واژه های پارسی نادرست

41
پارسی نادرست های واژهیسته ازستاری با ویراشت با بردا: به پارسی های تازینگ واژه فرهد آله دالفک زنده یاامگانه ی بن سخن ی گفتار كوتاه بر ی بزرگ: يك ی لغزش ها از ی بزرگ ی كه سخه زبان پارس ت بر پيكر یيده نادنده است آسيب رسا ها درستی واژه ناِ گرفتن ی پارس ی و زدودن وا های تاز ت ی از پيكر ها واژه ی پ ارس ی است. بسيار ی ايرانیگان از فرزان ب یف نگر آنكه ژر یرسی را های پاند واژهشان ده از خود نويسند می ن های تازی وات با. واژه ايرانی است كهيس، و دادگزارزنامه نونگار، رو، پژوهشگر، خبرويسنده كمتر ن پارسی های: سد سدا لتيدنَ غَ غ مَ ل تَ لَ غ توفان تومار ستَ ش تاغ... ت ها وا با را ی تاز یند مان: صد- صدا- غلطيدن- قلم- غلطت- طوفان- طومار- شصت و طاق... ند پارسی مان و همکردهاینوشته، ن: { دانستا ا دین ها زمان ها ها ده... } ور زبان تازی برابر دست را{ ساتيد ادیان ا از دهات منه و... } ه باشد نبرد به كار. ز اين نيويسانگ ن فرهنه است كها رفتنجا فر بدايهای بد فرجام تانگاريده ا ناده ی اين دامنه اند داد پارسی جا های و در رده واژهازي نوشته را به گونه اي ت ها واژه. شوربختانهت نويس نادرس اين یفتاده ايان جای ايران در نوشتارهاان چنت كه اگر كسي اسه است نوشتو نادرسترد که اُ خواهند بسد بسياری گمان را درست بنوي ها اين واژه. پارسی در جايی درست و يک واژه ی گاهی در نوشته می شودی نا درست جای ديگر. ند مان{ سد} كه بنادرست{ صد} و در واژه{ دویست} ست با او سد تا كه در چم د سين در جامه پارس ی خود مي ر ود!! و باز در{ سيصد} ِ ست به صاد ار چم سه سد تا كه د تاز ی برم ی گردد. وشتن هاگونه ن در اين هيچكسدان وستا ويژه ا ،بهزمين ادب ايران فرهيختگانب و در همد كه اين آشومي پرسنه از خود نرند هيچگا همين لغزش را دا كه آميختگ ی ومه ياب ادا؟ و تا کی بايد از چيستسي نادرست نوي د؟. پ های واژهد بکوشيم تا نباي چرا هاي تازش واترسي را از تن پو ا یاوريم و بيرون بيسيم؟ هستند بنويی خود را آنگونه که ها واژه

Upload: diaeko2719

Post on 29-Jul-2015

265 views

Category:

Documents


7 download

DESCRIPTION

‫واژه های پارسی نادرست‬‫برداشت با ویراستاری بایسته از:‬‫فرهنگ واژه های تازی به پارسی‬ ‫بنامگانه ی زنده یاد آله دالفک‬‫سخنی كوتاه بر گفتاری بزرگ:‬‫يكی از لغزش های بزرگی كه سخت بر پيكره زبان پارسی آسيب رسانده است ناديده‬ ‫گرفتن نا درستی واژه های پارسی و زدودن وات های تازی از پيكر واژه های پارسی‬ ‫ِ‬ ‫است.‬ ‫بسياری از فرزانگان ايرانی بی آنكه ژرف نگری از خود نشان دهند واژه های پارسی را‬ ‫با وات های تازی می نويسند.‬ ‫كمتر نويسنده، پژوهشگر، خبرنگار، روزنامه نويس، و دادگزار ايرانی است كه واژه‬ ‫َ‬

TRANSCRIPT

Page 1: واژه های پارسی نادرست

واژه های پارسی نادرست :برداشت با ویراستاری بایسته از

فرهنگ واژه های تازی به پارسی

بنامگانه ی زنده یاد آله دالفک

: بزرگ یكوتاه بر گفتار یسخنآسيب رسانده است ناديده یت بر پيكره زبان پارسكه سخ یبزرگ یاز لغزش ها یيك

یارسپ یواژه ها از پيكر یت های تازو زدودن وا یپارس یگرفتن نا درستی واژه ها

. است

از خود نشان دهند واژه های پارسی را یآنكه ژرف نگر یب از فرزانگان ايرانی یبسيار

.با وات های تازی می نويسند

كمتر نويسنده، پژوهشگر، خبرنگار، روزنامه نويس، و دادگزار ايرانی است كه واژه

...تاغ –شست –تومار –توفان –غلت –لم غ –غلتيدن –سدا –سد : های پارسی

شصت -طومار -طوفان -غلطت -قلم -غلطيدن -صدا -صد: مانند یتاز یرا با وات ها

:ننوشته، و همکردهای پارسی مانند ...و طاق

–اساتيد } را برابر دستور زبان تازی {...ده ها –زمان ها –دین ها –استادان }

. به كار نبرده باشد {...منه و دهات از –ادیان

دامنه ی اين ناديده انگاريهای بد فرجام تا بدانجا فرا رفته است كه فرهنگ نويسان نيز اين

.واژه ها را به گونه اي تازي نوشته و در رده واژه های پارسی جا داده اند

است كه اگر كسي چنان در نوشتارهای ايرانيان جا افتاده یاين نادرست نويسشوربختانه

.اين واژه ها را درست بنويسد بسياری گمان خواهند برد که او نادرست نوشته است

. جای ديگری نا درست نوشته می شوددرگاهی يک واژه ی پارسی در جايی درست و

در سينكه در چم دو سد تا است با {دویست} و در واژه{ صد} كه بنادرست{ سد} مانند

یتاز كه در چم سه سد تا است به صاد { سيصد} و باز در!! ودخود مي ر یجامه پارس

فرهيختگان ادب ايرانزمين ،به ويژه استادان وهيچكس در اينگونه نوشتن ها. گردد یبرم

و یآميختگ كه همين لغزش را دارند هيچگاه از خود نمي پرسند كه اين آشوب و در هم

.د؟نادرست نويسي از چيست؟ و تا کی بايد ادامه ياب

بيرون بياوريم و یارسي را از تن پوش وات هاي تازچرا نبايد بکوشيم تا واژه های پ

واژه های خود را آنگونه که هستند بنويسيم؟

Page 2: واژه های پارسی نادرست

یها و گرفتارهمه ی اين نا بهنجاريی پارسی سرچشمه یناگفته پيدا است كه دبيره كنون

. ها است

ر واژه هستند که در ه( گ –ژ –چ –پ ) :يا واك پارسي( وات) در زبان پارسي چهار

.بودن آن واژه است یديده شوند نشانه پارس یا

. را به آشوب كشانده است یارسآميخته شده و زبان پ یزهشت وات تا یارسپ یبه الفبا

ويژه ی یهر يك سدا یكه در تاز هستند( ق. ع. ظ. ط. ض. ص. ح. ث) :ن هشت واتاي

یتاز ديده شود نشان یاز اين هشت وات در واژه ا یو اگر يكاز اين ر. د خود را دارن

.ند ا سان ديگر وات ها در هر دو زبان يك. بودن آن واژه است

:واژه های بيگانه را كه به زبان پارسي راه يافته اند نبايد با وات تازي نوشت، مانند . نوشته شوند ...پرتغال . اتریش. تسغرا. ارستو :كه باید ... پرتقال . اطریش. سقراط. ارسطو

. {ط. ت }و { ق. غ }و { ه. ح}و { ص. س. ث}و { ظ . ض. ذ. ز} یدر پارسي آوا

. ويژه ی خود را دارند یهر يك آوا یدر تاز یول سان بر زبان جاری می شوند همه يك

دگرگون نشده یكه دبيره كنون یتا روز یبا زدودن واژه هاي تازي از پارس از اين رو

. است می توان به پارسی نويسی سر و سامان بهتری بخشيد

را از نوشتارها و چامه های بزرگان ادب یتاز یتوان واژه ها ینم از آنجا که

یآن ها اين است كه وات هاكردن یارسايرانزمين بيرون ريخت، ساده ترين راه پ

و همه با يك وات يكسان به نگارش کنار گذاشته شوند یتاز یبه ويژه وات هاهمانند،

.درآيند

به آن ها داده شده است یتاز یكه تن پوش وات ها یارسپ ی، واژه هاآينده یدر رويه ها

كه دسته بايسته ی يادآوری است . ريشه و بن درست آن ها نگاشته مي شوند یبا يادآور

.را به كار می برند رفته و تازيان هنوز هم آن ها یبان تازاز اين واژه ها به ز یا

چند آگاهي فشرده

یآميخته و به گونه دستور زبان تازدرهم یتاز{ یت } با یارسپ یگاه واژه ها – 1

:ساخته شده اند كه نا درست است مانند

–مردیت –زنيت –ایرانيت –خوبيت –برتریت –ازليت –رسميت –جنسيت –مذیت

...(. دویيت –دوئيت –خریت

:ای اين آميختگی نادرست می توان گفتبج

ایرانی -خوبی -برتری -ازلی –رسمی -(یا جنس گرایی)جنسی -(شهریگری)= مدنی

-خرگونگی -(یا مردانگی) مردی –( یا زن سرشتی، زنانگی)زنی -(یا ایران گرایی)

..دوگانگی و جز اینها

Page 3: واژه های پارسی نادرست

شوند ینوشته يا گفته م اردد{ ن } یكه آوا یبا دو زير تاز یارسپ یواژه ها یگاه – 2

رسما –جانا –نژادا –ناچارا –ناگزیرا –زبانا –جنسا : كه لغزشي بزرگ است مانند

...سوما –دوما –گزارشا –گاها –نگاها – -گاهی -نگاهی -رسمی -جانی -نژادی -بناچار -ناگزیر -زبانی -جنسی: که بايد

.گفته و نوشته شوند ...سدیگر – دوم اینکه -بگزارش

و ديگر زبان ها نيز انجام گرفته و بر یفرانسه و انگليس یاين لغزش درباره واژه ها

تلگرافی و تلفنیکه بايد ...تلفنا –تلگرافا : گرفتاری زبان پارسی افزوده است مانند

.گفته و نوشته شوند

یرا با واژه ها یپارس یواژه ها نهادن يا یپارس یرا بر سر واژه ها یتاز الف و الم – 3

درهم آميختن نادرست است كه كم و بيش در گفتارها و نوشتارها ديده یدار تاز الف و الم

:شود مانندمي

(.آسوده، تن آسان، با آسايش، خوش گذران)=مرفه الهال

.بنا به خواهش، بنا بدرخواست -حسب الخواهش

. بنا بفرموده -حسب الفرموده

.آزاد، رها -لبالفارغ ا

.هميشه مست -دائم الخروش

.تاج پادشاهان - افسرالملوك

.همواره در گسترش -دائم الگسترش

.کاخ دشت -قصرالدشت

.گردشگاه بستان، بوستان گردشگران -بستان السياحه

.دبير پادشاهان= دبيرالملوك

.رستم تاريخ= رستم التواریخ

(.فلسفه= فرزان)انبهشت فرز= فردوس الحكمه

.کرمانی نژاد، کرمانی تبار= كرماني االصل

.واالتبار= جليل التبار

.رستم فرزانگان= رستم الحكما

.ديوانساالر= سردارالدوله

.ساالر سرزمين ، ساالر کشور= ساالرالملك

.همنشين شاه، همراز شاه= همدم السلطنه

Page 4: واژه های پارسی نادرست

.دستور تندرستی= دستورالصحه

.بنا به فرموده =حسب الفرمایش

.بنا بدستور= حسب الدستور

.پايان زمان= آخرالزمان

.دستور کار= دستورالعمل

.بنا برآيين= علي الرسم

.هميشگی، جاودانه= ابدالدهر

.انباز در مال، هنباز در مال= شریك المال

.دارايی کشور، دارايی همگانی، دارش مردمی= بيت المال

.رزانگان زمانسرآمد ف= افضل الزمان

.نوانخانه= دارا الیتام

.بنا به فرمان= حسب الفرمان

.نيرومند، توانمند= قوي البنيه

.دستور اداری= دستور االداره

.تندرست= صحيح البنيه

تاج پادشاهان= تاج الملوك

که از بيخ و بن به هم پيوند داده شده اند یارسي با الف و الم تازگاه دو واژه پ – 4

فلك –دستوراالدب –دارالسرا : درستند و به هيچ روی نبايد بکار برده شوند مانندنا

.فرمان الفرامين –دستورالدستورات – االفالك

بوده و در { جيك}و { چيگ}یاست كه در پهلو یارسپ همچون پسوند،{ یچ} – 5

غندچي – بلورچي –ابریشم چي –بادامچي : شده است مانند{ چي}و { چه}یفارس

به شمار آورده « تركي» بکار برند، آنرا یآنكه ژرف نگر یاز واژه نويسان ب یگروه...

.اند که نادرست است

یول. دور است ب یلودگاز اين آ یارسشود و زبان پ یيافت نم یارسمادينه در پ {ه} – 6

آفرينند یسيار مب یگذارند و نا به هنجار یان واژه ها به روش تازيان آنرا مگاه در پاي

...كمينه –اینجانبه :مانند

اداره –هاي وارده نامه –پرونده مختومه –رئيس مربوطه :همكردها ماننديا در

...معوقه یها یبده –مربوطه

Page 5: واژه های پارسی نادرست

رسيده یرو پس از آن به زبان د یبه پهلو یاست كه از اوستاي یارسپسوند پ{ یه} -7

ار فراوانی از واژه های تازی افزوده شده است برخی از آنجا که اين پسوند به شم. است

ان ديد كه بايد تو یزير م یتاز یاين پسوند را در واژه ها. است یكه تاز گمان برده اند

:به شمار آورد كه ما نيز چنين كرده ايم مانند یپارس – یآميخته تاز یآن ها را واژه ها

.بلدیه –مهریه –بيه شعو –احصاریه –اطالعيه –ابالغيه –اخطاریه

فرغانيه –باداميه –فرمانيه : اين پسوند در واژه هاي فارسي فراوان ديده می شود مانند

...شميرانيه –( یه + مانند = سا ) سایه –بنيه –تكيه –سغدیه –زندیه –دستوریه –

و به ويژه دبرن یندانسته آنرا به كار م یشود و بسيار یارسي يافت نمهمزه در پ – 8

:پايان واژه ها ميگذارند كه نادرست است مانند « ی » یخوشنويسان آنرا در رو

–رسایی =رسائی – یبایای= بایائی –یجوی=جویی – یبوی= یبوئ – یدای= دائی

...ینوای= نوائی – یایایپ=پایائی

:است مانند نيز ساخته شده یتاز من درآوردی یواژه ها، یارسپ یبا واژه ها –9

(.از مزه ) تمزمز –( از خر)تخرخر –« شریدن و شرشر» تشرشر از

مي گذارند و به { تشديد =}كشيده يا سختانه یمانند تاز یارسپ یگاه بر واژه ها – 11

: شود مانند یارسي اين نشانه يافت نمزبان مي آورند يا مي نويسند كه نادرست است، در پ

–( جنگ افزار و ریشه اش زره است )= زراد –سكه –مزه –بره –دره –م خر –اره

...برا –لباده –كالش –كباده –فواره –غداره –لكه –شك

–زراد –سكه –مزه –بره –دره –خرم –اره :كه بايد بترتيب زيرگفته و نوشته شوند

نوشتن واژه ( .از بریدن)برا –لباده –الش ك –كباده –فواره –غداره –لكه –شك

اند و یآورد كه اين واژه ها تاز یاين گمان را پديد م( تشديد )=هاي گفته شده با سختانه

.ياد مي كنند یازت یيسان هم از آن ها به نام واژه هافرهنگ نو

ند نام هاي هيچ واژه بيگانه را كه ناگزير بايد در پارسي به كار برده شود، مان – 11

نوشت كه نادرست خواهد بود یتاز ینبايد با وات ها كشورها و نام كسان و جز اينها،

:مانند

.اتريش= اطریش

.ايتاليا= ایطاليا

Page 6: واژه های پارسی نادرست

.پرتغال= پرتقال

.غبرس= قبرس

.ختا و ختن= خطا و ختن

.انتاكيه= انطاكيه

.ترابلس= طرابلس

.پتر= پطر

.سغرات= سقراط

.فيساغورس= فيثا غورس

. ارستو= ارسطو

.بتلميوس= بطلميوس

.بغرات= بقراط

.افالتون= افالطون

.ناپليون= ناپلئون

.سويد= سوئد

...پترس= پطرس

دارند ینامهای تاز ده ها و شهرهای ايرانی –كوه ها –رودها –از جاها یبسيار – 11

:برگردانده شوند مانند یرساکه بسيار شرم آور است اين نامها بايد به پ

: نام كوه ها –الف

در دره گز -هللا اكبر

در سرخس -هزار مسجد

در بجنورد -امام حاضر

در گنبد كاوس -خواجه قنبر

در دامغان -بابا احمد

در فردوس -علي جمال

در زابل -كوثر

در گيالن -تخت سليمان

در تبريز -صلوات

رستان ل در -كبيركوه

هانپدر اس -صالح

در شيراز -رحمت

Page 7: واژه های پارسی نادرست

(ريشه اش کاديک پهلوی است: یقاض) هان پدر اس -قاضي

..در آذرآبادگان -حيدر بابا

: نام شهرها –ب

(توس )مشهد

نجف آباد

زاهدان

شهرضا

(اورميه)رضایيه

(كاخ شيرين)قصر شيرین

بندرعباس

صومعه سرا

تربت جام

حيدریه تربت

... (در اورميه ) قره ضياء الدین

: نام شهر هاي كوچك –پ

حسن كياده

سروالیت

آستانه اشرفيه

(در سيستان و بلوچستان) قصرغند

اسدآباد

( ...در سمنان ) مهدی شهر

: نام روستاها مانند –ت

احمد آباد

علي آباد

جعفرآباد

مهدي آباد

تقي آباد

آباد نقي

Page 8: واژه های پارسی نادرست

صالح آباد

نصرت آباد

جنت آباد

شمس آباد

اسالم آباد

....ابوموسي زيرهگمانند : زيره هاگنام –ج

–و شامل – یشيبان – یبویراحمد – یقرای – یخزاع: نام تيره ها مانند –چ

...یذولفقار

جب نقش ر –تخت سليمان –مشهد مرغاب –حوض سلطان :ديگر مانند یهانام جا –خ

...قدمگاه –

انند و به گونه تازيان بر پوش یم یرا جامه تاز یارسناب پ یواژه ها یگروه – 11

: یگيرند مانند واژه هاآورند و يا ناخودآگاه در نوشتارها به كار مي یزبان م

برغدار –پر برغ = براق

(.پارچه= همانند گز زب )ب ز فروش = بزار

.باغال فروش= بقال

.فروش، آب ناز فروش، خمر فروش، باده فروش یم= خمار

.سياستمدار، سياست پيشه= سياس

.شيدگر= شياد

.تبل زن= طبال

است در دستگاه یو نام آواز نيست یتاز «عاشق»ی اين واژه افزا)اوشاغ = عشاق

(.راست

. الف فروش= عالف

.غداره= غداره

.غمزه گر= غمار

. غند فروش= قناد

. كفشدوز، کفشگر= كفاش

(.سر به هوا ،پكر، نادان ) یدمغ= مدمق

.زباله دان= مزبله

. (كهنه)زمان دار = مزمن

Page 9: واژه های پارسی نادرست

.سل دار= مسلول

.سيلگاه= مسيل

.غمدار= مغموم

. یفتيله ا= مفتول

.لكه دار= ملكوك

.مهر شده = ممهور

( .شترنگ يا شترنج یدر باز) نردباز = نراد

كه در هم آميختگي و نا بهنجاری در زبان پارسي تا بدانجا دامن گستر شده – 41

:مانند شوند ینوشته م یاها با وات هاي تازو نام ج یارسپ یبسياري از نام ها

نام آدميان –الف

كيومرس =كيومرث

غباد= قباد

تهمورس =طهمورث

یتبر= طبری

یتبرس =طبرسی

ی تبس= طبسی

ماسب ته= طهماسب

در زبان پارسی باستان در چم لشگر و سپاه بوده {کارا}بهر نخست اين واژه = قاراپط

پاس دارنده و سرپرست است که رويهم رفته -در چم نگهبان{ پت}است، بهر دوم آن

در زمان هخامنشيان بسياری از فرماندهان ، {سپهبد یا ارتشبد -فرمانده سپاه}: می شود

ين رو ارمنيان اين ی شاهنشاه از ميان ارمنيان برگزيده می شدند، از اسپاه ايران از سو

فرزندان خود می گذارند ولی شوربختانه اين نام زيبای ربهم مانند نام برنام را هنوز

می گويند و می نويسند و آن را يکسره از {قاراپط}بنا درست { کاراپت}ايرانی را بجای

.بار خود تهی می گردانند

غارن = قارن

غابوس، كاوس =قابوس

یبستام= بسطامی

یترشت= طرشتی

یتالكان ،یتالغان= طالقانی

Page 10: واژه های پارسی نادرست

:نام جاها –ب

ابركوه، ابرغو = ابرقو

ازغند = ازقند

. استهبان، ريشه آن ستيهيدن در چم دليري كردن است= اصطهبان

. اسپهان -اسفهان= اصفهان

(کليد،گشاينده)اغليد= اقليد

.بافگ –افغ ب= بافق

بستام = بسطام

( ريشه آن بيهه و بيهگ است خوب، جايگاه )= بيهگ –بيهغ= بيهق

.جوشگان –جوشغان = جوشقان

.جيهون= جيحون

آرام و = هال+ { بزرگ}مه = مهال) یچهار مهال بختيار= چهار محال بختياری

{ آرامش گاه}يا { راوانآرامش ف} –{جايگاه سامان}آرامش و آسودگي، اين واژه در چم

ه یم مي باشد، : ال پسوند جا دانست كه چم آن ميشود + كوچك شده ماه= توان آنرا از م

(.جايگاه ماه

. خرغان و خرگان= خرقان

.جايگاه ديلميان= ديلمغان و ديلمگان = دیلمقان

گز = سقز غز و س ( . پيره درخت –انگم درخت )= س

.سمرگندسمرغند و = سمرقند

.سنغور= سنقر

(. سرزمين بلند –جاي بلند )= سولغان و سولگان = سولقان

. سيهون= سيحون

دالور در ايران باستان و پيش یاش كادوس و كادوش كه نام تيره ا ريشه) تالش= طالش

( .از تازش تازيان به ايران بوده است

یوته هانام گونه ای درخت و نام ب آبگير، و: در چم)تالغان و تالگان و تالكان = طالقان

(.یكوه یخوشبو

.تبرستان= طبرستان

(. سرزمين گرم= از ريشه تب در چم گرما )تبس = طبس

.تخارستان= طخارستان

.ترشت= طرشت

Page 11: واژه های پارسی نادرست

.ترغبه و تورگبه= طرقبه

كه یتاز {ساعت}امروز تسو در چم –يك چهارم دانگ )= تسوج و تسوگ= طسوج

(. رود یاست به كار م یارسپ{ سايه}خود دگرگون شده

{ مشهد}زادگاه فردوسي بزرگ و نام پايتخت خراسان كه آنرا به نادرست )توس،= طوس

(.پرستان یيان و تازناميدند كه نامي است در خور تاز

.تهران=طهران

.تايباد= طيبات

(. کنارآب -زمين پست و گود)= اراك = عراق

(.ادشاهان اشكاني نام پ)اشك آباد = عشق آباد

(.از ريشه ی کاوين در چم جايگاه كيان)غاين و كاين = قائن

.گنبدغابوس يا گنبد كاوس (=گنبدقابوس)قابوس

. غافالنكوه= قافالنكوه

(. در چم كلبه )غروه و كروه = قروه

.غزوين و كاسپين=قزوین

.غشم و گشم= قشم

.غفغاز= قفقاز

دژ و }: در چم یدر خراسان نزديك مرز شورو ز و بخشیدر شيرا یده). كالت=قالت

.{و بلنداستوار یوه و برج و باروك یده در رو

. غلهك و كلهك=قلهك

(.زمين پست و گود و پايين )= غم و گوم =قم

(. كي سر در چم كيان سر)= غمسر و گمسر = قمصر

.غوهستان و كوهستان و كهستان= قهستان

(.در چم ا رك شهر و دژ استوار و پايدار و كهن)كهن دژ غوهندژ و = قهندژ

. چانغو=قوچان

.كوچسفهان=كوچصفهان

یها یدر چم جو سين پسوند + كم همانند گم = كومس –كومش –غومش = قومش

(.و زمين پست و گود یزيرزمين

.غونيه= قونيه

(.شده بر روي كوهدر چم دژ بزرگ ساخته =كالت + ريشه اش مه )مهالت = محالت

.ممغان و ممگان= ممقان

.نتنز =نطنز

Page 12: واژه های پارسی نادرست

...نغده و نگده = نقده

باشد كه جانداران را با یم {ها}و {ان}: واژه ها ینشانه افزا یارسدر زبان پ – 16

. افزون مي كنند {ها}و بيجان ها را با {ها}و گاه با {ان}و گياهان را گاه با {ان}

از واژه یآن چنان است كه بسيار یارستازي به زبان پ یزبان و واژه ها تازش بدهنجار

افزون شده یتازبه خود گرفته و به گونه ی یجامه تاز یبا ندانم كار یارسناب پ یها

بزرگان و استادان سخن نيز جا باز كرده و آن ها را نيز یكه در نوشتارها اند آنچنان

.ند دچار لغزش و نادرست نويسي کرده ا

:نمونه های زير ژرفای اين لغزش را نشان می دهند (. ادب ها) آداب

(. راي ها) آرا

(.آفت ها) آفات

(. ابریغ ها) اباریق

(. گلخن ها= تون ها ) اتانين

(. ترك ها) اتراك

(. گند ها در چم لشگرها= جند ها ) اجناد

(. جنس ها) اجناس

(. ادیبان –ادبمندان) ادبا

(.ادبي ها) ادبيات

(. دوره ها) ادوار

(.دین ها) ادیان

. (اریكه ها ) ارایك

. (زمان ها) ازمنه

(. استوره ها) اساطير

(. استادان) اساتيد

. (غلت ها) اغالط

(. افغاني ها) افاغنه

(. فلك ها) افالك

(. غلم ها) اقالم

(. كسراها) اكاسره

(. كتف ها) اكتاف

(. كردها) اكراد

(. كپل ها –كفل ها ) لاكفا

. (لرها) الوار

(. موج ها ) امواج

( .مال ها) اموال

. (ميل ها ) اميال

(. انبارها ) انابير

. (نورها)انوار

( .آباش ها) اوباش

(. زه ها= تارها ) اوتار

. (هدف ها) اهداف

(. این واژه تركي مغولي است –ایل ها )ایالت

(. ایوان ها) ایوانات

(. بازرس ها) ازرسينب

(. باغ ها) باغات

(. بذرها) بذور

(. برمكي ها) برامكه

. (برهمي ها ) براهمه

. (برنامه ها ) برنامجات

(. برات ها ) بروات

(. برج ها) بروج

. (بستان ها ) بساتين

(. بلبل ها ) بالبل

(. بال ها) بالیا

. (بندرها ) بنادر

(. ترشي ها) ترشيجات

. (تلميذها)تالمذه . (ترهه ها ) ترهات

(. تنبل ها ) تنابله

Page 13: واژه های پارسی نادرست

. (تنورها) تنانير

. (نغل ها ) تنقالت

. (تاریخ ها ) تواریخ

(. جوسن ها) جواشن

(. گوهرها) جواهر

. (خرافه ها) خرافات

. (خيال ها) خياالت

(. خيرها ) خيرات

(. این واژه تركي مغولي است= خاتون ها ) خواتين

(. این واژه تركي مغولي است= خان ها ) وانينخ

(. مروارید = درها ) درر

(. درهم ها) دراهم

. (دستورها) دساتير

(. دسته ها)دستجات

(. دستورها ) دستورات

(. دفترها ) دفاتر

. (دهگان ها) دهاقين

. (دهليزها) دهاليز

( . دیوان ها ) دواوین

(. دهرها) دهور

(. مي هادیل) دیالمه

(. روستاها) رساتيق

(.رسم ها) رسوم

(. رندها) رنود

(. روزنامه ها) روزنامجات

(. زندیك ها) زنادقه

(. سبزي ها) سبزیجات

( . سفارش ها) سفارشات

( . سليغه ها) سالیق

(. شميران ها ) شميرانات

(. شان ها) شئون

دوبار افزا شده و افزا در افزاست –شان ها) شئونات

(. نادرست در نادرست استو

(. شاهين ها) شواهين

(. سف ها) صفوف

(. سندوغ ها) صنادیق

(. گروه ها و اشكوب ها= تبغه ها ) طبقات

. (تالش ها) طوالش

(. لشگرها –اسكرها ) عساكر

(. الف ها ) علوفه

(. پردیس ها –فردیس ها) فرادیس

(. فرمایش ها ) فرمایشات

(. فيلسوف ها) فالسفه

(. فهرست ها) فهارس

(. کاوین ها–غاین ها ) قائنات

(. غانون ها) قوانين

. (كارخانه ها) كارخانجات

(. كاغذها) كاغذجات

. (كره ها) كرات

(. كيزها) كنوز

(. گرایش ها) گرایشات

. (گزارش ها) گزارشات

(.گمرگ ها) گمركات

. (لش ها) لشوش

(. وبادامك هاي گل= لوزه ها ) لوزتين

(. مهر شده ها) ممهورات. (سكه ها) مسكوكات

(. منجنيغ ها) مناجيق

(. ميدان ها) ميادین

(. ميوه ها ) ميوه جات

(. نغمه ها ) نغمات

. (نكته ها) نكات

. (نگارش ها) نگارشات

. (ناموس ها ) نواميس

... (وزیرها ) وزرا. (نوشته ها ) نوشتجات

Page 14: واژه های پارسی نادرست

:رست فارسي كه به تازي نوشته شده اندواژه هاي ناد –17

در چم خوار و بار، یاوستاي یريشه اش آذوك و آذو) آذوغه :آذوقه

( .ره توشه و توشه است

.باد گلو : آروغ :آروق

پيوسته با درختچه ای است از گياهان گلبرگ)اباريغون :اباریقون

.سرخ و كوچك یميوه ها

، كوزه، آفتابه، تنگ آب، فالين، آبدستانآبريز و آوند س)ابريغ :ابریق

(.ريشه اش آبريك و آبريز در چم آوند آب است) ، جام مي، یكوزه م

. (همانند پلنگ ) خلنگ . پيسه . چند رنگ )ابلغ و ابلك :ابلق

(.زرد رنگ یگياهي با گل ها)ابوتيلون :ابوطيلون

( .سپهر آتشين، آسمان باال، چرخ آتشين)اسير :اثير

كه واژه { هال و جاور}است كه بجای یتاز {حول} یافزا :حوالا

اين واژه آرشی را كه در . هستند به كار برده مي شود یهای پارس

دور زدن و }به چم یندارد و در تاز شود یاز آن خواسته م یارسپ

گاه آنرا افزا در افزا یدر فارس. است { گردش و چرخش و چرخيدن

یارسي را از آن ميز در مي آورند و چم پن{ احواالت}به گونه

برابر های اين واژه در زبان پارسی . خواهند كه نادرست تر است

:بگونه ی زيراند

چند و چوني، چگونگي، آرامش، آسایش، آسودگي، كار و بار،

هنجار، سرگذشت، ( همانند باور)سامان، تاب و توان، نيرو، جاور

. آميزه، خوشي، شادي، روش

: ين سروده غتران تبريزي نيز به همين گونه آمده است در ا هميشه ایزد بيدار و خلق یافته خواب

هميشه گردون گردان و خلق یافته هال

از همكردها و آميخته ها به كار رفته است كه ی دربسيار {هال}واژه

:شوند مانند ینوشته م یتاز {ح}همه جا بنا درست با

. یشاد بود يافتن، به هوش آمدن،فربه شدن، به: هال آمدن

.شاد بودن، آسوده بودن، آرامش داشتن :سر هال بودن

.بيهوش شدن، آرامش را از دست دادن :هال رفتناز

.از چگونگي يكديگر آگاه شدن :از هال هم آگاه شدن

.ی، نهاد خواهیزبان دل، چگونگ :زبان هال

Page 15: واژه های پارسی نادرست

.چگونگي بودن یجويا: هال جستن

ادن، دلگير آرامش را برهم زدن، رنج دادن، آزار د :هال گرفتن

اين ) آرامش دادن، . دادن، مهر دادن یشدن، رنجيده شدن، شاد

همكرد دو چم وارون هم دارد و بسته به آن است كه چگونه گفته

( .شود

.{ هال گرفتن}همانند : هال بردن

.ی، بهزيويیستبهبود هال، بهزيبه اوفتاد، : رفاه هال

.یبخشيدن، آرامش دادن، مهرورز یشاد: ادنهال د

ی ات؟ چه بر تو ميگذرد؟ تندرستیچگونه ا: هالت چگونه است؟

چگونه است؟

.یشاد بودن، شكيبا بودن، بردبار: هال داشتن

.دگرگون شدن، از اين رو به آن رو شدن: هالي به هالي شدن

.پي بردن، آگاه شدن، دريافتن : هالي شدن

. ه كردن، آموختن، ياد دادنآگا: هالي كردن

آشفته، دلتنگ، دلگير، به هم برآمده، نگران، پريشان : پریشان هال

پژوالن، پيچان دل، شوريده . دل، پشوليده، پريشيده، پژمان، سرگشته

.دل، شوريده هال، بد هال

.ناشناخته، ناشناس، نا آشكار، نهان داز : پوشيده هال

.ميابكامكار، كامروا، كا: پيروز هال

ینويسند كه هم هال را به تاز یاين واژه را مرفه الحال م):مرفه هال

تن آسان، آسوده (: بر سر آن داده اند یو الم تاز نوشته اند و هم الف

.دل، آسوده هال

در دست است كه یهمكردها و آميخته هاي فراوان{ هال} از واژه

یمونه هاهمچون ن. درست است بنويسند نا یهر كدام را به تاز

:ديگر

ینوشته م یكه به وات تاز{ یاحوال پرس}و { احواالت} دو واژه

ديگر یاز سوي. نگاشته شوند یشوند نادرستند و بايد به وات پارس

یجاي یافزون شده اند كه در زبان پارس یاين دو واژه به گونه تاز

:ندارند و بايد به گونه زير گفته و نوشته شوند

، تاب و توان ها، یزندگ یها، چگونگ یچند و چون ،اهال ه: احواالت

.گذرد یآنچه كه م ها، یآرامش و آسودگ

Page 16: واژه های پارسی نادرست

.ی، به پرسی، تن پرسی، بهبود پرسیهال پرس: حوالپرسیا

.موريانه: ارزه -ارضه

پ ك : ارغ و اوروغ: ارق در خراسان اورغ و پوچو مي )كفك، ك

(.گويند

.گياهي است: ارغيتون: ارقيطون

.ی، زرد تنیزرد یيرغان، بيمار یبيمار: ارغان -ارقان

بيباك، دريده، نيرنگ باز، پشت هم انداز، دو رو، : ارغه -ارقه

.زيرك، بيشرم، پر رو، بد جنس، سود جو، كالهبردار، آب زيركاه

نبايد آنرا با ( ا س ر)است، ريشه اش یفارس یواژه ا{ ازل} –ازليات

: نوشت، چم اين واژه( سرهاا) ها يا یازل: يدباتازی افزود، ( آت)

پايان، و جاويدان یانجام، ب یآغاز و ب یها، ب یها، ديرينيگ یهميشگ

.است

.، از آغاز، پايدارجاودانگي، ديرينگی، هرگزی: ازلی بودن –ازليت

داستان ،یاستان، سرگذشت، افسانه هاي تاريخد: استوره ها –اساطير

.یپيشينيان، داستان پندار یسانه هااف، یپندار یها

.، بسان استورهی، داستانیافسانه ا :یاستوره ا –اساطيری

.كلفت، پارچه زربفت یديبا :استبرغ و استبرگ –استبرق

.ستاره سنج، ستاره اندازه گير، بخت خوان: استرالب –اسطرالب

رينش،مايه، ريشه هر چيز، مايه نخستين در آف: استغس –اسطقس

و خاك و باد و آتش، آب: ريشه مايه آفرينش، آخشيج، چهار مايگان

.ن، پايه هر چيز، ريشه ب یاستخوان بند

.« اساطير » نگا به : استوره –اسطوره

یگياهي است برا (:استوخودوس ) استوغودوس –اسطوقودوس

.خوشبو ی، گياهیپزشگ

.یجنگ یتها، كش یاز كشت یگروه :استول –اسطول

.ستون، پايه، ديرك چادر(: استون، ستون )استونه –اسطونه

. ترسايان، كشيش ترسايان یدين یپيشوا :اسغف – اسقف

.ستورگاه باره بند: است بل – اصطبل

.در فارس یآبگاه بزرگ، جاي شنا، نام شهر :است خر – اصطخر

. موار، سوده، پرندپرنيان، ابريشم، پارچه بي برز، ه: اتلس –اطلس

Page 17: واژه های پارسی نادرست

.توانگر، دارا، سرمايه دار، توانمند: اتلس پوش – اطلس پوش

.، رنگارنگ، زيبا، خوش نما، گرانیگل شيپور :یاتلس –اطلسی

.چروك گير، چروك بردار، چروك زدا : اتو –اطو

.درخت گل ابريشمي از تيره پروانه : اغاغيا و اكاكيا – اقاقيا

ل م ها از – اقالم كلك ها، (: نگا به قلم . ){يیكلوم پهلو}يشه ی رغ

.گونه ها، ريزه ها. خامه ها، جنس ها، بخش ها

.بوم و بر . مرز و بوم . سرزمين . كشور : اغليم –قليم ا

. بزرگ دريا . شاه دريا . جهان دريا . پهن دريا : اغيانوس –اقيانوس

.پهناب. دريا پهن . فراگرد آب

ب ش ها –اوباش .ولگردها . مردمان پست . الت ها :و

.چشم ورغلمبيده . چشم آماسيده : یبابا غور –یبابا قور

.شيريني زنجيره اي : باسلوغ – باسلق

. شاهرگ بازو : باسليغ – باسليق

. مرداب. مرده آب : باتالغ – باطالق

.سبز دانه . كالوسك . نهاندانه (: بوكلي –باكال ) باغال –باقال

.سك كو

.آرد و شير و روغن و بادام . آميزه . لوزينه : باغلوا –باقلوا

.همچون باغال (: یبوكل – یباكل) یباغل –باقلی

.یپس واز. یدنباله رو. رهبر . نگهبان :بدرغه –بدرقه

.شگفت زدگي . خيره . تند رو . تند چهره: براغ –براق

. سه تار یگونه ا. نرمه ینا. زسا. یابزار خنياگر :ب ر ب ت – بربط

.مردم پياده . كوره راه .یراه سنگالخ :برديگ –برذیق

و { ورغ}ريشه اين واژه (: برخ یدر زبان در)برغ –برق

.تابش . زبانه آتش. روشنايي . فروغ : است در چم{ وراغ}

.كشتي كوچك . یكوزه شيشه ا. كمان (:بركول ) برغول – برقول

.خدو . تف . خيو . آب دهان : بوزاگ –بوزاغ –بزاغ – بزاق

.آوند سفالين : بستوغه و بستوك – بستوقه

آنرا تركي ميدانند یگروه) :بشغاب، ريشه اش پتيشخوار – بشقاب

و { پشخاب}زمان یدر درازا{ پتيشخوار}درست نيست، كه

– یدور –( همانند دستك ) ا ستك : ن به آ. شده است { بشغاب}

.دآوند و سكورچه نيز گويندگر

Page 18: واژه های پارسی نادرست

.مرغابي : ب ت –بط

.بيهوده . هيچ . پوچ : بتر و بوتر – بطر

.خوار و بار فروش . باغال فروش : بوكلي فروش – بقال

چه + یو انباشتگ یبرآمدگ =بغ : ريشه اش : )بغچه و بوغچه –بقچه

.ر ب شگي. بلغنده . زرمه . جامه دان : در چم( نشانه كوچك كردن =

. بلبشو . هرج و مرج . آشوب فراوان (: بلغاك ) بلغاغ –بلغاق

( .آشوب= غاك + فراوان = بول و بل : ) ريشه اش

.مازو: بلوت – بلوط

.كاله درويشان : ب نداغ – بنداق

( . خواسته = هوس+ فراوان = بول و بل : ) بول هوس – بوالهوس

.هوس پر –هوسباز –هوس بسيار : چم اين واژه

.شيپور . زنگ بلند . كرنا : بوغ –بوق

) مرو + زيبا = فرش ) فرش مرو . پيل مرغ : بوغلمون –بوقلمون

.در چم مرغ زيبا . مرغ ( = همانند گرگ

.خال خال تن . كك و مك . لك و پيش (: بهك)بهغ –بهق

–ريشه بيدق ) پياده در بازي شترنگ . پرچم . درفش : بيدغ –بيدق

( .اده و پيادك است پي

.درفش . پرچم : بيرغ – بيرق

.دامپزشگ : بيتار –بيطار

.تته پته كردن . زبان گرفتگي : توپوغ –تپغ –تپق

. نافرمان . كوشا . پر تالش : { ت خشا}ريشه اش: توتوغ –ت ت غ – تتق

.لجباز . يك دنده . سرپيچ . سركش

. پادزهر . يره خشخاش ش. فرآورده خشخاش : ترياك – تریاق

.نوشدارو

.سداي كوبيدن چيزي : ت غ ت غ – تق تق

.مهتر ترسايان : جاسليغ – جاثليق

ارزانه . شاديانه . پاداش ( : زه + جا : ريشه اش : ) جايزه – جائزه

.شاد داد . داد شاد .

. یگستاخ. یشايستگ. در كار یتواناي. یزيرك :گربزه –جربزه

. یياراي. ینترس. یپرواي یب. یبيباك. یپر دل. یدلير

.است یاندازه ا. ده هزار گز :گريب و گريو –جریب

Page 19: واژه های پارسی نادرست

زيه – جزیه .گزيت . باژ . ساو . باج و خراج : گ

. كيووت . كارسان . تيردان . تركش (: به+ از جا ) جابه –جعبه

( .همانند بپا)شگا (. یدر پهلو) كيبوت ( . یهمانند فرز) یمجر

.نيم بال . آستين ینيم تنه ب :جليغه – جليقه

.استخوان دو شاخه . دامنه زين : جناغ – جناق

.ارتش . سپاه . لشگر : گند –جند

نغولك – جنقولك .درآوردن یباز. سردواندن . آزار . ادا :ج

وال –جوال .انبان بزرگ . لنگه بار . تاچه : گ

.كشان یپا. تابه یپا :گوراب – جوراب

.خورجين . بارجامه . جوالدوز ( : ريشه اش جولخ: )جوالغ –جوالق

.گردو (: همانند موز )گوز – جوز

.گوز غند . گرد و آگند : غند گوز – جوزقند

.نژاد . بن . ريشه . بنياد . هستي :گوهر – جوهر

.پارچه پشمي . جوله و جواله :جولغ و جولخ – جولق

.پشمينه پوش : یو جولخی جولغ –جولقی

ه ن م –جهنم .سوزانگاه . آتش سرا . دمندان . دوزخ : گ

ميدانند كه درست یگروهي آنرا ترك. ) فربه . گنده : چاغ – چاق

( .نيست

.گنده . فربه : چاغالو –چاقالو

.ريشه اش چاكو : چاغو – چاقو

( : پوك يا پك زدن ) ك پو+ ريشه اش چو : چوپوغ و چپغ –چپق

. (همانند خورنده ) پوكنده . پوك كار . ابزار دود كردن

.برخورد شمشيرها یسدا :چكاچاك –چقاچاق

.برخورد چند چيز به هم یسدا :چغ چغ – چق چق

.بازيچه بچه ها : جغجغه –چقچقه

.ميوه نارس . سخت. سفت ( : چون زبل)چغل – چقل

یبد گوي. گاليه . یسخن چين. یاهدادخو: یچغل و یچوغول – چقلی

. یگزارشگر.

لغوز – چلقوز . سرگين مرغ . آزرده . نا آرام . نادان . بدكار : چ

.دشنام

.بازار . چهار سو : چهار سوغ و چهار سوك –چهار سوق

Page 20: واژه های پارسی نادرست

.ايران یبازارها یشيوه ساختار. گشاد . زبا: چهار تاغ – چهار طاق

نگا به ) جاور . آرامش و آسايش یچند و چون. یونگچگ :هال – حال

( .احوال

.جانور آفتاب پرست : هورپا – حربا

.نرمينه خوراك . كشكبا . هريسه : ه ليم – حليم

. مايه رنگين از برگ درخت ه نا : (ريشه اش ي رنا) ه نا – حنا

.سرخينه

همانند . خشان در. دلربا . زن زيبا (: یهور) هور –( حوری) حور

.خورشيد

.آب خشگ كن . آب گير . آب چين . دانه چين : هوله – حوله

.نيايشگاه: خانگاه –خانغاه –خانقاه

.كرم سرخ زنگ در گل : خراتين –خراطين

یبين. سنسور . پيل پوزه . زه پيل پو. پيل یبين :خرتوم – خرطوم

.دراز

.كيسه پول . كيف نامه ها : خريته –خریطه

.خفگي آور . چركين گلو . یگلو گرفتگ (:خناگ ) خناغ – خناق

.راه آب بزرگ . گودال ( . ريشه اش كنده : ) كندك –خندغ –خندق

.كاخ بلند و با شكوه (: خورنگ و خورنگه)خورنغ – خورنق

.سرافكنده . شرمسار . شرمنده . پكر . بور : خيت –خيط

.آدمك . مترسك . دام و تله شكارچيان :داخول –داهول – داحول

.دف : دار –داريه – دایره

.سپر چرمين و زره (: درگه ) درغه – درقه

.از رنج مردن . درگذشت . مردن : دغ – دق

كه از آن سدا یبر چيز یكوبيدن چيز. كوبيدن در :د غ و د ك –دق

.درآيد

. زبون . پست . ر ادا درآ. خنده آور . خنده دار : دلغك –دلقك

.فرومايه

ر (: دمگ)دمغ – دمق .نادان . گيج . پ ك

در چم يك { دانگ}كه ريشه اش { دانغ}افزون : دوانغ –دوانق

.ششم درهم

ن –ذقن غ ن –ز خ .چانه –در چم زنخ ( ريشه اش زنخ است : ) ز

Page 21: واژه های پارسی نادرست

.سوسن سپيد (: یرازگ)یرازغ –رازقي

.رد خ . انديشه: یرا –رأی

.ساف كن . یخور یكاسه م. پالونه :راوك –راوغ –راوق

.روستا . ديه . ده : روستاك –رستاق

.چشم انداز. خيره شدن . شم دوختن چ. كمينگاه : رسد –رصد

.چشم دوز . ديد دوز . نگرش . ديدانداز

. باغ( : وان و بان پسوند+ باغ = رز )رزوان و رزبان –رضوان

.گلستان

.جام مي . پياله بزرگ مي . نيم من : رتل –طل ر

. یرامشگر. رخسيدن (:ريشه اش رخس)رخس –رقس –رقص

شتن .یكوب یپا شتيدن. و .و

.مانده جان . نيرو . تاب . توش . توان . ینا (:رمگ)رمغ –رمق

. یدرخشندگ. یزيباي( : ريشه اش رونك و رونيك : )رونغ –رونق

رنگ و . یشاداب. یتر و تازگ. یروشن. غ فرو. درخشان. تابش

. ارزش. بها . نمود . سامان ( . همانند روان ) نماك . روغن داشتن

.تيناب . خواب خوش : رويا –رؤیا

.بازمانده جان . توان . نيرو ( : ريگ ) ريغ –ریق

.جنگاج . جنگ افزار ( : ريشه اش زره : ) زراد –زرداد

زر . رخشنده ( : ريشه اش زر و زرگون ): زرگ –زرغ –زرق

.درخشان . روشن . مانند

رنگ و روغن دار . خوسازي . آرايش : زرغ و برغ –زرق و برق

.پر درخشش. پر فروغ . پرنما . ورسازه . درخشان . روشن .

.سنگي كاني در هم آميزه : زرنيخ –زرنيغ –زرنيق

.رنگ از زبانه گياه مايه زرد. چساد . چادي : زفران –زعفران

. گل پيل گوش. سوسن آزاد . سوسن . نام گلي (: زنبك)زنبغ –زنبق

. یپا تاز. یپاك و مردم یپيروان آيين (:زنديك)زندغه –زندقه

. یپاد آيين تاز. یباورداران كيش مردم

.{ زندقه}نگا به : زنديك –زندیق

غ –زورق .اوچه ن. ناو كوچك . كرجي . بلم : زور

ت سو . { مانند مادر، از پهلوی}هاس ر : ريشه اش سايه –ساعت

.گاه. هنگام . گهنما . گاه نما . زمان شمار . (همانند همو )

Page 22: واژه های پارسی نادرست

از غوزك . از مچ تا آرنج دست . شاخه . شاخ (: ساك)ساغ –ساق

.تا زانوي پا

همراه . همدوش . دامان دار (: ساكدوش)ساغدوش –ساقدوش

. اروس

.دنباله لشگر . شاخه درخت و گياه (: ساكه)ساغه –اقه س

.ناخشنودي . خشمگيني . خشم بسيار : سخت –سخط

چراغ –سراج

گرد . خرگاه . چادرسرا . سراپرده (: سرادك)سرادغ –سرادق

.دودي كه پيرامون چيزي را فرا بگيرد

اژ و. ودر بد وانم. یسخن پيچان. سخن نادرست :سفسته –سفسطه

سخن . در سخن یسرگردان. در سخن یشلوغ كار. فرنودر

.یگردان

سغ : دهان نادرست است و بايد گفته شودسقف . ) كام : سغ –سق

. (كام = دهان

.آسمان سرا. تاغ . آسمانه . بام :{اشكوب}ريشه اش : سغف –سقف

.یريگ ماه :سغنغور –سقنقور

. گزينش. شيوه. روش. ديد. گزينه. پسند. خواسته: سليغه –سليقه

.هنر . شيوه. نهاد. سرشت

سماك: سماغ –سماق

( .ميدانند یآنرا ترك یگروه) یسوزن دكمه ا :سنجاغ –سنجاق

.سگگ . سنجاغ چفتي : سنجاغ سگگي –سنجاق قفلي

. یسوزنك دكمه ا :سنجاغك –سنجاقك

.گوشه . بازار : سوك و سو –سوق

. رويه. شيوه . روال . روند . راستا .روش . سياهه : سياغ –سياق

. یبلند پايگ. یفرمند. یواالي. آبرو. منش. بزرگي :شان –شأن

. یشايستگ. یبودمند. یفره. ارزش . شكوه. رهتف. یبالندگ

.نانوا . نان پز . چاالك . زرنگ : شاتر –شاطر

به نخ گلوله آويخته . آويزه (: شاخول –شاهول)شاغول –شاقول

.يا راستي پايه و ديوار یكج یاندازه گير یبرا

ريشه منگوله دستار و (:شاهوله –شاخوله )شاغوله –شاقوله

.پارچه

Page 23: واژه های پارسی نادرست

.درشت ترين انگشت . یتور ماهيگير. شش ده تا :شست –شصت

.شترنگ یباز :شترنج –شترنگ –شطرنج

نبود .نبود نمود . یتردست. فريب . نيرنگ :شگبده –شابده –شعبده

.چشم بندي . ترفند بازي . بود

غ –شق .كشيده . راست : ش خ –ش

.آتش فروز . سپندار : شمه و شماله –شمع

.آرفروز . آتشدان : شماله دان –شمعدان

.گل باميك : شمداني –شمعدانی

.پايه . شملك . ستون : شمك –شمعك

.پيرزن : سابوته –صابوته

ايران به اروپا رفته و ساوون شده اين واژه از : ) سابون –صابون

( .است

آهگ و گل رس و ( : ريشه اش چاروگ : ) ساروج –صاروج

.خاكستر

. ناب . سره . كنواخت ي. بي دست انداز . هموار : ساف –صاف

.راست و درست . آاليش یب. پاليده

.پاكي . غربال . پااليه . ساف كننده : سافي –صافی

.است نام بادي: سبا –صبا

.شماره سد : سد –صد

.بانگ . آوا :سدا –صدا

د ) سرات –صراط ت همانند خر .راه (: ريشه اش سر

. آغاز شماره . هيچ . پوچ . یته(: از زفر و زفره ) سفر –صفر

فره . توشله . تيله ( .همانند برده)ز

رغ –صفر .همانند باز و شاهين مرغ شكار: چ

.رج . رده : سف –صف

.زوزه باد . سوت دنباله دار : سفير و سافير –صفير

.خاج : چليب و چليپا –صليب

.درختي كه چوبي خوشبو دارد : سندل و چندل –صندل

.كرسي . چهارپايه نشستن : سندلي –صندلی

ن م –صنم ن)س م ن ( : ريشه اش ش م .دلدار . يار . دلبر . بت . ش

سندوغ –صندوق

Page 24: واژه های پارسی نادرست

.ناژو . ناژ . سروسان . تبريزي سان : سنوبر –صنوبر

.آجر بزرگ . خشت پخته : تاباگ و تبگ –تاباغ –طاباق

.آسمان . ديواره . خانه چوبين : تارم –طارم

.نرده : تارمي –طارمی

.جامه ابريشمي تيره گون : تاروني –طارونی

.هره م. ساغر . پياله . كالن . آوند . تشت بزرگ : تاس –طاس

.سر ساف . بيمو . كچل ( : ريشه اش تز همانند گز)تاس –طاس

.گونه اي خورشت و خوراكي : تاس كباب –طاس كباب

.خميدگي ابرو . آسمان . ايوان . بام . كمان : تاغ و تاك –طاق

.لنگه . تنها . يكتا . يكه . يك . تك : تاغ –طاق

.خوابيدن ستان. بر پشت خوابيده : تاغباز –طاقباز

.چين خوردگي زمين : تاغديس –طاقدیس

. سداز شمشير كوفتن و چيزي: تاغ تاغ و تغ تغ –طاق طاق

.آزاد درخت . زيتون تلخ : تاغك و تاخك –طاقك

.بسته اي از جامه يا پارچه . ال . تاز : تاغه –طاقه

.دانه چين . خي چين . كاله بلند كله غندي : تاغيه –طاقيه

.راهرو پهن و بزرگ : تاالر –طاالر

.ميوه جوزبويا . ميوه بلوت : تاليسفر –طاليسفر

–ارزيز –مس –م سي –آميزه زر )هفت جوش : تاليغون –طاليقون

.مس زرد ( . یسرب و آهن و رو

.پرنده زيباي رنگارنگ : تاووس –طاووس

.داروي گياهي : تباشير –طباشير

.شيره گياهي : تبرخشت –طبرخشت

. اناب. سرخ بيد : تبرخون –طبرخون

.سرخ رنگ : تبرخوني –طبرخونی

.نمك بلورين : تبرزد –طبرزد

.وابسته به تبرستان : تبري –طبری

.سداي كوبيدن : تبتاب –طبطاب

.آوند بزرگ. خوانچه(: تبنگ و تبوك –ريشه اش تبك ) تبغ –طبق

. رده . اليه . زينه . رج. اشكوبه . پوشش . تو . ته : تبغه –طبقه

.برگ

Page 25: واژه های پارسی نادرست

. كوس( : تبر و تبير –شكم برآمده بل در چم ريشه اش د ) تبل –طبل

.دهل

.دبل زن : تبل زن –طبال

. كوهه آب . آسيب . یجنگ افزار دست. یسيل :تپانچه –طپانچه

.زدن رگ . زدن دل : تپش –طپش

.دبوس :توپوز –طپوز

.يكجا نشستن و تكان نخوردن . دل زنه . زدن دل : تپيدن –طپيدن

.زير سر تير و نيزه و شمشير : تخشيغون –طخشيقون

.سنجش . سنجه . شيوه . روش : ترز –طرز

. زر دوزي. آرايش. فرآويز. زيور جامه. نگار جامه: تراز –طراز

.برابري . بلند ياب . برپا. هموار. سنجش

. یسامان بخش. آرايش . یهموار. جيدن سن: ترازيدن –طرازیدن

.بازده . ياب یبلند. سنج یبلند

.شادابي . تر و تازگي (: ريشه اش تر : )تراوت و تراود –طراوت

.شبدر : تربيله – طربيله

.آبگير . جوي آب : ترخ –طرخ

.رهبر . فرمانده. بزرگ: ترخان – طرخان

شغون –طرخشقون . یيابانب یكاسن(: كوگ ريشه اش تلخ ش: )ت رخ

.تلخ یگياه

استخرهاي جلوي غنات ها و چاه . آبگيرهاي كوچك : ترخه –طرخه

.آب

.كرم خاكي : ترتانيه –طرطانيه

.دم جنبانك : ترغلوديس –طرغلودیث

.بار و بر . یبازده. بهره . سود :ترف –طرف

. سود . چيزهاي نو و تازه و خوب ( : همانند سرفه )ترفه –طرفه

.بازيگر . دلبر . بهره

.گل آفتاب گردش . گل آفتاب گردان : ترنشول –طرنشول

.شكنج مو . زلف روي پيشاني . موي پيچيده : تره –طره

.آوند بزرگ ته گود . ابزار آتشگاه : تشت –طشت

.گل پيك . گل پيام آور : تفشيغون –طفشيقون

.زر : تال –طال

Page 26: واژه های پارسی نادرست

.جادو . گره كاري . و ستايي نير. پيرامون بندي : تلسم –طلسم

یسنگ. یبرگه بلورين يا شيشه ا. گه نازك بر: تلغ و تلك –طلق

.زربرگ . كه نازك و شكننده است یكان

.گوجه فرنگي : ت ماتم –طماطم

.مشك چوپان : تماله –طماله

اهن و . یخودنماي. فرو شكوه :تمتراغ و تومتوراغ –طمطراق

. تولوپ

.دلربا . پرناز . كش خرام . خرامان : ن نازت –طناز

.ساز . ابزار رامشگري و خنياگري : تنبور –طنبور

.نگاه با گوشه چشم از راه سرزنش . ريشخند . یشوخ :تنز –طنز

.سخن گوشه دار . سخن لوده . سخن شيرين

.فر و شكوه : تنتنه –طنطنه

.دار زنگ یآوا. سدا موج . واكنش سدا : تنين –طنين

.از مردم توس . یخاكستر : یتوس –طوسی

.پرنده خوشرنگ و خوش سخن : یتوت –طوطی

.گرد و خاك تند . رگبار . گردباد . باد و باران تند : توفان –طوفان

. هر چيز گرد . گردن بند . چنبره ( : ريشه اش يوغ : ) توغ –طوق

.پاره . گلوبند. زه . چرخه

.لوله نامه . نوشته دراز . بلند نامه : تومار –طومار

.سياه . تاريك : تيره –طيره

.مرغ سنگخوار . مرغابي : تيتو –طيطو

.گياه پهن برگ : یتيف –طيفي

.گونه اي كاله .جامه گشاد و بلند : تيلسان –طيلسان

ر –عبقر . با شكوه . درخشنده . با گوهر ( : ريشه اش آبكار : ) ا بغ

.رسا

.پر فروغ . ريشه دار . گوهرين : غرياب –عبقری

.گردونه . چرخ . ا راده: ارابه –عرابه

.ارابه . گردونه . چرخ : ا راده –عراده

كناره . زير. پايين. زمين پست( : ريشه اش ايراه )اراك –عراق

.زمين هموار . کنار آب. دريا

.بهاي كاال . پيش پرداخت ( : همانند ارزون: )اربون –عربون

Page 27: واژه های پارسی نادرست

. یواالي. آبرو ( : شه اش ارز و ارجري( )همانند پلك)ارز –عرض

نم . سرشت . گوهر ( .همانند كلم ) ج

.شايستگي . كارداني (: ريشه اش ارز و ارج: )ارزه –عرضه

. یسزاوار. یكارآمد. جربزه . یتواناي. نيرو . ارزش . ینيرومند

. یركشتگكا. یكاربر. یبايستگ

.دراز گوش یسدا. است ینام درخت :ارار –عرعر

بو . بيوگان . سپيد پوش : (ااروسه در اوست)اروس –عروس و

( .در گيالن یهمانند هم) یوب(. همانند مرغ )دغد ( . همانند سبو)

{ عسك}با واژه یاين واژه هيچ پيوند) :شده لشگر یتاز –عسكر

( .است ندارد یتخم كه تاز یدر چم ب

نج :اسل –عسل انگوبين. انگبين .(همانند گنج)م

.گلرنگ (: اسپور)اسفر –عصفر

.خوشبو : اتر –عطر

.سنگ گرانبهاي درمانند . پاكند : اغيغ –عقيق

. یروييدن. رستني . گياه . چرامين :الف –علف

.شيالنه . چيالنه . ترخون : اناب –عناب

.بان . یشاه بو. یداربو :انبر –عنبر

.ميمون . بوزينه : انتر –عنتر

.ساز. چنگ . داربوي . گياه خوشبو . انجوج . سندهان : اود –عود

پرست ايران. بزرگ . واال. راد . زن جوان. جوانمرد:يار یا –عيار

.چشمزن : آينك و آيينك –عينك

لت –غلط .غلتيدن . چرخيدن : غ

ل ت –غلط .نابه جا . پرت . نادرست : غ

.چرخ زدن : غلتيدن –غلطيدن

درگودي آب . پاغوشي. شنا. آب تني(: ريشه اش گود)غوته –غوطه

.آب بازي. شدن

یشناور. سر زير آب فرو بردن : غوته خوردن –غوطه خوردن

.یپاغوش. نمودن یآب تن. شنا كردن . كردن

. شناور . آب ورز . آب باز . در آب شده : غوته ور –غوطه ور

. شناگر

.بستان افروز : یفاتونيغ –فاتونيقي

Page 28: واژه های پارسی نادرست

.گل شاه پسند : فارستاريون –فارسطاریون

. یگياه آب :فاريغون –فاریقون

.شكاف ريش . شكاف غلم : فاغ –فاق

.باز كردن دهان ( : ريشه اش فاژ )فاغ –فاق

.جاي فشنگ : فانوسغه و فانوسخه –فانوسقه

.گرد و شكري ( :همانند گشاده ) فراته –فراتق

.گل مينا . گل هميشه بهار : پربانيون –ن فربانيو

.فرسنگ –فرسخ

.خرگاه . سراپرده ( : همانند پركار ) فستات –فسطاط

.ناچيز . خرد . ريز . كوچولو : یفسغل –فسقلي

.پارچه : فتوره –فطوره

.فرزند خدا : بغپور –فغفور

.درخت ممرز . درخت اولس : فغ –فق

.گونه اي مي . آب جو : فغاع و فوگان –فقاع

.دمل چركين : فلغمونيا –فلقمونيا

.دانه خوراكي ( : ريشه اش بندگ)فندغ –فندق

.ريزه . كوتاه . ناچيز . خرد . كوچولو : فنغلي –فنقلي

. یخوردن یخوشبو یسبز یگونه ا :پودنگ و پودنه –فوتنج

.گونه اي كاله . گرمابه لنگ. رومال . دستار : فوته –فوطه

ريشه اش را كابوك و كابك یگروه –ريشه اش كاب ) غاب –قاب

.فرتورجا . چهار چوبه ( : نند كه در چم آشيانه پرندگان استميدا

. یجا ساز :غاب كردن –قاب كردن

.مرد خوش رنگ و رو : كاوس –قابوس

.ناودان : غاپول –قاپول

( .ريشه آن كاتخ و كتخ ) خوراك . ش نان خور. اشنچ: غاتغ –قاتق

نانخورش را آهسته . به هم آميختن : غاتغ كردن –قاتق كردن

. خوردن

.به هم آميخته . آميغ . آميزه . درهم : غاتي –قاتی

.آميغ شده . به هم ريخته : غاتي پاتي –قاتی پاتی

.در هم كردن . آميختن : غاتي زدن – قاتی زدن

.آميخته شدن . در هم شدن : شدن یغات –قاتی شدن

Page 29: واژه های پارسی نادرست

.آميختن . در هم كردن . به هم ريختن : غاتي كردن –قاتی كردن

.تغار . بشكه . خم (: ريشه اش گاودوش)غادوس –قادوس

.چند رنگه . برف . كالغ یسدا : غارغار –قار قار

.شاخ و شانه كشيدن. داد و فرياد : غارت و غورت –قارت و قورت

.كاله ديوان . گپگ . سماروخ : رچغا –قارچ

.از خاندان بزرگ ساسانيان و اشكانيان : غارن و كارن –قارن

.سر و سدا : غار و غور –قار و قور

.پرنده آبي . ارزش یپول ب. پشيز : غاز –قاز

.غورباغه . غوك . وزغ : غاس –قاس

(.ريشه اش كپچه و كفچه)غاشغ –قاشق

. دادور . داور ( : یريشه اش كاديك پهلو ) غازي و كاديك –قاضي

. یكاد. دادرس

.چمنا. استر. خر اسب: غاتر –قاطر

.نشادر : غاتون –قاطون

.نام كوهي افسانه اي: غاف و كاف –قاف

سراسر . كران تا كران : غاف تا غاف و كاف تا كاف –قاف تا قاف

.جهان

.باريك . غرال. شكننده . ك خش(: ريشه اش كاك)غاغ –قاق

. شيريني كودكان (: ريشه اش كاكا)غاغا –قاقا

.شيريني بچه ها : یغاغاليل –قاقاليلي

باختن در . الغر شد . ار شدن زار و نز: غاغ شدن –قاق شدن

.باختن . بور شدن . تير به نشانه ننشستن . یباز

.کودکانه یخوراك(: یريشه اش كاكل) یغاغل –قاقلی

.دله . پستانداري از تيره سمور ( : ريشه اش كاكم)غاغم –قاقم

. پيمانه .كالبد . اندازه . كالب (: ريشه اش كالب و كالبد)غالب –قالب

.پيكر

. یريخته گر. كالب سازي : یغالب ساز –قالب سازی

.یپيمانه گير. یاندازه گير. یيركالب گ: یغالب گير –قالب گيری

. یكالب .اندازه : یغالب –قالبی

. كسيكه در سر و سدا راه انداختن بيمانند است : غالتاغ –قالتاق

. یداد و فرياد. شلوغ كن . هبردار كال. بد جنس . نيرنگ باز

Page 30: واژه های پارسی نادرست

داد و . سر و سدا كردن(: غلغل)غال غال كردن –قال قال كردن

تند . همهمه كردن هياهو كردن . دار دار كردن . جيغ و داد. فرياد

.سخن ديگران را ناديده انگاشتن . سخن گفتن

دو . هنگامه بر پا كردن. شورش پديد آوردن: غال كردن –قال كردن

.شلوغ كردن . به هم زدن

تنها . فريب دادن . چشم به راه گذاشتن : غال گذاشتن –قال گذاشتن

.گريختن . گذاشتن

.نام پرنده اي همچون فاخته : غالنجه –قالنجه

.ترانه . آواز . وا ن: غالوس –قالوس

.مردگي بخشي از اندام : غانغاريا –قانقاریا

. دات . داتي ها . آيين . روش (: ريشه اش كانون)غانون –قانون

.ساز . دستگاه نوازندگي . گذار . شيوه . فرسار . آسا . داد

فرسارانه . داتانه . برابر غانون . به دستور غانون : یغانون –قانونا

رد – قاورد آرد و شكر و. یشيرين یگونه ا(: همانند ناورد)غاو

.روغن

.سداي خنده : غاه غاه –قاه قاه

. نا آشكار. پنهان . نهان (: یريشه اش غيم همانند در)غايم –قایم

.سخت . سفت

.شترنج باز استاد . نردباز شايسته : غايم انداز –قایم انداز

. یغايم موشك باز. ازي پنهان ب: غايم بازي –قایم بازی

كمين . نهان شدن بازي پ: غايم باشك و غايم موشك –قایم موشك

.یپنهان باش. یپنهان باز. ینهان باز. كردن

یاز تاز یپوشاك گروه. پوشاك بلند (: كباك)یغبا در پهلو –قبا

.پرستان كه دستار نيز بر سر دارند

.رفتن از جا در. چهار چشم شدن : غبراغ –قبراق

. زشكاران ابزار ورزش ور(: ريشه اش گبرگه)غبرغه –قبرغه

.كمر یمهره ها. پهلو . دنده

هر . نبد گ. هر چيز یباال یگرد(: ريشه اش گنبد و گنبه )غبه –قبه

.كوپله. خوازه . یچيز شكم برآمده درون ته

. يك پله یترازو. بزرگ یترازو(: پانريشه اش ك)غپان –قپان

ستون ك (.همانند نمكدون )ر

Page 31: واژه های پارسی نادرست

.رخ یيك سو. رخساره . چهره . گونه (: ريشه اش گپ)غپ –قپ

خود را . الف و گزاف زدن ( : كپي آمدن)آمدن یغپ –قپي آمدن

.خود گنده نمايي . دروغ گفتن . خود نمايي . نشان دادن

.دستگاه نوازندگي (: غژك)غچك –قچك

.خود سر . خودخواه . لجباز . ده يك دن( : همانند شد ) غد –قد

.خنجر مانند . شمشير كوتاه : كتاره –كداره –غداره –قداره

.آواي مرغ : غدغد –قدقد

.كرباس رنگين : غدك –قدك

. یدانه گياه: غدومه –قدومه

.تن خشك كن . دانه چين . آب چين گرمابه : غديفه –قدیفه

.ناز یتنگ م. تنگ باده ( : كراوه : یدر پهلو) غرابه –قرابه

.سپهساالر انوشيروان دادگر . پسر افراسياب : غراخان –قراخان

.فرورفتگي هر چيزي . ورم تخم ( : همانند پل ) غر –قر

.ادا . چرخش كمر . خرامش ( : همانند دل ) غر –قر

همانند )يزش . درد چين . یجانفشان: غربان و كربان –قربان

( .وزش

كمر . خراميدن . یدست افشان. یپايكوب: غر دادن –قر دادن

. یچرخان

همانند )گرده . یگرد. استوار. پايدار: (همانند گرگ)غرس –قرص

.سفت . كلوچه . كليچه . تا . دانه ( . پرده

.روش ناپخته . كار نادرست . ناشايست . شيوه ناپسند : غرت –قرط

.جامه كوتاه . نيم تنه . پيراهن : گرته و كرته –غرته –قرطه

. ناشايستكار . خود آراي سبك . هرزه . بد كاره : غرتي –قرطي

.كبوتر یگونه ا :غرغار – قرقار

( .همانند بلند ) ترنگ . تذرو . پرنده یگونه ا :غرغاول –قرقاول

.زير لب وزوز كردن . غرولند كردن :غرغر –قرقر

. چرخ یسدا. كه به گرد خود ميچرخد یزچي یسدا: غرغر – قرقر

.گردونه آسيا یسدا

.مار كوچك : یغرغو – یقرقو

.كوچك یباز شكار : یغرغ – یققر

.آب كنده . نو كنده یجو :غركن – قركن

Page 32: واژه های پارسی نادرست

.زن به مزد . بدكاره . نادان :غرومپوف –قرمپوف

.الدنگ . بدجنس .ناشايستكار . نادان :غرمدنگ –قرمدنگ

.شنگرف . سرخ :غرمز –قرمز

.گل ميخك :غرنفل –قرنفل

.يكي از نواهاي ايراني :غرچه –قرچه

.ناز و ادا . ناز و كرشمه :غر و غربيله –قر و قربيله

.نام رودخانه اي در آذربايجان :غره سو –قره سو

.كجاوه . خت روان ت. یپالك( : ريشه اش كجاوه ) غزاوه – قزاغند

.پرند . پرنيان . ابريشم :كژ و كج –غژ –قژ

.ناديان جوان :غسراغ –قسراق

.ترازوي بزرگ ( : ريشه اش غپان و كپان ) غستاس –قسطاس

.هياهو . جيغ و داد . الم شنگه . داد و فرياد :غشغرغ – قشقرق

.ياهو ه. هنگامه . داد و فرياد . جنجال :غشغره –قشقره

.خودآرا . خوبين . خودستا . ننر . لوس :غشمشم –قشمشم

.خوش اندام . خوشگل . خوشرو . زيبا :غشنگ –قشنگ

. یمرز یبهدار. یايستگاه بهداشت :غرنتينه – قرنطينه

همانند ) رپون ت. سياهرنگ یمايه ا :غتران و كيتران –قطران

. یافسانه ا یشهر. یسرو كوه( . گلگون

( .ريشه كاژ فرانسه ) زندان پرنده :غفس –قفس

. یرج و رده هر چيز. گنجه . اشكاف .پهنه سينه :غفسه –قفسه

به ) يك دهم گريو . یاندازه گير( : ريشه اش كفيز) غفيز –قفيز

.برابر با ده هزار گز ( . جريب شده است یتاز

اين ( : كش زير دو گاف ريشه اش گگناك با سر) غغناغ –ققناق

.شده است« خاگينه » واژه همان است كه امروز

.مرغ آتش :غغنس –ققنس

.مرغ آتش . ککنوس :غغنوس –ققنوس

.ساده . آسوده . آرام . زاج سياه . فالخن : غ ال –قال

. كجك . آكج . چنگك . آهن رسته دار سر برگشته :غالب –قالب

.كژك

.بافتني از ابريشم با گل و بوته :زي غالب دو –قالب دوزي

Page 33: واژه های پارسی نادرست

آزار . پرتاب سنگ. گ فالخن سن :غالب سنگ –قالب سنگ

.سردواندن . كار انجام ندادن . امروز و فردا كردن . دادن

. بند و زنجير :غالبه – قالبه

.دغلي . ناسره . نادرست :غالبي –قالبي

.دم زدن به غليان . ش دميدن به آت( : همانند گداز )غالج –قالج

.فالخن يا سنگ غالب :غالسنگ و كالسنگ –قالسنگ

. فريبكار. نيرنگ باز . باجگير : (ريشه اش كالش ) غالش –قالش

.مردم آزار . گردن كلفت

. یفريبكار. ینيرنگ باز. یباج بگير :غالشي –قالشي

.ر چوب گاوآهن براي شيا( : همانند كلبه ) غلبه –قلبه

.يكبار نوش . يك پيك آب ( : همانند دهل ) غلپ – قلپ

.هرزه . بدكاره . زن به مزد . سنگ بام غلتان :غلتبان –قلتبان

.كالته . باره . دژ . برج . بارو : (ريشه اش كالت ) كليه –قلعه

.يهو . ناگهان . يك جا : یغلفت – یقلفت

جوشيدن . تنگ یوزه يا جابرون آمدن آب از ك یآوا :غلغل –قلقل

.ناز در پياله یم یآب و آوا

لك –قلقلك لغ .كوزه دهان تنگ : غ

. خارش خنده آور . خارش اندام كه خنده ميآورد :غلغلك –قلقلك

.آزار دادن

.توپول . فربه . گرد :غلغلي –قلقلي

.پس انداز گاه كودكان . كوزه پول كودكان :غلك –قلك

لم –لم ق .كلك . خامه ( : ريشه اش كلوم پهلوي ) غ

. غلمزن . غلم زدن : اژه همكردهاي بسياري داريم ماننداز اين و

غلم . غلم سر كردن( . بريدن . از ميان بردن ) غلم كردن . غلمزده

. خامه ) غلم مو . یغلمكار ساز. یغلمكار. غلم شكستن . شدن

. غلمي شدن . غلمي كردن ( . بلند . شيده ك –زيبا ) یغلم( . پتاره

. آش شله غلمكار . غلمرو .غلمه زدن . غلمه كردن . غلمه

. غلمدان . غلمداد كردن . غلم خوردگي . غلم تراش . غلمدست

( .بيشه. نهالستان . نيستان ) غلمستان

سخن نا . درهم پيچيده یچيزها( : ريشه اش كلنبه ) غلمبه –قلمبه

.گنده . دشوار . بغرنج. ورآمده . برجسته . پيچيده آشكار و

Page 34: واژه های پارسی نادرست

پيچيده . گزافه گو . الف زن . بغرنج گو :غلمبه گو –قلمبه گو

.سخن

بي بند و بار . سرگردان . ويالن : (كلندر )ريشه اش غلندر –قلندر

.آزاد. دست از همه چيز شسته . ان سر به بياب. دوره گرد . ولنگار .

ورآمده. رشت گرد و د ( : گربه همانند كلوهريشه اش ) وهغل –قلوه

.سوراخ . پاره . ريشه كن :غلوه كن –قلوه كن

. هر چيز یبرآمدگ. سركوه ( : ه همانند شده ريشه اش كل) غله –قله

. یبلند. باال . اوج . تارك . ستيغ

.زاج سياه :غليا –قليا

.آتش سر . گل خيزان :غليان –قليان

.ريزه هاي گوشت :غليه –قليه

. یگود( : كمب همانند دم و دمب –م ريشه اش ك) غم و كم –قم

.ته گود . زمين پايين . زمين پست

.منگيا . بازي :غمار –قمار

.شيره كرفس كوهي :كماشير –قماشير

خود –ناز و ادا : غمبيل غر و )كرشمه و ادا :غمبيل –قمبيل

( . یخانچر

.خود نشان دادن . یخودپسند. باد داشتن :غمپوز –قمپوز

.پرنده كوكو . فاخته : یغمر – یقمر

( .كيان سر = از ريشه كي و سر ) :غمسر و كي سر –قمصر

یب .ناتوان . درهم ريخته . از هم پاشيده . سست :غمسور –قمصور

( .است یروشنايدر چم فروغ و كم : كم سو: ريشه آن ) نيرو

كم ) یدبه آب. آوند كوچك آب : (ريشه اش كمكمه) غمغمه –قمقمه

.است یبرآمده و درون ته در چم: نند گم هما

.شمشير كوتاه دولبه :غمه –قمه

.كرشمه آمدن . ادا درآوردن . ناز كردن :غميش –قميش

نات –قنات ه كنده شده چا( : ريشه اش كنده آب و از كندن است ) غ

یتاز. نيز از كندن است « خندق» ه واژ. آبراهه . كاريز . براي آب

.را به چم الروب و چاه كن از آن ساخته است « یمقن» واژه

.شكر ريز . غند ساز –قناد

.چنگك . یسيخ غالبدار گوشت فروش :غناره و كناره –قناره

Page 35: واژه های پارسی نادرست

گنجشگ رنگارنگ ( : یكانار. یريشه اش كنار) غناري –قناري

.و خوش آواز

.زشت . ناجور . ناهموار . كژ . كج :غناس –قناس

. گرد و برآمده ( : نبل ريشه اش گنبل همانند س ) نبلغ –نبل ق

.كفل . كپل . تنومند . درشت

.شكر بسته و فسرده ( : ريشه اش كند همانند زند ) غند –قند

. سغز . كه آنرا ميجوند یگونه اي شيره درخت :غندرون –قندرون

.چلچراغ :غنديل و كنديل –قنديل

. تته پته كردن . بد سخن گفتن . یزبان گرفتگ :غنغن –قن قن

.است " وزوز " گويش اين واژه همانند

گربه هنگام یسدا. نغ زدن ( : همانند گلبن ) غنغن –قن قن

.زير لب سخن گفتن . غرغر كردن . خوردن

.بيباك . بي پروا . نترس :غنوده –قنوده

یبخش خشك درخت برا. ا و سپيد رنگ پرنده زيب :غو – قو

.سوزاندن

ريده شده به اندازه يك دست پارچه ب :غواره و كواره –قواره

.نما . ريخت . اندام . پيكر. بسته پارچه . پوشاك

.فتادنجا ا. به جا آمدن . درست شدن . رسيدن :غوام و كوام –قوام

.نيرو. یخوردن. خوراكي ( : بود كود و كوت همانند) غوت –قوت

یخوردن. غوتي كه بتوان زنده ماند :غوت زندگي –قوت الیموت

.به اندازه زنده ماندن

.وزغ :غورباغه –قوباغه

.پيك . يكبار نوشيدن :غورت –قورت

.اوباريدن . فرو بردن :غورت دادن –قورت دادن

.برآمدگي در پشت كسي يا چيزي ( : ريشه اش گوژ ) غوز –قوز

غوزك . ) استخوان برآمده در دست و پا ( : كوزك ) غوزك –قوزك

( .پا

ی سدا. یآواز و نام پرنده ا: (ريشه اش كوكو ) غوغو –قوقو

.دكمه كاله و پيراهن . خروش یآوا. خروس

یآوازخوان. خروس یاسدا و آو :غوغولوغوغو –قوقولوقوقو

.خروس

Page 36: واژه های پارسی نادرست

كنجول . مهره گرفتگي . رگ گرفتگي :كولنج –غولنج –قولنج

.گرفتگي . درد پشت . درد پهلو . درد شكم . درهم پيچيدن . شدن

= مان + كردن = كهرمان از كر ريشه اش ) غهرمان –قهرمان

. ر دلي. دالور : امروز در چم ( . در چم كارانديش و به كار: منش

.نامدار . برنده . پهلوان . پيكارجو

ريشه اش غاه . ) خنده بلند و دنباله دار :غهغه –غهغهه –قهقهه

( .غاه در چم بلند خنديدن

.كهوه –غهوه –قهوه

همانند ) زفت ( . همانند كرج ) كرف . مايه سياه رنگ :غير –قير

( .چفت

.يك بيست و دوم دينار نيم دانگ يا چهار جو و :غيرات –قيراط

.زمين آباد . لشگر ( : ريشه اش كاروان ) غيروان –قيروان

.رنگ سياه . موم روغن : یغيروت – یقيروط

.برگه . ميوه خشكه : یغيس – یقيس

سر كه كسرا شده است یك =سر + كي : ريشه اش ) غيسر –قيصر

( .سزار یو در روم

.يكي از ابريشم يا نخ يا پنبه بافته شده بار :غيتان –قيطان

. یاست گياه یداروي :غيتران –قيطران

.ابزار دهان گشاد و ته تنگ :غيف –قيف

.است در بازو یرگ :غيفال –قيفال

تير . نشانه رفتن . چپ شدن . چپ و راست رفتن :غيغاج –قيقاج

.سوار از پشت سر . انداختن

.غلغلك . خواهان شدن . ن غنج زد : یويل یغيل – یویل یقيل

.فارسي است « كنشت » دگرگون شده –كنيسه

آب . سفت آب . آب سفت شده ( : ريشه اش اليه آب ) آلب –لعاب

.ليز آب . ليزابه . اليه

.روپوش نمدين . روپوش ( : ريشه اش لباد ) لباده –لباده

. یجوشگر. جوش دادن :لهيم –لحيم

. یجوشگر : یلهيم گر –لحيم گري

.سنگ بهادار . گوهر :الل و الله –لعل

.ول . رها . ناپايدار . نا استوار . لرزان . شل :لغ –لق

Page 37: واژه های پارسی نادرست

.رها . سست . شل و ول :لغلغ –لقلق

.نا پايدار . لرزان . نا استوار . رها . ول . شل :لغلغو –لقلقو

. لرزش. دهان یفلج. چانه یگرفتگ. آرواره یگرفتگ :لغوه –لقوه

.لخت . برهنه : لوت –لوط

.بي پروا . با گذشت . راد . رند ( : ريشه اش لودي ) یلوت – یلوط

( .همانند گرز ) پرز . دوده گير :ليغ –ليغه –ليقه

( .مايه ها درست است . مايعات نادرست است ) مايه –مایع

ناشو . نشدني . ناپذير انجام. ناباي . ناشدني . سامان :مهال –محال

.ايوانچه نيايشگاه . نيايشگاه :مهراب –محراب

. گواژ. یلودگ. خيتال . یشوخ: (از ريشه مز و مزه ) مزاه –مزاح

. یمزه انداز( . همانند سارنگ ) نگ كار. گواژه

.گونه شيريني . لوزينه :مسغتي –مسقطي

.با جنگ افزارورزش . نوشتن :مخش –مشخ –مشغ –مشق

( .الگو. دستور كار . نمونه : سرمشخ = سرمشق

.مومي :مشما –مشمع

.مزش . گرداندن آب در دهان . چشيدن :مزمزه –مضمضه

.آهن ربا :مغناتيس –مغناطيس

.كاغذ سفت و سخت :موغوا –مغوا –مقوا

. اندگلي كه سنگ و آجر را در ساختمان به هم ميچسب :مالت –مالط

.آژند . گل ديوار . شن مایه

.تير پران . افزار پران . كشكنجير :منجنيغ –منجنيق

.پولك . ماهيچه درفش :منجوغ – منجوق

نغ ل –منقل منقل در تازي به چم كوره راه و . ) آتشدان ( : منگل ) م

( .راه كوهي و كفش كهنه است

. نادرستكار . كلك زن . رسان آزار. زيرك . نا آرام :ناغال –ناقال

.با هوش

.جهش خون در رگ . تپش رگ :نبز –نبض

.پيشواي ديني ترسايان :نستوري – ینسطور

. یزير پنكان. یزير فنجان. یستكانزير ا : ینلبك – ینعلبك

.گياه خوشبو . پونه :نه نو –نانا –نعنا

.غرولند :نغ –نق

Page 38: واژه های پارسی نادرست

.سيم :نغره –نقره

.شكر بادامي :نغل – نقل

.بهانه جو . غرغرو . غرولندو :نغ نغو –نق نقو

.سگ یسدا :وغ وغ –واغ واغ –واق واق

.برگ : ورغ -ورق

.كاغذ –برگه :ورغه –ورقه

.چشم یورغلمبيدگ. سداي سگ :وغ –وق

سنگ گرانبهاي ( : همانند پازند ) ياكند – ياغوت –یاقوت

.رنگارنگ

. يان و ياني در چم روشن نمودن ( : یريشه اوستاي) یيان – ینیع

یبه گونه ا. یبازگوي. یدوباره گوي. ود ساختن بازنم. آشكار كردن

.ديگر یبه سخن. ديگر

.تابه كوچك دسته دار . روغن داغ كن : یيغالو –یقالوي

.پيرامون گلو . گريبان :يخه –يغه –یقه

Page 39: واژه های پارسی نادرست
Page 40: واژه های پارسی نادرست

وات الف

نا اندیشيده، بی زمينه ، بيدرنگ، ناگهانی، بی پيش بينی ، بی برنامه، : ابتدا به ساکن

.یشهآغازین،دبستانی،نخستين، پيش پا افتاده، بی ارزش ، بی پایه، بی ر: ابتدایی

جاوید، ( : دهر پارسی است و الف و الم تازی بر سر آن نادرست است): ابدالدهر

جاویدان، هميشه پایا،

هميشگی، ناميرا، جاودان پاینده، بيکرانه، پایا، پاینده، سرمدی: ابدی

Page 41: واژه های پارسی نادرست

رسيد نامه، آگاه نامه، بخشنامه، فرمان نامه، گزارش نامه، پيام نامه، : ابالغ نامه

رگفت،دستورنامه، ف

( ابالغ نامه) همانند : ابالغيه

از روی بيخردی ، از روی نادانی، نابخردانه، ناآگاهانه، بی خردانه، از روی : ابلهانه

.پخمگی، دبنگانه

.ساده، پخمه، نادان وار، بيخردانه، خلک وار، سبکسرانه، گول وار: ابله گونه

.، دبنگی، خل گری، کاليوگیسبکسری، کم خردی، دبنگی، کانایی، نابخردی :ابلهی

(.مانند چنگه) انجمن، سازمان، همگانه، همسامانه، با هماد، هنگه: اتحادیه