پدرم نقش آفر

80
ن م ن ی ر ف آ ش ق ن درم پ ر ه ی رور که ن م آر مدرسهدم م آ ی م عد"$ ن آر ی ت مد دم دپ ی م که درم پ م ه ل ی م ن م ول غ ش م کآر ی ش آ ق ن . وی ت س آ که در ع ق و م ن آ ک; ی$ ب ی ا پ آول ی ت ا$ رپ ه ش ود$ ب عد"$ ن آر که ی ی آ آر کآر ه ت س خ ده یL کن ی س لی پ ه$ ب ه آب خر$ ب ت س گ ی م وض ع ت خ رآ ست آ آی ی[ ی ا پ ما ه چ$ ب مدرسه هآ ی آ که ف ی کل ت و مآن ق ش م رآ م ی ن ش و ن من ه$ ب کآر ی ش آ ق ن ول غ ش مد. آو و$ ب که ردی م آری یس$ ب ی$ هب مد و د پ ر ر ف; ک ی ب ی آ له آل آم ی$ ی آ ر ر مت ن سی ح ل دآ$ ی ع ه$ چ ف آ آی ی ش آ ق ن آر یس$ ب ر ه ما ا$ پ$ ب آ گ ری ی ت هآ گ پ ود. ر$ ب که آو آده ق ی س آ رد ک ی م مه ه ی ت مآ ل آ و ه$ درج ک; ی ا وپ گ د. ودپ$ ب در آن ی م آن ی ی دآ پ ر عدآی ن ی ت مآ ل آ دس ی ه م و آس ق ن م ه د ودپ$ ب که درم پ ه$ ب ت$ ب س آ ی م که ی ی آر ب مد دآن پ ر ود$ برآی$ ب ان پ آ گ ری و ل ی وشآ کآر م ه م ه رآ ف ن م رد. ک ی م درم پ ه ت$ لن آ ر ت ش ی[ ی روی کآرهآی ی$ هب مد کآر رد ک ی م و ره ه چ آمامان و رآن$ مت آ ی ی رآ ی ش آ ق ن رد ک ی م و ا وپ گ آر ب ی آ له آل هآی ن آ مان ر م ه ه آر$ آخ ت ف ا درپ رده ک ود$ ب که ل ی مآ ش ان پ آ رآرآی$ ب ج ب رو ب لام ش آ ی ح رآ ط ه ت$ لن د. آ ی ک کآر ی ش آ ق ن; ک یآد عد ی س آ ی ت دروآهدو و خ ی م لا ی م ر گ آ ه$ ب درم پ صآب ت ح م; ک یر ف ن رآ د آدپ د ی م آو ت س ب وآ ن من ی س ک ه ت[ ن ش ه$ ب آو ی د. رور س ک$ پ ن م صآب ت ح م م عل م ود خ رآ ه$ ب آو دآدم و آو ی ر ت ج ی ح رآ ط رد ک آر یس$ ب ه$ ت ن ش ه$ ب م عل م. ن م ش لی پ د وآپ ن من ا$ پ ن ت ف ر گ صآب ت ح م; ک یر ف ن ه ت[ ن ش آو رآ ی ح رآ ط که ورپ ط ن مآ ه د. ی ک; ک ی ده یس ب و ب د وآپ ن من ی خب دورن ی ص خ ش رآ م ه ه$ ب ه ت س رر ب ر ح ب د س ک$ پ; ک ی آس ق ن م ه د وآپ ن من کآری ر ت§ ظ ن آو آم$ ج ب آهد د ن م در پ م ه ا$ پ عه مطآل هآ$ ی آ ی ک ه ت س ب وآ ب ود$ ب که ل ک ش رآدی ف آ که در ج ب ار پ صآب ت ح م ان پ آ رآ ده وآپ خ ود$ ب م ی س ر ب د. ی ک درم پ آر ی ک ود ک ه$ ب ی ش آ ق ن ه لاق ع د ی م ود$ ب و ر ت ش ی[ ی ن ی آ کآرهآ رآ م ه مان ر ی ک ود ک ی ت وآ$ خ و ب و ی ت وآ$ خ ده ی س ک د آپ ود. ش$ بود خد صد ک پ و ل[ پ ا پ آ$ ی ی ر ی ش آ ق ن رده ک ود$ ب که ه آب ق س آ ی م آری یس$ ب آر هآ ی آ ش ب آر ش گ ر م ت س د ه$ ب ت س د ردد گ ی م و م گ و ور گ اری$ ود. پ ش می که ی م گآ ن ه آورآ دم دپ ی م که روی و ل[ پ ا پ ش ب هآ م خ ده ش ودآرد هآی کل ش ره ه چ هآ رآ ه$ ب ی ت ا وآپ ب م ی س ر ب د. ی ک ی م1

Upload: sahameddin-ghiassi

Post on 20-Jun-2015

2.107 views

Category:

Documents


6 download

TRANSCRIPT

پدرم نقش آفرین من

کار مشغول من مثل هم پدرم که میدیدم مدتی از بعد میآمدم مدرسه از من که روزی هروی. نقاشی خسته کار از اینکه از بعد بود شهربانی اول نایب یک آنموقع در که است و تکلیف که ایها مدرسه بچه ما پابپای استراحت عوض میگشت بر خانه به پلیسی کننده

او. مشغول نقاشی کار به مینوشتیم را مشقمان فرزند و مذهبی بسیاری مردی که بودرنگهایی. رنگ آب با ماهر بسیار نقاشی ای افجه عبدالحسین میرزا بنام الله آیت یک بودگویا. یک درجه و آلمانی همه میکرد استفاده او که آلمانی تعدای زندانیان میان در بودند

و رنگ آنان برای بود زندان مدیر اینکه مناسبت به پدرم که بودند هم نقاش و مهندسمن. فراهم هم کار وسایل میکرد

نقاشی را پیامبران و امامان چهره و میکرد کار مذهبی کارهای روی بیشتر البته پدرم را آنان شمایل که بود کرده دریافت اجازه هم زمان آن های الله آیت از گویا و میکردالبته. طراحی اسالم ترویج برای به اگر مثال میخواهدو درونی استعداد یک نقاشی کار کندروزی. او به شبیه کسی میتوانست او میدادید را نفر یک مختصات پدرم من بکشد

من. معلم به شیبه بسیار کرد طراحی چیزی او و دادم او به را خود معلم مختصات

همانطوریکه. طراحی را او شبیه نفر یک مختصات گرفتن با میتواند پلیس یک کند میتواند هم نقاش یک بکشد تحریر رشته به هم را شخصی دورن حتی میتواند نویسنده

در که افرادی شکل که بود توانسته کتابها مطالعه با هم پدرمن دهد انجام او نظیر کاریکند. ترسیم بود خوانده را آنان مختصات تاریخ و نوجوانی کودکی زمان هم را کارها این بیشتر و بود مند عالقه نقاشی به کودکی از پدرم

شاید. کشیده جوانی از بسیاری متاسفانه که بود کرده نقاشی زیبا تابلو یکصد حدود بودباری. گور و گم و میگردد دست به دست مرگش از پس آنها میدیدم اورا هنگامیکه میشودمیکند. ترسیم توانایی به را ها چهره شکلهای ودارد شده خم هایش تابلو روی که

سایر او دور تا دور حالیکه در بکشد را شاه رضا تاجگذاری تابلوی میخواهد که میگفت اوسالها. قرار ایران مهم پاشاهان این نقاشی و ترسیم به اش اداری بیکاری وقت در دارند

او من نظر به ام کشیده چه که بیبن و بیا پسرم که گفت روز یک تا میپرداخت تابلونمیدانم. کشیده ایران پادشاهان از را ها چهره بهترین باشد. چه شما نظر تا بود

چهره و ها نوری مستوفی برزگانش پدر و فردوسی کشیده وی که دیگری تابلوهای پنج امام دوازده و میکرد کار خدیجه حضرت برای که زمانی در جوانی در محمد حضرت

وی. محمد حضرت و ابراهیم نوح موسی عیسی حضرت یعنی بزرگ پیامبر ها بعد است تا فرستاد آلمان به هم آنرا تای چند و کرد چاپ ایران در افست طریق به را هایش تابلو

متاسفانه. چاپ آنجا در و. ایران به ها تابلو آن اصل شود از بسیاری نیز برنگشتیک. شده گور و گم تابلوهایش پادشاه دارد نام انوشیروان که او دیگر تابلوی است

هم او همراهمان و است سفیدی اسب با عبور حال در که است کرده ترسیم را ساسانیهستند. رکاب در

نشده انجام اینکار حال تا ولی بدهد موزه به را او های تابلو همه که میخواست برادرمبهر. نماید. محافظت آنان از که امیدوارم دارد را پدرم تابلوهای که کسی هر حال است

1

دارند. وجود تهران در بیش کم که است شده رنگی افست چاپ آنها عدد سی شاید حدود ولی است نشده برگردانیده آن اصل گرچه شده چاپ آلمان در که هم تابلوهایی آن و

پدرم. برگردانیده آن رنگی چاپ یا باسمه پدرم بقول همه که داشت میل خیلی شدهخاطر... برای من و برساند بچاپ را تابلوهایش

مدرسه در تهران دانشگاه کردن تمام از پس پرداختم معلمی به و شدم متولد تهران در مهندس آقای خودم استاد توسط میدانستم آلمانی زبان چون و شدم دبیر ملی ی ها

مصاحبه از پس هم آنان و شدم معرفی تهران آلمانی مدرسه مدیر داو آقای به علیزادهمتاسفانه. انتخاب تدریس برای مرا توسط دار پارتی آقایان سالی چند از بعد کردند

تحصیل فارغ که را ما رسمی دبیران مثال و آمدند مدرسه آن به پرورش و آموزش وزارت ملی و کامل دولتی حقوق دو باگرفتن و گذاردند کنار عالی دانشسرای نه بودیم دانشگاه

به هم را خود فامیل و فک بتوانند تا زدند کنار میگرفتیم تنها ملی حقوق یک که مارا کاملبگیرند. حقوق دو و بیاورند مدرسه آن

بعد. آلمان به تدریس برای سپس و رفتم آبادیان رستم انگلیسی بمدرسه من از رفتم مدرسه بنام دیگر مدرسه یک بجایش و شد منحل تهران آلمانی مدرسه انقالب و بازگشتمن. تاسیس آلمان سفارت آلمانی زبان معلم دوباره و گردیدم دعوت خدمت به شد

متاسفانه. آلمانی زبان تدریس به دانشگاه در نیز و شدم هنر و انگلیسی از بعد پرداختم بودم کرده مالی کمک دوستم بهترین به چون شدم اخراج دانشگاه از من اسالمی انقالب

من. پرداخته آمدن سوسه به تشکر عوض در او و و بروم آمریکا به که شدم مجبور بود کانتی سمینول کالج در نیز و پرداختم التینی و آلمان زبان تدریس به اوویدو دردبیرستان

دادم. ادامه آلمان زبان و سیاست و عربی تدریس به

هم آنجا در دانشجویان اینکه برای کردم تاسیس اورالندو در روزی شبانه مدرسه یک من بخوانند درس هم و کنند زندگی هم و ماهی پرورش و داری مرغ کشاورزی کنند کار

به هم را است معروف ای آر جی به که لیسانس فوق دوره به ورودی امتحان درسهایو. ارائه خارجی دانشجویان من. فعالیت و ورزش هکتار هشت از بیشتر در میدهم نمایند

درب. احتیاج شریک و همکار و دانشجو به باز دیگران و ایرانیان همه برای من خانه دارمامیدوارم. بشود. دیگران و ایران خانه روزی که است

طاهره فرشته قهرمان مادر فداکار من

دورود بهمه مادران قهرمان

2

بگویم برایتان قهرمانم مادر از میخواهم کوتاه واقعی داستان این در و هستم آرش منو. رهنمایی شما برای من های گفته که شاید باره در که مرا اشتباهات شما شاید باشد

. هستم پشیمان اکنون و دادم انجام مادرم من. که را پدرم که بودم ساله ده نکنید بعد باالخره میشد تر ضعیف و رنجورتر روز به روز و داشت سرطان بیماری نیم یکسال

نمیشد باورم هیچ دادم دست از سرطان بیماری و مرگ با مبارزه زمان ونیم یکسال ازدیگر. بین از و شود آب اینطور من پنجه قوی و ورزشکار پدر آن که صورتی او از نه برود

آخرین. شده استخوان و پوست پارچه یک ای عضله نه و بود مانده باقی که شبی بود نشسته تختش کنار در و بیدار صبح تا مادر و من کشید آغوش در را مرگ شب همان

پدرم. وقتیکه. وناله وگریه باشیم کنارش در ما که نداشت دوست بودیم من میدید کنیمچته؟. چه را تو میکنی گریه چرا آرش آخر میگفت میکنم گریه میشود

مرد خواهد بزودی و میشود آب شمع مثل دارد که پدری دیدن که نمیدانست نمیدانم و. تنها مارا و مرد شب های نیمه در هم او باالخره است؟ دردناک من و مادرم گذاشت

فردا. چه فردا که میکردیم فکر و نشستیم بیدار بامدادان تا بیرون که آفتاب و شد کنیممادرم. آن. برگذار مراسمی و بیایند که کرد تلفن سایرین و اش خانواده به آمد روز کنند و بود شده گیر زمین من پدر که بود نیم یکسال گرچه بود من رسمی یتیمی روز اولین

بیماری. کار سر یا و شود خارج خانه از براحتی نمیتوانست داشت را او وحشتناک برودو. می رفت. که رفت ما از حافظی خدا با و شد بلعیده هنگام شب آن باالخره بلعید

تر دور که بروم ای مدرسه به و کنم عوض که بودم مجبور را ام مدرسه من بعد روزهایمادر. را پدرم مرگ موضوع ها بچه و باشد با بعد روز چند و بود فیزیک دبیر من نفهمندولی. بمدرسه سیاهی لباس بچه که نبودم مایل زیرا نزدم کتم به سیاهی عالمت من رفت

پدر. درگذشته پدرم که بدانند ها مادرم و رفت که داشت سال چهل به نزدیک من استمدتی. ساله سی زن یک وقت آن در هم بهایی بمناسبت هم مادرم و شد انقالب بعد بود

در کار و دولتی خدمات گرفتن از همیشه برای و شد گذارده کنار تربیت و تعلیم از بودنپدرم. محروم دولتی شرکتهای حقوق با بتوان که نداشت زیادی کاری سابقه که هم شد

ابتدا. نمیری و بخور او وظیفه هم آنان ولی میزد سر خصوصی شرکتهای به مادر داشت بهایی او که میدانستند اینکه بمحض اسالمی حکومت با همدمی و رقصی خوش برایمتاسفانه. داری خود او به شغل دادن از است که بودند گفته هم مادرم به میکردند

و. دین و حقیقت کتمان و رابنویسد حقیقت بایست بهایی مینوشت که جا هر هم او نکندبه. را عذرش ای بهانه به آنجا در و کرد مراجعه هم خصوصی های آموزشگاه میخواستند

را ها کار سایر و خانه کرایه و مخارج کفاف ها اینکار ولی میکرد تدریس ساعاتی همنمیکرد.

یا و خانه کار در و میکند آمد رفت ثروتمندان های خانه به او حتی که شنیدم ها بعد ولی. همکاری آنان به خصوصی تدریس یا و کودکانشان نگهداری میتوانید خودتان مینماید

میتواند مشگالتی چه فیزیک لیسانس مرده شوهر زیبای بسیار زن یک که بزنید حدس رابطه ترس از خانه خانم یا و کند فرار آقایان هرز های چشم از بایست یا باشد داشته

مینمود. اخراج را او و میکرد وحشت زیباتر بسیار و جوانتر بسیار زن یک با شوهرش بسیار بچه پسر یک همراه بود شوهر بدون تنهای زن یک که ما برای هم خانه اجاره حتی

ولی. مشگل بهترین به مرا مخارج من قهرمان مادر و آوردیم طاقت ما بود حال بهر بود تا نوشت ملی خوب بسیار مدارس در مرا نام دبیرستان آخر سال دو در حتی و داد نحوی

وقتی. قبول کنکور در بتوانم و باشم داشته خوبی معلومات تنها مادرم که میدیدم شوم پول تمامی که میدانستم دارد قدیمی لباس دست چند و دارد کهنه کفش جفت یک

شکسته سر و نباشم نما فقیر بچه بین در که میکند مصرف من برای وی را پوشاکمادر. نحو به مرا بتواندمخارج تا میکرد کار میتوانست چه هر من فرشته و پاکدامن نشوم

3

واقعا. نداشته مردگی پدر احساس هم من تا بپردازد احسن پدر یک مثل هم باشمما. را هزینه و میکرد کار نیرومند اجاره تهران شمال در خوب آپارتمان یک میپرداخت

اگر. خوبی زندگی و بودیم کرده باقی رسمی دبیر و نمیشد اخراج من مادر داشتیم کنم چه ولی کنیم زندگی میتوانستیم تر راحت و بهتر من هم و او هم البته که میماند دیگری مشگالت در ما و شود اخراج بایست مادرم که بود بما اسالمی دولت هدیه اینهمشویم. غرق

او دوای و دکتر و بیمارستان مخارج و مخارج کسر برای ما بود مریض پدرم هنگامیکه دیگر بود مانده باقی آنچه و بودیم فروخته را قیمتی خانه اسباب همه و فرشهای حتی

و. خریداری بودیم گرسنه نیمه و گرسنه ما حتی هم مدتی برای مادرم اخراج با نداشت بود گرفته را فیزیک لیسانس درجه عالی بسیار رتبه با که من دانشمند و توانا مادر ولیمن. بیرون آب از را ما گلیم توانست بسیاری تالشهای از بعد کنکور در هم بکشد

برای که میدانستم گرچه نمودم تحصیل به شروع شیمی رشته در و شدم قبول دانشگاهسال. خواهم مشگل ها بعد هم کاریابی من برای ای نامه که بودم دانشگاه اول داشت

من. اخراج بودن بهایی بعلت که آمد مادرم سربار این از بیشتر نیمخواستم که میشوم باشم. مادرهم کمک و باشم داشته درآمدی بتوانم که شدم کارهایی مشغول باشم

من و تو آرش گفت مادر میگذشت انقالب از سال ده حدود شاید که روز یک باالخرهمن. ای آینده کشور این در دیگر و کار بمن دیگر شاید و شد خواهم تر مسن که نداریمتو. را خانه در کردن کمک میماندی اگر تازه و اند کرده اخراج دانشگاه از که هم را ندهند

کنیم کاری بیا داشتی را مذهب ستون وجود با استخدام مشگل میگرفتی هم لیسانس وهر. خارج کشور از که نقشه آن اجرای برای و دیدیم خوب برنامه این ما دوی شویم

کم. نیز و کردیم بودیم خریده پدر مرگ از بعد که وسایلی فروش به شروع کم کشیدیم پاکستان به و بدهیم را مرز از شدن خارج مخارج بتوانیم تا نمودیم انداز پس را پولهایمان

با. و سواری موتور با همراه چیان قاچاق با همراه مادرم و من بسیار های زجر برویم به و گذشتیم میشدند آواره فرزندانش حاال که گهر پر مرز آن ایران مرز از سواری شتر

در. پاکستان مدتها تهران از تری سخت بسیار زندگی با و دوستان کمک با آنجا رفتیمدادند. را آمریکا به ورود ویزای بما تا ماندیم

از. وارد آمریکا به که بودیم سال چهل و سال بیست مادرباالی و من اکنون میشدیم تا کرد نویسی اسم زبان کالس در هم مادرم پرداختیم بکار ما دوی هر ورود بدو همان و نوشتیم نام زبان کالس همان در هم من و شود معلم آمریکا در بتواند و بگیرد یاد زبان

مادرم. یادگیری به شروع هم با ای مدرسه در و بگیرد لیسانس فوق که توانست کردیم و بگیرم را خود لیسانس سال شش پنج این عرض در توانستم هم من کند فیزیک تدریس

من. کار خوب شرکت یک در استخدام میتوانستم مادرم از بهتر بودم جوانتر چون نمایمیکسال. و داشت آکسنت یا و نمیدانست خوب خیلی زبان اینکه بجرم را مادرم بعد شوم

کند. کار پایین مشاغل در که بود مجبور دوباره او و خواستند عذرش بود شرقی شاید یا ندارند دوست را شرقی معلمان و نیستند ها ایرانی مثل آمریکایی دبیرستانهای شاگردان

و. تحویل و یا و ها بچه خواست برای مدرسه که میدهند آزار را آنان آنقدر نمیگیرندتازه. اخراج را آنان مادرانشان و پدر اشاره زمانی تا نباشد هم ها چیز این هیچ اگر نماید

ولی میکنند استخدام را ای خاورمیانه یا و شرقی باشند نداشته آمریکای سفید معلم که قوانین طبق و میکنند بیرون اورا ای بهانه به شد پیدا آمریکایی سفید معلم اینکه بمحضکنند. ذکر را اخراج علت که ندارند هم احتیاجی هیچ آمریکا

بود شده الهام نوعی او به اینکه مثل کنم عروسی من که میخواست دلش خیلی مادرم من. کوتاه عمرش که احساس فقط یا و میبرد رنج بیماری یک از او که نمیدانم است

سر. دپرسیون نسخه تمامی قهرمان مادر این دیگر مشگل یا و داشت میگرن درد میکرد

4

مهر. در میداد آزار را او که بیماری از سر که میکرد پنهان من از را دکتر های نیاورم نگه پنهان پسرش از را خود بیماری و مرض که میداد آموزش را ها اینکار او به مادریمن. میخواندم. سبزش زیبا و درشت چشمان در را رنج و افسردگی حالت کم کم دارد از اخراج بود شده کننده خسته او برای دیگر مشگالت و دربدری و شوهری بی شاید

ایرانی بعلت شاید آمریکا در کردن بیرون احترام با و بودن بهایی برای ایران دبیرستانهایآزار. فرهنگشان. بی پدران و مادران و آمریکایی ادب بی و سیر و ابله های بچه بودن

بدون زندگی سال شانزده و خوب صحبت هم و دوست نداشتن و اطرافیان های تمسخر میآورند. در پا از داشتند را قهرمان این هم دست در دست همه و همه تنهایی در و شوهر

من. میان در من با را مشگالت نشوم ناراحت من اینکه برای مادر متاسفانه نمیگذاشت به دیگری علل شاید و زیاد های خواندن درس و نخوابی و کامپیوتر با زیاد کار اثر در هم

عذاب را من مادر هم مشگل این شاید نمیدانم و بودم شده دچار سختی دردهای چشمیک. متاسفانه گفت بمادرم بودیم رفته مشهور پزشگ چشم یک نزد که روز میدادو. نابینایی به رو شما پسر چشمان به احتیاج ما و شود جراحی بزودی بایست میرود

نوعی بایست و بزنیم پیوند شما پسر چشمان به بتوانیم که داریم سالمی چشمان و قرنیهمادرم. دفع آنرا پسرتان بدن که باشد دانستم من بعدها ولی نگفت چیزی بمن آنروز نکند

بزنند. پیوند من چشمان به را او چشمان که میتوانند آیا که میکند مشورت های دکتر با کهواقعا. باقی بینا پسرش تا میکرد انتخاب خودش برای را کوری او دیگر بعبارت که بماندمادری. بچشمانم را پایش خاک و کرد سجده را مادر این بایست زیبایی تمامی که بکشم و الیق فرد یک من تا بود ریخته من بپای محابا بی را خود کوشش و کار نیروی و وجوانی

عشق تاریکی در خود و بدهد بمن را زیبایش چشمهای که میرفت حاال و بشوم تحصیکردهبسرببرد.

بودم داده پیشنهاد او به هم بارها و میکرد ازدواج زود مادرم که میخواست دلم خیلی من بود ومن پدرم عاشق اینکه و مادر بودن سنتی ولی کند ازدواج مناسب مردی یک با که

های اخراج هم شاید و کند ازدواج دیگری کس با دوباره که نمیداد اجازه او به اینکه مثلولی. کرده دور دوباره ازدواج از را او مذهب بخاطر ایران در پی در پی گالیه بارها بود

که بود علت بهمین هم شاید و ندارند مناسب رفتاری بیوه زن یک با مردم که بود کردهمادر. بیرون وزیبایش هنرمند انگشتان از را ازدواجش انگشتری و حلقه همیشه نیآورد

ولی نماید ازدواج دوباره میتوانست براحتی گیرایش صورت و صاف هیکل آن با منیک. زده کنار ازدواج از را او میزدم حدس من که مسایلی من با را موضوع مادر روز بود چشمان قسمتهای سایر و قرنیه میتوانند که اند گفته های دکتر که گفت و گذاشت درمیان

تا. پیوند من چشمان به را او من. باقی بینا من بزنند که داری تصمیم که حاال گفتم بمانم دختری کدام پسرم گفت مادرانه لبخندی با است کافی من برای چشم یک بکنی اینکارتو. چشم یک با جوانی زن که است حاضر و هستی پدرت به من عمیق عشق نتیجه بشود

نداشتم زندگی به ای عالقه هیچ من پدرت مرگ از بعد راستش. هستی من سرمایه توحاال. و بود تو خاطر برای فقط ماندم دیدی اگر نابینایم پسر به که میتوانم چطور بس

این. نگاه من. بین از و دادن است همین عشق است زندگی من برای دادن کنم رفتنتو. خواهم زجر بیشتر بدهم را چشمانم بتو نتوانم اگر چطور داری آینده و جوانی کشیدامیدوارم. باقی نابینا عمرت همه برای ترا . بفهمی مرا حرف که بگذارم خودش ولی داد نجات کوری از مرا بمن زیبایش چشمان دادن با ام فرشته مادر باری

را بینایش گوهرهای دادن غم اثر او چهره در هیچوقت پذیرفت وغرور افتخار با را کوریمثل. با. بمن تنها را خودش عزیز چشمان که داشت دوست اینکه ندیدم و توجه بسپارد دنیا به ما پسر فرزند اولین بعد وسال کردم ازدواج ایرانی دختر یک با من مادرم اصرارسهراب. کشیدن آغوش در با مادرم و پدرم مثل بود قوی و درشت پسر یک ما پسر آمد

5

مادرم. آغوش در را پدرم روح که بود این مثل او بغل در را سهراب عاشقانه داردولی. مواظبت بچه از من و بروید سرکار شما که میگفت و میگرفت فرانک میکنمبهتر. نزدش را بچه که ندارم اطمینان کور زن یک به من میگفت همسرم است بگذارم

میساخت. آزرده مرا قهرمان مادر روح گفتار این با و بسپاریم کودک مهد به را او که میخواست خوشحالی از من مادر دیگر آمد دنیا به سولماز ما دختر بعد اندی و یکسالما. کرده فراموش را سختیها همه شادابی از و برقصد ما دو هر داشتیم خوبی زندگی بود

خرجی کمک هم بما حتی و میگرفت ها بیمه از پول مقداری هم مادرم داشتیم خوبی کارمادرم. هرهفته. شدت او آسم که بود سالگی پنجاه آستانه در میکرد آسم بیک یافت

آسم حمله تا بماند آنجا در روز دو یکی و برود بیمارستان به بایست که میشد دچار شدیدمن. برطرف به آنجا از و میماندم بیمارستان در نزدش صبح تا ها وقت بعضی هم شودشاید. سرکار بستری بیمارستان در بار بیست حدود شاید مادرم یکسال مدت در میرفتم

آسم. کم. دردناک بسیار خفگی با توام شد که کرد صحبت به شروع فرانک کم استاو. معلولین و سالمندان خانه به بایست مادرت همیشه. شده من سرجهازی برود است به را دستهایش است سر درد مایه کور زن یک کنی کمک او به کارهایش در تو بایست

او. کثیف دیوارها و میکشد ها دیوار باعث بلکه نیست که کمکی هیچ من برای میشوندمرتب. هم سر درد اصال. بمن و بیمارستانی راه در او با تو هست من با چرا نمیرسی

مواظبت او از و میکردی زندگی او با بایست کور مادر یک داشتن با تو کردی ازدواج کردی؟ بدبخت مرا چرا و کشیدی وسط را من پای چرا میکردی

تا. نق و غر بمن فرانک مرتب و یافت می ادامه ساعتها و روزها صحبت این میزدروزی. هم مادرم بگوش باالخره اینکه اجاره اتاق یک من برای جان آرش گفت بمن رسید

من است کافی بکن تلفن حتی یا و بزن سر بمن گاهی هم خودت و ببر آنجا به مرا کن جوانت زن با هم تو میکنم سرگرم ندارند دیدن به احتیاج زیاد که کارهایی با را خودم هم

من. خوش زیبایت های بچه و جدا ما از که دارد دوست واقعا مادرم که میکردم فکر باشاین. آسوده اش خانواده و فرانک زبانهای زخم دست از و شود خوب اتاق یک که بود گردد

مادر. اتاق آن به را اش جزیی وسایل و را او خودم ماشین با و کردم اجاره برایش بردمپدرمن. بخشیده بمن داشت هرچه و شد گیر زمین نیم و یکسال سالگی چهل در بود و مهلک آسم داشتن وجود با هم آن تنهایی به که میکرد سعی سالگی پنجاه در مادرماین. زندگی کوری تر راحت هم شاید باشد تنها مادرم اگر کردم فکر من که بود کند

زیرا. مادرم برای شاید انرژی پر بچه دو های جیغ و ها گریه و وصدا سر اکنون بشودمادرم. دردناک مقداری برایش که کرد خواهش من از و بود آموخته را کورها خط بودند

درست. ومشغول بخواند بتواند که ببرم کتاب ومادرم من جدایی از ماه هفت باشد خوب حالش که گفت و زد تلفن بمن مادرم بودم کار سر در که روز یک که میگذشت

گفتم. آمد. خواهم پهلویت کار از بعد نیستبه. هستم منتظر گفت غذا او با و میروم مادر پهلوی امروز من که کردم تلفن فرانک بیا

بروید. خوب بسیار گفت دلخوری با خورد خواهم نزدیک. را تشریفتان آقا اتاق ببرید باز را درب داشتم که کلیدی با رفتم مادرم خانه درب به و کردم پارک را ماشین مادر

مادرم. وارد اتاقش به و کردم هیچ. مرده ولی بود تخت در شدم که شد نمی باورم بوددر. مادرم راحتی این به و سرعت این به را کاغذ من بود کاغذ برگ یک دستهایش بمیرد

آرش. پسرم بود نوشته نابینایی با گرفتم تو بیقرار عاشق من من گیر کمان آرشممن. تاب بی تو فراغ از و بودم مردم. شدم جدا تو از که پیش ماه هفت حقیقت در بودمو. هم از دارد من بخاطر تو زندگی که ببینم نمیتوانستم نبودم خواه خود من ولی میپاشد

میدانم. خواهد جدا تو از نروم من اگر که میکرد تهدید ترا همسرت روز امروز که شدو. من آخرین برده پی من بیایی دقیقه همان من تلفن با نتوانستی هم تو متاسفانه است

6

بمن. نخواهد کار تو و پدرت عشق بدون من قلب که بودم امروز که بود شده الهام کردای. خواهم راحت کورم وجود شر از را فرانک و ترا و مرد خواهم من عشق تنها کرد

ومعنوی مادی کمک بتو نمیتوانم این از بیشتر که ومتاسفم بروم بایست من متاسفانهتمامی. هم فرانک به است تو مال ام گذاشته برایت جویی صرفه با که من انداز پس کنم

امیدوارم. ام کرده ذخیره بانک در برایت که پولی نصف با همراه مرا وسایل تمامی بدهمن. مهربان تو با فرانک که پیدا بدنم در هم هایی گلوله و داشتم آسم بودکه مدتها باشد

من. نگه زنده مرا تو به عشق ولی بود شده همین برای و مرد خواهم امروز میداشتبرایت. زده تلفن بتو هم گرم هم هنوز شاید و است آشپزخانه در و ام پخته هم غذا ام

امیدوارم. کرده خاموش را پزی خوراک چراغ من و باشد من وعشق من پسر از که ام برای فرانک آنان مادر و من های نوه و خودت کودکان از چنین هم و کنی داری نگه خوباز. خیر دعای شما همه کن. داری نگه خوب هم توست وجود در که من چشمان میکنم

به. طاهره تو نگران همیشه ایکاش. برای بهتر روزهایی امید مادرت وبهتر بیشتر من تواگر. خود زندگی تابناک گوهر این و مادر این به دیگر ماه هفت او که میدانستم میرسیدم

تا نمیکردم هرگزازدواج که ایکاش و نمیبردم دیگر خانه آن به را او هیچوقت میمیردتاریکی. رها تاریک و تنهایی در را مادرم بود. آمده بوجود او برای من خاطر برای که کنم

است. بخشوده مرا او بلند روح عظمت که میدانم من ولی

قصه داریوش

7

در خصوصی دبیرستان یک در که روزگاری در داریوش من قدیمی شاگرد و دوست خارجی زبان رشته در تهران دانشگاه در هم هنوز و میکردم تدریس شهر جنوب در تهران

یک. کار تدریسی حق عنوان وهم بودم دانشجو آقای من آلمانی زبان استاد روز میکردم لحاظ از هم برادرش پسر به که دارم اضافه وقت من آیا که گفت بمن علیزاده مهندسگفتم. کمک درسی در بود آلمانی هم مادرش که دبیرستانی پسر یک با بعد روز و بلی کنم

شدم. کار مشغول بوی دادن درس به ایشان خانه در میز سر

دانشگاهی خواندن درس برای آلمان به و شد تحصیل فارغ من جدید شاگرد بعد ماه چندآقای. ششم امتحانات در هم زاده برادر و بود راضی من تدریس از که مهندس رفت

کنی. تدریس هم تهران آلمانی مدرسه در که میخواهی گفت بود شده موفق دبیرستانمرا. گفتم داشتم دوست را خارجی زبانهای که هم من آلمانی مدرسه رییس به آری

سری یک از پس هم آنان و کرد معرفی خوب معلم و خوب دانشجوی عنوان به تهرانآوردند. در مدرسه استخدام به مرا اولیه آزمایشات

تربیت دانشگاه به ورور برای را شاگردان که مدارسی برای آلمان در دبیرستان دوره دوسال یکی تنها آخر های سال آموزان دانش با من جهت این از است سال نه میکند

بطوریکه. سن اختالف های دوره شاگردان از یکی هم مرا شاگردان اولیای بیشتر داشتمولی. مدرسه باالی هم خود بکار داشتم خوبی رابطه شاگردان با حال بهر میدانستند

بودم. مند عالقه سخت

که بود حقوقی از کمتر خیلی چه گر میداد محلی معلمان به که آلمانی مدرسه حقوق حقوق پنجم یک یا و چهارم یک حدود حال بهر ولی میگرفتند آلمان از اعزامی معلمان نیم یک ایران فرهنگی معلمان حقوق با مقایسه با بودو آلمان از اعزامی آلمانی معلمان

دوسالی. برابر دو تا برابر متوجه ایرانی رسمی مثال معلمان تا گذشت منوال بهمین بوداین. پرداخت خوبی حقوق خود معلمان به آلمانی مدرسه که شدند تالشهایی که بود میکند

و آموزش یا فرهنگ وزارت باالخره و شد هایی مکاتبه آلمانی مدرسه با و گرفت صورتکند. اعزام معلم تهران آلمانی مدرسه به که گرفت تصمیم پرورش

ما نفر سه هر و بودیم شده استخدام آلمانی مدرسه توسط که بودیم ایرانی معلم سه ماولی. تحصیل فارغ عالی دانشسرای از یعنی داشتیم آزاد تحصیلی مدرک مثال هر نبودیمحاال. آلمانی زبان ما نفر سه مدرسه این به که میخواستند رسمی معلمان این میدانستیم

هم و میگرفتند را خود دولتی حقوق هم بود خوب خیلی آنان برای چون بیاورند هجوم از هم ما از بیشتر یا معادل حقوق یک بایست که بودند کرده قانع را مدرسه مسوالنو. دریافت حقوق بار دو که میدانستند ذیحق و بهتر را خود و بگیرند مدرسه کارشان کنند

از هم یکبار و میکردند دریافت حقوق ایران علیه دولت از یکبار بود قانونی مثال هممثال. آلمانی مدرسه ولی. حقوق برابر نیم دو تا دو چیزی تهران نمیشد ختم باینجا کار ما

که بودند زده جا جوری را خود نمیدانستند خوب هم آلمانی زبان که وارد تازه معلمین این واقعی معلم و داریم لیسانس آزاد تحصیلی مدرک تنها ما و هستند معلم واقعا آنان

نیستیم.

که داشت خواهد وجود هم همیشه متاسفانه که است دوره آن تبعیضات از یکی هم اینولی. دریافت متفاوت مزد نوع چند یا و نوع دو کار یک دادن انجام برای نفر دو این میکنند

و. فشار در را نفر سه ما مرتب و داشت ادامه حمله کالس انتخاب مرحله در میگذاشتند

8

که میکردند محول را کالسهایی بما و میگرفتند میخواستند که کالسهایی اول آنان همآنان. را آنها در تدریس به ای عالقه و دوستان آوردن و ما گذاشتن کنار برای نداشتندو. رویگردان کاری هیچ از سفره براین خود فامیل آنان با هم نفر سه ما از یکی نبودند هم را مدرسه ایرانی ریاست عنوان مثال حاال که آنان به خدمتی خوش با و بود کرده بیعتمیکرد. سفت را خود جای داشت میکشیدند یدک

اقدامی هیچ از خود آشنایان و دوستان و فامیل و فک آوردن و ما کردن بیرون برای آنانو. گذار فرو ما شد حاضر مدرسه که کردند ریزی طرح طوری را زمینه باالخره نمیکردندمن. باز آنان آشنایان و دوستان برای جای تا کند اخراج را نفر دو من همکار خانم و شود مدرسه از ناگزیر بودیم شده اخراج مدرسه آن در تدریس سالها از پس وسیله بدین که

دولت استخدام را ما نه نداشت ای فایده هم مسولین به ما نگاری نامه و آمدیم بیرون شغل یک ما از کدام هر تا میکشیدند بیرون مدرسه از را دولتی معلمان نه و میکردند

بدین. داشته و حقوق تمامی حفظ با رسمی معلمان خانمهای و آقایان این ترتیب باشیمو. دریافت مدرسه از هم کامل حقوق یک ایران دولتی مزایای حقوق تنها هم ما میکردند

به را خود فامیل و فک تمامی آقایان این بعد دادیم دست از آنان دوستان نفع به را خودمن. قبصه را مدرسه کل و کشاندند آلمانی مدرسه که رفتم بریتانیا مدرسه به کردند رسمی معلمان عالقه مورد جهت این از و داشت آلمانی مدرسه نصف ومزایایی حقوق

نبود.

و پدر و خود شاگردان با میکردم تدریس تهران آلمانی مدرسه در که سالهایی دربیشتر. نزدیک و دوست بسیار مادرانشان پدری و خارجی مادری دارای شاگردان این شدم

پس و بودند خوانده درس خارج در که بودند ایرانی دانشجویان پدرانشان که بودند ایرانی بودند هم تعدادی البته بودند بازگشته ایران به فرنگی همسری با درسشان شدن تمام ازمیرفتند. آلمانی مدرسه به هایشان بچه حاال و کرده عروسی خارجی مردان با که

وی. شده نزدیک خیلی بمن که بود آنان از یکی داریوش و بود سیما خوش جوانی که بودداریوش. من نزدیک دوستان از داشت تیپ خوش پدری زیبا هم مادری چشمانی گردید

قدی. بلوند یا و بور موهایش و شمالی اروپایی سفید وی پوست و داشت سبز کشیده بوددرس. مهربان ای چهره و متناسب و به آنزمان در و بود خوب خیلی هم وی داشت

خوبی های انشا زبان چهار بهر و بود مسلط فارس و فرانسه انگلیسی آلمان زبانهایداریوش. مهندسی دکتری و کند طی را تحصیلی مدارج براحتی توانست مینوشتو. دریافت آلمان از را مخابرات من. بکار مشغول دانشگاه در دانشیار بعنوان نمود شد

دوستی. دوست دو ما زمان مرور اثر در و بودم تماس در او با همیشه نزدیک بسیار شدیمداریوش. من برای را خود زندگی همه داریوش که آلمان در آلمانی دختر یک با میگفت

سپس و آلمان به داریوش ایران های شلوغی از پس ولی آمدند بایران او با و کرد ازدواجداریوش. مشغول دانشگاه در تدریس به فلوریدا در دانشگاه یک در و رفت آمریکا به شد

مادر. دست از را آنان تقریبا همسرش گرفتن طالق از بعد که داشت فرزند سه بچه داد او رفتار و میکرد سرزنش ایرانی بعنوان بود ایرانی نیمه و خارجی نیمه که را هاداریوش

و. را و. تماس در داریوش با که نمیداد اجازه بچه به نمیپسندید که میگفت داریوش باشندو. را بودنم ایرانی کوفت سر مرتب بمن اخالق داریوش که بهانه این به هم باالخره میزند

حاال. جدا او از است ایرانی و دارد ایرانی من. میکرد زندگی آمریکا در تنها داریوش شد به ناچار به بودم شده محروم تدریس و دانشگاه از بهایی مادر داشتن دلیل به که هم

و. امریکا دیدم. را خودم دوست و قدیمی شاگرد دوباره که بود مهمانی یک در آمدم

9

و. خوشحال خیلی من دیدن از داریوش از که است سال هشت اکنون که گفت شد کرده رها تنها را او ها بچه و او سرمایه تمای برداشتن با همسرش و شده جدا همسرش

است. نکرده ازدواج او با ولی پسر دوست مثل شده دوست آلمانی جراج یک با و است جراج این اکنون ولی است بوده کوچکتر سال شش او از همسرش که میگفت داریوشوقتی. جوانتر هم سالی چند سابقش همسر از ثروتمند من برای را اینها داریوش که استو. دستهایش و میفشرد را گلویش بغض میکرد تعریف اشگ پراز هم چشمانش میلرزید

میگفت. باری. زود چه و بود خوب چه بخیر گذشته سالهای آن یاد بود در پدرم هم گذشتو. انها فرزند تنها من و اند درگذشته مادرم هم و تصادم اثر همسرم ترک از بعد بودم

ام. شده تر تنها خیلی

و. زیبایی بسیار زن داریوش همسر هیلدگارد هم خوان درس و خوب فرزند سه بودنمیدانم. شاید. کرده ترک را او داریوش همسر چرا که داشتند و ابلهانه تصمیم یک بود

و. برده را هیلدگارد دین دل که المانی ثروتمند جراح به جدید عشق یک هم شاید چون بود داریوش از هایش بچه ندادن دست از بخاطر شاید و است کرده بد داریوش به که میدیدداریوش. گرفته کناره که بفهمند شدند بزرگتر هایش بچه که روزی بود وار امید هم بود

بود. شده جدا پدرشان از ریشه بی عشق یک برای مادرشان

را همسرش تر پولدار و جوانتر مرد یک دیدن با انسان همسر که میشود چطور راستیداریوش. جدی او به نسبت و زندگی در شاید که برود کسی دنبال و کند رها نمیباشد

گفتم. زندگی تنها که است سال هشت که میگفت آشنا من همسر و بیا ما بخانه میکندداریوش. دوستی خوب و است برزیل اهل هم او شو به روزها اغلب و کرد قبول است

دو. هم با خوبی ساعتهای و میامد ما دیدن خیلی دوست یک داریوش که بود سالی داشتیمداریوش. صمیمی خیلی او با سال دو که دوست این باره در که داشت دوست داشت

میگفت. صحبت من با بود شده قاطی برایش چین از همکار یک پیش سال دو که کند و دکتری دوره در چین دانشگاههای در و داشت چین از مخابرات دکتری هم او که آورندداریوش. تدریس هم لیسانس فوق بود. کامپوتر و مخابرات رشته ممتاز استاد هم میکرد

داریوش. ای برجسته دانشمندان خودشان رشته در آنان دوی هر را مخابرات دکتری بودند بسته از بعد ولی بود دانشیار ایران در هم سالها و بود گرفته آلمان دانشگاههای بهترین از

از دعوت با سپس و رفته آلمان به بیشتر مطالعه برای داریوش ایران ها دانشگاه شدنبود. دانشگاه ممتاز و وقت تمام استاد و بود آمده شهر این به فلوریدا دانشگاه

اعجوبه یک خودش مینمودند تحقیق و میکردند کار هم با که هم وی چینی همکار خانمبطوریکه. سنگین علمی های کار ت اختراعا و بسیار مدارک دارای که بود علمی بود به و بماند آمریکا در که بود داده بوی ساله سه بورسیه یک چین کمونیست دولت

نمیدانم. خود معلومات داشتم شاگردی هستند هایی اعجوبه چه ها چینی این که بیفزاید میدادم درس التینی زبان من کالس در و بکند صحبت انگلیسی زبان نمیتوانست اصال که همکالسهای ولی میگرفت براحتی را الف نمره او و میگفتم انگلیسی به را مطالب همه و

اینطور. ث نمره بزحمت او آمریکایی نمیتوانست اصال می میگفت داریوش که میگرفتند بدرستی را چیز همه میتوانست اش عاده خارق هوش با ولی کند صحبت بخوبی انگلیسی

می. و بزند حدس براحتی و بود گرفته یاد کتاب بوسیله و چین در را انگلیسی زبان بفهمدداریوش. و بخواند را علمی انگلیسی کلفت کتابهای میتوانست عاشق او که میگفت بفهمد

و. شده چینی خانم این عیار تمام ساعتها. هم با مرتب که است سال دو است با هستند

10

در کردن کار از گویی و است دانش و علم عاشق می و میکنند تحقیق و کار همنمیشود. خسته ها آزمایشگاه

دوی هر ضمن در و برید بسر هم با و کنید کار نفر یک با روز و شب شما اگر هم واقعا باشید داشته کافی عالقه هم دانش آن به و باشید دانش و علم نوع یک صاحب هم شما از را همدیگر بتوانید و باشد داشته وسیعی اطالعات رشته آن در هم شما همکار بعد

آنوقت. کامل هم علمی لحاظ شد. خواهد ایجاد پیچیده بسیار رابطه یک کنید

من برای که شدم شاگردی و خود قدیمی دوست زندگی شریک نخواهی خواهی من حاالیکروز. محبوب بسیار هم گذشته در دوستم با ترا میخواهم گفت و کرد تلفن داریوش بود

من. آشنا می یک خود بنظر بود کرده داریوش که تعریفهایی با ولی بودم ندیده را می کنمو. کتاب در سر که دید خواهم را چینی دانشمند خواهد حرف علم و مخابرات از تنها است

و. دانشی. معلومات از پر مغزی که است معمولی زن یک زد در سر آن از من که داردخیلی. چه می که میفهمد که است داریوش این و نمیاورم این که میخواست دلم میگوید

و. نزدیک از را علمی الهه بودم. مخابرات علم اعجوبه این دیدن مشتاق هم تاحدی ببینمبود. چین دانشگاه دکتری دوره استاد کم نسبتا سن در که

به هم خالی دست با بود آلمان تحصیکرده و ایران ثروتمندان از پدرش که داریوش شهر آن در و میکرد خیره را چشم که داشت مجللی و شیک بسیار خانه بود آمریکانامده

فرشهای با اتاقها. بود نادر بسیار بلکه نبود اگر فرد به منحصر او وخانه ساختمان کوچکمبلمان. شده فرش ایران گرانبهای آبنوس چوبهای و سنگ از و اشرافی بسیار خانه بودند

درب. و. شده درست گرانبها های چوب از اتاقها و خانه های بود و ها دستگیره بودداشتند. زیبا یراقهای

رویایی بسیار را خانه بود کرده انتخاب داریوش که قشنگ موزیک و زیبا چراغهای چهلداریوش. وی اشرافی خانه وارد داریوش دعوت به من و م همسر بود کرده یک با شدیمدر. اتاق به مارا و آمد ما پیشواز به سیر آبی شلوار و کت من و م همسر که بود آنجا برد

معمولی دانشمند زن یک شد بلند مبل روی از ما احترام به که زنی زیرا. شدیم مبهوتیک. همسرم. نهایت بی عظمت و شکوه که بود زیبایی الهه نبود را خود که من و داشت هر اکنون شویم روبرو دانشمند دانشگاه استاد تحصیکرده زن یک با بودیم کرده آماده ممتاز استادان نقاشی شاهکار یک مثل که بودیم شده زیبایی همه این به خیره ما دوی بودم آشنا کاری محیط در زیبا های مانکن از خیلی با که من حتی انسان یک تا بود چین

بیچاره. ندیده را کننده خیره زیبایی همه این آنان هیچکدام در همه این که داریوش بودمداریوش. و همسر نه داشت اختیار در همکار و دوست تنها بعنوان را زیبایی قبال معشوقه

در می خانواده تمامی است چین گان نخبه بسیار طبقه یک از همسرش که بود گفته بمنهمه. دکتری و استادی درجه دارای چین مشهوری پزشکان یا می برادران و خواهر هستند

مادر. علمی استادان یا و هستند چین در دانشگاه ممتاز استادان دو هر پدرش و مهممن. دارای که شد خواهم روبرو دانشمند و عالرتبه زن یک با امشب که میدانستم هستند

یک و دریایی پری یک با که بودم نکرده آماده را خودم ولی است العاده فوق علمی توانحتی. روبرو زیبایی از عیار تمام الهه و زیبایی همه این دیدن از هم من همسر گردم

باالخره. مانده خیره شکوه نشستیم. مبل روی و کردیم جو و جمع را خودمان ما بوداندام. یا ایم شده او زیبایی دومحو هر ما که شد متوجه می که نمیدانم او صاف و بلند نه

چشمان. شده آراسته زیبا بسیار صورتی با خوش بسیار لبان او قشنگ نهایت بی بود

11

تابلوی یک بیاد بیشتر را انسان باریکش کمر و اش کشیده و بلند ساقهای و تراششوی. زن یک تا میانداخت نقاشی زیبای بزحمت داشت سال چهل شاید حدود که دانشمند یاقوت دو مثل که جادویش و زیبا چشمان رنگش زرد و لطیف پوست. مینمود ساله سی موهای با همراه که بود زیبایی دنیا یک همه وی لطیف و بلند های دست بودند براق سیاه. میربود زیبایی لحاظ از را مردی و زن هر دل پیچش در پیچ و بلند

این. خوشحال خیلی بلند دختران ازدیدن که افتادم خواهرم بیاد خوش بت یک میشدچطور. شده وارد چین کشور از بزرگ عروسک یک مثل که بود چینی تراش دولت بود

به سال سه مدت برای را زیبایی و علمی گرانبهای گنجینه چنین یک بود شده حاضر چینالبد. زمین کره آنطرف در کشور میگردد. بر که داشت اطمینان گنجینه این به بفرستد

و شاگردان و ام کرده تدریس ها دانشگاه و دبیرستانها در و بودم معلم سالها که من چینی عروسک این با نمیتوانستند آنها هیچکدام داشته دلربایی و زیبا بسیار دانشجویانی

زیبایی. رقابت بیچاره. فرق عیار بت این با آنان ها کنند ملکه المللی بین داوران میکرد زیبایی رای دیگری بکس میتوانستند بسختی میدیدند را زیبایی لعبت چنین اگر که زیباییاین. یادم. هم با زیبایی و دانش دنیا یک چینی جادوی دهند میخواند مرضیه که میامد بود

این. کن ترک یا چنین این صورتی برکش یا چین نقاش صورتگر آن که شاهکار صورتگریبود. ربوده را بینوا داریوش دین دل و داشت هم با سرشار هوشی با همراه را زیبایی همه

دختری یا و زنی اگر که میشناختم را داریوش ولی نمیدانستم چیزی او اخالق و می از من بهانه به همیشه او با ازدواج از می ولی کند ازدواج او با میخواهد باشد داشته دوست را همیشه هوشی با و زیبایی این به زنی با انسان که است دردناک خیلی بود رفته طفره ای گیر در کاری و علمی لحاظ از هم با متصل و داشته پروژه همه آن هم با و باشد تنها

داریوش. ازدواج مرد با نخواهد زن ولی برند بسر هم با روز و شب و باشند که هم نماید نمیخواست چون جهت این از و میدانست می را موضوع این وشاید نبود کوتاه رابطه اهل

میکرد. داری خود او با کنار بوس و ماچ از تر عمیق رابطه از کند ازدواج داریوش با

با و کنار و بوس با تنها که بودند نوجوان های معشوق عاشق مثل هم با آنان دیگر بعبارتالبته. کامل عشق دریای به دل و میکردند قناعت را بودن هم که بود می این نمیدادند

عشق نمیخواست که هم داریوش و نمیکرد طلب داریوش از نوجوانی عشق یک از بیشترولی. تحمیل می به را خود عمیق که را جادویی طلسم این که بود امیدوار داریوش کند

با ازدواج به را می میکرد سعی همین برای و بشکند نمیداد پیوند او به را فتان دلبرنمیدانم. راضی خودش شده باعث می میهن و کشور به خدمت و چین به عشق که کند

بود. کار در دیگر مشگلی یا و دهد اختصاص بخود را می نتواند داریوش که بود

برود او که کجا هر او با و بیاید چین به است حاضر که بود گفته می به داریوش حتیولی. خواهد چطور داری کار و ثروت همه این که داریوش که میکرد فکر شاید می آمد

بیاید. چین به او دنبال و کند ول را اینها همه

بسته دل بخود را می شده طور هر میکرد سعی بود بسته دل سخت می به که داریوش و جوان نو دو دوستی میل دارد دوست دوست مثل را داریوش او که گفت می ولی کند

ولی. مایل بیشتر که میکرد فکر و بود نداده دست از را امیدش هنوز داریوش نیستآنشب. عوض را او تصمیم است ممکن زیبا بت این کنار در دوسال و خوردیم شام ما کند

12

در. بدرقه حیاط درب تا مارا آنان خدا ما با داشتند هم دست در دست حالیکه کردندیک. بوسی رو و حافظی کرد. حافظی خدا من از و آمد من آغوش به می دم کردندبوسید. نیز را همسرم و داد دست من با هم داریوش

وهم هستند دانشمند و زیبا دو هر باشند میتوانند مناسبی زوج چه اینها که گفت همسرمگفتم. نیز هم رشته و میدهد منفی جواب می ولی است داریوش آرزوی این که میباشند

می. امید نا هم داریوش در. داریوش از تر فقیر خیلی مادی لحاظ از نمیشود حالیکه بود گرانبها مبلمان با همراه داشت خوابه اتاق هفت مجلل ساختمان یک تنهایی به داریوش

که بود خواسته او از داریوش بارها اینکه با و میکرد زندگی کوچک بسیار اتاق یک در مینمیدانم. نپذیرفته می ولی کند اقامت اش خانه در گرچه. بود دیر چون ها شب تعضی چرا

خواب اتاق همان در هم شاید و خانه همان در میکردند علمی کار هم با آنها و میشد وقتمی. داریوش با همراه که بود کرده اجاره فقیر آپارتمان یک در کوچک اتاق یک میخوابید

می. زندگی هم با دیگر چینی دختر دو تمامی میرفت داریوش بخانه وقتی میکردندلباسهایش. غذا برایش و میکرد نظافت اورا ساختمان میکرد. اتو و میشست را میپخت

از. متواضع و خاکی خیلی ها ایرانی ما بقول میگفت داریوش نداشت ابایی کردن کار بودمی. کرده کمک او به هم ماشین چرخ تعویض برای روز یک حتی سه یا دو شاید است

ساده لباس هر وی حد از بیش زیبایی ولی نداشت بیشتر کفش جفت دو و لباس دستمی. جلوه گرانبها تراشش خوش تن بر را ای بسیار که داشت صورتی کیف یک تنها میداد

این او که نمیخرد کیف یک برایش داریوش چرا گفت من همسر بود شده نما نخ و کهنهداریوش. بدست را نما نخ و کهنه کیف او از ای هدیه هیچ می که بود گفته بمن قبال نگیردبگیرد. هدیه تا بدهد هدیه داریوش به که دارد دوست و نمیکند قبول

داریوش از می که بود شده باعث شاید دیگر های معیار یا و دیگر تمدنی داشتن حال بهرنمیدانم. ای هدیه نمیتواند که بود گفته بمن می ولی میگذشت چه کی قلب در که نپذیرد

و. ازدواج او با عروسی او با شود مجبور که نشود آنقدرعاشق روزی است امیدوار کندکه. می. داریوش عاشق او اگر که است مشگل یک این کند را داریوش او که گفت بشود روبرو مشگل این با که شود وی عاشق آنقدر هم او که میترسد ولی دارد دوست خیلینمیدانم. عروسی او با گشته داریوش. هراس داریوش با کردن عروسی از چرا کند داشت

از دوری و مادرش و پدر نیستی و مرگ و اش خانواده از شدن جدا از پس که هم را جادو فاصله این میکرد سعی که می بود می انهم و داشت دلخوشی یک تنها فرزندانش

نشود. بینوایش دلباخته و بیقرار عاشق تسلیم و دارد نگه

معشوقه. چینی پریچهره این گیسوی بند در دل داریوش که بود دوسال دین که ای داشتداریوش. محروم وصال از را بینوا عاشق و بود ربوده را دل و گداز و سوز در میکرد

ولی. خود عمیق عشق تغییر می که داشت را امید این همیشه داریوش که میدانم من بودباالخره. باقی او ر کنا در و بدهی عقیده برای داریوش و گذشت هم دیگر یکسال بمانددید. تهیه بزرگ شام مهمانی یک آمریکا در می ماندن آخر شب

زیبای یک و مست تاووس یک چون می. بودیم گان شده دعوت جز هم همسرم و منیک. شرکت داریوش مهمانی آخرین آن در جادویی افتخار به شکوه با پارتی گودبای کرد

که. داریوش. کشورش به میخواست سال سه از پس می می که نمیشد باورش برگرددومی. و کند رها تنها اورا و. باز شاید لی و میرود که بود گفته هم برود امید داریوش گردد

میهمانی. باز می که داشت تمامی آن در و کرد برگزار می برای که مجلل شام گردد

13

هم. شرکت آشنایان و دوستان آن. و می دانشگاهی همکاران چنین داشتند شب داریوشبود. نهاده اش شانه بر سر و رقصید داریوش با شب تمامی گذاشت تمام سنگ می

دید یا و بود می و داریوش ازدواج و نزدیکی مانع چین بودن کمونیست اشکال که نمیدانممی. کار در دیگری ی معما یا و وی چینی فرهنگی های مرتب که بود گفته داریوش به بود داریوش عشق بود گفته می میفرستد میل ای و میفرستد نامه برایش و میکند تلفن بوی

نمیدانم. دوباره میکند سعی و نمیکند فراموش هیچوقت را معشوقه این چرا که برگرددقبال. چنین این چینی های دست از را اش چینی معشوقه من دوستان از یکی هم میشوند لی و میکند تلفن او به و مینویسد نامه برایش که بود گفته من دوست به هم او بود داده من دوست روز هر که هایی نامه به و بود کرده قطع را تماس دیگر تلفن چند از پس

من. پاسخی دیگر مینوشت برایش هم داریوش چینی معشوقه که بودم این نگران نمیدادبیاورد. داریوش سر را بال همین

دلش شاید بود خود روی زیبا محبوبه آغوش در وقت دیر تا شب تمامی داریوشولی. انجام می بازگشت و نشود روز هرگز که میخواست زمان که سود چه نگردد

می. و رسانیدم محقرش آپارتمان به را او من و نماند داریوش منزل در هم آنشب میگذردفکر. محقر خانه یک در ای افسانه زیبای آن که بود دوازده ساعت حدود که کنم خوابید

به اورا نمیتوانم من. شده رفتنی باالخره و برود میخواهد می که زد زنگ من به داریوشبا. را اینکار من عوض میتوانی برسانم فرودگاه پشیمان شاید برو هواپیما توی تا او بکنی

میدانستم. خواست و شد شیطان خر از می که است امیدوار هنوز داریوش که برگرددآخر. عروسی او با و بماند آمریکا در و آمده پایین به می که ای عالقه و عشق آنهمه کند

بینجامد؟ جدایی یک به میتواند مگر میکرد ابراز داریوش

تعجب. اش خانه به فرودگاه به می بردن برای دیگرم دوست جدایی آوری یاد با رفتممن. نمانده داریوش منزل در را آخر شب چرا الاقل که کردم بعضی که میدانستم است

تر آل ایده مرد یک با میخواهند زیرا میخواهند سکس فقط مرد از زیبا بخصوص زنان ازثروتمند. تیپ خوش بود معلومات با بود آل ایده مرد یک داریوش ولی کنند ازدواج بود بود

می چرا پس بود نداده طالق را ش همسر که او بود گرفته طالق او از که هم همسرشمیکرد. رها را او

یک. باز را درب رفتم می خانه به چمدانهایش. عصبی کمی کرد و. را بود هدیه یک میبستباالخره. داریوش به که داد بمن نامه ویک . رفتیم فرودگاه بسوی هم با و شد سوار بدهم

گفت. اشگ از پر می زیبای چشمان فراموش و ببخشد را من داریوش که امیدوارم بودمن. نفرت احساس به که امیدوارم کند سه که من از داریوش که نمیخواهد دلم نکند

من. متنفر ام بوده او با سال ام ساله چهل زن یک که میکردم فراموش او کنار در باشدبهترین. بچه پسر یک عاشق که میکردم حس بچه دختر یک مثل را خود ساعات است

همیشه. بوده او کنار در من زندگی شود. متنفر من از او که کنم کاری که میترسیدم است از دوری غم که بزایم هایی بچه برایش و شوم همسرش من که میخواست دلش او

او. فراموش را همسرش و فرزندانش را زنی هیچ زندگیش تمامی که میگفت بمن کندمن. نداشته دوست من باندازه مادرش بجز یک و بودم نجات فرشته یک او برای استاو. نا امید او. من در را خودش زندگی همه متناهی تمامی و گرفتاریها تمامی میدید

او. فراموش من کنار در را هایش افسردگی میدانم. من وجود در را خودش میکرد میدیدولی. من بیقرار عاشق سخت او که از. میهن به برگردم ام خانه به بایست من بود خودم

14

تمامی. گریه که است همین برای و گریانم میشوم دور او از اینکه که ساعتی سه میکنم از که من رفت و گذاشت تنها را داریوش ولی کرد گریه و ریخت اشگ بودم می با مناو. در سر چینی معشوقه این از و معما این و دوستی نخوابید داریوش با هزگز نیاوردم

نمیدانم. بودن هم آغوش در و بوسه و ماچ همان به آنان عشق او با داریوش اگر بودولی. نزدش که بود حاضر می داشت بیشتری رابطه را عشق میتواند سکس آیا بماندنه. یا بسازد تر قوی

نزد و میشد بند پای می میداد انجام زناشویی عمل و میخوابید او با داریوش اگر نمیدانمهستند. داریوش میروند. هم باز و میدهند انجام هم زناشویی عمل که زنانی میماندمی. غصه از پر قصه و داستان بود این بهرحال را داریوش و آه و اشگ با و رفت داریوش

او. رها تنها بزرگ عشق کل و ننوشت ای نامه داریوش برای چینی دیگر زن مثل هم کردعشقی. فراموش از زمان سرد بستر در داشت ادامه زیبایی همه آن با سال سه که شد

دور که دیگری دیار در رفت می و و ننشست می دل در داریوش های سوز و رفت بین و میمیرد که کسی مثل نداد داریوش به هم را خود آدرس و تلفن شماره حتی می بود

متاسفانه. تمام چیز همه او. مرده می برای داریوش اینکه مثل میشود را او و رفت بودیک. فراموش ساله. سه سوز و شور از پر عشق کرد

15

داستان جالل

در و بودم مشغول هنر و انگلیسی زبان تدریس به آلمان سفارت مدرسه در هنگامیکه در و آمد من منزل به ساله چند چندین دوست یک میدادم درس آلمانی زبان هم دانشگاه

سرطان بیماری اثر در همسرش که گفت مریخت اشگ صورتش پهنای به حالیکهو. گذارده یادگار به برایش جوان نو فرزند شش و است درگذشته به وی شرکت نیز است

هم ساختمانش و است شده مصادره است داشته فراری سرتیپ شریک یک اینکه عنوان هم دوستانش تمام و ندارد فعال بجایی راهی و گردیده اشغال مردم توسط آباد بهجت درباشد. برایش کمکی که ندارد دیگر را هیچکس و رفته ایران از خارج به

باشد آنان مشق و درس مواظب چطور و کند چه مادر بی های بچه این با نمیداند میگفتو. آنان برای کمکی نمیتواند و نیست بلد را آنها درسهای که وی و دلیل نوع هزار باشد

آنها درسی مواظب و بزنم سری آنان به بار دو یا یک ای هفته که خواست من از خواهشبمناسبت. دوست را دادن درس هم من اینکه و ساله چند و چندین دوستی سابقه باشم درسی راهنمایی ضمن و رفته آنان بخانه بار دو ای هفته که شد قرار و کردم قبول داشتم

بدهم. درس انگلیسی هم اضافی آنان با

اینطور. درس تمام مندی عالقه با ها بچه پسر سه و دختر تا سه هست یادم که میخواندندبرای. کمکشان را دیگرشان اشکاالت و میدادم زبان درس من را او کار این من میکردم

گیتا. شده خصوصی مدرسه یک شبیه سراج که برادرش یک با بود ساله دوازده که بود دوساعت یا و نیم و یکساعت شدن تمام از پس و. بودند کالس یک در د بو سال چهارده

میدادم درس تنهایی به بود فلج هم پاهایش و بود ساله شانزده شاید که دیگرش برادر به همراه یکساعت بود ساله بیست شاید سیما که دیگرشان خواهر دیگر ساعت دو از پس ومیخواندند. زبان بقیه با

برای که داشتند خیال زیرا آلمانی هم و میخواندند انگلیسی زبان هم من با بقیه و سیما علت به بمدرسه زیرا میخواند درس تنهایی به که هم شهاب بروند آلمان به تحصیل ادامه

همه. او سرگرمی تنها این تقریبا و نمیرفت بودن معلول تعدادی باضافه نفر شش این بود خوبی العاده فوق شاگردان شدند اضافه کالس به بعدا که آنها فامیل های بچه از دیگر فعال و خوب و میکردند حل تمام دقت و خوبی به را ها تمرین و ها درس همه و بودند

و. کار پدرشان. بخش رضایت بسیار من برای نتایج میکردند گرچه را تدریس حق هم بودکالسهای. کار در نمیتوانست ای گله بابت این از و میپرداخت ولی میپرداخت دیر ما باشد یازده یا و ده تا چهار ساعت از و میکشید طول ساعت شش بار هر و بود هفته در روز دو

و. ادامه شب بود. همراه هم مفصلی شام و جانانه پذیرایی با داشت

امیدوار من و بودند هم خوان درس و کاری بسیار بودند استعداد با اینکه بر عالوه بچه آمریکا ویا آلمان های دانشکده از هم پذیرشی کافی تعلیم از بعد آنها برای بتوانم که بودم

شاید. پیشرفت بسیار زبان و درس در ها بچه و گذشت ترتیب بدین سالی سه دو بگیرم انگلیسی خوب معلم یک میتوانست براحتی شهاب معلول شاگرد بطوریکه بودند کرده چون پسر این که میگفت پدرش و بگیرد یاد هم آلمانی زبان که میخواست او حاال و باشد

16

خوب درآمدی راه این از بتواند تا بداند خارجی زبانهای خوب که است خوب است معلولباشد. داشته

از برایشان که میخواستم من و بودم تحصیل ادامه برای خارج به رفتن آماده ها بچه حالدر. ویزا آشنایانم طریق مستاجران که بود توانسته هم پدرشان ها روز این بگیرم

قضایی پلیس طریق از بودند کرده اشغال را ساختمان زور به که را آباد بهجت ساختمانروشن. بیرون دادگستری و آن در مستضعف مثال خانواده ها ده کردن بیرون که است کند

ساختمان. کسی هر کار انقالب اول دوره چند هم طبقه هر در و بود طبقه شش وی نبودولی. آپارتمان دستگاه نشسته مجانی که را ساختمانی بودند شده مجبور که آنان بود

مثال. کرده تبدیل ای ویرانه به را آپارتمانها و بودند عصبانی بسیار کنند ترک بودند بودندبودند. برده خود با و کنده هم را ضرفشویها و روشویی و ها درب حتی

خانه به ده ساعت در هنگام شب میرفت بیرون خانه از سحر روز هر که مرتضیهنگامیکه. گیر پی تالشی فرزندانش زندگی تامین برای که بود معلوم و برمیگشت مینماید

آماده همه مفصل شام یک برای و بود شده تمام هم ها درس تقریبا میرسید بخانه او که باالخره و میکرد صحبت هایش موفقیت یا و مشگالت از روز هر شام سر مرتضی بودندو. بیرون ساختمانهایش از را مردم است توانسته اینکه یک به احتیاج حال اینکه بریزد

که. اجاره یا و رهن و کند تعمیر را آنجا که داشت خوب سرمایه ها بچه برای بتواند بدهدکند. خرج

ماهی آنها کدام هر و میکنی کار آلمانها با که تو که شد مایل من به سخنش روی کم کم برای آنان از مارکی هزار شصت و پنجاه یک دارند مزایا حقوق مارک هزار ده از بیشتر

داده اجاره یا و رهن و کنم تمیز و کرده مرمت را ساختمان بتوانم من تا بگیر دستی منباالخره. پس را پول روزه بیست و التماس و ریخت اشگ و کرد ناله و گفت اینقدر بدهم

دستی میخواست مرتضی که مبلغی آلمانها از نفر سه دو از خواهش با هم من که کرددادم. وی به و گرفتم

میبایست بودند همکار مخابرات شرکت در من با که های آمریکایی که افتادم آنروزی یاد و طال و نقد پول حتی و اسبات و خانه و ماشین هم آنان و میکردند ترک زود را ایران

مزدی کار هیچ بدون حتی را آنها همه و بودند گذاشته امانت من نزد را خود جواهرات نگهداری حق صد در ده الاقل بایست میگفت که همسرم گفته حتی بودم برگردانیده

داشتند. اعتماد بمن دیگران و آلمانها اصل همین روی و بودم گرفته ندیده را برداری

ساختمان تعمیر بکار و میفروشد بازار در میگفت که مارکها گرفتن موقع در مرتضی روز آن در مارک قیمت چون و بود داده ریالی چک و رسید آن بهای مطابق بمن میپردازد

من ریال ارزش کاهش و تاخیر صورت در که بودم نشده مشگل متوجه هم من بود همانولی. پس را آلمانها پول که نمیتوانم بود روزه بیست مرتضی رسید آنجاییکه از بدهمرفت. نخواهد باال ها آنقدر مارک قیمت روز بیست عرض در که میرسید بنظر اینطور

بایست و است متاسف که کرد تلفن بلکه هیچ نداد پس را پول که روز بیست سر مرتضی آلمانها از داشتم کامل اطمینان بوی که هم من و بدهم فرصت هم دیگر ماه دو او به

بعد. فرصت بوی هم دیگر دوماه که کردم خواهش که کرد تلفن وی دوباره ماه دو از دهندحاال. وقت او به هم دیگر ماه شش بایست خبری هم کالس از بعد پذیرایی از دیگر بدهم

17

دیدن چشم آنان و بودم طلبکار مثال من که زیرا میکردم رفتار سرد با من با تقریبا و نبودنداشتند. را طلبکار

ولی. تدریس مجانی عمال من و نبود خبری هم تدریس حق دادن از دیگر و باز میکردم پرداخت. خواهد را من از دریافتی پول بیاید بدستش پول مرتضی اگر که بودم دلخوش که ما که گفتند بمن و کنند صبر که نبودند حاضر گذشت که دیگر ماه شش از پس آلمانها

پس مارا پول بایست هم حاال و دادیم پول تو اعتماد به و تو به و نمیشناختیم را مرتضیبه. و زن پدر از گرفتن دستی نیز و منزل وسایل سایر و فرشها فروش با من ناچار بدهی

رفتم. سنگینی قرض بار زیر و دادم پس را آلمانیها پول دوستانم دیگر

من. وقت هم دیگر دوسال که گفت ماه شش از بعد مرتضی کلی زمان آن تا که میخواهد دیگر سال دو بایست که میگفت گشادی دل و تفاوتی بی با او حاال بودم کرده خسارت

بماند راکد سال دو اش سرمایه نمیشد حاضر من زن پدر که است مسلم و کنم صبر همولی. شدیدی های زیان ریال ارزش کاهش به توجه با و بود تاجر یک هم او زیرا من میکرد این از مرا که است تالش در او که میکردم فکر و بودم خوشبین مرتضی به هم هنوز

او. رهایی گرفتاری با و زاهد مرد یک نمونه و بود دوست من با دراز سالیان که بخشد دوسال که میگفت بمن انصافی بی نهایت حاالبا بود کرده بازی را خوب انسان و تقویکنم. صبر بایست دیگر

خود سرمایه همه متقی یک و زاهد بیک اعتماد با هم من دوستان از بسیاری که آمد بیادممرتضی. افتاده هم زندان به ها بعضی حتی و بودند داده کف از را دوست یک که بودند

در. تبدیل غارتگر هیوالی یک به که میرفت اکنون بود زده جا را خود صمیمی بسیار شود بایست مرتب و داشتم بد بسیار وضعی هنگفت قرضهای داشتن سبب به من سال دو این

ولی. قرض پول کسی به که عاقل آدم که کنم گوش هم را دیگران سرکوفت من نمیدهد خواهد حمایت مرا شده طور هر و نمیکند فراموش مرا محبت مرتضی که بودم امیدوار

کرد.

شد چه که گفتم و رفتم وی بسراغ گرفتار بسیار و بودم ناراحت خیلی واقعا که یکروزگفت. وعده آنهمه بیا. اجاره و رهن را آپارتمانها که ها کن کمک بمن مورد این در نمیکنند

بعد. رهن یا و اجاره من برای را آنها و مقدار نژاد اصالنی بنام آقایی از من گفت هم بدهمرتضی. بتو آنرا کنی زنده را پول این که بتوانی اگر طلبکارم زیادی یک واقعا که میدهم بود. برده بغارت را من معنویت و سرمایه و توان تمامی بود شده عاطفه بی انسان که بود مبلغی برابر دو میخواست من توسط آپارتمانها اجاره و رهن بابت او که مبالغیو. رهن را آنها خودش نمیکرد اجاره یا و رهن را آنها من از هیچکس که است واضح میداد

دادم توضیح برایش را مشگل و ماجری و رفتم نژاد اصالنی آقای دیدار به هم بار چند منولی. دریافت رسید من از و بدهد بمن را مبلغ که داد قول هم او ظاهرا و بدون ها بعد کند

و. پرداخته مرتضی خود به را مبلغ صدا و سر آقا این بمنزل من های آمد رفت تمامی بودبود. من وقت اتالف و فایده بی هم

میرسید بنظر بود گذشته مرتضی مهلت آخرین از هم دیگر سال دو از تر بیش که اکنونو. پرداخت برای تصمیمی وی که کرده استفاده سو خود اهداف پیشبرد برای من از ندارد هایش شیادی این از حاصله های وناراحتی من درگیریهای برای احساسی هیچ دیگر و

یک. نداشته یک دیگر مرتضی برای اکنون تو که گفت بمن نژاد اصالنی آقای هم روز بود

18

دیگر و نداری اعتمادی گونه هیچ دیگر وی به تو که میداند او زیرا ای سوخته مهره یک و دوست یک عنوان به را تو و کرد نخواهی کمکی او به شرایطی هیچ در و هیچوقت

و. داده دست از درآمد یا و کمک منبع در تو که نمیکند فرق هیچ برایش نظر این از است که بتو نه و است آماده دیگران برای گذاردن دام برای اکنون او و هستی شرایطی چه

است. هیوالیی چه که میدانی و ای خورده او از شدید زخمی

بدهی میخواهد او که کردم خیال من بروم اش خانه به که کرد تلفن بمن روز یک مرتضی سردی به من از پذیرایی اتاق در همیشه مثل او. رفتم او منزل به و بپردازد را هایش

پس وی به شهریار در را باغش و هایش خانه های قباله بایست که گفت و کرد استقبال و چک زیادی مقادیر نیز و هایش بچه پاسپورتهای همراه به را مدارک این قبال او. بدهم میخواست. باز را آنها اش بدهی دادن بدون حاال و بود داده گان گروه بعنوان بمن سفته بکلی آور سرسام تورم این با مرا و اید کرده نابود مرا زندگی تمامی شما که گفتم بوی

به وعده مرتب و میکنید فردا امروز که است سال چهار از بیشتر اکنون و اید برده بین ازحتی. آینده حاال. پس باز بمن را تورم از ناشی زیانهای که اید گفته میدهید چطور میدهیدمیخواهید. پس هم را گانها گروه من از خود های بدهی از یک هیچ دادن بدون

که است حاضر میگفت که تقوی با و زاهد و صمیمی آنقدر دوست آن و مهربان مرد آنو. را من ناراحتی و بمیرد آن با بود بهایی که من مادر مذهب از همیشه که آنکس نبییندحاال. یاد وخوبی نیکی همه گروه طلب من از چگونه هایش بدهی دادن بدون میکرد

او. را هانهایش زیرا. گرفته را دخترانش از یکی پاسپورت ای بهانه به هم قبال میکند بودحاال. همکاری من با میخواهد واقعا او که میکردم فکر من بود فرستاده آلمان به را او کند

بود. کرده آلمان به سیما فرستادن خرج آنرا از قسمتی بمن پول دادن پس بجای و

دادگاهها به که میتوانی و داری سفته و چک کافی باندازه که تو که کرد اضافه ویحتی. باغ و خانه سندهای به احتیاجی دیگر و کنی شکایت وکالنتریها قبال او نداری

و زده جا بعد ولی بودم رفته کارهایش دنبال من و کند من بنام را باغ که میخواستو. نکرده همکاری بهر. دیگری باغ یک برو بود گفته بود بود معمولی کامال او برای حال بخر

ندهد. پس و آورد در بامبول بعد و بگیرد قرض که

مطالبه من از را خود پول دادگستری طریق از و بگیری وکیل میتوانی تو که داد ادامه ویگفتم. میگفتید و میکردید مساعدت و کمک تقاضای گریه و التماس با شما که روز آن کنی

با. وکیل نزد به من بایست اول که گفتید میروید بین از نکنم کمک بشما اگر که بروم شرایط آن و است شده تمام و شده تاریخی و است گذشته روز آن گفت بیشرمی نهایتبعد. وجود دیگر تو از قانونی طریق از من ندهی را اسناد سایر و ها قباله اگر گفت ندارد

دوستان ها صد و دارم دست دادگستری در من که میدانی و گرفت خواهم دادگاه زور به لش آنهمه و گرفتم پس را آباد بهجت چطور که دیدی و میکنند حمایت مرا فارس و آذری

و. بیرون را کش عربده التهای و ها لوش و و است بهایی مادرت که میدانی باز انداختمزد خواهد ضربه ماجری این در بتو این

میگفت شفاف کامال بطور و گذاشت نمایش به خود از دیگری چهره یک او ترتیب بدینکرد. خواهد کاری همه پول ندادن برای که

19

مدت همراهی برای چطور که آوردم بیاد را دوران آن و کردم نگاه بوی کوتاه مدتی برای چطور و میگذاشت احترام ظاهرا من افکار همه به چطور و میکرد ها التماس و ها گریه

مرا آدم همان حال و میکرد بیمانند تشکرات هایش بچه به دادن درس برای من تالش ازبرد. خواهد بین از مرا اوضاع به توجه با که میکند تهدید

را خودم اینطور و نمیکردم رحم شما به آنروز ایکاش که گفتم و زدم برویش تلخ ای خندهآیا. قرار شما احترامی به مورد اینطور و نمینمودم مشگالت گرفتار آن سزای نمیگرفتم

میگذارید؟ چه را اینکار اسم شما است؟ این من های کمک و همکاریها و بردباریها همه خودتان بقول و میدادید نشان دوست انسان و فهمیده و ادیب و واال آنطور خود که شما

برای که میکردید معرفی پرست وطن ایرانی یک را خود و بودید خوانده کتاب اینهمهحاال. زحمت مردم من. رفتار اینطور من با که شده چطور میکشید همه این که میکنید های درد برای گویان چه بمن و تفاوت بی هیچگاه و ام کشیده زحمت و سختی شما برایاین. نبوده شما های اشگ و شما که. مزد است ام گرمای و زمستان سرمای در من

خود های بچه که کنم فرض که میگفتید که شما های بچه به آموختن و کمک برای تابستان درس را شما های بچه و میآمدم اینجا به سروقت و میدادم را سفر رنج بخود هستند من

میدادم.

کشید. من بچهره را خودش هایش پنجه و آمد جلو خشم با نمیداد جوابی دیگر که مرتضی بر ای کشیده بودم کشیده جور و ظلم آنهمه روزگار نابکار این دست از که هم من

متاسفانه. فرقش بر ام کرده گره های مشت با هم بعد و زدم صورتش تنها من کوبیدم با مرا و شود درگیر من با میخواسته او که است نقشه همه اینها که نمیدانستم و بودم

کند. استفاده من بردن بین از برای خودش مثل دوستان حمایت از و بدهد گیر دادگستری

هدف مورد مرا ظالمشان پدر از حمایت به و آمدند جلو هایش بچه ما همهمه صدای باو. قرار از. بیرون آلود خون صورت و سر با من از ناچار هم من دادند خانه به آنجا آمدم که دکتر یک خانه به مرا او و میکرد شرکت من کالسهای در هم او که رفتم برادرش پسرولی. بدهم درس دخترش به بود قرار ماشین با نیست خوب من وضع دید که دکتر رسانید و شست را زخمهایم و کرد مرتب مرا وضع و سر اینکه از بعد رسانید خانه به مرا خودنمود. پیچی باند

درب که میکردم فکر اوضاع به و کشیدم دراز خواب تخت روی و رفتم خواب اتاق بهدو. باز آنرا و رفت درب طرف به در کردن باز برای همسرم درآمد صدا به خانه کرد

معلوم. آمده کالنتری به من بردن برای که بودند پلیس مامور رفتن از پس که شد بودند پارس تهران در محل کالنتری به و کرده پر ای برگه و کرده جمع را همسایه مرتضی من

است. شده شاکی کننده حمله بعنوان من از و برده

با اینکار خبره و بود وارد بازپرسیها و کالنتریها و ها دادگاه خم و پیچ به خوب که مرتضیمامورین. خود دستگاه مرعوب هم مرا بدهی ندادن بر عالوه میخواست نیرنگ این کند همسر از سماجت با بوده کرده مهمان چلوکباب به را کالنتری کل شیندم که شده اغوا بمن بند دست زدن نظرشان البته و ببرند کالنتری به آنان با همراه مرا که میخواستند من

بود. بوده کشیده آنرا نقشه مرتضی باحتمال که است بوده

20

وظیفه انجام و خدمت گرو در چنان اینبار میگفتند چه بمن همیشه که مامورینی باالخرهباالخره. خالی دست با رفتن به حاضر قیمتی هیچ به که بودند که شد چه نمیدانم نمیشدندمرتضی. مراجعه کالنتری به اوضاع شرایط از خیال بی هم من رفتند زمینه که نمودم

به بودند اختیارش در بفرمان دست مامور مشت یک و بود داده انجام را الزم سازیهایکردند. بازداشتگاه روانه مرا او اشاره

به که داشتم اختیار در تلفنی نه و بگیرم تماس کسی با که میدادند اجازه بمن نه دیگرشب. کرده گرفتارم که بدهم خبر خود خانواده صدا من بس از و رسید که نیمه به اند

مرتضی. چه گفت و آمد زندان به سرباز یک بودم کرده تصمیم شگرد این با میخواهمو. بیهوده او با افتادن در که بگذارد نمایش به را خود قدرت که داشت را مامورین است آنجا را شب تمامی من تا نگذارند بمن هم محل و کنند بازداشت مرا که بود پخته خوب

ولی. سربازی آمد که دیگری افسر و شد تمام کشیک افسر پست اینکه مثال باالخره بمانممن. چه من که ببیند تا فرستاد پایین به را ام خانواده با میخواهم که گفتم میخواهم

شدند حاضر رفتن کلنجار مدتی بعد و میدهم درس دانشگاه در من که گفتم و کنم صحبتبدهند. را تلفن با کردن صحبت اجازه بمن که

برگشتم بخانه من شب وثیقه سپردن با و آمدند کالنتری به همسرم با همراه من زن پدرمرتضی. مراجعه کالنتری به صبح شد قرار و موافق بنوعی خود با را کالنتری که کنم

داد نشان خود از نظیری بی استادی من دادن بهدر وقت و دادن کش در بود کرده کالنتری در من و نمیامد اغلب او ولی بروم کالنتری به بودم مجبور روز هر من بصورتیکه

میشدم. عالف

تهران شهر دیگر طرف در درست که بود رفته دیگر کالنتری یک به بعد روز چند مرتضی وی از هایش بچه پاسپورتهای و ها قباله گرفتن با من که بود کرده شکایت بار این و بود

این. کرده کالهبرداری من برعلیه را شهربانی افسر و وظیفه سرباز گروه یک هم بار امو. کرده بسیج وقتی. مرا که میامدند من بخانه روز هر آنها بود کالنتری به را من ببرندبمانم. کالنتری در روز تمامی که بودم مجبور من و نشد حاضر وی ز با بردند دیگر

من و آمدند من سراغ به مامورین دوباره هم بار این و رفت دیگر کالنتری یک به بعد روزبعد. بند دست من بدستهای هم آنها و رفتم آنها با پرس باز یک انتظار ساعتها از گذاردند

جستجوی در مهارت با و کرد من از بازجویی به شروع صفریان بنام عینکی و چاقوی. بهانه آنرا که بود مطلبی و فحاشی جرم به و انگاشت نادیده مرا مطالب تمامی کند

کرد. زندان روانه مرا کالهبرداری

چه که دیدی میگفت آلوده طنز های خنده با من کشانیدن زندان به از سرمست مرتضیواقعا. این چگونه بود رژیم های مهره از که او میرسید بنظر عجیب کاری که هم کردم

باورم. جدید رژیم در طرفدار همه و. نکرده تغییر چیز هیچ که گویی نمیشد داشت او استباز. هم هنوز گویا داشت گذشته رژیم در که را نفوذی همان پدر هم بار این داشت

به و گردد تشکیل دادگاه اینکه تا کرد آزاد زندان از مرا وثیقه دادن با و آمد همسرمدیگر. رسیدگی من جرمهای بیک هرروز که بود شده من اینکار سال چندین مدت کندبه. مرتضی های تهمت جوابگوی و شوم احضار بازپرسی یک به و کالنتری شکایات باشم

او نباشد دسترس در بطوریکه بود کرده سیار را آنها مرتضی و نمیشد رسیدگی اصال من

21

کالنتری یک درگیر مرا روز هر متفاوت های بازپرسی و مختلفه کالنتریهای به مراجعه باکند. تسلیم به دار وا مرا خودش باصطالح که بود کرده بازپرسی ویک

روز هر مرا انتظامی نیروی کمک با تا بود گرفته بخدمت را قاضی و پرس باز لشگر یکشاید. شهر طرف یک به من برای شمیران تا و ری شهر حدود از که نکنید باور بخواهند

بازپرسی و میزدم سر واهی های پرونده این به روز هر من بایست و بود گشوده پرونده بایست سال هفت مدت هم من بدهد باید آب گلهایش به که باغبان یک مثل و میدادم پس

پرونده ضمیمه من شکایات گفتم همانطوریکه ولی میدادم آب ها پرونده و گلها این به و کند رسیدگی تا میخواست را آنها شهر گوشه یک از بازپرس یک روز هر و میشد او های بازپرسهای و قضات و مامورین شایبه بی همکاریهای با و وی شوم نقشه با ترتیب بدین

تورم افزون روز فشار با که بودم من این و بودم شده من علیه تیم یک آنان همه محترممیرفت. میان از سرمایه

و سفته و چک وی از و هستم طلبکار من اینکه دادن نشان با که میکردم فکر که من روزه بیست که است داده نوشته بمن او و دارم هم گانهایی گروه حتی و رسید و برات آدم هر و است نداده پس را پولها هنوز سال هفت از پس حاال و میدهد پس را پول

در ولی ام شده غارت من که میفهمد هم کور بازپرس ویا قاضی یک حتی و معمولیمن. اینطور عمل ندارد ربطی بما و چه بمن که میگفتند میدادم نشان را مدارکم که نشدولی. هدر شما مدارک و نوشته برای را مغزم فسفر بایست من چرا آقای همین دهم

واقعا. را مرتضی مدارک موشکافی با خانیان قاسم بنام بازپرس من دل حتی که میخواند اشاره با همه مامور لشگر یک و بازپرس و قاضی همه این که سوخت دادگستری بحال

آیا. حرکت خط هفت شیاد یک مرتضی دام در من طوریکه همان براستی هم آنها میکنند را آنان وی بریز دست اینکه یا و بودند شده گرفتار ای حرفه شیاد این دام در بودم افتاده

واقعا. کشانیده راه آن به کند؟ دفاع حق از میتواند گرسنه بازپرس یک چگونه هم بود

به سال هفت از پس و کردند وفات یا و شدند عوض بازپرسها این از گروهی باالخرهولی. رسیدگی من شکایات که کجا بهر نامه ارسال با مرتضی ایام همین در شد

به و هستم صیهونیست و آلمان سفارت جاسوس من اینکه عنوان با و میتوانست بدهکار بوی حتی و کنم بدر راه از را مسلمانان معصوم فرزندان تا ام کرده نفوذ دانشگاه

شوم. اخراج دانشگاه از من که شد باعث نمیپردازم او به را خود بدهی و م

بدهکارم او به من که کرد طلبکاری ادعای اصال اوست نفع به کامال اوضاع دید که مرتضیسیستم. بدهکار بمن او که است داده نوشته و چک بمن او ولی به باالخره قضایی استزیرا. برده بین از مرا سرمایه همه تورم که فایده چه ولی داد رای من نفع در که بود

اشکالی تورم این با آنهم موقع به قرض ندادن پس لی و است حرام سود و ربا اسالماین. از دیگری کس و کنند ساقط هستی از را کسی که است داد و عدل یکنوع هم نداردگردد. فربه خود غارت

ها بازپرسی و کالنتریها و دادگاهها در عمرم سالهای بهترین از سال هفت دادن دست از بایک. کشی مسافر به که شدم مجبور ام سرمایه و شغل دادن دست از با سپس و بپردازم

هم تاکسی راننده دانشگاه استادان اسراییل در که میگفت من آلمانی زبان معلم روزحاال. کار هم شوفر بعنوان و میشوند از بودم شده اخراج دانشگاه از که هم من میکنندمیکردم. کشی مسافر هم من نبودم عقب خود اسراییلی همتایان

22

دوستم خانه به روزی بود کرده سیاه مرا روز هر او و بودم مرتضی با گیر در هنگامیکه درزیرا. کمک وی از که رفتم جالل بمن اکنون من اموال غارت بر عالوه مرتضی بگیرم

که. زده هم سنگین هایی تهمت من. نیز آنان جوابگوی بایست بود و ها روزنامه به باشمبگیرم. کمک عدالتی بی این برای آنان از که میکردم مراجعه هم مقامات

از اشگ که دیدم و میگویی چه که میدانم گفت داستانم به کردن گوش از پس جاللاول. شده سرازیر چشمانش گذشته من بر که نامالیماتی برای وی که کردم فکر است

ولی. شده احساساتی اینطور است را داستانم هم من تا کن گوش امیر گفت او استمتاسفانه. برایت تو. ظالم و ها تفاوت بی دارند وجود انسان نوع دو بگویم دوستی به ها

افتادی. روز باین و کردی اعتماد بود مهربان بتو آنقدر که

که سختی بسیار دوران در که میدهم هدیه ایران در خود دانشجویان به را داستان این منکردند. زیادی معنوی های کمک من به داشتم گیری در مرتضی با

که شوند پیدا هم دیگر نفر ها ده شاید و است هم نظیر ما سرنوشت که گفت جاللباشند. داشته ما بشکل سرنوشتی

. آوردم روی شغل این به ولی چرا نمیدانم کردم انتخاب را معلمی شغل هم من دیگر سرطان بیماری با مبارزه و بیماری مدتها از بعد پدرم بودم ساله شانزده هنگامیکه

پدر. خارج خانه از نمیوانست حتی و بود شده گیر زمین کامال دو زمان یک در من شود خانواده از و مسلمان دیگری و تو مادر مثال بود بهایی که من مادر یکی داشت همسرپدرم. بسیار نمیامد ما بخانه دیگر و بود شده گیر زمین که بود سال یک به نزدیک معروف

میرفتم. اولش همسر خانه به دیدنش برای من و

و. دوست و مهربان خیلی من با پدرم اول همسر خیلی من با من برادران اکثر نیز بودزیرا. خوب یک پسر خواسته نا و نداشتم پدرم دوم ازدواج در تقصیری من عمال هم بودندخواهرم. زن دو که بودم شده پدری در و بود بمن نسبت مهربان بسیار زنی که داشت

به نماز بمن خانه دختر و بود ساله بیست شاید که او بودم ساله هشت من هنگامیکهو. داده یاد عربی بهایی مادر داشتن وجود با که بودم مدرسه در کسی تنها من بود

حتی. عربی به را نماز بدرستی میتوانستم من همکالس که مان مدرسه شیخ بچه بخوانم زنی که خواهرم کمک با نماز بر عالوه من بخواند من مثال بر از را نماز نمیتوانست بود

بودم. گرفته یاد هم را اذان و سالمها اقسام انواع بود مذهبی و متدین بسیار

جالل که بکشید خجالت شما که است خوب گفت ها بچه به ما معلم خانم هم روز یک حتی شما و میخواند را دیگر های دعای و نماز براحتی و دارد مذهبی معلومات اینهمه

متاسفانه. را قرآن از سوره یک نمیتوانید طوری اوضاع و شرایط ها وقت بعضی بخوانید داشتند. عصبی و ناراحتی از پر و طوالنی های بحث و جر هم با مادرم و پدر که میشد باعث این و نمیکرد قبول مادرم و برگردد اسالم به مادرم که داشت اصرار پدرم

و. آنان بین سخت مشاجرات مادرم و میرفت خانه از قهر حالت با پدرم بصورتیکه میشدبعضی. رها خانه در عصبیت و بهت حالت با را که بود ناراحت آنقدر مادرم وقتها میکرد

ببینم. اش چهره در را رنج و درد که میتوانستم براحتی

23

و بودند کرده ازدواج هم با اصال چرا بودند متعقد دیگری مذهب به آنقدر که ایندو نمیدانمیک. خریده خودشان برای ناراحتی اینهمه سر اینقدر که شما گفتم مادرم به روز بودندمادرم. پیدا خاتمه ماجری که نمیشوید مسلمان شما چرا دارید درگیری هم با مذهب کند

آمده خدا جانب از باب زیرا نمیشود گفت بود زده حلقه چشمانش در اشگ حالیکه دراین. کتمان را این نمیتوانم من و است را بشر تا است آمده او و است حقیقت یک کنم

گفتم. کنار را او میتوانم من چگونه و کند هدایت به را این چرا است اینطور اگر بگذارماگر. بهایی او که نمیگویید پدرم باری. باور او چرا پس است راست شود موضوع این ندارد

بین فرق که بدانم میخواستم و دارند مشگل اینقدر هم با دو این چرا که بود من فکر دراست. مرافعه همه این باعث که چیست دین دو این

های بچه جور و ظلم مورد مرتب بهایی نیمه و بهایی های همکالسهایی سایر مثل هم من پرست خدا مسلمانان مذهبی اعیاد سایر و عاشورا و تاسوعا روزهای و بودم مسلمان

فریاد و میکوبیدند ما های پنجره و درب به چوب و سنگ با و میشدند ور حمله ما بخانهو. در لرزه به را زمان و زمین شان نجس بهایی و اکبر الله و ها بچه این میاورد

کار و میاوردند در هیوال بصورت را ما خانه منظره ما خانه به رنگ پاشیدن با مسلمانانزیرا. انجام جنهم از فرار و جاویدان بهشت به رفتن برای را خود ومذهبی خدایی میدادند را بهشتی حوریان همدمی و بهشت دربهای کافران سایر و ها بهایی به ظلم آنان بعقیدهمن. آسان سعی نیز بودم کرده پیدا اسالم به عجیبی عالقه پدرم تاثیر تحت که میکرد

حتی. بهشت به شدن قضا بدون هایم نماز خواندن با میکردم زیبای عکس یک پدرم بروم این و میبردم رختخواب به باخودم را عکس آن من حتی که بود داده بمن را امیر حضرتتصویری. من با همیشه بود دست کف سه باندازه که عکس زیر که سفید و سیاه بود بود

شاید. علیه طالب ابی بن علی مومنان امیر حضرت بود شده نوشته آن باور شما السالمحتی. شده من زندگی حزو عکس این که نکیند را عکس این میخواندم نماز هنگامیکه بودمیدادم. قرار خود جلوی

توجه دیگری چیز هیچ به نبایست میخوانم نماز وقتی که بود کرده سفارش بمن پدرم من زیرا میکنم خطر احساس اگر حتی بشکنم را نمازم نباید نحوی بهیچ و باشم داشتهمادر. من مواظب اوخودش و میکنم مکالمه خدا با دارم با بود بهایی یک که هم م است

زیرا. مخالفتی ها اینکار آن از و هستند معتقد اسالم به تبلیغات عکس بر بهاییان نمیکردبهر. هم دفاع بسر ناراحتی در همیشه تاسوعا عاشورا و عزاداری ایام در ما حال میکنند

ایام این در را ما خانه همواره بهشت به رفتن و خدا رضای برای مسلمانان زیرا میبردیمو. سار سنگ بعضی. را ها پنجره و دربها میکردند آورده در پاشنه از با وقت میشکستند دین به را خود دین خانه وسایل بردن با و میآوردند هجوم خ نیز منزل داخل به حیاط دربمیکردند. خوشحال را بهشتی حوریان و میکردند کامل

هم خواهرم و میشد روان دیدگانش از اشگ میکرد صحبت حسین امام از وقتی پدرمآنوقت. گریه او با همراه گونه روی به را خود اشگ که میخواست خواهرم از پدرم میکرد برای که ها اشگ این که بود متعقد که بمالد داشت پوست سرطان از آثاری که هایشبدین. دارویی خاصیت و است بخش شفا است شده جاری حسین امام خاطر ترتیب داردهنگامیکه. آورده در خودش نظیر چیزی هم مرا او مسلمانی تربیت معلم یک بود

و بدیها همه و میگفت بد اسالم به مدام کالس سر در وقار بنام ما ای توده یا و کمونیست من میکرد تحریک اسالم ضد بر را مسلمان های بچه تمام و مچسبانید اسالم به را زشتیها

زیرا. او به شکن دندان جوابی که بودم فکر در همچنان پدرم سخنان تاثیر تحت بدهم

24

آقای. بافته جدا تافته را مسلمانان وقتی که کرد تحریک طوری را ها بچه وقار میدانستم بگویند کور با ها بچه همه کیانند مردمان ترین ابله ترین بد ترین کثیف میگوید او

این. هستند. بهترین ها کمونیست البد که میکرد فکر ای توده معلم مسلمانان

های بچه که بود کرده تنظیم قبال را کار طوری و شمردن بد صفات به کردن شروع اودر. بگویند دبستان دوم کالس یهودی بچه یک و من از غیر بچه این همه حالیکه مسلمانان

ولی. مسلمان مادر و پدر دارای همه بقیه مسیحی بچه سه دو و از اطالعی هیچ بودند شده داده مغزی شوی و شست ها بهایی ضد بر آنان از بعضی تنها و نداشتند اسالمبهر. هستند خاین و فاسد دروغگو دزد کثیف مسلمانان این که گفت وقار آقای حال بودند

که ها بچه و میباشد دروغگو فاسد خاین کثیف دزد کی شما بنظر ها بچه کرد اضافه بعد وتنها. کردند فریاد هم با همگی بودند گرفته را الزم تعلیمات قبال در که بودم من مسلمانها

آقای. ای توده زدم داد رسا صدایی با و بودم نشسته جلو ردیف یک همانجا در هم وقار ها. زد من گونه به آبدار کشیده

گریه و شدم روبرو جانفرسا دردی با میکنم دفاع پدرم مذهب از دارم میکردم فکر که منو. همدردی من با ها بچه از یک هیچ ولی دادم سر اخراج کالس از مرا هم وقار آقای نکرد

البته. جواب من به ای خنده با اینکه مثل او و گفتم پدرم به هم را مطلب این من کردبهر. داده خود کله و سر به مردم و شهیدان سرور از بود سوگواری ایام اکنون حال بود

من. او. شان سینه و سر به و میکنند گریه مردم چرا که پرسیدم پدرم از میزدند میزنندگفتم. کرده شهید کربال در روزی چنین در را حسین امام حضرت اینکه برای گفت که اند

مسیحیان گفتم نه گفت اند کرده را اینکار یهودیان آیا است کرده را کار این کسی چه را آنان زیرا مسلمانان بپرسم که نمیشد باورم هیچ من نه گفت بهاییان گفتم نه گفتبودم. کرده خورد بر موضوع همین سر هم وقار آقای با و میکردم تصور خوب

که پدرم و کنند شهید را خود پیامبر خانواده نمیتوانند که مسلمانان که دادم ادامه من مسلمانان متاسفانه که گفت ی شرمسار و خجالت نوعی با بود نشسته م مادر نزدیک

من. کرده شهید را خود پیامبر خانواده وی است ممکن اینکار آیا پرسیدم ناباوری با اندمن. شده انجام نیز و است ممکن بله که گفت من جون پدر گفتم ناراحتی با است

من. کرده شهید را خود امام که باشم گروهی جز و بشوم مسلمان نمیخواهم استپدرم. ارمنی من. خدمت مردم به و بشوی خوب مسلمانی میتوانی که گفت میشوم کنی

سرطان بیماری از که را پدرم و بخوانم نماز سروقت همیشه که گرفتم تصمیم هممیشود. اجابت زود ها بچه دعای که بود گفته او زیرا کنم دعا نماز سر میبرد رنج پوست

کاشانه و خانه به ثواب برای نهاد پاک مسلمانان باز بود غریبان ایام شب گویا که بعد روز از را خانه درب و رسیدند سر زور پر جوانان از تن چند باالخره و میکردند پرتاب سنگ ما

مادرم. پاشنه در هم من و بود پز و پخت مشغول حیاط دیگر طرف آشپزخانه در کندنددرب. نماز حیاط درب به نزدیک اتاق دو در که میشد باز راهرو یک به حیاط میخواندم

قبال. طرف هر در تو در تو اتاق راهرودو این طرف را اتاقها از یکی شیشه ها بچه هم بود اثر در بود میز روی که هم را کاسه یک و بود آمده اتاق داخل به وسنگ بودند شکستهمن. شکانیده آن با اصابت سالمت خدا از و بودم نیاز و راز و نماز سرگرم همچنان بود

همراه جوانان و ولگرد نیمه های بچه آمدن متوجه اصال که میکردم آرزو را هم دایی و پدر آنها که میخواندم نماز و بودم ایستاده سجاده کنار همچنان من. نشدم خانه داخل به آنان

25

اتاق های گوشه در تعجب با میخوانم نماز دارم من دیدند وقتی و شدند وارد اتاق بهگردیدند. خیره من بکار و شدند پراکنده

من اینکه و بود جالب صدا و سر آنهمه با آنهم ساله هشت بچه یک خواندن نماز آنان برایبدین. مشغول همچنان خود دعای و نماز بکار ای واهمه هیچ بدون دور آنان ترتیب بودم

یکی. من صورتی و است مسلمان یک پدرش و است جالل این گفت آنان از نشستندیکی. روحانی خورده سیلی وقار آقای از که است همان که گفت ها بچه از دیگر دارد

آنان. کرده دفاع مسلمانان از چونکه است به تعجب نیمه و شک نیمه حالتی با هم با بودو. نگاه من درست. داده فرا گوش بمن دقت نهایت با میکردند همه ما که است بودند

در را نفرت و بدی تخم که هستند روزگار نابکاران این و هستیم محبت و عشق تشنهبعد. درو را نفرت و کینه ثمره تا میکارند ما قلوب نشسته من شد تمام نماز اینکه از کنند و آبرو مسلمین به و بیامرز مارا ان ومادر پدر خدا ای که کردم خواندن دعا به شروعبه. آنان صاف دلهای از را کین و خشم آثار و فرما عطا حیثیت سعادت و عزت آنان بزدای

نگذار. روزی را مستمندانشان و ده شفا را هایشان مریض فرما عطا و ذلیل آنان که بدهاکنون. خانمان بی بچه همه آن آمدن از من چطور که میپرسم خود از هم من گردند

نشدم. مضطرب و زده وحشت اتاقم به خشمگین و شده تحریک

بقول که است بهتر ندارم را ها بچه همه این با برخورد توانایی که من کردم فکر هم شایدبچه. مشغول خودم بکار و نگذارم محل آنان به مادرم بردن برای اکثرشان که ها باشم

خواندن نماز و من کار به کنجکاوی با حاال بودند آمده ما خانه به و شکسته را در وغارتبعد. من و است اشگ از پر آنان همه چشمان که دیدم دعا و نماز خاتمه از مینگریستندو. نگاه بمن شرمساری با و بودند شده منقلب آنان چطور که نمیکنید باور میکردند

میدزدید را مسلمان های بچه بهاییان شما که بودند گقته بما که گفت آنان از یکی باالخره تو که میبینم اکنون من ولی میفروشید و میگیرید را آنان روغن بعد و میکشید را آنان و

دیگری. زده حقه و گفته دروغ ما به پس میکنی خیر دعا مسلمانان ما برای داری بودند که نخواست چون خورد سیلی وقار آقای دست از که است جالل همان این که گفتهمه. کثیف و بد مسلمانان که بگوید اشگ پراز چشمانی با خواهی عذر از پس آنان هستند هم را حیاط درب آورده نجاری وسایل و رفته آنان تن دو حتی و کردند ترک را ما خانه

کردند. تعمیر

باعث میتواند تبلیغ و تحریک چطور که بگویم میخواهم بلکه نیست داستانسرایی من نظراکنون. ریخته دلیل بی بیگناهانی خون و گردد مرج و هرج ارتباط های رسانه که شود

داشتن اختیار در و اندازه بی ثروتهای داشتن با آنان و است حکامان دست در جمعی شستشوی را انسان میلیونها میتوانند براحتی جمعی ارتباط و روزنامه و مخابراتی وسایل کوهی مویی از براحتی و نمایند بسیج خود های ماموریت دادن انجام برای و دهند مغزی

دهند. سوق خود دلخواه بطرف شورشی امواج مانند را دل ساده جوانان و بسازند

میشد باعث ها تفرقه این و بودم دوست و محبت محتاج دیگر کودک هزاران مثل هم منبه. دوست خود همسن های بچه با نتوانم که بهایی مسلمانان برای من دیگر عبارت بشوم

البته. تحویل کامل بطور مرا که مسلمان نوعی ها بهایی برای و بودم این نمیگرفتند بسیار. دشمن یک و است کم دوست هزار میدانید همانطوریکه ولی نداشت کلیت موضوع

یا و میکردند پرتاب سنگ بطرفم و میدادند آزار بهایی بعنوان مرا که نفری چند همان

26

ناراحت برای بودند مهر بی من با هایشان بچه و میکردند مسخره مرا که بهایی چند همانبود. کافی من کردن

زمین پیری نه و مسنی سن دی که میرفتم پدری بدیدن بودم ساله شانزده که من حاالمادرم. ما بخانه نمیتوانست دیگر و بود شده گیر دیدار به که میکرد تشویق مرا هم بیاید با راه این و میرفتم شاهپور خیابان ناحیه به شمیران از میباید من و بروم بیمارم پدر

از. گیر وقت خیلی زمان آن اتوبوسهای تهران. آهن راه میدان حدود تا شهر شمال بود نباشم تنها که میکرد همراهی زار الله تا مرا همیشه بود همسن من با که من دیگر برادر

بعد. با و میخرید کیم بستنی خودش من برای وی هم آنجا در و سوار من میخوردیمهر. بر بخانه و میشدم شمیران ماشین آخر پسر او بودیم ساله شانزده ما دوی میگشتمبرادران. مادرم زنده پسر تنها من و مادرش کار مادرم اینکه بعلت شاید من دیگر بودم

آنان. مرده همگی داشت وقت تمام اکنون. رفته بین از سرماخوردگی اثر در بودند بودندولی. زکام یا و خوردگی سرما اثر در کسی که است آور خنده ما برای شاید در بمیرد

باز شامگاه و میرفت مدرسه به صبح و داشت وقت تمام کار کسی اگر بخصوص گذشته که است واضح بود ساله نود بزرگ پدر یا و بیسواد کلفت اختیار در هم بچه و میگشت

مادرانی. زیاد کودک رفتن بین از امکان و بیست که است مسلم کردند نمی کار که است و دکتر به را او میشد مریض تا بچه و بودند خودشان های بچه رفتار مواظب ساعت چهار

میرساندند. دوا

توجهی بینوا کودکان های فریاد و ناله به علیل بزرگهای پدر یا و بیسواد های کلفت ولی توجه برای دیگر شاید میرسید بخانه گرسنه و خسته مادر هنگامیکه و نمیکردند چنان آنولی. شده دیر دیگر کودک به همه خوردگی سرما و زکام و پهلو سینه از مردن بود

این. کشانیده دیگری دنیای به را من خواهران و برادران توجه مورد بسیار من که بود بود دیگر مثل و باشد من مواظب تا میبرد بمدرسه خودش با مرا روز هر او و بودم مادرم

جمال. بین از هایش بچه برادر جهار الدین قوام و الدین ساالر و الدین رکن و الدین نرومبودند. مرده همه که بودند مناکنون. شده اضافه مشگالت به هم پدر مریضی هم حال اوضاع این با حال بهر برادر بود

شده حساس بسیار نیز میبود پدرش شدن رنجور شاهد مرتب که من دیگر ساله شانزدههمسر. این برروز را خانه درب که روز هر و میکرد رفتار خوب خیلی من با پدرم بود

میگرفت آغوش در مرا هم بعد و بود همراه خوشرویی و خنده با میکرد باز خسته مسافرو. آمد خوش و و. خواستی وقت هر هست خودت خانه اینجا که میگفت میگفت اضافه بیا

بعد. دوست بیشتر هایم بچه سایر از تورا من که میکرد کمی من با من برادر هم دارمبودیم. خوش هم با و میاورد را زیبایش کبوترهای و میکرد گفتگو

وی. مدتی حتی که نداشت توانایی و بود شده گیر زمین دیگر که هم پدرمان روز بنشیندسرطان. تر الغر و تر ضعیف روز به با. را او داشت خوره مثل میشد اینکه وجود میخورد

هیچ و بودم نرفته است بهایی های بچه مخصوص که اخالق درس کالس هیچ به من نگاه بهایی یک بیش و کم بچشم بمن من دیگر برادران هم باز نداشتم بهایی معلوماتولی. بودم داده دست از مادر طرف از را خود برادران تمامی من که آنجا از میکردند

شاید. عظیم نعمتی خود نباشد یکی من با مادر از اینکه ولو برادر یک داشتن برادر بود دوست را خود برادران قلب صمیم از واقعا من که نمیشد موضوع این متوجه من همسن

زیرا. و. محبت ابراز او به بتوانم که نداشتم دیگری برادر من داشتم محبت و دوستی کنمنمیدانم. سیاست آنان به من شش آنها که بودند شده موضوع این متوجه آنان شاید نبود

27

میکردم. احساس زیاد صمیمتی آنان به من که است مسلم این و تنها من و بودند برادر از یکی بعنوان مرا هم آنها که بود من جانب از آن ابراز و زیاد محبت همین برای شاید

و کرده ازدواج پدرمان با من مادر اینکه از گفتم یکبار حتی من و بودند پذیرفته خودشان اگر زیرا بودم متاسف هم واقعا و متاسفم نهایت بی من است زده لطمه شما زندگی به

دارد. بچه تا هفت و زن که بشود کسی زن مادر که نمیگذاشیم هیچوقت بودم من

که شده دار زن شخص یک زن چرا که بودم کرده گله مادرم از های بار من این وجود بامادرم. داشته هم مذهبی مشگل حتی باوی و آمد اینقدر او که میگفت جواب در هم است

و. من قسمت این و داد قرار رودرواسی در را ما که گفت اینقدر بد هم طالق چون بود به پدرم چون و بود کرده رفتار دوست یک نظیر مادرم وی با جهت این از است بوده

بعبارت. کار وقت تمام که بود شده مجبور هم او است نمیداده خرجی مادرم دیگر کنداست. بوده بد من مادر شانس

رها را سر درد پر دنیای این که داشت این امکان روز وهر بود مرگ بستر در پدرم حاالآخرین. جالل گفت بمن آهستگی با بودم کنارش در من بود حیات قید در وی که روزی کندبشوخی. صحبت تو با میخواهم من و بیا تر نزدیک کم یک نماز من جون آقا که گفتم کنم

زیرا. و خواندی را نمازت که بود این من از او سوال اولین و بود او کالم تکه این خواندمگفت. کمرت به یا دستهای. صحبت تو با هم فروغ باره در میخواهم بیا میدانم زدی او کنم

دیده هم آن رگهای براحتی که بود استخوان و پوست تنها نداشت ای عضله هیچ دیگروی. تنها دنیا این در خواهرت و مادرت با تورا و مرد خواهم فردا یا امروز من گفت میشد

در. مواظبت خودت دختر مثل خواهرت از که بدهی قول بمن بایست میگذارم حالیکه کنیکرد. خواهی را اینکار که بدهی قول بمن بایست گفت میلرزید صدایش

های یخ زمستانها در که افتادم قوی بازوان آن یاد میکردم نگاه او های دست به هنگامیکهحاال. غسل مثال درجه صفر حوض آب در و میشکست را حوض دو ها دست همان میکرد

پدرم. تکان زحمت به که بودند استخوان من چشم در چشم فروغش بی نگاه با میخوردندحاال.. خواهی عمل بقولت که میدانم گفت و دوخت این از راحت خیال با میتوانم من کردبروم. جهان

28

اهورا و اهریمن

برای فرزندان ایران که از تدریس به آنان محروم شده ام.

و. خم و پیچ پر راهی و تاریک شبی در خاکی جاده یک و سنگالخ راه یک میان از من میایم برای که شاید بنویسم را دوستانم و خود سرگذشت از قسمتی که شدم آن بر اکنون

باشد. کمکی و درسی دیگران

شریک خود های تجربه و دید در را دیگران و بنویسد میتواند که است این انسان خوبیبرساند. هموار جاده به تر زود را دیگران بتواند رو این از وشاید سازد

کم کم میخواندم درس هشتم کالس در و بودم آموز دانش یک دبیرستان در هنگامیکه مناین. اطرافیانم مشگالت متوجه نوشتن به که گرفتم تصمیم سال همان که بود میشدم

یک. رختخواب در که بود روز سه دو و بود آمده من وقت بسر ناخوشی که روز بپردازمهر. سر ام حوصله داشت دیگر و بودم به همسایه باغ به مشرف پنجره از روز میرفت

میکردم. نگاه بیرون

نزدیک و نزدیک من اتاق پنجره بسوی که دیدم سفیدی لکه ها دست دور همان از روز یکتا. تر پنجره چوب چهار روی در که شد زیبا کبوتری به تبدیل سفید لکه این باالخره میشد

گویا. نگاه من به مستقیم و نشست بود. دیگر انسانی میکرد

بخوبی مرا و بود من آموز دست سالها که بود این مثل کبوتر این که نکنید باور شما شاید تنها و بودم نرفته بیرون خانه از که بود روز سه و بودم بیماری بستر در که من میشاخت

و میهمان یک دیدن میشدم دیوانه حوصلگی بی از داشتم و بودم کشیده دراز اتاق آن در. بود عظیمی موهبت مثل برایم وی زدن سر

پر خیال و است آمده من دیدار به که بود این مثل و میکرد نگاه بمن همچنان کبوترنمیدانم. را هم رفتن و کشیدن کجا از و بود آمده من اتاق به چرا و چگونه او که ندارد

آنچه. کرده پرواز است. آمده بیمار من مالقات و دیدار به او که بود این میدانم بود

او نه کرد خواهد پرواز اکنون که میکردم فکر رفتم وی بسوی و آمدم پایین خواب تخت ازمن. باقی بود نشسته که جایی در همچنان و نکرد پرواز را دستم. بودم کرده تعجب ماندگرفتم. را او من و نخورد تکانی حتی بگیرم را او تا کردم دراز

29

برای. من ساله چندین دوست یک که بود این مثل و میکرد نگاه بمن زیبا کبوتر من استدر. آمده کجا از و بود آمده من اتاق به چرا او که است نشده حل معما این هم هنوز بود

و. آنجا را او و کردم درست برایش جایی اتاقم تاقچه پاهایش زیر هم روزنامه یک گذاشتممیکرد. نگاه مرا و ماند باقی من تخت نزدیک همانجا مقاومتی هیچ به نهادم

حیاطی دیگر و بودیم آمده آپارتمان این به که وقتی از و بودم داشته کبوترانی هم قبال من اکنون و بودم سپرده داشتند حیاط که دیگری دوستان به را خود کبوتران هم من نداشتیم

بود. آمده من سراغ به سفید کبوتر این که بود یکسال بعد شاید

و. زمان آن از بیشتر یا و سال چهل حدود شاید اکنون از ای گوشه در هم من میگذردو. زندگی آمریکا ولی. آمده بوجود من زندگی در مهمتری مسایل میکنم هنوز استکبوتری. زنده من ذهن در زیبا کبوتر آن خاطره در تنها که من بیماری هنگام در که است

رسید. فرا مرگش تا برد بسر من با وسالها بود آمده من دیدار به بمانم بودم مجبور خانه

یادم. فکر آنها به بایست که هستند دیگری مسایل اکنون در هنگامیکه که هست کنم مشگان مدرسه به بایست روز هر من و میکردیم زندگی دشت قصر ناحیه در و سلسبیلبچه. ما نزدیکی در که میرفتم سگ گفتن با و بودند روان من دنبال ولگرد نیمه های بود

میکردند. بدرقه مدرسه به روز هر مرا سنگ پرتاب با و افندی عباس و بابی

و. سرم چیزی مطلب این از ساله هشت من و فحش آنقدر آنها چرا که نمیدانستم نمیشدچه. من نصیب ناسزا آموزش آنان به را مطالب این و میکرد تحریک را آنان کسی میکنند

دست. این. که ها بچه این سر پشت نامریی میداد آنها به که را نفرت و کینه همه بودفکر. آموخته بودند. کرده را ها اینکار مدرسه معلمان که نمیکنم بود

بود. شده بهایی پدرش و بود معلم یک من مادر که بگویم که کردم فراموش راستیگویا. خوبی وضع که بود فروش ماهوت تاجر سرشناس خانواده یک از پدرش آنها داشتند

بودند مشغول تجارت بکار کربال در هم مدتی چون و بودند آمده ایران به دیگر کشوری ازحاج. عرب حسین حاج بنام را او سبب بدین بدنیا ثروتمند خانواده یک در حسین میشاختند ایران به سپس و بودند رفته تجارت برای کربال به رم از دیگران بگفته که بود آمده

بودند. کرده مهاجرت

ازنظر و میگردد شیعه مسلمان و میشود حسین امام عاشق کربال در حسین حاج پدروی. حسین هم را خود پسر نام است داشته شهیدان سرور آن به که ای عالقه میگذارد

زن هم را پسرش ترتیب بدین و بوده داشته بسیاری ثروت دارایی بوده ماهوت تاجر کهحاج. داشته نگه خود نزد و داده است. میبرده بسر اشرافی زندگی یک در حسین بود

یک امروز که شنیده که است میکرده گذر جاده در روزی بوده ساله سی وی هنگامیکه درحاج. گردن عام مال در میخواهند را بابی کند. تماشا را ماجری که میرود هم حسین بزنند را سرش که میخواهد کارد با جالد و مینشانند زانونش روی را بابی شخص که میگوید ویو. خود گردن بزیر را خود دست کف دو وی ببرد دستانش کف در را خویش خون میبرد که مردمی به رو میشود پر خودش خون از دستهایش کف هنگامیکه و میکند جمع

درست باب این من خون همین بحق مردم ای که میگوید میکند بودند زده حلقه اطرافشاو. دوازدهم امام او و است حقیقت و است. آمده خدا جانب از است

30

و میروند بودند بابی که کسانی سراغ به همانجا از و میشود منقلب کار این از حسین حاجباری. گری بابی این که میکند جو و پرس جدید دین این باره در معلوماتی بعد چیست

که. بدست غضب مورد شدن بابی یا بهایی بسب و بوده حاکم که خان سلیمان میاوردمیگویند. محکوم شدن آجین شمع به حکومت دستور به و میشود واقع که جالد میگردد

دهد قرار افروخته شمعهای سوراخها آن در و کند سوراخ سوراخ را او بدن میبایست سلیمان اینکه و است میلرزیده هایش دست خان سلیمان گوشت کردن سوراخ هنگام

سوراخ سوراخ را خود گوشت و بدن خودش و میگیرد او دست از را تیز نوک کارد خانمیکند.

بدون او میدهند قرار گداخته های شمع معزول حاکم این بدن های سوراخ در اینکه از بعد معشوق و محبوب شعر زخمها این بدرون شمع اشگ ریختن و زخمهایش سوزش به توجهآنکه. را خود بعد. تماشا دور از و میآمد کاش میکرد ما سوختن هوس میخواهد هم میکرد

گرانمایه شاعر و دانشمند و زن شیر زنی که العین قرت طاهره شورانگیز سرگذشت تو که میگوید جواب در او و میکند خواستگاری وی از شاه ناصرالدین حتی که است بوده

و. رسم راه و من و سکندری رسم راه و شاه الدین ناصر دست به سرانجام قلندریمیشود. کشته

اینکه بعلت شیراز در محمودی مونا که است آمده پیش هم اخیرا ها اتفاق این نظیر البته اعدام به بوده ساله هفده تنها اینکه وجود با است بوده بهایی های بچه اخالق درس معلم

بر و میبوسد را دار طناب و میرود قتلگاه طرف به آرام قدمهای با او و میشود محکوممیاندازد. خود گردن

وی. واقع پدر قهر مورد و میشود بهایی باالخره حسین حاج زن پدر خانه به میگردد دختر این که است این است شده خارج دین از فرزندش که میگوید و میرود فرزندش

پول چقدر هر و پسرم عمل از من شرمگینی هم این و ام آورده را او من که شمامیدهم. من میخواهید

بپردازند او درباره بهایی میخواهید شما که است نبوده کاال من فرزند که میگوید دختر پدربدین. تا و میشود شهر های کوچه آواره و شده رانده خانه از حسین حاج ترتیب بروید

میدهند. جزیی درامدی با جزیی کار بوی بهایی یا بابی تاجر یک حجره در اینکه

خانواده یک از جوان بسیار مرده شوهر مهاجر زن یک با شده بابی حاجی این بعد که میبایست خود کار و ثروت از شدن بهایی سبب به نیز آنان که میکند ازدواج اشرافی

بدین. کنار ولی. آمد در کم و چیز نا کارمند یک تبدیل ثروتمند حاجی ترتیب روند میگردد در من مادر ترتیب بدین و میگردند تحصیکرده همه هایش بچه بودند دار ریشه چون

ودر میکند پیدا دسترسی تحصالت به داشتند سواد نعمت که بودند اندکی زنان که زمانی خود تحصیالت به است بوده تربیت مدرسه بنام خوب مدرسه یک که ها بهایی مدرسه

میکند ازدواج معموال سالگی سیزده سن در ایرانی دختران هنگامیکه در و میدهد ادامه که میدهد تن پدرم با ازدواج به بعد و میپردازد درس به سالگی دو بیست سن تا من مادر

بوده سفت و سخت مسلمان یک من پدر ولی بودند داشته هم با هم فامیلی نسبت گرچهبود.

31

که است درست آلمان دانشگاه استاد آن نظریه آیا که ام رفته فرو فکر این به اکنون من کل قومی و مذهبی و ملی اختالفات به زدن دامن با که هستند کار در دستهایی میگفت

وی. یابی بازار را خود مخرب محصوالت که بتوانند تا برند فرو آشوب در را دنیا کنند و قومی یا و مذهبی مشگل هر پس در که میبینید کنید یابی ریشه درست اگر که میگفت

میزنند. دامن اختالفات این آتش به که دارند وجود مریی نا های دست غیره

من که بودند معلوماتی دارای میدادند رکیک های فحش و میکردند من دنبال که هایی بچهمثال. یا. تابوت به کردم فالن که میگفتند نمیدانستم بگیر. فالنم و بگیر دستم عبدالبها بلور

و. شعر به من سر پشت را اینها همه و ویا. گنبد به فالن یا میخواندند به افندی عباس طالکه. شعر و قافیه با را اینها و فرنگی گوجه فالنش گفتن از اکنون هم من البته میخواندندبعد. شرم آنها کامل دفن بلورین تابوتی در عبدالبها حضرت که گفت بمن مادرم دارم مغرضین که است شعر یک بگیر دستم عبدالبها این یا و طال از اعلی حضرت گنبد و شده

اند. ساخته هجو شعر یک آن وزن بر

تحریک آن پشت و دارد قرار کننده تحریک یک ولگرد نیمه کودک آن سر پشت که میبینید پاشیدن با که میرسد سیستمی به نخ سر تا طور همین و است دیگری شخص هم کنندهمیکنند. یابی بازار خود آفرین مرگ اجناس برای نفرت و کینه تخم

جز باشند داشته هم با میتوانند خصومتی چه اسراییل کودک یک و فلسطینی کودک یک قوم یک از حتی که آنان دوی هر تا اند کشیده نقشه آنان برای طماع و حریص افراد اینکه

و. یکدیگر نیستی و قتل به کمر میباشند هم های عم پسر تاریخی لحاظ از و هستند بنندندبفروشند. اسلحه طرف دو هر به مرگ گران سودا

داشته بشریت برای میتواند فایده چه بهایی و بابی هزار صد چندین کردن آواره و کشتن آنانی تنها کرد؟ خواهد دوا را دردی چه مسلمانان و یهودیان کشیدن خون و بخاک باشد؟

میبرند بین از را آنان ت وحد نیروی و میکنند تحریک هم برضد را فارس و ترک کهتحریک. استفاده یک ضد بر خویش اقوام تحریک و یکدیگر علیه ابراهیم مذاهب میکنند

است. شده مشگل اینهمه باعث قومی و مذهبی های باور به حرمتی بی و دیگر

و مخدر مواد عظیم های شرکت همانا ها کشمکش این و اختالفات این اصلی برندگان زیاد روز به روز آنان بیکران ثروتهای که هستند بیمه غارتگر های شرکت و منفجره مواد

مردم. بیشتر روز به روز دیگران فقر و تر جنگ برای سنگین مالیاتهای پرداختن با میشود زندگانی هم و میشوند تر فقیر هم آنان آفرین مرگ بدست خود کودکان دادن و افروزاناین. کف از را خود فرزندان دارد. ادامه داستان میدهند

باالخره ما هم صاحب خانه شدیم

32

یکی. خود آن از خانه یک داشتن آرزوی در من و دوستانم ایران در میآید یادم از بودیم تومان هزار سه ماهی مثال میکردم کار که اوایلی در که میگفت شهریار بنام دوستانم

35000 ها روزگار آن در معمولی خانه یک قیمت و میگرفتم مهندس یک بعنوان حقوقبا. قیمت تومان 100000 حدود آن شیک خانه با باغ یک و بود تومان میگفتم خودم داشتند

مبتوانم مدت این از پس کنم جویی صرفه خوب و کنم انداز پس خوب اگر نیم یکسال کهمن. بیرون مادر و پدر خانه از و بخرم معمولی خانه یک که را نظام خدمت تازه که بیایم

صدری که میگفت پدرم و میکردم زندگی آنها خانه در مادرم و پدر با بودم کرده تمام یک و کن جمع پول و کن جویی صرفه سالی دو یکی کردی را نظام خدمت که حال جون ماشین انشاالله هم و داری خانه هم زیرا و کنی ازدواج میتوانی براحتی بعد و بخر خانه

میکنی. کار خارجی شرکت یک در که هستی خوب مهندس یک که هم و داشت خواهی

انداز پس بانک در را هرارتومان پنج سی مبلغ سال سر و کردیم کار خوب هم ما باری تومانی هزار پنچ سی وخانه میروم حاال که گفتم خودم پیش شوق و ذوق با و بودم کرده

اسم. بود دربند خیابان در که را د ده حدود پیاده پای با ولی نیست یادم اش کوچه میخرمیک. تجریش میدان تا راه قیقه این. و آب خوش ای نقطه در قشنگ و کوچک خانه بود هوا

همخوانی هم با ها حقوق و ها قیمت که است یک چهل سیصد هزار سالهای مال جریانداشتند.

هزار پنج سی خانه که ام آماده که گفتم و رفتم بود دربند خیابان اول در که دالل سراغ بهگفت. اکنون دادید نشان بمن پییش یکسال حدود که را تومانی را خانه کدام بخرم دارد. قرار کوچه یک در که دربند خیایان چپ دست پل از بعد خانه همان گفتم میگویی

در. تومان هزار هفتاد حدود آن نظیر و خانه آن اکنون گفت حد هم ها بانک زمان آن استپیش. را خانه که نمیشد ترتیب بدین و میدادند وام را خانه قیمت صد در ده اکثر خرید یا خانه آن آینده سال و میکنم جویی صرفه هم دیگر یکسال خوب که کردم فکر خود

میخرم. آنرا نظیر

و دارم نقد تومان هزار هفتاد من اکنون که گفتم و رفتم دالل همان سراغ بعد یکسالگفت. را خانه و بگیرم رهنی بانک از هم هزارتومان ده میتوانم نظیر اکنون ببخشید بخرم

تورم. تومان هزار پنجاه و صد حدود مهندس آقای خانه آن به به روز را ها قیمت استمن. برده باال روز برابر چهار حدود خانه قیمت نیم و سال دو حدود از پس که دیدم است

به. شده من میشود برابر دو خانه قیمت ساله هر که ترتیب این به گفتم دالل استدالل. خانه نمیتوانم هیچوقت گرنه و کنی قرض پول بایست گفت دار معنا لبخندی با بخرم

هیچ کردن انداز پس با شما و است افزایش به رو خانه بهای سال هر دیدید همانطوریکهبعد. خانه صاحب و بخرید خانه نمیتوانید وقت که میشانسم را آقایی یک من گفت بشویدبعد. ماه در بهره تومان بیست تومان هزار هر برای ولی میدهد قرض پول گفت میخواهد که بایست ضمن در بگیرم وقت برایت و کنم صحبت آقا این با که میتوانم میخواهی اگر

باشی. داشته هم کاقی اعتبار

نشان او به و آوردم در میکنم کار زیمنس شرکت در که میداد نشان که را کاریم کارت و هستم مخابرات مهندس و میکنم کار آلمان بزرگ شرکت یک در من که گفتم و دادم مزایا و حقوق تومان هزار پنج ماهی بمن اکنون میدانم هم انگلیسی و آلمان زبان چون

به. ماهیانه را بهره تومان بیست تومان هزار هر برای که میتوانم ترتیب این میدهنددالل. آقا آن گروی در میتوانم هم را خانه و کنم پرداخت برای مهندس آقای گفت بگذارم

33

دو اقال و بدهی بهره فقط 1400 ماهی بایست میخواهی وام که تومان هزار هفتاد حدود را خود بدهی سال سر تا کنی انداز پس بانک در بایست را پول اصل از هم تومان هزارقرار. کمتر بود دهنده وام که نسترن مرتضی آقای سراغ به هم با بعد روز که شد کنی

در. میشود که کنم انداز پس تومان هزار سه ماهی میتوانم که میگفتم خود با راه برویم خانه صاحب و میدهم را بدهی سال دو عرض در و تومان هزار شش سی حدود سالی

میشوم.

وام تومان هزار بیست از بیشتر شرایط این با بمن که گفت او و رفتیم مرتضی دفتر بهگفتم. نمیتواند است تومان هزار پنجاه و یکصد معمولی خانه قیمت نسترن آقای که بدهد

. تومان هزار نود میشود شما تومان هزار بیست با و دارم تومان هزار هفتاد تنها من ومن. پیدا ارزانتر و کوچکتر خانه بروید خوب گفت با. تا بیست از بیشتر کنید سر نمیدهم

کس که میکنم سعی من مهندس آقای گقت دالل آمدیم بیرون وی دفتر از شکشتگیشاید. پیدا هم را دیگری شما و کنم جور را تومان هزار پنجاه و صد برایتان بتوانم کنم چستجو برایتان هم ارزانتر ای خانه که میکنم سعی من ضمن در بخرید خانه یک بتوانیدنمایم.

خالصه. وام تومان هزار ده از بیش که گفتند کردم مراجعه که هم رهنی بانک به نمیدهندرفتم. منصرف خریدن خانه قید از زود هم من متاسفانه و نشد زدم که دری هر به شدم

و. سیستم آخرین تقریبا ماشین یک و کشیدم بیرون رهنی بانک از را پولها ماشین خریدم بخود که خریدم طال و نقره و فرش هم پولها بقیه با و شد تومان هزار پنج سی حدود

میخرم. خانه یک و میفروشم بعد را همه میکنند ترقی اینها که میگفتم

مرتب هم زندگی مخارج و نبود خبری انداز پس از دیگر و کردم ازدواج کم کم حال بهر دوستان از دیگر خیلی مثل هم من و آمد پیش هفت پنجاه سال که هم بعد و میرفت باال

امکانات. سرزمین به مهاجرت به مجبور و شدیم بیکار خودم

در خانه خرید برای نه اما کردم تبدیل نقد بپول و فروختم داشتم هرچه بار این حال بهربهرحال. به فرزندم چهار و همسر و خودم مسافرت برای بلکه ایران هیجده از پس آمریکامن. آمریکا به تجربه کسب و خارجی شرکتهای در کار سال و فرشها همه فروش با آمدم مقداری با که داشتم نقد پول دالر هزار دویست حدود چیزی وسایل سایر و ها نقره

رسیدم آمریکا به وقتی مخارج کسر از پس خالصه. فرستادم آمریکا به را ها آن گرفتارییا. رفته بین از بقیه و بود مانده برایم دالر هزار صد تنها دالر هزار دویست از توسط بود

بود. شده نفله فامیل و دوستان یا و دالالن و بخرم ای خانه که افتادم فکر به کردیم نشینی کرایه آمریکا در که سال دو حدود از بعدبر. راحت نشینی کرایه از نشان را کاریم سابقه که دوسال از بعد اینجا ایران خالف شویم

با. وام آسانی به بمن را خانه قیمت صد در هشتاد براحتی بانک دادم هزار صد دادن داد پانصد به آل آیده خانه یک آمده بیرون فامیل و دالالن دست از و گذشته گل و آب از دالر

ولی. دالر هزار تعلق بانک به بقیه و بود من مال صدش در بیست عمال خانه این خریدیم دالر هزار ده سالی باضافه میدادم بانک قسط دالر هزار سه ماهی بایست من و داشتبیمه. دالر هزار سه و مالیات

در آن داشتن که چیزی زمین مربع متر هزار بیست حدود با بود بزرگ خانه یک این ولیولی. خیال و خواب تنها شمیران یا و تهران غیره و گاز و آب و برق با خانه مخارج است

34

و. دالر پانصد حدود چیزی باز بانک به ماه هر سر بایست دالر هزار پنج ماهی حدود میشدبدهم.ما. هزار چهار میشد جمعا نبود دار خانه دیگر حاال که همسرم و من حقوق دو بایست دالر

بپوشاند. را خانه مخارج حدی تا بتواند که بگیریم دالر هزار حدود تا میدادیم اجاره را اتاق تلفن نفر ده اقل حد روز هر و رفت باال بزودی خانه قیمت بدبختانه یا و خوشبختانه ولی

وقتی. بهتر را خانه ما تا بدهند بیشتری وام حاضرند که میکردند به همسرم و من بسازیمما. خانه وام ما به دالر هزار دویست مبلغ براحتی بانک رفتیم بانک که کردیم فکر هم دادبانک. تمام و است آورده باد وام پول بسیار را خانه من دید که مدتی از بعد نمیشود

دوباره است کوچک مرزعه یک تقریبا و ام کرده کشی دیوار و درختکاری و کردم آبادانحاال. قرض گرفتار بیشتر مرا و داد وام دالر هزار صد بمن هزار پنج بجای من قسط نمودولی. در دالر هزار هشت بود شده دالر داشتم. دلخواه و قشنگ خانه یک عوض در ماه

های قیمت حاال ولی بیآوریم دوام سالی ودو یکی که توانستیم مدیریت طوری با خوب بدهد. را مخارج کسری که بگیریم وامی نمیتوانستیم دیگر ما و میآمد پایین بسرعت خانه اجاره خوابه دو آپارتمان یک که شدیم مجبور ندهیم دست از را خانه اینکه برای بود این

اگر. اجاره را آلمان ایده خانه و کنیم و بیا که میزدند تلفن مرتب پیش ماه چند تا دهیمبزودی. وام هم ضروری مخارج برای حتی حاال بگیر وام که گفت هم مستاجر نمیدادندخوب. را کرایه که ندارد پول و کرد پر صفحه یکصد حدود و رفت دادگاه به بایست بدهدچون. رای و شود تشکیل دادگاه تا پرداخت پول دو خالصه نداشت پول مستاجر بدهد

نداشتم که هم من نداد پول او چون و بود من بنام آب و برق چون و نداد کرایه هم ماهیمستاجر. قطع را برق الجرم بدهم را برق پول میکرد زندگی مجانی خانه در حاال که کردندکند. تامین را خود برق مصرف که بود گذاشته و بود آورده ژنراتور یک

نپرداختم و میپرداختم را برق میبایست من چون که گفت دادگاه رییس خانم دادگاه درخالصه. خانه در مجانی ماه سه میتواند مستاجر مستاجر تخلیه حکم گرفتن از بعد بماند

با. برده خودشان با میخواست که هرچه و بود کرده خراب بود توانسته که چه هر بودندو. را خانه مالیات و قسط پول که نتوانستم بودم خورده من که مالی صدمه این بپردازم

حاال. حراج تا میرفت خانه کنند کمک مرا حاضرند که میکند تلفن شرکت یک روز هر شود تا میخواهند جلو دالر پنج نود پانصد هزار سه حدود آنان ولی بیاورند پایین را خانه بهره و

هزار یا من از کنفرانس گراند بنام دیگر شرکت یک هم قبال کنند حل مثال مرا مشگل که وامی یا و بگیرند پرداخت بدون وام من برای میتوانند که نویسی مقاله و نطق و ترفند

حاال. و پایین بهره با وام یا و میدهند ها اقلیت به تنها بزرگواری با دادگاه که هم غیرهپلیس. کرده معاف کرایه پرداخت از را مستاجر من شده سرقت وسایل دنبال که هم بودبعبارت. پرداخت را خانه تعمیر مخارج که هم غارتگر بیمه شرکت و نمیرفت دیگر نمیکردولی. بیمه پول میگیرند مالیات و است تفاوت بی و دارد همت و غیرت پلیس نه میسانند

کنند دریافت های شرکت آنان همه بدهند پس نم میخواهند آمریکایی بیمه شرکتهای نه زاغ و است آماده کردن جریمه برای فقط که هم پلیس و بیمه شرکت نه و هستند پول

آنان. و کمک برای نه میزند چوب سیاه میگذارند. باز را وغارتگران دزدان دست مساعدت

و آمریکایی غارتگران توسط راحتی این به من عمر انداز پس همه که میدیدم وضوح بهو. یغما به بوم و مرز این دزدان بانک. قانونی هم ظاهرا میرود خانه که است حاضر است

به دیگران به براحتی است برداشته مخارج و شده تهیه دالر هزار هشصد من برای که ای با دوباره قیمت بهمان نیست حاضر ولی قیمت نصف به یعنی بفروشد دالر هزار صد چهار

35

اینجا. واگذار من به شده زده دزد و شده مخروبه من خانه اینکه شرایط به توجه نماید به میارزد دالر هزار هشصد که ای خانه یعنی میباشد مطلق برنده که است سوم نفر

پس پول بصورت که من عمر سالها نتیجه و کند استفاده کلی و بخرد دالر هزار صد چهاربرود. دار سرمایه یک حلقوم به راحتی همین به بود شده انداز

از. ای دروازه و در به کشور که براستی که از و میدهند وام براحتی طرف یک استشرکت. قوانین نه و دارند آمدی کار پلیس نه دیگر طرف پول سالها من از بیمه انسانی

کند. کمک وارده های خرابی برای که نیست حاضر هم یکبار حتی ولی است گرفته بیمه دزدان تعقیب به حاضر خاصیت بی و بو بی پلیس ولی بپردازم بایست سنگینی مالیات

کرایه. از مستاجر به دادگاه بپردازم را قسطش و مالیات بایست من که ای خانه نیستچرا. خیلفه کیسه تا گرفته بیمه شرکت از نمیبخشند؟ شده غارت بمن را مالیات میبخشدبهر. مساعدت و کمک اهل لی و دارند بگیر دست همه محلی دولت و پلیس خانه نیستند

بهمین بودم آرزویش در سالها و بودم کرده ریزی برنامه خریدش برای عمر یک که ایو. حراج پایین قیمت با سادگی ورویای. نشین کرایه دوباره من شد من خانه خرید شدم

که خانه خرید برای من سرمایه تمامی هم آمریکا در و نشد تبدیل حقیقت به ایران در کار سال پنج سی حدود از بعد سالگی شصت سن در و رفت بهدر بودم داده قسط پیش

این. انداز پس هم دالر یک حتی مهندس بعنوان کردن غارتگران ریزی برنامه است ندارمو. نگه عمر تمامی برای برده بصورت مارا که المللی بین موافق ما با شرایط اگر میدارند

و میبرد بین از آنرا امان بی تورم که باشیم داشته نقد پول اگر ایم بازنده همیشه نباشد نابود ما انداز پس همه که میآید پایین اینقدر آن قیمت باشیم داشته خانه حتی اگر

میگردد.

داشتن وجود با و باشند تکاپو در بایست همیشه عده یک که عالی ریزی برنامه چه راستی خانه هم اگر و برنیایند خانه یک خرید عهده از حتی مداوم کار و علمی تحصیلی مدارک

آیا. بدر دستشان از ترفند هزار با بخرند ای که قصایا این تمامی که میکنید فکر شما آیداست؟ اتفاقی آمده پیش شهریار من دوست برای

آیا معاویه شمر و ابن ملجم هم مسلمان بودند؟

سقوط حد این تا اخالق اسالمی دولت در آیا است؟ شده برهم درهم چیز همه واقعا آیابودند؟ مسلمان هم آنان میگویند شمر اسالم و معاویه اسالم است؟ کرده

همه این و میرود آسمان به فریادش زنی موی مشتی افتادن بیرون با که اسالمی دولت هم ما که میگوید و میزند سینه به سنگ حجاب و پوشش پاکی و عصمت و عفت باره در

آنوقت. اعدام را ها باز جنس هم و نداریم باز جنس جنس هم زندانها در خودش میکندمیفرماید؟ تشویق را اجباری های مقاربت و بازی

و خوشی هر از را ما پسران و دختران و جوانان و زنان اسالم بنام اسالمی حکومت و عشق به برسد چه ندارند را هم با ساده های دوستی اجازه آنان مینماید محروم شادی

از. مناجات و نماز به تنها و کنند پرهیز بایست خوشی و شادی و رقصیدن عاشقیشوند. راهبه و راهب و بپردازند

36

را آنان و میافتند آنان جان به میکنند اعتراض یک که جوان پسران و دختران همین آنوقت میکنند جنسی تجاوز ایران پسران و دختران به و میاندازند زندان به و میکنند دستگیر

به. بی زدنهای کتک و شتم و ضرب بر عالوه درست میتواند ها کار این کی نظر اندازهآیا. آنان های بچه با کس اگر آیا ندارند؟ پسری و دختر و فرزند خود کشور مسوالن باشد

ببخشند؟ را آنان میتوانند دهد انجام را اینکارها

اسم تنها آیا هستند مسلمان که میگفتند هم ابوسفیان و یزید و معاویه ملجم ابن شمر داغ را او بایست کرد اشتباه شما بنظر نوجوانی و ای بچه اگر آیا است؟ کافی مسلمانی

که شما کرد؟ هم جنسی تجاوز او به انسانی آثار همه بردن بین از برای کرد درفش و تجاوز که میدانید و میکنند جنسی تجاوز آنان آیا میدانید اخالق بدون را آمریکا و اروپا

دارد. سنگین مجازاتی و است کیفری عمل یک هم آمریکا در حتی جنسی

ایرانی نونهاالن که بدهند را اجازه این بایست آیا اند نشسته جامعه پدران جای که آنهایی آیا شوند؟ مجازات و کشته اینطور بایست آنان نظر به البته اند کرده که جرمهایی برایاند؟ میگفته که است علی عدل عدالت این

کنید سکوت اینقدر دارند؟ ایمان جزا روز و خدا به اوصوال میکنند را ها کار این که اینها آیاخیال. هم شما خانه درب شتر این تا از اخالق اگر هستید ایمن شما که نکنید بخوابد

نیست. ایمن کس هیچ دیگر شود جدا ای جامعه

فرزندان بایست حاال داد نجات شکنجه خودتان بقول و زندان و تبعید از را شما که ملتی این بدهید هم جنسی آزار آنان به جسمی آزار بر عالوه و کنید آبرو بی را ملت همان سیستم که البته است؟ شده داده شما به که شکوکتی و قدرت برای تشکر است

تفرقه و نیستی و مرگ آنان زیرا شد خواهد خوشحال ها اینکار از جهان حکومتیولی. و دزدی و نفرت و میخواهند بقول جای که هست کسانی شایسته آیا این فسادمیکنند. حکومت و اند نشسته امامان خودشان

بایست که است دزد و ظالم این کند افتخار بایست و است محترم همیشه قربانیدختران. سرافکنده و هستند افتخار باعث اند شده آزار و ظلم قربانی که پسرانی و باشد

در ایستادن و سازندگی و شهامت برای که کنند افتخار بایست باشند سرافکنده نبایست آنان اگر ولی دادند دست از را خود گوهران تمامی و خود چیز همه فساد و ظلم برابر بدهند که شدند مجبور روزگار نامردان به را خود عفت گوهر و روان گوهر و جان گوهر بابک همانطوریکه است آنان خواهی آزادی گوهر آن که گرفت خواهند تابناکتر گوهر ولیشد. نخواهند فراموش هیچوقت نیز آنان نمیشود فراموش هیچوقت دین خرم

و آنان عصمت و عفت گوهر و کردند ظلم آنان به که ای درنده حیوانات و گان دیوانه مردمهای و دنیا که امیدوارم و باشند سرافکنده بایست ربودند بیرحمانه را جانشان گوهر و دالیل با را عاطفه بی و رحم بی حیوانان این و بشکنند را خود سکوت و بیخبری جهان

زیرا. ای عادالنه محاکمه دارند که مدارک رفتار چنین این که است بشریت ننگ این بکنند اجرا مرحله به شهوت و ثروت و قدرت گان شده محسور و دیوانه مشت یک از هایی

دنیا. همان. بیتفاوت ها رویداد این به نبایست متحد ملل سازمان و برسد و شمر باشد خانواده اهل به یا و نداد آزار را او و نداشت کار بیمار العابدین زین امام به یزید همان

37

نکردند. رفتاری بد اسرا با دیگری جنگ اتمام از بعد میدانم من که آنجا تا حسین امامنمیدانم. کاری دختران و زنان به که ام شنیده هم شاهنشاهی گارد همان شاید نداشتند

تا. اشتباه هم من من. چه خبره کارشناسان نظر تا و باشد چه علمی نظر میکنم باشدآیا. متاثر و رفتم فرو بهت به ام شنیده آنچه از فقط رفتاری اسیر یک با نبایست شدم

شنیده. انسانی یک بمن او فرمودند علی حضرت گرفتند را ملجم ابن وقتی ام داشتبزنید. ضربه یک تنها او به من مرگ از بعد دارید اجازه فقط و زد ضربه

مسموم و نیست به سر ویا کشتند یا را خود امامان همه اسمی مسلمانان متاسفانهایا. بیخود داشت؟ بهتر توقعی میشود میکشند را خود امامان که مسلمانانی از کردندست. آرزو انسانم و ملولم دد و دیو از که است گفته شاعر که نیست

عشق ممنوع و گناه آلوده

واقعی داستانهای این نوشتن از من نظر آن مهلک سرانجامهای و شهوت و ممنوع عشقمیدانید. مردم و جوانان زندگی وضع بهبود برای حلی راه کردن پیدا سن از جوان که است

بسبب که بودم شاهد بارها من و میشود عشقی و جنسی هیجانهای دچار سالگی سیزدهحتی. کرده سقوط فالکت و بدبختی به جوانان این تجربه نداشتن و تحصیکرده دختران اندیا. نبوده مصون ها شهوت و ها عشق این وحشتناک سرانجامهای از هم ثروتمند به اند

شاید. انگل و بیکاره یا و معتاد یا و اند شده کشیده فحشا مشگل آمریکا و اروپا در اجتماعزیرا. داده دست از ای اندازه تا را خود زار حالت و باشد شده حل حدی تا هم باشد

هم بکارت پرده داشتن دیگر و میکنند دفاع زنان از هم قانون و هستند کار مالحظه مرداناین. بحساب مهم سرمایه معشوق با که آمریکایی عاشق دختر یک که است نمیاید

معشوق معشوق ترک با بسا چه و نمیگیرد قرار اجتماع تازیانه زیر زیاد میکند همخوابگیولی. او نصیب بهتری همسر و نباشند هشیار بسیار ودختران زنان اگر حال بهر میشود

و. زندگی پشیمانی عمر یک با و کنند سقوط دره به براحتی که است ممکن در کنند با و کنند تحمل را زیادی ی ها محرومیت بایست پسر چه و دختر چه ما جوانان که زمانینمیدانم. زور به تجاوز آنها به زندانها در یا و بیایند کنار زدنها کتک و تجاوز نوشتن کنند

جوانانی. باشد آموزشی میتواند دیگر بعدی از جوانان همین داستان برای اکنون که یانه شاید و نفر هزاران و اند کرده بالهای سپر را خود کینه بی های سینه آزادی گرفتن

یا و کمونیست یا و مجاهد بنام چه و بسیجی بنام چه را خود عزیز جان آنان نفر میلیونهااند. داده دست از بهایی یا و بابی یا و گرا ملی

38

سمین. حکایت آنان مشگالت از که است سکه یک روی هم این حال بهر آشنای میکندروزی. همایون من دوست قرض سمین از که را عشقی خاطرات دفتر یک همایون بود

من. آشنا هایشان زندگی و آنان از بعضی روحیه با و بخوانم تا داد من به بود کرده بشوم از را داستان میخواهم اکنون و خواندم بودم جالب برای خیلی که را آنها از یکی داستان

رهگشا خیلی که میکنم فکر و کنم بازگو برایتان آن ونویسنده داستان قهرمان قلم و زبانآتوسا. هم شاید و باشد همان از و میجنبید زیاد گوشش سرو که بود دختری آموزنده

فشار. کنترل را خودش نمیتوانست و بود هوس و هوی دنبال سالگی سیزده جنسی کندو. اختیار بی براحتی و بود شدید خیلی او در خبره واردو کمی که مردی هر براحتی میشدآتوسا. در زانو به را او میتوانست بود مثل و بود اندام درشت نوجوانی همان از بیاورد

در. ترشح زیاد خیلی او زنانگی هورمونهای اینکه به براحتی وی زمان آن های پارتی میشدو. بیقرار براحتی و میرفت خود از بزرگتر مردان آغوش بستری هم تقاضای تقریبا میشد

به. در را خود زنانگی حاد های قسمت و بدنش های برجستگی و ها سینه آسانی میکرد التماس و تمنای آنان از و میداد قرار بودند بزرگتر سال بیست او از که مردانی اختیاربچه. جنسی نوازشهای و بازی عشق و وصال را آتوسا بارها که میگفتند کوچه های داشت با را خود از تر مسن مردان مردم چشم از دور و تنگ کوچه پس کوچه در که اند دیده را آنان شده سفت و محکم های مردانگی دستهایش با و میبوسد فراوان اشتیاق و ولع

با. فشار و میگیرد بود. کنترل قابل غیر و حشری بسیار وی روزگار آن مردم زبان میدهد خرید زر و بنده اینقدر که بود شده وارد دبیرستان اول سال به و بود هفت کالس وی تازه

پدر. خود دخترانه یا و زنانگی جنسی های قسمت دخترشان اینکه برای آتوسا مادر و بوددادند. شوهر بود هشت کالس در هنگامیکه را او ندهد آب به گلی دسته

شده دعوت هم آتوسا همکالسهای از بسیاری بودند گرفته که بزرگی عروسی جشن در

خوردن شیرینی و رقص همان عروسی از که بودند معصومی کودکان مثل آنان همه بودند کالس نیمه در زودی این به آنان همکالسی چطور که بودند کرده تعجب و میدانستند را آن

تازه. عروس هشت حل و گیری یاد عشق در و بگیرند یاد را جبر میخواستند آنان میشودآتوسا. شده بخت خانه راهی آتوسا که بودند ریاضی به مربوط مسایل بود تاجر پدرش بود

این. وکسر کم چیزی مادی زندگی در شاید و داشتند ای مرفه زندگی و آتش دختر نداشتمردی. بزرگتر سال بیست از بیش او از که شد مردی زن لوند و پاره بود تیپ خوش بود اختالفهایی بزودی ساله چند سی مرد یک و ساله چهارده آتوسای بین که بود معلوم ولیبعد. خواهد بروز بودند گرفته تهران افسران باشگاه در که مجللی و شیک عروسی از کرد

آتوسا. دست به دست را داماد و عروس زودتر هرچه میخواست که بود هول اینقدر دادندبدن. را داماد آقای رس او تا شود تمام ومراسم بروند مهمانها هیکل و بلند و سفید بکشد بود. کننده تحریک و سکسی خیلی بود شده زن مثال تازه که آتوسا کودکانه و تراش خوش

با خیلی بود شده تحمیل کودک این به که عروس توالت با همراه او درشت چشمانآتوسا. بنظر شکوه عروسک و برود بخانه زودتر میخواهدهرچه که کودکی مثل میرسد

داماد زودتر هرچه میخواهد و دارد التهاب که میکرد وانمود روشنی بطور ببیند را جدیدشبوسه. آغوش به را نگاههای با همراه میگرفت وی از شب آن در که طوالنی های بکشد

باالخره. جلب بخود را ای بیننده هر آتوسا شهوت برق پراز و شد تمام عروسی میکرد و بود تاجر یک هم او اینکه مثل که داماد آقای خانه به سفید کادیالک یک با داماد و عروس

آتوسا. میکرد کار بازار در گر من که بود نوشته خود زفاف شب خاطرات دفتر در رفتند شهباز با و بروم خواب اتاق به زودتر چه هر میخواستم میسوخت تنم تمامی بودم کرفته

39

هنگامیکه. زده هیجان مرا او بزرگ هیکل دیدن شوم آغوش هم والس او با میکردمردانگی. فشار را او ران دو وسط رانم با و میدادم فشار به را خودم میرقصیدم میدادم

زمین به را او باشگاه در جا همان میخواستم بود دلپذیر و سفت خیلی و بود شده بلند اوانتظار. تمام را کار و بیفتم رویش هم خودم و بزنم هر بود دردناک خیلی من برای کنم

میکردند. بش خوش هم با نمیرفتندو هم مردم میگذشت یکساعت مثل دقیقه

ولی. همسرم با میخواهم من بروید که بزنم فریاد سرشان میخواستم نگاههای بخوابمتمام. باز کار این از مرا پدرم تند او با آغوشی هم آتش در و بود گرفته آلو تنم میداشت

آن. کامال مرا که خواستم آنان از بودم رفته عروس توالت آرایشگاه به که روز میسوختمبدن. کنده ریشه از مرا بدن موهای تمامی بطوریکه کنند تمیز و پاک موم با مثل من بودند

تمیز. ساله هشت دختر یک بدن به. از پذیرایی آماده و مو بدون بود هم شهباز شوهرشهباز. را اضافی موهای همه موم با و کند تمیز کامال را خودش که بودم کرده حالی بکند

عهده از که بودم امیدوار من ولی حشری مرد یک نه بود معمولی مرد یک من خالف بردیگر. در من با بازی عشق اتاق به و گرفتم را او دست بود شده تمام من تحمل بیایدمادرم. بود عطر و گل پراز جا وهمه بود شده تزیین خوبی بطور که خواب یک رفتیممن. کامل تو جهاز شهباز بقول بود کرده تهیه من برای زیبا و سفید رختخواب دست بود را اوکار و برسم وصال به زودتر هرچه که میخواستم نداشتم زدن حرف حوصله دیگر

ولی. شروع مرا. مرا لباسهای آرامی به خیلی او کند در را لبانم و گرفت آغوش در کندمن. آنان مکیدن به شروع و گرفت خود دهان فریاد میخواستم بودم شده دیوانه دیگر کردولی. حاشیه قدر این و بکند شروع را اصلی کار که بکنم التماس و بزنم او اینکه مثل نرود

و. شهوت دیوانه و مجنون مرا میخواست تمامی. وحشی مرا کند بدنم های عضله نمایدقدرت. کار شروع عوض نمیکرد ول او لی و بود رسیده صفر زیر من مقاومت میلرزیدند

او. قانع من لبهای بوسیدن به مهم فکر خوابانید تخت روی متانت و آرامی به مرا بود با من زده هیجان پستان دو درآورد مرا بند سینه باز او ولی میکند شروع اکنون که کردم

وی. بیرون اشتیاق اش شده گره مشت با و گرفت خود مشت در را آنان از یکی پریدندبعد. سخت فشاری را آن نعره میخواستم خودگرفت انگشتان بین آنزا نوک هم میداد

التماس میکنم خواهش وگفتم شدم مسلط بخود باز ولی کن شروع است بس که بکشمبه. داخل من به میکنم بی که بده مرا شده خیس دژ به حمله دستور کوچولو شیطان شو

است. شده تاب

من که نمیدانست میآمدو خوشش بیشتر من ومکیدن وخوردن بوسیدن از شهباز ولی و. پاشیدن هم از حال در بیچاره کرده کالفه مرا من طاقت و صبر بی کوچولو خانم هستم

گفتم. کنم. داخل را کوچولو آقا که بده اجازه بیاورم در خودم را ام تنکه که میخواهی بوددر. مرا که تو در. صبر کمی گفت میآمد نظر به خونسرد حالیکه کشتی من حالیکه کن

و سفت خوب گرفتم خود دست در را او مردانگی قسمت بودم زده هیجان و خیسبسیار. بلندشده و سخت ولی. احساس خودم در آنرا همه که داشتم میل بود او بکنماو. وارد من به اگر میکنم گریه و میزنم جیغ گفتم میرفت جلو آهسته صبر گفت نشوی

مرا. تنکه. پشت به آرام کن از که گویی کرد آزاد مرا فرمانده خانم و آورد در مرا خوابانیدبا. پریده بیرون قصر زندان دیگر ام کشیده خفیفی فریاد من و گرفت آنرا خود دست بود

دست. خود از اختیاری فرمانده خانم سمت به را اش مردانگی و زدم کنار را او نداشتماو. فشار داخل به را او کمرم به رانم دو فشار با بعد رفتم نشانه و کرد کمک هم دادم

آخ. فرو من داخل به بود رق و شق و سفت و داغ که را اش مردانگی همه چه که بردتمامی. بخش لذت همه. آتش بدنم بود ومیان خودم در داغ و گرم را او وجود گرفت

40

مثل. شده من وارد استخوانهایم مغز تا گویی میکردم حس رانهایم فضای یک اینکه بودتا. شده پر حاال خالی بسیار تمامی. بخود دستهایم و رانها با را او میتوانستم بود فشردمایکاش. حس درخودم را او داغ وجود واینقدر بودم کرده عروسی شهباز با زودتر میکردم

آن. جنسی محرومیت و کردیم بازی عشق بارها و بارها هم با ما صبح تا شب نمیکشیدمآنچه. قبل از تر شدید من آتش هربار نمیشدم سیر من شب تمامی در را او دارم بیاد بود

و. داشته نگه خودم های سینه برروی بخود را او محکم رانهایم و ها دست با بودمسال. او. پسر یک برایش بعد میفشردم خیلی بودیم شده فرزندی دارای اینکه از زاییدم

او. خوشحال باشیم نداشته بکسی نداشته احیتاجی و کنیم زندگی خوب ما اینکه برای بودهمه. کار خیلی حوصله دیگر دوسال از بعد و برمیگشت بخانه کوفته و خسته شب میکرد

من. را سابق مثل زیاد عشقبازیهای بخانه که بودم او منتظر روز تمامی در که نداشتوقتی. عشقبازی باهم و بیاید صبح بتواند تا میخوابید و میخورد غذا بسرعت میآمید کنیممن. کار سر دوباره زود بود. خسته او ولی میخواستم هم خیلی و میخواستم برود

تنها. کرده کار زیاد و میرفت خواب به ناگهان و میکرد خالی خشک بوسه و ماچ چند بودشیطانی. رها تنها تابم به کوچولوی شیطان با مرا میکرد التماس و تمنا را او که میکرد گذاشته خود بحال مرا دیوانه کوچولوی خانم و بود رفته فرو عمیق و ناز خوابی در او ولیکم. کند. راضی مرا نمیتواند او و دارم دیگری مرد به احتیاج که میکردم حس کم بود

با. دیگر ای چاره اینکه مثل ولی نیست خوب اینکار که میدانستم گرچه از یکی نداشتمگفتم. میان در را موضوع دوستانم کسی وزن بگیرم تالق او از میخواهم که گذاشتم

گفت. داشته توجه بیشتر بمن که شوم دیگری ساله هیجده زن یک کی احمقی مگر باشد و بساز او با میگیرد؟ است گرفته هم تالق و دارد سواد کالس تنهاهشت که را بچه دو با

از. بیشرجلب را اش توجه کن سعی سکسی لباسهای کن استفاده خوب های عطر کنینوازشش. توالت خوب بپوس شاید. کن من. بیشتر تو به که بتواند کن میکردم فکر برسد

و. بار هم را سوم فرزند که خیلی. خواهد شلوغتر ما خانه بزودی دارم کردم سعی شد بخانه وقتی واقعا رانندگی هم ساعت سه و میکرد کار حداقل ساعت ده روزی که او ولی

نا. متحرک مرده یک میرسید آنهم بازیها عشق به برسد چه بکشد نفس که نداشت بودشاید. من که ها فرم ازآن داشتند همسر ها ده که قدیم مردان مثل هم من میخواستم خانم به باشند آماده مرتب که باشم داشته محکم و قبراق شوهر چندین میبایست هم من

مادرم. راضی را او و بدهند سرویس من فرمانده مرغ تخم زیاد برایش که میگفت کنند به است خوب شدن حشری برای که داروهایی با همراه کره و عسل مربا و کنم درست

ولی. آماده کرده سرخ میگوی شب هر برایش و بدهم او بود معمولی مرد یک او سازمبیشتر. مرد یک ونه کم. عمل مرد ولی کند نوازش و ببوسد مرا میخواست حشری نبود بدهم ادامه شبانه کالسهای در درس به میخواهم میرود سر ام حوصله اینکه بهانه به کم

او. آشنا مردانی با میخواستم او تا بگیریم کلفت یک که شد قرار کرد موافقت هم بشوممیخواستم. شبانه های کالس به من و کند مواظبت من بچه سه از را خود انرژی بروم

بزودی. متمرکز خواندن درس روی اکنون دوست ساله بیست شاید جوان یک با کنمو. خانه به همکالسی بعنوان را او که داشتم ای بهانه بود خوب خیلی او درس چون شدممحمود. رفع را خود اشکالت و کنم مرور را درسها او با و کنم دعوت از جوان یک نمایموی. دانشگاه به و بگیرد دیپلم تا بود آمده تهران به که بود جنوب خوان درس بسیار برود

اکنون. وباهوش مثل و ساله بیست او و داشتم هم بچه تا سه و بودم ساله نوزده من بودبود. کودک یک

41

خیلی. من فرزند هم او اینکه مثل داشتم او به عجیب حسی یک دوست را او بودو. جبران مرا های کمبود تمامی شاید میداشتم و بود خوب بسیار درسهایش چون میکرد

جز بزودی و کردم پیشرفت درسها در خیلی هم من کند حالی بمن میتوانست هم خوب خیلی که بود عشق همین برای و بودم شده محمود عاشق من زیرا شدم شاگردها بهتریناو. عقب او از که میخواستم و میخواندم درس خوب اجاره اتاق یک برادرش همراه نباشم در داشت حاال و بود گرفته را دیپلمش ترتیب بهمین هم مسعود برادرش بودند کردهفکر. تحصیل دانشگاه مهندسی رشته بزرگتر وی از سال چهار مسعود که میکنم میکردوی. نویسی نام هم افسری دانشکده در مکانیک مهندسی رشته در تحصیل بر عالوه بودمثل. استفاده هم آنجا دانشجویی مزایای از و بود کرده در هم شبها بعضی اینکه میکرد

برای. آنجا خوابگاهها شوهر. تنها شبها بعضی که میگفت محمود اینکه میخوابید من استاو. خوب و مهربان مردی کرده تحمل من وهمکالسی وهمدم دوست بعنوان را محمود بود

مثل. شوهر. او به نسبت هم بدی منفی نظر هیچگونه اینکه بود دیدن از هم من نداشت خواندن درس به خوب که میکرد تشویق مرا خیلی و بود خوشحال من درسی پیشرفتهای

من. ادامه بودم کرده رها را درس خوابگی هم و سکس بخاطر درگذشته عمال که بدهمو. برگشته تحصیل دامان به دوباره حاال . شوم او مثل تا میکرد کمک خیلی محمود بودم

همین. بمن نظری و بود خوبی پسر محمود هم با و میکردم دعوت بشام را او که نداشتبه. کافی برایش میخواندیم درس بایست ما که گفتم نبرد ظن سو اینکه برای شوهرم بود

او. او مدیون تا بدهیم پولی بمن اش درسی کمک برای محمود به کرده قبول هم نباشیم او برای هم خرجی کمک تا بدهیم مبلغی وی به او درسی کمک ساعت هر برای که بودماول. کرده قبول هم شوهرم و باشیم نکرده رندی مرد ما باصطالح و باشد محمود بودشوهرم. قبول دید را شوهر و مرا اصرار وقتی ولی نمیکرد قبول پول ما که گفت هم کرد

زیرا. اجحاف شما به و هستیم تر راحت اینطور خصوصی معلم یک مثل شما نمیشودوضع. کمک مرا همسر ایکاش. وکسری کم هیچ واقعا و بود خوب خیلی ما میکنید نداشتیم

خانواده و بمن و نمیداد آزار مرا زنانه دستگاه این اینقدر و نبودم حشری اینقدر من کهولی. رحم هایم وبچه او. بدهکار حرفها این به گوشش او میکرد همدم هرشب نبود

خیلی. خیس را خودش مرتب و میخواست را او میخواست دلم خیلی بود وحشتناک میکرد و میگرفت خودش اختیار در مرا داشت او اینکه مثل ولی کنم کنترلش و بکشم زنجیر به

میکرد. کنترل مرا

متاسفانه ولی کنم محلی کم را او و کنم متوجه درسها به را حواسم که میکردم سعی او. ظالم بسیار و تر قوی من او خیلی او دنبال که میکرد وادار مرا و میخواست مرد بود

کم. دیگر مرد یک وی. میان در محمود با را خود مشگل کم بروم که گفت تندی با گذاشتم او که هرچه و باشید خود کوچولو خانم برده که نیست خوب دارید بچه سه و همسر شمادیدم. انجام میکند تمنا کنم مطالعه بیشتر و بخوانم درس بیشتر بایست نمیگوید بد دهید

شهباز. سرم از دست شاید و. من با بیشتر یکبار هفته هم بردارد کوچولو خانم نبود کوتاهش دیدار به خان شهباز کوچولی آقا تا بزند نق به و کند صبر را هفته تمامی بایست

بخودم. هرکه با هستند خوشبخت چقدر آمریکایی و اروپایی دختران که میگفتم بشتابد سرفرصت هم بعد و کنند عشقبازی ازدواج میتوانندبدون باشند داشته ودوست بخواهنداکنون. ازدواج بچه سه و میکردم احساس خودم وجود در را فرزندم چهارمین من نمایندبیچاره. هم کوچک بدهد. را ها بچه این خرج و کند کار مرتب بایست که شهباز دارم

او. حج واجب زیرا بروید حج به بایست شما که گفتند شهباز به محل روحانیون هستید دور آنان از مدتی که است سخت من برای دارم بچه چهار و جوان همسر من که گفت

ولی. باکمک. حج به من چهارم زایمان از پس که شد قانع باالخره باشم من محمود برود

42

حاال. را خود دیپلم خوبی بسیار معدل و ها نمره با توانستم مرتب مرا محمود بگیرم بدهیم. ادامه خواندن درس به هم با هم وباز بروم کنکور کالسهای به که میکرد تشویق بودم گرفته را ریاضی رشته در آنهم متوسطه دیپلم باالیی بسیار معدل با اینکه از شوهرم

و. مغرور بسیار حاال. تشویقم خیلی و گفت تبریک بمن خیلی بود یک داشتن با من کردو. آماده دانشگاه ورودی امتحان برای تحصیل به بایست دیگر نوزاد محمود میشدم

من. کمک مرا دل و جان با ناچیز بسیار مبلغی ازای در همچنان او بیقرار عاشق میکرد کنم. پیشرفت اینقدر درسهایم در که بود شده باعث عشق همین شاید و بودم هم

نمیشدیم. متحد هم با بیشتر دوبار ای هفته مال بود نرفته حج به هنوز م شوهر هنگامیکهو. برادر خواهر مثل هم کنار در تنها ها شب بقیه و هفته در شب دو در فقط میخوابیدیم

ولی. لذت هم دیدار از و میدیدند را همدیگر ما ی کوچولوها هرشب من میبردندمیکرد. رها پکری در مرا و نداشت حوصله و بود خسته او ولی میخواستم

این. رفته هم هفته در شب دو این بود رفته حج به او که حاال محمود از من که بود بودنداوهم. خوبی غذاهای ما کلفت خانم عصمت بیاید ما منزل به هرشب که خواستم میپخت

که. من همسن جوان زن یک گلوی. کار درشهر تا که بود آمده شهر به روستا از بود او کنداو. کرده گیر محمود پیش هم او محمود و داشت سواد کالس شش تنها من مثل هم بودحتما. درس که میکرد تشویق هم را را کالس کتابهای من بروی کالس به نبایست بخواند

راستش. کمک هم را شما میکنم کمک آتوسا خانم به وقتی و میدهم بشما یک من میکنممن. دوستی نظر او به محمود که میشد حسودیم کمی من مال محمود که میخواستم داردمثل. تنها سالها. شده من عشقی دوستدار هم محمود کم کم اینکه باشد و بودن هم با بود کردن گفتگو زندگی مشگالت باره در هم با و خواندن درس باهم و نشستن هم ر کنا درحاال. کرده نزدیک بهم بیش از بیش را ما طوری بایست بود رفته هم سرخر که بود

با بیشتر بتوانم تا میفرستادم سیاه نخود دنبال و میکردم شوت هم را خانم عصمتیک. خلوت در محمود پدر و برود هشان ده به نمیخواهد که گفتم وی به پروا بی روز باشم

من. را خودش مادر و عصمت. را اضافی مخارج ببیند بود باهوشی زن که خانم میپردازمچرا. نظری چه من که فهمید فورا اینکه مثل چنین این او به هیچوقت بحال تا دارم

سر به دست را او میخواهم است رفته حج به آقا مثال که حاال و بودم نکرده پیشنهادیالبته. خلوت و تنها را وخانه کنم شمال مسافرت به بچه و محمود با میتوانستم من نمایممن. تر خطرناک کمی یک اینکار شاید ولی برویم هم طور هر که داشتم جدی تصمیم بود

من. دست از راه این در را جانم اینکه ولو برسم محمود وصال به هست او عاشق بدهمدرست. یک تا بود پدر یک مثل بیشتر شوهر اکنون ولی داشتم شوهر که است بودممحمود. یک و شوهر که نمیتوانست او وعشق شهوت دنیا یک با بود جوان یک هم معشوق

شهوت. داشته دسترسی زن یک به و. کرده دیوانه و مجنون هم را او عشق و باشد بودحاال. تصاحب هم را او که میشد براحتی مگر. خانه در هم شوهرم که کرد تا انسان نبود

نخیر. بند دهانه خود شهوت و عشق به میتواند حد چه تصاحب را محمود میتوانم من بزندو. سیرابش عشقم آتش از و برسم وصالش به و کنم و. خواهد تسکین مرا او نمایم داد

باالخره. خواهد آرام مرا شهوانی وحشی امواج راهی را عصمت هدیه و پول دادن با کرد و هستم تنها چون که خواستم هم محمود از و بچه چهار و من بود وخانه نمودم ده

ده از خانم عصمت تا بماند ما خواب اتاقهای از یکی در و بیاید ما خانه به میترسمبرگردد.

بهر. یا بود شده من نقشه متوجه محمود که نمیدانم آمد. ما بخانه و کرد قبول او حال نه منزلتان در شوهرتان غیاب در من بدانند که نیست خوب ها همسایه در برای میگفتگفتم. سکونت هیچ میباشند بزرگ بسیار ها خانه و است نشین اعیان محله اینجا که کردم

43

ما. کرده مسکن اینجا در شما که شد نخواهد متوجه کس خواب اتاق ده حدود شاید ایدو. شب. مهمان از خالی آنها همه داریم در بود مهمان ما منزل در محمود که دومی است

به اشکال یک پرسیدن برای و برداشتم را خود کتاب خواباندم را ها بچه که هنگام شبمحمود. محمود اتاق آه. خانه لباس در رفتم تنها ما دوی هر دیگر حاال من محبوب بود

محمود. من. رفع مرا درسی اشکالهای متانت با بودیم گر بدنم تمام شدم نزدیک او به کردآتش. گرفته از. شده بپا من تنکه در بود را گفتن نه توانایی من و میخواست من بود

کم. هیچ. را او تشکر بعنوان و گرفتم آغوش در را محمود کم نداشتم مقاومتی بوسیدممن. سر لبانش طرف به هایش گونه روی از را لبهایم موقعیت از سواستفاده با هم نکردخوب. بد دارید شوهر شما گفت و کرد مقاومت کمی یک دادم ولی. است وقتی نیستبهرحال. شده شکسته هم در جوان مقاومت گویا بوسیدم را لبانش محکم من هم او بودکم. مقاومت این از بیشتر نمیتوانست و داشت دوست مرا دیگر مکیدم را لبانش کم کند

میخواست. مرا لبان او ولی نمیکرد مقاومتی ولی. مقاومت نمکید میان را رانم وقتی کند درهم هم وی مقاومت سنگر آخرین کردم نوازش را وی مردانگی رانم وبا بردم پاهایشبا. من تسلیم و شکسته دستم با و فشردم هایش سینه به را هایم سینه غرور گردید

اوهم. وی بدن با کردن بازی به شروع به. اعتراضی دیگر نمودم بطوریکه آرامی نمیکرد همان در و کردم نوازش را او باسن و بردم پیژامایش کش زیر به را دستم نکند وحشت

من. من های لب مکیدن به شروع هم او حال چطور میدانستم و بودم خبره اکنون کردکم. تصاحب میشود را جوان یک او جلوگاه به و گذاشتم خود بحال را او باسن کم کرد

آن. ور حمله با. کارزار آماده و شده بلند و محکم و سفت شدم گرفتن دست در بوداو. تسلیم کامال محمود باالخره آن نوازش و فشردن و او مردانگی به شروع هم شد

ابتدا. من کردن نوازش جلو به سپس و کرد من باسن های لپ فشردن به شروع کرد نوازش را من ملتهب کوچولو خانم و کرد من تنکه در را دستش کم کم و شد متوجهمن. محمود. خود سرپاهای نمیتوانستم دیگر بودم شده شل و قرار بی نمود به بایستم

نکرده معاشقه زنی با تاکنون و ندارد عشقبازی در ای تجربه هیچ او که گفت آهستگیخواهش. گفتم. راهنمایی مرا میکنم است را ترتیبت خودم جان محمود ندارد عیب کنآرام. را ات دوشیزگی و میدهم دراز تخت روی خودم و بردم تخت کنار به اورا برمیدارمگفتم. محمود لباسهای آوردن در به شروع و کشیدم در مرا لباسهای میتوانی هم تو کردمبیاوری.

بعد. را کار همین هم او روی میتوانی حاال محمود گفتم و خوابیدم پشت به رو من کرداو. قرار من رانهای وسط و بخوابی من اطاعت من دستورات به سرباز یک مثل بگیری

در او بودم کرده خیس بشدت را خودم و بودم کرده باز را رانهایم من حالیکه در کردوبا. قرار من روی با او و کردم هدایت خودم بسمت و گرفتم را اش مردانگی دست گرفت

مثل. حس آنرا داغی بطوریکه فرستاد من داخل به آنرا تمام فشار اعماق تا اینکه کردماحساس. فرورفته من در محمود بدن تمامی اکنون اینکه مثل و بودم رفته فرو وجودم بود

اورا. گرفته فرا را وجودم تمامی بخش لذت او. میفشردو بخود بشدت بود هم میبوسیدمساعت. شده شهوت و عشق پارچه یک و بود کرده فراموش را خودش کامال هر ما بود

عشق دارد که باریست اولین این که میگفت محمود بودیم متعدد عشقبازیهای حال در دوما. بخش لذت و زیبا چقدر میکند امتحان تواما را شهوت و رفتیم فرو هم آغوش در است بچه از یکی گریه صدای بعد روز بامدان تا بودیم ور غوطه شهوت و عشق در صبح تا و

کمی که ها بچه اتاق سراغ به پوشیده لباس سرعت با و کرد قطع را من عشق هایم رسیدگی ها بچه به تا کردم رها خمار و تنها را محمود و رفتم بود محمود اتاق از دورتربه. بگیرم تالق همسرم از اگر دارم دوست خیلی را او که گفتم ناشتایی سر محمود کنم

44

خنده. ازدواج من با آیا ولی. شما عاشق که من نه که چرا وگفت کرد ای میکند هستمزندگی. خواهید چه ها بچه چهار با شما ها بچه و میشود پاشیده هم از همسرتان کرد

درست. و شما بین سرگردان با ولی ایم شده همدیگر عاشق ما که است همسرتانمحمود. زندگی نمیشود که تنها عشق دریایی بود نکرده معاشقه زنی با روز آن تا که کرد

ما. ریخته من داخل به عشقبازی باز ده حدود شاید از بعد را خود اسپرمهای از آنشب بودو. شروع دوباره از مرتب و نشدیم خسته هم از های اسپرم وی باز ده از بیشتر کردیم

و. داده به را خود حاال. استفاده بارداری ضد وسایل از هیچوقت هم من بود نمیکردممن. دنیا به محمود از بار این هم من پنجم بچه بزودی و قرص ایمان و شهباز حج از میآمد

میبایست. کرده دلپذیر خیلی ولی مشروع غیر استفاده یک حج رفتن به محکمش آب بودمولی. ها کار این از دیگر و بریزم بسر توبه خود نتوانستم من که میداند خودش خدا نکنم

ما. رسیده لذیذ غذایی به سالها از بعد که ای گرسنه مثل کنم کنترل را آمدن تا باشد مفصل بازیهای عشق هم با شب هر در بارها و شدیم بستر هم هم با هرشب همسرم

میخواستم. در عزا از دلی من و کردیم و. ولی ندهم ادامه دیگر و کنم توبه که آوردم نشدبه. تحمل را همسرم بتوانم بهتر شاید جنسی شدن سیر با اکنون گفتم خودم نتوانستم

امیدوار. بهتری زن برایش و کنم است نکرده ازدواج محمود مادامیکه تا بودم باشم باشیم. داشته را مشترکمان زندگی همسرم با بتوانم هم من تا بماند باقی من معشوق

میدانستم. راضی من اکنون است محمود از بار این که هم من پنجم بچه بزودی که بودمتصمیم. خواهد دنیا به یک که است داده را موهبت این من به که همسرم با گرفتم آمد

امیدوارم. مهربان خیلی حج از آمدنش از بعد نمایم عمیق عشقبازی مرا هم او که باشمو. هم محمود و گذرد در من کوچولوی خانم آن مقصر که گناهی از بزرگواری با ببخشد

شاید. باقی من معشوق چنان هم شهبازم برای بهتری همسر این از بعد بتوانم من بماندباشم.

داستان تلخ شهر بلخ

داستانهای سری یک او نه یا اید شنیده را خطیبی پرویز آقای نام شما آیا که نمیدانموی. شهر بنام مینوشت سیاسی فکاهی که. تصویر به را بلخ شهر آژدان مثال بلخ میکشید دست از پول گرفتن منتظر و دهان به دست و ای شیره احتماال و اخم بد سیبیلو مردیمیباشد. مردم زدن تیغ و مردم

مردی. بلخو شهر جمهور رییس باره در میبود اکنون اگر مثال حاال هیچی که مینوشتدست. حرف انگلیسی که نیست بلد میدهد گند بو نیست حالیش و پابوس و بوس بزند

همه. کرده خراب را بلخو شهر چیز همه. هاست دستی باال غالم و چاکر بیکار مردم استدرآمد. شده گدا و با. خارج شهر از تریلی با را بلخ شهر اند هایش بوسی دست میکنند

کند. بلخو شهر وارد مردم برای را مسموم و رده از خارج اجناس که میگیرد اجازه

45

در. شده بیکاره و ندارند کار ویا هستند متعاد و ای شیره اکثرا شهر مردمان مدرسه اندمردم. یاد را نوشتن و میکشند را اشیا شکل فقط ها کرده پرست خرافه را نمیدهند

هرکس. و زنان. میرود نشانه قلبش به گلوله یک شهر داروغه بزند حرف بلند است به و میکنند آبرو بی یا و میکشند را آنها یا و میگیرند پوچ های بهانه به را مردم دختران

همسایگان. تجاوز آنها دیکته که را ی قرارداد هر و هستند راضی بسیار بلخو شهر میکنندمال. امضا گندو بو جمهور رییس کنند جهنم میگوید و بسوزد دلش که نیست پدرش میکندچه. بمن

را بلخو شهر صنایع همه بنجول اجناس کردن وارد با و میکند داغون را بلخو شهر ضنایعکک. تخته را کارخانه در که میشوند مجبور مردم و میکشاند ورشکستگی به آقای کنند

او. هم جمهور رییس به بیشتر درآمد برای را بلخو شهر پسران و زنان حتی نمیکزد داشته بسینه دست غالم و رانی شهوت کنیزبرای آنان تا میفروشد نشین بادیه ثروتمندان

به. و میدهد دار بکارت حوریان با بهشت عده و پول بلخو شهر جوانان از سری یک باشندآقای. کتک و بکشند میکنند اعتراض که را خود برادران تا میدهد تفنگ و قمه آنان به بزنند

او. ترجمه برای خوبی سواد و میخواند هم نماز جمهور رییس که عربی حتی نمیتواند نداردبه. حرف خوب را هست مادریش زبان بوده بهشتی حوری مادرش خودش گفته بزندمنتهی. وجود همیشه نور حلقه یک سرش دور همین برای و است به که کسانی دارد

تنها. را نور حلقه این نمیتوانند ندارند ایمان آقا حضرت نور حلقه میتوانند ها مومن ببینندببینند. را

هیچ. همتا بی استادی کشور کردن خراب در به میخواهد و ندارد قبول را کس استمردم. ای ویرانه را شهر تمامی تنهایی هر. را گشودن لب جرات ترس از کند که ندارند

جوانان. کشته فورا کند انتقادی برای اند نشده ویژه نیروهای در استخدام که شهر میشودهمه. دیگر های شهر به گدایی است. کرده آواره را مردم میروند

میگویند. حرفش زیر براحتی و میگوید دروغ براحتی نمیشود. قضا هیچوقت نمازش میزندمیگویند. استاد خیلی کردن تقیه در ولی میکرده سپوری و است بوده رفتگر قبال است

مردم. سرش بر شاهی باز ناگهان که است آنان آنقدر که بودند خوشحال خیلی مینشیندولی. جمهور رییس رفتگر یک که اند کرده ترقی و خوبی که فهمیدند زود خیلی میشودندارد. بستگی آنان نبودن یا و بودن فقیر به ها انسان بدی

ای برنامه بنشیند رفتگر سر روی که است کرده خور چیز را شاهی باز که کسی آن شایدآن. داشته بیشتر. بوده بلخو شهر کردن ویران برنامه است اند. شده فقیر مردمش است میشوند خارج شهر از پیکر غول ی ها تریلی با شهر ثروت. افتاده کار از شهر صنایعبیشتر. تدریس آنجا در چاپلوسی دروس فقط یا و اند بسته را ها مکتب فقیر طبقه میشود

تعدادی. شده متعاد بیچارگی از جوانان در و اند شده دیگر های شهر آواره جوانان از اندفحشا. شده مشغول ساده کارگری به آنجا مالیاتهای آنان از و اند داده رونق را اند

نکنند. سنگسارانشان تا میگیرند سنگین

کشور. هم بجان را آنان و اند کرده بندی طبقه را جوانان حراج بلخورا شهر میاندازندبشرطی. آزاد کند فساد و دزدی میخواهد که کسی هر تا اند کرده ها داروغه حق که باشد

در. را عیب هیچ ظلم و حرمتی بی و بیشرمی و کردن غدعه و گفتن دروغ بلخو شهر بدهدمثال. شده خوانده کار آن نماز و باشد دین راه در آنکه بشرط نیست لواط میشود باشد

46

کارخانه. شده خوانده لواط نماز اینکه بشرط کرد شده بیکار کارگران شده بسته ها بشودمکتب. پناه اعتیاد به و اند کسی به ورود اجازه یا و اند کرده خراب یا و بسته را ها میبرندجوانان. شناسایی ب از را آ بتوانند مردم مبادا نمیدهند را مکتب نه و دارند کار نه که کنند اند. شده متعاد یا و کرده فرار شهر از یا و شده کشته یا و اند پرداخته بدکاریها و دزدی بهو. فرستاده زندانها به باشند انسانیت با و خوب خواستند که هم تعدادی آن به یا میشوند

دین. رو از تا میکنند جنسی تجاوز آنان شیطان. پرستی شیاطین شهر مردم بروند است و گناهان بی کشتن و رسانی آزار و تقیه و دزدی و جنسی بد شیطان و کشتار ظلم های

آنان. آنان ارجمند های بت از پرستی حیوان و پرستی شهوت و پرستی پول شیطان استبشوند. پرست شیطان دنیا همه که میخواهند

غارت به را کشور مردم سرمایه میخواهند آنان دارند دیگر نظری آنان های استاد ولی به شهر مردم همیشه تا کنند داغون را بلخو شهر صنایع و کنند برده را خودشان و ببرندو. محتاج آنان فحش او به آنهاست تایید مورد جمهوری رییس چنین این چون باشند

معظم ریاست بعنوان را او و مینشینند مذاکره میز سر او با باز ولی میگویند بد میدهندزیرا. قبول بلخو شهر مستطاب محترم قبول و مینویسد او کنند دیکته باو که هرچه دارندبه. امضا و میکند و است ماه در جمهور رییس عکس که بقبوالنند میخواهند مردم مینماید

قدرت. کرده نظر او همه. شیطانی میباشد به. او از بایست دارد نگاه هم چپ او بهراسندمردم. کنند. جنگ هم با اند ندیده یا و دیدند ماه در را او چهره اینکه سر بایست نکنند در را او چهره که اند کرده علمی مباحثه روزها و شده جمع بلخو شهر دانشمندان تمامیبعضی. دیده ماه ناقص قرص در را او چهره که اند داده فتوی بلخ شهر دانشمندان از اند

هم. دیده تابان ماه در را او چهره که دارند اصرار برخی و اند ندیده ماه قرص در اندعلمای. قرص در هم و کامل موضوع این سر در ها وهفته روزها بلخ شهر اعظم ناقص دارند. بسیاری مقلدان هم کدامشان هر و اند فرموده مرقوم کتابها و کرده جدل و بحث کره در جمهور رییس چهره که کنند ثابت نتوانند یا و بتوانند که است آنان عظیم علم اینبه. یا و هست رویت قابل ماه به رفتن از موضوع این دانشمندان و فقها این نظر نیست است. نشده دیده یا و است شده دیده ماه در وی چهره آیا که است تر مهم هم ماه کره دالری خروار بودجه و کنند تاسیس اینکار ادامه برای هم بزرگ دانشگاه یک است قرار

حالت در ماه رویت که رشته این استادان بهترین است قرار و اند گرفته نظر در برایش علوم این تا کنند استخدام گران های حقوق با را است ماه بریده و قرص و کامل و ناقص

علمای. تدریس دانشجویان به را فتوی شود واجب اگر که اند خورده قسم بلخو شهر کننداند. ندیده ماه در را رییس چهره بگویند که میدهند را دانشمندانی آن شدن کشته به

ابدی ریاست به آوری سام سر تبلیغات اثر در را خود بزمجه و دلقک که استادانی آنان آموز دست که نمیگنجند خود پوست در خوشحالی از اند نشانده موروثی و جمهوری

آنان. جنون حد بسر را آشفتگی و میکند ویرانه را بلخو شهر کل دارد با ظاهرا میرساند پولها همه و میشناسند مردم رییس بعنوان را او ولی میکنند زرگری جنگ خود آموز دست

آنان. باد به را همه تا میگذارند او اختیار در را کده ماتم به را بلخو شهر که میخواهند دهدکنند. تبدیل

که است بکن وحکومت بیانداز تفرقه همانا است بوده دلقک استادان نظر مورد آنچه رضایت و است کرده اجرا خوب خیلی را قسمت این خردی بی همه با رییس آقای

و. کرده متوجه بخود را استادان بلخو شهر رییس وی است دنیا دنیا تا میکند فکر است. خواهد باقی آمین. ماند

47

عشق با سکس و عشق بدون سکسو..

با. و هوس و شهوت با نه کنیم زندگی عشق با بیایید زمانی در پوزش عرض خودخواهی عشقی داستان نوشتن نمیدانم دارند بسیارقرار مشگالت دربرابر ما کشور جوانان که

را خود که است جوانانی زندگی از جزیی هم این حال بهر نه؟ یا است نیکو کاری آناندوستان. ایران قهرمان جوانان همه به درود. میکنند آماده آباد و آزاد ایران یک برای زمین

آشنایانت و دوستانت های سر درد و ها ناراحتی از مرتب چرا که میزنند نق بمن همیشه محبت از و ها دوستی از و عشقبازیها از و ها زیبایی از چرا که میکنند غر وغر مینویسی

تو. سخن ها اصال. بهتر را جامعه که نمیتوانی که تو و نیستی رهبر که نمیگویی چه بتو کنیتو. ته یا پیازی سر تو آیا حتی. به تدریس به فقط بایست و هستی معلم یک پیاز پردازی

بافی منفی آنقدر چرا که میگیرند ایراد بمن هم ناشناخته آشنایان و نادیده دوستان دیگرولی. چهره پهنای به که را ساله چهارده دخترک آن چهره که میتوانم چطور من میکنی

بمیرد. و بگذارد تنها کم سن این در مرا بایست مادرمن چرا که میریخت اشگ اش

متاسفانه. فراموش هم سر درد اینهمه دالیل از یکی شاید و نبودم تفاوت بی من کنمولی. کمک میتوانم که آنجا تا دیگران به میخواستم هی که است بوده همین بار این کنم

میدانید. برایتان عشقی داستان یک میخواهم مردم و است متفاوت ها سلیقه که بنویسمشاید. را یکدیگر تحمل و هستند عجول مثل پسرش و خر و نصرالدین مال مثال ندارند که باشد این در هنر شاید بود خواهند ناراضی مردم از ای عده همیشه که باشد خوبیمیدانید. آزار هم ها ناراضی به و کند راضی خود از را مردم اکثریت بتواند انسان نرساند

این به خر هستند ابله عجب اینها که گفتند مردم که بودند روان پسرش و خر با مال کهمال. خر دنبال به پیاده دو هر و دارند خوبی پدر عجب گفتند ای عده شد خر سوار میروند

نشسته خر روی قوی مرد او و است روان خر دنبال بیچاره بچه پسر است انصافی بیاین. باز. خر سوار پسر بار است دنبال پیاده پدر ادبی بی پسر عجب گفتند ای عده شد

خوب... وی و است خر را مردم که نتوانستند راهی بهیچ خرش و پسرش و مال سوارههمه. راضی همایون. زن نق نق و زن غر ای عده همیشه و را مردم کنند من با داشتندمیدانم. مشورت چیزی باره در تو با میخواهم فالنی گفت بمن روز و بود دوست که کنم

بهر. رهنمایی مرا داری بمن نسبت که دوستی با و نمیکنی مسخره مرا تو حال میکنیهمایون. نفر یک از بهتر نفر دو عقل یک. ای چهره خوش جوان است بسیار و زیبا سر بودوی. خاصی ظرافت او به وی تیره پوستی و سیاه چشمان داشت ای کره بچه از میدادپدرش. خوان درس های مادرش با تنها او و میرفت کار برای مسافرت به بیشتر بود

خانه. زندگی یک. طبقه دو دارای و بود تهران شمال در شیک خانه یک آنان میکردند مجزا

48

مادر. شان خرجی کمک تا میدادند اجاره آشنان و دوستان به بیشتر را طبقه همایون باشدداشت. هنری لیسانس اینکه مثل و میکرد کار اداره یک در

همایون. کار دولت برای و بود شده مهندس تازه که هم همایون بیست حدود شاید میکرد انتظارش در خوب ای آینده که گفت میشد مهندسی مدرک داشتن با و بود ساله پنج

همایون. نشسته قدیمی دوستان از یکی به را منزلشان کف هم طبقه که گفت بود خانه تا اند آمده موقتی اینجا به دخترش ویک شوهر با همراه وی و اند داده اجاره مادرش

دختر. ای پدر پهلوی و گرفته تالق شوهرش از که است ساله سی حدود شاید وی بخرندمثل. برگشته ومادرش زندگی پدرش با که دارد پسر یک هم سابقش شوهر از اینکه است

همایون. کمی ولی دارد زیبا صورتی و سفید پوست مطلقه زن یا دختر که میگفت میکند گرفته تالق که است سالی دو یکی و کرده ازدواج سالگی بیست سن در گویا است چاق

دوستان. مواظب است باز آبش راه سمین که ان داده هشدار همایون به مادرش استمادر. ای نقشه برایت باش به بود سنتی بسیار تحصیکرده زن یک که هم همایون نکشد

است. عظیم گناهی این که کند نگاه ناپاک چشم به سمین به مبادا که بود گفته همایون

ولی. نگاه خواهر یک چشم به او به بایست او به داشت دیگر نظری سمین اینکه مثل کند درب از و میکرد تهیه خوب ی غذا برایش میپخت کیک برایش میکرد محبت خیلی همایون

برایش. برایش ساختمان دستگاه دو بین میکرد. ناز خیلی برایش و میخرید هدیه میبردسمین. گرفتار خود عشق دام به را جوان این که داشت تصمیم گویا سی زن یک کند

مسلم. کرده داری شوهر هم سالی ده مدت که بود دیپلمه ساله خیلی که است بود با که بود هم زیادی زن دوستان دارای و داشت تجربه بود پسر مثال که همایون از بیشتر

عالوه. مبادله را خود سکسی های تجربه هم های فیلم مشت یک وی اینها بر میکردندباالخره. استفاده آن از هایشان دوره در که داشت هم سینمایی آپارات و سکسی میکردند

بود شده مند عالقه او به همایون و بود کرده را خودش کار سمین حد از زیاد های محبت و پدر باحتمال ولی نماید ازدواج روزی زن این با که میکرد راضی را خودش داشت و

حاال. موافقت ازدواج این با هم مادرش حتی شاید که میخواست من از همایون نداشتندمن. چه که بدهم نظر او به چشمانی و زیبا و بزرگ صورتی بودم دیده را سمین کند

و نبود مدرن و الغر وی هیکل ولی داشت صاف و لطیف پوستی داشت قشنگ و درشت نمیآمد بحساب هم فرم خوش و هیکل خوش ولی نبود بد حال بهر نبود بلند هم قدش خودش اسیر حدی تا را همایون بطوریکه داشت کامل مهارتی افکنی دام و دلبری در ولی

سمین. کرده زایمان از پس را بدنش زنانه های قسمت بیشتر که بود گفته همایون به بودهمایون. نموده خوشگل را آنها و است کرده جراحی را او بار چند که میکرد تعریف است

مثل است داده نشان سینمایی سکسی های فیلم برایش و برده خودش خواب اتاق به های فیلم سایر یا و پوست سفید جوان مرد یک با پوست سیاه زیبای زن یک عشقبازی

همایون. تحریک سکسی خیلی سمین ها فیلم این نمایش موقع در که میگفت کنندهسمین. کنترل را خودش که میکرده سعی هم همایون و میشده تحریک نزدیک او به کند از و کند تحریک بیشتر هم را جوان تا چسبانیده می همایون به را های سینه و تن میشده

ولی. خود کنترل سخت را خودش توانسته می داشته سخت تربیت یک که همایون بیخودکند.

های قسمت دادن نشان با و میاورده در هم را شورتش حتی سمین که میگفت همایون کند. بیخود خود از را وی که میخواسته خطرناک و ممنوع های قسمت و بدنش زنانگی را همه هستند قشنگ چقدر من زنانه های قسمت که ببین که میگفته غرور با سمین

49

نشان. تو برای ام نموده خوشگل آنرا و ام کرده جراجی برهنه های سینه دادن ببین فراوانی جذابیت همایون برای که است مسلم آن قرمز برجسته های نوک و سفیدش

فکر. خطا پا از دست میبایست او ولی بود داشته و شود دار بچه سمین از اینکه نکند این عاقبت از همایون که است مسلم میشود چه نکند موافقت آنان ازدواج با پدرشولی. هم وحشت ها دیدار زن یک برابر در و بود مرد یک هم همایون دیگر طرف از داشتسمین. مقاوم خیلی نمیتوانست سکسی و پوش خوش و زیبا و تجربه با خبره باشد

را او میداد قرار او راه سر در را خود بیاید کار سر از همایون تا میشد منتظر همیشه با و میآورد لذید غذای و شرینی و شربت برایش آنجا در و میکرد خوابش اتاق به دعوت

و شکم و ها سینه و میبوسید را او باحتمال میگذاشت بسر سر و میکرد بش خوش اوو. او به را رانهایش قسمت و میبرد همایون پای میان را رانهایش از یکی یا میمالید

همایون. آتش را همایون بیچاره و میکرد لمس را او شده برجسته گی مردانه یک از میزد فیلمهای زیادی تعداد وی که میدانست اینکه و میترسید سکسی این با گرفته طالق زن

میداد نشان او به بزرگ آپارات با را همه سمین و نبود ویدیو موقع آن در و دارد سکسیسمین. کوچکتر سینمایی های پرده از شاید کمی یک که بزرگترین منظور همین برای بود

برای بود پذیرایی و تجمع سالن حقیقت در و بود مربع متر چهل از بیش شاید که را اتاق فیلم برایشان و کند دعوت آنجا به را زیادش دوستان بتواند تا بود کرده انتخاب خواب

سمین. نمایش سکسی سینمایی های هیجان بدنش های گی برجسته میدانست که بدهد بطور و میکند را لباسهایش خودش مخصوص آرامش با تردستی با همیشه هستند انگیزمیباشد. تر آزاد اینطور که میگفت و میگرفت قرار همایون نزد زاد مادر لخت

شب خاطرات دفتر کننده تحریک سینمایی فیلمهای دادن نشان بر عالوه همایون برای را خود زفاف شب کامل شرح بودند کرده ازدواج که زنش دوستان که داشت هم زفاب جوان مردی برای را آنها انصاف بی این و بودند نوشته جزییات ذکر با سیمین برای

که. مجردی دقیق بطور خود عشقبازیهای کامل شرح کرده ازدواج تازه دختران میخواندکه. نوشته یکروز. التهاباتی چه آنان و میکند چه مرد بودند دفترچه همایون هم داشتند

تمام خوانا و خوش خطی با دیدم داد نشان بمن و آورد را سیمین زفاف شب خاطراتاز. نوشته ظرافت و دقت با عروسان نو را عروسی شب حوادث شدن بلند شرح بودند

شیطان دو این اتحاد و خودشان کوچولو خانم شدن خیس تا شوهرشان کوچولوی آقاو. دیگر و پستانهایشان های مکیدن و خوردنها و ها مالش کامل و دقیق شرح نیز کوچولو

ولی. های جا بود داده بمادرش که قولی و ریزی آبرو و آینده ترس از همایون بدنشانولی. نکرده خطا پا از دست شاید و کند ازدواج سیمین با که میخواست دلش خیلی بود دوستی قدرت نه میکرد تشویق ازدواج برای را همایون که بود سکس قدرت بیشتر

از. انداختن دام به تالش در سیمین و میگذشت ماهی شش شاید جریان این وعشقکم. همایون باالخره و شهوانی روحیه این با زن این که بود افتاده شک به همایون کم بودمسلم. کرده بند او به چرا و ندارد مردی دوست چطور زیبایی آزاد زن یک که است است

بترسد. بکارتش دادن دست از که نیست دوشیزه یک او مثل

همایون. مکالمه سکس اطراف در اش همه وی اینکه و به که گرفت تصمیم میکرد که بخصوص بشناسد بهتر را جنسی بمب این شاید بدهد گوش سیمین تلفنی های مکالمهبا. عروسی او با بود گرفته تصمیم تاسه نیم ها مخابراتی بقول و بود بلد که راههای بکندیک. فرا گوش اش طوالنی های مکالمه به بخصوص او مکالمات به است که دیدم روز داد

شاید. ناراحت و برافروخته بسیار آمد ما خانه به شدن عاشق راه در یا عاشق همایون بودمیگفت. هم کمی گفتم. چه من میدانی امیر خشمگین با تلفن پشت او گفت. نه شنیدم

50

و. کرده برقرار جنسی رابطه میآمدند پدرش دیدار برای که پدرش حتی دوستان استو. کرده کیفی چه که میکند تشکر آنان از تلفن پشت کارهای از التهاب با ها ساعت است

من. صحبت جنسی و مقاربتی گفتم میکنی باور تو آیا گفت نداری که مدرک گفتم میکندهمایون. هم نامزد او با که تو ولی میکنم باور من که است مسلم حالیکه در گفت نیستی

که دیگری مرد با و میرود شب همان در و میکند دوستی و عشق اظهار قدر این بمن اوو. مقاربت دارد هم بچه و زن و هست هم پدرش دوست عشق وی با صبح تا مینماید

دوست. بازی یک بود ثروتمند تاجر یک و ساله پنج پنجاه مرد یک شاید که پدرش مینماید میکرد. عشقبازی بعد روز صبج تا او با و میرفت آنجا به سیمین که داشت آپارتمان و بودم بسته دل او به ها سختی همه با وگرنه فهمیدم من که شد خوب داد ادامه همایون

گفتم. ازدواج او با که میخواستم ارقه چنین این زن یک شوهر که آوردی شانس که نمایمهمایون. تو گوش بدنت بزرگه تکه وگرنه نشدی ای تو میگوید سیمین به شب همان بودسیمین. دیگری مرد با چطور میکردی عشق اظهار بمن که به احتیاج من گفت میخوابیدی

برایم میخواستم هرچه هم و میداد سکس هم بمن او نمیدادی بمن که تو و داشتم سکسمیدانستم. عذاب ترا خواستم نمی من ببخش مرا حال بهر ولی میخرید ما بین که بدهم تو خوب ولی بخوابم هم تو با میخواستم تنها من شاید و هست زیاد علمی و سنی اختالف

من. بعد و کنی ازدواج من با اول میخواستی تنها من کنم صبر توانستم نمی که بخوابی. نمیدادی بمن تو که میخواستم سکس

بتو میشود که هستی پاکی و سالم پسر یک تو که میدانم دارم دوست ترا واقعا من ولی ولی. اعتماد من. دختر یک که من کرد به احتیاج و ندارم شوهر که هستم زن یک نبودمبهرحال. سکس امیدوارم. بسیار دارم من. نداشته تنفر من از که متاسفم بدی زن باشیمن. عشقبازی که دارم دوست من نیستم از آنان و دارم را زنانه های دستگاه این کنم

سیمین. کنترل را آنها نمیتوانم تو مثل من میخواهند من از پر چشمانش حالیکه در کنم و پاک پسر چنین این که ترا و ببوسم ترا که میدهی اجازه گفت همایون به بود شده اشگ

همایون. آغوش در هستی مهربانی اجازه او به بود شده دلخور او رویی دو از که بگیرمچند. آغوش در و ببوسد را او که داد خانه مادرش و پدر همراه سیمین بعد روز بگیرد

رفتند. بود خریده برایش تاجر مرد که آپارتمانی به و کردند ترک را همایون

معشوقه زیبا و دلربای چینی من

شده استخدام مهندسی تدریس برای که چینی زیبای استاد یک می با که میگفت سهراب وی. شده آشنا دانشکده در بود در و داشت دکتری درجه مکانیک مهندسی رشته در است

وی. تدریس لیسانس فوق و دکتری سطح در خودشان کشور خیره زیبایی بر عالوه میکرد بشمار کامل اعجوبه یک هم هوشی و فکری لحاظ از و بود وسیع دانشی دارای اش کننده

با. بدو همان از بود خوانده کتاب روی از و چین در را انگلیسی اینکه وجود میرفتاین. هم پاسخ حتی و میفهمید را انگلیسی براحتی ورودش هشت بیست زیبای زن میداد

تراش خوش بسیار و صاف هیکل یک دارای عالی تحصیالت سرشار هوش بر عالوه ساله

51

تراشیده نقاشی مدلهای و ها مانکن مثل درست و باریک و بلند او قد و بود متناسب وخالق. شده و. داشته روا را نهایتی بی بخشش و بذل گونه هر وجود این در متعال بود بود

متعال خداوند را همه سرشار هوش و دانش یک و زیبا هیکل یک با همراه زیبا چهره یکبود. داشته ارزانی وی به

وهمه شد دانشجویان دلخواه استادان از یکی بزودی وسیع دانش و معلومات داشتن با زیبایی االهه واین رعنا بت این که داشتند سعی دکتری و لیسانس فوق دانشجویان

کالس. آنان استاد و مدرس واله دانشجویان از پر همیشه و شلوغ بینهایت وی درس باشدوی. وی شیدای و ندانسته کس هیچ بطوریکه میکرد تدریس عالی بسیار و مهارت با بودبا. خارج او کالس از مدتی در وی ولی نبود وی مادری زبان انگلیسی زبان اینکه نمیشد

سخت موضوعات براحتی ماه دو از بعد شاید و شد مسلط کامال زبان این به کوتاه چنان گسترده و تشریح خود دانشجویان برای ظرافت و دقت نهایت با را مهندسی و علمیمن. ای گله وی بودن خارجی از دانشجویان از یک هیچ بطوریکه میکرد در که هم نداشت حتی. شدم برگزیده او همکار بعنوان بودم شده تحصیل فارغ آمریکا از رشته همان

میتوانید دانش و علم گنجینه این با که شما بحال خوش که میگفتند بمن هم دانشجویانکنید. کار

همه. اجتماعی و مهربانی هوش زیبایی کامل االهه یک اغراق بدون می دوست را او بوداو. هم شاید و داشتند همه. مهندسی فنی دانشکده چراغ بود شده میپرستیدند چون ماو. چینی زیبای این گرد پروانه ها پرسش همه پاسخ تمام استادی و متانت با او میگردیدند

مثل. را در را مطلب همیشه نمیدانم نگفت هیچوقت نداشت پایانی او دانش اینکه میدادبودند. آستینش در ها پاسخ و داشت نظر

ولی. هم توالت حتی می بزک به احتیاج او زیبای و درشت بسیار و سیاه چشمان نمیکردمژه. دوزک و نداشت را گری مشاطه حاجت اش برجسته و کلفت و بلند های نداشت

صورت. لب برق و رنگ به احتیاجی سرخش یاقوت چون لبان و وی صاف و گیرا نداشتبود. شده تزیین عطر و کرم صدها با گویی وشفافش براق و نرم پوست

انسان که بود چهره پری این نگاه در زیبایی و لطف آنقدر و میکرد کالفه مرا نگاهشوی. نگاه دیگری سمت به و کند نظر صرف چشمانش خیره نور از نمیتوانست برای نماید

تمامی من و بود زیبا مصاحب یک و دانشمند دوست یک و خوب همکار یک خواهر یک منبا. او در را خوبیها مردم و داشت گرایش وی بسمت سرها میرفتم که هرکجا او میدیدم

آشنا او با و شوند دمخور کمال و زیبای االهه این با میخواستند مردان چه و زنان چهگردند.

خانواده تمامی جای وی براحتی بودم داده دست از تصادف اثر در را همسرم تازه که منمیگفت. پر مرا ولی. عروسی روزی من با میخواهد دلش و است من عاشق که کرد کند

بهمان. نامزد حتی هم با ما که نبود حاضر اکنون من. راضی نوجوانانه دوستی شویم بود زیبایی و هوش وی از که شوم فرزندانی صاحب کمال االهه ازاین که داشتم دوست خیلی

ولی. ارث به را من. جدی مرا مکرر تقاضاهای او ببرند دوست خیلی را او نمیگرفت یک میخواست تنها او ولی بکنم بیشترش توجه برای هرکاری که بودم حاضر و داشتمیا. من معشوقه نبود حاضر حتی و بماند باقی من برای دوست من. زن یا و نامزد بشود

زنده من برای را امید این کشیدنهایش آغوش در و ومحبتش دوستی با همراه رفتار ولی

52

و. خواهد را بله جواب روزی باالخره که بود داشته نگه حوصله و صبر بایست من دادمیگفت. پیشه پدر. دانشگاه ان استاد فامیلش تمامی که کنم از دو هر مادرش و هستند

دارا را ممتاز استادی درجه هم خواهرش و وبرادر هستند دانشگاه بنام و نامی استادانخوب. باشد. میتوانست آسمانی هدیه یک زیبا نابغه این از فرزندی داشتن میباشند

کنند ازدواج آدم با نمیخواهند و میخواهند سکس تنها انسان از که هستند زنانهایی زندگی درجوانان با و هیچی بعض کاشی فعال ولی آمد خواهد گیرشان بهتری شوهران میکنند فکر زیرا

آل ایده مرد مادامیکه تا میکنند برقرار هم جنسی ورابطه میشوند دوست ثروتمند و خوبرو . ولی نمیشود زن آن داشتن دلیل باال سطح زن یک با خوابیدن که است این کنند پیدا را خود

همان وبه نداشت را کامل آغوشی هم و وصال تمنای و آرزو و بود قانع ناز بوسه با تنها می . بزرگ آمریکا در که من میشد راضی اش نوجوانی دوره خودش بقول نوازشهای و ها بوسه

کنم ازدواج او با ومیتوانم دارم دوست خیلی را زنی اگر که بودم گرفته یاد بودم شده . باهم ما که سال سه از بعد نمیخواست را این می ولی بشوم هم همخوابه وی با میتوانمحد در معشوقه یک تنها او و کنم جلب بخود ازدواج برای را او مهر بودم نتوانسته بودیم

. نمیدانم ولی داشت دوست مرا وخیلی بود مهربان خیلی بمن او بود نیاز و راز و کنار و بوس . بخودش مرا وعشق دوستی هیچوقت که میگفت میرفت طفره من با ازدواج از چرا

. در خود عقد به را عیار بت این که نتوانستم کردم هرکاری من ولی کرد نخواهد فراموش . آخرین. میداد آزار را او دیگری مشگل یک یا و داشت دوست خیلی را آزادی اینکه مثل آورمخیلی تورا من من سهراب اشگ از پر چشمانی با کردم ازدواج تقاضای رسمی وی که باری

. تو نمیکنم فراموش را تو عشق و مهر هیچوقت هستی من وجود همه تو دارم دوست . . . آخر میتوانستم ایکاش توبشوم زن نمیتوانی اکنون من داری جا من فکر و قلب در همیشه

آنان دوی هر و بگذارنند باهم را روز و شب و باشد کسی با سال سه انسان میشود مگردر را یکدیگر کنندو نوازش و ببوسند را همدیگر مدتها و هستند هم عاشق که کنند اعتراف

. دیگران شاید چرا بفهمم نتوانستم که من نکنند ازدواج هم با باز ولی دهند فشار هم آغوش . ازدواج بدون سوزان و عمیق عشق این دلیل نتوانستم کردم فکر هرچه من بشوند متوجه

بتوانید؟ شما شاید کنم درک را

53