالخاكسار را نيز زير شكنجه گرفت تا از وي اعتراف بگيرد. وضع آن

چنان اضطراري بود كه مالخاكسار براي آزادي دستيار خود از چنگ كارچنداني انجام داده نتوانست.سرانجام دگروال خوازك تاب شكنجه  مديراختر،

هاي هولناك را نياورد و جان خود را از دست داد. خانواده خوازك تا كنون درحالت بي سرپرستي به سر مي برد. پیش ازین، یک بار موفق شدیم که با مالخاکسار نزد

مالعمر قندهار برویم. او گفت مستنداتی را در باره دخالت پاکستانی ها آماده کرده ام و می خواهم این مستندات را درشکایت نامه ای به مالعمر تحویل دهم. وقتی به اتاق مالعمر داخل شدیم، متوجه شدم که این مرد همان کسی نبود که رسانه ها عکس وی را انتشار داده اند. آن چه به نام عکس مالعمر در رسانه ها

پخش شده، با مالعمر اصلی بسیار تفاوت دارد. او لنگی به سر داشت و پتویی را دور بدنش پیچانده بود و دامن پیراهنش را روی زانوانش کشیده بود. تقریبا چهل

ساله معلوم می شد. وقتی برای انجام کاری از جا برخاست و چند قدم راه رفت، متوجه شدم که پای راستش کمی می لنگد. برخالف گزارش هایی که وجود دارد، من متوجه نشدم که یک چشم مالعمر "پوچ" باشد. مالخاکسار شکوه آغاز کرد و گفت که پاکستانی ها همه کار ها را در دست گرفته اند. درهر امری مداخله می

کنند و نظم را برهم می زنند. مالعمر گفت:همه شکایات خود را در کاغذ بنویسید!

مالخاکسار به سوی حمید ) یکی از منشی های مالعمر( رفت و به توضیحات شروع کرد. حمید اظهارات مالخاکسار را یک به یک نوشت. خاکسار دست نوشته

ها را به مالعمر داد اما مالعمر بی آن که به آن نگاهی بیاندازد، اوراق را زیر دوشکی که روی آن نشسته بود، گذاشت. وقتی به سوی کویته حرکت کردیم،

ناگهان میجر عمر پاکستانی ما را متوقف کرد و بدون مقدمه از مالخاکسار سوالکرد:

آن همه اوراق شکایت را تو برای مالعمر داده بودی؟میخکوب شده بودم. خاکسار گفت:  از حیرت درجایم

نه من از اوراق اطالعی ندارم. کدام اوراق را می گویی؟میجر عمر چیزی نگفت و ما به راه خود ادامه دادیم. مالخاکسار گفت:

Page 109: مسعود در نبرد استخباراتی

اوراق واقعا به دست این ها رسیده است؟ هیچ جواب قناعت بخشی نداشتیم و تا امروز نیز نمی دانم که شکایت نامه ما چه

گونه در مدتی بسیار کوتاه در اختیارآی،اس، آی قرار گرفته بود.

رابطه مالرباني و مسعود مسعود نسبت به موقعيت مالرباني رئيس شوراي رهبري شش عضوي تحریک

طالبان نظر مساعد داشت و از وي به حيث ستون با اعتماد در موضع گیری هایسیاسی اطالعاتي حساب مي برد. مسعود درنخستين جلسه براي ما گفت:

بهتر است سعي كنيد از طريق مالرباني وارد شبكه شويد! اگر مالرباني دروظيفهما مشكل را با فشار و تلفات كمتري حل مي كنيم.  كنوني اش باقي بماند،

صالح محمد ريگستاني مي گويد:   حسنه ومثبت بود.  روابط ميان مالرباني و مسعود قبل از ورود طالبان به کابل،

مسعود قبل از تشديد جنگ بر سر كابل، يك دستگاه ويژه مخابره را همراه با يك متخصص استفاده از مخابره مخصوص درخدمت مالرباني قرار داده بود. نوعيت

مخابره مسعود و مالرباني يكسان بود وهيچ شبكه ديگري نمي توانست وارد مخابره و متخصص مخابره را دو باره  مکالمات آنان شود. مالرباني قبل از مرگش،

به پنجشير گسيل كرد. او پيام داده بود كه در اطراف من وضع مشكوكي ايجادشده است.

پيشينه روابط سري ميان مسعود و مالرباني به سال هاي جهاد برمي گشت. مسعود هميشه از برادر مالرباني درقندهار كه از فرماندهان جميعت اسالمي بود، با احترام ياد آوري مي كرد. موقعیت مالربانی در میان طالبان روی چه عللی در

موجی از شک و بی اعتمادی فرو رفت؟ ) جنرال داود در حال حاضر معاون وزیر داخله افغانستان در امور جنرال داود

که در آن زمان در جبهه والیت تخار بر ضد طالبان می مبارزه با مواد مخدر است(جنگید، چنین می گوید:

درسال هایی که پایه های مقاومت بر ضد طالبان استوار تر می شد، ورود سیل آسای جنگجویان خارجی به خصوص عرب ها و پاکستانی ها به میدان های جنگ،

حدود اختیارات طالبان افغان ومدیریت جنگ به وسیله آنان را با چالش های سختی رو به رو کرده بود. انتظام یک پارچه تهاجم و رهبری نظامی آنان روز تا روز

کمرنگ می شد و هدایت عملیات ها به خصوص در جبهه شمال، کامال در دست استخبارات پاکستان افتاده بود. درچنین مقطعی، طرح ضربه مشترک نظامی از درون، بر ماشین جنگی شبه نظامیان چند ملیتی میان مالربانی و مسعود تدوین

شده بود. مسعود در یک روند آهسته، تمایل مالربانی برای اجرای یک طرح کودتا از داخل را که با ضربات چندین جناحی حمایت می شد، جلب کرده بود. تماس ها

به طور کل از طریق دستگاه ماهواره انجام می گرفت. مقدمات اجرای کودتا، تاریخ، هدف گیری نقاط اساسی ضربه و تدابیر بعدی آن در صورت درهم کوبیدن اهداف کلیدی درنزدیکی کابل، مشخص شده بود. مشکل محوری، موجودیت یک پایگاه عرب ها و پاکستانی ها در در حاشیه شمالی کابل واقع درجاده جدید بود. انهدام این پایگاه نخستین هدف طرح مشترک بود. درین مرکز تجمع حدود هفت صد تن از جنگجویان عرب، پاکستانی وچچینی مستقر بودند که خطوط قدرتمند

دفاعی را دراطراف تپه های مشرف به ناحیه"باریک آب" ایجاد کرده بودند. درین نقاط حساس، صد ها تن از جنگجویان وفادار به مالربانی نیز جا به جا بودند.

براساس برنامه قبلی، همین واحد های رزمی مالربانی با حمایت نیروهای مقاومت

Page 110: مسعود در نبرد استخباراتی

در خطوط نبرد در نزدیکی بگرام، عملیات کودتا را انجام می دادند و سپس به سوی کابل پیشروی می کردند؛ اما ناگهان دسته های تازه نفس خارجی و واحد

های مستقر درین ناحیه، بر مواضع جنگجویان وفادار به مالربانی حمله ورشدند و مواضع رزمنده گان مالربانی را درهم کوبیدند. این عملیات آن چنان سریع انجام گرفت که فرصت اشتراک مساعی میان افراد مالربانی ونیروهای مقاومت را از

آنان سلب کرد. طرح کودتا ناکام شد. مسعود گفت:طرح عملیات کودتا قبال از سوی آی، اس، آی کشف شده بود.

جنرال داود می گوید: تماس های مسعود و مالربانی با استفاده از دستگاه ماهواره انجام می گرفت. ما بعد ها به این نتیجه رسیدیم که بعضی کشور های قدرت مند

خارجی، صورت مکالمات مسعود و مال ربانی در باره کودتا و سقوط حاکمیت طالبان را ثبت کرده و در اختیار آن عده از مقامات آی،اس،آی که رهبری جنگ

درافغانستان را بر عهده داشتند، قرار داده بودند! كابل را به محاصره  اما درنخستين روزهايي كه نيروهاي طالبان ازسه جناح، 

كشيدند و مسعود يك شب شخصا به مالقات سران طالبان به ميدان شهر مالرباني كه خود جزء هيأت مذاكره چي طالبان بود، مسعود را از اسارت  شتافت،

و كشتن حتمي توسط طالبان نجات داده بود. اگر چه مشاوران مسعود با اين مذاكره آن هم درمنطقه تحت نفوذ طالبان به 

شدت مخالف بودند؛ مسعود " تصميم گرفته بود خطر را بپذيرد". ریگستانی میگوید:

كتابش اين ماجرا را چنين شرح مي دهد:193در صفحه ميدان شهرو سه كيلومتر در عمق ساحه طالبان قرار داشت.  "محل مذاكره،

دكترعبدالله  مسعود به طرف محل حركت كرد هنگام عبور از خط فاصل، ) وزيرخارجه سابق( را درآن جا ماند. چون از خط به سوي ساحه طالبان عبورمي

پرسيد:  كرد،كسي تفنگچه ندارد؟

پس يك تفنگچه را ازقوماندان مسلم مي گيرد و به طرف محل مذاكره حركت مي كند. طالبان درميداني جمع شده اند وازين كه دشمن با پاي خودش و چند نفر

محدود به دام آمده، متعجب مي شوند. مذاكره آغاز مي گردد و مسعود، در اول از آن ها مي پرسد كه آن ها چه مي خواهند؟طالبان مي گويند كه ما چهار چيز مي

خواهيم:يك: حكومت اسالمي

دو: تطبيق شريعتتسليم دهي اسلحه سه:

امارت مالعمر  چهار:مسعود درجواب مي گويد:

حكومت اسالمي همين االن موجود است.  يك: دو: من هم طرفدار تطبيق شريعت هستم اما با تعبيرهاي شخصي ازشريعت

مخالفم. سه: من هم طرفدار جمع آوري اسلحه هستم؛ اما اسلحه را حكومتي مي تواند

جمع كند كه منتخب مردم باشد.چهار: من كسي را كه نشناسم، به عنوان اميرالمؤمنين قبول ندارم.

Page 111: مسعود در نبرد استخباراتی

از مسعود كمي دور مي شوند. اما درمجلس آن  طالبان براي مشورت كردن، مشورت در باره دستگيري مسعود است، نه غور روي گفته هاي مسعود. همه  ها،

متفق القول اند كه مسعود دستگير شوند وچنين فرصتي ديگر به دست نخواهد آمد. استدالل آن ها اين است كه با گرفتن مسعود، كابل به آساني فتح مي شود و

نيروهايش پراكنده مي شوند." ريگستاني مي گويد: " در ميان آن مجموعه يك نفر با دستگيري مسعود مخالفت مي كند وآن مال رباني معاون مالعمر است. اين همان مالرباني است كه بعد ها به نام رهبر جناح معتدل طالبان مشهور گرديد. مال رباني بعد ها با مسعود تماس داشت و مي گويند مرگ

او هم دراثر يك توطئه توسط طالبان صورت گرفت. به هرحال مالرباني با دستگيري مسعود مخالفت مي كند و استداللش اين بود كه

اما طالبان  دستگيري مسعود باعث خونريزي بيشتر مي گردد و نبايد چنين كرد، ديگر اصرار مي كنند و نتيجه اين مي شود كه از مالعمر دستور بگيرند. تا گرفتن

� به مذاكره ادامه مي دهند. تماس با مالعمر، نزد مسعود بر مي گردند و ظاهرا مذاكره طوالني مي گردد ونتيجه مشخصي عايد نمي گردد. مسعود بي خبر از نيت آن ها نمي خواهد با پيغام جنگ نزد مردم كابل كه چهار سال متواتر زير راكت هاي حكمتيار قامت ايشان خم شده، بر گردد. و عميقا مي خواهد صلح تأمين شود ولي طالبان چشم به مسعود ولي گوش به دستور مالعمر دارند. اما هنوزتماس برقرار

نشده است. باالخره مسعود پيشنهاد مي كند هردو طرف اختيار خود را به يك واگذارند و اين شورا هرچه فيصله كرد،  شوراي علما كه متشكل ازچهل نفر باشد،

اما  عملي گردد. بارديگر از مسعود اجازه مشورت خواسته كمي دورترمي روند؛ بازهم تماس با مالعمر برقرار نشد ومالرباني هم راضي نمي شود. ناچار نزد

مسعود بازگشته به پيشنهاد او جواب مثبت مي دهند.ريگستاني ميافزايد:

" طرفين ازهم جدا مي شوند و مسعود ازيك توطئه خطرناك جان سالم به در ميبرد."

جنرال داود که خود درین مالقات مسعود را همراهی می کرد، چنین می گوید: جنگ طالبان واجرای تعرض آنان با تجاربی که ما از جنگ ها با شوروی و ارتش

دولت کابل داشتیم؛ تا میزان زیادی تفاوت داشت. این یک شیوه جنگی نا متعارف بود.حرکت کاروان ماشین های غول پیکر به سوی مواضع و بمباران وحشت ناک

هواپیما ها نشانه تعرض بود. اما تعرض بی باکانه داتسون های دوکابین پر از نفرات جنگی به سوی مواضع دفاعی یک پدیده جدید بود. رمز پیروزی های طالبان

تنها سرعت حرکت داتسون های آنانس در تسخیر والیات قندهار، غزنی و میدان شهر و شهرک چهار آسیاب ) شهرکی در بیست کیلومتری جنوب کابل ( نبود. تا

رسیدن طالبان در عقب دروازه های کابل، شایعات قدرتمندی دهان به دهان نقل می شد که طالبان موجوداتی اند که با ضربات گلوله از پا نمی افتند و ممکن

است در پیروزی های شان جادو وحکمتی نهفته باشد که فراتر از سطح و فهم دیگران است! بدون تردید این نوع شایعات جزء عملیات جنگ آنان بود. این

شایعات در ذهن مجاهدینی که در طی چهار سال با گروه های حزب اسالمی، وحدت اسالمی و نیروهای جنبش ملی به رهبری جنرال دوستم جنگیده و فرسوده

شده بودند، هول و ترس ایجاد کرده بود. مسعود به این مسأله پی برده بود. اوگفت: تزلزل در صفوف جنگ رخنه کرده است.

Page 112: مسعود در نبرد استخباراتی

این تزلزل زمانی بیشتر شد که مسعود شهرک چهارآسیاب را که بعد از فرار نیروهای حکمتیار اشغال کرده بود، بعد از اصرار تحکم آمیز طالبان همراه با

نیروهای حکمتیار بعدازاسلحه ومهماتی که دست آمده بود به آنان مسترد کرد. تهاجم سریع طالبان از استقامت میدان شهر، شبانگاه به سوی شهرستان سروبی

در شرق کابل فرار کرده بودند. گفته بود: همه را به طالبان بدهید. مسعود به هنگام استرداد شهرک چهارآسیاب

فرارحکمتیار ثمره حمالت طالبان است. هرکه آب از دم شمشیر خورد نوششباد!

پس مسعود به رایزنی پرداخت و گفت: جنگ را می بازیم.  اگر تا مدتی، طالبان را عقب دروازه های کابل متوقف نکنیم،

روحیه مجاهدین ضعیف است و فکر می کنند که طالبان شکست ناپذیر اند. کسانی که به پیروزی حتمی معتقد نباشند،شکست می خورند. باید به هر طریق

ممکن، طالبان چند ماه در خطوط جنگ کابل متوقف بمانند تا افراد ما به تدریج به این نتیجه برسند که آن ها هم مثل خود شان انسان اند و با یک گلوله از پا در می

آیند! برای اثبات این نکته، خود به تصمیم خطرناکی روی آورد و دعوت مذاکره با

طالبان درمیدان شهر را لبیک گفت. محل مذاکره در نقطه میانی خط جنگ تعیین شده بود. قرار بود رهبران طالبان در نقطه "صفر" مرز جنگی حضور یابند.

مسعود یک تفنگچه را از فرمانده مسلم گرفت و گلوله را در خوابگاه آن جا داد و به کمر زد. من با یک کالشینکوف همراهیش می کردم. موتر به سوی مکان تعیین

وقتی در محل مذاکره از موتر پیاده شدیم، مسعود پرسید:  شده به راه افتاد.طالبان کجا اند؟

کسی از طالبان به عمق ساحه طالبان اشاره کرد. مسعود به راننده گفت:حرکت کن!

تعجب کردیم. جلو رفتن در عمق ساحه نفوذ طالبان خیلی خطرناک بود. موتر در مسیرخاکی و باریک که از دو جناح با تپه های کم ارتفاع وخاکی محصور شده بود، به راه افتاد. در هر دو جناح ، دسته های مسلح طالبان مستقر بودند و عبور موتر

حامل مسعود را تماشا می کردند. مسعود ناگهان گفت:ما را فریب دادند ... خوب نشد که از خط به این سو آمدیم!

بعد از مدتی، نمای یک قرارگاه طالبان درچشم انداز ما نمایان شد. شاید هفت  هشت کیلومتر به درون قلمرو طالبان جلو رفته بودیم. برفراز بام قرارگاه شماری

� متوجه شدم، آنان بعد از آن که از دیدار از طالبان ایستاده بودند. چنان که بعدا مسعود با رهبران شان مطلع شده بودند، از روی کنجکاوی به دیدن مسعود آمده بودند. مسعود آهسته به من گفت: اگر مشاهده کردی که نیت بدی نسبت به ما دارند، بدون معطلی، به سوی هدف اول تیراندازی کن تا من هم خودم را عیار

کنم... نباید زنده دستگیر شویم! چون موتر مسعود توقف کرد، رهبران طالبان از یک اتاق بیرون آمدند. بالفاصله

مذاکره آغاز شد. رهبران طالبان این ها بودند: مالربانی، مال بورجان، مالمشر، مالعبدالقیوم، مالیارمحمد، مال احسان الله،

مالغوث،مال یارانه و رئیس عبدالواحد باغران.ساعت سه و نیم بعد از ظهر را نشان می داد.

Page 113: مسعود در نبرد استخباراتی

کنارش نشستم و کالشینکوف را روی زانوانم گرفتم. مسعود با روحیه ای که خاصخودش بود، بعد از معارفه کوتاه گفت:

من آمده ام که از شما بشنوم!مالاحسان الله بدون مقدمه به سخن درآمد وگفت:

ما پنج چیز می خواهیم:یک: تسلیم دهی اسلحه

دو: تحویل دهی عناصر کمونیست به شمول جنرال بابه جان و جنرال سوله ملسه: جنگ مشترک بر ضد جنرال دوستم

چهار: تطبیق شریعتپنج: منع کار زنان و حجاب کامل اسالمی

دیگر رهبران طالبان نیز با غرور و تحکم همین خواسته ها را تکرار کردند. لحن طالبان دربرابر مسعود به وضوح، متکبرانه بود و احساس می شد که هرلحظه

ممکن است بهانه گیری کنند وسخن را به جاهای باریک بکشانند. من با بهانه وضو،از جا برخاستم و چند قدم گشتی زدم و دو باره کنار مسعود آمدم.

مسعود حساسیت موضوع را درک کرده بود. مسعود با لحنی به مراتب نرم تر ازطالبان به سخن درآمد و گفت:

شما فیصله کنید که تسلیم دهی اسلحه را چطور شروع کنیم؟ سالح های ما تنهاکالشینکوف نیست، صد ها راکت و توپ و تانک است... این یک مسئله!

دوم: تطبیق شریعت به حیث یک مسلمان از آرزوی های اصلی من است.سوم: حاضرم بر ضد دوستم جنگ مشترک به راه بیاندازیم.

چهارم: همین که به کابل برگشتم، کمونیست ها را برکنار می کنم و بعدا در بارهشان به یک موافقه می رسیم.

پنجم: در مورد برخورد با مسئله زنان ... هرچه شریعت حکم کرد همان را اجرامی کنیم.

توضیحات مسعود کامال مالیم و از روی یک انعطاف بود که در آن لحظه ایجاب میکرد. بعد نماز عصر فرارسیدو مالربانی به امامت ایستاد و نماز را ادا کردیم.

بعد از ادای نماز، مسعود ابتکار صحبت را از دست نداد و پیشنهاد کرد که برای تعمیل این پیشنهادات باید از هر والیت دو عالم دینی انتخاب شوند تا مسایل را

خود علما حل کنند. پس فردا یک هیئت طالبان به کابل بیایند و روی میکانیزمعملی این فیصله کار صورت گیرد.

هوا تاریک شده بود و هیأت ما به سوی کابل حرکت کرد.چون به قلمرو تحت کنترول خود ما نزدیک شدیم؛ مسعود گفت:

وضع خیلی خطرناک بود! روز بعد هیأت طالبان به سرپرستی رئیس عبدالواحد باغران به کابل آمدند.

حکومت مجاهدین از هر والیت علما را به کابل دعوت کرد. علمای دعوت شده دو ماه تمام را درکابل سپری کردند؛ اما هیأت طالبان دو باره نیامدند و حمالت شان

� حتمی نجات یافت. آغاز یافت؛ اما مسعود از خطر بزرگ وتقریباارتباط مالربانی با مسعود همچنان ادامه پیدا کرد.

دكترنادرشاه احمد زي) مالمؤمن( مي گويد: مسعود چند بار به من گفت كه مالرباني شخص خوبي است اما مشروط به اين

كه او را بگذارند درين كرسي باقي بماند. وي مي افزايد:من نمي دانم كه ارتباط مالرباني با مسعود چه گونه كشف شد.

Page 114: مسعود در نبرد استخباراتی

کودتای مشترک با نیروهای مسعود برضد  درهرحال مالربانی بعد از افشای طرح رهبری مالعمر، پیش از آن که به هدف درمان بيماري به دوبي مرکز امارات عربی

.) جنرال داود و حاجی رحیم هردو میسفر کند، مسعود را درجریان قرار داده بود گویند که مالربانی به بیماری سرطان مبتال نبود. به گفته آنان نماینده مسعود در

دوبی به عیادت مالربانی رفت و مبلغ بیست هزار دالر را برای کمک به مداوایشبه وی تحویل داد.

درین حال تصادف عجیبی رخ داد. قبل از بازگشت مالربانی از دوبی به کابل، خبر تحريم حکومت طالبان از سوي شوراي امنيت سازمان ملل متحد اعالم شد. منع

پرواز هواپيماهاي شركت آريانا جزو همين تحريم ها بود. مسعود با اطالع ازين نسبت به سرنوشت مالرباني ابراز نگراني كرد. وي پيش بيني كرده بودكه اگر  امر،

مالرباني از راه پاكستان به افغانستان بر گردد، ممكن است با خطر جدي درپاكستان رو به رو شود. دكتر نادراحمد زي مي گويد:

مال رباني قصد داشت كه از راه ايران وارد افغانستان شود؛ اما مقامات ايراني براي وي اجازه عبور از فضاي ايران را ندادند واو ناگزير شدكه به سوي كراچي

پرواز كند. به گفته دكتر نادر احمد زي، مال رباني بالفاصله پس از ورود به شهركراچي

پاكستان دروضع مشكوكي قرار گرفت و به زودي خبر مرگ وي انتشار يافت. وي روز دركراچي اقامت كرد و سپس به شكل مرموزي خبر مرگش12به مدت

اعالم شد. من اطالع گرفتم كه جسدش سياه شده بود و آن چه مرگ نا به هنگام او را بيشتر درهاله از راز فرومي برد، اين است كه مقامات طالبان جسد او را به

اقارب وخانواده اش تحويل ندادند.ريگستاني درين باره مي گويد:

وقتي خبرمرگ مالرباني را به اطالع مسعود رسانيدند، وي بسیار متأثر شد وگفت:مالرباني را شهيد كردند!.

و سپس به یکتن از مجاهدین دستور داد که آیاتی از قرآن کریم را تالوت کندویرای مال ربانی دعا کرد.

مسعود افزود: مال رباني را خدا بيامرزد. او را زهر پيچكاري كردند. اما ريگستاني در رابطه به اين پرسش كه مسعود از برقراري رابطه عميق با

مالرباني چه هدفي داشت، مي گويد: مسعود در تحليل هاي تاريخي خويش به اين نتيجه رسيده بود كه ما بايد با جناح

ضد مالعمر و ضد  قوم دراني درافغانستان متحد باشيم. قوم دراني به باور او، پاكستان اند و ظرفيت سياسي نيرومندي دارند. مسعود گفت كه درحال حاضر، مردم قندهار روحيه خصمانه نسبت به ما ندارند. من فكر مي كنم كه براي غلبه

بايد نيروي ملي دراني ها را باخود داشته باشيم. مسعود می  برپاكستان ومالعمر، دانست که در صفوف طالبان شکاف عمیق و اعالم ناشده ای میان اقوام غلجی و

درانی وجود دارد؛ تا جایی که مردم قندهار از تعیین والیان غلجایی در قندهار نا خوشنود اند. مالعمر در زمان تسلطش بر قندهار والیان غلجایی را به کار می

گماشت. از نظر مسعود، مال ربانی به حیث یک چهره معتدل وواقع بین در رأس جناح درانی ها قرار داشت. از سوی دیگر مال ربانی مخالف عمده مداخله آی،

اس، آی درافغانستان بود. مسعود از مدت ها پیش به دلیل روش اعتدالی مالربانیسعی کرده بود که او را به خود نزدیک کند.

دكترنادر به رخ ديگر اين روابط اشاره مي كند:

Page 115: مسعود در نبرد استخباراتی

برادر مالرباني به نام مال احمد رباني فرماندهي يك گروه از طالبان را برعهده داشت اما با نيروهاي مقاومت رفتار منصفانه داشت و بعد از درگذشت مالرباني،

مال احمد رباني نيز به دستورمالعمر از صحنه جنگ درشمال خارج ساخته شد. مالرباني فردي روشن نگر بود وپاره ای اطالعات سري  بر بنياد روايت دكترنادر،

كه درآن زمان به بيرون درز مي كرد، نشان مي داد كه وي با هر برنامه ي ضد مسعود، به نحوي به مخالفت برمي خاست. من از طريق شبكه هاي اطالعاتي

مطلع شدم كه باري مالفاضل در جلسه برخي سران طالبان پيشنهاد ترورمسعود را داده بود. او گفته بود كه تحريك، مبالغ بزرگ پول را در جنگ هزينه مي كند. بايد

بخشي ازين هزينه به منظور انهدام فزيكي مسعود مصرف شود. مالرباني درپاسخ به او گفته بود:

) چرگ درزبان پشتو مرغ را می گویند. این اصطالح در...مالچرگ هستي تو يك گفتار شفاهی برخی از مناطق افغانستان معمول است که بیشتر جنبه طنزی و

اما مسعود يك مجاهد است!  طعنه آمیز دارد(

همچنان گزارش گرفته بوديم كه مالرباني درمجالس زنده طالبان چند بار با صراحت گفته بود كه افغانستان درهرحالت به مسعود نياز دارد. دريكي ازگزارش

ها به نقل از موالنا فضل الرحمن ازسازنده گان كليدي طالبان دريك مجلس از جايز بودن  خصوصي كه مالعبيدالله آخوند وزيردفاع طالبان درآن حضور داشت،

جهاد برضد مسعود و مردم شمالي سخن گفته بود كه با مخالفت آني مالعبيدالله رو به ور شده بود. گفته مي شود كه مالرباني ازسال هاي شروع جهاد برضد

با  ارتش شوروي كه درتنظيم حزب اسالمي مولوي خالص فعاليت مي كرد، پاكستان ضديت داشت. او با كمونيست ها به شدت مخالف بود و حتي موجبات

قتل يكي ازبرادرانش را كه دررياست شئون اسالمي واليت قندهار عضويت سرپرستي خانواده و فرزندان  داشت، خودش فراهم كرد و بعد ازمرگ برادرش،

اورا نيز برعهده خود گرفت.واقعه سی ام

منبع : ریگستانی خورشیدی در اوج جنگ ها بر سر کنترول شهر کابل، مسعود به من1373درسال

اطالع داد که ساعتی بعد یک موتر نوع کرونا از مسیر دره ماهیپیر در شرق کابل وارد پایتخت می شود. این موتر انباشته از مواد انفجاری است. نگذارید به کابل

داخل شود و با سرعت آن را متوقف کنید. راننده را به بازجویی ببرید و نتیجه کاررا برای من گزارش کنید.

من درآن زمان رئیس اپراسیون ) عملیات( شورای نظار بودم و درضمن، فرماندهی جبهه چهارآسیاب در شرق کابل را نیز بر عهده داشتم. گروه ویژه، ضد

پاسگاه ورودی کابل در منطقه پلچرخی حرکت کرد. از نظر ما،  به سوی  ترور، راننده موتر مأمور اصلی ترور به حساب می آمد. وقتی موتر را متوقف کردیم،

راننده را از بیم انفجار احتمالی به وسیله ریموت کننرول ، با سرعت از محل واقعه به جای دیگری منتقل کردیم. افراد گروه عملیاتی، موتر را به سوی زمین

های عقب دانشگاه حربی درمسیر جاده پلچرخی- کابل هدایت کردیم. راننده فردی معمولی به نظر می آمد. ظاهرا به دلیل آن که که به طور

به همین علت، به  غیرمنتظره به دام افتاده بود، سراسیمه و منفعل شده بود.زودی زبان به اعتراف گشود. این شخص کی بود؟

Page 116: مسعود در نبرد استخباراتی

نتایج بازجویی نشان داد که راننده یکی از بی جا شده های جنگ کابل بود که درجمع هزاران تن دیگر، به شهر پشاور مهاجر شده بود. در پشاور به بیماری مبتال

می شود و پزشکان اعالم می کنند که وی به بیماری مرگبار سرطان خون مبتال شده است و حد اکثر تا سه ماه دیگر زنده خواهد بود. کابوس مرگ و بیم از بی

پنج دختر جوان و نوجوان  سرپرست شدن فرزندان، روح او را در هم می پیچد. دارد و درین دنیا هیچ کس دیگری نیست که بعد از مرگ وی، از خانواده اش

او دربازجویی گفت: سرپرستی کند. این نگرانی و تشویش مرا از پا درآورد. پس اندازی هم نداشتم که بعد از مرگ

من، زن وفرزندانم را از غلتیدن در گودال فحشا و تکدی مانع شود. خیلی با خود فکر کردم که تا سه ماه دیگر، چه گونه دستمایه ای پیدا کنم. راه های دزدی و

کشتن آدم را بررسی کردم. حالت روانی ام بحرانی تر شد و ناگزیر موضوع را با دیگر همسایه ها که درکنار یکدیگر در اردوگاه مهاجران زنده گی می کردیم،

درمیان گذاشتم تا مرا کمک کنند. بعد از مدتی، کسانی با من درتماس شدند و از من خواستند یک موتررا از پشاور

تا کابل منتقل کنم و ازآن جا به منطقه بگرام ببرم. رمز ) شفر( برایم داده شد که هرگاه شخصی با این رمز با تو درتماس شود، موتر را برایش بسپار و تمام!

مأموریت تو همین است. سی و پنج هزار کلدار برایم دادند. وعده کردند هنگام بازگشت به پشاور، پول بیشتری برایم خواهند داد. درآن دوران نا امیدی تنگدستی که صد کلدار برای من پول چشمگیری به حساب می آمد، سی و پنج هزار کلدار

فراتر از توقع من بود. پول را به زنم دادم  در بدل انتقال یک موترتا کابل یا بگرامو مبلغ پنج صد کلدار را برای خودم گرفتم. زنم شگفت زده شد و پرسید:

این اندازه پول را از کجا کردی؟گفتم: حرفش را نزن... از کابل که آمدم برایت حکایت می کنم.

ما به وضع روانی مظنون پی بردیم. او فکر کرده بود که قضیه به همین جا ختممی شود.

مأموران ویژه عملیاتی برای خنثی سازی موتر با احتیاط دست به کار شدند. نخست سیم مخصوصی را که سیستم الکترونیکی را با قطعات ماده انفجاری به

هم پیوند می داد، شناسایی کردند. سازمان دهنده گان انفجار، قبل از حرکت برای اطمینان خاطر راننده به طور کاذب ، دو رشته سیم جدا از هم را نشان داده و

گفته بودند: سیم های سیستم الکترونیکی انفجار، ازهم جد اند و هیچ خطری ترا تهدید نمی

کند. فرد بعدی که موتر را از تو تحویل می گیرد، خودش می داند این سیم ها را چه گونه وصل کند و مأموریت خودش را انجام دهد واین مسأله به تو ربطی ندارد

دربدنه های دوطرف و عقبه موتر مقدار پانصد  وتو به پشاور بر می گردی. کیلوگرام ماده قوی انفجاری نوع تروتیل با ظرافت و دقت جاسازی شده و پوشه

های بدنه موتر به طور طبیعی دو باره سروسامان یافته بود. به زودی کشف کردیم که این دو سیم کاذب در واقع به سیستم الکترونیکی انفجار رابطه ای نداشت و سامانه الکترونیکی، کامال آماده برای انفجار بود. جالب این بود که سیستم عیار شده، به وسیله ریموت کنترول انفجار داده می شد؛ اما ریموت

کنترول وجود نداشت! یقین داشتم که دستگاه ریموت در دست فرد بعدی است که ما او را نمی شناسیم و احتمال دارد که درهمان نزدیکی ها باشد وما را دنبال کند و با خیال راحت، از فاصله دور موتر را انفجار دهد. محاسبه در مورد این که

Page 117: مسعود در نبرد استخباراتی

موتر را با سرعت به سوی دشت های پولیگون هدایت کنیم، درست بود. اما راننده در بازجویی توضیح داد که شخصی ناشناس، در نزدیک در ورودی پایگاه هوایی

موتر را از وی تحویل می گیرد. انتخاب محل توقف موتر) دم دروازه  بگرام، عمومی پایگاه بگرام( دقیق بود. مسعود زود به زود وارد میدان هوایی می شد و به وسیله چرخبال، به سوی شهرک جبل السراج یا مکان دیگری پرواز می کرد.

هنگام بازگشت به کابل نیز، ابتدا دربگرام فرود می آمد وپس به سواری موتر از همین در عمومی خارج می شد و به سوی کابل می آمد. به راننده گفته شده بود که دم در میدان هوایی توقف کند. مدت توقف مشخص نبود. وی ناگزیر تا آمدن

شخص ناشناسی که بعد از مبادله رمز، موتر را از وی تحویل می گرفت، درانتظار می نشست. این انتظار می توانست ساعت ها ادامه یابد. پایان انتظار این راننده،

فقط زمانی بود که مسعود یا از کابل وارد بگرام می شدو یا از بگرام به سوی کابل می رفت. امکان آمد ورفت رهبران جهادی و فرماندهان ارشد به بگرام نیز

وجود داشت. درهرحال، این موتر در انتظار قربانی خود به سر می برد. از مجموع اطالعات شبکه های ویژه نتیجه به دست آمد که این برنامه از سوی آی، اس،آی آماده شده و افراد حزب اسالمی و عرب های همدست آنان مراحل آماده سازی

سیستم انفجار را انجام داده بودند. نتایج نشان داد که یک فرد عرب به نام ابوسیاف شهروند مصری که یک پایش را در سال های جهاد از دست داده بود،

سامانه الکترونیکی را درموتر جا به جا کرده بود. ابو سیاف، دراصل متخصص امور الکترونیک بود و درشهر پشاور یک کارگاه ترمیم مخابره باز کرده بود. بعد ها

همزمان با افزایش فشار امریکا بر پاکستان درمورد راندن عرب ها ازآن کشور، ابوسیاف به جالل آباد کوچید و سپس برای ادامه جهاد به چچین شتافت و درهمان

جا کشته شد.برگردیم به دشت پولیگون.

که وی قربانی نا  راننده را به ساحه دشت پولیگون بردیم. برایش توضیح دادیم  آگاهی خود شده است وعامالن ترور، در واقع دو سر سیم های کاذب را برای وی

نشان داده اند؛ درحالی که سیم های اصلی در داخل سیستم با هم وصل اند و ریموت کنترول در دست فرد دوم است که وی آن را نمی شناسد اما فرد ناشناس

او را می شناسد. برنامه طوری آماده شده بود که فرد راننده درنزدیکی بگرام توقف می کرد و در انتظار شخص موهوم می نشست. اما فرد دوم هرگز نمی

آمد. او درهمان نزدیکی، شاید درمیان یک غرفه یا یک دکان محقر یا مکان دیگری او را از دور نظاره می کرد و ریموت را در دست خود می فشرد. نگاه های فرد

دوم به سوی دروازه میدان هوایی دوخته شده بود و برای آمدن مسعود دقیقه شماری می کرد. موتر مسعود درست ازکنار موتر پر از مواد انفجاری عبور می کرد و شخص دوم، دقیقا در لحظه ای که موتر مسعود با موتر انفجاری به طور

گذرا موازی قرار می گرفت، انفجار روی می داد و راننده خوش باور با موترانتحاری یک جا به سوی هوا می پرید.

وقتی داستان اصلی را برای راننده روایت کردیم، وحشت سراپایش را فراگرفت و حس ضعف بر وجودش مستولی گشت. به گریه درآمد و گفت : من ازین راز آگاه

نبودم. حاال هر خدمتی که از دست من برای شما بربیاید، دریغ نمی کنم!� که هر عامل اطالعاتی را که می مسعود ساعتی با راننده خلوت کرد. او عادتا

خواست دو باره به مرکزاصلی شان اعزام کند، با وی به تنهایی صحبت می کرد.

Page 118: مسعود در نبرد استخباراتی

راننده را دو باره به سوی پلچرخی هدایت کردیم؛ اما تا امروز نمی دانیم کهمسعود چه گونه و از چه طریقی این پالن را کشف کرده بود.

عرب ها با مسعود از در دشمنی و کینه توزی پیش آمدند، چه  اما دلیل این کهبود؟

مراکز اصلی عرب ها از کشور های مختلف که درجهاد افغانستان اشتراک داشتند، از مسعود خواستند که1367درپاکستان فعال بودند. برخی ازین گروه ها درسال

پایگاه هایی را در شیرخان بندر کندوز و دیگر نواحی مرزی با شوروی دراختیار گروه های ویژه جهادی عرب ها قرار دهد. مسعود ازین پیشنهاد نا راحت شد و

درخواست اعراب را رد کرد و گفت: اجازه خواهید داشت که فعالیت های اسالمی داشته باشید؛ اما  درین مناطق فقط

حق تحرکات نظامی را نخواهید داشت. شما اگر صرف به فعالیت های اسالمی درین مناطق قانع شوید، درآن صورت، کلیه فعالیت های شما تحت نظارت ما

انجام خواهد گرفت. آن ها با توجه به این نکته که اسالم مرز ندارد، مسعود را متهم به ایجاد ممانعت

در روند جهاد برضد کفار کردند. مسعود به هیأت عرب گفته بود: شما می خواهید درکشورما و مناطق تحت نفوذ ما دست به فعالیت بزنید. پس

مکلف هستید که قوانین ما را رعایت کنید. مسعود به هیچ فرد خارجی در مناطق تحت کنترول خود، اجازه فعالیت نمی داد.

دسته های عرب قرآن کریم را به زبان روسی ترجمه کرده و قصد توزیع آن را درمناطقی درداخل خاک شوروی داشتند. آنان ظاهرا از قبل مطمئن بودند که

درشمال افغانستان پایگاه هایی دراختیار شان گذاشته خواهد شد. پاسخ مسعود برای آنان تقریبا غیرقابل پیش بینی بود. بدین ترتیب، عرب ها سخت برآشفتند و

طبل دشمنی با مسعود را کوبیدند.دشمنی میان مسعود و گروه های جهادی عرب از همان مقطع آغاز شد.

ریگستانی می افزاید: که وارد کابل شدیم، فقط یک نفر عرب الجزایری که با تعابیر 1371درسال

افراطی دیگر عرب ها از اسالم مخالف بود، درصف ما حضورداشت. درجنگ هاییکه بعد از تشکیل دولت اسالمی مجاهدین روی داد؛ دسته های مختلف عرب ها بر ضد مسعود به میدان جنگ وارد شدند. دریکی ازین جنگ ها، قوت ها ما بر مواضع

زنبورک نفرات حزب اسالمی درارتفاع کوه استاد احمد علی کهزاد می نویسد: پنج قرن پیشتر از امروز اهالی کابل رشته

جبال )شیر دروازه( را به نام )شاه کابل( یاد می کردند و وجه این ذکر، عمارتی بوده که در ازمنه سابق شاه کابل بر قلۀ� این کوه آباد کرده بود. یک قسمت رشته

را )شیر دروازه( و حصۀ� دیگر آن را )کوه زنبورک( یا )شاخ برنتی(  کوه شاه کابلمی گویند

درکابل ضربات سخت هوایی و توپچی وارد آوردند و همزمان دسته های پیاده  برای اشغال مرتفع پیشروی کردند. درصحنه جنگ، اجساد پنج تن از همان عرب

هایی که ما در دروان جهاد از نزدیک می شناختیم، برجا مانده بود.قضیه به همین جا خاتمه نیافت.

بعد از تشکیل دولت اسالمی مجاهدین، چهار تن از جنگجویان"فدایی" عرب درشهر چاریکاربه منظور انجام سوء قصد به جان مسعود دریک خانه مخفی شده

بودند. مسعود در مسیرکابل- چاریکار به طور عادی رفت و برگشت داشت. شبکه

Page 119: مسعود در نبرد استخباراتی

ویژه اطالعات محل اختفای مظنونان را کشف کرد و فرمانده آقا شیرین برای سرکوبی و یا بازداشت آنان وارد عمل شد. هیچ یک از عرب ها زنده به دام

نیافتادند و همزمان به نزدیک شدن سربازان به سوی مخفی گاه، بمب های دستیرا دریخن های شان فرو برده و یک یک خود را منفجر کردند.

از سوی دیگر، رابطه مسعود با پاکستان درسال های جهاد، به ویژه بعد ازسفر مسعود به اسالم آباد و مالقات با جنرال اسلم بیگ رئیس ستاد ارتش پاکستان

درآن زمان کامال به تیره گی گرائیده بود. اسلم بیگ درین دیداراز مسعود خواسته بود که قبل از اجرای هرعملیات جنگی، مقامات وزارت دفاع پاکستان را درجریان

قرار دهد. مسعود گفته بود: من قبل ازانجام عملیات ها با شما هیچ حرفی ندارم. می توانیم بعد از اجرای

عملیات ها با هم تبادل نظر کنیم.جنرال اسلم بیگ گفته بود:

شما چرا گذرگاه سالنگ را به روی اکماالت دولت مسدود نمی کنید؟مسعود پاسخ داده بود:

این که درجریان جنگ، چند روزی مسیرسالنگ مسدود می ماند، مسأله جداست اما من هرگز برای قتل عام مردم کابل، این بزرگ راه را مسدود نمی کنم. ما درطی این سال ها به آسانی می توانستیم تونل را منفجر کنیم. اما دلیل این

کارچیست؟ سپس اسلم بیگ یک مخابره مخصوص برای مسعود فرستاد که با پاکستان به طور

مستقیم رابطه داشته باشد. اما طوری که افراد نزدیک به مسعود می گویند؛ مخابره ارسالی اسلم بیگ همیشه خاموش می بود. نذیرمسئول مخابره هرگاه می

خواست آن را روشن کند، مسعودمی گفت:روشن نکن... بگذارخاموش باشد!

Page 120: مسعود در نبرد استخباراتی

بخش دوم

منظره فردیتدرنگی بر ویژه گی های شخصی احمد شاه مسعود

-1-

مسعود همیشه متبسم بود و شبیه به هیچ کس بود. در حوزه اطالعات برنده هستم. او به کشف "اطالعات تحلیل شده"  می گفت:

اشتیاق فراوان داشت ومی گفت: " به پیروزی درجبهه چندان مایل نیستم، به کشف اهداف فکر می کنم. درغیرآن، پیروزی در جبهه یک خیال است." اما واقعه شهادتش نشان داد که دست کم یک

بار، آن هم برای همیشه در امور اطالعاتی غافلگیر شد.آقای کریم هاشمی می گوید:

"مسعود یافته های اطالعاتی را با سرعت جمع بندی می کرد. یافته های  اطالعاتی را با هیچ کسی شریک نمی کرد و عقیده داشت که مردم ما متناسب با درجه خوشبینی و بدبینی، زود ذوق شده وخوشحال می شوند و همچنان بسیار به سرعت، دلگیر و رمیده خاطر می شوند؛ پس هرگاه این یافته های اطالعاتی را با

نزدیک ترین رفیق وشفیق، مطرح کنی، به سرعت به بیرون درز می کند." " مسعود با توجه به قدرت پیش بینی و اطالعاتی که سیل آسا در اختیارش قرار

می گرفت، از صبح فردای پیروزی سیاسی مجاهدین کشف کرده بود که دیر یا زود، واپس به سنگرهای کوهستانی پنجشیر وشمال برخواهند گشت. پس به این

شعار روی آورد:" قدرت های محلی را نابود کنید، اما کسی را نکشید!"

و درتمام درگیری ها و جنگ های سرنوشت ساز، همسرو فرزندانش را از پنجشیربیرون نکرد.

او که با درد آغاز شده بود، خشم یک ملت را در مشت خود داشت و همان مشت  هنوز باز نشده است. در کمال ساده گی، در نظر دوستان و دشمنان، رازی

سنگین، نامتمرکز، غیرقابل پیش بینی و تا اندازه ای هم تکان دهنده بود که در نتیجه، رنگ و بوی فردیت او را به حیث جوهراصلی و شاخصه دست ناخورده

انسانی در خود نهفته داشت. طبیعی است که عادی ترین انسان هم در نفس خود می تواند مظهر این چنین طراحی های خلقت باشد؛ اما او درچنان موقعیتی قرار داشت که گرایش های تعریف شده و آمال تعریف ناشده )اما حقیقی( یک جامعه

کامل درتاروپود وی بافت خورده بود. با همه این ها، همان طوری که خود گفته بود، بسته پنهان فردیت و اسرار بهت انگیزی را که در صندوق سینه اش محفوظ نگهداشته بود، برای دیگران به یادگار نگذاشت. شاید تقدیر در همان مسیری رو

کرد، که آفریده تقدیر چنین اراده کرده بود. از همین جا می توان دریافت که شاهد پیر تاریخ، همیشه از چیزی می گریزد و چیزی هم در درون خودش جوش می زند

که از ماده فرار و فرورفتن در ابدیت پنهان سرشته شده است. به راحتی می توان از میان هزاران ساعت فیلم و صدا و روایات شاهدان زنده،

رگه هایی از منش مسعود را کشف کرد. ممکن است درتابلوی کارنامه های ویخطوطی را دریافت که راهی به سوی فراخنای فطرت باز می کند.

Page 121: مسعود در نبرد استخباراتی

دادستان محمود دقیق سالیان درازی را با مسعود یار و همدم بوده است. وی میگوید:

مسعود در دوستی ودشمنی بسیار متعصب بود. وقتی باالی کسی اعتماد می کرد، پهنای اعتمادش را تا مرز مبالغه می گسترانید. آقای عبدالکریم هاشمی از

روشنفکران نزدیک به مسعود بدین نظر است که اعتماد کامل باالی افراد، درعین حال یکی از نقاط ضعف مسعود بود. به حیث نمونه ، اعتماد بیش ازحد مسعود در

برابر برخی آدم ها که پول های بزرگ در اختیار شان قرار می گرفت؛ نتایج رنج باری به دنبال داشته است. برخی افراد ازین ضعف مسعود درشرایط جنگ بهره

مسعود دردشمنی هایش، هرچند قاطع، پیشرو و  برداری های شخصی کردند. اما ناترس بود؛ به عنصرگذشت، مدارا وعفو، هرگز پشت پا نمی زد. توصیه دوستان را جدی می گرفت. به قول آقای کریم هاشمی، مسعود به جای مدیریت جنگ ،

نخست ترس را در روان جنگاوران می کشت و سپس به میدان واقعه می رفت. مثال، اگر مسعود زنده می بود و در روز رویداد حمله گروه طالبان بر  به عنوان

درکابل اتفاق افتاد( حضور می داشت، با1387مراسم هشتم ثور ) که در بهار خونسردی به سوی یک دسته ازافراد خاص دست تکان می داد و می گفت:

بروید بچه ها ... آن لچک ها را خلع سالح کنید که مراسم به خیر بگذرد!ترس از دیدگاه مسعود، معادل به بی ایمانی بود. فهیم دشتی می گوید:

یک روز شماری از مجاهدین در باره تدابیر امنیت شخصی گلبدین حکمتیار گزارش های مختلفی را نقل می کردند. یکی گفت: حکمتیار یک موتر زره ضد اسلحه

خریداری کرده است که سالح های متعارف امروز، نمی تواند بدنه آن را سوراخ کند. شخص دیگری اضافه کرد: درمیان این موتر ضد اسلحه یک صندوقچه پوالدین قرار دارد که حکمتیار در مواقع الزم درمیانه آن دراز می کشد تا هیچ آسیبی نبیند.

مسعود از راوی سوال کرد:این اطالع را از کجا به دست آوردی؟

او گفت: اطالع دقیق است و نظام حفاظتی حکمتیار بسیار قوی است. مسعود گفت: اگر آن چه شما می گوئید، حقیقت داشته باشد، من هم به یقین

گفته می توانم که حکمتیار اصال ایمان ندارد! آرزو های او همیشه رنگ رؤیا به خود می گرفتند. این چیزی بود که حس ترس را

دفع می کرد. آقای ریگستانی می نویسد: تأسیس یک ارتش اسالمی یکی از آرزو های دیرینه مسعود بود. او اندیشه اش را

برای اولین بار مطرح کرد؛ آن هم درچه شرایطی!1984درین مورد درسال جالب است درین زمینه توضیح دهم. بعد از آتش بس ) با ارتش شوروی (

آغاز شد. به حساب ما، این1984بزرگترین حمله ارتش سرخ در بهار سال ()زادگاه ریگستانیهفتمین وبزرگترین حمله آن ها بود. ما با مسعود در دره پارنده

بودیم. پارنده یکی از دره های فرعی پنجشیر است که به داشتن بهترین آب شهرت دارد. جنگ درداخل دره به شدت جریان داشت وقوای پیاده آن ها در داخل

دره تا آخرین قریه پیشروی کرده بود. ما کمی باالتر از آخرین قریه درمنطقه ای به نام هزار چشمه در زیر سنگی بزرگ قرار داشتیم. از دور مانند یک سنگ بزرگ می نماید؛ اما بریده گی کنار آن را توسط دیواری سنگی احاطه کرده بودند که در

کمتر از ده نفر جمع آمده بودند  نتیجه، اتاقی به وجود آمده بود. درزیر این سنگ، ومسعود در باره ارتش اسالمی افغانستان سخن می گفت. او در شرایطی این

موضوع را مطرح کرد که صدای انفجار های مهیب طیارات جنگی دشمن به وضوح

Page 122: مسعود در نبرد استخباراتی

به گوش می رسید. این صدا ها هر از گاهی با صدای آتشباری سنگین توپخانه آن گوش به صدا های بیرون  ها درهم می آمیخت. بسیاری از ما، چشم به مسعود و

از مجلس داشتیم. چه کسی می توانست نگران نباشد؟ آخر، قوای پیاده دشمن از ما فاصله چندانی نداشت. اما مسعود، بی توجه به حال، چنان درآینده غرق بودکه

(132) مسعود و آزادی صفحه  گویی این آرزو ها سال آینده محقق خواهند شد. -2-

آقای دقیق می گوید: هرگاه سخنی در باره رهایی اسیری از زبانش خارج می شد، هیچ گاه از وعده اش عدول نمی کرد. در شخصیت وی چیزی به نام سکون وجود نداشت. زنجیره ابتکار و تجدد در روح مسعود بی پایان بود. میل داشت هرچیزی

را ازجایش بی جا کند و به جای آن طرح تازه ای پیشنهاد کند. بارها شاهد بوده ایم یا تأسیسات تحت ساختمان را چند مرتبه تغییر می داد و  که طرح ونقشه یک خانه

آخر سر به مرز قناعت نمی رسید وهمچنان برای تغییر دادنش برمغز خود فشار تغییرات بیشتر سوال می کرد. از دروغ  می آورد واز این و آن درخصوص احتمال

متنفر بود؛ بی حرمتی به شخصیت انسان و هتک ناموس را تحت هیچ شرایطی نمی بخشید و از شنیدن روایت ها در باره ظلم و زورگویی آتش می گرفت ونوعی

ارتعاش وبی نظمی درحرکاتش پدیدار می گشت. روزی یک موتر باربری که پیشاپیش موتر مسعود درحرکت بود، از روی اشتباه، با

یک فیل مرغ )بوقلمون( که نتوانست عرض جاده را به تندی بگذرد، تصادم کرد. چنان به سرعت راند که  مسعود که خود راننده گی می کرد، با دیدن این صحنه

دریک چشم برهم زدن، جلو موتر توقف کرد و ازموتر پیاده شد. راننده باربری که مسعود را شناخته بود، زود تراز وی صحنه را ترک گفته بود. مسعود رو به من

) محمود دقیق( کرد وگفت: فرار  این دریور را پیدا کنید... کجا رفته است؟ او فیل مرغ را زده است وخودش

کرده است. تو مسأله را پی گیری کن که آیا این دریور بدبخت الیسنس) جوازراننده گی ( دارد و یا خیر؟

مسعود پی کار خودش رفت و مأموریت را به دوش من گذاشت. اما مسعود دردشوارترین شرایط جنگی، قانونی را وضع کرد که به موجب آن هیچ

کس حق نداشت درختان میوه دار و جنگالت پسته را به طور بی رویه قطع کند. که وی آن را  صید حیوانات وحشی و "قتل عام ماهیان" با استفاده از انفجار بم

یک عمل ظالمانه می دانست، در قلمرو وی خاتمه یافت.آقای دقیق می افزاید:

مسعود شیر و چای سبز را خیلی دوست داست. هر صبح وعصر شیر می نوشید و سفارش می کرد که مقدار چای سبز در شیر، اضافه از حد معمول باشد. بنا به

روایت دیگر، او حلوا را نیز بسیار دوست داشت و ماه رمضان حلوا فرمایش می داد. او در حساس ترین حاالت جنگ و فرار و زنده گی چریکی، در گرسنه گی،

محاصره و توقف درسایه سار کوه ها ،زیر درختان ویا لب دریاچه های زالل، ظرافت های زنده گی را فراموش نمی کرد. در چنین حاالت، با شدت و حساسیت تمام، پاکی ونظافت را رعایت می کرد؛ ازکوچک ترین بی مباالتی والقیدی عصبانی می شد. اگر کسی یا از روی عمد یا از روی اشتباه، از دولبه پیاله می گرفت و به سوی دهان خود می برد، با واکنش تند وی مواجه می شد و فی الفور دستور می

داد:ازدسته پیاله بگیر و بردار!

Page 123: مسعود در نبرد استخباراتی

عبور می سفره غذا اگر کسی از روی ناگزیری یا آسان گیری، از روی دسترخوان کرد، مسعود یا از صرف طعام منصرف می شد یا آن طوری که آرزو داشت،

شخص متخلف را متوجه اشتباهش می ساخت که هیچ گاه چنین اشتباهی را تکرار نکند. حتی در لحظه های قحطی آب، بدنش را با شش سطل آب می شست و به

کمتر قناعت نمی کرد.

-3-زورگویی و مواد مخدر  نفرت از

و چرس  هیچ کسی جرأت نداشت که درحضورمسعود سگرت )سیگار( نسوار نوعی ماده تخدیرکننده است که دردود کند و یا نسوار  ) حشیش(

افغانستان و پاکستان موارد استعمال وسیع دارد. این ماده به شکل پودر سبز رنگ است و طعم بسیار تند و گزنده دارد واز برگ و آمیزه ای از مواد نشه آور تهیه می شود. نسوار خاصیت گیچ کننده گی سریع دارد و گفته می شود که مصرف

. درسالمتی دندان های شان را از دست می دهند  کننده گان نسوار به زودی دهان بگذارد. این یکی از اصول اعتقادی و "مدیریت بحران" درتفکر مسعود بود. کمیته های ویژه ای که به هدف نظارت بر عمل مجاهدان در گوشه و کنار جبهات برپا شده بود، به هر نوع تخلف رسیده گی می کردند و مسعود درآن مداخله نمی

کرد. هدف از ایجاد این اصول، عادت دادن مردم به قانون حتی در بدترین وضعیت جنگ و مرگ بود. به همین سبب در اوایل سال های جهاد، تهیه سگرت ونسوار

درجبهات جنگ را ممنوع اعالم کرد. آقای ریگستانی می نویسد: که تازه نیروهای ما وارد کابل شده بودند، با مسعود در ماشین او،1992" درسال

سوار، ازچهار راهی انصاری درمرکز شهر، می گذشتیم. در وسط چهارراهی پوسته ای )پاسگاه( بود وسربازی سیگار در دست ایستاده ، به محض آن که چشم مسعود به او افتاد، به راننده دستور داد توقف کند. دروازه ماشین را باز کرد و به

سرباز گفت، نزدیک بیاید. چون چشم سرباز به مسعود افتاد، با خوشحالی زیاد نزدش آمد. البته سبب

خوشحالی او معلوم بود. زیرا مسعود شخصیت افسانه ای دربین مردم بود و در باره او وکارنامه هایش، داستان های اغراق آمیزی تعریف می کردند. بناء سرباز

حق داشت خوشحال باشد که مسعود را ببیند. سرباز نزدیک دروازه ماشین رسیده بود که مسعود ناگهان سیلی محکمی به روی او زد. سرباز که گناه خود را ندانسته بود، به عقب رفته، باز سیگار در دست به حالت آماده باش ایستاد. من دریافتم که هنوز جرمش را در نیافته، بدون این که مسعود متوجه شود، به او اشاره کردم که

سیگار خود را بیاندازد. سرباز متوجه شد و سیگار را زیر پا انداخت و به مسعود(146) مسعود و آزادی صفحه  سالم نظامی داد."

بارها اتفاق افتاد که معتادان به حشیش را در مالء عام مجازات کرد. او این سخن خود را همیشه تکرار می کرد: مجاهدی که متصف به اخالق اسالمی نیست، مانند

گاو شاخ زن است! برخی مجاهدان که موهای دراز داشتند با واکنش مسعود مواجه می شدند و او

شخصا قیچی بر می داشت وموهای دراز آن ها را قیچی می زد.او علت شکست نیروهای خود در برابر طالبان درکابل را "ضعف معنویت" نامید.

تنفر وی از زور گویی و دکتاتوری ، مرزی نمی شناخت ودر بحرانی ترین دوران بیان می کردو می گفت:  مرگ وزنده گی اعتقاد خود را با صراحت

راه حل بحران این مملکت، برقراری نظام دموکراتیک و عدالت است!

Page 124: مسعود در نبرد استخباراتی

عالقه مفرط داشت و به  )کت وشلوار نظامی به پوشیدن دریشی نظامی طورمعمول دریشی و لباس خاکی رنگ را انتخاب می کرد. درمقام حفظ تقوا،

شکیبایی، مقاومت دربرابر سختی ومصیبت و مداومت دررعایت اصول دینی، به مثابه یک کوه بود و به همین علت تأثیرحضورش به حدی بود که درهر حالت مجبور

می شدی که از حدود احترام بیرون نشوی. داوری اش در باره مردم، با عبارتیکوتاه بیان می شد. می گفت:ملت ما روحیه مقاومت دارد.

درتوضیح مقاومت، عقیده اصلی خود را این گونه برزبان می راند: درمواقع دشواری و فشار، اگریک ساعت با تمام قدرت و اراده ایستاده گی کنی،

سال های سال از گزند دشواری وبالیا رها می شوی.روزی از وی سوال شد:

علت جنگ شما با طالبان چه است؟جواب داد:

علل زیادی است که باید با این گروه به نبرد ادامه دهم. اما به طور عمده روی سه علت با این گروه می رزمم: یک، طالبان به طورکامل، خواسته وناخواسته به

بیگانه گان خدمت می کنند. دو، بربنیاد اهداف قومی عمل می کنند. سه: درخصوص اسالم، رفتار افراطی دارند. ما با این سه نوع رفتار مخالفیم و راهی

جز جنگ و مقاومت سراغ ندارم. مسعود درپسوند نام "طالبان" همیشه کلمه "مزدور" را در صفت آنان برزبان می

راند. او این عبارت را همیشه برزبان می آورد: تعصب قومی ازنظرما شرک است. اما برپایی عدالت باید محقق شود. برپایی

عدالت از نظر مسعود، تحقق دموکراسی بود.فهیم دشتی می گوید:

درسال آخرجنگ ومقاومت برضد طالبان، مسعود پیوسته می گفت که سیرصعودی طالبان پایان یافته و با آن که گستره لشکرکشی آنان چشمگیراست، اما از حیث

انگیزه ، مشروعیت وتوانایی، درحال نزول اند. وی درتوضیح نظراتش به نقشهجنگی که دردیوار پهن شده بود، اشاره کرد:

ما سرانجام مرحله دشوار جبهه سازی وسیع درمناطق شرق، غرب ومناطق مرکزی را پشت سرگذاشته ایم. اکنون حوزه مانور ما درنواحی غرب، شرق و

نقاط مرکزی، به مراتب گسترده تراز جبهه اصلی جنگ است. حاال تنظیم ها عمال متالشی شده اند و روند یک دست شدن مقاومت سراسری سریع شده است. این

زمانی بود که شخصیت مسعود درمرحله جدید جنگ با طالبان به پخته گی میرفت واز مراحل جانفرسای شکست ها و نا امیدی ها گذر کرده بود.

اما مسعود درپنج سال مقاومت بر ضد طالبان، با فشار های وحشتناکی روبه رو بود؛ سختی ها کشید و آبدیده تر شد. فهیم دشتی از روز های اول عقب نیروهای

مسعود از کابل به سوی وادی پنجشیرمی گوید: من برای نخستین بار ترس ونگرانی تلخ و عمیق را زمانی درسیمای مسعود

مشاهده کردم که قوای تحت رهبری وی با تمام سازوبرگ دولت ونظام، واپس به درون دره پنجشیر عقب نشینی کرد. وضع فوق العاده دشوار، خطرناک، شکننده

واسفناک بود. دهانه ورودی دره به منظور سدبندی علیه یورش بی وقفه طالبان به بسترگاه طبیعی پنجشیر انفجار داده شده بود. شاید مسعود درتمامی جنگ های

فرسایشی با شوروی ها و ارتش کابل دردوران جهاد، این چنین مرحله سیاه

Page 125: مسعود در نبرد استخباراتی

شکست را در زنده گی خویش تجربه نکرده بود. با این حال، آتش یک تصمیم قطعی درچشمانش فواره می زد. به خانه ما در منطقه دشتک آمد. روبه آسمان

کرد وگفت: پروردگارا! فقط به من سه روز مهلت بده، سه روز فرصت بده... من مسیر جنگ 

را عوض می کنم. سپس گفت:چای سبز برایم بیاورید و بعد، یک چشم می خوابم.

� در بدترین حالت جنگی درهرجایی که می خواست، به خواب عمیق  او عادتا همیشه بعد از نیمه شب می خوابید و درپایان شب ها، یادداشت  فرومی رفت؛

های خصوصی خود را می نوشت. همان روز بعد از نوشیدن چای، به خواب رفت. اما من شاهد بودم که مسعود، لحظه های بس آشفته، غیرعادی، انباشته از حرکات دردناک را از سر می گذراند. درواقع می توان گفت که لحظه های

آزمایش استخوان شکن، خود او را مصرف می کردند. درطی یک ساعت، صدها دست خود را پهن کرد؛ جمع کرد؛ یک پا را به  بار ازین پهلو به آن پهلوشد؛

آرامش روی دوشک رها کرد اما زود به زود، پاهایش را جمع کرد و راست  عالمت کرد. سرش را ازین رخ بالش به آن رخ بالش دور داد و دندان های خود را می

جوید.. مسعود درنا آرام ترین خواب تلخ زنده گی اش، درتالش نجات جان صدها هزار انسانی بود که سال های متمادی با نثار کردن جان خود و فرزندان شان،

شان، درکنار وی زنده گی کرده بودند. درآن لحظه ها،  دارایی ها و فداکاری های از شوخی های مسعود نشانی نمانده بود. اما درمدتی کوتاه، دو باره بر گردونۀ�

ابتکار و قدرت نمایی قرار گرفت.مسعود، خود در باره تلخی ومرارت شکست چنین می نویسد:

"شکست چیز بد وتلخی است. شاید هیچ تلخیی به اندازه شکست، رنج آورنباشد.مخصوصا شکست درجنگ مسلحانه در برابر دشمن آشتی نا پذیر.

شکست با همه اندوه وبدبختیی که با خود دارد، برای بعضی ها سرآغاز پیروزی های بزرگی بوده که اصال قبل ازآن تصورش هم برایش نا ممکن بوده است. من چندین بار درزنده گی با چنین مسأله ای رو به رو شده ام. پیروزی هایم همه بعد

از چشیدن زهر تلخ شکست ها بوده است. به یاد می آورم زمانی را که قوای مان درسال پنجاه و هشت در برابر عساکر دولتی شکست خورد و تقریبا متالشی

شدیم، اکثر مردم به نظر نفرت به ما می دیدند و عامل بدبختی خود، مرا می دانستند. درظرف کمتر از دو سه روز، اکثر مردمی که درهمراهی ما افتخار می

نمودند، همه برعلیه ما قدعلم کرده و به نظر حقارت به ما می نگریستند. تو گویی کمونیستیم و با سال ها بیگانه بوده اند." ) کتاب مسعود و آزادی صفحه

126)         شاید دشوار ترین آزمایش های تجربی مسعود، پروسه تلخ و ناگفته ای بوده است

"ترس" را بر زمین بزند. گویا ویژه گی حس ترس که وی تالش می کرد تا پشت آن است که بعد ازهر شکست وفرار، دو باره روی پا می شود و به سوی شخص

بر می گردد. او در زنده گی و جنگ، تا حد زیادی در مسیر تسلط کامل برحس ترس و ترس هایی که همراه با حوادث به سوی آدم حمله ور می شوند، جلو

رفت؛ اما ترس چیزی نیست که وجود آدمی را ترک کند. هر انسانی خودش دقیقا می داند که چه زمانی، ازچی می ترسد و آن ترس، در چه مواقعی، توان انسانی

را آرد می کند و چه زمانی می شود با آن پنجه در پنجه انداخت. احمدشاه مسعود،خود درین باره می نویسد:

Page 126: مسعود در نبرد استخباراتی

" آیا همین حاال از مرگ می ترسم؟ به یقین نه، به خداوند نه! به شهادت خود واقعا خرسندم وایمان کامل دارم که خداوند به وعده خود وفا می کند و از گناهان کم و زیادم، هم خواهد گذشت وحیات جاودان و راحت جاودانی را نصیبم خواهد کرد. فقط کمتر تشویش دارم که بعد مرگ من، برادران همسنگرم

چطور خواهند کرد؟ این تشویش هم برایم چندان رنج آور نیست؛ چه، مردم خدایی دارند و او با قدرت است و از همه کرده دلسوزتر. اگر یک دری بسته گردد، صد در

� از زنده دستگیر شدن می ترسم. این که کمونیست ها مرا دیگری باز کند. واقعا بگیرند، توهین و تحقیر کنند، عذابم بدهند و من زیر فشار آن ها مقاومت کرده نتوانم و برادرانی را که در بین دشمن فعالیت دارند، افشا کنم. خداوندا خیر به دست توست. صد بار شهادت را قبول دارم، مگر اسیر شدن را نه! خدایا مرا

اسیر دشمن نسازی، تو خالقی، به تو نیاز می کنم که مرا اسیر دشمن نسازی." اپریل12) درپایان اولین ماه از آغاز حمله هفتم شوروی ها که به تاریخ

(1984/5/19- 1363 ثور29صورت گرفت. پایگاه دره خیالب- 1984 خورشیدی وقتی عبدالله اوجاالن رهبر حزب کارگران کردستان1377درسال

ترکیه بر اثر یک توطئه بین المللی از یک فرودگاه در کنیا ربوده شد و به شکنجه گران ترک تحویل داده شد، مسعود با خاموشی و اندوه، صحنه های وحشت ناک انتقال اوجاالن به شکنجه گاه را از طریق شبکه تلویزیونی بی بی سی تماشا می

کرد. وی درپایان فقط گفت:" اوجاالن مرد استواری است. خدا هیچ کس را درچنین سرنوشتی دچارنکند!"

با دیدن صحنه هایی که خود از آن متتفر بود، این جمله کوتاه بدون شک مسعود،را با تلخی و مرارتی تمام بر زبان رانده بود.

با این حال مسعود این مهارت را در خود پروریده بود که هرگز، دهلیز احساسات خویش را به روی دیگران باز نگه ندارد. او در یک چنین احوالی، سرمستی و بی

باکی خویش را از سرمی گرفت تا در احساسات جنگجویان کمترین رخنه اینیافتد.

سید عظیم مصطفی در توضیح روز های دشوار پس از عقب نشینی از کابل در می گوید که درآن روزها دلهره و مأیوسی بر ارواح مردم1375میزان سال

مسلط شده بود؛ اما مسعود در رفتارش ظاهری اش نقش شادمانه ای بازی میکرد:

درهمین شب ها و روز های دشوار، که همه چشم ها به سوی او بود، فشار و اندوه خود را به سختی پنهان می کرد. روزی درحضور چند تن از همراهان رو به

صالح محمد ریگستانی گفت: در زبان پشتو، دانشگاه معنی می دهد و ترجمه شده  کجا هستی بچه پوهنتونی؟کامل واژه دانشگاه است.

ریگستانی جواب داد: من می توانم ادعا کنم که در زمان حکومت مجاهدین چند ماه به دانشگاه رفتم و بعد ازین هم اگر فرصت دست داد، وارد دانشگاه خواهم شد اما افسوس به حال

شما که هرگز به محیط دانشگاه وارد نخواهید شد! ورود به حوزه دانشگاه و آموزش عالی یکی از آرزوهای مسعود بود که هرگز به

آن نرسید. من ) نگارنده ( یک بامداد روشن بهاری در ساختمان چهار طبقه ای "اوپراسیون"

برای انجام کاری نزد مسعود رفتم. وقتی کارم تمام شد، ازین در و آن در، از

Page 127: مسعود در نبرد استخباراتی

جمله از سطح وسویه لیسه های امانی و استقالل سخن گفته به میان آمد. ناگهانچشم مسعود از راه کلکین به بیرون راه کشید و آهسته گفت:

 !هی ... لیسه استقالل! تو به چه حال افتادی و سرنوشت، مرا به کجا پرتاب کرد

آقای ریگستانی به نقل ازمسعود می گوید:جنگ هم علم است وهم هنر؛ اما خودش فرماندهی را فقط هنرمی دانست.

کاکا تاج الدین) خسرمسعود( می گوید: در ناحیه جامی روستای ملسپه محاصره روس ها چنان تنگ شد که1361درسال

میان ما و سربازان روسی کمتر از صد متر فاصله بود. از چهارسو درمحاصره کوماندو های روسی افتاده بودیم. ما از الی درختان، صف متحرک نظامیان روسی

را نگاه می کردیم. مسعود ناگهان روی پا شد تا به سوی سربازان آتشباری کند،اما من با تمام قدرت، دستش را به سوی خود کشیدم وگفتم:

تیراندازی نکن ... این مرگ حتمی ما است... آن ها از حضور من وتو خبرندارند...بمان خود شان ازین جا دور می شوند.

مسعود حالت عادی نداشت و احساساتی شده بود. من دستش را رها نکردم. دقایقی بعد، صف لغزان نظامیان که از چند سو به هم نزدیک شده بودند، از

منطقه شابه روستای آستانه به سوی آستانه راه افتادند. سه روز بعد از آن، در روستای نوه لیچ مهمان بودیم که ناگهان یک دسته از چرخبال های روسی بر فراز ما ظاهر شدند. به طور قطع فکر کردیم که محل اقامت ما افشا شده و هواپیما ها به بمباران آمده اند. بسم الله خان ) رئیس ستاد ارتش کنونی افغانستان ( و شاه نیاز هم با ما بودند. با سرعت از خانه به بیرون پریدیم و عقب سنگ بزرگی

موضع گرفتیم. مسعود پرسید:چه کسی به حکومت اطالع داده باشد؟

یکی از همراهان ما گفت که یک تن از مجاهدان به نام ضابط ساعتی پیش یکی دو بار سوار بر بایسکل ازجاده مقابل خانه عبور  در) درمحمد(

کرد! چرخبال ها مثل یک دسته زاغ بر فراز منطقه ای که ما در ته سنگ خزیده بودیم،

درحرکت بودند. مسعود به همراهان گفت: اگر افشا شده باشد که ما این جا هستیم، لحظاتی بعد به بمباران شروع می کنند.

قبل از آن که همه چیز از کنترول خارج شود، یکی ازشما، از عقب مرا به ضربگلوله از بین ببرد که زنده به چنگ دشمن نیفتم.

و بالفاصله اسلحه برداشت و به حالت نیم خیز، قصد داشت از موضع بیرون شود و خود را برای آخرین جنگ آماده کند. من خود را به او چسپیدم و او را دو باره به

درون حفره کشیدم. هواپیما ها همچنان به طورمرموزی در فضا دور می زدند. دل گواهی می داد که انتظار بکشیم. شاید به زودی ازین منطقه ناپدید شوند.  من

کاکا درین حال از درون آسیاب به سوی هواپیما ها تیراندازی شد. مطلع شدیم که به سوی هواپیما ها شلیک کرده بود. با کمال تعجب مشاهده کردیم کهشهاب الدین

هواپیما ها بعد از تیراندازی شهاب الدین از درون آسیاب، کم کم ارتفاع گرفتند و سپس به سوی میدانچه عقب خانه رحیم خان ) مشهور به غالم بچه( رفتند. پیلوت

ها ندانستند که مسعود در چند صد متری شان عقب سنگی پنهان بود. اگر درآن دقایق، مانع مسعود نمی شدم، او خودش را ظاهر می کرد و درنتیجه فاجعه بار

می آمد.

Page 128: مسعود در نبرد استخباراتی

جنگ کانتینر ها1377سال

منابع: جنرال محمد قاسم خانحاجی رحیمجنرال داود

� چریکی مسعود که درچهارسال جنگ درکابل فرسوده شده و ارتش کوچک و عمدتا توانش رزمی اش را از دست داده بود، بعد از عقب نشینی ازکابل، با بحران

سختی درگیر بود. تعرض طالبان منظم انجام می گرفت، اما ارتش مسعود درصدد کسب فرصت برای استقرار درسوق الجیش دفاعی جدید بود. تالش برای استقرار

دفاعی، نیاز به زمان داشت و طالبان و پاکستان به این نکته پی برده بودند که نباید مسعود را موقع داد که ارتش پراکنده ای خود را دو باره سامان

نصیرالله بابر وزیر داخله درزمان نخست وزیر بوتو در پاکستان و گوهر ایوب بدهد. وزیر خارجه آن کشور بعد از تسلط طالبان برکابل اعالم کردند که دره پنجشیر

)بستراصلی مقاومت( ظرف سه روز اشغال خواهد شد. این ادعا درآن زمانبیشتر جنبه تبلیغاتی و فشار روانی داشت

بر بحران اولیه شکست، سبب گشت که درچندین دور جنگ  اما غلبۀ� مسعود سرنوشت ساز، سامانه تاکتیکی رشک انگیزی را در امر به دام اندازی هزاران

طالب مهاجم به نمایش بگذارد. او درمیدان های جنگ، تاکتیک های قبض وبسط را به کار گرفت. درچندین دور، جبهه گسترده را ناگهان منقبض کرد ومحاذ طالبان را

گسترش داد وسپس ضربات کارسازی بر ماشین تعرضی آنان وارد آورد. تاکتیک به منظور کم کردن سرعت تعرضی  " جنگ کانتینر ها" جدید مسعود با اختراع

طالبان، برای نخستین بار در جاده بگرام- چاریکار عملی شد. به دستور مسعود، شماری از کانتینر های بزرگ به شکل مانع درعرض جاده جا به جا می شدند و در میان این کانتینر ها خاک و گل مرطوب انباشته می شد. این موانع در نقاط باریک

معابر یا جاده عمومی مستقر می گشتند تا وسایل نظامی ارابه دار به خصوص تانک و داتسون ها از راه دیگری نتوانند به حرکت خود ادامه دهند. ضخامت این کانتینر ها حداقل دو متر بود و انباشت گل وخاک مرطوب درین جعبه های غول پیکر، کاری بس سنگین بود اما در ایجاد سد بندی در برابر صدها داتسون پر از

نفرات طالبان به اندازه یک کوه بزرگ مانع و مشکل خلق می کرد. این موانع به اثر انفجار، شلیک تانک و توپ و خمپاره متالشی نمی شدند. این تنها بخشی از کار بود. موازی با کانتینر های پر از گل و خاک، کانتینر های دیگری در عرض جاده و یا

صدها تن بمب هواپیما و مواد انفجاری بسیار  حاشیه جاده گذاشته می شدند که در فاصله یک کیلومتری سد های  قوی و آتش زا در درون آن ها تعبیه می شدند.

� کمتر از نیم کیلومتری کانتینری، دسته های مسلح به کمین می نشستند و تقریبا اطراف کانتینر ها به وسیله خارهای فلزی دارای سه شاخه مساوی به هر سو

پاشیده می شدند. خارهای فلزی نوک تیز، به هر پهلویی که روی زمین قرار می گرفتند، یک شاخه تیز آن به سوی هوا بلند می ماند و تایر داتسون های دوکابین

طالبان درنخستین لحظه برخورد با تیغ این خارهای دارای سه شاخک، از کار می افتادند. نفرات مسلح طالبان با دست پاچه گی از بدنه عقبی داتسون به زمین می

آنگاه افراد نشسته درکمین، دست به آتشباری می زدند. طالبان درتالش  پریدند. نجات جان شان، با سرعت در پناه کانتینر های بزرگ می خزیدند، اما کانتینر ها که

Page 129: مسعود در نبرد استخباراتی

آن ها را پناه نمی دادند. همزمان با شدت آتشباری،  خود دام های مرگ بودند، تجمع طالبان در کنار کانتینر ها افزایش می یافت و آنگاه ده ها تن مواد انفجاری

به وسیله ریموت کنترول از راه دور انفجار داده می شدند و ده ها طالب همراه با قطعات کانتینر ها و داتسون ها به هوا بلند می شدند. نخستین جنگ کانتینری در دو

راهی بگرام واقع در چهل کیلومتری شمال کابل سازماندهی شد که برای طالبان نتیجه وحشت ناکی در قبال داشت. بعد از آن در چندین نقطه از منطقه بگرام تا شهر چاریکار، ازین گونه موانع کانتینری در مسیر حرکت ارتش طالبان جا به جا شدند. وقتی نخستین دسته های تعرضی طالبان به موانع برخورد کردند، صدها

داتسون پر از جنگجویان در اطراف کانتینر ها تجمع کردند. در اوج تجمع طالبان، کانتینر های پر از مواد انفجاری به وسیله آله الکترونیکی هدایت کننده از فاصله

دور، انفجار داده شدند که در نتیجه آن، رزمنده گان فعال طالبان به شمولفرماندهان خط اول جنگ جان های خود را از دست دادند.

تاکتیک جنگ کانتینری شرایطی را فراهم کرد که مسعود، با زحمت کمتری توانست درآن شب ها و روز بر وضعیت اضطرار حاصل از شکست درکابل مسلط شود.

� اضطراری و خطرناک بود. رهبران طالبان به فرماندهان ارشد ها، وضع واقعا مسعود به شیوه های مختلف پیام داده بودند که از کنار مسعود دور شوند و آنان حاضر خواهند بودکه موقعیت و جایگاه شان را ضمانت کنند. مسعود ازین نوسان

.ها آگاهی داشتجنرال قاسم خان می گوید:

درلحظه هایی که لشکر مسعود به سوی ناحیه دخولی پنجشیر به سرعت عقب مملو از  می نشست، مسعود از من خواست که یک کانتینر نسبتا جدید وبزرگ

مواد انفجاری را در کنار جاده بگرام- چاریکار جا به جا کنم و بر در آن قفلسنگینی بزنم. این کانتینر نیز از دورهدایت می شد. مسعود گفت:

طالبان گمان می برند که این کانتینر بزرگ با این قفل سنگین، ذخیره گاه اسلحه  و تجهیزات گران بهایی است که نیروهای مسعود فرصت نیافته اند آن را تخلیه

راطراف کنند. فرماندهان طالبان عادت دارند که برسر تصاحب غنیمت، ابتداء کانتینر تجمع کنند و آن وقت خواهی دید که چه اتفاقی می افتد! هدایات مسعود را به طورکامل اجرا کردم. ساعاتی بعد که ما دردامنه های اطراف از طریق دستگاه های دوربین صحنه را تماشا می کردیم، نفرات زیادی از طالبان همراه با موتر های داتسون دارای دو کابین دراطراف کانتیتر تجمع کردند. این تجمع دیری دوام نیاورد

و انفجار عظیمی در منطقه روی داد و کانتینر، نفرات طالبان وموتر های شان درهوا پراکنده شدند. او بعد ها هنر فرماندهی جنگ را با خونسردی عجیبی به کار

که طالبان از تاریخ چهارم ماه اسد تا دوازده همان ماه1378می گرفت. درسال در شمالی پراکنده شدند، مسعود فقط گفت:

ما خود را جمع کرده ایم وحاال طالبان در جبهه گسترده و سخت نا مأنوس، تمرکز خود را از دست داده اند. حاال می توانیم همچون مشت واحد، ضربه اساسی را

وارد کنیم. این ضربات اساسی از چندین جناح بر طالبان وارد آمد ودرآن کارزار، قطع مسیر عقبی طالبان درشمالی خیلی ماهرانه انجام گرفت که درمدتی کوتاه

واحدهای جنگی طالبان همراه با تمامی جنگ افزارها به طورکامل معدوم شد؛ اما سطح تدارکات طالبان ازحیث اسلحه ونفرات جنگی بسیار باال بود و به زودی،

واحدهای جنگی خود را احیا می کردند.حاجی رحیم می گوید:

Page 130: مسعود در نبرد استخباراتی

مسعود در باغ خانه اش قدم می زد و کاله خود را در دست داشت1377در سال وگفت:

اگر ما جنگ کانتینری را در دفاع از کابل آغاز می کردیم، نه تنها طالبان که ارتش پاکستان را به یک مسابقه تاریخی فرا می خواندیم. این جنگ می توانست در

این مناطق در مسیر مارپیچی دره ماهیپر، نغلو، مسیر لته بند و دهانه پلچرخی مسیرکوهستانی کابل- جالل آباد قرار دارند وانسداد مسیر به معنی قطع کامل

بسیار با موفقیت اجرا جاده ای است که کابل را با مرز تورخم وصل می کند.شود. حاجی رحیم می گوید:

تجارب جنگی ودفاعی مسعود رو به پخته گی می رفت و او قصد داشت جنگ کانتینری و ایجاد سد بندی به اشکال دیگر را در نبرد های بعدی به منظور بیرون

راندن طالبان از شمال و سپس از کابل طراحی کند. جنگ کانتینر ها اختراع تاکتیکی مسعود در جنگ های پس از عقب نشینی از کابل

بود. بعد ازآن درچندین دور جنگ، خط اندازی کانتینر ها به کار گرفته شد که برای نیروهای مسعود هیچ تلفاتی نداشت. اما اجرایی کردن طرح خط اندازی کانتینر ها،

کاری بس طاقت فرسا وسنگین بود.جنرال داود می گوید:

در جبهه تخار، توازن نیروها کامال به نفع طالبان برهم خورد. حدود1377درسال هزار تن از مجاهدان دربرابر تهاجم بی وقفه حدود پانزده هزار تن از طالبان و

داوطلبان از کشور های مختلف باید ایستاده گی می کردند. مسعود تاکتیک جنگ کانتینرها را در جبهه تخار نیز به کار گرفت. درین جنگ، کانتینرها با"تلک ماین"

) تله مین( مجهز شده بودند. آتش تسلیحات سنگین از چهار جناح به سوی مانع کانتینری عیار شده بود. مسعود از فراز تپه ای، جنگ را تماشا می کرد. این تاکتیک خیلی مؤثر بود. ما همچنان در منطقه بنگی به سوی شهرستان خان آباد در امتداد

سلسله تپه ها از تاکتیک جنگ کانتینری استفاده کردیم که در استراتیژی دفاعپایداربسیار با اهمیت بود.

مسعود از توسعه ساختاری جنگ کانتینری اطمینان داشت. اوگفت:ما به طور کامل با آی،اس،آی رو به رو هستیم. 

درجنگ های تخار، پدیده ای به نام طالب اصال مطرح نبود. مسعود با استفاده از شبکه های ویژه اطالع داد که جنگ به طور کامل از اسالم آباد رهبری می شود. مسعود فیلم مستندی را به دست آورد که شماری از افسران ویژه استخباراتی

پاکستان را درجریان آموزش های جنگی نمایش می داد. سپس همان افسران، با ریش های دراز، لباس افغانستانی، دستار کالن درعقب فرمان یا عقب بدنه

داتسون های طالبان در جاده های کابل، شمالی و جبهه شمال نشان داده می شد. این فیلم به کمک شبکه ناشناخته افسران بلند پایه آی،اس،آی تهیه شده و دراختیار

مسعود قرار گرفته بود. در اوج بازی های اطالعاتی و تماس های مداوم با شبکه هایی که صرفا با خود

مسعود مرتبط بودند، مسعود احساس کرد که در نوعی محاصره اطالعاتی قرار مکالمات وی در دستگاه ماهواره گرفته است. نشانه بارز این محاصره آن بود که

به نحوی از سوی سازمان های بزرگ جاسوسی دنیا که در عقب پروژه طالبان قرار داشتند، کشف شده و دراختیار آی، اس،آی قرار داده شده بود. مسعود

اگرچه در هسته رهبری آی، اس،آی هوادارانی داشت؛ اما از پی آمد های رخنه شبکه ای از  اطالعاتی سازمان های جهانی در جریان مکالمات نگران شده بود.

Page 131: مسعود در نبرد استخباراتی

افسران آی،اس،آی در بحرانی ترین حاالت، مهمترین اطالعات را دراختیار وی می گذاشتند. جنراالنی که به مقاومت مسعود در برابر تهاجم عریان وبی وقفه قطعات

نظامی پاکستان درشمال به عنوان عامل بازدارنده در برابر"حماقت" های آمرین نگاه می کردند؛ چشم امید داشتند. این حلقه افسران  باالتر از خود و رقبای شان

بدین نظر بودند و) بدون شک حاال هم هستند( که لجاجت برسر تصاحب سیاسی مسعود بعد  افغانستان هردو کشور- پاکستان وافغانستان- را به تباهی می کشاند.

ها علت دیگرخوشبینی افسران همکار را درک کرد که برایش جالب بود. توضیح نام فرد رابط میان جنراالن ارشد آی،اس، آی با این علت مجاز نیست. درین جا

مسعود نیز قابل ذکرنیست؛ اما قابل گفتن است که درسازمان استخباراتی پاکستان درقضیه افغانستان ، آن طوری که درظاهر امرتصور می شود، اشتراک

موضع و استراتیژی یک پارچه وجود ندارد. اگر فشارهای جاری غرب باالی آن کشور ادامه یابد، آی، اس، آی از خیر لقمه کالن به نام افغانستان می گذرد. چون

راه دیگری باقی نمانده است.3 آقای محمود دقیق می گوید: اکثراوقات مسعود در حریم یاران، به طورآنی به آدم 

دیگری تبدیل می شد. وقتی از ساعات متوالی کار فارغ می شدیم، ناگهان به شوخی و دست بازی و کشمکش روی می آورد. و نزدیک ترین فرد دم دستش را

به حیث حریف پهلوانی انتخاب می کرد. درجمع چند نفری یاران، بدون مقدمه دست های دراز و پر زورش را دراز می کرد واز جمع یاران هر که را که نزدیکش

می بود، به سوی خود می کشید وبه رسم پهلوانی و زورآزمایی میان بازوانش می فشرد و یا او را در وضعی قرار می داد که برای احتراز از سقوط به روی زمین

ناگزیر به دفاع برمی خاست و این چیزی بود که مسعود را بیشتر تشویق می کرد که به زور آزمایی و پهلوانی ادامه دهد. این گالویزی زمانی پایان می گرفت که هر

دو از نفس می افتادند؛ اما مسعود رها کردنی نبود وبه سوی دیگر همراهان می پرید تا آن ها را نیز به چنگ آورد. فهیم دشتی می گوید: یک بار در مهمان خانه

وزیراکبرخان به سوی دکتر عبدالله رفت تا او را به زمین بخوابد.14شماره دکتردرعین حالی که سعی می کرد، حرمت مسعود را رعایت کند، به خنده افتاده

بود وازخود دفاع می کرد. مسعود صاف وساده می خواست او را بیازارد و به زمین بکوبد. با شورواشتیاق می خندید و پنجه درپنجه دکترمی انداخت. این صحنه

دقایق متوالی ادامه یافت تا آن که هردو جانب ازنفس افتادند. دربدترین دوران جنگ سرنوشت ساز، با بی خیالی به سوی این و آن پرزه و متلک می پراند و

سخن به شوخی می گفت و دیگران را هدف قرار می داد و ازته دل می خندید.آقای دقیق صحنه دیگری را به یاد دارد:

روزی بعد از ختم کار رسمی، از فراز کوه پائین می آمدیم. از چرخش شوخی آمیزچشمانش فهمیدم که در تعقیب من است تا مرا به بازی مشت ویخن وکش

وگیر بکشاند. این بار می خواست مرا از باالی کوه به سوی پائین بکشد تا من بترسم واو بخندد. پس زود تر از دکترعبدالرحمن وخودش راه خود را به سوی

دامنه کم ارتفاع تر کج کردم؛ مسعود گفت:آمرصاحب پنجشیر! تو چه شدی؟ من ترا می پالم!

با قدم های بلند تر از وی فاصله گرفتم. او با گام های بلندی مرا تعقیب کردوگفت:

چرا از من دور می روی... من که گژدم نیستم!

Page 132: مسعود در نبرد استخباراتی

دکترعبدالرحمن گفت: گژدم نسبت به تو بهتر است... الاقل درفصل زمستان آرامش دارد اما تو

درزمستان وتابستان آرام وقرار نداری!مسعود از ته دل می خندید اما مرا به چنگ آورده نتوانست.

شوخی های مسعود حتی در بدترین حاالت جنگ، کمرنگ نمی شد. اساسا سعی می کرد که درچنین حاالت، روحیه شاد و فعالی از خود نشان دهد. درماه هایی که جنگ ومقاومت درشمالی نهادینه می شد، خصلت های فردی مسعود با جلوه های

که مهاجرت گروهی مردم شمالی1378ویژه ای نمودار می گشت. حتی درسال به خطر فاجعه و بحران مرگبار روبه  به سوی پنجشیرآغاز شد و سرنوشت مردم

رو بود، مسعود با شادمانی و شوخی با مردم برخورد می کرد. فهیم دشتی میگوید:

درروستای دشتک، جلسه ای با شرکت استاد سیاف، فرمانده الماس، شادروان دکترعبدالحی وجمعی از سران جبهه برگزار شد. چرخبال دور تر از مکان جلسه

نشست کرده بود و قرار بود مسعود به سوی چرخبال برود، اما وی به سوی خانه با دقت از نظر گذراند  نیم ساخت دکترعبدالله دور خورد. دیوارها و نقشه خانه را

وخطاب به دکترگفت:این خانه است که نقشه کرده ای؟ به این دراز خانه چه دل خوش کرده ای؟

� درخصوص طرح ودیزاین نمای خانه انتقاد داشت و طوری وانمود می کرد ظاهرا که اگر وی برای چنین کاری اقدام کند، طراحی خانه خیلی عالی ترازین خواهد

بود.درواپسین لحظه ها به شوخی گفت:

به قوماندان بگو که سه چهار صندوق دینامیت بیاورد که این خانه را انفجار بدهم! او درطراحی ساخت خانه و مکتب ساعت ها صحبت می کرد وگفته می شود که نقشه مکتب روستای بازارک را شخص خودش آماده کرد و سپس مکتب ساخته شد. بدین ترتیب، ساختمان لیسه بازارک به عنوان یادگار مهندسی مسعود باقی

مانده است. مدیر مسئول هفته نامه کابل بودم.1374 تا 1371من )نگارنده ( درسال های

این هفته نامه دراوج جنگ و زمستان درکابل به وسیله مسعود پایه گذاری شد. باورنداشتم که مسعود درچنین حالتی، با نشر هفته نامه غیر دولتی موافقت کند.

ریگستانی که سازماندهی کار را برعهده داشت، به من گفت:اشتباه می کنی!

یک شب درساختمان چهارطبقه ای اداره موسوم به " اوپراسیون" در نزدیکی چهارراهی وزیراکبرخان برای دیدار با مسعود رفتیم. ساعت ده شب بود که

به آن جا آمد. باالپوش ) بارانی( آبی روشن برتن داشت. حین صحبت رو  مسعودبه من گفت:

می خواهم نشریه ای تأسیس شود که فاسدان و گمراهان دولتی وغیردولتی را او افشا کند! تعجب نکن... اخبار مربوط به خیانت کاران را من برایت می دهم! هیچ گاه فرصت نیافت و یا از روی مصلحت الزم ندانست که در باره به قول

گمراهان وفاسدان دولتی و غیردولتی- مدارکی زنده در اختیار هفته نامه – خودشقرار دهد.

Page 133: مسعود در نبرد استخباراتی

او از نخستین ماه های پیروزی مجاهدین نسبت به آینده کار حکومت، ونوع دیدگاه رهبران تنظیم های جهادی با مردم و قضایای سیاسی ، عمیقا  برخورد

دلزده و مأیوس بود. جنگ سختی با حزب اسالمی حکمتیار جریان داشت. درجریان صحبت، چند صدای

انفجار از فاصله نزدیک به گوش رسید. مسعود با اشاره به انفجارگفت: می شنوی؟ می خواهم خیانت هایی که درپس این جنگ قرار دارد، به مردم وتاریخ

افشا شود! تو چه نظر داری؟ من گفتم: این نشریه دولبه داشته باشد: لبه اول به سوی افراطی گری و لبه دوم

به سوی آی،اس، آی!مسعود گفت: موافق هستم!

و دست خود را برای فشردن دست من دراز کرد وگفت:اگر خدا بخواهد، کار ما شد!

هرگاهی که مسعود نشریه را دردست می گرفت، بی آن که عناوین درشت سیاسی آن را بخواند، به صفحه ششم ) پاتک خنده ( برای دیدن طنز وکارتون می

رفت و ناگهان مثل کودک ذوق زده می خندید و می گفت: ای بچه ات پیر، گفتار مخصوص مردم پنجشیر است که بیشتر ای بچه ات پیر،

این را کی طراحی کرده؟طعم تعجب و حسن نظر دارد بی آن که درجستجوی طراح زحمتی بکشد، دنبال کارتون دیگرمی رفت وباردیگر

خنده اش می ترکید و احساسات خود را با حاضران مجلس شریک می کردوصفحه را مقابل چشمان شان می گرفت ومی گفت:

 نگاه کنید... این چقدر جالب است! یک بار بسیاری از مقامات ارشد نیز به دورش گرد آمده بودند وروی قضیه مهمی

باید تصمیم گیری می شد. هنوز جلسه آغاز نشده بود ومسعود دقایق متوالیفکاهه های صفحه طنز را مطالعه می کرد.

اما در صفحه اول یکی از شماره ها، کارتون بزرگی را چاپ کردیم که با واکنش اگر فراموش مسعود رو به رو شد. این کارتون بزرگ از طراحی های "مرزبان"

بود و یک مرد مجاهد را نشان می داد نکرده باشم، اسمش طارق مرزبان است که تخته به پشت روی زمین افتاده و دست و پا هایش با هم در جنگ اند. در دو دست ودو پای این مجاهد، شمشیر بسته شده بود. طراحی به گونه ای بود که

جنگ دست وپا ها تا آن جا طول کشیده که یک پا و یک دست وی نیز قطع شده است؛ با آن هم، مجاهد خشمگین با همان یک دست و پای باقیمانده، به جنگ خود

بر ضد خود ادامه می دهد. مسعود همین که مرا دید گفت:این جا بیا کنارم بنشین!

در سالن مجلس بسیاری از رهبران و وزرای دولت اسالمی حضور داشتند. مسعودبیخ گوشم گفت:

این کارتون را چه کسی کشیده است؟جواب دادم: کارتونیست ، مرزبان نام دارد!

مسعود گفت: او را بیاور که ببینمش! برایش چند نصیحت دارم!گفتم: او درافغانستان نیست، خارج از کشور زنده گی دارد!

مسعود گفت: برایش پیام بده که اگر کسی یک روز هم به خدا ایمان داشته باشد،این کارتون را رسم نمی کند... حرف من تمام شد ... می توانی بروی!

Page 134: مسعود در نبرد استخباراتی

روی داد. درصفحه اول هفته نامه عکس حکمتیار را1372حادثه دیگر درسال انداختیم که در دو سوی آن، عکس های مسعود و استاد برهان الدین ربانی

قرارگرفته بود. زیر عکس این تیتر را نوشتیم:حکمتیار کشت شاه وزیری می دهد

برنده بازی کی خواهد بود؟ اتفاقا عکس عجیبی از مسعود ) درحال بازی شطرنج( درجناح راست عکس حکمتیار گذاشته شده بود. پخش این عکس ها مقارن همان روز هایی بود که

حکمتیار پیوسته شهرکابل را با راکت می کوبید ومی گفت: جمعیت اسالمی باید میان کرسی ریاست جمهوری و وزارت دفاع، یکی را انتخاب

کند. وقتی به تاالر بزرگ وزارت دفاع وارد شدم. مسعود از عقب بلند گو، برای صدها

تن ازنماینده گان از سراسر کشور که به منظور برگزاری "شورای اهل حل وعقد" به کابل آمده بودند، سخنرانی می کرد. سخنانش را نیمه تمام گذاشت و از فاصله

چهل متری در بلند گو گفت:دراتاق پهلویی منتظرباش... می آیم!

دقایقی بعد در اتاقی که من انتظار می کشیدم، وارد شد. دریشی فرماندهی خاکیرنگ به تن داشت.دست های درازش را به سویم دراز کرد:

جوان! درین روز های حساس، تو چه کاری کردی؟بی آن که فرصت پاسخ دهی به من بدهد، پرسید:

شطرنج را درست یاد داری؟گفتم: آری، حتی یک بار شما را مات هم کرده ام!

نشریه را تا وباال کرد وگفت: اگر یاد داری... پس سوال مرا جواب بده... وقتی کسی کشت شاه وزیری می

خورد، چه می شود؟فی الفور رگ حساس مسأله را دریافتم و گفتم:

فهمیدم. پیام شما را دریافتم!مسعود با تبسمی که درسیمایش حل شده بود، گفت:

گرفتن پیام کفایت نمی کند... سوال را جواب بده!گفتم: وزیر از صحنه حذف می شود!

مسعود گفت: آفرین! حاال شدی رفیق صادق حکمتیار... او هم همین را می گوید و گفتارش را به وسیله راکت کوبی باالی مردم بیان می کند. اگرتو به جای من

باشی چه می کنی؟بعد موضوع را عوض کرد و پرسید:

این عکس مرا درحال شطرنج بازی از کجا کردی؟گفتم: در مطبوعات ازین چیزها زیاد است!پرسید: درشماره جدید چه چیز مهم داری؟

گفتم: در باره دکتر نجیب... این که او چه گونه نقشه ترور می کشید! مسعود گفت: اگر جای تو باشم، دکترنجیب را راحت می گذارم... نکته دیگر این

که آرزو دارم که مجبور نشوم بار دیگر باالیت انتقاد کنم... خوب می توانیبروی ... به امان خدا!

گفتم: حاال که با این آسانی به دیدن شما آمده ام، لطفا به چند سوالم جواببدهید!

Page 135: مسعود در نبرد استخباراتی

مسعود از جا برخاست:چیزی ندارم که افتخار گفتن داشته باشد!

با آن همه زنده گی اضطراری و پرفشاری که مسعود داشت، بعضی اوقات نکاتی  را یاد آوری می کرد که آدم را به تعجب می انداخت. مثال در نخستین روزهای کار هفته نامه کابل، از من خواهش کرد که چندمقاله ونوشته خود را برایش بدهم. او مقاالت را دریک نشست مطالعه کرد و درجریان خوانش چند جا با پنسل نشانی

گذاشت. وقتی از صفحات مقاله ها سر برداشت، گفت: خوب بود... من چند نشانی گذاشته ام... اما این ) اشاره به یک مقاله سیاسی(

ممکن است یک ماه قبل نوشته شده باشد. به نشانی های پنسلی نظرافگندم. او ضمن آن که برخی اشتباهات امالیی،

دستوری ولغزش های بافتاری جمالت را تشخیص داده بود، دقیقا فهمیده بود کهمقاله سیاسی یک ماه پیش نوشته شده بود!

یک روز دیگر، موفق شدم به تنهایی او را ببینم. چند تن از راننده های الری های باربری اهل مشرقی با وی صحبت داشتند. راننده ها زود رفتند. کاغذی در دستم

بود. مسعود پرسید:خط نوشتاری ات زیباست... بیا مسابقه بدهیم!

این خوشمزه گی مسعود مرا هیجانی کرد. خیلی احساس خود مانی برایم دستداد.

گفتم: آمرصاحب خط من زیبا تر است!گفت: دیده خواهد شد!

یک مصرع شعر را ) که درخاطرم نیست ( خودش انتخاب کرد ونخست خودش به نوشتن پرداخت. هیجان دوران دانش آموزی به طورکامل در چهره اش موج می

زد. من پائین تر از آن مصرع شعر را نوشتم. پرسید:حاال خودت بگو کدامش زیباست؟

راستش خط مسعود زیبا تر بود. اما گفتم: خط من زیباست!با نگاه زیرکانه به خطوط نظر انداخت و گفت:

ببین ... درچیزی که به چشم دیده شود، نمی شود چاالکی کرد! مأمون

او همیشه درامرآموزش ونصاب دوره ابتدایی و لیسه ) دبیرستان( با حرارت بحثمی کرد. سیدعظیم مصطفی هاشمی می گوید:

در وزیراکبرخان ساعت ها در مورد حدود آموزشی کودکان از صنف1374درسال اول تا پنجم با مسعود خلیلی بحث وفحص راه انداخته بود. درحالی که کاله خود را

از سر برگرفته و روی زانویش گذاشته بود، می گفت: هرچه می گوئید نظر خود شماست اما من اگر وزیرمعارف باشم، نصاب آموزشی

را از تهداب متحول می کردم. نسل جوان به نو آوری نیاز دارد نه آن که دیدگاه های قدیمی بزرگان بر ذهن آنان تحمیل شود. مثال درکتاب ریاضی صنف سوم

نوشته شده است که" هشت توپ اوبوس جمع هشت هاوان چند می شود؟ اوال این چیزها برای کشتن، ویرانی و تباهی ساخته شده اند. کودک سوال نمی کند که این هاوان واوبوس چیست؟ برایش چه پاسخ می دهید؟ کودکان به مثابه گل های زنده گی اند وبه این گونه آموزش های بیهوده وخشن نیازی ندارند. درذهن نسلی که عشق وعالقه و دلبسته گی به زیبایی های طبیعت پرورش نیابد، استعداد شان

شگوفا نمی شود.

Page 136: مسعود در نبرد استخباراتی

سپس مختصری از تجارب آموزشی درفرانسه سخن گفت واضافه کرد: زمانی که من درلیسه استقالل درس می خواندم، دانش آموزان را درهر صنف به

سه بخش تقسیم کرده بودند: دانش آموزان الیق، متوسط و کم سویه. فضای رقابتی میان دانش آموزان متوسط وکم سویه به وجود می آمد. دانش آموزان

ضعیف تربرای رسیدن به سطح آموزشی بخش متوسط به تحرک می آمدند وبا آنان در رقابت قرار می گرفتند. بعد از مدتی اتحاد میان دانش آموزان متوسط و

کم سویه برقرار می شد و این بخش ها با دانش آموزان الیق وارد رقابت می، سوال کرد:هارون میر درآن زمان سکرتر مسعود بود شدند. هارون میر

آمرصاحب، شما درکدام گروپ بودید؟مسعود به خنده افتاد و گفت:

واضح است که جزء دانش آموزان الیق بودم که حاال داستان را به دانش آموزانناالیقی مثل شما نقل می کنم!

او در زمینه روش آموزشی و گزینش مدل پیشرفته برای جامعه افغانستان با وسواس سخن می گفت. با آن که بر ضعف کار تبلیغاتی وفرهنگی در جنبش

مقاومت معترف بود، از آرامشی که درفاصله دو جنگ به وجود می آمد، برای پر کردن این خالء دست به کار می شد. به هنگام دیدار با امام علی رحمان رئیس

جمهور تاجکستان ازحکومت آن کشور تقاضا کرد که شماری از دانشجویان و استادان را به هدف ادامه آموزش عالی و کسب تخصص در رشته های مختلف به تاجکستان اعزام شوند که از سوی رهبری تاجکستان پذیرفته شده بود. اما امور مقدماتی برای سازماندهی اعزام دانشجویان واستادان در پیچ وخم بیروکراسی

با کارشکنی و موانع که درآن زمان مرکز حکومت بود حکام محلی در والیت تخاررو به رو شد. وقتی مسعود از قضیه مطلع گشت، گفت:

خیلی عالقه مند بودم که این جوانان و استادان به تحصیل بروند. این که سردمداران نظام و مفت خوار های کابینه برای اجرای این کار خیر سنگ اندازی

می کنند، آینده نسل جوان نیز به دوش آنان خواهد بود.آقای دشتی می گوید:

این یکی از چالش های رنجبار برای مسعود بود. برخی افراد ومراجع داخلی تا آخردربرابر وی به ایجاد موانع ادامه دادند. کریم هاشمی می گوید:

یک روز مسعود حالت آشفته ای داشت و اندوه عمیقی درچشمانش ریخته بود. بالحنی به ظاهر عادی ازمن پرسید:

جناب روشنفکر، می توانی خاین ملی را تعریف کنی؟ من تعاریف کلی را آوردم. از جمله خاین کسی است که ارزش های فرهنگی،

تاریخی وانسانی ملت خود را با دشمنان معامله کند وپیش قراول یک نظام استعمار گر شود و ازین قبیل تعاریفی که درکتاب ها به وفور آمده است. او

گفت : مثال عینی بیاور! ببرک کارمل و حکمتیار و  گفتم: مثال شاه شجاع، دوست محمد خان... نادر خان

دوستم و ...و چند تن از حریفان دیگر او را نیز نام بردم.

مسعود گفت: نه! دوستم و حکمتیار بر ضد من می جنگند وحق دارند...حیرت زده شدم که چه جوابی بدهم. مسعود گفت: ادامه بده!

دو باره به تعاریف کتابی چسپیدم و چیزهایی را جسته وگریخته به هم پیوند زدم.

Page 137: مسعود در نبرد استخباراتی

لبخند تلخی برسیمای مسعود ظاهرشد و نوک انگشت را به سینه خودش زدوگفت:

خاین ملی من هستم!تکان خوردم. با خود گفتم:

شوخی می کند؟ این چه گونه شوخی است؟ مسعود با تکیه کالم دایمی اش پرسید:

نفهمیدی؟ فهمیدی؟گیچ شدم: نفهمیدم!

مسعود گفت: حاال می فهمی... خاین ملی من هستم. همین کسی که دربرابرتنشسته است!

گفتم: آمرصاحب، دلیلش را نمی دانم که مقصدت چیست؟مسعود با لحنی که ازحس اندوه سنگین شده بود، جواب داد:

من بودم که رهبران تنظیم های پاکستان نشین را به قدرت رساندم. هزاران ساعت وقت صرف کردم که دیگران را قانع کنم که باید قدرت برای این رهبران

محترم منتقل شود. سال ها دربرابر پاکستان ایستاده گی کردم و آخر کار، قدرت اما تمامی  را به همان حکومتی تسلیم کردم که در راولپندی ساخته شده بود.

نزدیکان مسعود تأئید می کنند که مسعود حرمت و ارادت درخور و زیادی برای پروفیسور برهان الدین ربانی و استاد عبدالرب رسول سیاف قایل بود و همیشه

ازآنان حرف شنوی داشت. او تا آخر لحظه حیات ازین دو رهبر جهادی اطاعت حاال ثمره اشتباه خود را به چشم می بینم و مردمداشت وبا آنان مشوره می کرد.

نه تنها نتیجه اعمال مرا درک کرده اند؛ بلکه تاوانش را هم می پردازند. خاموش ماندم. این نخستین بار بود که از زبان مسعود چنین سخنانی را می

شنیدم.مسعود به سخنانش ادامه داد:

کاش هر هفت تن این رهبران را چنان انفجار می دادم که به آسمان هفتم پرتابمی شدند!

سکوت هیبت ناکی میان ما مستولی شد. مسعود گفت:ببین ... بد بختی ما چقدر عمیق است!

او که در بدترین حاالت خودش را منزوی می کرد ودر فکر فرو می رفت، این بار مصاحبت مرا ترجیح داده بود. هرچند مسعود هماره در پذیرش اشتباهات خود، روحیه مساعد داشت، با آن هم آقای هاشمی به این نظر است که هنوز فضای

مناسب برای طرح و تحلیل "اشتباهات" مسعود فراهم نیامده است.-4-

مسعود از تملق گویان دوری می کرد." همیشه مطالعه می کرد وکتابی با خود می� کاله، ساعت واشیای خود را فراموش می کرد؛ اما کتاب را هرگز. داشت. غالبا

شنا را دوست داشت اما از برهنه شدن درحضور آدم های نا آشنا پرهیز228ریگستانی، مسعود وآزادی، صفحه  کرد."  می

اما وی در بحرانی ترین شرایط جنگ، ازشوخی و سرمستی ، ورزش فتبال، فهیم دشتی می گوید: والیبال، پرتاب سنگ ، بوکس و تکواندو غافل نبود.

من شخصا دپلوم کمربند سیاه "دان پنج" ورزش رزمی او را دیدم که به زبان انگلیسی مرقوم شده و مهر درشت وکالنی درصفحه دپلوم به چشم می خورد. یک

بار دیگر هم شاهد بودم که روی یک موضوع خاص، یکی ازکانفوتوا کار معروف

Page 138: مسعود در نبرد استخباراتی

کابل را زیر ضربات قرار داد. آن شخص دراول طوری وانمود می کرد که از روی احترام و رعایت موقعیت مسعود نمی خواهد به ضربات متقابل اقدام کند، اما

وقتی صحنه داغ شد، وی به دادن پاسخ آغاز کرد؛ اما از اثر ضربات پیاپی مسعود که با استفاده از شیوه های رزمی انجام می گرفت، به طورآشکار منفعل شد. این

نخستین بار بود که مسعود درحضور دیگران، به یک چنین نمایش رزمی از رویناگزیری روی آورده بود.

در سال های آخر از لحاظ جسمی خسته به نظر می رسید؛ اما برای استراحتوبازیابی توان جسمی فرصت چندانی نداشت.

فهیم دشتی از حاالت دیگر مسعود روایت می کند که شاید برای بسیاری از دوستان و دشمنان مسعود باور نکردنی است:

گاه درد عمیق کمر به جانش می افتاد و دستخوش حالتی می شد که نشانه های نشاط و شوخی را در سیمایش محو می کرد. در یک چنین حالتی با مسعود اصلی

قابل مقایسه نبود. روزی درخانه اش واقع در روستای جنگلک مشاهده کردم که دو نفراز مجاهدین زیر بغلش را گرفته اند تا وی بتواند به سختی راه برود. هرچند از

صالبت همیشه گی اش چیزی کم نشده بود، ولی رنگ اندوه در وجناتش ریختهبود.

مسعود در بازی شطرنج به تدریج مهارت یافته بود. بازیگران مقابل وی دکترعبدالرحمن، دکترمحی الدین مهدی و سارنوال کرام بودند. حریف اصلی دکترعبدالرحمن بود. مسعود بازی با اسب را درمسابقات شطرنج با مهارت

در بازی شطرنج نیز مانند میدان های جنگ وسیاست،  بیشترانجام می داد. درموضع دفاعی قرار می گرفت وبه زودی در برابر تهاجم حریف خط می انداخت وحمالت قوی تر را به وسیله اسب که می تواند درچهارجناح بازی جوالن کند، دفع می کرد. اما شکست دربازی شطرنج را به سختی تحمل می کرد. حتی می توان

گفت که شکست درشطرنج برای مسعود یک امر تحمل ناپذیر بود. وقتی به حریف بازی را می باخت، سعی می کرد بازی درنوبت بعدی هم ادامه یابد تا وی طرف

مقابل را شکست دهد. جنگ های سخت میان حکومت رئیس جمهوربرهان الدین ربانی و1374درسال

ائتالف موسوم به "شورای هم آهنگی" متشکل از حزب وحدت اسالمی، حزب اسالمی و جنبش ملی درکابل جریان داشت. مسعود به عنوان فرمانده یک طرف

جنگ، با بی قراری و تالش شباروزی ، بار سنگین جنگ و دفاع از حکومت را بردوش می کشید. در همین روز ها من )نگارنده( همراه با محمد فهیم

در یکی از مهمان خانه های مدیر مسئول کنونی هفته نامه کابل دشتی وزیراکبرخان به دیدن مسعود رفتیم. حوالی عصربود. نگهبانان گفتند مسعود خواب است. می دانستیم خواب مسعود سخت کوتاه است. پس روی یک قالی که صفه

را پوشانیده بود، درانتظار نشستیم. انتظار ما زیاد طول نکشید. مسعود ازمتصل به صفه به سوی ما آمد وگفت: دربیرونی یکی از اتاق های

مرا درخواب هم نمی گذارید؟من گفتم: ما که مزاحم خواب شما نشدیم. خود شما ازخواب بلند شده اید!دکترعبدالرحمن نیز به جمع ما پیوسته بود. مسعود نشست و از من پرسید:

با من چه کار دارید؟ تا من مطلب از دیدار را توضیح کنم، مسعود به یکی از نگهبانان اشاره کرد که

تخته شطرنج را بیاورد. او گفت:

Page 139: مسعود در نبرد استخباراتی

باهم معلوم می کنیم!  زیاد حرف نزن... درمیدان شطرنج درنخستین دور بازی، مسعود به طور غافلگیرانه وبا استفاده از اسب ها در دو

جناح مرا به بن بست نزدیک کرد و طوری بازی را کش می داد که شکست حتمی من، از لحاظ زمانی یک مقدار طول بکشد واو درحالی که جبینش باز شده بود،

کیف کند. من تخته را به هم زدم وگفتم:درست است ...دانه ها را از اول می چینیم!

مسعود که ازین وضعیت مشعوف به نظر می رسید، سعی داشت مرا از به همریزی تخته مانع شود و پیوسته می گفت:

چه شده؟ بازی هنوز تمام نشده ... دوام دارد... پیش برو! در دور بعدی بازی، فهیم دشتی به حمایت ازمن برخاست. فهیم کنارگوشم زمزمه

کرد که نخست باید اسب هایش را از رده خارج کنیم. فقط یادم است دربازی بعدی، اسب مسعود که مانند دفعه پیش به تهدید ما آمده بود، در بدل یک رخ

� از مبادله اسب با رخ راضی نبود و سعی کرد ما ازبازی حذف شد. مسعود ظاهرا را قانع کند که در بدل رخ، اسب خود را زنده کند. اگرچه این دور بازی به برکت

مشارکت فهیم دشتی، به نفع ما درحال اختتام بود؛ هیچ متوجه نشده بودم که مسعود یک رخ مرا چه گونه با گوشه انگشت کوچکش برداشته و درمیان دو

انگشتان آخری معلق گرفته بود و خودم را از جناح دیگری با کشت ومات برابرکرده بود!

او درجریان بازی با دکترعبدالرحمن صحبت می کرد ومی گفت: اخبار تلفات مجاهدین و حوادث دردناک در نخستین لحظه ها بر من اثر نمی کند؛

ولی بعد از سپری شدن چند ساعت، اندوه و حس فاجعه برمن هجوم می آوردومرا تا مرز جنون می کشاند. دکترعبدالرحمن پرسید:

مثال درچه مواردی این حالت را به تجربه گرفته ای؟ مسعود گفت: مثال وقتی خبر مرگ پدرم برایم رسید، ابتدا چندان درمن اثر نکرد؛

اما دو روز بعد، روحم به انفجار رسید و مصیبت کامل بر من مسلط گشت و عمق فاجعه را درک کردم. درمورد جنگ وتلفات انسانی هم همی طور است. گزارش تلفات در وهله نخست مرا ازجا بر نمی کند، وقتی با خود تنها می شوم، خدا می

داند چه عذابی می کشم!دکترعبدالرحمن گفت:

تو قسی القلب هستی!این طور نیست!  مسعود گفت: قضاوت به همین ساده گی؟

دکترعبدالرحمن مصرانه گفت: پس این حالت تو غیراز قساوت قلب، تعبیر دیگریهم دارد؟

مسعود گفت: قسی القلب به کسی می گویند که هیچ گاه از رنج ومصایب دیگران، تأثیر پذیر

نشود؛ من گفتم مدتی بعد از حادثه، موج عذاب وشکنجه چنان برمن مستولی میشود که به مرز انفجار نزدیک می شوم.

دکترعبدالرحمن آهسته گفت: آدمی درموقعیت تو نمی تواند قسی القلب نباشد!مسعود گفت: این حرف توست... هرکس خود را بهتر ازدیگران می شناسد.

اما فهیم دشتی روایت دیگری به دست می دهد: مسعود از تلفات انسانی به شدت هراس داشت ومعذب می شد. در گرماگرم سال های مقاومت، وقتی لشکر طالبان از استقامت های اندراب وخاواک برای

Page 140: مسعود در نبرد استخباراتی

اشغال پنجشیردست به تهاجم زدند، جنگ سنگینی درپیش بود و مسعود می دانست که این جنگ تلفات سنگین انسانی را به بارخواهد آورد. وی درآن روز درمنطقه خواجه بهاوالدین به سر می برد. جمعه خان همدرد، انجنیروحیدالله

سباوون و سیداحمد روئین نیز درآن جا حضور داشتند. مسعود با لحن اندوه ناکیگفت:

این جنگ ما را به کجا می برد؟ حیران مانده ایم... تسلیم شدن راه حل این بحراننیست... تا چه وقت این همه فرزندان مردم کشته خواهند شد؟

او درموقعیتی بود که با شیوه های حیرت انگیزی به جنگ بحران می رفت تا مدیریت جنگ را در دست داشته باشد. فرصت هایی پیش می آمد که از مقابله با بحران و مدیریت جنگ طفره می رفت ودرجایی خودش را مخفی می کرد. گاه به باغداری روی می آورد و قیچی بر می داشت؛ درباغ گردش می کرد و درخاموشی

کامل، به اصالح شاخه های درختان مشغول می گشت. درلحظه های دشوار و بحرانی نیز درحریم تنهایی اش می خزید. دریک مسیرکوتاه به سوی جلوگام می زد و عقب می رفت و این گردش به سوی جلو وعقب را تا آن گاه ادامه می داد

که به کشف یک تصمیم موفق می گشت وسپس نظر و دستور خود را با لحنقاطع صادر می کرد.

وقتی به نوعی نتیجه گیری مشخص دست می یافت، نظرخودش را صریح بهمیدان می انداخت.

5فهیم دشتی درین زمینه تجربیات دیگری را مطرح می کند:

مسعود فیلم های مستند و تاریخی را تماشا می کرد وموسیقی می شنید. دکتر عبدالله روزی به من سفارش کرد که یک نوار موسیقی گلچین افغانی را 

آماده کنم. من نواری را به صدای ناشناس، احمدظاهر، وکیل رؤف ، فریاد دریا وظاهر هویدا را ضبط کردم. درخالی گاه پایانی دو سوی نوار یک پارچه موزیک سه

تار را نیز گنجانیده بودم.مدتی بعد دکتر به من گفت:آهنگ های زیبایی را ضبط کرده بودی! آمرصاحب تمام آهنگ را پسندید.

دکتر تفهیم کرد که مسعود همه آهنگ ها به خصوص پارچه های سه تار را پسندیده بود. آهنگ سنتی "انار انار بیا ده بالینم" به وسیله سه تار نواخته شده بود. او آهنگ

معروف مسحورجمال" عشق پاک این میهن" را نیز خیلی دوست داشت.حاجی رحیم می گوید:

"موسیقی آرام" بسیار دلبسته بود و آهنگ های استاد سرآهنگ ، استاد مسعود به رحیم بخش، ساربان و احمد ولی را می شنید. مسعود می گفت: آهنگ های احمد

ریگستانی می گوید: ولی را از همه بیشتر دوست دارم. یک روز ضبط صوت کوچکی را در جیب داشت و از گوشی آن چیزی را می شنید.

به من گفت: قوالی می شنوم. گوشی را به گوش من گذاشت. صدای برادران صابری قوالی خانان مشهور پاکستانی را شنیدم. او نسبت به موسیقی مبتذل

سخت حساسیت نشان می داد. یک روز آهنگ فرهاد دریا را شنید که در شعر آن پیوسته دختر، دختر، دختر می گفت. مسعود گفت: این موسیقی نیست؛ چیزدیگری

است! دقایق متوالی به منظره غروب در خاموشی کوه ها خیره می ماند. چشم انداز

زیبای مناظر طبیعی را به حالت ایستاده تماشا می کرد. عکس های او به هنگام

Page 141: مسعود در نبرد استخباراتی

متر5000تماشای مناظر غروب کوه قلعه سنگ تا کوه مرسیمیر در پنجشیر ) که ارتفاع دارد( هنوز موجود اند.

عالوه برآن، به آثار کوچک عتیقه وخوش طرح با حساسیت خیره می گشت و سعی می کرد، این چنین آثار را همیشه با خود داشته باشد. رادیو، ساعت دستی، کمره عکاسی، چراغ دستی ودیگر اجناس ظریف، استثنایی و نایاب را با هیجان و

اصرار برای خودش نگهمیداشت. علی رغم همه دلبسته گی ذوقی به اجناس خویش به نفع دیگران می گذشت. درسال  ظریف در صورت نیاز، از اجناس

شورای رهبری جنبش مقاومت درشهرک گلبهار متصل به دهانه دره1379 شورای رهبری فرماندهان زیادی  پنجشیر برگزار شد. بعد از ختم نشست،

مواد خوراکی، مهمات،  اکمال  دراطراف مسعود تجمع کردند. فرماندهان خواهان پول ودیگر نیاز های جبهه بودند. فرمانده بسم الله خان با وی سرگرم صحبت بود.

مسعود ناگاه ساعت بند دست خود را کشید و به سوی بسم الله خان دراز کردوگفت:

تا زمانی که امکانات به دست می آید، این را بفروش که حداقل ضرورت هایاولی شما رفع شود!

بسم الله خان ازین برخورد مسعود شگفت زده شد وآثار نوعی شرم و احترام بر چهره اش نشست. ساعت دستی مسعود خیلی ظریف بود و تا اندازه ای در زمره

آثار انتیک و عتیقه به شمار می آمد. و چه در آزمایش دشوار و طاقت شکن دوره  او همیشه، چه درسال های جهاد 

مقاومت، از حیث داشتن تجهیزات، مهمات، نیازهای اولیه وپوشاک وپول با کمبود، فقروافالس وفشار دایم برای اکمال نیاز های جنگ ودفاع روبه رو بود. هزاران

مجاهد و سربازان مسعود، درین خصوص روایات تلخ، دردناک و عذاب آوری در سینه دارند. درین جا چند نمونه از تنگنای موقعیت و عدم دسترسی به نیاز های

انسانی وجنگی مجاهدان را به قلم شخص احمدشاه مسعود ذکر می کنم:برش اول :

"برف باری و سرمای سختی که در گذشته دیده نشده، مشکل مجاهد بی بوت و دریشی را چند چند ساخته است. اکثرمجاهدین در موقع رفتن به سنگر، یکی به

دیگری بوت و دریشی خود را عاریت می دهند. دشمن بی شرف هم، یک روز ما را مهلت نمی دهد و بمبارد خود را قطع نمی کند. مردم مخصوصا اطفال و سیاه

سرها ) زنان( درین ایام سرد، صبح وقت منزل را ترک و به کوه ها پناهنده می )نامه مسعود به انجنیراسحق، دوم جدی شوند و شب ها به خانه باز می گردند."

هجری خورشیدی(1361برش دوم:

"برای انجام کا رها به پول اشد ضرورت است. این بیست، سی لک ) سه میلیون( افغانی هیچ جایی را نمی گیرد. طور اوسط برای هرقرارگاه درپانزده روز، دولک

) دوصد هزار( افغانی می دهم یعنی دریک ماه درحدود هشتاد لک )هشت میلیون( افغانی. عالوه براین باید به تمام مجاهدین چه برای مصارف شخصی شان در

پنجشیر ویا برای فامیل های شان باید کمک کنم و نیز از دادن پول برای مناطق خارج از پنجشیر ناگزیریم. مهاجر، آواره و کمک به آن ها بار کمرشکن دیگریست که به هیچ نحو نمی شود آن ها را نادیده گرفت. حال شما بگوئید که پول ارسالی

شما کدام درد را دوا خواهد کرد؟ درحصه معقول بیاندیشید. کار را سرسرینگیرید که وقت نهایت باریک است...

Page 142: مسعود در نبرد استخباراتی

سال آخر گشت ولی از بوت و دریشی خبری نیست.آخر این جا مانند پشاور گرم ) نامه مسعود نیست. باور کنید که از حاال وضو ساختن درصبح مشکل شده است.

(1362دهم سنبله برش سوم:

مشکل عمده ای که من فکر می کردم مطابق پروگرام ووعده استاد ) ربانی( شاید تا اخیر سنبله کامال اکمال شویم و در آخر میزان دست به عملیات وسیع

بزنیم، متأسفانه به جز، کاغذ ووعده های توخالی، دیگر هیچ چیزی به ما نرسیده و حال حیرانم چه کنم. پایگاه ها تقاضای اسلحه، پول ، بوت ودریشی، مهمات و

عملیات را دارند و من به جز این که یا همه را جواب بدهم ویا به همه دروغ بگویم، دیگر راهی ندارم. بدتر این که من همه چیز حتی اوربند ) آتش بس( و غیره را از روی شروع جنگ در آخرمیزان شمار کرده بودم. نمی دانم اگر درآخر میزان جنگ

نکنیم و از دشمن پیشی نگیریم، وضع آینده ما چطور خواهد شد؟ یقین کامل ندارم که آیا خودت مفصل روی پالن با استاد ) ربانی( صحبت کرده ای یا نه؟ اگر صحبت

شده نتیجه آن چه بوده؟� کار را در حصه اکماالت یک طرفه کن و  لطفا قبل از حرکت به طرف پنجشیر اوال

یا جواب قاطع برایم بفرست که من مطابق زور کار کنم و پا را از گلیم خود درازنامه مسعود( –  پانزده سنبله1362)  نکنم.

برش چهارم:� بیست ودو قرارگاه داریم که حداقل باید برای مصرف پانزده " ما در پنجشیر جمعا

روز هر قرارگاه مبلغ دولک ) دوصد هزار( افغانی بپردازیم. عالوه ازین هرمجاهد برای مصرف شخصی خود به پول ضرورت دارد. باید برای مجاهدین بوت و

دریشی تهیه کنیم. کمک به مهاجرین که همه چیز شان را از دست داده اند هنوزدر جای خود باقیست و مزید برین براداران خارج از پنجشیر از ما پول توقع دارند. پس شما خود فکر کنید، با سی، چهل لک افغانی که بعد از یک یا دو ماه شما می

فرستید، کدام گوشه مشکل حل می شود. خود قلم وکاغذ بگیرید و مصرف راشمار کنید. بگوئید که چه کنم.

آیا می شود شکم های گرسنه درسنگرو پاهای برهنه درکوه ها را به این دلیل که چیزی نیست، سیر کرد وبوت پوشانید. حال که این نامه را می فرستم، در قرارگاه

چمال ورده هستم. باور کنید که تمام مجاهدین بیش از دوصد نفر می شوند.از طرف چاشت هیچ چیزی برای خوردن نمی داشته باشند. به عین ترتیب، سایر

) تلخان خوراکی مخصوصی است قرارگاه ها. بدبختی این که دیگر توت وتلخانی است که از گذشته ها در پنجشیر تهیه می شود. تلخان از آرد توت خشک درست می شود و به شکل پاره های کیک تهیه می گردد. این خوراکی مزه خیلی شیرین

) نامه . هم درک ندارد و خانه ها هم همه سوخته وویران اند.دارد و انرژی زا است ماه سنبله(1363مسعود-

برش پنجم: " ساختن قرارگاه ها و پایگاه ها درمناطق مختلف، ما را درحالت بد اقتصادی قرار

داده است که نمی شود بدین نحو، کار را ادامه داد. بیست لک ) دومیلیون( افغانی در برابر مصارفات ما هیچ است. درحصه، تجویز درستی اتخاذ کنید و اگرجمیعت قدرت پولی ندارد به من نبویسید که برابر گلیم

خود پا دراز کنم.

Page 143: مسعود در نبرد استخباراتی

... حال توقع این است که کار را سرسری نگرفته درحصه اکماالت ما هرچه عاجل(1363) نامه مسعود چهارمیزان  تراقدام کنید."برش ششم:

مشکل عمده ما در شرایط فعلی نبودن پول، مواد غذایی، دریشی و مهمات کافی است. از جانبی از سبب برف ریزی شدید راه ها تقریبا همه مسدود شده و

اکماالت تقریبا غیرممکن است. اگر باشید و ببینید که مجاهدین با وجود نداشتن البسه کافی درین شب های سرد زمستانی چطور تا صبح در روی برف درکمین می نشینند یا با چه مشکلی یک یا

دو سیر برنج از سالنگ به قرارگاه ها می رسانند؛ به یقین تعجب خواهید کرد. متأسفانه درطول سال، با وجود نامه های پی هم، مرکز، کوچک ترین توجهی نکرد و حداقل نتوانست ما را از نقطه نظر مواد غذایی اکمال نماید. نمی فهمیم که اگر

روس ها در چنین شرایطی حمله کنند، چطور خواهیم کرد ووضع چطور خواهد(1364) نامه مسعود- بیست جدی  شد."

آالم و فشارهای رنجباری که مسعود از سبب کمبود خوراک، مهمات و تجهیزات و صدها عنصر ضروری دیگر در طی بیست وپنج سال جنگ نا برابردر اراضی نا

متوازن به جان خرید؛ بی پایان اند و پژوهش درین باره "هفتاد من مثنوی" خواهدشد.

شاعران در پناه کوه ها: منبع: دکترمحی الدین مهدی، شاعر وپژوهشگر، از مصاحبان نزدیک احمد شاه

مسعود فرهنگ مقاومت عادالنه واعتدال را از شعار به عمل کشانید  مسعود درافغانستان،

و به وثیقه فکری مردم مبدل کرد؛ اما شخص خودش از نعمات دنیا " جز لباس ها )ریگستانی، مسعود و آزادی،و کتاب هایش ،چیز دیگری به میراث نگذاشت."

(222صفحه او سخت " کتاب دوست" بود و در خانه پدری در روستای جنگلک پنجشیر، کتابخانه

ای داشت که گاه ساعت ها درآن جا از نظر ها مخفی می شد. تاریخ استبدادی معاصر به خصوص یک صد سال اخیر افغانستان را می دانست اما روی دالیلی ، هیچ گاه حاضر نمی شد که در باب حوادث تاریخ صد سال اخیر درحضوردیگران

ابراز نظر کند. دکتر مهدی می گوید: میالدی در1998 برابر با 1377وقتی کتاب تفرقه افگنانه " سقاوی دوم" درسال

پاکستان انتشار یافت، مسعود از من پرسید:این کتاب را خوانده ای؟

گفتم : آری!گفت: نظرت چیست؟ این کتاب باید به فارسی ترجمه شود!

گفتم: این کتاب به پاسخ مستدل نیاز دارد! مسعود گفت: نیازی به پاسخ نیست. این کتاب سوال و جواب را در نفس خود

دارد فقط الزم است به فارسی برگردان شود. پیشنهاد می کنم زمینه چاپ جلد دوم تاریخ میرغالم محمد غبار را با ترجمه فارسی همین کتاب به طورهمزمان

فراهم کنید. اثر معروف تاریخ نویس ، روشنفکر نسخه های جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ

درآن زمان نایاب شده بودند. نام آور مقاومت در زمان استبداد نادر و هاشم خان مدتی بعد به اثر هدایت مسعود به شمار ده هزار نسخه از جلد دوم تاریخ غبار

Page 144: مسعود در نبرد استخباراتی

بازچاپ شد اما کتاب "سقاوی دوم" پیش از آن به همت آقای دکتر وداد بارش بهفارسی ترجمه شده بود. جنرال داود می گوید:

مسعود هرزمانی که بخش هایی از کتاب "دوهمه سقاوی" را می خواند، به خنده درمی آمد و سعی می کرد نکات قابل تأمل آن را برای دیگران بخواند. او همیشه

از تسلیمی امیرحبیب الله خان کلکانی به نادرخان با لحنی رنجبار و تلخ یاد میکرد و می گفت:

آخ! آدم خودش را به دشمن تسلیم می کند؟ حبیب الله خان اگرصرف با یک تفنگ بور قدیمی به کوه ها پناه می برد و در هرماه فقط یک بار به303کره بین و

سوی حکومت شلیک می کرد، مردم ما درگرداب فاجعه چندین نسل فرو نمی رفت. فقط در هر ماه یک شلیک باعث می شد که تاوان تعرض و نسل کشی

نادرخان را چند نسل دیگر نپردازد. آثار و کتب در خصوص شعر و عرفان، درکتابخانه مسعود بیشتر به چشم می

خورد. اما به نظر می رسد که مطالعات مسعود در دو بخش ادبیات عرفانی و آثار برجسته نظامی انجام می گرفت. همه نزدیکان مسعود تأیید می کنند که مسعود

آثار نظامی رهبران جنگ های چریکی در سطح دنیا را به طور کامل مطالعه کرد وبه طور متناوب به آن آثار سری می زد.

" یک روز کتابی را به نام "ژوزف تیتو" برایم داد. خودش درحواشی کتاب یادداشت هایی نوشته بود. یکی از رسانه های غرب، مسعود را با مارشال تیتو، رهبر معروف کشور یوگوسالویا مقایسه کرده بود. شاید مسعود بعد از نشر آن

روایت دکترمحی الدین خبر، کتاب " ژوزف تیتو" را تحت مطالعه گرفته بود."مهدی

" درسال چهارم مقاومت وقتی بعد از اجرای وظایف سری از کابل به روستای جنگلک رفتم، با مسعود در آستانه خانه شخصی اش مقابل شدم. پیراهن و تنبان

سفید به تن داشت و چپن سبز رنگ روی شانه انداخته بود و کتابی به نام "روایت سیدعظیم مصطفی هاشمی خاطرات ناپلئون" را در دست داشت."

" آخرین کتابی که من در دست مسعود دیدم ،" استراتیژی تبلیغات " بود. این زمانی بود که در سال آخر مقاومت بر ضد طالبان درکابین چرخبال نشسته بودیم

و به سوی تاجکستان می رفتیم. مسعود روی کرسی چرخبال ، کنار پنجره،فهیم دشتی  روایت سرگرم مطالعه همان کتاب بود."

در بدترین احوال جنگ و گریز و خطر مرگ، از دوستان خارج از جبهه ، کتاب می خورشیدی به قلم1365خواست وفهرست می داد. در آغاز فهرستی که در سال

خود وی بر جا مانده ، این جمالت به چشم می خورند: "من خودم به کتب ذیل ضرورت جدی دارم. لطفا ازهر طریقی که می توانید کتب

ذیل را پیدا و برایم بفرستید. درمورد غفلت نکنید.سپس نام این این کتب را مرقوم کرده است:

- کتب درسی عربی با کست1- مرز های عقیده از مودودی صاحب2- فرهنگ بزرگ )دوجلدی( عمید3- فرهنگ سیاسی که اصطالحات زیاد داشته باشد.4- تاریخ جهان، دورمکمل . باید گفت که تاریخ جهان نهرو به درد ما نمی خورد.5- کتبی در ارتباط با اصول علوم سیاسی6- المنجد چاپ جدید7

Page 145: مسعود در نبرد استخباراتی

- کتبی در فن نویسنده گی وسخنرانی8- چند جلد کتاب درباره مدیریت و ژئوپولیتیک9

ادیان وسیرت رسول اکرم)ص(  - تاریخ10در بخش پایانی یک نامه دیگر نوشته است:

� توجه نمائید: تکرارا- تهیه نقشه ها1- کتب نظامی که به فارسی ترجمه شده باشند.2 - کتبی که اسلحه روسی درآن ها بهتر تشریح شده باشد. ) نامه هایی از مسعود3

(1382بزرگ، گرد آورنده مهندس محمد اسحاق، نشر مسعود در وضعیت بحرانی جنگ و دفاع، برگزاری بزم شاعران را فراموش نمی

درحضر وسفر، او را  کرد. شاعران جبهه که خود عضو تشکیالت چریکی بودند، همراهی می کردند. مسعود بالطبع درمجالس به شوخی روی می آورد و ازهمه

اول تر، با سرایش گران سطحی به شوخی و مطایبه سخن می گفت و دیگران را تحریک می کرد که در باره شعر وی ابراز نظر کنند. او خود بهترین نمونه های شعر پارسی را زمزمه می کرد و به اشعار حضرت حافظ شیرازی دلبسته گی� اتفاق می افتاد که مسعود یک فرد شعری را به میدان می عمیق داشت. بعضا

انداخت و به نظر سنجی می پرداخت. دکترمهدی می گوید:مسعود یک روز این فرد شعر را خواند:آدم نمی توان گفت آن را که خر نباشد

امروز قدر هرکس مقدار جاه ومال است� یک شوخی اهانت آمیز است. مسعود از همراهانش خواست که این بیت ظاهرا

کنند. هریک به فراخور برداشت خویش ازین شعر، چیزهایی گفتند  این را معنی اما مسعود با حالتی مشعوف و سرمست ازین که دوستانش را به تله انداخته� به سوی محمدناصر است، به تشریح دوستان گوش می داد. درآن روز، ظاهرا

فرمول معاون کمیته نظامی قالب انداخته بود وآقای فرمول سعی داشت خودش موفق نمی شد. سرانجام گره از واژه "خر" درین  را ازین مخمصه بیرون کند، اما

بیت گشوده شد و فضای مطایبه و خوش ذوقی را گرم تر کرد. یک معنی کلمه خر، درفرهنگ لغات به معنی بزرگ وکالن آمده است و مسعود با استفاده از همین

نکته، بنای شوخی را گذاشته بود. ) بعد از خاتمه آتش بس با شوروی( جنگ سختی درجریان بود.1363درسال

) همان مسعود و جمعی همراهان شاعر در ناحیه هزار چشمه روستای پارنده مکان کوهی که درسال نخست جهاد، مسعود طرح و تئوری ارتش اسالمی را برای

برای یک مشاعره آفرینشی گردهم آمدند. درین چریک ها تشریح کرده بود( مشاعره ها ، فی البداهه اشعاری ساخته می شد و شعر شاعران دیگر، به عاریت

گرفته نمی شد. دکترمهدی، آقای سنگری، ریگستانی ،حاجی عزم الدین، کریم هاشمی، شهید امان الله هاشمی، نجم الدین خان فرمانده قرارگاه پارنده ، خالد،

مشهور به خالد مالی وحاجی رحیم برادر شهید یعقوب )از فرماندهان تحصیلکرده جبهه( درین مشاعره حاضر بودند.

بر سبیل آغاز مجلس مشاعره، بیتی را برادر حاجی عزم الدین ابتداء آقای سنگری خواند که ردیف آن به کلمه "سبحان الله" ختم می شد. دکتر مهدی به جواب وی

چنین خواند:) اشاره به مسعود است( اشرار تو سبحان الله آمر تکیه بر

Page 146: مسعود در نبرد استخباراتی

مسعود با تبسم به سوی دکتر نگاه کرد.آقای سنگری لحظه ای بعد چنین پاسخ داد:

آمر مجلس ما آمر اسالم بودقلب نا باور و بیمار تو سبحان الله

مسعود از جا تکان خورد و به خنده افتاد و فضای مشاعره تا آن جا گرم شد که در پایان بزم ، تعداد بیت های سروده شده به دوصد بیت می رسید. متن این مشاعرهممکن است دراختیار آقای سنگری باشد. او در باره شعر نیمایی و سپید می گفت:

این اشعار باالی من تأثیر ندارند... برایم هیجان آفرین نیستند! اما در سال های بعد، درباره شعر نیمایی هیچ قضاوتی نمی کرد و طوری افاده می

داد که شعر نیمایی اگر بر مخاطب تأثیر عمیقی بر جا نمی گذارد، گناه شاعراست.

شعر های بلند و پرمایه وموزون را با حساسیتی شگفت انگیز، سره وناسره میکرد و یک روز به مالقربان از نزدیکان خویش گفت:

به تو سوگند می دهم که دیگر از خیر شعر سرایی بگذر!  وقتی شعرضعیفی به خوانش گرفته می شد، مسعود ابرو هایش را کمی باال می

برد وتبسم می کرد و می گفت:اگرچه نجار نیستم، اما می دانم که تخته کج است!

دعای خسوف- از سروده های خودم را که به پیروی از یک بیت – یک بار شعرامیرخسرودهلوی سروده شده بود، به مسعود خواندم.

بیت اول شعر من این بود:زبخت نکو یک شبی ماهتاب

رخ یار چون آسمان بی حجاببیت امیرخسرودهلوی این است:جهان را فراقش چو سودا بگیرد

رخ همچوماهی مبادا بگیردمسعود بعد از شنیدن بیت امیرخسرو، بی درنگ گفت:

بیت آخر کوتاه معلوم می شود!

مسعود کتب و آثار استراتیژیک را به طور مداوم مطالعه می کرد. او به تاریخ عمومی جهان و منطقه عالقه فراوان داشت. در همان سال های اول، مجلدات کامل تاریخ ویلدورانت و دوره های کامل تاریخ طبری را که به فارسی برگردان

شده اند، خریداری کرده بود و بار ها در سخنان خویش ازآن استناد می کرد.دکترمهدی تأکید می کند:

هیچ کس به اندازه او در باره تاریخ صدر اسالم اطالعات نداشت. سیرت پیامبر محمد اعظم)ص( را با دقت و مستمرمطالعه می کرد. اما بعد از آن که کتاب "

نوشته یک اسالم شناس اروپایی را مطالعه کرد، ستاره ای که درمکه درخشید"چنین گفت:

" کتاب خوبی نیست. کامال عاطفی نوشته شده وپیامبر اسالم را به طوراحساساتی وعاطفی تحلیل کرده است."

او به ناپلئون بناپارت ، امپراطور فرانسه و لشکر کش قهار، بیش از حد عالقهداشت و باری درین باره به نقل از ویلدورانت گفت:

Page 147: مسعود در نبرد استخباراتی

" تا حال پانصد هزار کتب و مقاله در باره ناپلئون به نگارش در آمده است. من یک ممیزه او را حکایت می کنم. وقتی ناپلئون بر اوج اشتهار و قدرت رسید، یک هم

صنفی دوره مکتب وی، از وی پرسید: در دوره تحصیل سویه و اطالعات چندانی نداشتی ... این همه قدرت و فنون

جنگی را از کجا آموختی؟ناپلئون در جواب گفت:

اما استادان ما در مکتب و دانشکده، یک اصل کلیدی را برای ما نیاموختند!کند:  مخاطب سوال می

چه چیزی را استادان به ما نیاموختند؟ ناپلئون یک انگشت خود را درون دهان هم کالسی اش فرو می برد. از او نیز می

خواهد که انگشت خود را در دهان وی فرو کند. آنگاه ناپلئون می گوید: وتو نیز با تمام قدرتی  من هرچه در توان دارم، انگشت ترا زیر دندان می فشارم

که داری انگشت مرا با دندان فشار بده. مسابقه آغاز می شود. لحظاتی بعد فریاد هم کالسی ناپلئون بلند می شود و

ناپلئون درین مسابقه پیروز می شود. اما به طرف مقابل می گوید: اگر یک لحظه ای دیگر، صبر می کردی و صدایت درنمی آمد، چیغ وفریاد من بلند

می شد!و آن این که :  تلخ و دردناک یک نتیجه بگیرم  می خواهم ازین مسابقه

رمز پیروزی و قدرت من درآن است که من قبل از دشمن، چیغ وفریاد خود را بلندنمی کنم!

مسعود در شرح اعجاز قدرت اراده انسانی، روایت دیگری را نیز به میدان کشید: شورایی که ناپلئون به کمک آن پارلمان فرانسه را درهم کوفت، باری فیصله کرد که ناپلئون به ایتالیا لشکر کشی کند. زمستان سختی بیداد می کرد. میان فرانسه

و ایتالیا کوه های مرتفع و برف پوش آلپ همچون سدی فتح ناپذیر افتاده بود. ناپلئون با سرعت دست به تهیه تدارکات زد تا به جنگ ایتالیا برود. کسی از میان

نزدیکانش گفت:این زمستان سخت را نمی بینی؟

ناپلئون گفت:این سختی ها در برابر اراده هیچ چیزی نیستند!

لشکر ناپلئون از گردنه های مرگبار آلپ گذشت. چون به آن سوی سلسله های پیاده شدند، فرمانده مشاهده کرد که درمیان نظامیان امکانات اولیه از قبیل  آلپ

و خوراک کامال ته کشیده است. او درجمع  کفش و لباس مناسب ، تجهیزاتنظامیانش گفت:

دشمنان شما از وضعی که شما به آن گرفتار آمده اید، بی اطالع اند. همه آن چیزی که شما به آن نیاز دارید، درانبار های دشمن تان در فاصله بسیار اندک

موجود اند. اگر بی همتی نکنید، صاحب همه چیز می شوید. فرانسه در انتظارشنیدن اخبار پیروزی های شماست. کدامش را انتخاب می کنید؟

وتعرض می دهد و به سرعت به سوی  لشکر خسته وگرسنه یک صدا شعار جنگ سنگر های دشمن بی خبر هجوم می برد. در پایان درگیری نتیجه پیروزی همان

چیزی بود که ناپلئون به سربازانش وعده داده بود. هنگام بازگشت، همان شورایی که از بیم قدرت گیری ناپلئون و انحالل شورا، او را به سوی یک جنگ خطرناک

سوق داده بود، قبل از بازگشت نظامیان ناپلئون به پاریس، از بین رفته بود.

Page 148: مسعود در نبرد استخباراتی

مسعود ازین روایات، بر محاسبه های دقیق ناپلئون از جنگ و استفاده از ارادهانسانی تکیه می کرد.دکترمهدی می گوید:

بمباران شوروی ها به طور هوشمند به هدف رد یابی مسعود آغاز1364درسال شده بود و به طور الینقطع ادامه داشت. مسعود به هرپناه گاهی که وارد می شد،

دیر یا زود جنگنده های روسی به آن جا حمله ور می شدند. سرانجام بدون پناه بردیم و شهرستان ورسج شبکه های جبهه ، در تاریکی به دره خخند  اطالع

نفس به راحت کشیدیم! مسعود به اتاقش رفت و من همراه با قاضی مظلوم و آقای سنگری روی سنگ

بزرگی نشستیم.نشستن سه نفر ما بالطبع به معنی آغاز مشاعره بود.

قاضی مظلوم مصرع اول را آغاز کرد:عبری و پیو دیده و اکنون به خخندم

سنگری :افسوس که من نیز درین جا به کمندم

من مثلت را این گونه تکمیل کردم:صاحب نظری که راهی بنماید

بند مثلث ادامه پیدا کرد. قاضی مظلوم پارچه25این گفت و گوی منظوم تا منظوم را برای مسعود برد. مسعود از اتاق بیرون آمد وگفت:

شاعران؟ مثل این که خسته شده اید؟من گفتم:

رودکی هم زمانی که خسته شده بود، درحضورنصرسامانی بیتی سروده بود.مسعود پرسید:

کدام بیت؟گفتم:

بوی جوی مولیان آید همییاد یار مهربان آید همی

مسعود خندید و گفت بلند شوید که هنگام رفتن است. همزمان با پنجمین همایش عمومی "شورای نظار" مسعود به1365درسال

خوانش و درک اشعاربیدل عالقه مند شده بود. شبی همراه با او سوار بر یک موتر جیپ روسی، به سوی دره فرخار می رفتیم. عبدالطیف پدرام نیز با ما بود.

مسعود این بیت بیدل را زمزمه کرد:به چمن زخون بسمل همه جا بهار ناز است

دم تیغ آن تبسم رگ گل بریده باشدو از آقای پدرام پرسید که "چمن" درین بیت به چه معناست؟

آقای پدرام در شرح این واژه چیز هایی گفت. از جمله این که مراد از چمن ، رویمعشوق است. من کنایه آمیز گفتم:

خصوصا اگر رخ معشوق چیچکی هم باشد!! مسعود که در باره دوستان و نزدیکان خود اطالعات کامل می داشت، ازین کنایه

پرانی من از جا پرید و به خنده افتاد. به درستی متوجه بودم که به ریشه این کنایه پی برده است؛ طوری که به شدت وازته دل می خندید و حتی به راننده دستور داد

Page 149: مسعود در نبرد استخباراتی

که گوشه ای توقف کند! تشریح این کنایه درین جا لزومی ندارد اما مثل این کهمسعود به عمق این تشبیه شوخی آمیز درک کرده بود.

او در شرایط بسیاربحرانی که تهاجم از هر سو به منظور ختم مقاومت برضد طالبان ادامه داشت، پیوسته در باره تنظیم نصاب آموزشی برای دانش آموزان

کشور فکر می کرد. جالب است که یک سال قبل ازشهادتش ) درست به تاریخ هجده سنبله سال

( درشهر دوشنبه تاجکستان به خانه مسعود رفتم. وقتی مرا دید، مثل این1379� بزرگ که مسأله حیاتی و عاجلی به خاطرش زنده شد. به دو بوجی) کیسه( نسبتا

درگوشه اپارتمان اشاره کرد و گفت: کتب آموزشی مدارس و مکاتب که قبال آماده شده بود، از سوی کارشناسان

امورآموزش وپرورش مسترد شده است. گفته اند که این کتب از حیث محتوا ضعیف اند. لطفا این کتب را دو باره بازبینی کنید! برایم بگو که درین باره چه

کرده می توانی؟ گفتم: تهیه کتب و تعیین نصاب برای نظام آموزش مملکت کار یک کمیسیون

شصت عضوی وزارت معارف است. آن ها وظیفه دارند که این مشکل را رفعکنند. درین باره می شود ازتجارب استادان ایرانی وتاجکی نیز استفاده شود.

گفتم: آمرصاحب، این کار یک گروه کار آزموده و متخصص است... اگر نظامیگری می کنی، حرف جداست!

گفت: نظامی گری چی؟ هرچند می دانم که تو درموقعیت خودت حایز مهارت وصالحیت الزم درین کار نیستی؛ اما وضع کشورطوری است که تو می توانی بر امور تدوین

کتب درسی نظارت سالم داشته باشی... این کار را آغازکن! سپس به دستور وی تمامی امکانات الزم را برای اجرای چنین امری بزرگ و حیاتی برای من فراهم کردند. درطی یک سال کارمستمر وشباروزی، شصت

عنوان کتاب درسی برای مکاتب آماده شده بود. شادروان حاجی قدیر درمفاهمه با مسعود توافق کرده بود که برگردان پشتوی کتب نصاب جدید را درمناطق شرق وجنوب کشور برعهده بگیرد. وقتی مسعود به شهادت رسید، من تمامی شصت

عنوان کتب نصاب جدید را به وزارت معارف تحویل دادم که تا امروز ندانستم کهبا چه سرنوشتی مواجه شدند.

Page 150: مسعود در نبرد استخباراتی

شناسنامه احمد شاه مسعود  احمد شاه مسعود فرزند دوست محمد يكی از افسران عالی رتبه پوليس            

در دهكدهء جنگلك بازارك1/9/1953[ 1 خورشيدی]1332دردهم سنبله سال پنجشير زاده شد . در پنج سالگی شامل مكتب شد و تا صنف دوم در مكتب

بازارك درس خواند. وقتی پدرش به حيث قوماندان ژاندارم پوليس هرات مقرر گرديد او صنف سوم و

چهارم را در مكتب موفق هرات خواند. مسعود آموزش های نخستين د ينی را نزد مال امام مسجد جامع هرات فرا 

پس از تقرر پدرش در كابل او شامل ليسه استقالل گرديد و تعليماتش را   گرفت.در همان ليسه به پايان برد.

مسعود كه از همان آغاز طفوليت آثار و عاليم استعداد بلند درسیمایش نمايان بود،پس از صنف دهم در مكتب هم به حيث شاگرد ممتاز شناخته شد.

زبان مادری اش فارسی بود درپهلوی آن به زبان پشتو، اردو و فرانسوی روانصحبت مي كرد. او به زبان عربی نيز آشنايی داشت .

برای من شمال و جنوب، فارسی و پشتومطرح نيست، ما مي توانيم » مسعود:در خانهء مشترك خود به هر زبانی با هم حرف بزنيم .«

مسعود عالقهء فراوانی به ورزش داشت و جوانان و نو جوانان همسن و سالش را نيز به سپورت تشويق مي كرد. هنوز چهارده سال داشت كه تيم واليبالی را در

دهكدهء زادگاهش )جنگلك( ساخت و در رخصتی های تابستانی با تيم های واليبالقريه های ديگر پنجشير مسابقات دوستانه را برگزار مي كرد.

قدرت اجرایی و داشتن دسپلين نه تنها او را عزيز و دوستداشتنی ساخته بود ،  بلكه با اين عملكرد حيثيت رهنما و پيشگام را در ميان دوستان بي شمارش يافته

بود . ما در كارته پروان زنده گی مي كرديم ، جايي كه در آن من دوستان »مسعود:

خوبی داشتم. ما در حدود پنجاه تا شصت تن بوديم . در آن زمان من دانش آموز[2صنف هفتم ليسه استقالل بودم كه مسوؤليت آن ها را به عهده داشتم.« ]

مسعود به ورزش های متنوع عالقه مندی داشت، كه بعد ها برای انجام همهء آن فرصت كمی داشت . ورزش های دوست داشتنی اش، فتبال ، اسپ سواری،

آببازی و كاراته بودند. در تيم فتبال محلی يی كه در آن زمان در كارته پروان داشتند ، او نقش يك مربی

فعال را داشت . عالوه بر آن مسعود عشق فراوانی به مطالعه و بازی شطرنج داشت. او بيشتر به خوانش سفر نامه ها و تاريخ عالقه مند بود . مسعود در عرصه

شعر و سخن آثار پيشگامان ادبيات فارسی؛ چون : موالنا جالل ا لدين بلخی،سنايي غزنوي، بيدل و حافظ راميخواند و دوست داشت .

اشعار حافظ را دوست دارم وآن راهميشه وبار بار مي خوانم. اين »مسعود: اشعار درمن اثر دگر گون ساز والهام بخشی دارد. موسيقي بيان احساس دروني

انسان است . شعر وموسيقي باالي هر آدمی اثرش را دارد.« رادر محل زيستش در «آرين » خورشيدي مسعود آموزشگاه رياضی1351سال

پارك بهارستان واقع كارتهء پروان اداره مي كرد كه درآن او نه تنها به همصنفانش بل كه به شاگردان زيادي درس رياضي مي داد.

پدرم » اين كه مسعود چه گونه به سياست دلچسپی پيدا كرد؛ خودش گفته است: دوستان زيادی داشت كه به سياست آشنا بودند. آن ها به خانهء ما می آمدند و

Page 151: مسعود در نبرد استخباراتی

روی سياست های منطقه و جهان بحث و گفتگو مي كردند. طبيعی بود كه اين و اثراتش در آينده هم نيز باقی  صحبت هاو نشست ها نقشش را در من داشت

[3ماند .«]

دانش آموز صنف نهم ليسه استقالل ، اولين بار آدم فعال سياسی شد. مسعود هنوز در صنف هشتم و نهم بود كه فعاليت كمونست ها در مكاتب كابل

آغاز گرديد. اين كه او مفكوره خود را با كمونیست ها هماهنگ ساخته نمی توانست ، تيره گی هایی بين او و دانش آموزانی كه مفكورهء كمونیستی داشتند

پيدا شد. مسعود كه هنوز تجربه كافی سياسی نداشت، از امكانات زيادی هم بر ضد اين

گونه فعاليت ها بر خوردار نبود . گرچه فعاالن سياسی آن زمان درگيری هایی نیز¢ افراطی های چپ گرا بودند . اين امر باعث توجه مسعود ميان هم داشتند ، اكثرا

به نهضت اسالمی گرديد . ( بعد از امتحان كانكور نظر به عالقه اش به انجنيری و مهندسی1973 )1352

¢ به جمعيت اسالمی شامل انستيتوت پل تخنيك كابل شد. در همين سال او رسما پيوست و همراه انجنير حبيب الرحمان كه يكی از پيشگامان نهضت اسالمی بود

آشنا شد . در دوران حكومت محمد داؤد كه مردم او را نزديك با كمونيزم و شوروی

ميدانستند، اولين پالنهای كودتا يی تحت فرماندهی انجنير حبيب الرحمان كه مسعود هم در آن سهم داشت طرح گرديد . پس از افشای اين پالن ها ، انجنير

حبيب الرحمان مدت شش ماه زندانی شد و مسعود هم كابل را ترك گفت . حكمتيار كه در آن زمان مسووليت امور نظامی نهضت اسالمی را به دوش

داشت ، به اين عقيده بود كه از طريق ترور مي توان به هدف رسيد . كه هدفش از ترور، گذاشتن بم ، پاشيدن تيزاب و قتل مخالفين سياسی اش بود . درين زمان مسعود به شدت بيزاری خود را در برابر تند روان اسالمی ابراز كرد ، در حالی كه عده يی در نهضت نيز از تند روی حمايت مي كردند، مسعود با اين گونه تحركات¢ مخالف بود و در آن تباهی و نابودی مردمی را مي ديد كه خواهان خدمت مطلقا¢ باعث در گيری شديدی ميان آن ها كردن به آن ها بود . اين اختالف نظر اساسا

گرديد . احمد ولی مسعود در بارهء برادرش گفت :» او به تمام معنا يك مسلمان بود ،

همان گونه كه يك انسان اعتدال گرا . به اين وسيله ميخواهم بگويم كه او نه تندرو سياسی . او معتقد به  بود و نه هممانند آنها در زنده گی شخصی ، اجتماعی و

«اجرای يك حاكميت معتدل اسالمی در افغانستان بود. تند رو های چپ و راست در » به قول احمد ولی، احمد شاه مسعود می گفت:

مردم عمل مي كنند. از اين افغانستان جايی ندارند زيرا آنها برخالف خواست های رايج اسالمی را داشته رو ما نمي توانيم در افغانستان هم مانند حكومت های

[4«]باشيم. ( به هدايت حكمتيار حركت ديگری صورت گرفت كه1973/1974)1353در سال

ناكام ماند و منجر به دست گيری صد ها دانشجو گرديد. بعد ازآن كه كاكايش عبدالرزاق خان )يك تن از صاحب منصبان بلند رتبه دولت

داؤد( مسعود را كه توسط دولت داؤد گرفتار مي گرديد ، هشدار داد ؛ مسعود كه يكی از فعاالن سياسی در انستيتوت پل تخنيك كابل بود؛ انستيتوت پل تخنيك را

Page 152: مسعود در نبرد استخباراتی

( به همراهی انجنير جان محمد برای اولين بار1974)1353ترك گفت و در سال به پاكستان رفت.

بعد از مدت كوتاه دوباره فعاليت های سياسی را در داخل كابل آغاز كرد و موفق شد كه عده يی از افراد ناراضی دولت رابه طرفداری خود فرا خواند. مسعود

( قيام مسلحانه1974)1354فعاليت های سياسی اش را ادامه داد تا اين كه در جمعيت ساله باعده يی از يارانش كه اعضای22پنجشير صورت گرفت . مسعود

بودند با وجود تلف شدن عده يی ازهمسنگرانش ، در ظرف يك الی دو ساعتتمام پنجشير را تحت كنترول در آورد ويك ادارهء دولتی را خلع سالح كرد.

حكمتيار وعده داده بود كه همزمان با قيام در پنجشیر قوای نظامی دولت رخ خواهد داد .  مصروف مي شود و در كابل يك كودتای نظامی

صورت نگرفت . مسعود و همراهانش افشا شدند و به اين در كابل هيچ حركتیصورت قيام كننده گان به هدف نرسیدند وعده یی توانستند پنجشير را ترك کنند .

مسعود بعد از يك ماه به صورت مخفی دوباره به كابل آمد و از آن جا به پشاور پاكستان رفت كه درآن جا هم مخفی بود و از طرف استخبارات مخفی پاكستان

تعقيب مي شد . بعد از اين قيام نظريات در داخل نهضت اسالمی هم فرق كرد. بعضی طرفدار اين

قيام بودند و برخی اين قيام را ناسنجيده و يك اشتباه مي دانستند. اين موضوع باعث دو پارچه گی نهضت گرديد . كسانی كه مخالف قيام بودند، با پروفيسور

از آن ها بود و طرفداران قيام به حكمتيارپيوستند. ربانی ماندند كه مسعود هم يكی اين دو گروه گاه با هم نزديك و گاه دور مي شدند. تا اين كه تحت رهبری قاضی

امين وقاد هر دو با هم يكجا شدند . خود را  سياسی پاكستان ، رقبای  به شبكه استخباراتی  حكمتيار با نزديكی

از اين جمله همان انجنير جان محمد بود. از بين برد . يكی يكی  يكی حكمتيار درتبانی با مقامات پاکستانی مي خواستند مسعود را كه درآن وقت در خانهء حكمتيار بود بربایند . مسعود كه از جدی بودن اين موضوع خبر شد، پهره

دار های پاكستانی را با دو تفنگچه يی كه هميشه با خود داشت تهديد كرد و از آنضياءالحق به صورت مخفی در پاكستان ماند .  جا خارج شد . اوتا كودتای

و مسعود تا  بعد از اين واقعه جمعيت فعاليت های مستقل خود را آغاز كرد ( به كابل رفت و آمد داشت .از فعاليتش در كابل1978)1357كودتای كمونیستی

تنها دوستان نزديكش خبر داشتند. به گفته يكی از نزديكانش، اوبيشتر در شهرستان های شرقی افغانستان به سر مي برد تا از نظر پوليس امنيتی كابل در

امان باشد . مسعود به نورستان كه از نخستين مراكز قيام عليه شوروی بود، رفت . او مي

خواست ببيند كه عقيده مردم درباره مقاومت چه است . بعد از اين كه مسعود به ( ) آغاز تجاوز قوای شوروی در1979)1358تصميم مردم يقين پيدا كرد در

مرد جوان بود، به طرف پنجشير روان20افغانستان( با دسته يی كه شامل شد .در كنر هم مبارزانی كه به جهاد آغاز كرده بودند اين دسته را خوش آمديد و خیرمقدم گفتند و مقداری از سالح و مهمات غنيمت گرفته شده خود را به دسته

مسعود اهدا کردند. زير فرماندهیمسعود همراه با همرزمانش داخل پنجشير، محل زادگاه خود شد .

شاهدان عينی مي گويند ، در پنجشير او بزرگان و ريش سفيدان محل را گرد خود جمع كرد و راجع به مقاومت مسلحانه با آن ها به تفاهم رسيد. مسعود در تمام

Page 153: مسعود در نبرد استخباراتی

قريه ها با مردم گفت وگو كرد . مردم پنجشير برای مبارزات مسعود در راه آزادیمردم و سرزمینش، به هر نوع قربانی حاضر بودند .

شاهدان مي گويند، با وجودی كه زن و مرد پير و جوان به ضرورت اين مبارزه خود را برای مقاومت اعالم كردند . مسعود از مسلحانه باور مند بودند ، آماده گی

را انتخاب می كرد كه يگانه سرپرست و نان آور  ميان همهء داوطلبان، كسانی داوطلبان مبارزه مي گفت و روشن ميساخت كه  بودند . او برای خانواده خود نمی

مقاومت است، زيرا  سرپرستی و غمخواری خانواده و فاميل هم بخش ضروری حفاظت از مردم بيچاره و محتاج و به خصوص ازخانواده در برابر يك ابر قدرت

تجاوز گر فرض است . مسعود. اين قيام  بار ديگر قيام مسلحانه در پنجشير آغاز گرديد و اين بار به رهبری

روز ادامه پيدا كرد که پنجشير، سالنگ و بوله غين از دست تجاوزگران آزاد40 روز جنگ و مقاومت، مسعود از ناحيه پای زخم برداشت و40گرديد . پس از

مرد از600ادامهء جنگ نداشتند . با وجودی كه برای  مبارزان سالح و مهمات نورستان به كمك مبارزين شتافتند ، آن ها به شكست مواجه شدند. و اين گونه

پنجشير برگشت .  مسعود با همرزمش كاكا تاج الدين به سوی اين شكست مسعود را به تفكر وا داشت و او تصميم گرفت كه با تاكتيك های

جديدی وارد عمل شود. اين تاكتيك، جنگ چريكی و يا گورياليی بود كه اورا یکی ازعصرساخت. چريكی  بزرگ ترين چهره های جنگ های

احمد شاه»  نوشت:1991در سال  « سربازان راه خدا »رابرت كپالن در كتاب مقاومت در قرن بيست  مسعود را بايد در قطار بزرگترين رهبران نهضت های

حساب كرد . مسعود مانند مارشال تيتو ، هوچي من ، و چگوارا دشمن خود را شكست داد . مسعود يك ساحهء گستردهء را زير اداره داشت كه از نظر سوقيات¢ زير فشار حمالت متواتر دشمن قرار داشت . عسكری بسيار دشوار گذر و شديدا

ساحه یی كه در تصرف مسعود بود ، در مقايسه با ساحاتی كه در دوران نهضت مقاومت مارشال تيتو، ماووتسه تونگ، هو چی من و چگ وارا، زیر  رهبری

«اداره آن ها قرار داشت، بيشتر زير حمالت دشمن بود. از همين جا نام مسعود و پنجشير با هم پيوند خوردند. و نامش به عنوان بزرگترين

بخش در تاريخ ثبت شد. مبارز جنگ های آزادی كه ارتش سرخ ديده  به قول ناظران بين المللی از مجموع خسارات و ضايعاتی

احمد شاه مسعود به وجود آمده فيصد آ ن از اثر مقاومت نيروهای60بود بيشتر از شكست نا» مسما گرديد و قوای « شير پنجشير » بود . و به اين سان او به

ارتش سرخ را در دام افگند . درحالی كه در بخش های عمدهء بيش از «پذير آمر » دوازده واليت فرمانروايی داشت، مردم او را به صورت بسيار ساده

خطاب مي كردند . اين نام در عين حال بيانگر نوعی محبت و احترام نيز «صاحببود .

من ناممكن بود كه سخنان مسعود را  اين برای » سبستيان يونگر مي نويسد: نشنوم ، وقتی كه او گپ مي زد با وجودي كه كلمه يی از آن برايم روشن نبود،

دقت مي كردم به آن چه كه انجام مي داد ؛ زيرا من حس مي كردم به گونه يی كه چای مي ريخت و يا دستان خود را در موقع حرف زدن حركت ميداد ، رازی

[5«] آموختنی در آن پيدا بود .

Page 154: مسعود در نبرد استخباراتی

و محبت مردم نسبت به مسعود ازطرفی هم حسادت و نفرت  نظامی  پيروزی های دیگران را بر می انگیخت. این امرگلبدين حكمتياررا به سر سخت ترين دشمن او

مبدل کرد . رسيدن به اين هدف از هر  تمام دشمنانش مي خواستند او را از بين ببرند و برای

سرش تعيين كرده بودند . برای ها جايزه يی وسيله يی استفاده مي كردند و شوروی تهاجمی دشمن افشا  از اثر كار آيی و فعاليت دقيق استخباراتش همهء پالن های

مي گرديد .¢ جراحت داشت ، مسعود توسط  ( زمانی1979)1358در سال كه پايش شديدا

رژيم محاصره گرديد . او توانست خود را به گونه يی از تهاجم دشمن گروپ هاینجات دهد .

( يك سرباز جوان با استفاده از تاريكی، از فاصلهء سه1979 ) 1359در سال متری باالی جيپ حامل مسعود آتش كرد و مسعود جان به سالمت برد . مسعود

وطندار، دست هايت مي لرزد، خوب نشان » آن جوان را فقط همين قدر گفت:« زدن بلد نيستی.و او را بخشيد.

دهنهء مخفيگاه كوهی را كه  ويژهء شوروی  ( كوماندو های1983)1361درسال مسعود در آن خواب بود در ملسپه پنجشير محاصره كردند. او توانست محاصره را

بشكند و ساحه را ترك بگويد . (، برای ترور مسعود دو1983/84)1361/1362شوروی ها در سال آتش بس

عنابهء »انديشه را دنبال مي كردند ، يكی كشانيدن او به داخل گارنيزيون شان در به بهانهء مذاكره و گفت وگو كه در واقع قصد دستگيری وی را داشتند، «پنجشير

که پالن شان بوسيله يك ترجمان تاجيكی افشا گرديد. طرح دوم اين بود كه روساحمد« عبدالقادر ناچار » ها یك تن از مجاهدين بنام غذای در تا بودند ساخته اجير را

گيری . انتقام بدون اورا مسعود اما گرديد، دستگير ناچار بريزد زهر مسعود شاهداد . قرار عفو مورد

رابه عهده داشت ، مي «خاد » داكتر نجيب الله ریيس جمهور، زماني كه رياست دوست دوران مكتب مسعود به قتل برساند « كامران »خواست مسعود را به كمك

و جوانمردی كار  . داكتر نجيب می دانست كه مسعود با دوستانش از نيكی گيرد. او مسعود را از دوران طفوليت در كابل ميشناخت ، در آن وقت كامران می

كپتان تيم ملی فتبال بود . او به پنجشير رفت و چند روز با مسعود بود. كامران وقتی پی برد که مسعود چی راهی را در پیش دارد و برای چی مبارزه می کند، همه چيز را خودش به مسعود افشا كرد و تفنگچهء بی صدايی را كه از حكومت

آن وقت به اين مقصد گرفته بود به مسعود تسليم كرد و خود به آلمان غربپناهنده ء سياسی شد .

( در پايان گردهمآيی كه مسعود با فرماندهان واليات مختلف1989)1368در سال شورای نظاردر فرخار داشت، زمانی كه اين فرماندهان مي خواستند به مواضع

خود بر گردند، مورد حمله افراد حكمتيارقرار گرفتند كه دها تن از اعضای برجسته نظار درين حمله جان خود را از دست دادند. در این حمله تروريستی  شورای

مسعود نزديك ترين دوستان و برجسته ترين فرماندهان خود را از دست داد . حكمتيار توانست عمليات بزرگ نظامی مسعود را خنثا سازد ، ولی به هدف اصلی

اش كه از بين بردن مسعود بود ، نرسيد.

Page 155: مسعود در نبرد استخباراتی

كه وضع ميان جبهات مسعود وشورای همآهنگی زير رهبری ( وقتی1993)1372 حكمتيار خراب شده بود، هليكوپتر مسعود توسط جت های جنگی شورای

همآهنگی مورد حمله قرار گرفت . اما پيلوت هليكوپتر نا گزير به نشست گرديد.پس از آن مسعود تصميم گرفت تا به راز و رمز پيلوتی نيز دست يابد .

در همين سال مسعود مورد حمالت شديد نيرو های متحد حكمتيار در اطراف وزيراكبر خان کابل قرار گرفت .

( بعد از شكست دوم ارتش شوروی در پنجشير، روس ها به صورت1983)1361 مستقيم با نماينده گان جانب مسعود وارد مذاكره شدند و به این صورت شوروی

ها برای اولين بار مسعود و مجاهدين را به حیث یک حریف سیاسی به رسمیتشناختند و با او آتش بسی را امضا كردند .

کار شناسان این آتش بس را یکی ازبزرگترین پیروزی های مقاومت افغانستانخواندند كه یک سال طول کشید.

مسعود عمده ترین استفاده را از این آتش بس نمود. او قادر شد برای اولین بار سفرطوالنی تری به مناطق شمال و شمال شرق افغانستان کند. این سفری

( مسعود بتواند تمام قومندان1984 )1362پرحاصل بود که سبب شد در سال شورای» های مقاومت منطقه را که عضو احزاب مختلف بودند در یک شورا به نام

دور هم جمع کند. هد ف او به وجود آوردن یک قوای واحد سیاسی و رزمی «نظار در داخل افغانستان بود که مستقل باشد و پیروی احزابی را که در کشور های

همسایه به وجود آمده بودند، نکند. قصد تمام اعضای این شورا فقط آزاد ساختنافغانستان بود.

با وجودی که حمالت ارتش سرخ باالی پنجشیر دوباره آغاز شده بود، مسعود مطمین بود که پنجشیردرنبودن او هم زیرفرمان فرماندهان محلی پیروزمندانه

مقاومت می کند، و اداره پنجشیر را به عبدالمحمود دقیق سپرد. همچنان مناطق اندراب ، خوست فرنگ ، اشکمش، نهرین و کشم، هم به پنجشیردیگری مبدل

گردیدند. ( پروان کاپیسا هم به فرمانده عظیمی سپرده شد. مسعود برخالف1987)1366

سیستم« جنگ ساالر» آنانی که یک خود کنترول تحت مناطق در شوند، می نامیده . محالت، تمام در مسعود بود آورده وجود به را آزاد خبررسانی و تشکیالتی اداری،

. پرداخت مقاومت های نیرو بسیج به خودش و سپرد مردم دست به را امور اداره حکومت آینده باید از طریق انتخابات و آرای مستقیم مردم که در آن »مسعود: 

زنان و مردان اشتراک داشته باشند، به وجود آید. یگانه طرز حکومتی که بتواند عدالت اجتماعی را بین اقوام مختلف بر قرار سازد ، دمکراسی و انتخابات مردمی

[6«]است. مسعود برای بار نخست نظم و اداره یی را به وجود آورده بود که درآن نوعی خود

گردانی محلی که ناشی از آرای مردم بود ، حاکم بود. درتمام دورهء ادارهء مسعود قبل از ورود به کابل و بعد از عقب نشینی از کابل ،

کشت ، استفاده و خرید و فروش مخدرات و مسکرات منع بود . و هیچ کسی ازینامر مثتثنی نبود، حتا فرماندهان و اعضای برجستهء شورا.

از آغاز قیام مردم در برابر شوروی ، کشیدن سگرت بنا به دالیل » مسعود : اقتصادی منع قرار داده شده بود . مردم پول زیاد را صرف کشیدن سگرت

میکردند تا خوردن غذا.«

Page 156: مسعود در نبرد استخباراتی

در روستا هایی در قلمرو شما، »اویگن زورگ ضمن سوالی از مسعود پرسیده بود: درگوشه یی از بدخشان که پیروان »مسعود: «ما مزارع کشت تریاک را دیده ایم.

فرقهء اسماعیلیه زنده گی می کنند واز سالیان درازی معتاد به تریاک استند مزرعهء کوچکی برای خود دارند .اگرشما به زندان چاه آب سری بزنید ، غالم

سلیم یکی از خوانین محل را می بینید که از نزدش نیم تن تریاک به دست آمده که با وجود پول فراوان ونفوذی که در میان مردم دارد، مدت سه سال است در

«زندان به سر می برد. سالگی با دختر كا كا تاج الدين ازدواج كرد . اما اين ازدواج35مسعود در سن

¢ مخفی نگهداشته شد به علت مسايل امنيتی حتا نزديك ترين كسان تا دیر كامالوقت ازين ازدواج خبری نداشتند .

مسعود مستقل حركت مي كرد. دخالت های پاكستان را در امور داخلی افغانستان اول با روس ها و  قبول نداشت، از همين رو او مجبور بود كه در چند جبهه بجنگد.دولت کمونیستی و دوم با آی اس آی و گماشته گان داخلی آن .

سياست ما اين بوده است كه با همه روابط نيك و دوستانه داشته » مسعود:[7باشيم ؛ ولی هرگز وابسته گی را نپذيرفته و نمی پذيريم .«]

( دولت كمونیستی در غياب، مسعود را محا كمه1983/84 )1362در زمستان نمود و جزای مرگ را برای او تعيين نمود. قبل ازحملهء شان به پنجشير چنين¢ تطبيق و مسعود با قوایش از بین برده شده اعالم كردند كه حكم دادگاه قبال

است. به اين صورت می خواستند روحيهء هواداران و دوستان مسعود در دیگر مناطق و به خصوص در کابل را ضعيف سازند و خود 

[8اعالم کنند.]«یاغی» مسعود را به نام مسعود مي دانست كه اين امرعالمت آماده گی شان برای عمليات بزرگ باالی پنجشير است . به همين منظور او با مردم پنجشير داخل صحبت شد و از آن ها

خواست كه به زودترين فرصت قبل از حمله، پنجشير را ترك كنند. مردم كه معتقد مسعود در1362او عمل كردند. درست در بهار سال  به مبارزه بودند به گفته های

نفر ساكنان پنجشيررا از آن دره تخليه كردند .130000اندك زمانی بيش از مردم بدون كدام ترديد خانه و زمين خود را كه نسل اندر نسل در آن زنده

كرده بود ند رها نمودند . اين یکی از بزرگترین قربانی هایی بود که مردم  گیافغانستان به خاطر آزادی متحمل شدند .

مسعود برای اين كه مجاهدانش بی هراس از كشته شدن مردم، با شوروی دستوپنجه نرم كنند ، مردم را سپر خود نساخت .

پنجشير حمله نمودند و  ( هشت بار روس ها باالی1988ـ1979 )1367ـ1358از   شكست خوردند كه اين شكست در افغانستان به یک شكست کلی سیستم

کمونیستی درتمام آسيای ميانه و اوروپا ی شرقی منجر گرديد. رابرت كپالن مسعود « سربازان راه خدا » به همين سبب نويسنده كتاب

لقب داد. «برندهء جنگ سرد » را مسعود تا زمانی مجبور نشده است به جنگ اقدام ننموده است ، » كپالن نوشت:

سال مقاومت نشان داده است .14و اين را به حيث استراتيژی خود در جريان مسعود در پيروزی جهادش در برابر رژيم نجيب ، ثابت ساخت كه طراحان وپالن

گذاران پاليسی امريكا در مورد جهاد و ارسال كمك ها چه قدر به خطا رفته بودند. مسعود و پشتيبانی بی دريغ مردم ، او راقادر ساخت تا برنده  لياقت و كار دانی

جنگ سرد شود .«

Page 157: مسعود در نبرد استخباراتی

مسعود مي خواند .  اين نگرش بر هم ريختن ديوار برلين را هم از شهكار های [ برای9(]14/2/1989 )25/11/1368پس از خروج آخرين سرباز روس در

نخستین بار فرماندهان جهادی سراسر افغانستان به فراخوان مسعود در شاه سليم بدخشان به منظور اتخاذ تصميم درباره آيندهء افغانستان گرد هم آمدند.

(؛9/10/1990 )17/7/1369مسعود ازآن جا سفر كوتاهی به پاكستان داشت درين سفر شورای رهبری فرماندهان داخل افغانستان با رهبران جهادی مقيم

مذاكره كردند و از آن ها خواستند تاد رباره دولت آينده تصميم مشترك  پاكستان[10بگيرند .]

زياد نبود ، او پيوسته توانست با  گرچه امكانات مالی و نظامی مسعود خيلی سياست باز و روشن، دور از مفكوره های افراطی، دل های مردم را به دست آرد.

اراضی زير فرمان خود را توسعه بخشد و ضربات نابود كننده به پیکر رژيم ( باعث از بين1992)1371كمونستی وارد کند. باآلخره این مبارزات در سال

كابل گرديد.  رفتن رژيم نجيب الله و آزادی مسعود این پیروزی ها را بدون دریافت كمكی از كشور های همسايه به دست

آورد. آزاده گی و غیر وابستگی اش به حلقات خارجی یکی از داليل ملقب شدن او.افغانستان قهرمان ملی » به بود«

از مسعود بايد به» داكتر نجيب درآخرین روز های قدرتش ضمن بيانيه یی گفت: تسليم كردن  او آماده گی خود را برای «حيث قهرمان جهاد افغانستان نام برد.

مسعود هيچ  قدرت به مسعود ابراز داشت، مگر در عين زمان اظهار کرد كه برای زمینهء ساختن يك حكومت قوی مركزی وجود ندارد، زيرا پاکستان با حكمتيار

 هرگز اين اجازه را به او نخواهند داد .

مجاهدين هنوز وارد مرحلهء حکومت  ( مسعود به اين باور بود که1992 ) 1371 مجاهدين در "داالن سنگ" پنجشیر به اين  سازی نگردیده اند؛ اما نشست سران

كابل بايد از بين برود.  نتيجه رسيد كه حكومت كمونستی احمد شاه مسعود استقبال کردند  رهبران مجاهدين از سقوط رژیم كابل به رهبری

. حكمتيار تالش داشت به صورت یکجا نبه در سازش با خلقی ها بدون توجه بهفیصله های مردم و مجاهدین قدرت را در کابل انحصار کند.

در مكالمهء تلفونی كه از طريق راديو و تلويزيون نشر گرديد ، حكمتيار به سخنانشهر كابل اعتنایی نكرد.  مسعود در رابطه به حمله نكردن باالی

زمینه سقوط رژیم کابل مساعد  بعد از سقوط آخرين مواضع دولت در بگرام ، گردید . حکمتیار با استفاده از این فرصت داخل شهرشد. گروه وابسته به

های جنایی را رها كردند. زندان را باز كردند و همهء زندانی  دروازه های  حکمتیار گروه حکمتیار د ست به ویرانی و از بین بردن دوسيه ها و سوابق اداری ، در

به اين ترتيب تهداب حكومت جديد را از بين بردند. عالوه بر اين  ادارات کابل زد. در شهربه چپاول گری  سالح را ربوده بودند ،  ده ها هزار مجرم مسلح كه ديپو های

ديگری  آغاز کردند. در شهری که نه ارتش ، نه پوليس و نه كدام قدرت امنيتیوجود داشت ؛ داكتر نجيب به دفتر ملل متحد در كابل پناهنده شد.

آن ها هدايات مسعود برای  پيش از حركت قوای مسعود به اطراف كابل ، كابل با  در بارهء طرز برخورد و روش با مردم كابل داد و گفت كه مگذاريد روشنی

را که حفاظت از مردم كابل است فراموش  امكانات نوی كه دارد هدف اصلی تانتان سازد .

Page 158: مسعود در نبرد استخباراتی

نیرو های مسعود به خاطر حفظ امنیت و دفاع از مردم مظلوم کابل با غارتگران  و چپاول گران شهر کابل به مقابله پرداخت.همچنان نیرو های احمد شاه مسعود

حفاظت دفتر ملل متحد در کابل را نیز به عهده گرفت. دوستان و هوا داران مسعود كه از محبوبيت او در بين مردم با خبر بودند،خواستند

تا مسعود خود دولت آينده را اعالم و رهبری كند . مسعود بود ، او تمام مسوؤليت را به با آن كه شهر كابل تحت تصرف نيرو های

ادامه جنگ رهبران سياسی داد و خود پا از اين قضيه برون كشيد تا بهانه یی برایوجود نداشته باشد.

يك روز قبل از رسيدن به كابل،  ( يعنی25/4/1992 )05/02/1371به تاريخ فرماندهان و وزير دفاع دولت نو رهبری مسعود رابه عنوان رييس شورای  شورای

)08/02/1371بنیاد اعالن كرد . رييس جمهورمجددی با اعضای كابينه به تاريخ ( به كابل رسيد.28/04/1992

پيروزی مجاهدين نه تنها پيروزی در مقابل قوای متجاوز روسی و حكومت دست نشانده آن بود، بلكه پيروزی در مقابل آی اس آی پاكستان نيز بود. پاکستان که در

حكمتيار بود و به همين منظور هميشه او را در  صدد به قدرت رساندن مهره خود مقابله با مسعود مساعدت مي كرد، با این پیروزی، از نظر سیاسی به شکست

مواجه شد. درين مرحله كشورهای همسايه، چون پاكستان ، ايران و ازبكستان هر كدام به

منظور به قدرت رساندن يا سهم بيشتر داشتن نيروهای طرفدار شان به حمایت از آن نيرو پرداختند كه این عمل آغاز گر جنگ داخلی در افغانستان شد. همسایه

عملکرد«  جنگ داخلی » گان اين دخالت را روی به پرده سان بدین تا ناميدند. . بودند كرده استفاده هم ها شوروی تاكتيك ازين باشند کشیده خود گرانهء مداخله پاكستان كه ديگر اميدش را از دست داده بود ، شیوه ها و تاكتيك دخالت خود را

بعضی كشور های عربی طالبان را ساخت . طالبان كه تغيير داد ه و با پشتيبانی توسط ارتش پاكستان با سالح مدرن مسلح گرديده بودند، با ترور يست های بين

مناسبی المللی درواليات جنوب افغانستان النه گزیدند. آن ها افغانستان را جای فعاليت های شان پيدا كرده بودند. مسعود در برابر این موج ایستاد و به برای

مقاومت پرداخت.كه مسعود زنده است ما پيروز نخواهيم شد .« تا وقتی » به باور بن الدن: 

خانه ء پدری مسعود در كارته پروان توسط كمونیست ها ضبط و تبديل به يك گرديد بود. مسعود در زمان حکومت مجاهدین در کابل آن را همچنان مكتب ابتدايی

 [11در خدمت آموزش و پرورش گذاشت .] مخالفین دولت در شورایی به نام شورای هماهنگی که توسط کشور های ایران،

)11/10/1372ازبکستان و پاکستان حمایت می گردید، جمع شده بودند. به تاريخ ( اين شورا دست به يك كودتا عليه دولت جديد افغانستان زد. مسعود1/1/1993

که در آن زمان وزير دفاع افغانستان بود، توانست اين هجوم را به شکست مواجهكند .

حكمتيارکه خواهان تشکیل كانفدراسيون پاكستان افغانستان بود، برای اين هدف با همه توانايی خود مي جنگيد .

حكمتيار دستور داده بود تا شهر كابل را تحت حمالت راكتی حكومت پاكستان برای راكت3000قرار بدهد . اين جانب گيری و دخالت پاكستان به شليك كردن روزانه

Page 159: مسعود در نبرد استخباراتی

به شهر كابل انجاميد كه باعث كشته و زخمی شدن هزاران باشنده كابل وشهر گرديد .  خرابی

تالش های مسالمت آمیز مسعود برای رسیدن به یک تفاهم ملی، جایی را  نگرفت. کشور های آتش افروز به بهانه های قومی، زبانی و مذهبی به داغ ترشدن

این کوره پرداختند. بلكه به دهشت  دشمنان مسعود برای رسیدن به هدف، نه تنهابه حملهء نظامی،

افگنی و ایجاد ترس میان مردم كابل نیز می پرداختند . حكمتيار كه نماينده اش به را به روی اكماالتی حيث صدر اعظم در شهر كابل موجود بود ، تمام راه های

رسيد . هدف از این عمل به شهر نمی باشنده گان كابل بند كرد . مواد غذايیبیزارساختن مردم از دولت مجاهدین بود .

گلبدين با این روش موفق به ایجاد فاصله میان مردم و دولت گردید. پرتاب هزاران راكت در شهرخواب، راحت و زنده گی مردم را گرفته بود.مردم توقع

را به دست داشته باشد .  داشتند كه مسعود بتواند كنترول كلی

كور قرار نگیرند، تالشش به هدف راكت های  مسعودبرای اينكه مردم غير نظامی ثمر نرسید. پاكستان ميدانست که توان شکست دادن مسعود را از راه نظامی

وادارد. ندارد. راهی را گزید تا او را به عقب نشینی آخرین بهانهء حکمتیار که کنار رفتن مسعود از پست وزارت دفاع بود ، نیز جلو

راکت پرانی حکمتیار را نگرفت. مسعود در برابر حمالت تجاوز گرانهء پاکستان ایستاد وکوشش های پاكستان برای

مسعود شکست خورد. از بین بردن نيرو های پاكستان با خريدن و فريب دادن رهبران و گماشته گانی از احزاب و تنظيم ها،

توانست كه مقاومت را بد نام و از طرفداری مسعود در بين مردم بكاهد . ( يك كنفرانس در سه قسمت ترتيب شد . اولين جلسه آن1994)1373در سال

واليت عضويت داشتند25 واليت صورت گرفت . در جلسه دوم آن 15با عضويت ( ادامه يافت25/7/1994 تا 20/7/1994)1373/ 3/5 تا 29/4/1373كه از تاريخ

اسالمی تشکیل شد . عالی . در اخير اين كنفرانس شورای درين كنفرانس ، شخصیت های سياسی، فرهنگيان ، واليان ، قومندانان ، بزرگان و

كشور بود .  مجاهدين شامل بودند . مقصد ازين مجلس انتخاب رهبر دولت آينده و دمكراسی مانند ديگر مردم افغانستان مسعود نیز این جلسه را قدمی به سوی

انتخابات آزاد می دید. او طرفدار كانديداتوری داكتر يوسف اولين صدراعظمانتخاب شدهء زمان ظاهر شاه بود .

قرار بود رئیس جمهور درین کنفرانس شرکت نداشته باشد تا اجالس بتواند در رابطه با تعیین رهبر آینده به نتیجه برسد. کنفرانس با شرکت رییس جمهور بدون

دستآورد پایان یافت. درین زمان طالبان چند والیت را با جنگ و دادن پول به دست آوردند که بیشتر آن

¢ نیز تحت حمایهء حکمتیار و پاکستان بود. قبال مسعود فیصله شورای رهبری دولت را مبنی بر حضور حکمتیار به حیث 

صدراعظم در کابل با نا گزیری تمام پذیرفت. در داخل دولت هم افرادی بودند که با حکمتیار همنظری داشتند و او را به كابل استقبال کردند . باآلخره او پست

صدارتی را كه در اول برايش داده بودند، اشغال نمود. او صدراعظم دولتی شد كهويرانی آن جنگ كرده بود . چند سال برای

Page 160: مسعود در نبرد استخباراتی

( مسعود به ميدان شهر كه تا چندی پیش پايگاه1996)1375دراوایل سال [درآن زمان14حکمتیار بود، به تنهايی رفت تا با رهبران طالبان ديدن كند. ]

دیدارداشت و در بارهء خاتمهء جنگ باوی صحبت كرد. از  مسعود با مال ربانی طالبان خواست تا نماينده گان خود را به كابل بفرستند وراه حل اختالفات را پيدا كنند . به همين سبب چهل نفر از جانب دولت انتخاب گرديد و بايد چهل نفر ديگر

ميشد ، تا آنها با هم بنشينند و حل اختالف نمايند . اما اين از طرف طالبان معرفی چندين بار درخواست  نشد . با و جود  چهل نفر از طرف طالبان هيچ وقت معرفی

كابل  معرفی اين چهل نفر از طرف دولت، طالبان هر روز حمالت خود را باالیادامه ميدادند .

مسعود موفق شد كه ازين مذاكرهء روياروی با طالبان جان سالم برد . ( شهر كابل تحت بمباردمان شديد طالبان و القاعده26/9/1997 ) 4/7/1375در

و پاكستان قرار گرفت . مسعود به نيرو تحت فرماندهيش ـ امر داد كه كابل را ترك كنند .او اين كار را به خاطر حفظ جان شهريان كابل نمود . زيرا اگر نيروهای او در كابل مقاومت مي كردند جنگ كوچه به كوچه در مي گرفت كه باعث كشته

كرد .  شدن صد ها نفر ميشد . او به طرف پنجشير عقب نشينی حكمتيارنیز كه راه ديگری نداشت با تمام اعضای کابینه خود به پنجشیر رفت واز

آن جا توسط هلیکوپتر مسعود به ايران رفت و اقامه اختيار كرد و بعدها اظهار نمود که مسعود هدف ترور او را داشت. مقاومت مردم افغانستان تحت رهبری

مسعود در زماني كه دوست و دشمن فكر مي كردند كه ديگرکسی توانايیمقاومت با طالبان را ندارد، دوباره آغاز شد.

كه همه رهبران کشوررا ترک گفتند ، مسعود در کنار مردمش ایستاد، مردم زمانی بدون در نظرداشت قومیت، مذهب و گرایش های سیاسی زیر فرمان او گرد

آمدند. مسعود تا پای جان، درد ها، تلخی هاو شکنجه هایی را که مردمش دید، اونیز تجربه کرد .

احمد ولی مسعود در تماس تلفونی كه در آن زمان با احمد شاه مسعود داشت؛ مدتی وطن را ترك كنيد . مگر  گفت كه همه دوستان مي خواهند كه شما هم برای

آيا اين انصاف هست كه زمانی به كابل بوديم ،»...او در جواب چنين گفته بود : مردم حكومت كرديم . مردم ما را قبول داشتند . و ما تعهد سپرديم بخاطر باالی

دفاع از مردم ، بخاطر دفاع از استقالل ، به خاطردفاع از افغانستان . حال كه¢ اين انصاف است؟ مردم در مشكل قرار دارند ، آيا آن ها را ترك بگوييم ؟ آيا واقعا من فكر نمی كنم كه اين انصاف باشد . من تا آخرين قطره خون درين كشور می

ايستم . مقاومت مي كنم . خدا خواسته باشد ، مطمين هم هستم و اميد وار كهافغانستان روزی آزاد می شود .«

پنجسال مقاومت عليه طالبان ، تجاوز پاكستان و بن الدن يك مقاومت درخشان درتاريخ افغانستان بود.

مسعود در فرماندهی نيرو هايش و شيوه نبرد او در مقابل نيرو های  نبوغ نظامیمتجاوز به او لقب عقاب هندو كش را داده بود.

مخالف طالبان را به دور يك ( مسعود تمام قوت های1996 ) 1375در زمستان برای نجات افغانستان نام گذاشتند. محور جمع كرد . اين محور را جبهه متحد ملی

كردند؛ اگر چه در پاكستان و مطبوعات غرب جبههء مقاومت را اتحاد شمال ياد میاما در واقعيت اين مقاومت نماینده گی از تمام افغانستان می کرد.

اعضای شناخته شدهء جبههء متحد قرار ذيل بودند :

Page 161: مسعود در نبرد استخباراتی

از ساحات و واليات مركزی افغانستان ـ فرمانده انوری ، سيد حسين ، اكبری ، محمد علی جاويد ، كريم بلخی ، سيد مصطفی كاظمی عالمیفرمانده شير علم ، عبدالرب رسول سياف.  ، خليلی

از واليات غرب و جنوب غرب افغانستان ـ فرمانده محمد اسماعيل خان ، داكترابراهيم ، فضل كريم ايماق.

محمد رحيم ، فرمانده پيرم قل ، حاجی از واليات شمال ـ جنرال دوستم ، حاجیكبير مرز بان ، فرمانده عطا محمد ، جنرال ملك . محقق ، قاضی

، فرمانده عبدالقدير ، فرمانده حضرت علی افغانستان ـ حاجی از واليات مشرقیعبدالله واحدی. جان داد خان ،

از واليات شمال شرق افغانستان ـ فرمانده قطره ، فرمانده نجم الدين.از واليات جنوب ـ فرمانده قاری با با ، نور زايی ، هوتك .

كه فقط از رهبران شمال شكل گرفته باشد تا بتواند اتحاد و به اين سان اتحادی شمال ناميده شود ، هرگز وجود نداشته است . اين گونه تبليغات ادعای مقاومت

مي كرد ؛ زير سوال برده و افغانستان را كه از تمام مردم افغانستان نماينده گیاز نام نيك آن مي كاست .

در تمام سال های مقاومت در برابراتحاد شوروی و بعدها در برابر طالبان و تروريزم جهانی، رفتار بشر دوستانه مسعود در مقابل اسيران جنگی، مشهور بود .

اسيران جنگی در پنجشير ميتوانستند با خانواده های شان تماس بگيرند و نامه را كه رزمنده گان مقاومت مي خوردند برای اسيران نيز تهيه  بفرستند و هم غذايی

مي گرديد. اسيران جنگی حق گشت و گذار را در داخل پنجشير دارا بودند . از رهبران طالبان بعد از آزادی اش از زندان نيرو های مقاومت مال يار محمد يكی

و» .  گفت : كرد مبارزه و ايستاد يكبار است افغان ملت واقعی فرزند مسعودخارجی گر تجاوز يك مقابل در هم باز .« اكنون جنگد می و است ايستاده

( مسعود، رهبران جبهه متحد را به نشستی فرا خواند تا دررابطه با1997 )1376 توظيف صدراعظم آينده افغا نستان تصميم اتخاذ نمايند . عبدالرحيم غفورزی

صدارت بود وبه اتفاق آراء به حيث صدراعظم غير وابسته به كانديدای كرسی خود را از طريق انتخاب گرديد . صدراعظم جديد خط مشی  تنظيم های جهادی

تلويزيون بلخ به مردم اعالم كرد كه مورد استقبال گرم مردم نيز قرار گرفت . بعد ( اين قدم ديگری بود به سوی1993 )1373از كنفرانس بی نتيجهء هرات

. يك حكومت مردمی  تشكيل دروازه  را به سوی  در آن هنگامي كه مسعود سربازان ملبس با لباس نظامی

كابل سوق داد ، هوا پيمای حامل صدراعظم جديد در باميان سقوط كرد . با  های يك حكومت،  مرگ غفورزی، اميد واری مسعود برای تشكيل و استحكام پايه های

مسعود نيرو هايش را از شمال كابل دوباره به  به يأس مبدل شد . پس از مدتیپنجشير عقب كشيد .

مسعود بدون موجودیت یک حکومت دلخوا ه و مورد قبول مردم باردیگر نمیخواست وارد كابل شود.

پس از عقب نشینی از کابل و سیل مهاجرت به سوی پنجشیر، شمار باشنده گان آن دره چندین برابر افزوده شد. مسعود توانست به کمک موسسات امداد، درب

مکاتب را باز گشایدکه درآن میان تعدادی از مکاتب دخترانه نیز بود . با وجود اندک بودن امداد، موجودیت این مکاتب یگانه زمینه یی بود برای آموزش و پرورش

دختران و پسران .

Page 162: مسعود در نبرد استخباراتی

زمانی که مسعود سخن از تروریزم ، القاعده و بن الدن می راند ، در غرب کمتر Olivier اوليويی رای )1377[ در سال 15کسی تصویر روشنی از آن داشت.]

Roy( و دوپانفلی )DePonfilly:در مقاله یی نوشتند ) و پنتاگون تصميم گرفته اند دشمن «مسعود هرگز نفهميد كه چرا » سی آی ای »

گلبدين حكمتيار را برای حمايت عليه او انتخاب كنند. مسعود در آرزوی يك  وی ، ملت واحد و يك پارچه در افغانستان و همچنان انتخابات در اين كشور بوده

است .« در اثر کوشش نماینده گان پارلمان اروپا که پس از دیدار با مسعود حقایق تجاوز

از طرف پارلمان اروپا به2001خارجی برای شان روشن شد . مسعود در اپریل پاریس دعوت شد تا توجه جهانیان را به مبارزات مردم افغانستان در برابر تجاوز گران معطوف کند. خانم نیکول فانتن رییس پارلمان اروپایی مسعود را به خاطر

داد. «قطب آزادی » در نظر داشت حقوق زنان ، لقب ( : » احمد شاه مسعود بر عكس مردانDePonfilly( و دوپانفلی )Royرای )

سياسی امروز، باال تر از نقش خويش به هيچ وجه در فكر جا طلبی نيست . اگر آيند می را كه به ديدنش می اين حقيقت دارد كه مسعود به رضايت خويش كسانی

پذيرد ، ولی هيچ كاری نمي كند كه كسی به ديدنش بياید. وی به مشكل آماده ء صحبت با مطبوعات است . مسعود اجازه مي دهد از وی فلم تهيه شود ، چون كه

پنهان كردن و كتمان ندارد .« چيزی برای  وی گفت كه مردم افغانستان را در مقابل تروريزم تنها مسعود خطاب به جهانيان می

رها نكنيد ، زیرا اگر افغانستان اين جنگ را در مقابل تروریزم باخت ، جهان نيزبرنده نخواهد بود. چندی بعد درستی و دقت ارزیابی مسعود به همه ثابت گردید.

امروز افغانستان مدیون همین مقاومت است . جامعه بین المللی » چنگیز پهلوان: مدیون همین مقاومت است و در واقع همه منطقه ما مدیون مقاومت است.

مسعود یک شخصیت تمدن ماست . ما درین تمدن به خصوص درین قرن اخیر ، چنین شخصیتی نداشته ایم ، نه در ایران و نه در جای دیگر.این شخصیت را

« افغانستان به ما داد. ( در خواجه بهاودین والیت9.9.2001)18.6.1380احمد شاه مسعود به تاریخ

تخار در اثر حملهء انتحاری دو تروریست خارجی که به نام خبرنگار با وی مصاحبه ( در تپهء15.9.2001 )24.6.1380داشتند ، جان به جان آفرین سپردو به تاریخ

سریچهء پنجشیر به خاک سپرده شد. مسعود خودش این بلندی زیبا را برایآرامگاه ابدی ش برگزیده بود .

سال از عمرش را در خدمت به سرزمینش و مردمش گذراند . او می31مسعود دانست که درین راه روزی جانش را از دست خواهد داد.

اگر مسعود شاهد زوال و سرنگونی طالبان نبود ، سر »سبستیان یونگر گفت:«انجام مبارزاتش به پیروزی نایل گردید.

رضا دقتی:باور دارم ای دوست»

که زنده گی زیباستمی توان مردی را کشت

و جسمش را به خاک یکسان کردمی توان پاره های گوشتش را از میان برد «اماهرگز نمی توان باور هایش را نابود کرد.

Page 163: مسعود در نبرد استخباراتی

خورشيدی كه از طرف دفتر فرهنگی و آموزشی1382[ سالنمای 1]            بنياد شهيد احمد شاه مسعود به نشر رسيد.

[ از كتاب مرد استوار و اميدوار به افق های دور.2][ از كتاب مرد استوار و اميدوار به افق های دور.3][ از مصاحبهء با بريگيته زومز.4][ از يك نشريهء انگليسی.5][6] Pepe Escobar از گزارشبر گرفته شده از گزارش Frankfurter Rundschau ميراث شير« » [7][ .از مصاحبه با پيام مجاهد8][ .از نشرات تلويزيون كابل9][ به اين مناسبت دولت كمونيستی عيد رمضان را يك روز پس انداخت.10][ باالی تشكيل يك دولت موقت به تفاهم رسيدند.11]«.امير شير علی خان » [ مكتب ابتدايیهء12]خورشيدی( 450/505« )كيميای سعادت » [ نويسندهء نامدار كتاب13] [ در اين مذاكره طالبان فقط از مسعود دعوت كرده بودند تا داخل مذاكره14]

شوند. [پاكستان و امريكا نميخواستند مقاومت در برابر طالبان صورت گيرد. بر15]

خالف تجاوز شوروی ، غرب در برابر تجاوز پاكستان سكوت كردهای سیاسی قتل احمدشاه مسعود‌پیچیدگی

سپتامبر۱۱ روز پیش از حمالت انتحاری ۲زمان ترور احمدشاه مسعود، که فقط و متعاقب نیویورک بود، سواالتی را در مورد ارتباط این ترور با حوادث نیویورک به

نسبت داده شد طالبان برانگیخت. ابتدا این ترور به گروه افغانستان آن حمله بهاما طالبان هیچگاه مسئولیت آن را نپذیرفت.

در ترور سیا هایی در مورد دست داشتن سازمان زنی این موضوع باعث شد گمانه برای آمریکا های و طرح  سپتامبر ۱۱ حمالت احمدشاه مسعود در آستانه

¢ که احمدشاه مسعود مخالف افغانستان اشغال مطرح شود؛ خصوصا ارتباط داشتند و پاکستان بود، گروهی که با سازمان اطالعات طالبان سرسخت

شدند. از طرفی ها پشتیبانی می به واسطه پاکستانی سیاسال های سال توسط رابطه احمدشاه مسعود پیش از مرگش با مقامات آمریکایی به تیرگی گرویده بود.

، معاونت امور خاوریرابین رافائل در آخرین مالقات بین احمدشاه مسعود و ، رافائل به مسعود پیشنهاد کرده بود که اسلحه را زمینوزارت خارجه آمریکا در

درصد خاک۹۰ها بیش از شود که در آن سال طالبان گذارده، تسلیم نیروهای افغانستان را در کنترل خود داشتند. احمدشاه مسعود با سرسنگینی برای رافائل

های خارجی روشن کرده بود که نه تنها تسلیم طالبان نخواهد شد، بلکه از دولت را به هیچ نیروی افغانستان دستور نخواهد گرفت و اجازه احداث پایگاه نظامی در

از پشتیبانان مهم روسیه و ایران های خارجی نخواهد داد. از طرف دیگر دولت طالبان را به دید ایران معنوی، مالی و تسلیحاتی احمدشاه مسعود بودند. دولت

هم روسیه ای با مسعود داشت. دولت نگریست و از آغاز رابطه دوستانه دشمن می بود و احمدشاه مسعود را به عنوان عامل بازدارنده در چچن درگیر شورشیان

شناخت. مقابل نیروهای افراطی مذهبی مینگرانی آمریکا از رشد سازمان همکاری شانگهای

Page 164: مسعود در نبرد استخباراتی

میالدی و تصمیم قاطع۹۰ و ۸۰در دهه  سازمان همکاری شانگهای تشکیل و رشد های اقتصادی، نظامی و برای همکاری روسیه و چیناعضای آن، خصوصا

ضدتروریستی، رهبران آمریکا را به این فکر واداشته بود که در مقابل نیرویباز کنند. آسیای میانه برای خود جای پایی در منطقه «روسی- چینی» بزرگ

هایی در مرزهای استراتژیک ‌دست به گریبان ناآرامی روسیه و چین هردو کشوربودند  اویغور طلب مسلمان‌های جدایی‌ها گروه‌عامل نا آرامی چین خود بودند. در

و برخی  افغانستاندر جوار مرز ژینجیانگ که در والیت غربی، مشکل روسیه سکونت داشتند، در ازبکستان و قرقیزستان ،قزاقستان نواحی

 بزرگ مبارزه با نیروهای

و حامیان عرب آن ها بود که به اعتقاد مسکو زیر چچن طلب و افراطی جدایی های تسلط طالبان بر افغانستان قرار داشتند و طی سال القاعده و طالبان نفوذ های سنی افراطی در های طالبان و دیگر گروه ، در اردوگاه۲۰۰۱ تا ۱۹۹۶بین

دیدند. افغانستان و آسیای میانه آموزش می ، در مناطقیطالبان های افراطی و تحت نفوذ از قضا فعالیت تمامی این گروه

بود که ذخایر بزرگ نفت و گاز در آن ها قرار دارد.آسیای میانه و روسیه ،چین از ، دولتروسیه و چین و به درخواست سازمان همکاری شانگهای پس از تحکیم

های نیروهای اقدام به مهار فعالیت ازبکستانو قرقیزستان ،قزاقستان های را  افراطی مذهبی در خاک خود نموده، در چند مورد برخی از رهبران شورشی

در ابتدا عضو پیمان ازبکستان دستگیر و برای محاکمه به چین تحویل دادند. دولت خود در «شریک استراتژیک» نبود و به همین علت آمریکا کشور ازبکستان را

دانست، و حتی اقدام به تاسیس پایگاه نظامی در آن کشور کرده بود. منطقه می ای ، سازمان طی بیانیهسازمان همکاری شانگهای در ازبکستان اما پس از عضویت

خواستار خروج تمام نیروهای خارجی از خاک تمام کشورهای عضو شد. و آسیای جنوبی، آسیای میانه در منطقه روسیه و چین بدین ترتیب، رشد نفوذ

تسلط آن ها بر منابع گسترده انرژی آن مناطق، عزم آن ها برای عملیات ، عزم آنهاطالبان ضدتروریستی و مهار کردن نیروهای شورشی و در راس آن ها

برای ایران و هند در منطقه، و درخواست آمریکا های نظامی به برچیدن پایگاه عضویت در این سازمان، به نگرانی دولت آمریکا دامن زد و آن ها را به این فکر

واداشت که با به دست گرفتن ابتکار عمل را در عملیات ضدتروریستی در منطقه های نظامی در همسایگی اعضاء ، راه را برای تاسیس پایگاهافغانستان و اشغال

سازمان هموار کنند.نقش احمدشاه مسعود

در کنار این شواهد، باید در نظر داشت که احمدشاه مسعود دست کم یک بار در ( در۵)شانگهای  سازمان همکاری شانگهای  میالدی در اجالس۲۰۰۰سال شرکت کرده بوده، و شاید در مالقات های تاجیکستان پایتخت دوشنبه شهر

بیشتری از این دست نیز نیز شرکت کرده بوده باشد. چهره قهرمان و محبوب او ،سازمان همکاری شانگهای و روسیه ،ایران های افغان، نزدیکی او به در بین گروه

توانسته او را به مانع و مخالفت او با ایجاد پایگاه نظامی خارجی در افغانستان، می های آمریکا در منطقه تبدیل نماید. به همین علت، از این دید ای برای برنامه عمده

های نظامی ایاالت توان حذف فیزیکی او را در راستای عملی ساختن برنامه میمتحده دانست.

Page 165: مسعود در نبرد استخباراتی

کتاب ها در مورد احمد شاه مسعودمسعود و آزادی، صالح محمد ریگستانی، انتشارات بنیاد مسعود

( » عکس» مجموعه ناگاکورا، هیرومی ، پنجشیر ( شیر مسعود شاه احمد از هاییتاریخ نظامی افغانستان از اسکندر کبیر تا سقوط طالبان،استفن ترنر

نامه هاس مسعود بزرگ، انجینر محمد اسحاقهای دور مردی استوار و امیدوار به افق

جنگ اشباح، استیون کولدر رد پای یک شیر: احمدشاه مسعود، سیاست، نفت و ترور

حافظ صلحی سرگردان، راجر پالنک

جغرافیای پنجشیر کیلومتری به طرف شمال شرق کابل در بین دو شاخه۱۲۰پنجشیر به فاصله

واقع هندوکش جنوبی هندوکش، از شمال شرق به جنوب غرب موازی به امتداد های فرعی آن از شمال به جنوب و از جنوب به شمال امتداد داشته وبه است ودره

متر از سطح دریا بوده و در۲۲۱۷شود. ارتفاع آن دره عمومی پنجشیر وصل می رسد. طول آن از "داالن سنگ" تا پای متر از سطح دریا می۶۰۰۰نقاط مرتفع به

های مختلفی کیلومتر است. عرض دره پنجشیر اندازه۱۲۵"کوتل انجمن" زیاده از تواند. پنجشیر از طرف شمال دارد که بدون وسایل و وسایط فنی تعیین شده نمی

واز طرف والیت بغالندر اندراب و تخار و والیت خوست فرنگ متصل است به و ریزه کوهستان واز جانب مشرق و شمال در نامه و سنجن ،نجراب جنوب به که به گذرگاه معروف شتل واز طرف غرب به دره بدخشان و نورستان شرق به

با ریختن به پنجشیر است. رودخانه سالنگ منتهی می شود، احاطه شود. زمستان پنجشیر سرد و پر برف بوده و سرازیر می پاکستان به کابل دریای

تابستان معتدل دارد. و تاجیکان است. در آن جا فارسی دری است و زبان مردم آن رخه مرکز پنجشیر

( در بهار وتابستان درکوچی کنند و عشایر )اقوام زندگی می ها هزاره شماری از کنند و در خزان وزمستان به مناطق گرم می روند. زندگی می خاواک های کوه

مردم این والیت همه مسلمان هستند.

تاریخیٔ گذشته  در مورد نام پنجشیر دو نظر وجود دارد. اهالی پنجشیر معتقدند که در گذشته

است؛ ولی در تمام آثار معتبر تاریخی و آثار منظوم معروف بوده کجکن پنجشیر بهشده« پنجهیر» و منثور قدما دارند. ضبط عقیده پنجشیریان است

را از رفتن به پنجشیر منع نموده و به وی چنین توصیه رستم پسرش، زال کهاست: نموده

Page 166: مسعود در نبرد استخباراتی

دانند در حالی که می شاهنامه این ابیات را مردم پنجشیر منتسب به حکیم توس و باال در آثار علما و شعرای کهن پنجشیر مکرر �است؛ اما افسانه نیامده شاهنامه در

«  �است. پنجهیر از دو کلمه  آمده « » یافته» ترکیب هیر و در پنج که زبان است سیاح ابن بطوطه «.هیرمنداست؛ مانند » به معنی آب آمده اوستا و پهلوی را در زبان سانسکریت به معنی کوه ترجمه کرده و پنج هیر را مآخذ از هیر عرب

داند: پنج کوه می است و پنجهیر یعنی پنج نام داشت هیر به معنی کوه پنجهیر "به جایی رسیدیم که 

کوه. در آن جا شهر قشنگ و آبادانی دیدم که روی نهر بزرگ کبودینی بنا است و از آن پس روی آبادانی است. لشکر ملعون چنگیز آن را خراب کرده  شده

گیرد. یاقوت معروف بدخش سرچشمه می بدخش ندیده این رودخانه از کوهستانآید. از همین کوهستان به دست می

پنجهير. شهري است در نواحي بلخ . )انساب سمعاني در کلمه بنجهيري (. در حدودالعالم آمده است: بنجهير و جاريابه دو شهر است و اندر وي معدن سيمست

62و رودي ميان اين هر دو شهر بگذرد و اندر حدود هندوستان افتد )چ تهران ص (: شهري است به نواحي بلخ و در آن معدن سيم است و اهل آن اخالط20و

اند ... )معجم البلدان (. ابن بطوطه گويد: اين کلمه مرکب است از پنج به معني خمسه و هير بمعني کوه؛ لکن شايد اين لفظ مخفف پنج هيربذ باشد. رجوع به

(گويد: پنجهير از155شاهد از ترجمان البالغة شود. مستوفي در نزهةالقلوب )ص اقليم چهارم است طولش از جزاير خالدات بب و عرض از خط استوا لوله .

شهري وسط است و هواي خوش دارد.)لغت نامه دهخدا( امير از آن جا ] باغ خواجه علي ميکائيل [ برداشت به سعادت و خرمي با نشاط و

شراب و شکار مي رفت ميزبان بر ميزبان: به خلم و به پيروز، و نخجير. ] ظ: بنجهير: حاشيه مصحح [ و به بدخشان . احمد علي نوشتگين آخرساالر که واليت

(. و به ترکستان پوشيده فرستاده246اين جاي ها برسم او بود. )تاريخ بيهقي ص بوده است ] احمد ينالتگين [ بر راه پنجهير تا وي را غالمان ترک آرند )تاريخ بيهقي

(. و مسعود محمد ليث را به رسولي فرستاد نزديک ارسالن خان با نامه402ص ها و مشافهات در معني مدد و موافقت و مساعدت و وي از غزنين برفت براه

(643ص  تاريخ بيهقيپنجهير. ) و ابن «بنجار» ابن خرداد «بنجهار» از جمله جغرافیه نویسان عرب تنها یعقوبی

مواردی �در همه خراسان اند ولی مؤلفان و جغرافیه نویسان آورده «فنجهیر» فقیه در فردوسی اند. ضبط نموده پنجهیراند نام آن را به شکل که از پنجشیر ذکری کرده

نماید: داستان دوازده رخ از پنجشیر چنین یاد آوری می

است: دهخدا زیر نام پنجهیر این بیت بوشکور بلخی آمده �در لغت نامهرمیده ازو مرغک گرمسیر                 به کنغالگي رفته او پنجهير

است: ای بدین مضمون در مورد پنجهیر آمده قطعه ترجمان البالغه راذوياني درزان هفت دو مسلمان و آن پنج هیر بذ                   گویند هفت مرد است در پنجهیر بذ

از پنجهیر بد نشود پنجهیر بذ                         من پنجهیر دیدم و آن پنجهیر بذاست. پنجهیر ضبط شده تاریخ بیهقی و حدود عالم همچنان پنجشیر در

پنجشیر در هنگام اشغال ارتش شوروی

Page 167: مسعود در نبرد استخباراتی

که در جهت حفاظت از۱۳۵۸ جدی سال ۶ورود ارتش شوروی به افغانستان در رژیم کمونسیتی صورت گرفته بود، با مقاومت جدی مردم افغانستان مواجه

به« جنگ چریکی سراسری» گردید. این مقاومت تبدیل به که در دوران جهاد گردیداست. شهرت یافته افغانستان تاریخ معاصر

¢ نه حمله ارتش شوروی بزرگ را به دره پنجشیر در طول دوران اشغال �جمعا افغانستان سازمان داد که منجر به خسارات زیاد به منطقه و نیروی رزمی ارتش

دوبار پنجشیر از سکنه خالی گردید. دوران جهاد سرخ گردید. در طول

۱۳۵۹ حمل سال ۱۹اول: ٔ حمله در این حمله تاکتیک ارتش سرخ و ارتش کمونیستی۱۳۵۹ سنبله ۶دوم: ٔ حمله

ها بود تا از فشار حمالت نیروهای افغانستان حمله بر غیر نظامیان و تخریب خانهاهالی ۴۰« فراج» �مجاهدین بر علیه خود بکاهند. به همین منظور در منطقه از تن

» غجی » در و کردند عام قتل عام ۳۲را قتل بودند کودکان و زنان اکثرا که را تن . منطقه در بود مانده باقی منطقه در هفته یک تا اجسادشان که »نولیچ« �نمودند

مورد حمله قرار گرفته بود، سربازان روس کهنساالن،زنان و ارتش سرخ کهکودکان را در خانه یکجا نموده خانه را به آتش کشیدند.

عراده۱۶۰از  ارتش سرخ در این حمله زمستانی ۱۳۵۹ قوس ۲۰حمله سوم: ۶جنگی ده هزار پیاده نظام استفاده نمود.جنگ هفده روز به طول انجامید و در

این حمله به شکست انجامید و قوای شوروی دره پنجشیر را۱۳۵۹جدی سال ترک نمودند.

۲۵در طول یک هفته نبرد ارتش سرخ فقط ۱۳۶۰ اسد ۲۳حمله چهارم: کیلومتر در داخل دره پیش روی می نماید. تاکتیک تصرف ارتفاعات به شکست

می انجامد و ارتش سرخ عقب نشینی می کند. های چریکی به منظمی از گروه �پیش از این حمله احمدشاه مسعود شبکه

را سازماندهی نموده و به کار استخباراتی در درون رژیم «گروپ های متحرک» نامدست زده بود.۱۳۶۱ ثور ۲۵حمله پنجم:

فروند جت و با تاکتیک جدیدی۶۰ فروند هلیکوپتر و ۲۰۰این حمله با استفاده از صورت گرفت. بر خالف حمالت قبلی این بار ارتش سرخ از تاکتیک جنگ کالسیک

۶۰۰زمینی و هوایی و توپخانه بود استفاده نکرده بلکه با حدود  �که ترکیبی از حمله پرواز هلیکوبتر به طور ناگهانی در داخل پنجشیر نیرو پیاده نمودند. البته این

عملیات قبال افشا شده بود؛ اما تغییر تاکتیک در ابتدا موفقیت نسبی را به همراهداشت.

پنجم وزارت دفاع و "خاد" دولت �شش هفته بعد از حمله حمله ششم: دهند تا تسلیم گردد؛ در کمونیستی افغانستان به احمدشاه مسعوداولتیماتوم می

کند. غیر آن به "عملیات خارق العاده" دست خواهند زد. نه ماه نبرد دوام پیدا می برند و ماه ها در گردد و مردم به کوه ها پناه می دره روزانه به شدت بمبارد می

هزار خانه۶کنند. در طول این جنگ حدود ها زندگی می کوه ها و در مغاره پنجشیر نابود گردید. با دوام جنگ �ها و مواشی دره تمام آبادی ٪۷۰مسکونی و

روند اما از همکاری با رژیم مردم دره را تخلیه کرده به دیگر مناطق افغانستان میزنند. سرباز می

Page 168: مسعود در نبرد استخباراتی

کند. نه ماه جنگ تلفات سنگین به نیروی جنگی و روحیه سربازان شوروی وارد می ۱۳۶۱دهند. در اواخر زمستان سال روس ها به مجاهدین پیشنهاد آتش بس می

شود. پیشنهاد آتش بس از سوی مجاهدین پذیرفته می۱۳۶۳ حمل)فروردین( ۳۱حمله هفتم:

بزرگ عملیات حمله� این دره�  ترین به سرخ می  ارتش محسوب گرفت. پنجشیر صورت بست آتش پایان از بعد که گسترده عملیات این در شود. " " . نمودند استفاده کن اشباع های جنگ تاکتیک از جنگ این در ها روس داشتند شرکت شوروی ارتش و افغانستان ارتش سرباز هزار بیست حدود

. وسایل از استفاده و گستردگی وجود با اما نمودند استفاده دشمن بردن بین از و مناطق تمام تصرف برای زیاد نیروی از ها آن تاکتیک این در . حمله آغاز از قبل روز یک همین، برای بود شده کشف مسعود احمدشاه استخباراتی دستگاه توسط عملیات این هوایی شدید بمباران و مدرن

. شهرهای سوی به را دره داوطلبانه پنجشیر هزاری صد یک از بیش جمعیت تمام نمود صادر را سکنه تمام از دره تخلیه دستور مسعود احمدشاه. نمودند ترک کابل ¢ عمدتا و افغانستان مختلف

به کجکن مروای پسر زنهار

که سم ستورتشود پاره پار

که دریای پر قعردارد ستیز

گیاهی ندارد بجزسنگ تیز

دگر پنجهیر و

دگربامیان

سرا مرز ایران و

جای کیان