یک روز از زندگی شاه

35
ﯾﮏ روز از زﻧﺪﮔﯽ ﺷﺎه روز ﺟﺰا] ﻣﺠﻠﺲ ﺷﺎه ﮐﺸﯽ[ ﻧﻮ ﺷﺘﻪ: ﻣﻬﺮي ﯾﻮﺳﻔﯽ ﺎ اﻟﻬﺎم از ﺑﻌﻀﯽ ﮐﻠﻤﺎت و ﺟﻤﻼت ﻧﻤﺎﯾﺸﻨﺎﻣﻪ ﻫﺎي ﻣﺮگ ﯾﺰدﮔﺮد ﺗﺎراج ﻧﺎﻣﻪ و ﻣﻮﯾﻪ ﺗﻬﻤﯿﻨﻪ در ﺳﻬﺮاب ﮐﺸﯽ !

Upload: yousefi1979

Post on 29-Jul-2015

230 views

Category:

Documents


9 download

DESCRIPTION

نمایشنامه یک روز از زندگی شاه – روز جزا]مجلس شاه کشی [

TRANSCRIPT

Page 1: یک روز از زندگی شاه

روز جزا –یک روز از زندگی شاه

]مجلس شاه کشی [

مهري یوسفی : شتهنو

تاراج نامه و مویه تهمینه در سهراب –کلمات و جمالت نمایشنامه هاي مرگ یزدگرد بعضی ا الهام از ب

کشی !

Page 2: یک روز از زندگی شاه

: فهرست نسخه خوان

زن غالم مقنی و آقا محمد خان قاجار ام النساء ....................................................................

برادر زاده آقا محمد خان قاجار خانبابا جهان بانی ....................................................

روحانی و کتاب خوان آقا محمد خان قاجار.................................................. شیخ جعفر تنکابنی .

شوهر ام النساء غالم مقنی .......................................... .....................

آقا محمد خان قاجار ........................................................ قاتل صادق نهاوندي

جن گیر دربار جعفر جنی ..............................................................

رئیس ایل قاجار دوقان ...................................................................

دژخیم دربار ................................................... میرغضب .............

زندان بان دربار نسقچی باشی .........................................................

صحنه یاران :

–تفنگ چیان –شمخال چیان –حشم داران –چاپارداران –آرشین مالچیان –پیله وران –چیالن گران

–کشیک چی باشیان –قلعه بیکان –دژخیمان - جارچیان – -قوروق چیان – قورچیان –حمله داران

برادران -مالزمین –پیش کاران -فراش باشیان

Page 3: یک روز از زندگی شاه

آقا محمد خان قاجار در شهر شوشی واقع در قفقازیه ، جان خود را فداي یک قاچ خربوزه کرد . او «

تاریخ ( ! ) » ... وي را به قتل رساندند ، نوکران خود را تهدید به قتل نمود و آنها از بیم جان

تختی در آن با جسدي بر آن که ، شده افراشته بر آن از موي بز به رنگ سیاه ، 1مفرجیسکویی در میان که

مرصع در کنارش آویخته 2تاج شاهی در گوشه ایی و توپوز . نهاده شده دوشکی بر تخت و کفنی بر جسد

و دو قبضه طپانچه و خنجري بدون نیام کنار تخت جلیقه ضخیم پشمی و نمدکاله سفید و مدور از گشته ،

در فاصله ایی دورتر چند چاتمه تفنگ گوشه ایی از همچنان روشن ، 3مردنگی و زیر جسد گذاشته شده

یرون دامان خیمه نیم باز و ب خانبابا ناله می کند و زن ، مویه . شیخ قرآن می خواند . ، خیمه را احاطه کرده

از آن ؛ صحنه یاران هریک به خاك می افتند و بر می خیزند و می جهند. اسب و استر و اشتر هر یک به

...گوشه ایی رمیده شده

به رسم وظیفه همه را گرد آمده ایم که شاه شهید 4اینک اینجا در یورت ]البه کنان [خان بابا جهان بانی :

م و بر سینه بزنیم و سیاه یتا گل بر سر بمالی میبرسانم و به گوش هاي شما یم و در هر میدان بخوانیخبر ده

شیون از دل ! بپوشیم و رجز بخوانیم و شب زنده بداریم . کتاب بر سر بگیریم و توبه کنیم و استغفار

و برآوریم و نماز وحشت بخوانیم که بی پدري دردیست جانکاه ... و بدرانیم و بسوزانیم و شقه شقه کنیم

چهار پاره گردانیم و پوست از سر بکنیم و میل بر چشم بکشیم قاتل آن شاه شهید را تا عبرتی باشد براي

!دیگران که به مخیله راه ندهند شاه کشی را

گریه کنم یا بخندم زیرا دریا فرو رفت و گوهر برون آمد !شیخ جعفر تنکابنی :

نه ، بیهوده می نامیدش ... نگویید ، نخوانید ، بس کنید مگر او را نمی شاه شهید !!! ]خروشان [ ام النساء :

شناختید ؟ ! مگر فراموشتان شده است ؟ !

ببند دهانت را اي ام الخبائث ... با این درشت گویی سرت را بر ]غران جا خورده و [ خانبابا جهان بانی :

خوانی ؟! . ایران امروز مجلس عزاست و تو کفر میباد خواهی داد

چادر شب –خیمھ - ١٢

گرز کوچک و سنگین – عصای سلطنتی - چراغ شب - ٣ چادر - ٤

Page 4: یک روز از زندگی شاه

، از این پروردگارا... العیاذ و باهللا ]دستانش را رو به آسمان می گیرد ورد خوان ، [: شیخ جعفر تنکابنی

جنازه میت بر زمین و شما به ]رو به خانبابا [همه معصیت به تو پناه می برم . بندگانت را چه شده است .

!ان باد مجان هم افتاده اید . شرم

نه تاکنون ن مصیبت و بالیی قبیح رایچن، هشت دوره دوازده ساله از خدا عمر گرفته ام ]افتان [ : 5دوقان

! اشاقه باش دیده ام و نه در ایل یوخاري باش در ایل

کتمان نکن اهللا وردي بیک ... از واقعه کرمان بی خبري ؟! از کشتار بیگناهان ] رو به دوقان [ام النساء :

تفلیس چی ؟ آیا ندیدي که با خان زند چه کرد ؟ که بود آنکه شهر کرمان را به شهر کوران مبدل کرد ؟!

ادار شویت نمی دانستم آن شاه بزرگ مار در آستین پرورانده ! به خیالم عز ]کفري [ خانبابا جهان بانی :

دژخیم سر و دیدپاسخ هتاکیت را خواهی به زودي بر شهیدان می کنی !هستی ؟ به خیالم این عجز و البه

و شقه 6از تنت جدا خواهد کرد اي خودسر ... سر بریدن از تو کمترین سزاي ممکن است باید تو را مکحول

آمرزش ظل اهللا هر روز بر آن میت مبارك دستور داده ام شصت قراي قرآن براي ]رو به شیخ [شقه کرد

جزء به جزء قرآن را تالوت کنند و به پاشاي عثمانی نوشته ام که میت مبارك عمویم را در نجف بین

النهرین در جوار امام اول دفن نمایند ... تو نیز سه روز را عزاي عمومی اعالم کن که مستحق آن شاه شهید

! باشد

طور است که فرمودید به میرزا مسیح تهرانی سپرده ام که سه دسته بزرگ از همانشیخ جعفر تنکابنی :

!عزاداران چاله میدان و سنگلج و عودالجان سینه بزنند و نوحه بخوانند

با بیرق هاي عزا و شمایل به دست ، هر یک مویه کنان بر سر می کوبند و بر سینه و با غریو صحنه یاران [

آمیخته به بانگ کرنا و چوبک و نفیر دسته ها را به پیش می برند و با برهم کوبیدن سنج ، شیون به اوج می

]رسانند

تا 7کامکار می سپارم تا از چاله سیالبی آري .. آري .. من نیز به روسپیان شهریار ]با تمسخر [ ام النساء :

!آمرزیده روح باشد اخته فرو مایه راه بپیمایند تا اینهل هل کشان و ولوله کنان و قیهه زنان ارگ سلطنتی ،

که سر دشمنی با از فحواي کالم تو پیداست ، ناقص عقلاي زنیکه ]لرزان از خشم [: خانبابا جهان بانی

ما داري ! قسم به غرورم که با این تلوار چهار شقه ات خواهم کرد و قبل از آن به سربازانم می سپارمت تا

!از تو کام گیرند ... افسوس که شرمگین مردي خویشم و اال یک لحظه به تو مجال نمی دادم

٥

کدخدا –بزرگ طایفھ - کور کردن چشم با میل داغ شده - ٦ روسپی خانھ - ٧

Page 5: یک روز از زندگی شاه

اید در روسیاهی من ، پس مجال نده .. گر خدا و شمشیر تو یکی شده ]لگد به زمین کوبان [ :ام النساء

!همچون آن خواجه که زن هاي شهر را به سربازان خود گذاشت ، مرا بگذار و بگذر

ینم بهاه این چه غرایب است که بر زبان می رانید چشم می بندم که ن ]رو می گرداند [: شیخ جعفر تنکابنی

!؟ کجا هستند ناصحانو گوش می گیرم که نشنوم کجا هستند اصحاب عقاید ؟

! کجا هستند برادرانم که از عصب به ابرو گره می زدند ؟ کو پنجه غیرت ام النساء :

این چه صفت هاي ناشایست است که بر زبان می رانی اي زن ؟ ظل اهللا تا روزیکه شیخ جعفر تنکابنی :

بود و مردي بود مجلس آرا ... عمرش به حیات بود ، از منورالفکرترین کسان بود ، اهل فضل و مطالعه

هنوز تقریري که بر کتاب هایی که بر بالینش خوانده ام زبانزد صاحب منصبان است . کیست که نداند و

!ندیده او متدین بود ، کیست که نداند و ندیده او هرگز نمازش به قضا نرفت

تو آنچه را که من دیده ام ندیده ایی ! تو قتل برادرانم را ندیده ایی تو ندیده –نه ]خروشان [ ام النساء :

را دیدم که از بیم عبرت من ، خود را از –خواهرم –ایی که چگونه مرا به یغما بردند .. زیباترین عروس

ه گذشته به بام خانه فرو انداخت و مادرم به ضیافت مرگ موش رفت .. گردن به یوغ دادن بهتر از آنست ک

!محاق فراموشی سپرده شود

شاه بزرگ چگونه این زن ناسپاس را همخوابگی خویش نمود حیرانم که آن ]دو دل [خانبابا جهان بانی :

و این مظالم را با چشم خویش می دید یک اگر آن شاه بزرگ بر جاي بود اینکو سوگلی حرمسرا کرد ...

!است بر زبان مردگان دم نمی آسایید آه که این پرسش خاموش

تو چه سلیطه ایی که اینهمه ناسپاسی ]طعنه زنان [ه ! –ها ]صحنه یاران هر یک ناباور و زبان بند آمده [

از تو بر میآید ؟ !

به نامی بسنده –آري ]غران [در من چگونه می نگرید که از شوي ، تنها نامی بر من است ؟ ام النساء :

کرده ام که بزرگی اش جایی براي همتاي خود نگذاشته ! در من به چشم همسر منگرید که با کشنده آن

! رومبستر حاظرم بهخواجه

... در روزگاران ما زن مطیع بود و خان زاد نه سرکش و گستاخ ، تقصیر از بزرگان است و مشایخدوقان :

تفنگ کلبی قیقاج می زد ، د که دمی نمی آالمید و مدام به تاخت بود وزنی چو جیران مادر شهنشاه زن بو

نه همچو ] رو به ام النساء [ از دوش بر نمی داشت اگر شکاري به خانه نمی آورد . همآورد هر مردي بود

Page 6: یک روز از زندگی شاه

تو نازنی با آنهمه سرخاب بر گونه و عناب بر دو لب و وسمه گرد چشم و زرك بر رخسار و زبان دراز ...

!افسوس که راویان آن شعر مرده اند و کاش من نیز

من نیز دوغ می زنم و ماست می گیرم و اجاق اهللا وردي بیک به روانت سقلمه مزن ]مطمئن [:ام النساء

! می افروزم و خمیر ور می آورم ... شما جز گزلیک براي بریدن سبزیها چه به دستم دادید ؟

تو مرا یاد مادرم می اندازي که همیشه دلواپس بود. سوگند به قزل قورت ، ] غران [انبابا جهان بانی : خ

کم از زنان هستم که تو را به دست تیغ نسپارم ! خونی که از تو بریزم و به خونی که در من می جوشد

ادعا مفروش ، رسم شماست کشتن شوي و اتراق با زنش ! ام النساء :

به کنید و و یغماي خانه به خانه یرلیغ بزنیدفردا طبل ایلغار ، طائفه این زن دربهتر آنست که دوقان :

تا عبرت همگان شود ! بکشید ،شادي کاسه هاي خون سر

شما که مرا همه تن جوشن از دعا کردید چیست که جرم والیتی به خون والیت دیگر ]آشفته [ام النساء :

!چهره بهتري نشان بده دروغ تر از دروغ هاي دیگرت نیست . . توقع مدار که التماس بشنوي !؟شویید

بر جنازه میت درست نیست این نغمه هاي شوم ، بس کنید - استغفراهللا ] توبه کنان [: شیخ جعفر تنکابنی

، مگر نمی دانید روان مرده تا سه روز بر سر مردار ایستاده است ؟ او اینجاست میان ما . مبادا به رنج درآید

سخن درآید ! به ، مبادا برآشوبد ، مبادا

به درك شو اي روان ؛ یا به سخن درآ و بگو چرا مجنون ]خیز بر می دارد و به هوا می جهد [ ام النساء :

!از من ستاندي ؟

دست بردار اي زن ! این کار که تو می کنی افسون افسونیان است . آیا از دین به در شیخ جعفر تنکابنی :

!ایی ؟شده

بگذار تا نفرین مرا بشنود ، بسوز ،خود را به مردن مرگ نزند اگر روان آن خواجه اینجاست ، ام النساء :

]شیخ دهان او را می گیرد [!اي روان

شوم میبینم !طالع همچو ایام نحس،جعفر جنی :

!گوي چه می بینی ؟ جن گیر دربگو اي : خانبابا جهان بانی

!آنچه می بینم موي بر اندامم راست گردانید ! اي کاش این گوي هرگز نمی چرخید ]نگران [ جعفر جنی :

Page 7: یک روز از زندگی شاه

!زود به سخن بیا و بنال که طاقتمان طاق شد ] بیقرار [خانبابا جهان بانی :

گرد پیکر خونالود پادشاه –ام النساء ، صادق نهاوندي ، غالم مقنی –: اي سلطان ، این سه تن جعفر جنی

نشسته اند مویه کنان . پادشاه همچنان در جامه شاهوار خویش بود و از همیشه باشکوه تر . نوري از شکاف

بر تن بیجان او کج تابیده بود ، و در آن نور ذرات غبار و هاي و هوي شیون تنوره می کشد . نشانه هاي

ه می بینم ... و من وامانده ام که چگونه این سنگدالن بر کشته مرگ همه جا پراکنده است . آري این بود آنچ

می گریند !

!: ما نه براو که بر خود می گریستیم و اشک شوق می ریختیم غالم مقنی

. پسرك بر فرزند . من آن جوانک را به خون جگر از خردي به برنایی آوردم ]ضجه زنان [ ام النساء :

. از آسمان تیر بال می بارید وهمه را او آماج بود ! نابلد و بود، بی شمشیرنارسیده من

!او گفت همین که جوانه زدم هزار عیبی بر من بستید که واویال از حرف این و آن غالم مقنی :

!معنا نیز دیگر شد ، کارد به جگرم ؛ خود را گفتم صورت دیگر کنم ]ناالن [ام النساء :

پیر شدم ! ، برس اي پدر که جوانی ندیدهاو گفت به دادم غالم مقنی :

چگونه پاك از جهانی بروم که پاك نیست . سرنوشتی ام مچاله و خط او گفت ]با بغض [: ام النساء

سرنوشت می خوانید . مادرم به تاراج رفت و که خورده ، مثل تعبیر خواب محالی بود ، اکنون آنچه

خواهرم همان خاکستري شد که به سر می پاشید !

دست روزگار همه را به چرا چوب در آستین نکنم و چشم نبندم ؟ او گفت پدر ] گریان [غالم مقنی :

دندان هاي ما که همکنون میان . یک چوب می راند. از روزگاري که خود را در چهره من نشان می دهد

اما کاش می شد اقال چشم می بندم به کوري چشم خویش و خود را بی حرمت می کنم ! درندگانیم

دلخوشم کنی که پس از مرگم جسدم را بی حرمت نکنند ! گفتم خودم کم زهر مارم و از خود بیزار ؟

آبرو همان گاه باختم که مجنون پسرم از بی حرمتی مجنون شد ! : ام النساء

!این ماوقع که می خوانید چیست ؟ چه کس حرمت از پسرتان ستانده ؟ جعفر تنکابنی : شیخ

آوازه اش عالم را کم آورده ! چگونه نشنیده ایی شیخ ؟ ]متحیر [:غالم مقنی

شیخ جعفر تنکابنی : من بی اطالعم از این سرگذشت !

Page 8: یک روز از زندگی شاه

باد ، شرش دامنمان را گرفت و به زور شرمگینم از بیانش ! آن خواجه که شرمش ]خجل [غالم مقنی :

شمشیر با پسرم عشقبازي کرد !

اینک او نیست ولی خداي او که هست !واه چه تهمت ها ! واه چه بهتان ها ! دوقان :

من از این حادثه سخت متحیرم ! گو برایم آسمان به ] سرش به دست می گیرد [ : خانبابا جهان بانی

آیا تو گویی شهریار ] رو به زن [زمین آمده است و زمین به آسمان ، شب روز شده است و روز شب .

تو را مجنون کرده است ؟! مجنون پسر ، کامکار

چهار شاهد عادل داري بندي آگاه باش که شاه ، شخص عادي نیست که بر او بهتان بشیخ جعفر تنکابنی :

!؟ آیا خود به چشم خویش دیده ایی ؟ آیا هوي از قفاي هوس بر تو غالب نگشته است ؟

پسرم سئوال ؟ خوشا دشمن که گردن می زند و دین نمی پرسد !شب اول قبر است و این همه ام النساء :

! از آبروي ریخته شده مجنون شد

تو سخن بگو اي مرد تا به تازیانه ات ]رو به غالم مقنی [... یاوه گفتن بس استخانبابا جهان بانی :

. آیا بزرگمردي چون شهریار قجر که مردي بود خوددار و متین ، العیاذ باهللا از پسرك تو کام نکوفته ام

گرفته است !!!

!: کاش زبانم از نیام قطع می شد و قادر به گفتن این حقارت نمی شدم غالم مقنی

وا مصیبتا بر این بهتان که می زنید .. گوش آسمان کر شود و نشنود چه نفرین ها که تنکابنی :شیخ جعفر

و اندرزهاي از زمین بر نمی خیزد . شهریار بزرگ اهل حالل و حرام بود ، از هر چه مناهی پرهیز داشت

! پیامبر خدا را به گوش هوش سپرده بود

چنان است و راه پیامبر را به خوبی برگزید و همچو او خواجه قجر هه ..الحق که ]با تمسخر [ ام النساء :

نیز مرتکب به تمام مناهی که در شرع اسالم حرام بود می شد و در آنحال اگر در شهر یکنفر مبادرت به آن

!مناهی می کرد به قتل می رسید

که چه می گویی ؟ کفران تو بر اهریمن بد سگال لعنت ، هاي زنی ]لرزان و هراسان [ شیخ جعفر تنکابنی :

! شایسته این مجلس نیست . ببر زبانت را

امر می کنم که مجنون پازوکی ، پسرت را به اینجا بیاورند و اگر جز این باشد که رفته ، خانبابا جهان بانی :

!شما را زنده در پس دیواري گل خواهم گرفت

Page 9: یک روز از زندگی شاه

!کاش پسرم زنده بود و ما خود در چاه می رفتیم م مقنی :غال

فریفت به هم زنده بود خود گواه حرف ما بود . آنگاه که پسرم را به خدعه ایی ب خواجه: اگر ام النساء

پاپاخ را بر تن ، لباده را بر دوش ، توپوز مرصع را [سپاهش گرداند . 8وعده ایی دلفریب که او را یوز باشی

من به تو پانصد سکه اشرفی می دهم ! ]فه ایی عبوس بر خود می گیرد در دست ، و قیا

بگو شهریار با تو چه گفت ؟ آیا –اینک اي زن تا جالد چوبه دار تو را بر آورد –بگو خانبابا جهان بانی :

جز مضحکه ایی بی مقدار و نمایشی سخره آور چیزي دیگر می تواند باشد ؟!

. این بد عمل مادون شأن پادشاهی شهریارا ، این عمل از من مخواه من شرمگینم از گفتن غالم مقنی :

شماست !

او گفت تاکنون پانصد سکه اشرفی به کس نداده ام و چون این هوس امانم ]بر می خیزد [ام النساء :

!بریده تا هزار سکه می دهم

! بازگرداند ولی آبروي رفته را نمی توان شهریارا شاید بتوان آب رفته را به جويغالم مقنی :

من خود به مرتبه ایم که اختیار جان و مال همه در دست من است لیک این تقاضا که از تو دارم : ام النساء

!و حاضرم هزار اشرفی بپردازم از سر لطف من است

م و از میوه هاي تنم بهره می : من و پدرم و جدم و جد او هم به پاکدامنی شهره ایم اگر زن بود غالم مقنی

شهریارا من از طایفه چرکسم ... بردید عیبی بر من نبود ولی آنکار که از من می خواهید در توان من نیست

!بعد از این چگونه سر بر آورم

!: دیگر از محبت زیادي من نظر سوء مکن . تا بحال به هیچکس این مقدار انفاق نکرده ام ام النساء

اي پادشاه ایران ، رعایت مصالح سلطنت بر مالحظات خصوصی رجعت دارد ! : نیغالم مق

ناگهان می [ بخت تو آنگاه تیره شد که فرزند من شدي آه کاش از اول نزاییده بودمت ] گریان[: ام النساء

آهسته حال . بعد از این تو عمله خلوت خواهی شد بس است ملعون ، نیازي نیست که سر برآوري ]غرد

!م راه تفرجگاه مرا بگیر و آنجا باش تا فراغتی بیابم و نزد تو آیم او آر

فرمانده دستھ ھای قشون - ٨

Page 10: یک روز از زندگی شاه

راه خالصم چیست ؟ اما آن کار از من ساخته نیست با شکنجه من عشق می کنی ؟ ]خجل [غالم مقنی:

من . آنچه بررسوایی من رسوایی هردوي ماست . نبوده و نشنیده اند شهریاري آنگونه کاري کند !رسوایی

بگذرد بر تو نیز تواند گذشت !

هر روز نیمی از مردم که بار عام می آیند فرزندشان را دهان قفل کن و کلیدش را فراموش ، : ام انساء

تقدیم بارگاه همایونی میکنند تا از مقربان و عمال خلوت من شوند و توي خیره سر خود شیفته نخواهی

رده ام و اال دستور می دادم سرب داغ در گلویت بریزند . اکنون پذیرفت ؟! افسوس که به تو علقه پیدا ک

می دانستم که آنروز ] گریان [ یوزباشی قشون را به تو وا می گذارم باشد که به درستی خدمت نمایی

و بانگ برآوردند که قوللر آقاسی مجلس سیورسات فراهم دیده ،پسرم را به دارالخالفه فرا خواندند ،

هد آمد . اي شهریار بزرگ اگر من زن شما بشوم دست از پسرم بر می دارید ؟! من براي مصیبتی پیش خو

اینکه پسرم را از غضب شما برهانم حاضرم که متعه شما بشوم مشروط بر اینکه بدانم به پسرم کاري

]می خندد [نخواهید داشت !

می کنی ؟ تو که ایی که من تو را تیر الف از کمان خودپرستی پرتاب ]تاج بر سر نهاد [غالم مقنی :

همخواب خود کنم و اندرونی من شوي ؟

بی تاب دیدنت ! اما اگر پنجه در گیسوي چنگم زنی –بهتر از شیرین –: گفتم آري بسیارند اینجا ام النساء

هر چه در چنته دارم از دلبري خرجت کنم ! در من حظی است چندان ، که در دگري یافت می نشود !

عین قراق قشو شده ؛ که به وقتش یورقه می –زنی خواهم از خوشی چون قیماق ! رهوار غالم مقنی :

پس زنی تمام کن ! ، اکنون که پا در رکابیدر عوض این زن به زیان می ارزد ! رود !

گین تر از زبان ببند پتیاره گیسو بریده ؛ بیزارم از این چهچه ناکوك ! شنیدي شیخ ؟ چگونه رن : دوقان

! شکر می کنم که زن نیستم ! حیا میان شما نیستخیال شب آواز می خواند ؟

ایستاده ] خروشان [. دانند خوب درد زخم جگرگوشه را ، زناناگر بودي شاید مرا نجاتی بود ! ام النساء :

اید تا چشمانم را در بیاورم ؟ یا دلم را از سینه بیرون بکشم ؟ چیزي بگویید تا باور کنم خواب زنان چپ

است ! و این خواب من است پیش روي من ! آسمان مگري ، و زمین منال که کار از گریستن گذشت و

ه را تنگ می کردي فرزند ؟ از تو جاي ک –آه بود.مرا –نیایش و نالش ! نه این از بخت تو نبود جانکم

که شیر –سزاوارتر به مرگ آیا کسی نبود ؟ این جهان آیا تاب دیدن بهتر از خود نداشت ؟ بخواب کودکم

دیگر تو را پاي گریز نیست از خوابی که همواره از آن می گریختی ! دانا تر از –از پستان مرگ می خوري

از درون ! آیا کسی به –خاموش –در خاکستر خویش می سوزم من بسیارند ولی نه دلسوخته تر ! پس

Page 11: یک روز از زندگی شاه

من رشک ورزیده بود ؟ آیا کسی مرا نفرین کرده بود ؟ آیا کسی جادو در کار بخت من کرده بود ؟ بهل

دهانم باز شود و هر چه بخواهم فریاد کنم ! چرا گریبان ندرم و گونه نخراشم ؟ چرا موي نبرم و گوشت از

سوگند به خودت که خدایی نیست ! ]رو به آسمان [نکنم ؟ چرا دو دیده به آتش نیفکنم ؟ تن به دندان بر

چرا دل دادي تا بشکنی ! فرزند دادي تا بگیري ! در بارگاه تو مرا بهتر از این بهره ایی نبود ؟ آه بانوي

؛ و تو از آن به آسمان ، تو به من چه بخشیدي ؛ جز دیدن مرگ فرزند ؟ اندوهی که کمش هم بسیار است

من بسیار بخشیدي !

نمی بینی اینهمه اینجایند سراپا گوش ... چه گوهري ، واي از اینهمه زشتی ، خاکم به سر غالم مقنی :

عزیزتر از ناموس که آسان بر کف نهادي ؟ این وسط مرا فراموش کرده ایی ؟ تومان تومان عرق ریخته ام و

به خدا سزاوار این ستم ! مقدار کردي واه که آسان ترم بود تازیانه دشمنآبرو خریده ام و تو همه را بی

!نیستم

کاش می شد سرنوشت را از چه جاي گله از سرنوشت که دست و پاي مرا سرنوشتم بسته . ام النساء :

آنچه طلسمات و غرایب که به کارم بستند ، به دادم نرسید . ناچار بودم از آن کار ... آه مادرم که سرنوشت !

چشم در چشم [حسرت دختر داشتی ، چرا مرا به دنیا آوردي ؟ تا اینگونه مایه شرمساري همگان شوم ؟

خودمان هر چه می خود را دل نگران می کنی به سیاهروزي من ؟ چرا در بال گرداندن از ]غالم مقنی

!توانستم نکنم ؟

نفرین به زیر و باالي روزگار ! تف بر این چرخ گردون وه که در چهار ]وامانده [شیخ جعفر تنکابنی :

گوشه این سرزمین بال دیده باران نفرت می بارد از سبکسري ، حیران از آنم که زمین و آسمان چگونه بر

جاي خود استوار مانده ؟!

اکنون دانستیم که تقصیري بر آن شاه شهید نیست ، او گرفتار در میان ]خشنود [جهان بانی : خانبابا

!خدعه زنان شده بود

صحنه یاران جملگی گرداگرد صحنه ، لگد بر زمین می کوبند و به آواي گلویی یکنواخت چانه می [

]غریو کشان غرشی سر می دهند : واي از زن ها ، واي از زن ها ... ، لرزانند و گام در گام

کنار کدامتان لب باز می کنید ؟ یا وانهاده اید خود بگویم در چه آتشی هستم ! –کنار ] غران [ام النساء :

ون این تخته بند خون آلود همان دالوري ست که گل از گلخانه قالی بر می کشید ؟ و شما او را مجن –هاه

که براي شمردن اشک هایم ایستاده اید ! به خدا پر از فریادم که اگرم برآید می خواندید . از من کناره کنید

!و بشنوند گوش از فلک کر کنم

Page 12: یک روز از زندگی شاه

دندان بر جگر فشردن بهتر که چون آرشین مالچیان جگر مدر ! مویه کم کن ! آرام گیر زن ! غالم مقنی :

! متاع خود فریاد زدن

سوگوارم به شیوه خویش ؛ مویه نمی کنم براي سرگرمی شما ! ]درمانده [ اء :ام النس

!درمان او مرگ است و با مرگ آرام گیرد شیخ جعفر تنکابنی :

به خدا راضی ام به مرگ و نه زخم زبان ، دریغ و دردا که این اجلی است که بی اهانت نمی ام النساء :

! چه فایده سمی زیر زبان دارم که جرئت خوردن نمی کنم .کشد

اي شهریار عالم گیر فرمان بران تا سر از تن شان جدا ]رو به خانبابا جهان بانی زانو می زند [میر غضب :

!کنم

میرند آرام باش . به خشم خود میدان نده ! می خواهی همینجا به یک برق شمشیر تو بخانبابا جهان بانی :

من براي مرگشان اندیشه ها کرده ام . –ست ؛ ونیز بسیار کوتاه ؟ این براي آنان مرگی زیبا و آرزو کردنی

قرآن بخوان شیخ ، قرآن ]به شیخ [ مرگی دیرانجام ، گام به گام ، زشت ، مرگی که ده بار مردن است !

! بخوان . جسد شاه شهید بیمناك گردیده از این همه تزویر

و جبار است و همه را عذاب خواهد است خداوند قهار ]زانو زنان در کنار جسد [: شیخ جعفر تنکابنی

... بپرهیزید از خشم خداوند !! و همه را نابود خواهد کرد داد

!شیخ دمی زبان در کام گیر ! اجنه خبر از کواکب می دهند ]با حیرت [جعفر جنی :

! آیا آنها از ایام سعد و نحس باخبرند ؟ ]در فکر [ خانبابا جهان بانی :

!: هیچ چیز از نظر پروردگار پنهان نیست شیخ جعفر تنکابنی

! به گمانم از توطئه ایی خبر می دهندجعفر جنی :

از طئه ؟! آیا کسی چشم بد به سلطنت ما دوخته است ؟ –تو ]ترسان و متعجب [ : خانبابا جهان بانی

خیال میکنی ما تاوان گناهی پس می دهیم است یا خویشاوندان ؟ از لشکریان است یا کشوریان ؟ درباریان

تاجدار می شهریارچیزي متوجه شما نیست شهریار ! خبر از توطئه ایی شوم در قتل ظل اهللا جعفر جنی :

دهند !

Page 13: یک روز از زندگی شاه

بیدي نیست که به ، می دانستم که آن شاه شهید -می ] و پت پت کنان یکهو ترسان [ : خانبابا جهان بانی

! این بادها بلرزد مگر آنکه خدعه ایی در میان باشد ... آن چیست زودتر مرا آگاه کن

: طالع نمایان نیست . چپ افتاده است آنگونه که پیداست پاي زنی در میان است ! جعفر جنی

! : زن شیخ جعفر تنکابنی

!ن –ز ]مسرور [ : خانبابا جهان بانی

!آري فداي سرتان گردم جعفر جنی :

تا بوده و هست همیشه پاي یک زن در میان است ! شیخ جعفر تنکابنی :

شیخ تو خود بیگمان خواهري داشته ایی و مادري و زنی و دختري . خصومت تو چیست با زن ام النساء :

! ها ؟ آیا در کتاب خدا سفارش شده ایی ؟

ظنین بر این اندیشه ام که تو در هاه ! لچر مزن ! ... خاموش باش اي زنک گستاخ ... : تنکابنیشیخ جعفر

توطئه قتل آن شاه بزرگ دست داشته ایی !

! اوظن ءسوبه همه ظنین بود و مدام عده ایی بیگناه به دام او نیز همچو تو ام النساء :

می کردم . ولی 9اگر بیم از درشت گویان نداشتم تو را تلواري ]رو به ام نساء [:خانبابا جهان بانی

!کنند تا عبرت دیگران شوي 10دستور می دهم تو را شمع آئین

دست از مطایبه بردار ، در یک مسئله با اهمیت مثل حیات پادشاه ایران ]رو به ام النساء [جعفر مقنی :

!نمی توان شوخی کرد

تو اگر بیدرنگ دماغ این زنیکه و بزرگان طائفه او را به خاك ، اه با فر و جاه: اي پادش شیخ جعفر تنکابنی

!نمالی این زن به زودي چشم زخمی به تخت سلطنت خواهد زد

!من مایل به سلطنت نیستم و ترجیح می دهم دور از تخت و تاج زندگی کنم خانبابا جهان بانی :

اي قبله عالم ، وجوه شهر گفتند شخصی چون شما که برادر زاده آن ]حیله گرانه [شیخ جعفر تنکابنی :

شاه بزرگ هستید نباید از تکلیفی که بر عهده اش قرار گرفته شانه خالی کند . امروز ایران سرپرست ندارد و

قطعھ قطعھ کردن - ٩

نوعی شکنجھ با شمع - ١٠

Page 14: یک روز از زندگی شاه

به زودي هرج و مرج در همه جا حکمفرما خواهد شد و هرکس که داراي چند تفنگدار سوار یا پیاده است

و باید پادشاهی در کشور باشد که گردنکشان را به جاي خود ! بر می آید بر دیگران حکمرانی کند در صدد

ما از این جهت درخواست می کنیم که تاج بنشاند و دست اشرار را کوتاه کند و آن پادشاه هم شما هستید

! بر سر بگذارید که براي سلطنت کسی را صالح تر و بهتر از شما نمی دانیم

من بدون اینکه تاج بر پس به دستور شرع و عرف ناچاریم که گردن نهیم ! ]شادمان [: ابا جهان بانیخانب

سر بگذارم حاضرم که سرپرستی شما را به عهده بگیرم . وآنچه را براي رفاه شما از دستم برآید خواهم

بنده شاه والیت –بدایع نگار دربار را مطلع کنید که به اسم من خطبه بخواند و سجع مهر ما را کرد.

فتحعلی شاه قاجار بنامد . توانگران را بخواهید که برنج و گندم و گوسفند و ماکیان براي طبخ حلویات

ب و هفت روز تناول کنند و آنگاه جارچیان را خبر کنید که به مردم بشارت بدهند که هفت ش 11ابتیاع کنند

. به نام ما سکه بزنید نه چون سابق بر روي مس ! بلکه فقط طال و نقره را و از هیچ چیز مضیقه نکنید

حاجی دائی تفنگ ساز و میر غضب را براي شادیانه ، شهر را آذین ببندید و چراغانی کنید . .مسکوك کنید

بت به ما بدي کرده اند را به آنها بدهید تا بر حسب احضار کنید و طوماري از کسانی که در گذشته نس

و بعد از آن مقربان و سرسپردگان اعمالشان بعضی از آنها را چوب بزنند و برخی را با آهن تفته داغ نمایند .

و وفاداران را بگویید اکنون ماه رمضان است و روزه گرفتن مجال نمی دهد که انسان به فکر کارهاي دیگر

اي شیخ این جعبه خاتم را از خاتمه ماه صیام به تخت سلطنت در دارلخالفه جلوس می کنم . . بعد دبیفت

تیول تو گردانم ! ، بگیر و قلمدان و یک طومار کاغذ بیاور تا یکی از امالك خود را در خمسه

] هر یک غو کشان ؛ مبارك باد ، مبارك باد ، مبارك باد ، مبارك باد صحنه یاران [

اي شهریار گیتی ستان ! از نفیر خوش این ایام و سلطنتتان مستدام : بسیار مبارك ها باد تنکابنی شیخ جعفر

آمین ! -، طالع ایران زمین رو به سوي سعد خواهد برد . کور باد آنکه نتواند دید ، کور باد آنکه نتواند دید

تکلیف این خیره سران چیست ؟ ] با اشاره به ام النساء [

! دنآستان ما نائل شو 12اجازه بده تا به شرف تقبیلبا جهان بانی : خانبا

باشی -آهاي نسقچی ]بانگ بر می آورد [: شیخ جعفر تنکابنی

!امر بفرمایید اي صدر اعظم واال مقام ]شتابان [ نسقچی باشی :

! رکش بوسه زننداین خاطیان را به پیشگاه همایونی ببر تا بر کفشهاي مبا: شیخ جعفر تنکابنی

خریداری کردن - ١١ بوسیدن - ١٢

Page 15: یک روز از زندگی شاه

]با ترکه ایی بلند بر پاهاي آنها می خواباند [: اطاعت امر نسقچی باشی

من میل دارم که به مناسبت این ایام وسیله مردن را تو خود انتخاب ]رو به ام النساء [: خانبابا جهان بانی

!کنی تا با زجر کمتر روح تو به جهنم واصل گردد

هر چند که همکنون شیرینی مرگ نمی خواهم سر بریده ایی باشم بر کله مناره اي ! ]مانده [ : ام النساء

براي من همچون عسل می نماید اما قبل آنکه مرا به تیغ دژخیم بسپاري ، محض خیر خواهی به تو می

]طوماري را از زیر لباس بیرون می آورد [ گویم که صالح در این است که از این طومار تو را مطلع گردانم

طومار ! چیست که خیر و صالح من در آن است ؟! ]شگفت زده و خشنود [ :خانبابا جهان بانی

خواجه تاجدار در اواخر عمر از خیانت یکی از مقربان خود مطلع شد ! و آن نامه را برادر شوي ام النساء :

است ! طومارد و آن همین کاکا نوروز شاطر به سمعش رسان –من

!شهنشاه از او نپذیر که این نیز خدعه ایی دیگر است ]نگران [ : شیخ جعفر تنکابنی

قدري آرام گیر تا ببینم ماوقع آن نامه چیست ؟ اي زن گواهی بر ]با تکان سري [ خانبابا جهان بانی :

صحت آن نامه داري ؟

آري دارم . اگر کاکا نوروز شاطر را به اینجا فرا بخوانی شهادت خواهد داد که چگونه آن نامه به ام النساء :

آن را براي یکی از امراي والیات ببرد . کاکا نوروز که 13او سپرده شد تا در قالب چاپاري تند رو

. ولی جه تاجدار رساند نمک پرورده بود ، نمک به حرامی نکرد و آن را به اطالع خواخدمتکاري وفادار و

!خائنین را به سزاي اعمالشان برساند عمرش کفاف نکرد تا

زودتر مرا مطلع کن که عنان طاقت از کف بریده ام . مقصدآن نامه چه ]بی تاب [ خانبابا جهان بانی :

؟! کسی بود

به نظر کیمیا اثر عالیجاه همایون و وارث ملک کیان ، « مضمون نامه مقرون به احترام زیاد است ! ام النساء :

» ابراهیم خلیل خان جوانشیر حکمران گرجستان و شیروان و والیات تابعه

؟ ! اجازه بفرمایید تا من بخوانمش ] ناگهان می ماند [: شیخ جعفر تنکابنی

پیک پیاده سریع السیر - ١٣

Page 16: یک روز از زندگی شاه

نه بگذار ببینم این خائن نمک به حرام کیست که دستش به خون شاه ]وخته برافر [: خانبابا جهان بانی

. ما که از سالله امراي بزرگ این کشور هستیم باید ببینیم که هر کس در این کشور شهیید آغشته گشته

!زودتر از خواب بر می خیزد دعوي سلطنت نماید و بر تخت بنشیند و ما را از حکومت بندازد

اي شاهزاده ، قدرت و سطوت آقا محمد خان به خاطر رنج ملت از ]ادامه نامه را می خواند [ ام النساء :

پرداخت مالیات هاي گزاف رو به وخامت است و هر آن می رود که شورشی در بگیرد و چه نیک باشد که

مام مردم ایران زیر اگر یکنفر از جا برخیزد و علیه این خواجه علم طغیان برافرازد ت تو آن آتش را بیفروزي !

امروز که تنور گرم است نان را بچسبان و طبخ کن ! من می توانم به نیابت از بیرق او جمع خواهند شد .

پیاده و سواره فرام نمایم تا آن بزرگ –تو زمینه را در دارالخالفه فراهم نمایم و یک قشون تحت الصالح

آنست تا دست از آستین بیرون بیاوري و با همین قشون اکنون وقت زاده به سهولت راه ترقی را بپیماید !

آقا محمد خان مردي است بی رحم و سرسخت و در راه حصول تاج سلطنت ایران را بر سر بگذاري !

منظور خود بی گذشت ، این مرد امروز شبیه می باشد به شیر بی سر و دم یا شیري که بر دیوار نقش کرده

می ترساند اما کاري از وي ساخته نیست . مواظب باش که از جریان این نامه باشند و مردم را از شکل خود

کسی مطلع نشود و جوابی نفرست و شاطر را سرنگون کن ! غالم وفادار شیخ جعفر تنکابنی !!!

اي نمک به حرام جاسوس خودفروخته ! مار ] رو به شیخ بر افروخته و خشمناك [: خانبابا جهان بانی

در آستین خود پرورده بودم . چگونه می توانی در چشمان من بنگري و بر بالین شاه شهید ورد بخوانی ...

!ملعون

وا مصیبتا از .به سر مبارك قسم که خدعه دیگر از این زن است ]مانده و وارفته [ شیخ جعفر تنکابنی :

! از این نامه بیخبر استمن روحم مکر این زن

]نامه را به خانبابا جهان بانی نشان می دهد [: اما دستت که خبرداراست و گواه بر خط تو ! ام النساء

همه خائن هستند و نان مرا می خورند و با دشمنان من می ]نگران و بد گمان [ خانبابا جهان بانی :

سازند و به من خیانت می کنند ! به تاج سلطنت قسم که چشم تمام خائنین را بیرون خواهم آورد و تو اي

شیخ با سخت ترین شکنجه به هالکت می رسی و زن و فرزندان و طائفه تو را نابود خواهم کرد و از نسل

خوار را باقی نخواهم گذاشت ! تو حتی یک طفل شیر

قبله عالم ، تصدیق می کنم که از آن ماجرا که مستحضر گشتید این ]ناباور و گیج [ شیخ جعفر تنکابنی :

اما شاهنشاه میدانند که جوانی من بر اثر مرور سنوات عمر و زحمت کشیدن و !بی مقدار فراوان مقصرم

خدمت کردن به عموي بزرگوارتان مبدل به پیري شد تا اینکه توفیق به دست آوردن این مقام دست داد .

زمانه آبستن حوادث جدید است و بعد از اینکه حوادث تازه پیش آمد ، افراد در آن وقایع داراي نقش

Page 17: یک روز از زندگی شاه

ی نیستند . من بی وجود خواستم منشأ اثري باشم پر برکت . آخر ما عهدي داشتیم و سوگند یاد کردیم خاص

که به عهد خود وفا نماییم چون دیگر شهریار بزرگ آقا محمد خان مرده ، دیگر متعهد نیستیم و بعد از

او ساقط می شود تا مرگ یکنفر حتی تکلیف نماز و روزه که جزو واجبات نوع بشر در قبال خدا است از

چه رسد به عهدي که دو موجود بشري با هم بسته باشند . اي پادشاه ایران وقتی موکب تو اینجا رسید من

براي شما نگاشته شده است و سلطان جدید کشور تو می باشی و گر نه به نمی دانستم که فرمان جانشینی

می نوشتم . اینک براي اینکه ثابت کنم که رسم عبودیت خاك بر دهن می کردم و نامه ایی به دیگري ن

خود را به روي کفش [ !رعیت مطیع و فرمانبردار تو هستم خود را به زیر کفشهاي مبارکتان می اندازم

]هایش می اندازد

!من تو را از تمام مناصب معزول می کنم و به فرمانی که دادم معدوم می کنم ]کفري [ خانبابا جهان بانی :

اي اهللا وردي بیک تو عمري را به بزرگی طی کردي ]دست به دامان دوقان دستپاچه ![ر تنکابنی : شیخ جعف

تیول خود تأمین بدهند و آنوقت با خاطري آسوده به زن و فرزندانمشاهنشاه به الاقل واسطه شو تا

! برگردند. بدون اینکه از مزاحمت دژخیمان مشوش باشند

اي شهریار ، شیخ خطاکار است نه زن و فرزندان او . با قتل او کینه ات تسکین می ]گران آمده [ ام النساء :

!کن استرحام آنان و بهاش بگذر از زن و فرزندان و طائفه ! یابد

با خیانت شیخ بعد از این ،آن طائفه یاغی می شود و دست تجاوز به مال و ] نگران [ خانبابا جهان بانی :

جان مردم دراز می کنند . من طائفه او را به سربازانم وا می نهم تا آن را بچاپند !

اي فتنه گر سزاي این خیره سري را خواهی دید ! به درگاه ]رو به ام النساء لج ! [شیخ جعفر تنکابنی :

و همچنان که مغضوب پادشاه ایران شدي مغضوب نسل شما زن ها را براندازد کنم تا خدا دعا می

نیز قرار بگیري ! پروردگار

اي پادشاه من کمر خصومت تو را ]بغض کرده [ ]خانبابا جهان بانی تجاهل کرد و به روي خود نیاورد [

حکومت شاه بزرگ بعد از گذشتن از به میان نبسته بودم بلکه فریب خوردم و تصور می کردم آفتاب اقبال

من به قرآن که کتاب آسمانی مسلمین و من است سوگند یاد می کنم ! نصف النهار به طرف افول می رود

و آن طومار که رخصت کردین عریضه ایی بود مبارکباد که که نسبت به تو سوء قصد نکردم و نخواهم کرد

!د ؟نمی دانم آیا عریضه مرا به نظر شما رسانیدن

جسارت و تهور تو در دروغگویی بیش از دعوي مجعول تو قابل مجارات ]شوریده [ خانبابا جهان بانی :

است . چون هر کس ممکن است فریب بخورد و مورد اغوا قرار بگیرد ولی بعد از اینکه فهمید فریب

Page 18: یک روز از زندگی شاه

تو با اینکه گرفتار شدي باز خورده باید صداقت را پیشه نماید و اعتراف کند که او را گول زده بودند . ولی

دست از دروغگویی و جعل بر نمی داري و از حسن ظن من استفاده سوء کردي . و استمرار تو در

دروغگویی و جعل قابل بخشایش نیست .

شما زنان اهل مکرید و اهل ذمه ! به حق حضرت ]رو به ام النساء گیج و گریان ! [: شیخ جعفر تنکابنی

!قهار که جایتان آتش دوزخ است

روزي که گفتید زن است و حرمتش یادتان هست ؟ !هاه ! متاز اي شیخ –هاه ]با تمسخر [ام النساء :

دیم از همه اولیا که عمري ذکرشان گفتیم و نذرشان کرشما که هیچ ،حاال کجایید در نگهبانی این حرمت ؟

یکی مان هم یار نشد ! نه چون شما خدا را گواه می گیرم و نه کتاب خدا را بر سر می گیرم که عادلی

!ندیدم از خدایتان

رو به خانبابا شرمسار ! [ !آه که کفران تو مستوجب عقوبت من شد ]خشمگین [ شیخ جعفر تنکابنی :

و کاري از من ساخته نیست شما را حال که شهریار گیتی ستان نظر لطف از من برگردانده ]جهان بانی

مقید می دانم تا از خدعه این زن فریبکار بپرهیزید که او در رثاي پسر مجنونش و گناه انحراف او همچون

نیز بزرگشاه افعی زخم خورده می ماند . از این رو از جان شهریار گیتی ستان بیمناکم همچنان که بر

!خوف داشتم

را در دام نیرنگ نهادي ! اي ملعون بیمناك به جان شاه شهید بودي و او ] غران [ خانبابا جهان بانی :

اي شاهنشاه ، همچون روز روشن است که کشنده آن شاه شهید که اکنون ]آشفته [ شیخ جعفر تنکابنی :

!محبوس است . به نیرنگ این زن تحریک شده و اینچنین سیاه روز گرفتار گشته

دژخیمان و نسقچی باشیان من هنوز از آن مردك اقرار نگرفته اند از ]گیج و متعجب [خانبابا جهان بانی :

زنی ؟چه روي این حرف ها را می

که صادق نهاوندي قاتل شاه شهید را نزد من آوردند –وقت سپیده صادق ]امیدوار [ شیخ جعفر تنکابنی :

!به ترفندي از او اقرار گرفتم

خب ؟ ]دو دل[ خانبابا جهان بانی :

!شیخ جعفر تنکابنی : اي شهریار بیگمان در قتل آن شاه بزرگ ، این زن خبیث دست داشته است

گواه تو چیست ؟ ]خرسند [خانبابا جهان بانی :

Page 19: یک روز از زندگی شاه

! شیخ جعفر تنکابنی : خود آن قاتل بد فرجام

ام النساء : آ ...

نسقچی باشی قاتل شاه -ببند دهانت را ... آهاي ]حرف ام النساء را قطع می کند [خانبابا جهان بانی :

!شهید را به حظور بیاور

]رو به خانبابا جهان بانی نشانده می شود –مقید به غل و زنجیر و پالهنگ بر گردن صادق نهاوندي [

هاه -] با خشم [اي ملعون بگو از چه کسی مواجب گرفته ایی تا شهریار بزرگ را شهید کنی ؟

از ]به شیخ جعفر تنکابنی و ام النساء رو به خانبابا جهان بانی نگاهبا خویشتن دار ! [ : صادق نهاوندي

! هیچکس قبله عالم از تقصیر من در گذر

رو مچ گرفته ، [بگویید دژخیم با وسائل مثله کردن بیاید ] با اشاره به نسقچی باشی [ خانبابا جهان بانی :

اکنون که مثله شدن جسم بیخودت را ببینی یادت می آید که با چه کسی یا کسانی ]به صادق نهاوندي

همدستی !

آ .. ]ترسیده [صادق نهاوندي :

من بودم !!! ]حرفش را قطع می کند خروشان ، [ ام النساء :

]سکوت سنگین مجلس [

نگفتم قبله عالم . گفتم که از این زن افعی هر کاري بر می آید حتی شاه ]خندان [: شیخ جعفر تنکابنی

! این جسارت بر نمی آید ]با اشاره به صادق نهاوندي [اال از یک بینواي درمانده - کشی ! و

: خواندم در هزار افسان از دیو بادي دو رنگ ، که دیوانگی در سرهاي مردمان افکند تا به جان هم دوقان

! د افتن

خانه خراب شی اي زن ، زنان را شنیده بودم که گستاخ و شوي گریزند ] هراسان [خانبابا جهان بانی :

به خیال خودت چه فکر اي هیزم جهنم ! ...ولی تو چه اژدهایی هستی که دست مردان را از پشت بسته ایی

کرده ایی ؟

Page 20: یک روز از زندگی شاه

نه ؛ زن فکر نمی کند ! جاي او همیشه –زن فکر می کند به چراهاي بی جواب ]با تومأنینه [ ام النساء :

فکر کرده اند ! پدرم جاي ما همه فکر می کرد ! و جاي او میر مکتبی ، و جاي او خلیفه و سلطان ؛ و جاي

آنها هم پیش از تولدشان فکر شده بود !

اي شهریار، نگذار با این حرف هاي فریبنده ، ]خانبابا جهان بانی به روهراسان ، [: شیخ جعفر تنکابنی

! بفریبدت

ساکت اي ملعون . تو خود خیال کردي ما که ایم ؟ کمتر ]در جواب شیخ سراسیمه ، [خانبابا جهان بانی :

! خائن قرمطی را از دم تیغ نگذرانم ، از سگم اگر شما یاغیان

قربانت بگردم من تو را از توطئه شوم این زن بر جان شاه بزرگ خبردار ] ترسیده [شیخ جعفر تنکابنی :

دستش تا آرنج و پایش تا زانو به خون آغشته است آنهم خون ظل اهللا کردم و روشن شد که این ام الخبائث

شاه بزرگ !

او دستش به خون پسرم آغشته نبود ؟! دستش نه پایش در جوي خون کرمان تا ] رجز خوان [ام النساء :

صاحب منصبان مملکت را کرمان یا تهران ، تفلیس یا کردیس چه می دانم ، همه ایران زمین ! کمر نبود ؟!

و 1160قتل عام سالهاي دشکنجه ، حبس ، اعدام نکرد ؟! قتل عام دسته جمعی نکرد ؟! فراموش کرده ای

قمري را اگر فراموشتان شده گورهاي خاوران و باختران را بنگرید ، هر یک بی اسم و نشان هر گور 1167

این سال ها با خون بیگناهان و اشک یتیمان عجین گردیده و تابستانهر کنار هم هزار گور ساخته

نا چه بیگانه می کوچه هاي آش و گریزان از خویشتن در کوچه هاي ناشناس !هرسنگدلی را متأثر می کند

–نمود . بر کناره می رفتم ، دلم هنوز سفره آتش بود ، مزه زبانم زهر ! پاییدم مرده ها را لگد نکنم ! قلبم

معلوم است که می لرزید! تمام وقت صداي پایی پشت سرم بود یا من –معلوم است که میزد ! زانوهایم

مناره ایی که یک ي خالی از مردم ؛ از جسدها پر !در کوچه ها خیال می کردم ! نفسم حبس مثل مرده ایی

صداي کلنگ می آید و بوي سوختن ! از اینهمه روزه برپا شد از سرهاي بی نامان و جنگاوران بی شمشیر !

سر می ترسم که به من خونین می نگرند ! منم حیران میان دو مرگ و گریزان از مرگی به مرگی دیگر !

ده ، برخی تا سینه در چاله و سنگ خورده ، گاهی صداي جیغی از جایی گاهی برخی بر دارو برخی گردن ز

قهقهی مستانه ، کور می شدم اي کاش و نمی دیدم ؛ چه ستمی رفته بر داماد عروسی خواهرم به جرمی

هر خلخال به نامی به حکم خلوي خلسه خواب خدا خلخالها کند و درید . مادرم گفت سالی که ناکرده !

بهارش پیداست ! پدرم گفت صبر داشته باش اي جگر گوشه ، هندوانه صد غلت می خورد که نکوست از

و من شگفتم آمد یکی از ما با عهد پیش حرف می زند و به زمین افتد مادرم گفت از ماست که بر ماست !

پس سرانجام ولی شمار جالدان معدود بود و شمار محکومان زیاد ! یکی از عهد پیش ما را به خنده گرفته !

Page 21: یک روز از زندگی شاه

با من در چه ها گفت از پهلوانآیا نگفتم که شاه من اینست که پهلوان خیالم را شکم دریده بینم ! پهلوان !

بستر ؟

پوشان شکالتی به کار برده است ، که ما به احترام طرفداران 14در اینجا نویسنده ما سطري درباره ارخالق [

]دشمنان تاریخی خود حذف کرده ایم !

! . نیک می دانیم که شاه شهید قادر به کامگیري نبود مردانه عر زدي زنک ] منگ [ خانبابا جهان بانی :

پس چرا آن شاه خواجه آن اخته ، حرمسرا برپا می داشت و زن ها در آن –هاه ]با تمسخر [ام النساء :

چرا اطرافیان براي خوشامدش ، داستان هاي عاشقانه نقل می کردند که پهلون و قهرمان آن ، می انباشت ؟!

خواجه قجر بود و تمام زنها معشوق او بودند !

رحم کن اي خان واالي زند رحم زبان به التماس گشودم و تضرع کردم ! ]ضجه زنان [ خانبابا جهانبانی :

! کن

یف ترین مجازات مردیکه یک دختر متشخص را از حیطه دوشیزگی عاري خف ]خنده کنان [ام النساء :

مشروط بر اینکه بعد از این تو مردي آرام باشی و به جان و مال کرده است این است که خواجه شود !

!مردم تعدي نکنی که سرت را بر باد بدي

آ .... بس -آ -آ –آ -آ ] ناالنترسیده و [ کذب است به خدا کذب است ... ]ناباور [ خانبابا جهان بانی :

!کن اي دژخیم ، پایت را بکش از بیضه هام دیگر چیزي براي له کردن نمانده ه ه ه

غریو کشان مردم کرمان را به صف غران وهر یک و دل پر ، ، خویشتن داري از کف داده صحنه یاران [

و عده اي شان لطف علی خان زند را گرفته و به نوبت کردند و تخم از کاسه چشمشان در آوردند !

]تجاوز می کنند

درد بکش اي خواجه بد نهاد درد بکش تا بدانی مجنون پسرم چه درد ]خوشحالی دیوانه وار [ ام النساء :

انگشت دراندیش ! میل گداخته بنه بر آن اي دژخیم ! تا ابتر گردانی و نسل اندر با مقعدي داشت که تو

! نسلش نیست گردانی

دل سنگدل ترین مردمان به درد غمباد بگیري ، اي بدخواه ، اي شوریده گفتار ]غران [: خانبابا جهان بانی

، از این رو بود که هماره به نداي الهام قلبی مرموزي ، دلشوره و آشفتگی درونی می آید از این اعمال

عبا –باال پوش - ١٤

Page 22: یک روز از زندگی شاه

اشک در چشمانش جمع شد و سر را بلند کرد تا قطره ]افتد به زمین می به خود پیچان[ خاصی با او بود !

اي خداااااااااااا ]با بغض [هاي اشک از چشمهایش خارج نشود و روي گونه هاي او نریزد

اینجا نویسنده قطره اشکی بر ضجه آن جوانک افشانده بود که ما به راحتی از چهره این نمایش پاك کرده [

]ایم

! جیران مادر به فدایت . کاش زنده نبودم و طلب ندایت را آه پسرم ]مویه کنان به خواجه [ ام النساء :

دیگر بر نمی تابم ضجه هایت را به قرآن و شمشیر سوگند یاد کن که ! کاش نزاییده بودمت ! نمی شنیدم

ند ! نسل زندرا طوري معدوم نمایی که حتی از هفتمین خویشاوند سببی آنها یک طفل باقی نما

چه ارنجوست در جهان که مکافات ] کز کرده در آرامگاه حضرت عبدالعظیم نومید و[ خانبابا جهان بانی :

رو به حضرت به خشم آمده [آن منم ؟ کفاره کدامین گناهم ؟ آیا من انتقام بایات خدایی هستم ؟

زودتر از مرگ خود مرده اید ، اگر چون حالم از مرده تان به هم می خورد ؛ از زنده تان بیشتر ! ]عبدالعظیم

روز حساب ، از گورتان بر نخیزید !

اکنون تو شخصی هستی که نه مرد می باشد نه زن و یک چنین شخصی باید ]با تومأنینه [ام النساء :

دست از زندگی دنیوي بشوید و عمر خود را وقف آخرت نماید ! و من اگر جاي تو باشم از این به بعد

اوقات خود را صرف عبادت خواهم کرد تا اینکه به جبران محرومیت در این دنیا ، در آخرت به تمام

سعادت سرمدي برسم !

اي خان زند ، عبادت من هرگز متارکه نشده و من نماز می خوانم و روزه ]البه کنان [ : خانبابا جهان بانی

!می گیرم

من هم نماز می خوانم و در ماه صیام روزه می گیرم ولی این را عبادت نمی دانم ! ]طعنه زنان [:ام النساء

و عبادت آنست که انسان بیش از آنچه در واجبات دین تعیین شده است خداوند را بپرستد !

شما می گویید من نه مرد هستم و نه زن و از شخصی که نه مرد است و نه زن ]تند [: خانبابا جهان بانی

!باشد ، چه کار ساخته است ، تا بتواند تولید فتنه کند ؟می

من باید به تو بفهمانم که نباید رأفت مرا در مورد خود حمل این نمائی که در آینده هرچه ام النساء :

بخواهی ، خواهی کرد ! بتو گفتم که تو باید هرگونه هوس را از سر بدر کنی ، زیرا مردي که خواجه می

فکر سلطنت یا شود باید بداند که هرگز به امارت نخواهد رسید تا چه رسد به سلطنت ! و اگر تو هنوز

و تنها زحمتی که تو در ! امارت را داشته باشی رنج خود می بري بدون اینکه باعث زحمت من شوي

Page 23: یک روز از زندگی شاه

صورت یاغی شدن براي من تولید خواهی کرد این خواهد بود که مرا وا می داري بگویم تو را مکحول کنند

همانطور که سر پدرت را جدا کردند ! !و یا سر از بدنت جدا کنند !

محال است مردم کسی را که خواجه می باشد ، امیر خود بدانند تا چه رسد … صحنه یاران همگی یکصدا [

]که سلطنتش بپذیرند و حتی نوکرانت فرمان تو را نخواهند خواند تا چه رسد به دیگران ...

!آنهایی که بدبختی دیگران را وسیله تفریح می دانند ، نیش ها به او خواهند زد -

!ا تیر مالمت را به سویش پرتاب خواهند کرد هزاره -

! هدف سهام طعنه و مالمت قرار خواهد گرفت -

آرزوئی ندارم چون به تمام آمال خود رسیده ام ! آیا ]گریزان از حرف این و آن [: خانبابا جهان بانی

گی دامروز داراي زنانسان در دوره عمر خود غیر از زندگی آسوده و بدون خطر یا دردسر می خواهد ؟ من

و هیچ کس ! و هیچ خطر مرا تهدید نمی نماید ! آسوده هستم و در سایه شهریار زند هیچ نوع دغدغه ندارم

اگر دوستدار نداشته باشم . خاطرم از هیچ دشمن مکدر نیست ! آیا این تمام آمال من ! با من دشمن نیست

! نیست

]نقش دوستداران و دشمنان بهصحنه یاران [

!بعد از خواجه شدن زشت شد و صورتش مثل پیر زنها شد -

!مردي دانشمند بود و فاضل ، کتاب حی بن یقضان را از بر بود و براي همه می خواند -

!به زشتی صداي زنانه اش ، بانگ بر نمی آورد خواجه دهل زن -

!سزاي تقواي فزونش جیره دیوانی خان زند بود -

!د جاي اوست بعد از این اندرونی خان زن -

!زندگی خدیوان را در پیش نگرفت -

!قاریا نزبده در درمان چند مرض بود جوع و استسقاء و خناق و قا -

!لئیم بود و ممسک -

! روزو نیم کاسه ایی اشکنه در بود شبغذایش جز دنبالن زمینی ، نیم قاچی خربوزه در -

!و گه به گاهی گوزن و دوراج و میش روباه می زد 16در قرق 15شکارچی قهاري بود و با توپش -

چشمانش به همه می فهماند که در دل این خواجه چیزهایی است غیر از آنچه که بر زبان می آورد -

]صحنه یاران در نقش برادران خواجه [

سگش - ١٥ منطقھ ممنوعھ برای شکار - ١٦

Page 24: یک روز از زندگی شاه

اگر روزي توانگر شدي ، صندوق هاي پر از زر و سیم اندوختی عده ایی مرد حسین قلی خان : -

! مسلح اطرافت گرد خواهند آمد و آماده اند که فرمانت را به موقع اجرا بگذارند

از قامت بلند خان زند نهراس ، قدرت مرد وابسته به قلب اوست نه قامت بلند مرتضی قلی خان : -

واي بسا مردان کوتاه قد که چون دل داشته اند توانسته اند با مردان بلند قامت مصاف بدهند و آنها

! را از پا در آوردند

نوز موقع آن نرسیده : آیا بعد از این همه نامالئمات و مصائب که بر ما وارد آمده ه رضا قلی خان -

! زندگی کنیم ؟ رکه ما اختالف را کنار بگذاریم و دست به هم بدهیم و برادر وا

آیا هنوز موقع آن نرسیده که شمشیرها و خنجرها در غالف جا بدهیم و مصطفی قلی خان : -

ا آغوش بگشائیم و یکدیگر را در بر گیریم و صورت هم ببوسیم ؟ آیا باز هم باید خون جوانان م

! به دست خود ما به دستور این و آن ریخته شود ؟

!ما طوري ضعیف بودیم که رمق نداشتیم ، اکنون وقت برخاستن است جعفر قلی خان : -

نه از تبار پادشاه هستیم که اگر امالك خود را در استر آباد از دست دادیم ما مهدي قلی خان : -

کشورستانی و جهانگشایی کنیم و نه بازرگان هستیم که بعد از دست دادن امالك خود بتوانیم از راه

بازرگانی ارتزاق کنیم . هر یک از ما عده ایی نوکر و کلفت داریم که همه پسر بعد از پدر و دختر

مادر در دودمان ما به سر برده اند و ماباید متحمل هزینه زندگی آنها شویم و نمی توانیم آنها بعد از

را برانیم و از خدمت خود اخراج نمائیم . زیرا همه به مناسبت خدمات پدران و مادران خود بر ما

!حق دارند و ما تا روزیکه زنده هستیم باید از آنها نگه داري کنیم

صدها سال است که پسر بعد از پدر در استر آباد آبرومند زندگی کرده اند . نمی :یوسف قلی خان -

توانیم از این به بعد با تنگدستی زندگی نمائیم و براي ما مرگ گواراتر از این می باشد که دست

احتیاج به سوي این و آن دراز کنیم . خون ریخته جدمان فتحعلی بیک پایمال می شود . سر بریده

!محمد حسن خان آسوده نخواهد بود پدرمان

در گذشته بین ما که همه از یک خانواده هستیم اتفاقاتی افتاد که نباید بیفتد . ولی امیر قلی خان : -

و ما نمی توانیم گذشته را تغییر بدهیم . و همانطور که سراینده کتاب آنچه وقوع یافت گذشته است

ف خوردن به گذشته دیوانگی است . وبه جاي تأسف مثنوي در داستان مرغ و صیاد می گوید تأس

بر گذشته باید فکري کرد که بعد از این از آن اتفاقات بوقوع نپوندد . ما می دانیم که وارث سلطنت

ایران هستیم و سلطنت باید به ما برسد ولی چون نفاق داریم طوري ضعیف شده ایم که خان زند

ه اگر اتفاق و قدري عقل داشته باشیم می فهمیم که هر گاه کمر به نابودي ما بسته . در صورتیکه ک

یکی از ما پادشاه شود مشروط بر اینکه دیگران با وي متحد باشند مثل اینست که همه پادشاه باشیم

Page 25: یک روز از زندگی شاه

چون همه داراي منصب و مکنت می شویم و دوست و مقرب پادشاه بودن بهتر از این است که

!انسان پادشاه باشد

او می دانست که فرصت را نباید از دست داد و فرصت پرنده ایست که یکبار خانبابا جهان بانی :

به دام می افتد و اگر از آن استفاده ننماید دیگر به دام نخواهد افتاد . می دانست که وفاي به عمر

به غبار درون قبر مبدل اعتمادي نیست و هیچ کس نمی داند که ده سال دیگر آیا زنده است یا

گردیده . او می دانست که آدمی بیش از یک بار عمر نمی کند و بعد از اینکه زندگی را بدرود

گفت زنده نخواهد شد و باز به این جهان مراجعت نخواهد کرد . ممکن است که بعد از مرگ یک

! و نوع زندگی دیگر وجود داشته باشد ، اما کیفیت آن نامعلوم است تا چه رسد به ماهیت آن

پس براي آدمی هر چه هست در این !گروهی هستند که حتی در مورد آن زندگی شک دارند

!دنیاست و تمام آرزوهاي او باید در همین دوره عمر کوتاه جامه عمل بپوشد

من نمی توانم بگویم که چگونه با خان زند بجنگید چون من اهل ، او گفت برادران ام النساء :

م و از فن جنگ بی اطالع ! هر طور که مقتضی بدانید پیکار کنید ... براي سجاده و تسبح و کتاب

استردارد استرآباد باید جنگید و جنگ احتیاج به پول و قشون دارد و دومی را بدون اولی نمی توان

به وجود آورد . من اینجا در شیراز پولی ندارم که برایتان بفرستم هر قدر که توانستید از مالیات

که مستلزم هزینه سنگینی خواهد بود یع حکومت بچاپید و به مصرف بسیج قشون رسانیدحوزه وس

! و به جنگ بروید

او گفت اگر کسی بخواهد آشیانه یک پرنده را به تصرف درآورد آن پرنده به خانبابا جهان بانی :

غاصب را کور می اندازه توانائی خود براي حفظ آشیانه اش می کوشد و اگر بتواند با منقار چشم

حرف شما برادران را می پذیرم ما از یک پرنده بی مقدارتر نیستیم و اگر نتوانیم امالك خود ! نماید

را حفظ نمائیم کشته خواهیم شد و الاقل زنده نخواهیم ماند تا مردم ما را به چشم حقیر نگاه کنند

این دنیا ارزش و از ما دوري نمایند و ما را الیق معاشرت با خود ندانند و من امتحان کرده ام که در

و هیچکس حاضر نیست با کسی معاشرت کند مگر اینکه بداند به ! هرکس به اندازه دارائی اوست

اندازه وي دارائی دارد !

هر کس پنج روزه نوبت اوست و تا امروز خان زند پادشاه بود و از این به بعد او گفت ام النساء :

17آن مخنث ]اشک در چشمانش [اوست ... من می خواهم پادشاه شوم و شایستگی من بیش از

!جسم زنان را میدان جنگ می پنداشت و چهار نعل بر آن می تاخت 18مجبوب

اختھ - ١٧ خواجھ - ١٨

Page 26: یک روز از زندگی شاه

نیست هر دروغی ، اکنون که شاه شهید زبان ببر ، دروغ راست نگو ، ]کفري [ خانبابا جهان بانی :

او مرد رزم بود نه مرد بزم ، مرد جنگ او مرد بود ولی نه مردي همچو مردان ، .راست می نماید

!بود نه مرد تخت

قبله عالم گفتمتان که حرف این زن را نپذیرید که سراپا دروغ و ]دلخوش [ شیخ جعفر تنکابنی :

!نیرنگ است

او از زن ، زنتر بود پس زن به چه - اگر اینگونه بود پس حرمسرایش چه بود ؟! نه ام النساء :

کارش می آمد ؟!

هر شهریار کامکاري که نشان از بزرگی دارد ، حرمسرا و اندرونی فاخر دارد خانبابا جهان بانی :

!همه پیشکش به بارگاه اوست !جان و مال رعیت همه از آن اوست

! اخته باشد و ابتر ! نه براي کسی که خواجه باشد و مخنث و مجبوب ام النساء :

زبان در کام می گرفتی و شرمگین از گفته یش از آن دیده بودي اگر او را پ خانبابا جهان بانی :

دلیر و زیبا و سخی و جوانکی بود در کودکی در میان مردمان دشتی ، خویش . او پیش از آن

! مار همچو در مقابلش خوار و زلیخا براي گرفتنش زشتییوسف از

پیش از آن ! به چه کار من می آمد ! وقتی که جنگلی آتش گرفته در –هه ]با تمسخر [ ام النساء :

مرا که اسباب بزك ، پس گیس بافته ام از بهر کی ؟ من است و در همه اندامهایم طوفانی شعله ور

همین گلنار است که بر گونه ها و لبان می مالم ، باید به کارم بیاید !

! یت خجالت بکش بی حیااز شو ]برافروخته [ شیخ جعفر تنکابنی :

از این زن اندیشه ام نیست ، زیرا پیش از این بارها به آغوش مردمان ]بی تفاوت [ غالم مقنی :

رفته است !

نامرد ام النساء :

بی خبر نیستم غالم مقنی :

هر کس را مشتریانی است ام النساء :

همسایگان ؟! غالم مقنی :

من نمی رفتم پس که نانمان می داد ؟ بد کردم که در سال قحطی اگر ]حق به جانب [ام النساء :

از گرسنگی رهاندمتان ؟! ، کرمان

اي زن فکر من مباش و در آخرین لحظه از این اقبال شوم ،شرمگینم ]شرمسار [ غالم مقنی :

! هاي زندگی ، فکر خود را به مناسبت من مشوش نکن

Page 27: یک روز از زندگی شاه

من چه بگویم اي مردان ، شویم مردي است پریشان ، چاه کنی که جز ]یکهو بیتاب [ ام النساء :

شوربختی براي خود چیزي جز چاه نکند . مردي پشیمان از مردي که در سرماي سرد و گرماي

گرم جز آه و عرق بهره ایی نداشت ؛ این چنین است شوهر من که اینک شما به شمشیرتان نویدش

... او مرا یاد و به ویرانی ! جز کلنگی و بیلی به کار کندن قناتی می دهید . ما چه داشتیم جز بامی ر

پدرم می اندازد که هرگز هیچ دردي از ما دوا نکرد !

نست چندامی گویند ، سخن از پلیدي آه اینان چه ]گیج و ناباور می رمد [: شیخ جعفر تنکابنی

گاه آنست رحمتی نیست . همه درها بسته است . که جاي خداي بخشنده نیست . بخششی نیست .

که ماه از رنگ بگردد و خورشید نشانه هاي سهمناك بنماید . دانش و دینم می ستیزند و خرد با

!مهر ؛ گویی روز قیامت است باید به سراسر ایران زمین پند نامه بفرستیم

نیز بر آن بیفزاي . ما مردمان از پند سیر پند نامه بفرست اي شیخ ، اما اندکی نان ] تلخ [ ام النساء :

!آمده ایم و بر نان گرسنه ایم

مرا دانشی نیست اي شهریار ، ترا که ]رو به خانبابا جهان بانی رویگردان [ شیخ جعفر تنکابنی :

؟!هست چیزي بگو

!بس کنید این معرکه را ، مغزم سوت می کشد ]خیره در آن دو [ خانبابا جهان بانی :

آري پرخاش کن . چه کسی مرا سرزنش می کند ؟ من سالیان چشم ]رو می گرداند [ النساء : ام

به راه رهایی بودم . آري من !

اي زنک بر ما همچون طلیعه صبح صادق روشن گردید که ]فریاد می کند [ ی :نخانبابا جهان با

]بانگ بر می آورد [و خیره است از پادشاه کین ستاندي و او را شهید کردي ! اینک زمان جزاي ت

اي میر غضب گردن از تنش جدا کن تا آئینه عبرت همگان شود تا بدانند شاه کشی در این

!مملکت عقوبتی سهمگین دارد

شهریارا اینجا مفروش است و این قالی گرانبها خونین ]قداره را از نیام بر می کشد [ میرغضب :

!می شود

منقل آتش بیاورید و چشمانش را میل بکشید تا بعد از جلوسمان در دارلخالفه :خانبابا جهان بانی

!، به درك واصلش گردانیم

آیا آجودان باشی از من چه خطا سر زده که مستوجب مجازات باشم ؟ ]هراسیده [ ام النساء :

آیا در من توان کشتن کشیک چی باشی هاي خیمه ؟ استشما من را حین قتل آن خواجه دیده

آیا من اکنون در غل و زنجیر و پالهنگم یا کس دیگر ؟! من چرا تاوان نکرده ایی را شاهانه است ؟

!بدهم

Page 28: یک روز از زندگی شاه

غیر از آنکه گستاخ و بد دهن و حرمت شکنی که خود عقوبتش ]مظطرب [ خانبابا جهان بانی :

در قتل شاه شهید هم هستی ! بدتر از قتل است ، ظنین به توطئه

به چه روي تحقیق نکرده مرتکب ریختن خون بیگناهی می شوي ؟ امر ]تقال کنان [ ام النساء :

!کن محقق بی طرف به اینجا بیاید و تحقیق کند

من خود در جایگاه صدور حکمم . در هیچ محکمه ایی کسی برتر ]برآشفته [ خانبابا جهانبانی :

!از شاه نیست امر ما اینست که تمام خائنان مجازات شوند

! تا بوده و هست چنین است ]خوشامد گویان [ شیخ جعفر تنکابنی :

به طرف صادق [ ! پس چرا از کشنده آن خواجه نمی پرسید او که اینجا حاضر است ام النساء :

تو بگو آیا من تو را اغوا کردم ؟! تو به امر من شاه را کشتی ؟! ]نهاوندي خیز بر می دارد

ت .. –پ –ت –پ ]سر را پایین می اندازد [ صادق نهاوندي :

چرا پته پته می کنی ؟ امروز یا فردا تو را به دست تیغ خواهند ]غران بر او می کوبد [ ام النساء :

سپرد و تو به هر حال مرده ایی . بگو که من بینوا دشنه در قلب شاه فرو نکردم ! بگو که من از همه

جا بیخبر در خواب بودم !

!آري تو نبودي –آري –آري ] می شورد درمانده [صادق نهاوندي :

]آیند و همهمه میکنند صحنه یاران می [

چون مرغ برایتان مکشوف شد . دانستید که من ]رو به خانبابا جهان بانی خشنود ، [ ام النساء :

هرچند این جوان ! مترصد فرصتی براي زخم زدن ولی آن زخم کاري را من نزدم ! سرکنده بیتابم

کاري را کرد که فاتح خیبر کرد !

خارج مخوان خیر ندیده ! چرا شلوغش میکنی . او محکومیست ]خشمگین [خانبابا جهان بانی :

!بگري دکه چندي دیگر سر از تنش جدا می گردد تو براي خو

وا می گویم رازي را که دارم ! ]آشفته و ترسان [ صادق نهاوندي :

لب بگز ، شور چشم بد قدم ! ]دل نگران [ خانبابا جهان بانی :

اینهمه ] با اشاره به خود [ وقتی مرگ ایستاده و مرا نظاره می کند چه سود. صادق نهاوندي :

چرا به همه نگویم وقتی ، جان به در بردنی نیست . جوانکی ام شاهرگ را تیغ یکسان می برد .

محاسن بر نیاورده و به سن سالح نرسیده پیش از آنکه صدا ستبر کرده باشم دشنه به دستم دادند .

دارم از آن رو اي گوش شیطان کر تن قوي ،ختیارم نبود و دشنه از دستم فرمان نمی برد دستم به ا

که سر سفره پدرم نشسته ام ! و همی پندارند که پیر زالم ! و این پندار بد کردار کار به اینجایم

Page 29: یک روز از زندگی شاه

مادر که زهر براي مبادا دادي ، !رسانید که دست در زنجیر و پا در غل و سر در پالهنگم گذارند

!چرا جرئت خوردن ندادي ؟! شرمنده ام از کشتگان که زنده ام ! با اینهمه نمی خواهم بمیرم

ما همه اینجا گواه توایم پسر ، خود قوي دار و بگو که پشت پرده این ]کنجکاو [ ام النساء :

!جنایت بود

آفتاب خورده مالجش ! خیاالت می پزد ! چرا یاوه ]ترسان قیهه می کشد [ خانبابا جهان بانی :

! هر دیوانه بشنویم ! بهلیم و باز سر سخن خویشتن بشنویم

از آن رو که منافی با منافع توست ! ام النساء :

گرسنه ام به نانی ، تکه نانی داري حتی خشک ؟! ] رو به ام النساء وا رفته ، [صادق نهاوندي :

عمریست دشمن سیر می و اول از خودم ! –اگر داشتم دریغ نمی کردم ]درمانده [ ام النساء :

کنیم و خود گرسنه ایم !

تشنه ام ! خیال میکنی در آب انبار قطره ایی هست ؟! صادق نهاوندي :

!براي گشودن حصر حصار این شهر آب به روي همه بستند و خشکاندند ام النساء :

.وضع مزاج من وخیم است و عالئم خستگی در وجناتم ظاهر گردیده ]ناالن [صادق نهاوندي :

[گود افتادن چشمها ، کبود شدن لب ها ، تیره شدن پوستم خبر مردن من قبل از مرداندم می دهد

چه خوشبخت هستند این اشخاص که هیچ نوع غم ندارند و کسی با آنها دشمن نیست و ] استوار

آنچه دارند می سازند و هرگز دچار عسرت زندگی نمی شوند . زیرا قصد جانشان را نمی کند و به

خود را رفع نمایند ! است که پیوسته می توانند حوائجاحتیاجات آنها به قدري کم

؟ آن خواجه لئیم به تو گفت رااین ]متعجب [ :ام النساء

تو صادق باش و بگو از من چه می ]به ام النساء [نواب واالیش خانبابا خان ! صادق نهاوندي :

خواست ؟

اي نواب واال ، علیق براي دواب قشون می خواهید یا نواله ]دست خود بسته بینوا ، [ ام النساء :

ایی پخته ایم براي شام که در حد موکب شاهانه نیست که 19. قلیهایی براي مرکب رهوارتان ؟

اگر این است ما آن را تازه به مودي مالیات ، ،به قصد خراج ساالنه آمده اید اگر ! تعارفتان کنم

در بساط پشیزيبخواهید که سر از من بستانی بهتر است که 20مگر آنکه حکم مشئوم تأدیه کردیم !

!ندارم

سوپ - ١٩ پول یا سر - ٢٠

Page 30: یک روز از زندگی شاه

پنج هزار تومانی را بگیر و به همراه پیشکار من مجتبی بیک 21این فته طلب صادق نهاوندي :

!شاه میر علی بن حمزه بیا رآبادي معتمد السلطان به محله است

فداي قدمتان گردم ، چه خطایی از من سر زده ! این پول گراف بابت ]متعجب [ ام النساء :

بی تجربه تر از آنم که توفیق خدمت در قشون مبارك از من جنگاوري دلیر ساخته باشد ؟ چیست

اینجا خدمت پدر پیرم را می کنم و او مادري در حق من ! جز در امور ! که به این پول بیارزم

!اصطبل و خوراندن علیق به چارپایان اندوخته اي ندارم

حال که هوا قدري به تاریکی گراییده و بوي قلیه به مشامم خوش آمده ! قدري صادق نهاوندي :

از صفات شخصی که می خواهد بر اینجا اتراق خواهم کرد ... تو می دانی که در شرع ما یکی

مسلمین حکومت کند صفت رشید بودن است ! رشید یعنی شخصی که داراي رشد است و مقصود

از رشد فقط این نیست که اندامش به ظاهر مانند اندام یک فرد بالغ باشد . بلکه باید از حیث عقل

د استفاده ندارد تا اینکه و مختصات جسمی هم رشید به شمار آید . هیچکس از آقا محمد خان امی

براي او جانفشانی کند . و در تمام ایران یک مرد روحانی پیدا نخواهد شد که با سلطنت وي

زیرا مردم می بینند که این خواجه ! غذاي خود را با ترازو می کشد که مبادا به اندازه !موافت نماید

امید استفاده داشته باشند و فکر ادشاه دو لقمه ضرر نماید و چگونه مردم می توانند از یک چنین پ

کنند که به طفیل او داراي مکنت خواهند گردید !

اي نواب واال تصدیق می کنم که آقا محمد خان ممسک است و خست او را ناشی از ام النساء :

این می دانم که خواجه می باشد ! من در شاهنامه خوانده ام که در قدیم بارها سالطین ایران از

نوان بوده اند و چند تن از بانوان که در قدیم بر ایران سلطنت کردند از بهترین پادشاهان این با

کشور محسوب می شدند . و با مردم به عدل رفتار می نمودند . ولی این مرد که امروز بر ما

سلطنت می کند نه مرد است و نه زن و اگر مرد یا زن بود هرگز اینطور به مردم ستم نمی کرد

ون در هر مرد ، صفات مردي و در هر زن ، عواطف زنانگی وجود دارد . و در این مرد نه صفات چ

مردي وجود دارد و نه عواطف زنانگی !

او از عرشه غرور فرود نخواهد آمد . مگر روزیکه دست بسته مقابل من قرار صادق نهاوندي :

]دشنه ایی مرصع به او می دهد [ن کار و چون می دانی من برادر زاده اویم و معاف از ای !گیرد

تو این کار را به اتمام برسان و عالوه بر این پولی که بهت دادم از صاحب منصبان بزرگ دربار من

خواهی شد !

شما از من می خواهید عمویتان آقا محمد خان ، اي نواب واال مقام ] با تعجب [ ام النساء :

!!! مقاجار پادشاه ایران زمین را به قتل برسان

سفتھ - ٢١

Page 31: یک روز از زندگی شاه

اگر ممکن بود که سرکشان را با اندرز مطیع کرد شمشیر ساخته نمی شد و تفنگ صادق نهاوندي :

!و توپ را اختراع نمی کردند . وسیله مطیع کردن سرکشان شمشیر است و تفنگ و توپ

نه از من بر می گو: قربانتان گردم ، من درمانده ایم بینوا . هنوز ایام شباب من نگذشته چ اءام النس

آید که شاهنشاه ایران را رهسپار دیار عدم کنم ! خود شما از بزرگانید و بزرگ زادگان زیاد در

حضور دارید چرا از آنها نمی خواهید ؟!

ی و مقصر قلمداد کرده اند و می ترسم که اگر مرا در حضور پادشاه ایران یاغ صادق نهاوندي :

تسلیم شوم به قتل برسم یا بطور دیگر مورد عقوبت قرار بگیرم ! صالح من به عقیده تو چیست ؟!

اي نواب عالیقدر هر کس صالح خود را بهتر از دیگران می داند زیرا اطالعات ام النسا ء :

رد خویش نیست ! هیچکس در مورد دیگري به اندازه خود شخص در مو

و اسماعیل شعبان پاشنه در لباس فراش باشی حضور وارد خیمه گاه می شوي صادق نهاوندي :

اگر رستید فبها ، و کار را با چند ضربت کارد به اتمام می رسانی ! را نیز با خود ببرشماخی

و اگر کسی یا کسانی متوجه گردیدند جردي خود را در بازار مکاره حاجی طرخان قایم گردانید

. چند روز بعد از این غائله من به تو اندرز می کنم که براي احتراز از ادامه خونریزي تسلیم شو

و اگر به هر طریق مجبور به مجازات تو من که به سلطنت جلوس کردم تو را از بند می رهانم

بعد از آن از ملتزمین رکاب من و د !گردیدم بدان و آگاه باش که آن نمایشی بیش نخواهد بو

به غیر از این خواهی بود و به قشون من می آیی و به تحصیل غنیمت جنگی خواهی پرداخت .

فقط اگر به درستی کار را به اتمام .نمی خواهم نسبت به تو تعهد دیگري را قبول کنم توافقات

مان خان صاحب اختیار ، حکمران رسانیدي یک لگنه آفتابه لگن طال به وزن سه چارك نزد سلی

آیا در مورد اعتبار قول من تردید داري ؟ قاین گذاشته ام . ارزانی تو ...

چگونه ممکن است که من در مورد اعتبار قول نواب واال تردید داشته باشم - العیاذ الهللام النساء :

ف مقرون کرد و دست عمل را به حر [؟! من دست بوسم و فرمان مبارك را بر سر چشم می نهم

]خانبابا خان را بوسید

و تو ] رو به ام النساء [، طوطی بی چاك دهنخفه شو ]در شگفت و گیج [ خانبابا جهان بانی :

! اي رمال هرزه گرد نیز

او گفت وارد خیمه شدم و بعد از ورود ، فتیله مردنگی را باال کشیدم که کمی روشنتر ام النساء :

شود .

دشنه را از نیام کشیدم و او چشمانش را گشود . تا به خود آمد اولین ضربت را نهاوندي :صادق

دارد جان می دهد و چیزي زیر لب می ]همچون دیوانه ها [ ...او بر خود ژکید وفرود آوردم

ولنگد !

Page 32: یک روز از زندگی شاه

]بانگ برآوردند فزت و برب کعبه !صحنه یاران [

بد آدمیانید که به !عار دارم از شنفتن این اصوات جهنمی –آخ ]مضطرب [ خانبابا جهان بانی :

چاپیده باید شمارا و ، و چاپارو چلمن چلغوز و من افتاده ، مشتی چلنگر و چرچی و چندره

!آویخت بر دار

نهاوندي : او گفت مرا مورد شکنجه قرار نده ! تا مدفن زر و سیم و جواهر خود را نشان صادق

! دفینه ها دارم همه ارزانی تو ! کرور کرور از رنج ملت جمع کرده ام ! دهم

!تو که دستت نلرزید ! لرزید ؟ ]خروشان [:ام النساء

نه چون دست او که از مردمیان کرمان کشته پشته ساخت ، از کله منار و چشم صادق نهاوندي :

تپه !

] هلهل کنان ، ارجوزه خوان ، غیهه کشان ؛ صحنه یاران دسته اول ورود[

!از تفریحات و سرگرمی نفرت داشت -

!تنها تفریحش لگد کردن استخوان هاي کله کریمخان و نادر در سرسراي ارگ طهران بود -

!تجاوز کنند به اودستور داد تا بعد از کشیدن میل به چشم لطفعلی خان زند ، -

شش ساله لطفعلی خان زند را مقطوع النسل کردند ! دستور داد تا فتح اهللا خان زند طفل -

ارزش هر کس را با پول می سنجید ! -

براي هیچ بزرگی ارزش قائل نبود ! -

شهر کرمان را به شهر کوران مبدل کرد ! -

دستور داد تا یک قشون صد نفري از امراي افشار یکدیگر را بدرند و بکشند ! -

اهر هایشان را از بیم سربازان او به قتل رساندند ! شوهران ؛ زن هایشان ، برادران ؛ خو -

تمام هستی مردم را به یغما بردند و چاپیدند و به تاراج بردند . حتی یک دیگ مسین را براي آنها -

باقی نگذاشتند تا چه برسد به چیز دیگر !

تمام کاروانسراها را گل گرفت تا مسافرین در کاروانسرا منزل نکنند ! -

!همیشه مظنون بود -

!همیشه بی رحم بود -

! همیشه بی گذشت بود -

به هر شهري روان می شد ، در شهر بعدي بازار برده فروشان پر رونق می شد و بازرگانان برده -

!فروش پر مایه

پانزده هزار دختر و پسر جوان به اسیري رفتند !، بعد از تصرف تفلیس -

Page 33: یک روز از زندگی شاه

شب گذشته ، کوچه ها و بازارها خالی از عابر باشد . هیچکس دستور داده بود که دو از ساعت از -

مجاز نبود از خانه خارج شود و به خانه مجاور برود . اگر زنی نیم شب از در زایمان بر خود می

لولید کسی جرئت نداشت براي آوردن فابله از خانه خارج شود و اگر مریضی سخت در نیمه شب

طبیب را به بالینش بیاورد ! محتاج طبیب می شد کسی نمی توانست

به عذر اینکه در پرهیز است غذا نمی خورد ! -

امروز در کرمان مردي که کور نباشد وجود ندارد ! -

بقال روغن فروش را در دیگ پر از روغن انداخت ! که چرا در گذشته که وي فقیر بود مجبور بود -

مقداري کم روغن بخرد ولی بقال روغن فاسد به او می فروخت !

قدمی براي عمران ایران بر نداشت ! -

طوري افسرده شده بود که هیچ کس جرئت نداشت کلمه ایی حرف با او بزند ! -

نواده نادر را با بی خوابی آزار داد . دستور داد او را با سرب آب شده داغ کنند . ، مردشاهرخ پیر -

دستور داد تا دور سر شاهرخ را خمیر بگیرند و در آن سرب آب شده بریزند ! تا روزیکه زنده بود

از سرش آبخون تراوش می کرد !

لعن می کنند ! هنوز مردم تفلیس در دعاهاي خود بعد از لعن ابلیس ، او را -

عده ایی از نقاالن ، نقل می کنند و عده ایی از فال بین ها ، طالع ورود دسته دوم صحنه یاران ؛ [

]می بینند و عده ایی از سلمانی ها ، سر می تراشند

خواجه ایی دانشمند و متدین و متشرع بود ! -

دارویی به اسم جفت را که از بادام سوخته صالیه شده بود را کشف کرد و به میرزا حکیم باشی -

براي درمان مردم داد !

به کتابخوانی عالقه مند بود و در سفر و حضر کتابخانه به همراه داشت ! اسماعیل مستوفی -

کتابخوان او هرشب زیر الله هاي روشن خیمه برایش کتاب می خواند !

ین زبان می دانست غیر از فارسی و ترکی و عربی ، روسی و فرانسه می دانست !چند -

به پیروان مذاهب دیگر ارفاق می کرد و هر کس آنها را می آزرد مجازات می کرد ! مسیحیان براي -

اولین بار در جنوب تهران کلیسا ساختند ! یهودیان کنیسه ساختند ! و اوضاع زردشتیان بهتر شد ! و

تد با مسیحیان و یهودیان در روز هاي بارانی آزاد شد ! داد و س

از مادرش قناعت یاد گرفت ! -

مستمري تمام سربازان و صاحب منصبان کشوري و لشکري را مرتب می پرداخت ! -

هنگام اجراي عدالت بدون ترحم بود . نه هیچ تقصیر را بدون مجازات می گذاشت و نه هیچ -

خدمت را بدون پاداش !

Page 34: یک روز از زندگی شاه

فاظل و مطلع بود !مردي -

اهل فضل و مطالعه بود و مردي بود مجلس آرا و از مجلس آرایان کریمخان زند ! -

آنقدر پشتکار داشت که در تاریخ ایران تنها خواجه ایی ست که به سلطنت رسید ! -

کسی آثار افکار درونی اش را در قیافه اش ندید ! تودار بود ! مردي متین و -

محتاط بود ! -

روز را به فردا نمی نداخت ! کار ام -

امساك در مصرف غذا داشت و غذاي نباتی می خورد ! -

مردي بود مقتصد نه لئیم و خسیس ! -

هرگز نمازش قضا نشد مگر در میدان جنگ آنهم در . او در مسائل مربوط به دیانت سخت گیر بود -

روز !

ضریح بارگاه امام اول را با هزینه ایی گزاف ساخت ! -

گنبد بارگاه حسین بن علی را مرمت نمود ! -

برج 162دستور داد تا راهزنان ترکمان جاده خراسان را که زائران را می دزدیدند گچ گرفتند ! -

سفید و کوتاه و کم ارتفاع از آنان ساخته شد !

با پاي برهنه کیلومتر ها به زیارت امام هشتم می رفت ! -

راه انداخت ! دسته هاي خونی در ایام عاشورا به -

و میل ندارم این عنوان را بشنوم و مرا به عنوان شهریار خطاب کنید ! می گفت من ظل اهللا نیستم و -

چیزي عوض نشده ! پیش از این هم سال دوازده ماه بود ، و هفته ]استوار [خانبابا جهان بانی :

. ولی تا همان بوده که هستهفت روز ، و سال سیصدو شصت و پنج روز ! همان هست که بوده و

همچون کوروش فاتح و شاه عباس !چرخ دنیا بچرخد از آن شاه شهید به نیکی یاد خواهد شد

این غضب ،...میر کبیر و شامیل داغستانی در اذهان ماندگار و با انبیاء محشور و با اولیاء همدم

و آنان را در کنده بگذار را ببند دو دست ها و پاهایشان را مقید به زنجیر کن حرام لقمه هاي خائن

وسط دیوار قرار نه و در چهار طرفشان بنائی کن تا خفه شوند و منارشان پشت مسجد شاه غازي

جارچیان جار بزنند که قاتلین آن شاه شهید مجازات برجاي بماند به نشان مجازات شاه کشی !

... ن نصب کنید و چوب نبشته این جنایت دهشتناك را بر سر در ارگ تهرا شدند

صاحبان حکم مرده اند و ما هنوز دو دستی به حکم شان چسبیده ایم عقیده تا وقتی بود ام النساء :

و ما اولین کسان نیستیم که خود را به دست خود که آنها بر آن بودند ما را بدان مجبور می کردند !

با شهري که در آن همه اسباب سعادت جمع بود ! –نابود کرده اند

Page 35: یک روز از زندگی شاه

پایان