docx (181 kb)

158
ان ق ی ا اب ت ک ه ب رب حض ر ث ا ا له ءال ت س ر ه ف لّ او ش خ ب دوم ش خ ب ی عل, الأّ ی عل ل ا ا تّ ب م رس بّ ل9 ک ن ع رفّ 9 لضع ا ا9 ط ق ی الأ أ بّ ال ان 9 رف لعر ا9 ح ب, ی ط ا 9 ی ش ل وا ا ل9 ص ی ن ل اد 9 ت ع ل اّ ان ان 9 تR ب ی ف ور ک ذ9 م ل ا اب 9 ت ل ا م و لکه9 ل ر الّ ذ 9 ی ف ذ9 ّ م ال ا ق م ل ی ا ل اّ ن ل ص یّ ل ع ل الأ, رض ل ه ا ا م ب سک ف ی وا ا سّ ذ ف و الأ,رض واب مّ س ل ی ا ف ن مً وعا ف ر م ان تR لب ء اk ما س ی ف لهه ال ل ع ج رادق س ی فّ ن ل خ ذ ب اب وب, ئ 9 س ع 9 ی م ج ود را ار 9 خ وس 9 ف ی ذ 9 اب ب ان 9 ق ی وس ا, و9 ک نy ی ت لا9 و ط ان9 م ی ل ا تR ب9 ش ن کی لا9 که ش بk ا اب ب ن ی ر ا ه و خ حاب ب9 س ب ه 9 قّ ل ع ی م اب 9 وب ئ ظ را ار ب ل فال و و 9 فع ا ما ت9 س ا را ار وس9 گ ی ن9 ع ی ذ 9 ت ب ما ی سّ ذ 9 ق م و اک 9 ه بّ ی 9 ض ر ع

Upload: lynhi

Post on 30-Jan-2017

229 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

ایقان کتاببه حضرت ءاللهااثر

فهرستاول بخشدوم بخش

األعلی العلی ربنا بسم

باالنقطاع اال العرفان بحر شاطئ الی یصلوا لن العباد ان بیان فی المذکور الباب

لعل األرض اهل یا انفسکم قدسوا األرض و السموات فی من کل عن الصرف

سمآء فی الله جعله سرادق فی تدخلن و لکم الله قدر الذی المقام الی تصلن

مرفوعا البیانخود نفوس باید ایقان کؤوس طالبین و ایمان سبیل سالکین آنکه باب این جوهر

و اقوال استماع از را گوش یعنی نمایند مقدس و پاک عرضیه شئونات جمیع از را

و ظاهره باسباب تعلق از را روح و جالل بسبحات متعلقه ظنونات از را قلب

شوند سالک الیه متوسلین و الله علی متوکلین و فانیه کلمات مالحظه از را چشم

ظهورات محل و الهی عرفان و علم شموس اشراقات تجلیات قابل آنکه تا

عباد افعال و اعمال و اقوال بخواهد عبد اگر زیرا گردند نامتناهی غیب فیوضات

برضوان هرگز دهد قرار او اولیای و حق معرفت میزان جاهل و عالم از را

نگردد فائز احدیت سلطان حکمت و علم بعیون و نشود داخل العزة رب معرفت

نگردد مرزوق رضا و قرب جام از و نرسد بقا بسرمنزل هرگز ومنتظر همیشه ادانی و اعالی از مردم قدر چه که شوید قبل بایام ناظر

اوان و اوقات جمیع در که بقسمی بوده‌اند قدسیه هیاکل در احدیه ظهورات

بوزیدن الهیه رحمت نسیم شاید که مینمودند تضرعها و دعاها و منتظر و مترصد

عنایت ابواب چون و گذارد قدم ظهور بعرصه غیب سرادق از موعود جمال و آید

میشد ظاهر قدرت افق از غیب شمس و مرتفع مکرمت غمام و میگردید مفتوح

چنانچه میجستند احتراز است الله لقآء عین که او لقاء از و مینمودند تکذیب جمیع

است مسطور و مذکور سماویه کتب جمیع در آن تفصیلایشان آمال و طلب از بعد ناس اعتراض سبب که نمائید تأمل قدری حال

از همه تحریر و تقریر و بیان و زبان که مینمودند اعتراض هم بقسمی و بود چه

نشد ظاهر احدیه مطالع و قدسیه مظاهر از احدی و است قاصر و عاجز آن ذکر

حسرة یا میفرماید چنانچه گشت مبتال ناس احتجاج و انکار و باعتراض آنکه مگر

و میفرماید دیگر مقام در و یستهزئون به کانوا اال رسول من یأتیهم ما العباد علی

الحق به لیدحضوا بالباطل جادلوا و لیأخذوه برسولهم امة کل همتربانیه عزت سماء و صمدانیه قدرت غمام از که منزله کلمات همچنین و

را بصر صاحبان و األفئدة اولو و است عباد احاطه و احصا حد از زیاده شده نازل

اصلیه بفطرت و فرمائید تأمل مبارکه سوره آن در قدری میکند کفایت هود سوره

شاید یابید اطالع نفی کلمات تکذیب و رد و انبیا امور بدایع بر قدری تا نمائید تدبر

از و دهید پرواز الهیه معرفت و وحدت بآشیان نفسانیه غفلت موطن از را ناس

گردید مرزوق و بیاشامید الجالل ذی علم شجره اثمار و الیزال حکمت زالل

باقیه قدسیه منزله مائده از مجرده انفس نصیب اینستآگاه هویه شموس آن بر عباد اعتراضات سبب و علت و انبیا ابتالی بر اگر

مشارق بر را مردم اعتراضات چه هر دیگر و یابید اطالع امور از اکثری بر شوید

و محکمتر الله امر و خود دین در کنید مالحظه بیشتر احدیه صفات شموس

تا میشود ذکر الواح این در مجمال انبیا حکایات از بعضی لهذا شوید راسختر

عزت مطالع و قدرت مظاهر بر اقران و اعصار جمیع در که آید مبرهن و معلوم

سبب اذکار این شاید است منفعل و خجل ذکرش از قلم که را آنچه میآوردند وارد

نشوند مضطرب ارض جهال و علما اعتراض و اعراض از ناس از بعضی که شود

بیفزاید اطمینانشان و ایقان بر بلکه وبوادی را عباد و نمود نوحه سال پنجاه و نهصد که بود نوح انبیا جمله از و

و ایذا بقدری یوم هر در و ننمود اجابت را او احدی و فرمود دعوت روح ایمن

چه و مینمودند او هالکت بر یقین که میآوردند وارد مبارک وجود آن بر اذیت

و میفرماید چنانچه شد وارد حضرت آن بر که کنایه و استهزاء و سخریه مراتب

کما منکم نسخر فانا منا تسخروا ان قال منه سخروا قومه من مأل علیه مر کلما

خود باصحاب نصر انزال وعده مرتبه چند مدتها از بعد و تعلمون فسوف تسخرون

معدوده اصحاب آن از بعضی و شد بدا مرتبه هر در و معین بوعدهٴ فرمودند

ثبت مشهوره کتب اکثر در آن تفصیل چنانچه مینمودند اعراض بدا ظهور بعلت

حضرت آن برای از نماند باقی آنکه تا میرسد یا رسیده عالی بنظر البته و شده

آنکه تا است مذکور اخبار و کتب در چنانچه نفس دو و هفتاد یا و نفس چهل مگر

برکشید جان از دیارا الکافرین من األرض علی تذر ال رب نداء باألخرهقسم باین عباد آن مدت این در بود چه سبب که باید تأمل قدری حال

نشدند فائز و مفتخر اثبات بخلع نفی قمیص از و جستند احتراز و نمودند اعتراض

بسیار شود مقبلین بعضی ادبار سبب که شد بدا الهی وعده‌های در چرا دیگر و

حقیقی گلستان معنوی طیب از و شوید واقف غیبی امور اسرار بر تا باید تأمل

و بوده او عباد مابین در همیشه الهیه امتحانات که نمائید تصدیق و برید بوئی

و ضاللت از هدایت و باطل از حق و کذب از صدق و ظلمت از نور تا بود خواهد

حسب أ الم فرموده چنانچه شود معلوم و ممتاز گل از خار و شقاوت از سعادت

یفتنون ال هم و آمنا یقولوا ان یترکوا ان الناساو سنه هفتصد قریب و شد مشرق ابداع مشرق از هود جمال نوح از بعد و

مقدار چه و نمود دعوت الجالل ذی قرب برضوان را مردم اقوال باختالف ازید

کثرت سبب دعوت کثرت آنکه تا بارید حضرت آن بر هاطل غیث بمثل که بالیا

کفرهم الکافرین یزید ال و گردید اغماض شدت علت اهتمام شدت و شد اعراض

خسارا االرا عباد و نهاد بیرون قدم معنوی غیبی رضوان از صالحی هیکل بعد و

از نهی و الهی باوامر امر ازید او سنه صد و نمود دعوت باقیه قرب بشریعه

فرمود اختیار غیبت مرتبه چند و نیامد ظاهر اثری و نبخشید ثمری میفرمود مناهی

و میفرماید چنانچه نمینمود دعوت احدیه بمدینه جز را ناس ازلی جمال آن آنکه با

القول آخر الی غیره اله من لکم ما الله اعبدوا قوم یا قال صالحا اخاهم ثمود الی

لفی اننا و آبائنا یعبد ما نعبد ان تنهانا أ هذا قبل مرجوا فینا کنت قد صالح یا قالوا

راجع بنار جمیع بصیحه‌ئی آنکه تا نبخشید فائده هیچ و مریب الیه تدعونا مما شک

شدندرا ارض اهل و شد مرتفع هدی علم و نمود نقاب کشف خلیل جمال بعد و

و نیاورد ثمری حسد جز فرمود نصیحت در مبالغه چه هر فرموده دعوت تقی بنور

بجناحی عرجوا و الله الی بکلهم انقطعوا الذینهم اال نبخشید حاصلی غفلت غیر

مشهور حضرت آن تفصیل و مرفوعا االدراک عن الله جعله مقام الی االیقان

و شد افروخته اعراض و حسد نار آنکه تا نمودند احاطه اعدا مقدار چه که است

و رسائل همه در چنانچه نمودند اخراج بلد از را الهی سراج آن نار حکایت از بعد

است مذکور کتبامر بعصای حضرت آن و رسید موسی به نوبت تا شد منقضی او زمان بعد و

از صمدانیه شوکت و قدرت ثعبان با الهیه محبت فاران از معرفت بیضای و

اثمار و بقا بملکوت را الملک فی من جمیع و شد ظاهر ظهور بعرصه نور سینای

و نمودند که اعتراضها چه او مأل و فرعون که شد شنیده و نمود دعوت وفا شجره

بحدی تا آمد وارد طیبه شجره آن بر مشرکه انفس از ظنونات احجار مقدار چه

و تکذیب ماء از را ربانیه سدره نار آن که گماشتند همت او مأل و فرعون که

عنصری آب از الهیه حکمت نار اینکه از غافل و نمایند مخمود و افسرده اعراض

در بلکه نپذیرد خاموشی مخالف بادهای از ربانیه قدرت سراج و نشود افسرده

تنظرون الحدید بالبصر انتم لو حفظ علت باد و شود اشتعال سبب ماء مقام این

چنانچه فرعون آل مؤمن فرمود خوش بیانی چه و تسلکون الله رضی فی و

آل من مؤمن رجل قال و میفرماید خود حبیب برای العزة رب را او حکایت

ربکم من بالبینات جآءکم قد و الله ربی یقول ان رجال تقتلون أ ایمانه یکتم فرعون

ال الله ان یعدکم الذی بعض یصبکم صادقا یک ان و کذبه فعلیه کاذبا یک ان و

بنهایت را مؤمن همین که کشید بجائی امر باألخره و کذاب مسرف هو من یهدی

الظالمین القوم علی الله لعنة اال نمودند شهید عذاببوده اختالفات اینگونه سبب چه که فرمائید تأمل امورات این در قدری حال

و فساد اینگونه میشد ظاهر المکان افق از امکان در که حقی ظهور هر که

جمیع اینکه با میگشت هویدا و ظاهر عالم اطراف در انقالب و ظلم و اغتشاش

برای از عالمتی و بعد نبی به میدادند بشارت را مردم خود ظهور حین در انبیا

و طلب وجود با است مسطور کتب همه در چنانچه میفرمودند ذکر بعد ظهور

عالم در امور اینگونه باید چرا کتب در عالمات ذکر و قدسیه بمظاهر ناس انتظار

تعدی و جبر و ظلم اینگونه عصر و عهد هر در را اصفیا و انبیا جمیع که دهد رو

استکبرتم انفسکم تهوی ال بما رسول جآءکم فکلما أ میفرماید چنانچه نمایند

شما بسوی آمد که عهد و زمان هر میفرماید تقتلون فریقا و کذبتم ففریقا

و نشدید موقن و نمودید تکبر شما نفس هوای بغیر پروردگار جانب از رسولی

میکشتید را گروهی و نمودید تکذیب را انبیا آن از گروهیجمال طلعات با قسم باین که بود چه افعال این سبب که فرمائید تأمل آخر

آن اغماض و اعراض سبب ازمنه آن در که چه هر و مینمودند سلوک الجالل ذی

تمام و کامل الهیه حجج بگوئیم اگر و شده عباد این اغفال سبب هم حال بود عباد

از بغایت این آنکه ألجل صراح کفریست این شد عباد اعتراض سبب لهذا نبود

عباد جمیع میان از را نفسی که بعید منبسطه رحمت از و است دور فیاض فیض

مع‌ذلک و نفرماید عطا وافیه کافیه حجت باو و خود خلق هدایت برای برگزیند

همه بر وجود سلطان جود لم‌یزل بلکه فرماید معذب باو اقبال عدم از را خلق

منقطع او فیض که نیست آنی و فرموده احاطه خود نفس مظاهر بظهور ممکنات

این نیست پس گردد ممنوع او عنایت غمام از رحمت امطار آنکه یا و شود

و مینمایند حرکت غرور و کبر وادی در که محدوده انفس از مگر محدثه امورات

شنیده‌اند خود علمای از چه هر و خود بظنونات و مینمایند سیر بعد صحراهای در

حاصلی اغماض جز و ندارند امری اعراض از غیر لهذا مینمایند تأسی را همان

از یک هر ظهور در عباد این اگر که بصری ذی هر نزد است معلوم این و نخواهند

ادراک و شنیده و دیده آنچه از را قلب و گوش و چشم حقیقت شمس مظاهر

حرم از و نمیماندند محروم الهی جمال از البته مینمودند مقدس و پاک نموده

را حجت زمان هر در چون و نمیگشتند ممنوع قدسیه مطالع وصال و قرب

آنها ضعیفه بعقول و مینمودند میزان بودند شنیده خود علمای از که خود بمعرفت

بظهور ظهور عالم در ایشان از مرضیه غیر امور اینگونه از لهذا نمیآمد موافق

میآمدعلمای احدیه بحر شاطی از ایشان منع و عباد صد سبب اوقات همه در و

نظر بعضی هم ایشان و بود ایشان کفایت کف در مردم آن زمام که بوده‌اند عصر

همه چنانچه مینمودند منع را ناس معرفت و علم عدم از بعضی و ریاست بحب

عزت افق باعلی و نوشیدند را شهادت سلسبیل عصر علمای اجازه و باذن انبیا

و وجود سالطین بر عصر علمای و عهد رؤسای از که ظلمها چه نمودند پرواز

الیفنی ملک از و شدند قانع فانیه محدوده ایام باین و شد وارد مقصود جواهر

و نمودند بی‌نصیب محبوب جمال انوار مشاهده از را چشم چنانچه بازماندند

کتب جمیع در که اینست ساختند محروم مقصود ورقاء نغمات بدایع از را گوش

لم الکتاب اهل یا میفرماید چنانچه شده عصر هر علمای احوال ذکر سماویه

تلبسون لم الکتاب اهل یا میفرماید همچنین و تشهدون انتم و الله بآیات تکفرون

اهل یا قل میفرماید دیگر مقام در و تعلمون انتم و الحق تکتمون و بالباطل الحق

نمودند صد که کتابی اهل که است معلوم این و الله سبیل عن تصدون لم الکتاب

در جمیع رسم و اسم چنانچه بوده‌اند عهد آن علمای مستقیم صراط از را مردم

الله بطرف انتم لو میشود مستفاد اخبار و آیات اکثر از و است مذکور کتب

تنظرونتامه کلمات انفس و ربانی علم آفاق در الهیه بصیرت بدیده قدری پس

خلف از جالل بی‌سبحات روحانیه حکمت اسرار جمیع تا فرمائید تعقل صمدانیه

احتجاجات و مردم اعتراض کلیه و شود هویدا و ظاهر افضال و فضل سرادق

در حق جمال طلعات که بیاناتی مثال شده حاصل عرفان و ادراک عدم از ایشان

واصل آن بحقیقت و ننمودند ادراک را بیانات آن فرمودند بعد ظهور عالمات

که معلومست این و نمودند برپا فتنه رایات و برافراختند فساد علم لهذا نشدند

ورقاء نغمات و ننمایند ادراک ازلیه هیاکل جز را ازلیه حمامات کلمات تأویل

عدل سبطی شراب از ظلم قبطی هرگز و نشنود بقا اهل سامعه جز را معنویه

ما و میفرماید چنانچه نیابد اطالع موسی بیضای از کفر فرعون و ندارد نصیب

حجاب اهل از را کتاب تأویل مع‌ذلک العلم فی الراسخون و الله اال تأویله یعلم

ننمودند اخذ او منبع از را علم و شدند مستفسراحاطه را عالم روح فجر از عیسی انوار و گذشت موسی ایام چون مثال

مروج باید است موعود تورات در که نفس آن که نمودند اعتراض یهود جمیع نمود

حکم مینامد الله مسیح را خود که ناصری جوان این و باشد تورات شرایع مکمل و

عالئم آنکه دیگر و نموده نسخ است موسی اعظم حکمهای از که را سبت و طالق

مذکور تورات در که ظهورند آن منتظر هنوز یهود چنانچه نشده ظاهر هنوز ظهور

ابداع در موسی از بعد که ازلیه نور مطالع و احدیه قدس مظاهر از قدر چه است

نفسانیه افکیه ظنونات و شیطانیه نفسیه بحجبات یهود هنوز و شده ظاهر

خود که مذکوره عالمات با مجعول هیکل که منتظرند و هستند و بوده محتجب

روح عنهم اخذ و بذنبهم الله اخذهم کذلک شد خواهد ظاهر کی نموده‌اند ادراک

یهود عرفان عدم از مگر نبود این و الجحیم هاویة فی کانت بنار عذبهم و االیمان

بحقیقت چون شده نوشته بعد ظهور عالئم در که را تورات در مسطورهٴ عبارات

محروم عیسوی جمال از لهذا نشد واقع امور چنین هم بظاهر و پی‌نبردند آن

امم جمیع الیزال و لم‌یزل و المنتظرین من کانوا و نگشتند فائز الله بلقآء و شدند

خود جاریه رقیقه لطیفه عیونهای از و جسته تمسک ناالیقه افکار جعلیات بهمین

نمودند بی‌نصیب و بی‌بهره راالواح در حجازی نغمات ببدایع انبیا عبارات از بعضی اسرار این کشف در و

هم حال و گشت مذکور بود شده نوشته احباب از یکی برای که قبل مسطوره

مینمائیم ذکر مجددا اوراق این در جناب آن بخواهش نظر عراقی خوش بتغنیات

بیابانهای گمگشتگان و نماید داللت قرب ببحر را بعد صحراهای تشنگان شاید که

آفتاب و شود مرتفع ضاللت غمام تا رساند وصال و قرب بخیام را فراق و هجر

یجری لعل استعین به و اتکل الله علی و گردد طالع جان افق از هدایت جهانتاب

یسمعن و غفلتهم مراقد عن الکل لیقومن الناس افئدة به یحیی ما القلم هذا من

باذن القدرة ایدی من األحدیة الروضة فی کان شجر من الفردوس ورقات اطوار

مغروسا اللهحدود حجبات عیسوی محبت نار چون که بوده واضح و معلوم العلم اولی بر

روزی یافت ظاهر حسب بر جریان فی‌الجمله حضرت آن حکم و سوخت را یهود

اشتیاق نار و فرمودند فراق ذکر روحانی اصحاب از ببعضی غیبی جمال آن

من فرمودند دیگر مقام در و میآیم بعد و میروم من که فرمودند و افروختند

و گفته‌ام که را آنچه نماید تمام و نگفته‌ام من آنچه بگوید تا دیگری میآید و میروم

الله بعین التوحید مظاهر فی انتم لو است یکی فی‌الحقیقه عبارت دو این

تشهدونکتاب هم خاتم عهد در فی‌الحقیقه شود مشاهده معنوی بصیرت بدیده اگر و

آثار و عیسی منم فرمود حضرت خود که اسم مقام در شد ثابت او امر و عیسی

نه مقام این در بوده الله عند من که فرمود تصدیق هم را عیسی کتاب و اخبار و

قائم دو هر که زیرا ملحوظ غیریتی کتابشان در نه و مشهود فرقی خودشان در

از بود الله اوامر بر مشعر هم دو هر کتاب و الله بذکر ناطق هم و بودند الله بامر

شمس بمثل میکنم مراجعت و میروم من فرمود عیسی خود که است جهت این

حدود در بگوید اگر و است صادق قبلم یوم شمس من بگوید الیوم شمس اگر که

که شود گفته اگر که نمائید مالحظه ایام در همچنین و صادقست آنم غیر که یومی

رسمی و اسمی بحدود که شود گفته اگر و صادقست و صحیح شیء‌اند یک کل

هر در این وجود با شیء‌اند یک اینکه با می‌بینی چنانچه صادقست آنهم همند غیر

آن غیر در که میشود ملحوظ دیگر رسمی و دیگر خواصی و دیگر اسمی کدام

را قدسی مظاهر اتحاد و فرق و تفصیل مقامات قاعده و بیان بهمین و نمیشود

و جمع مقامات در را صفات و اسماء مبدع آن کلمات تلویحات تا فرمائید ادراک

آن نمودن موسوم در را خود مسئله جواب و گردی واقف و شوی عارف فرق

بیابی بتمامه رسمی و اسمی به را خود مقام هر در ازلی جمالظهور و رجعت عالمت که نمودند استدعا حضرت آن تالمیذ و اصحاب بعد و

طلعت آن از را سؤال این مقام چند در و شد خواهد ظاهر این وقت چه و چیست

اناجیل در چنانچه فرمودند ذکر عالمتی مقام هر در حضرت آن و نمودند بیمثال

است مسطور اربعهمخزونه سدره مکنونه نعمتهای و مینمایم ذکر را آن فقره یک مظلوم این و

نمانند محروم باقیه اثمار از فانیه هیاکل تا میدارم مبذول الله عباد بر الله لوجه را

جاری بغداد دارالسالم در که الجالل ذی حضرت بیزوال انهار از برشحی شاید که

نرید ال الله لوجه نطعمکم انما نمایم طلب مزدی و اجر آنکه بی شوند فائز شده

باقیه حیات باو منیره افئده و ارواح که طعامیست این و شکورا ال و جزآء منکم

این و السمآء من مائدة علینا انزل ربنا میفرماید که مائده‌ایست همان این و یابند

فضل شجره از حین کل در و نجوید نفاد و نشود مقطوع اهلش از هرگز مائده

کلمة مثال است فرموده چنانچه میشود نازل عدل و رحمت سموات از و میروید

حین کل اکلها تؤتی السمآء فی فرعها و ثابت اصلها طیبة کشجرة طیبةنعمت این از و نماید منع را خود لطیفه عطیه این از انسان که است حیف

که دانسته را معنوی مائده این قدر پس سازد محروم را خود دائمه حیات و باقیه

ارواح و یابند تازه حیات مرده اجسادهای حقیقی شمس آن بدیعه الطاف از بلکه

از باقیست ایام تا باید جهدی من برادر ای شوند فائز بی‌اندازه بروح پژمرده

تبیان نهرهای همیشه و نوزد جانان مصر از جان نسیم همیشه چشیم باقی اکواب

از جنان عندلیبان که وقتی آید نماند مفتوح رضوان ابواب مدام و نه جریان در

جمال نه و شنوی بلبل نغمه نه دیگر نمایند پرواز الهی بآشیانهای قدسی گلستان

تزیین و جلوه در الهی بهار و است تغنی و شور در ازلی حمامه تا پس بینی گل

عبد این نصیحت اینست مکن بی‌بهره او سروش از را قلب گوش شمرده غنیمت

غنیا کان الله ان فلیعرض شآء من و فلیقبل شآء فمن را خدا احبای و جناب آن

یری و یشاهد عما و عنهعالئم در جلیل بالحان انجیل رضوان در که مریم بن عیسی نغمات اینست و

سؤال که وقتی در است متی به منسوب که اول سفر در فرموده بعد ظهور

تظلم األیام تلک ضیق بعد من للوقت و فرمود جواب بعد ظهور عالمات از نمودند

األرض قوات و السمآء من تتساقط الکواکب و ضوئه یعطی ال القمر و الشمس

یرون و األرض قبائل کل ینوح و السمآء فی االنسان ابن عالمات یظهر حینئذ ترتج

مع مالئکته یرسل و کبیر مجد و قوات مع السمآء سحاب علی آتیا االنسان ابن

که ابتال و تنگی از بعد که اینست بفارسی آن ترجمه انتهی العظیم السافور صوت

و میگردد تاریک یعنی میشود ممنوع افاضه از شمس مینماید احاطه را مردم همه

ارکان و میشوند نازل ارض بر سماء ستاره‌های و بازمیماند نور اعطای از قمر

آسمان در انسان پسر نشانه‌های میگردد ظاهر وقت این در میشود متزلزل ارض

بعالم غیب عرصه از عالمات این ظهور از بعد وجود ساذج و موعود جمال یعنی

ندبه و نوحه ساکنند ارض در که قبیله‌ها جمیع حین آن در میفرماید و میآید شهود

سوار که حالتی در آسمان از میآید که را احدیه جمال آن خالیق میبینند و مینمایند

با را خود مالئکه‌های میفرستد و بزرگ بخششی و بزرگی و قوت با است ابر بر

و مرقس و لوقا به منسوب که دیگر ثالثه اسفار در و انتهی عظیم سافور صدای

شد مذکور بتفصیل عربیه الواح در چون و است مذکور عبارات همین یوحناست

نمودیم آنها از بیکی اکتفا و نشدیم آنها ذکر متعرض اوراق این در دیگراین در مودعه مقصود و بیانات این بمعانی عارف چون انجیل علمای و

از و محمدیه فیض شریعه از لهذا شدند متمسک آن بظاهر و نشدند کلمات

خود بعلمای تمسک هم طائفه آن جهال و گشتند ممنوع احمدیه فضل سحاب

شمس ظهور در که زیرا ماندند محروم جالل سلطان جمال زیارت از جسته

و گذشت قرنها که اینست نیامد بظهور شد مذکور که عالمات چنین احمدیه

دیگر نفخه و شد راجع خود سلطنت بقای بمقر روح جوهر آن و رسید بآخر عهدها

ضاللت و غفلت قبور از مرده نفسهای و شد دمیده الهی صور در روحانی نفس از

این کی که انتظار در گروه آن هنوز و شدند محشور عنایت محل و هدایت بارض

راهش در مالها و نمایند نصرت تا آید بوجود معهود هیکل آن و شود ظاهر عالمات

کوثر از ظنونات بهمین هم دیگر امم چنانچه ایثار سبیلش در جانها و کنند انفاق

مشغولند خود بخیال و مانده‌اند دور باری حضرت نامتناهی رحمت معانیو السمآء میفرماید که هست انجیل در دیگر بیان گذشته عبارت این از و

و آسمان که اینست بفارسی آن معنی که یزول ال کالمی ولکن تزوالن األرض

و نمیشود زایل هرگز من کالم اما شوند معدوم و زایل که است ممکن زمین

انجیل اهل که است راه این از و بود خواهد ناس میانه ثابت و باقی همیشه

طلعت که زمان و وقت هر و نمیشود منسوخ هرگز انجیل حکم که میگویند

ثابت و محکم را انجیل در مرتفعه شریعت باید شود ظاهر عالمتها همه با موعود

محققه مطالب از فقره این و دین این مگر نماند باقی دینی عالم همئ در تا نماید

شود مبعوث هم نفسی اگر که کرده‌اند اعتقاد چنان و ایشان نزد است مسلمه

اذعان البته نماید حکم انجیل در ظاهر حکم خالف بر و موعوده عالمات بجمیع

شمس ظهور در چنانچه کنند استهزاء و نمایند تکفیر بلکه ننمایند قبول و نکنند

از ناس جمیع که را کتب در منزله کلمات این معانی اگر حال شد مشهود محمدیه

احدیه ظهورات از شده‌اند محجوب منتهی سدره و قصوی غایت از بآن بلوغ عدم

مهتدی هدایت شمس بانوار البته مینمودند سؤال خضوع بتمام ظهور هر در

میگشتند واقف حکمت و علم باسرار و میشدندبصیرت اصحاب تا مینمایم ذکر را کلمات این معانی از رشحی بنده این حال

مظاهر بیانات اشارات و الهی کلمات تلویحات بجمیع آن معنی از فطرت و

از و نشوند ممنوع صفات و اسماء بحر از کلمات هیمنه از تا شوند واقف قدسی

نگردند محجوب ذاتست تجلی محل که احدیه مصباحمبتال تنگی و سختی در ناس که وقتی یعنی األیام تلک ضیق بعد من قوله

از حکمت و علم سدره اثمار و حقیقت شمس آثار که است وقتی در این و شوند

که معرفت و توحید ابواب و افتد جهال بدست ناس زمام و شود زایل مردم میان

هدایت و گردد تبدیل بظن علم و شود مسدود انسانیست خلق از اصلی مقصود

بدست گروهی هر زمام که میشود مشاهده الیوم چنانچه شود راجع بشقاوت

معبود از ایشان میان در و میدهند حرکت کنند اراده که نحو بهر و افتاده جاهلی

غالب نفس و هوی بادهای بقسمی و نمانده حرفی جز مقصود از و اسمی جز

علم ابواب اینکه با نموده خاموش قلوب در را فؤاد و عقل سراجهای که شده

و علمی بنور ممکنات وجود جواهر و گشته مفتوح ربانی قدرت بمفاتیح الهی

باز علم از بابی شیء هر در که بقسمی گشتند مهتدی و منور قدسی فیوضات

که علمی ظهورات این همه با و شده مشهود شمس از آثاری ذره‌ هر در و گشته

را رحمت امطار و دانسته‌اند مسدود را علم باب هنوز نموده احاطه را عالم

و مانده‌اند دور علم محکم الوثقای عروة از جسته تمسک بظن گرفته‌اند مقطوع

در و ندارند رغبتی بالفطرة آن باب و بعلم گویا میشود مفهوم ایشان از آنچه

در و یافته‌اند نان برای ابوابی گمان و ظن در که زیرا نیستند هم آن ظهور خیال

بآن و گریزانند این از البته لهذا نیافته‌اند چیزی جان انفاق جز علم مظهر ظهور

از و میشود صادر حکمی گوشه‌ هر از میدانند یک را الهی حکم اینکه با و متمسک

الهی هوی جز زیرا نمیشود مالحظه حکم یک بر نفس دو ظاهر امری محلی هر

دانسته‌اند بمطلوب وصول نهایت را ریاست نخواهند سبیلی خطا از بغیر و نجویند

بر مقدم را نفسانی تزویرات شمرده‌اند بمحبوب بلوغ غایت را غرور و کبر و

و نموده‌اند اشتغال ریا و بتدبیر و گذشته‌اند رضا و تسلیم از دانند ربانی تقدیرات

راه شوکت در نقصی مبادا که مینمایند را مراتب این حفظ قدرت و قوت بتمام

شود روشن الهی معارف کحل از چشمی اگر و رسد بهم عزت در خللی یا و یابد

افتاده‌اند عباد نفوس مردارهای بر که را چند سبعی میکند مالحظهنفسی اگر که باشد مذکوره مراتب از ازید که است تنگی و ضیق کدام حال

از شود جویا که از و رود کدام نزد نمیداند نماید بخواهد معرفتی یا و حقی طلب

هر شرایط از ضیق و تنگی این و شده متعدد سبیلها و مختلف رأیها اینکه غایت

ظهور صبح که زیرا نشود حقیقت شمس ظهور نشود واقع تا که است ظهور

این جمیع احادیث و روایات در که اینست میشود طالع ضاللت لیل از بعد هدایت

اینها امثال و مینماید احاطه ظلمت و میگیرد فرو را عالم کفر که هست مضامین

متعرض دیگر اختصار و احادیث این شهرت بواسطه عبد این و شد مذکور چنانچه

نشده‌ام حدیث عبارات ذکررساند بهم ضیق عالم که نمایند ادراک همچو را ضیق این از مقصود اگر حال

که گویند البته و نگردد مشهود هرگز نمایند توهم خود بخیال که دیگر امورات یا و

از ضیق ضیق از مقصود باری میگویند و گفته‌اند چنانچه نیافته ظهور شرط این

او مرایای و شمس غروب ایام در که است ربانیه کلمات ادراک و الهیه معارف

کذلک شد مذکور چنانچه نمایند توجه که به ندانند و افتند سختی و تنگی در عباد

المقصود هو بما لتطلع الحکمة اسرار من علیک نلقی و األحادیث تأویل من نعلمک

العرفان و العلم کأس من شربوا الذینهم من تکون ومن تتساقط الکواکب و ضوئه یعطی ال القمر و الشمس تظلم قوله و

باین منحصر است مذکور انبیا کلمات در که قمر و شمس از مقصود السمآء

معانی قمر و شمس از بلکه میشود مالحظه که نیست ظاهری قمر و شمس

میفرمایند اراده معنیی مقام آن بمناسبت مقام هر در که فرموده‌اند اراده بسیار

بر و میشوند طالع قدم مشرق از که حقیقتند شمسهای شمس از معنی یک مثال

الهی کلیه مظاهر حقیقت شموس این و میفرمایند فیض ابالغ ممکنات جمیع

اشیای تربیت ظاهری شمس که همچنان و او اسمای و صفات عوالم در هستند

عالم در آنچه از ذلک دون و معادن و فواکه و الوان و اشجار و اثمار از ظاهره

و توحید اشجار همچنین و اوست باعانت حقیقی معبود بامر است مشهود ملک

عنایت از بیان و حکمت ریاحین و ایقان و علم گلهای و تجرید اوراق و تفرید اثمار

شموس این اشراق حین در که اینست میشود ظاهر معنوی شمسهای تربیت و

و میآید بموج احسان ابحر و میگردد جاری حیوان انهار و میشود جدید عالم

حرارت از و میوزد موجودات هیاکل بر جود نسمات و میشود مرتفع فضل سحاب

عالم ارکان در الهی محبت حرارت که معنویست نارهای و الهی شمسهای این

اجساد بر باقیه حیوان روح که است مجرده ارواح این عنایت از و میشود احداث

آن تجلی از آیه یک ظاهری شمس این فی‌الحقیقه و میگردد مبذول فانیه مردگان

و مثلی و شبهی و مقابلی او برای از که است شمسی آن و است معنوی شمس

منها راجع باو و ظاهر او فیض از و قائمند او بوجود کل و نمیشود مالحظه ندی

کنائز الی و الممکنات بدئت منها و رجعت امرها خزائن الی و األشیآء ظهرت

عادت حکمهاصفات و اسماء از ببعضی میشوند داده تخصیص ذکر و بیان مقام در اینکه و

واال ضعیفه ناقصه عقول ادراک برای مگر نیست میشنوید و شنیده‌اید چنانچه

وصفی هر از بود خواهند منزه و اسمی هر از بوده‌اند مقدس الیزال و لم‌یزل

ملکوت در را صفات لطائف و نه راهی قدسشان بساحت را اسماء جواهر

یوصف او ذواتهم بغیر اصفیائه یعرف ان من الله فسبحان نه سبیلی عزشان

یعرفون هم عما تعالی و وصفهم فی العباد یذکر عما فتعالی انفسهم بغیر اولیائه

از شده بسیار عصمت اهل کلمات در مجرده انوار آن بر شموس اطالق و

این المنیرة األقمار این الطالعة الشموس این میفرماید ندبه دعای در جمله آن

اولیه مقام در نجوم و قمر و شمس از مقصود که شد معلوم پس الزاهرة األنجم

و روشن شهود و غیب عوالم معارفشان انوار از که ایشانند اصحاب و اولیا و انبیا

است منوردر که قبلند ظهور علمای نجوم و قمر و شمس از مقصود دیگر مقام در و

ظهور در اگر و ایشانست دست در مردم دین زمام و موجودند بعد ظهور زمان

واال بود خواهند روشن و منیر و مقبول لهذا گشتند منور او بضیای اخری شمس

این جمیع که زیرا باشند هادی بظاهر اگرچه جاریست آنها حق در ظلمت حکم

ظلمت و نور و شقاوت و سعادت و ضاللت و هدایت و ایمان و کفر از مراتب

از ایمان حکم علما از نفسی هر بر است الهی معنوی شمس آن بتصدیق منوط

در ایمان و نور و رضا و علم حکم شد جاری احسان و تغابن یوم در عرفان مبدء

یابد جریان او حق در ظلم و کفر و نفی و جهل حکم واال صادقست او بارهمیشود محو ستاره نور که همچنان که است مشهود بصری ذی هر بر این و

نزد ظاهره عرفان و حکمت و علم شمس قسم همین ظاهره شمس اشراق نزد

میشود تاریک و محو معنوی آفتاب و حقیقت شمس طلوعمثل است معروفیت و شهرت و علو بمناسبت علما آن بر شمس اطالق و

شمس از حاکی اگر و عباد بین مسلمند و بالد مشهور که عصر مسلم علمای

میفرماید چنانچه سجین شموس از واال محسوبند عالیه شموس از باشند الهی

البته هست مذکوره آیه در که هم قمر و شمس معنی و بحسبان القمر و الشمس

باشد قمر و شمس این عنصر از که هم نفسی هر و نیست بذکر احتیاج شنیده‌اید

راجع بحسبان و ظاهر حسبان از البته حق از اعراض و بباطل اقبال در یعنی

شد خواهدبنور ضاللت شام از شاید که شویم متمسک الوثقی بعروة باید سائل ای پس

حسبان نار از و درآئیم اثبات ظل در نموده فرار نفی ظل از و گردیم راجع هدایت

اثمار من نعطیکم کذلک السالم و گردیم منور منان حضرت جمال بنور شده آزاد

المحبرین لمن الله حکمة رضوان فی لتکونن العلم شجرةاحکام و علوم نجوم و قمر و شمس اطالقات از مقصود هم مقامی در و

از بعد فرقان شریعت در که صوم و صلوة مثل است شریعت هر در مرتفعه

و احادیث چنانچه است اعظمتر و محکمتر احکام جمیع از محمدی جمال اخفای

حکم عصری هر در بلکه نیست ذکر احتیاج شهرت بعلت و آنست بر مشعر اخبار

محمدیه شمس از مشرقه انوار از چنانچه بوده مجری و محکم صلوةآنکه نهایت شده نازل صلوة حکم عهدی هر در انبیا جمیع بر که است مأثور

هر در چون و گشته مخصوص جدید آدابی و بقسمی وقت باقتضای عصر هر در

ظهور در ثابتهٴ واضحه مشرقه محکمه مرتفعه علوم و عادات و آداب بعد ظهور

ایکم لیبلوکم نموده‌اند ذکر قمر و شمس باسم تلویحا لهذا میشود منسوخ قبل

عمال احسنمیفرماید چنانچه شده صلوة و صوم بر قمر و شمس اطالق هم حدیث در و

علمای از شخصی بودم نشسته محلی در روزی ولکن نور الصلوة و ضیآء الصوم

حرارت صوم چون فرمود و نمود ذکر را حدیث این بمناسبتی و شد وارد معروف

چون لیل صلوة و یافته تعبیر باشد شمس که بضیاء لهذا مینماید احداث مزاج در

فقیر آن که نمودم مالحظه گشته معبر باشد قمر که بنور لهذا میطلبد برودت

فائز ربانی حکمت سدره نار از بجذوه‌ئی و نشده موفق معانی بحر از بقطره‌ئی

معنی در فرمودید آنچه جناب که داشتم اظهار ادب نهایت در مدتی از بعد نگشته

حدیث از هم دیگر مقصود گویا ولیکن است مذکور ناس افواه و السن در حدیث

دین اصفیا سید و انبیا خاتم که شد ذکر نمود طلب را آن بیان میشود مستفاد

و عظمت و رفعت و علو بعلت فرموده‌اند بسماء تشبیه را فرقان در مرتفع

شده مقرر اقوم اعظم رکن دو ظاهره سماء در چون و ادیان جمیع بر آن احاطه

نیر دو هم دین سماء در همچنین و نامیده قمر و بشمس و باشد نیرین که است

الصلوة و شمسها الصوم و سمآء االسالم باشد صلوة و صوم که گشته مقدر

قمرهاو شمس اطالق پس الهی مظاهر کلمات تلویحات از مقصود است این باری

و محقق وارده اخبار و نازله بآیات مذکوره مقامات این بر مراتب این در قمر

ضاللت انجم سقوط و قمر و شمس تاریکی ذکر از مقصود که اینست شد ثابت

باین ظهور آن مظهر که است شریعت در مرتفعهٴ احکام شدن نسخ و علما

را اخیار جز و نیست نصیبی کأس این از را ابرار جز و میدهد اخبار تلویحات

کافورا مزاجها کان کأس من یشربون األبرار ان نه قسمتی

و اوامر و احکام و علوم شمس بعد ظهور هر در که است مسلم این و

قمر و شمس آن ظل در عصر آن اهل و شده مرتفع قبل ظهور در که نواهی

تمام اثرش و حکمش یعنی میشود تاریک میشدند مهتدی و منور اوامر و معارف

را قمر و شمس از مقصود انجیل امت اگر که فرمائید مالحظه حال و میگردد

لجاج و اعتراض بدون میشدند مستفسر الهی علم مظهر از یا و مینمودند ادراک

گرفتار و مبتال هوی و نفس ظلمت در اینگونه و میگشت واضح آن معانی البته

کفر مهلک وادی در لهذا ننمودند اخذ معدنش و مبدء از را علم چون بلی نمیشدند

و شد ظاهر کل عالمات که نشدند مشعر هنوز و رسیده‌اند بهالکت ضاللت و

معارف و احکام و علوم قمر و شمس و نمود اشراق ظهور افق از موعود شمس

نمود غروب و شد تاریک قبلگذار قدم الیقین حق بصراط الیقین عین جناحی و الیقین علم بچشم حال

میفرماید که شوی محسوب اصحابی از تا یلعبون خوضهم فی ذرهم ثم الله قل

را اسرار این جمیع تا المالئکة علیهم تتنزل استقاموا ثم الله ربنا قالوا الذین ان

فرمائی مشاهده خود ببصرطی بآنی را هجر و بعد بعیده بادیه‌های تا بردار روح قدم من برادر ای

و شوی فائز الهیه بانفس نفسی در و درآئی وصل و قرب رضوان در و فرمائی

من علی السالم و نیاید حاصل مقصود و نشود طی مراحل این هرگز جسد بقدم

موقوفا الله باسم العرفان شاطئ فی األمر صراط علی کان و بالحق الحق اتبعالمغارب و المشارق برب اقسم فال میفرماید که مبارکه آیه معنی اینست

و غروبست و اشراق محل مذکوره شموس این از شمسی هر برای از که زیرا

تفسیر در لهذا نیافتند اطالع مذکوره شمسهای این حقیقت بر تفسیر علمای چون

از روز هر در آفتاب چون که نمودند ذکر بعضی و شدند معطل مبارکه آیه این

و فرموده ذکر جمع بلفظ لهذا قبل یوم نقطه از غیر مینماید طلوع نقطه‌ئی

شمس چون فصلی هر در که است اربعه فصول مقصود که نوشته‌اند دیگر بعضی

شده ذکر مغارب و مشارق لهذا مینماید غروب بمحلی و میشود طالع محلی از

و جهلها چه حکمت لطائف و علم بجواهر این وجود با و عباد علم مراتب اینست

میدهند نسبت که عیوبهارا سماء تفطر متشابهه غیر متقنئ محکمه واضحه بیانات این از همچنین و

السمآء اذا میفرماید که اینست نما ادراک است قیامت و ساعت عالئم از که

بعد بظهور و میشود مرتفع ظهور هر در که ادیانست سماء مقصود انفطرت

مالحظه درست اگر که بخدا قسم میشود منسوخ و باطل یعنی میگردد شکافته

فرمائید تأمل قدری ظاهری سماء تفطر از است اعظم سماء این تفطر شود

و باشند نموده نما و نشو آن ظل در جمیع و باشد شده مرتفع سالها که دینی

نشنیده را آن ذکر جز اجداد و آباء از و یافته تربیت مدتها آن مشرقئ باحکام

را احکامش جز گوشها و نکرده ادراک را امرش نفوذ جز چشمها که بقسمی

تفریق الهی قدرت و بقوت را اینها جمیع و شود ظاهر نفسی بعد ننموده استماع

یا است اعظم این که نما فکر حال فرماید نفی را همه بلکه کند فصل و نماید

سماء تفطر از نموده‌اند گمان رعاع همج این آنچهمعین و ناصر بی که نما مالحظه را طلعات آن مرارت و زحمت دیگر و

که ایذا همه آن با میفرمایند الله حدود اقامئ ارض اهل جمیع مقابل در ظاهری

صبر قدرت کمال با و میشود وارد رقیقه لطیفئ مبارکه وجودهای آن بر

مینمایند تحمل غلبه نهایت با و میفرمایندبر سماء آن رحمت غمام که نما ادراک را ارض تبدیل معنی همچنین و

بارض قلوب آن اراضی شد تبدیل داشت مبذول مکرمت نیسان که قلوبی

چه و شده انبات قلوبشان ریاض در که توحید ریاحین چه و حکمت و معرفت

ارض اگر و روئیده منیرشان صدور از که حکمت و علم حقایق شقایقهای

را معلم و نگرفته‌اند تعلیم حرفی که رجالی چگونه نمیشد تبدیل قلوبشان

که مینمایند تکلم معارفی و بکلمات نگذاشته‌اند قدم دبستانی بهیچ و ندیده‌اند

آب از و شده‌اند سرشته سرمدی علم تراب از گویا نمود نتواند ادراک احدی

قلب فی الله یقذفه نور العلم میفرماید که اینست گشته‌اند عجین لدنی حکمت

از که محدوده علوم نه هست و بوده ممدوح که است علم از نحو این و یشآء من

بر و مینمایند سرقت هم از گاهی را آن و شده احداث کدره محجوبه افکار

میکنند افتخار دیگرانو پاک مظلمه کلمات و تحدیدات این نقوش از عباد صدرهای کاش ای

حکمت اسرار جواهر و معانی و علم شمس انوار بتجلی لعل که میشد مقدس

نمیشد تبدیل وجود جرزه اراضی این اگر نما مالحظه حال میگشت فائز لدنی

میفرماید که اینست میشد هویه جواهر بروز و احدیه اسرار ظهور محل چگونه

األرض غیر األرض تبدل یوم

فی انتم لو یافته تبدیل هم ظاهره ارض وجود سلطان آن جود نسمات از و

تتفکرون الظهور اسراریوم قبضته جمیعا ض األر و میفرماید که نما ادراک را آیه این معنی دیگر و

آن مضمون یشرکون عما تعالی و سبحانه بیمینه مطویات السموات و القیامة

شده پیچیده آسمان و قیامت روز اوست دست در شده اخذ زمین همه که اینست

که اینست مقصود اگر که میخواهد انصاف قدری حال اوست راست دست در

که است مسلم این وانگهی میشود مرتب آن بر حسن چه نموده‌اند ادراک مردم

منسوب شود امورات این مرتکب و ظاهر ببصر شود مرئی که دستی منیع حق

و امری چنین بر اقرار صرف است افکی و محض است کفری بلکه نیست بذات

هم این میشوند مأمور امر باین قیامت در که هستند او امر مظاهر بگوئی اگر

از و است علم و معرفت ارض ارض از مقصود بلکه بی‌فائده و است بعید بغایت

از که معرفت و علم ارض چگونه که فرما مالحظه حال ادیان سموات سموات

در تازه منیعه ارض و نمود قبض اقتدار و قدرت بقبضه بود شده مبسوط قبل

از منیعه اشجار و بدیعه گلهای و جدیده ریاحین و فرمود مبسوط عباد قلوب

نمود انبات منیره صدوریمین در چگونه قبل در مرتفعهٴ ادیان سموات که کن مالحظه همچنین و

نجوم و قمر و بشمس و گشت مرتفع الله بامر بیان سماء و شد پیچیده قدرت

ظاهر و کشف بی‌حجاب که کلمات اسرار اینست یافت تزیین جدیده بدیعه اوامر

را ریب و شک و وهم و ظنون سراجهای و فرمائی معانی صبح ادراک تا گشته

و قلب مشکاة در یقین و علم جدید مصباح و نمائی خاموش انقطاع و توکل بقوت

برافروزی دلظاهر امریه مصادر از که ملغزه اشارات و مرموزه کلمات این جمیع از و

قلوب اراضی شود معلوم تا شد مذکور چنانچه است عباد امتحان مقصود میشود

بوده عباد میان در الهی سنت از این همیشه و فانیه جرزه اراضی از منیره جیده

است مسطور کتب در چنانچهنبوت شمس هجرت از بعد که فرمائید مالحظه را قبله آیه همچنین و

وقت در میفرمودند توجه المقدس بیت به رو یثرب به بطحا مشرق از محمدی

شایستهٴ ذکرش که راندند زبان بر ناشایسته سخنهای بعضی یهود آنکه تا صلوة

و شدند مکدر بسیار حضرت آن باری میشود کالم تطویل سبب و نیست مقام این

تالوت آیه این و شد نازل جبرئیل بعد میفرمودند نظر سماء در تحیر و تفکر بلحاظ

آن یومی در آنکه تا ترضاها قبلة فلنولینک السمآء فی وجهک تقلب نری قد نمود

بجا نماز از رکعت دو و شدند مشغول ظهر بفریضه اصحاب جمعی با حضرت

الحرام المسجد شطر وجهک فول کرد عرض و نمود نزول جبرئیل که بودند آورده

شدند مقابل بکعبه جسته انحراف المقدس بیت از حضرت نماز اثنای در

بر را نماز جمعی که بقسمی افتاد اصحاب میان در اضطراب و تزلزل فی‌الحین

سلطان آن واال عباد امتحان برای مگر نبود فتنه این نمودند اعراض زده هم

را المقدس بیت هم عصر آن در و ندهد تغییر را قبله هیچ که بود قادر حقیقی

ننماید سلب وی از را قبول خلعت این و فرماید قرارداود مثل شدند برسالت مبعوث موسی از بعد که انبیا اکثری عهد در چنانچه

قبله حکم هیچ آمدند نبی دو این مابین که اعظم انبیای از آنها دون و عیسی و

همان بتوجه را مردم العالمین رب جانب از مرسلین این همه و نشد داده تغییر

مگر یکیست حقیقی سلطان بآن هم اراضی همه نسبت و میفرمودند امر جهت

لله و میفرماید چنانچه دهد بامری تخصیص خود مظاهر ظهور در که را ارضی هر

تبدیل چرا امور این تحقق وجود با الله وجه فثم تولوا فأینما المغرب و المشرق

بلی گردد اصحاب اضطراب و تزلزل علت و شود عباد فزع و جزع سبب که شد

کل آنکه برای مگر نمیشود واقع است نفوس جمیع وحشت سبب که امور اینگونه

که اینست یابد تفصیل و تمیز هم از کاذب و صادق تا درآیند الله امتحان بمحک

یتبع من لنعلم اال علیها کنت التی القبلة جعلنا ما و میفرماید ناس اختالف از بعد

هم بر و نگردانیدیم ما اینست آن مضمون که عقبیه علی ینقلب ممن الرسول

و مینماید تو متابعت که بدانیم آنکه مگر باشد المقدس بیت آن که را قبله نزدیم

باطل را صلوة و نمیکند اطاعت و مینماید اعراض یعنی میشود عقبیه بر راجع که

قسورة من فرت مستنفرة حمر مینماید فرار نمودهمفتوح تبیان و معانی ابوابهای بیان و مطلب همین در رود تأمل قدری اگر

امور این نیست و فرمائید مشاهده بی‌حجاب را آن اسرار و علم جمیع و بینید

حقیقی سلطان آن واال هوی و نفس قفس از نفوس خالصی و تربیت برای مگر

مستغنی خود بکینونت الیزال و موجودات معرفت از بوده غنی خود بذات لم‌یزل

مفتخر غنا بخلع را عالم جمیع او غنای از نسیم یک ممکنات عبادت از بود خواهد

ولیکن فرماید مشرف باقیه بحیات را هستی همه او جود بحر از قطره یک و نماید

حین کل در که اینست است ظل از شمس و باطل از حق امتیاز مقصود چون

جاریست هاطل غیث چون العزة رب جانب از منزله امتحانهایدیار اهل بر بسیار امر رود تعقل ایشان ظهور و قبل انبیای در قدری اگر

محتجب است هوی و نفس مخالف که اقوالی و افعال از که بقسمی شود سهل

و سکون عرش بر و نمایند محترق عرفان سدره بنار را حجبات همه و نمیمانند

صاحب و معظم انبیای از یکی که عمران بن موسی مثال شوند مستریح اطمینان

یکدیگر با نفر دو میگذشت سوق در روزی بعثت از قبل امر اول در بود کتاب

را او حضرت آن جست استمداد موسی از نفس دو آن از یکی مینمودند معارضه

تفصیل ذکر و است مسطور کتاب در چنانچه رسانید بقتل را مدعی نموده اعانت

آن و یافت اشتهار مدینه در خبر این و میشود مقصود تعطیل و تعویق مایه

بک یأتمرون المأل ان بخبر آنکه تا کتابست نص چنانچه شد غالب خوف را حضرت

شعیب خدمت در مدین در و بردند تشریف بیرون مدینه از و شد مخبر لیقتلوک

تجلی و شد وارد باشد سینا بریه که مبارکه وادی در مراجعت در و فرمودند اقامه

جانفزای ندای و نمود مشاهده الغربیه و الشرقیه شجره از را احدیه سلطان

فرعونی انفس بهدایت مأمور و فرمود استماع ربانی موقده نار از را روحانی

هدی و روح دلفزای بصحراهای داده نجات هوی و نفس وادی از را مردم تا گشت

السالم بدار بعد حیرت از را االبداع فی من جمیع انقطاع سلسبیل از و نماید وارد

بود مأمور بآنچه نمود تبلیغ و شد وارد فرعون منزل در چون و رساند قرب

از و نمودی نفس قتل که نبودی تو آیا گفت و گشود بی‌ادبی به زبان فرعون

موسی به که فرعون لسان از داد خبر العظمة رب اینکه مثل شدی کافران

من انا و اذا فعلتها قال الکافرین من انت و فعلت التی فعلتک فعلت و نمود عرض

المرسلین من جعلنی و حکما ربی لی فوهب خفتکم لما منکم ففررت الضالینکه نفسی که کن او امتحانهای بدایع و الهی فتنه‌های در تفکر حال

مذکور آیه در چنانچه مینماید ظلم بر اقرار هم خود و نفس بقتل معروفست

از و یافته تربیت فرعون بیت در ظاهر حسب بر هم اقل او سنه سی و است

هدایت بامر و برگزیده عباد مابین از را او یکمرتبه شده بزرگ او غذای و طعام

از را موسی که بود آن بر قادر مقتدر سلطان آن آنکه حال و فرمود مأمور کبری

وحشت سبب که نباشد معروف عباد بین در اسم باین تا فرماید ممنوع قتل

گردد نفوس احتراز علت و شود قلوب

و امر عظمت از کبری طلعت آن که نما مشاهده مریم حالت در همچنین و

تولد از بعد که میشود مبارکه آیه از مستفاد چنانچه فرمود عدم آرزوی تحیر

نسیا کنت و هذا قبل مت لیتنی یا گشود زبان کلمه باین و نمود ناله مریم عیسی

بودم و امر این ظهور از قبل بودم مرده کاش ای است این آن ترجمه که منسیا

روانها و میگدازد سخن این استماع از کبدها که بخدا قسم فراموش‌شدگان از

و کفر اهل اعتراض و اعدا شماتت از مگر نبود حزن و اضطراب این و میریزد

معین او پدر که طفلی میگفت مردم با جواب چه مریم که نمائید تفکر آخر شقا

آن که بود این است القدس روح از این که نمود معین بمردم میتوان چگونه نباشد

افتاد او بر قوم چشم تا فرمود مراجعت بمنزل برداشته را طفل آن بقا مخدره

این آن مضمون بغیا امک کانت ما و سوء امرء ابوک کان ما هارون اخت یا گفتند

بدکار تو مادر نبود و بدی مرد تو پدر نبود هارون خواهر ای که استهمان گذشته همه از و شوید اعظم امتحان و کبری فتنه باین ناظر حال

و بخشید پیغمبری را او بوده معروف بی‌پدری بنسبت قوم میان در که روح جوهر

ارض و سموات اهل کل بر نمود خود حجتهوای و نفس مغایر ظهور مظاهر امور قدر چه‌ که فرمائید مشاهده حال

شوی مطلع اسرار جواهر این بر چون و میشود ظاهر ایجاد سلطان از عباد

مالحظه هم مثل را بااقتدار ملیک آن افعال و اقوال و یابی اطالع نگار آن بمقصود

گردد مالحظه هم او کلمات در شود مشاهده او افعال در آنچه که بقسمی نمائی

و افعال این که اینست آید بنظر او افعال در گردد مالحظه او کلمات در چه هر و

قلب بدیده اگر ابرار برای رحمتند باطن در و فجار برای نقمتند ظاهر در اقوال

یک قدرت ملکوت از مظهره امور با مشیت سماء از منزله کلمات رود مالحظه

شد مذکور چنانچه گردد ادراک قسم یک بر و شود مشاهده شیءچنین و شود ظاهر اموری چنین عهد این در اگر نما مالحظه برادر ای حال

حین در که کلمات منزل و وجود بمربی قسم نمود خواهند چه نماید بروز حکایت

که شود گفته که میدهند گوش کجا نمایند قتل بر امر و کفر بر حکم بی‌تکلم

اگر گشته مأمور مبرم امر از موسی یا و شده ظاهر القدس روح نفخه از عیسی

یا و گشته برسالت مبعوث بی‌پدری که نرود احدی بگوش برآری خروش صد‌هزار

آورده الله انا انی نار شجره از قاتلی

همه مظهر که میگردد مشهود بیانات این جمیع از شود باز اگر انصاف چشم

واقع ظهور این در امور این امثال اینکه با است ظاهر الیوم همه نتیجه و امور این

و داده‌اند که نسبتها چه شده مردوده انفس بظنونات متمسک این وجود با نشده

نیامده بظهور آن شبه ابداع در که آورده‌اند وارد که بالیا چهنمود مرور صمدانی صبح از روحانی رائحه رسید مقام باین که بیان اکبر الله

تازه بشارت را جان اشارتش و وزید ال‌یزالی سبای مدینه از صبحگاهی صبای و

بیشمار ارمغان و نمود مبسوط جدیدی بساط بی‌اندازه فتوحی را روح و بخشید

و است قاصر بسی لطیفش قد از ذکر خلعت که آورد بی‌نشان یار آن از بیکران

و مینماید کشف معانی رمز بی‌لفظ کوتاه بس منیرش قامت از بیان رداء

افغان و ناله را فراق و هجر شاخسار بلبلهای و میگوید تبیان اسرار بی‌لسان

گلهای و مینماید تعلیم دلدادگی رمز و عاشقی و عشق رسوم و قاعده و میآموزد

و مینماید تلقین عشوه‌گری آداب و دلبری رسم را وصال و قرب رضوان بدیع

در را آن رقایق و رموز دقایق و میبخشد عشق بستان شقایق بر حقایق اسرار

القدس روح که فرموده ساعت این در عنایت بقسمی میگذارد ودیعه عشاق صدر

عنایت خورشیدی طراز را ذره و داده بحری امواج را قطره میبرد حسرت بغایت

مقابل در خفاش و نموده مشک نافه قصد جعل که رسیده بمقامی الطاف نموده

جاهالن و نموده مبعوث جسد قبور از حیات بنفخهٴ را مردگان گزیده مقر آفتاب

نموده معین محل عدل فراز بر را ظالمان و داده منزل علم صدر بر رادر غیبی عنایت این اثر کی تا گشته حامله عنایات این بجمیع هستی عالم و

و رساند محبوب زالل بکوثر را افتاده پا از تشنگان و شود ظاهر ترابی خاکدان

گرداند فائز معشوق هستی و قرب بسرادق را نیستی و بعد صحرای گمگشتگان

که نفوس ریاض از و نماید انبات قدس حبه‌های این که قلوب ارض در و

مشتعل حب سینای در عشق سدره نچنان باری بشکفد غیبی حقایق شقایقهای

بحور را حوت این عطش پذیرد اتمام یا و گردد افسرده بیان آبهای به که شده

روح سراج برادر ای پس نگزیند مقر یار روی نار در جز ناری سمندر این و ننشاند

نفسهای تا نما حفظش عقل بزجاج و برافروز حکمت بدهن قلب مشکاة در را

البیان سمآء افق نورنا کذلک بازندارد نور از و نکند خاموش را آن مشرکه انفس

طاروا الذین من تکون و قلبک بها لیطمئن العرفان و الحکمة شموس انوار من

الرحمن ربهم محبة هوآء فی االیقان بأجنحة

کسوف از بعد میفرماید السمآء فی االنسان ابن عالمة یظهر حینئذ قوله و

مربی که علم قمر خسوف و مثبته احکام نجوم سقوط و الهیه معارف شمس

ظاهر صالح و صدق صبح ظلمت و فالح و هدایت اعالم انعدام و است عباد

که است ظاهره سماء سماء از مقصود و آسمان در االنسان ابن عالمت میشود

در عظمت بحر بر هدایت فلک جریان و معدلت سموات فلک آن ظهور قریب

بظهور را سموات خلق است مبشر که میشود پیدا ظاهر حسب بر نجمی آسمان

اهل است مبشر که میشود ظاهر نجمی معنی آسمان در همچنین و اعظم نیر آن

قبل باطنه سماء و ظاهره سماء در عالمت دو این و اکرم اقوم فجر بآن را ارض

شنیده‌اند چنانچه گشته ظاهر نبی هر ظهور ازکهنه و دید خوابی نمرود حضرت آن ظهور از قبل که الرحمن خلیل جمله از

ظاهر ارض در شخصی همچنین و سماء در نجمی طلوع بر دادند اخبار خواست را

حضرت آن بظهور میداد بشارت را مردم شدکه دادند خبر را فرعون زمان آن کهنه که بود الله کلیم حکایت او از بعد و

تو قوم و تو هالک که نطفه‌ئی‌ انعقاد بر است دال که شده طالع سماء در کوکبی

و بشارت را بنی‌اسرائیل شبها که شد پیدا عالمی همچنین و اوست دست بر

این تفصیل اگر و است مسطور کتب در چنانچه میداد اطمینان و میفرمود تسلی

واقعه حکایات ندارم دوست آنکه دیگر و میشود کتابی رساله این شود ذکر امور

از مگر نیست میشود که هم بیان این که است حال شاهد خدا و نمایم ذکر را قبل

یا و شوند وارد غنا شاطی بر ارض فقرای جمعی شاید که جناب بآن حب کمال

سلسبیل بر معرفت تشنگان یا و گردند وارد علم بحر بر جاهالن از گروهی

و میدانم عظیم ذنبی را مقاالت باین اشتغال عبد این واال آیند واصل حکمت

میشمرم کبیر عصیانیبر یافتند اطالع که مجوس از نفر چند شد عیسی ظهور نزدیک همچنین و

مقر که بشهری شدند داخل تا آمدند نجم آن باثر سماء در عیسی نجم ظهور

بود او تصرف قبضه در ممالک آن سلطنت ایام آن در و بود هیرودس سلطنتو المشرق فی نجمه رأینا قد ألنا الیهود ملک المولود هو این قائلین کانوا و

طفل آن یهود بیت‌اللحم در که نمودند معلوم تفحص از بعد و له لنسجد وافینا

و علم سماء که باطنه سماء در عالمت و ظاهره سماء در عالمت این شد متولد

آن بظهور میداد بشارت را مردم که بود زکریا بن یحیی ظهور باشد معانی

و سیدا و الله من بکلمة مصدقا بیحیی یبشرک الله ان میفرماید چنانچه حضرت

در و بود او بظهور مبشر یحیی که است عیسی حضرت کلمه از مقصود حصورا

فقد توبوا قائال یهودا بریة فی یکرز یوحنا کان است مسطور هم سماوی الواح

است یحیی یوحنا از مقصود و السموات ملکوت اقتربآثار و شد ظاهر ظاهره سماء آثار محمدی جمال ظهور از قبل همچنین و

بودند نفر چهار هویه شمس آن بظهور میدادند بشارت ارض در را مردم که باطنه

خدمتشان بشرف شد سلمان به موسوم که روزبه چنانچه واحد بعد واحدا

نوبت تا میفرستاد دیگری نزد را روزبه میرسید یک هر وفات زمان و بود مشرف

برو من تدفین و تکفین از بعد روزبه ای فرمود موت حین در او و رسید چهارم به

حضرت آن بلقای ترا باد بشارت و مینماید اشراق محمدی شمس که حجاز بهسماء در را نجم ظهور خبر منجمان از اکثر و منیع بدیع امر باین رسید تا

قدس‌الله کاظم و احمد نیرین نورین هم ارض در همچنین و داده‌اند ظاهره

تربتهمااحدیه مرایای از یک هر ظهور از قبل که شد مبرهن معانی این از پس

قمر و علم شمس محل که باطن آسمان و ظاهر آسمان در ظهور آن عالمات

از قبل کاملست انسان ظهور آن و میشود ظاهر بیانست و معانی انجم و حکمت

احدیه قمر و هویه شمس آن لقای برای از عباد استعداد و تربیت برای ظهور هرالسمآء سحاب علی آتیا االنسان ابن یرون و األرض قبائل کل ینوح و قوله و

از عباد میکنند نوحه وقت آن در یعنی اینست بیان این تلویح کبیر مجد و قوات مع

اثنا آن در و لدنی حکمت انجم و علم قمر و الهی جمال شمس فقدان جهت

در میشود نازل آسمان از معبود جمال و موعود طلعت آن که میشود مشاهده

در ربانی مشیت سموات از الهی جمال آن یعنی است سوار ابر بر که حالتی

که سمو و علو جهت مگر نیست سماء از مقصود و میفرماید ظهور بشری هیکل

قدیمه کینونات این و است قدمیه مطالع و قدسیه مشارق آن ظهور محل آن

سموات از فی‌الحقیقه ولیکن میشوند ظاهر امهات بطن از ظاهر بحسب اگرچه

که حینی در و متکیند معانی رفرف بر ولیکن ساکنند ارض بر اگرچه و نازلند امر

روح ارض در رجل بی‌حرکت طائرند قرب هواهای در مینمایند مشی عباد میان

مغرب و مشرق نفسی هر در فرمایند پرواز احدیه بمعارج بی‌پر و نمایند مشی

ال عرش بر نمایند سیر را شهاده و غیب ملکوت آنی هر در و فرمایند طی را ابداع

علو از ساکن شأن فی هو یوم کل کرسی بر و واقفند شأن عن شأن یشغله

که اینست میشوند مبعوث اعظم ملیک مشیت سمو و قدم سلطان قدرت

میشود نازل آسمان از میفرماید مثال میشود اطالق کثیره مراتب بر معانی شموس بیانات در سماء لفظ و

سماء و ایقان سماء و عرفان سماء و اراده سماء و مشیت سماء و امر سماء

معنیی سماء لفظ از مقام هر در و آن امثال و بطون سماء و ظهور سماء و تبیان

احدی ازلیه کؤوس شاربین و احدیه اسرار واقفین از غیر که میفرماید اراده

از رزق آنکه حال و توعدون ما و رزقکم السمآء فی و میفرماید مثال ننماید ادراک

عباد لسان از اینکه با السمآء من تنزل األسمآء همچنین و مینماید انبات ارض

فرمائی لطیف و پاک غرض غبار از را قلب مرآت قدری اگر میشود ظاهر اسماء

بر و مینمائی ادراک ظهوری هر در را ربوبیه جامعه کلمهٴ کلمات تلویحات جمیع

است عباد بین مصطلح که را علمیه حجبات تا ولیکن میشوی واقف علم اسرار

نگردی فائز حقیقی علم نورانی بصبح نسوزانی انقطاع بنارالهامات از آن شیطانی علم و الهی علم است منقسم قسم بدو علم و

باری حضرت آن معلم باهر ظلمانی انفس تخیالت از این و ظاهر حقیقی سلطان

العلم این بیان و الله یعلمکم الله اتقوا آن بیان نفسانی وساوس این معلم و

کبر شجر این اثمار و محبت و عرفان و شوق و صبر شجر آن اثمار األکبر حجاب

رائحه هیچ فرموده‌اند علم معنی در که بیان صاحبان بیانات از و نخوت و غرور و

این نمیشود استشمام فراگرفته را بالد همه آن ظلمت که ظلمانی علوم این

سم ثمرش نبخشد حاصلی بغضا و غل جز و نیاورد ثمری فحشا و بغی جز شجر

قال ما فنعم مهلک نار ظلش و است قاتلالحیا اخلع و الهوی بأذیال تمسک

جلوا ان و الناسکین سبیل خل وهمه از را قلب و نمود پاک شده شنیده آنچه جمیع از را صدر باید پس

علوم اسرار خزینه و شود غیبی الهامات ادراک محل تا فرمود مقدس تعلقات

لن الحمرآء الرکن و البیضآء النهج فی السالک میفرماید که اینست گردد ربانی

شرط است این الناس ایدی فی عما الصفر بالکف اال وطنه مقام الی یصل

شوی واقف کتاب مقصود بر بی‌حجاب تا فرموده تعقل و تفکر درست سالک

بخدا قسم ولیکن است مطلب ذکر همه اگرچه ماندیم دور مطلب از باری

و رفته دست از قلم زمام می‌بینم کنم کفایت باقل و نمایم اختصار میخواهم آنچه

مقدار چه و مانده قلب صدف در ناسفته که بیشمار آللی از قدر چه‌ این وجود با

ننموده آنها مس احدی که گشته مستور حکمت غرفه‌های در که معانی حوریات

ذکر مقصود از حرفی گویا بیانات این همهٴ با و جان ال و قبلهم انس یطمثهن لم

حرم احرام و شود یافت محرمی کی تا نیامد مذکور مطلوب از رمزی و نشد

و بشنود بیان اسرار لسان و گوش بی و گردد واصل مقصود بکعبه و بندد دوست

بیابدمعلوم منزله آیهٴ در سماء از مقصود الئحه واضحه محکمه بیانات این از پس

آن ابر از مقصود میشود نازل غمام و ابر با میفرماید اینکه و گشت مفهوم و شد

أ مذکوره آیه در شد ذکر چنانچه است ناس هوای و نفس مخالف که اموریست

تقتلون فریقا و کذبتم ففریقا استکبرتم انفسکم تهوی ال بما رسول جآءکم فکلما

تقدم و عادیه رسوم و قواعد ارتفاع و شرایع تبدیل و احکام تغییر قبیل از مثال

حدودات بر ازلی جمال آن ظهور همچنین و علما از معرضین بر عوام از مؤمنین

آن از آن امثال و یقظه و نوم و ذلت و عزت و غنا و فقر و شرب و اکل از بشریه

تعبیر بغمام حجبات این همهٴ مینماید منع و میاندازد بشبهه را مردم که چیزهائی

شدهبآن األرض فی من کل عرفان و علم سموات که غمامی آن اینست و

همچنان و بالغمام السمآء تشقق یوم میفرماید چنانچه میگردد شق و میشکافد

هم قسم همین ظاهری شمس مشاهده از مینماید منع را ناس ابصار غمام که

چنانچه حقیقی شمس آن ادراک از مینماید منع را مردم مذکوره شئونات این

یمشی و الطعام یأکل الرسول لهذا ما قالوا و کفار لسان از کتاب در است مذکور

از میشد مالحظه اینکه مثل نذیرا معه فیکون ملک الیه انزل ال لو األسواق فی

قبیل از جسدی عنصری ملزومات همچنین و ظاهری ابتالی و ظاهری فقر انبیا

میشد ظاهر قدسیه هیاکل آن از مراتب این چون امکانیه حوادث و امراض و جوع

چگونه که میماندند متحیر تحیر و وهم بیابانهای و ریب و شک صحراهای در مردم

علت و األرض علی من کل بر نماید غلبه اظهار و بیاید خدا جانب از نفسی میشود

و االفالک خلقت لما لوالک فرموده چنانچه دهد نسبت بخود را موجودات خلق

و نبی هر ابتالی از شنیده‌اند چنانچه شود جزئیه بامور مبتال قسمها باین مع‌ذلک

شهرها در را ایشان اصحاب سرهای چنانچه ذلت و امراض و فقر از او اصحاب

در کدام هر و بودند مأمور بآن آنچه از مینمودند منع را ایشان و میفرستادند بهدیه

اراده آنچه میاوردند وارد ایشان بر که بقسمی بودند مبتال دین اعدای دست

مینمودندهمان میشود واقع ظهور هر در که تبدیالت و تغییرات که است معلوم این و

الهی شمس آن معرفت از را عباد عرفان بصر میشود حایل که تیره غمامیست

باقی اجداد و آباء تقلید بر عباد سالها که زیرا فرموده اشراق هویه مشرق از که

یکمرتبه یافته‌اند تربیت شده مقرر شریعت آن در که طریقی و بآداب و هستند

حدودات جمیع در و بوده ایشان میان در که شخصی نمایند مالحظه یا و بشنوند

قرنهای در که شرعیه حدودات آن جمیع مع‌ذلک و یکسانست ایشان با بشریه

فاجر و فاسق و کافر را آن منکر و مخالف و یافته‌اند تربیت بآن متواتره

برای از است غمام و حجاب امور این البته بردارد میان از را همه دانسته‌اند

و نیاشامیده معرفت کوثر از و نچشیده انقطاع سلسبیل از قلوبشان که آنهائی

بی دیگر که میمانند شمس آن ادراک از محتجب چنان امور این استماع بمجرد

و دیده‌اند چنانچه میدهند قتلش بر فتوی و میکنند کفرش بر حکم جواب و سؤال

شد مالحظه نیز زمان این و اولی قرون از شنیده‌اندامتحانات غمام و ظلمانی حجبات این از غیبی باعانت تا نمود جهدی باید پس

اگر و بشناسیم او بنفس را او و نشویم ممنوع نورانی جمال آن مشاهده از ربانی

که نامتناهی فیض بمنبع تا نمائیم اکتفا برهان و حجت بیک بخواهیم حجت هم

بخیالی روز هر آنکه نه گردیم فائز صرفست معدوم او نزد فیوضات جمیع

جوئیم تمسک بهوائی و نمائیم اعتراضاشارات و عجیبه بتلویحات را امورات این قبل از اینکه وجود با سبحان‌الله

البحور بحر از را خود روز آن در و یابند اطالع ناس جمیع تا داده‌اند خبر غریبه

این و است مشهود که میشود واقع چنین امر مع‌ذلک نسازند محروم فیوضات

الله یأتیهم ان اال ینظرون هل میفرماید چنانچه شده نازل هم قرآن در مضمونات

که موهوم قیامت عالئم از را آیه این بعضی ظاهر علمای و الغمام من ظلل فی

اینکه مگر میکشند انتظار آیا اینست آن مضمون و گرفته‌اند نموده‌اند تعقل خود

سماوی کتب اکثر در مضمون این آنکه حال و ابر از سایه‌ئی در خدا را آنها بیاید

از چنانچه فرموده‌اند ذکر بعد ظهور عالمات ذکر در اماکن همه در و است مذکور

شد ذکر قبلعذاب هذا الناس یغشی مبین بدخان السمآء تأتی یوم میفرماید همچنین و

میگیرد فرو و آشکار بدودی آسمان میآید که روزی اینست آن مضمون که الیم

مخالف و خبیثه انفس مغایر که را امورات همین و الیم عذاب اینست و را مردم

امتحان بآنها و داده قرار میزان و محک العزة رب حضرت است ناس هوای

چنانچه مقبل از را معرض و شقی از را سعید میدهد تمیز و را خود عباد میفرماید

را محدوده اعالم انعدام و عادیه رسومات هدم و نسخ و اختالفات و شد مذکور

که دخان این از اعظم است دخان کدام و فرموده تعبیر مذکوره آیه در بدخان

نمایند آن رفع میخواهند چه هر که آنها برای عذابیست و را ناس همه گرفته فرو

میشنوند چه هر که زیرا معذبند جدید بعذابی حین هر در نفس بنار و نیستند قادر

روز هر و شده ظاهر ارض اطراف در صمدانی منیع حکم و الهی بدیع امر این که

از مینمایند مالحظه آنچه و میشود مشتعل قلوبشان در جدید ناری است علو در

راسختر و محکمتر الهی بعنایت روز هر که اصحاب این ثبوت و انقطاع و قدرت

الله بحمد که ایام این در میگردد ظاهر نفوسشان در تازه اضطراب میشوند

حق اصحاب از یکی اگر و ندارند تکلم جرئت که فرموده غلبه چنان الهی سطوت

از نمایند مالقات مینماید ایثار دوست ره در رایگان جان و بدل جان صد‌هزار که را

میشوند مشغول لعن و بسب میکنند خلوت چون و میکنند ایمان اظهار خوف

الغیظ من األنامل علیکم عضوا خلوا اذا و آمنا قالوا لقوکم اذا میفرماید چنانچه

الصدور بذات علیم الله ان بغیظکم موتوا قلغلبه آثار و بینی مرتفع بالد همهٴ در را الهی قدرت اعالم که است عنقریب و

این چون علما اکثر باری فرمائی مشاهده ظاهر دیار جمیع در را او سلطنت و

بقیامت را جمیع لهذا نشده‌اند واقف قیامت مقصود از و ننموده‌اند ادراک را آیات

قدری اگر که است شاهد واحد خدای مینمایند تفسیر یشعر ال حیث من موهوم

میشود ادراک است مقصود که مطالب جمیع آیه دو همین تلویح از باشد بصیرت

البقآء حمامة علیک تغن کذلک میگردند واصل رحمن بعنایت ایقان منیر بصبح و

سالکا الله باذن الحکمة و العلم مناهج فی تکونن لعل البهآء سدرة افنان علینفوسی آن مالئکه این از مقصود القول آخر الی مالئکته یرسل قوله و

بصفات و سوختند الهی محبت بنار را بشریه صفات روحانیه بقوه که هستند

میفرماید کروبیین وصف در صادق حضرت چنانچه گشتند متصف کروبیین و عالین

معانی اگرچه العرش خلف ذکر از و عرش خلف هستند ما شیعیان از قومی

مقام یک در ولیکن باطن حسب بر هم و ظاهر حسب بر هم بوده منظور بسیار

کبریت مثل مؤمن میفرماید دیگر مقام در چنانچه شیعه وجود عدم بر مدلست

باین شوید ملتفت دیده‌ئی احمر کبریت آیا میفرماید بمستمع بعد و است احمر

آن قول این مؤمن وجود عدم بر میکند داللت است تصریح از ابلغ که تلویح

ایمان رائحهٴ که بی‌انصاف خلق این از قدر چه‌ کن مشاهده حال و حضرت

بکفر نسبت میشود محقق ایمان ایشان بقول که را کسانی مع‌ذلک نشنیده‌اند

میدهندو گشتند مقدس و پاک بشریه عوارض از قدسیه وجودات این چون باری

آن بر مالئکه اسم لهذا شدند مقدسین باوصاف متصف و روحانیین باخالق متخلق

بآیات آن فقره هر که کلمات این معنی اینست باری گشته اطالق مقدسه نفوس

شد اظهار الئحه براهین و متقنه دلیلهای و واضحهظاهر حسب بر عالمات این و نرسیدند معانی باین عیسی امم چون و

آن از قدسیه بمظاهر لهذا نشد ظاهر نموده‌اند ادراک ایشان علمای و خود چنانچه

بدایع از و شدند محروم قدسیه فیوضات جمیع از و ننمودند اقبال بحال تا یوم

اینقدر و معاد یوم در عباد این شأن اینست گشتند محجوب صمدانیه کلمات

در است اخبار در آنچه مطابق ظهور عالئم عصری هر در اگر که ننمودند ادراک

میان چگونه و میماند اعراض و انکار یارای را که دیگر شود ظاهر ظاهر عالم

عبارات این اگر دهید انصاف مثال میشود تفصیل متقی و مجرم و شقی و سعید

بن عیسی با مالئکه و شود ظاهر ظاهر حسب بر است مسطور انجیل در که

الیق که یا و دارد تکذیب یارای که دیگر شوند نازل ابری با ظاهره سماء از مریم

بقسمی اضطراب را ارض اهل همهٴ فی‌الفور بلکه باشد استکبار قابل و انکار

بعدم نظر و قبول و برد رسد چه تا نیستند تکلم و حرف بر قادر که میکند احاطه

که نمودند معارضه حضرت بآن نصاری علمای از جمعی که بود معانی این ادراک

است مسطور ما کتب در که مالئکه آن نیستند تو با چرا موعودی نبی آن تو اگر

برای باشند منذر و او امر در نمایند اعانت را او تا بیایند موعود جمال با باید که

معه فیکون ملک الیه انزل ال لو داده خبر ایشان لسان از العزة رب چنانچه عباد

با باشد پس ملکی محمد با نشد فرستاده فرو چرا است این آن مضمون که نذیرا

را مردمان ترساننده و بیم‌دهنده اومیان در اختالفات و اعتراضات اینگونه اعصار و اعهاد همهٴ در که اینست

ظاهر عالمت فالن که میشدند قول بزخارف مشغول ایام همیشهٴ و بوده مردم

تمسک آنکه مگر نمیشد عارض مرضها این و نیامد باهر برهان فالن و نشد

و الهیه هیاکل و مجرده جواهر این تکذیب و تصدیق در میجستند عصر بعلمای

این فانیه دنیهٴ بامورات اشتغال و نفسیه شئونات در باستغراق نظر هم ایشان

و میدیدند خود اجتهاد و جهد معارض و ادراک و علم مخالف را باقیه شموس

بادراک ظاهر سبیل بر هم را احدیه حروفات اخبار و احادیث و الهیه کلمات معانی

رحمت و فضل نیسان از را ناس جمیع و خود لهذا مینمودند بیان و معنی خود

که مشهور بحدیث مقرند و مذعن خود اینکه با نمودند مهجور و مأیوس ایزدی

صعب امرنا ان میفرماید دیگر جای در و مستصعب صعب حدیثنا میفرماید

لالیمان قلبه الله امتحن عبد او مرسل نبی او مقرب ملک اال یحتمله ال مستصعب

نیست صادق ایشان حق در ثالثه این از هیچیک که ایشان خود نزد است مسلم و

در و نماندند سالم الهی امتحانات از هرگز ثالث اما و واضحست که اول قسم دو

نرسید بظهور ایشان از چیزی غش جز الهی محک ظهوردر هنوز شرعیه مسائل در که علمائی حدیث باین اقرار وجود با سبحان‌الله

قدسیه کلمات اسرار جواهر و الهیه اصول مسائل غوامض در چگونه شکند و ظن

هنوز است قائم ظهور عالئم از که حدیث فالن میگویند و مینمایند علم اظهار

اینکه از غافل و ننموده‌اند ادراک ابدا را احادیث معانی رائحه اینکه با نشده ظاهر

علیه کالبرق المؤمنون و گشت کشیده امر صراط و شد ظاهر عالمات جمیع

الذین کان کما فانتظروا الجهال مأل یا قل ینتظرون العالمة لظهور هم و یمرون

المنتظرین لمن قبلکم مناست قبل کتب در که بعد انبیای ظهور شرایط از شود سؤال ایشان از اگر و

بر و شد مذکور چنانچه محمدیست شمس اشراق و ظهور عالمات آنها جمله از

را آنها امثال و نصاری برهان و دلیل بچه مع‌ذلک نشد ظاهر هیچیک ظاهر حسب

باین تمسک میشوند جواب از عاجز چون نموده‌اید آنها کفر بر حکم و مینمائید رد

خود آنکه حال و نیست و نبوده الله عند من و شده تحریف کتب این که نمایند

در آیه همین مضمون و است الله عند من اینکه بر میدهد شهادت آیه عبارات

در را تحریف از مقصود میگویم براستی تعرفون انتم لو است موجود هم قرآن

ننموده‌اند ادراک مدت اینتبدیل و عالین تحریف ذکر احمدیه مرایای کلمات و منزله آیات در بلی

ابن حکایت جمله آن از و شده ذکر مخصوصه مواضع در ولیکن هست مستکبرین

از محصنه و محصن زنای قصاص حکم در خیبر اهل که وقتی در صوریاست

ایشان و است رجم خدا حکم فرمود حضرت آن و نمودند سؤال فرقان نقطهٴ

را که خود علمای از فرمود حضرت نیست حکمی چنین تورات در که نمودند انکار

احضار را او حضرت و نمودند قبول را صوریا ابن مصدقید را او کالم و مسلم

لکم ظلل و المن علیکم انزل و البحر لکم فلق الذی بالله اقسمک فرمود و نمود

به حکم ما لنا تذکر بأن الناس علی فضلکم و مإله و فرعون من نجاکم و الغمام

است این آن مضمون که المحصنة الزانیة و المحصن الزانی قصاص فی موسی

حکم تورات در که دادند قسم مؤکد قسمهای باین را صوریا ابن حضرت آن که

حضرت آن است رجم محمد یا نمود عرض شده نازل چه محصن زنای در قصاص

نمود عرض نیست مجری و شده منسوخ یهود میان حکم این چرا پس فرمود

در یهودی دیگر رساند بقتل را یهود جمیع و بسوخت را المقدس بیت بختنصر چون

کثرت و یهود بقلت نظر عصر آن علمای و قلیل معدودی اال نماند باقی ارض

دست از آنچه شود عمل تورات حکم موافق اگر که شدند جمع بمشاوره عمالقه

از را قتل حکم مصالح باین و میشوند مقتول کتاب بحکم یافتند نجات بختنصر

آیه این و شد نازل منیرش قلب بر جبرئیل بین این در باری برداشتند بالمره میان

مواضعه عن الکلم یحرفون نمود عرضکه نچنانست تحریف از مقصود مقام این در و شد ذکر که بود موضع یک این

نصاری و یهود علمای که میگویند بعضی چنانچه نموده‌اند فهم رعاع همج این

ثبت را آن مخالف و نمودند محو کتاب از بود محمدیه طلعت وصف در که را آیاتی

بکتابی معتقد که کسی میشود آیا بی‌اصلست و بی‌معنی نهایت قول این کردند

روی همه در تورات گذشته این از و نماید محو را آن دانسته الله عند من و گشته

بلکه نمایند تبدیل یا و دهند تغییر بتوانند که نبود مدینه و مکه به منحصر بود ارض

آن و مشغولند بآن فرقان علمای جمیع الیوم که است همین تحریف از مقصود

آن زمان در یهود چون و خود میل و هوی بر کتابست نمودن معنی و تفسیر

نمودند تفسیر خود بهوای بود حضرت آن ظهور بر مدل که را تورات آیات حضرت

یافت صدور آنها باره در تحریف حکم لهذا نشدند راضی حضرت آن ببیان و

در را کتاب آیات فرقان امت نمودند تحریف چگونه که است مشهود الیوم چنانچه

است مشهود چنانچه مینمایند تفسیر خود هوای و بمیل ظهور عالماتثم الله کالم یسمعون منهم فریق کان قد و میفرماید دیگر مقام در و

تحریف بر است مدل هم آیه این و یعلمون هم و عقلوه ما بعد من یحرفونه

عقول و میشود مستفاد آیه از چنانچه ظاهریه کلمات محو بر نه الهی کالم معانی

مینماید ادراک هم مستقیمههذا یقولون ثم بأیدیهم الکتاب یکتبون للذین فویل میفرماید دیگر موضع در و

و یهود علمای شأن در آیه این و اآلیة آخر الی قلیال ثمنا به لیشتروا الله عند من

استجالب و اغنیا خاطر استرضای بواسطه علما آن که شد نازل ایشان بزرگان

چند بدالئلی و نوشتند حضرت رد بر چند الواحی کفر و غل اظهار و دنیا زخارف

اسفار از که را خود ادله‌های دادند نسبت و نه جایز آنها ذکر که شدند مستدل

گشته مستفاد توراتجاهل علمای بدیع امر این بر رد مقدار چه که میشود مشاهده الیوم چنانچه

موافق و کتاب آیات مطابق مفتریات این که نموده‌اند گمان و نوشته‌اند عصر

األلبابست اولی کلماتاز که مذکوره عالئم این بگویند اگر که بود این اذکار این از مقصود باری

مطلع شوند اخبار و بآیات متمسک و نمایند رد و یافته تحریف شد ذکر انجیل

شد ذکر که معنی باین تحریف ذکر بلی صرفست افترای و محض کذب که باشید

مبرهن و معلوم تا نمودیم ذکر را آن از بعضی چنانچه هست مشخصه اماکن در

هست الهی امیین از بعضی نزد هم ظاهره علوم احاطه که بصری ذی هر بر شود

تحریفست بر دلیل آیه فالن که ننمایند معارضه و نیفتند خیال باین معارضین دیگر

آنکه دیگر و نموده‌اند را مطالب و مراتب این ذکر اطالع عدم از اصحاب این و

علم جزائر فی انتم لو شده نازل یهود باره در تحریفست بر مشعر که آیات اکثر

تحبرون الفرقاننصاری دست در سماوی انجیل که شد شنیده ارض حمقای بعضی از اگرچه

جبر و ظلم کمال نسبت قول همین از اینکه از غافل دیگر رفته بآسمان و نیست

از عیسی جمال شمس آنکه از بعد زیرا میشود ثابت عز و جل باری حضرت برای

اعظم که ذکره جل حق کتاب و فرمود ارتقا چهارم بفلک و شد غایب قوم میان

تا عیسی زمان از خلق آن دیگر شود غایب هم آن او خلق میان اوست برهان

چگونه دیگر و مأمور امر بکدام و متمسکند بچه محمدی شمس اشراق زمان

معنوی سلطان سیاط و عذاب نزول محل و میشوند حقیقی منتقم انتقام مورد

ایجاد سلطان رحمت باب انسداد و فیاض فیض انقطاع گذشته همه از میگردند

یعرفون هم عما فتعالی حقه فی العباد یظن عما بالله فنعوذ میآید الزمرا عالم ض األر و السموات نور الله انوار که ازلی صبح این در عزیز ای

و گشته مرتفع نوره یتم ان اال الله یأبی و حفظ و عصمت سرادق و نموده احاطه

باید محکم را همت کمر شده قائم و مبسوط شیء کل ملکوت بیده و قدرت ید

تا شویم وارد لله انا قدسیه مدینهٴ در الهی مکرمت و بعنایت شاید که بست

گل و آب اشارات از را دل چشم باید انشآءالله یابیم مقر راجعون الیه عز بمواقع

که بینید آن از اظهر را حق و نمائید عرفان نهایه ال ما مراتب ادراک تا نمود پاک

جوئید تمسک بحجتی یا و شوید محتاج بدلیلی وجودش اثبات درکل فوق ظاهر را حق طائری روحانی روح هوای در اگر محب سائل ای

این و شیء من معه یکن لم و الله کان نیابی را او جز که بقسمی بینی شیء

در اگر و آید باهر ببرهانی آنکه یا و شود مدلل بدلیلی که آنست از مقدس مقام

معروف بنفسه او و معروفند او بمعروفیت اشیاء کل سایری حقیقت قدس فضای

لم و أ فرموده خود بآنچه کن کفایت ساکنی دلیل ارض در اگر و بود خواهد و بوده

این از اعظم و فرموده قرار خود که حجتی اینست الکتاب علیک انزلنا انا یکفهم

اثباتهدر وجوده و آیاته دلیله نیست و نبوده حجتکه مینمایم استدعا آن شهدای و علما و حکما و عرفا و بیان اهل از وقت این

امر باصل ناظر همیشه و ننمایند فراموش فرموده کتاب در که را الهی وصایای

األنوار نور و الحقائق حقیقة و الجواهر جوهر آن ظهور حین مبادا که باشند

فرقان کور در که را آنچه بیاورند وارد او بر و شوند کتاب عبارات ببعضی متمسک

را آن خلق و بیان جمیع اینکه بر است قادر هویه سلطان آن که چه آمد وارد

بدیعهٴ حیات را جمیع بحرفی یا و فرماید روح قبض خود کلمات بدایع از بحرفی

مراقب و ملتفت نماید مبعوث و محشور هوی و نفس قبور از و بخشد قدمیه

تولوا ان البر لیس میشود او لقای و ایام ادراک و باو بایمان منتهی جمیع که بوده

اسمعوا اآلخر م الیو و بالله آمن من البر ولکن المغرب و المشرق قبل وجوهکم

ممدودا الله ایام فی کان ظل فی تسکنن لعل بالحق وصیناکم ما البیان اهل یا

سلطانا لیکونن الله نفس مظهر و الحقیقة شمس ان بیان فی المذکور الباب

کل عن غنیا و األرض اهل من احد یطیعه لن ان و األرض و السموات فی من علی

نلقی و األمر اسرار من لک نظهر کذلک دینار عنده یکن لم ان و الملک فی من

عن کان الذی الهوآء فی االنقطاع بجناحی لتطیرن الحکمة جواهر من علیک

مستورا األبصارو مبرهن قدسیه مرایای و زکیه نفوس صاحبان بر آنکه باب این جواهر و لطائف

خیام از که زمان و عصر هر در احدیت مرایای و حقیقت شموس که شود واضح

بر فیض ابالغ و ممکنات تربیت برای میفرمایند ظهور شهاده بعالم هویه غیب

این که چه میشوند ظاهر غالب سطوتی و قاهر سلطنتی با موجودات همهٴ

ما یحکم و یشآء ما الله یفعل ظهور محل مکنونه غیبیه کنوز و مخزونه جواهر

یریدندمقدس احدیه ذات و هویه غیب که واضحست منیره افئده و العلم اولی بر و

هر وصف از متعالیست و بوده خروج و دخول و نزول و صعود و ظهور و بروز از

ال‌یزال و هست و بوده غیب خود ذات در لم‌یزل مدرکی هر ادراک و واصفی

یدرک هو و األبصار تدرکه ال بود خواهد انظار و ابصار از مستور خود بکینونت

وصل و فصل و ربط و نسبت ممکنات و او میان چه الخبیر اللطیف هو و األبصار

فی من جمیع که زیرا نه ممکن بهیچوجه اشاره و جهت و بعد و قرب یا و

است مشیت نفس که او باراده و شدند موجود او امر بکلمئ األرض و السموات

گذاشتند قدم هستی و شهود بعرصه بات بحت نیستی و عدم ازنخواهد و نبوده ربطی و نسبت هم او کلمه و ممکنات میانه بلکه سبحان‌الله

معه یکن لم و الله کان و واضح برهانیست مطلب این بر نفسه الله یحذرکم و بود

بر حکما و عرفا و علما و اوصیا و انبیا جمیع چنانچه الئح است دلیلی شیء من

حقیقة آن وصول و عرفان از عجز بر و الجواهر جوهر آن معرفت بلوغ عدم

مذعنند و مقر الحقائقباقتضای لهذا شد مسدود ممکنات وجه بر ازل ذات عرفان ابواب چون و

قدس جواهر شیء کل رحمتی وسعت و شیء کل رحمته سبقت واسعه رحمت

تا فرمود ظاهر خلق میان در انسانی عز بهیاکل روحانی روح عوالم از را نورانی

هویه مطالع و قدسیه مرایای این و قدمیه ساذج و ازلیه ذات آن از نمایند حکایت

از ایشان علم مثال مینمایند حکایت مقصود جوهر و وجود شمس آن از بتمامهم

جمال و او سلطنت از ایشان سلطنت و او قدرت از ایشان قدرت و او علم

و ربانی علوم مخازن ایشانند و او ظهور از ایشان ظهور و او ازجمال ایشان

چنانچه الیزالی شمس مطالع و نامتناهی فیض مظاهر و صمدانی حکمت مواقع

هو و هو انا مقام اینست و خلقک و عبادک بأنهم اال بینهم و بینک فرق ال میفرماید

است مذکور حدیث در که اناباختصار نظر بنده این و است بسیار مطلب این بر مدله اخبار و احادیث و

و صفات بروز محال است زمین و آسمانها در آنچه بلکه نشدم آنها ذکر متعرض

و ظاهر حقیقی شمس آن تجلی آثار ذره هر در چنانچه هستند الهی اسمای

هستی بخلعت شیء هیچ ملکی عالم در تجلی آن ظهور بدون گویا که هویداست

و شده مستور ذره در که معارف آفتابهای چه نشود مشرف بوجود و نیاید مفتخر

موجودات بین از که انسان خاصه گشته پنهان قطره در که حکمت بحرهای چه

اسمای و صفات جمیع چنانچه گشته ممتاز شرافت باین و یافته تخصیص خلع باین

و اسماء این کل و هویداست و ظاهر اشرف و اکمل بنحو انسانی مظاهر از الهی

متواتره آیات و سره انا و سری االنسان فرموده که اینست باوست راجع صفات

صحف و سماویه کتب جمیع در است لطیف رقیق مطلب این بر مشعر و مدل که

فی و اآلفاق فی آیاتنا سنریهم میفرماید چنانچه است مذکور و مسطور الهیه

دیگر مقام در و تبصرون فال أ انفسکم فی و میفرماید دیگر مقام در و انفسهم

روح بقا سلطان چنانچه انفسهم فأنساهم الله نسوا کالذین تکونوا ال و میفرماید

ربه عرف فقد نفسه عرف من میفرماید فداه العمآء سرادق فی منابواب فرمائی تفکر عبارات این در قدری اگر من مخدوم ای بخدا قسم

یابی گشوده خود وجه بر را نامتناهی علم مصاریع و الهیه حکمتالهیه صفات و اسماء از حاکی اشیاء جمیع که شد معلوم بیانات این از باری

که بقسمی الهیه معرفت بر مشعرند و مدل خود استعداد بقدر کدام هر هستند

که اینست را شهود و غیب همه اسمائیه و صفاتیه ظهورات است کرده احاطه

عمیت لک المظهر هو یکون حتی لک لیس ما الظهور من لغیرک یکون أ میفرماید

او فیه الله رأیت قد و اال شیئا رأیت ما میفرماید بقا سلطان باز و تراک ال عین

هیاکل علی فیلوح األزل صبح من اشرق نور کمیل روایت در و بعده او قبله

اعظم و داللة اشد است مخلوقات اکمل و اشرف که انسان و آثاره التوحید

شمس مظاهر او الطف و افضل و انسان اکمل و معلومات سایر از است حکایة

ایشان بافاضه متحرکند و ایشان باراده موجودند ایشان ماسوای بلکه حقیقتند

مفقود و صرف معدوم ایشان قدس ساحت در کل بلکه األفالک خلقت لما لوالک

از ایشان وصف است مقدس و غیر ذکر از ایشان ذکر است منزه بلکه بحتند

نموده‌اند حکایت که هستند ازلیه اولیهٴ مرایای قدسیه هیاکل این و ماسوی وصف

و عظمت و سلطنت و قدرت و علم از او صفات و اسماء کل از و الغیوب غیب از

جواهر این ظهور از صفات این جمیع و کرم و جود و عزت و حکمت و رحمت

هویداست و ظاهر احدیهانبیای جمیع بلکه نیست و نبوده بعضی دون ببعضی مختص صفات این و

نهایت موسومند اسماء باین و موصوف صفات باین مقدسین اصفیای و مقربین

میفرماید چنانچه میشوند ظاهر نورا اعظم و ظهورا اشد مراتب بعضی در بعضی

و ظهور محل که شد محقق و معلوم پس بعض علی بعضهم فضلنا الرسل تلک

خواه هستند او اولیای و انبیا متناهیه غیر اسمای و عالیه صفات این جمیع بروز

نشود خواه و شود ظاهر ظاهر حسب بر نوریه هیاکل آن در صفات این از بعضی

آن نفی نشود ظاهر مجرده ارواح آن از ظاهر حسب بر صفتی اگر که اینست نه

این همهٴ بر لهذا شود ربوبیه اسماء معادن و الهیه صفات محال آن از صفت

و عظمت و سلطنت از الله صفات جمیع حکم بدیعه طلعات و منیره وجودات

نشوند ظاهر آن غیر و ظاهره بسلطنت ظاهر حسب بر اگرچه جاریست آن امثال

نیست برهان احتیاج دیگر است محقق و ثابت بصری ذی هر بر فقره این وقدسیه کلمات تفاسیر الهیه علوم منیرئ صافیه عیون از چون عباد این بلی

بحر از و سایرند غفلت و ظنون وادی در افسرده و تشنه لهذا ننموده‌اند اخذ را

ورقاء ایشان وصف در چنانچه طائفند اجاج ملح حول در شده معرض فرات عذب

الغی سبیل یروا ان و سبیال یتخذوه ال الرشد سبیل یروا ان و فرموده بیان هویه

اگر اینست آن ترجمه که غافلین عنها کانوا و بآیاتنا کذبوا بأنهم ذلک سبیال یتخذوه

اگر اما و نمیکنند اقبال بآن و نمینمایند اخذ را آن را رستگاری و صالح راه ببینند

بحق وصول راه خود برای را آن کنند مشاهده را ضاللت و طغیان و باطل راه

و ضاللت باین یعنی نشد ظاهر حق از اعراض و بباطل اقبال این و دهند قرار

نزول از بودند و را ما آیات کردند تکذیب آنکه بجزای مگر نشدند مبتال گمراهی

غفلت‌کنندگان آن ظهورات و ما آیات

سماء مچنانچه از الهیه آیات کرورها که منیع بدیع ظهور این در شد شاهده

جسته‌اند تمسک و نموده اعراض خلق جمیع این وجود با شد نازل رحمت و قدرت

در که است جهت این از نمینمایند ادراک را آن از حرف یک که عبادی باقوال

ریاض و احدیه علم رضوان از را خود و نموده شبهه واضحه مسائل این امثال

نموده‌اند محروم صمدیه حکمتبا قائم سلطنت که بود شده آن از سؤال که میشویم بمطلب راجع باری

سلطنت از اثری این وجود با شده وارد مضیئه انجم از مأثوره احادیث در آنکه

ناس دست در او اولیای و اصحاب چنانچه یافت تحقق آن خالف بلکه نشد ظاهر

بلی ظاهرند ملک در عجز و ذلت نهایت در و هستند و بوده محصور و مبتال

آن نه آن ولیکن فیه ریب ال و حق است مذکور قائم حق در کتب در که سلطنتی

قبل انبیای جمیع آنکه دیگر و نماید ادراک نفسی هر که است حکومتی و سلطنت

ظهور سلطنت ذکر قبل مظاهر آن همئ بعد بظهور را مردم داده‌اند بشارت که

در و ندارد بقائم تخصیص این و است مسطور قبل کتب در چنانچه نموده را بعد

و ثابت اسماء و صفات جمیع و سلطنت حکم بعد و قبل مظاهر آن جمیع حق

مذکور چنانچه الهیه‌اند اسرار مطالع و غیبیه صفات مظاهر که زیرا است محقق

شدهمه بر حضرتست آن قدرت و احاطه سلطنت از مقصود آنکه دیگر و

بسته این و نشود یا و شود ظاهر ظاهری باستیالی ظاهر عالم در خواه ممکنات

و سلطنت که بوده معلوم جناب آن بر ولیکن حضرتست آن خود مشیت و باراده

این مقصود است مذکور قبل کتب در که نشر و حشر و موت و حیات و غنا

سلطنتی سلطنت از مراد بلکه مینمایند ادراک و احصا مردم این الیوم که نیست

و میشود ظاهر لنفسه بنفسه حقیقت شموس از یک هر ظهور ایام در که است

و را األرض و السموات فی من کل مینماید احاطه بآن که است باطنیه احاطهٴ آن

سلطنت چنانچه میآید بظهور ظاهر عالم در خلق و زمان و کون باستعداد بعد

آن حضرت آن امر اول در و هویداست و ظاهر ناس میان در حال رسول حضرت

ایشان اصحاب و عصر آن علمای که ضالل و کفر اهل مقدار چه شنیدید که بود

خارها و خاشاکها مقدار چه آوردند وارد طینت ساذج و فطرت جوهر آن بر باشند

بظنون اشخاص آن که است معلوم این و میریختند حضرت آن عبور محل بر که

زیرا میدانستند خود رستگاری سبب را ازلی هیکل بآن اذیت خود شیطانیه خبیثئ

نضر و اشرف بن کعب و راهب ابوعامر و ابی عبدالله بمثل عصر علمای جمیع که

و دادند افترا و بجنون نسبت و نمودند تکذیب را حضرت آن جمیع حارث بن

یحمله او القلم علیه یتحرک او المداد به یجری ان من بالله نعوذ که نسبتهائی

این و شد حضرت بآن نسبت مردم ایذای سبب که بود نسبتها این بلی األلواح

اهل از و نمایند طرد و رد را کسی اگر وقت علمای که است واضح و معلوم

شد دیده و آمد بنده این سر بر چنانچه میآید نفس آن سر بر چه ندانند ایماننسبتها فرقان در و اوذیت ما بمثل نبی اوذی ما فرمود حضرت آن که اینست

لعلکم الیه فارجعوا است مذکور همه نمودند حضرت بآن که اذیتها و دادند که

آن با احدی که شد سخت حضرت آن بر قسمی حتی تطلعون األمر بمواقع

حضرت آن خدمت که نفسی هر و نمینمود معاشرت چندی او اصحاب و حضرت

مینمودند وارد باو را اذیت کمال میرسیدزنده تا کنی باز بصیرت چشم اگر که مینمایم ذکر آیه یک موقع این در

که شد نازل وقتی در آیه آن و نمائی ندبه و نوحه حضرت آن مظلومی بر هستی

از جبرئیل بود دلتنگ و افسرده بغایت ناس اعراض و بالیا شدت از حضرت آن

اعراضهم علیک کبر کان ان و نمود تالوت آیه این و شد نازل قرب المنتهای سدرة

اینست آن ترجمه که السمآء فی سلما او األرض فی نفقا تبتغی ان استطعت فان

و منافقین ادبار تو بر است سخت و معرضین اعراض تو بر است بزرگ اگر که

نردبانی یا ارض زیر در نقبی کن طلب میتوانی و مستطیعی اگر پس ایشان ایذای

مگر نمیدارند بر تو از دست و نیست چاره که اینست بیان تلویح که آسمان بسوی

نمائی فرار بآسمان یا و شوی پنهان زمین زیر در آنکهتعظیم حضرت آن باسم سالطین از قدر چه که نما مشاهده امروز حال و

حضرت بآن بنسبت و ساکنند او ظل در که آن اهل و بالد از قدر چه‌ و مینمایند

و تعظیم بکمال را مبارک اسم این گلدسته‌ها و منابر بر چنانچه دارند افتخار

قمیص و نشده‌اند داخل حضرت آن ظل در که هم سالطینی و مینمایند ذکر تکریم

و مقر عنایت شمس آن عظمت و ببزرگی هم ایشان ننموده‌اند تجدید را کفر

برای از است البد این و میکنی مشاهده که ظاهره سلطنت اینست معترفند

ثابت و ظاهر حقیقی بموطن ایشان عروج از بعد یا و حیات در یا که انبیا جمیع

لم‌یزل است مقصود که سلطنت آن ولیکن میگردد مالحظه الیوم چنانچه میشود

آن و نیابد انفکاک آنی و است ایشان با همیشه و ایشانست حول طائف ال‌یزال و

را األرض و السموات فی من کل نموده احاطه که است باطنیه سلطنتکه نشنیدی آیا شد ظاهر احدیه شمس آن از که آنست سلطنت جمله از و

و فرمود فصل کافر و مؤمن و شقی و سعید و ظلمت و نور میانه چگونه آیه بیک

غیره و کتاب و حساب و نشر و حشر از شنیدی که قیامت دالالت و اشارات جمیع

منزله آیه آن همچنین و آمد شهود بعرصه و شد هویدا آیه یک همان بتنزیل کل

و اطعنا و سمعنا ربنا گفتند استماع حین در که انفسی یعنی ابرار برای بود رحمت

سیف و عصینا و سمعنا گفتند استماع از بعد که آنهائی یعنی فجار برای شد نقمت

اقرار که آنهائی دیده‌اید چنانچه پسر از پدر و کافر از مؤمن فصل برای بود الله

از که پدرها چه برآمدند هم مال و جان صدد در نمودند انکار که آنهائی با نمودند

و حاد چنان و جستند احتراز معشوقها از که عاشقها چه و نمودند اعراض پسرها

جهت یک از و نمود قطع هم از را نسبتها همه که بدیع سیف این بود برنده

که ناس از جمعی که شد مالحظه آنکه مثل نمود وصل چگونه فرمائید مالحظه

باین ایمان بسبب بود کاشته ایشان مابین عدوان و کینه تخم نفس شیطان سالها

کذلک شده‌اند ظاهر صلب یک از گویا که شدند موافق و متحد چنان منیع بدیع امر

الفضل کوثر من کانوا و بآیاته آمنوا و الیه انقطعوا الذینهم قلوب بین الله یؤلف

مختلف و العقاید مختلف مردم از قدر چه‌ آنکه دیگر و الشاربین من العز بأیادی

معنوی قدس بهارستان و الهی رضوان نسیم این از که المزاج مختلف و المذهب

نوشیدند تفرید کأس از و پوشیدند توحید جدید قمیصو میخورند محل یک از میش و گرگ فرموده که مشهور حدیث معنی اینست

هنوز سابقه امم بمثل فرمائید جهال این معرفت بعدم نظر حال و میآشامند

گویا ناس رتبه اینست میشوند مجتمع خوان یک بر حیوانات این کی که منتظرند

همه از نگذاشته‌اند قدم عدل سبیل در هرگز و ننوشیده‌اند انصاف جام از هرگز

فی نزل ما فنعم مینماید احداث عالم در حسنی چه وقوعش امر این گذشته

بها یبصرون ال اعین لهم و بها یفقهون ال قلوب لهم شأنهممشیت سماء از منزله آیه یک همین بتنزیل فرمائید مالحظه آنکه دیگر و

او حسنات جست اقبال و نمود اقرار کس هر که شد کشیده خالیق حساب چگونه

فی یصدق کذلک آمد مغفور و شد معفو او خطایای جمیع و نمود زیادتی سیئات بر

آفاق فی انتم لو بالحسنات السیئات الله یبدل کذلک و الحساب سریع بأنه شأنه

برداشت نصیب حب جام از کس هر همچنین و تتفرسون الحکمة انفس و العلم

و یافت ایمانیه ابدیهٴ باقیه حیات ابدیه رحمت غمام و سرمدیه فیوضات بحر از

در که حیات و موت از مقصود و شد مبتال دائمی بموت ننمود قبول که نفسی هر

که است معنی این ادراک عدم از و ایمانیست حیات و موت است مذکور کتب

جمال و نشدند مهتدی هدایت بشمس و نمودند اعتراض ظهور هر در ناس عامه

نگشتند مقتدی را ازلیمردم بر شد مشتعل احمدیه مشکاة در محمدی سراج که وقتی چنانچه

و شد مرتفع مخالفت اعالم که بود این فرمود موت و حیات و حشر و بعث حکم

لئن و داده خبر األمین روح مشرکین زبان از چنانچه گشت مفتوح استهزاء ابواب

مبین سحر اال هذا ان کفروا الذین لیقولن الموت بعد من مبعوثون انکم قلت

از بعد شده‌اید مبعوث شما که مشرکین باین بگوئی اگر که اینست آن مضمون

مگر این نیست او آیات و بخدا شده‌اند کافر که آنهائی میگویند هرآینه مردن

قولهم فعجب تعجب ان و میفرماید دیگر جای در و هویدا و آشکار و ظاهر سحری

عجب اگر میفرماید اینست آن ترجمه که جدید خلق لفی ئنا أ ترابا کنا ئذا أ

از و بودیم تراب ما آیا میگویند که معرضان و کافران قول عجبست پس میداری

قهرا دیگر مقام در که اینست مبعوث‌شدگان مائیم آیا که میگفتند استهزاء روی

آن مضمون جدید خلق من لبس فی هم بل األول بالخلق فعیینا أ میفرماید لهم

و شک در مشرکین این بلکه اول خلق از شدیم مانده و عاجز ما آیا که است این

جدید خلق از هستند شبههاز و ننمودند ادراک را الهیه کلمات معانی چون ظاهر اهل و تفسیر علمای و

سر بر که اذا نمودند استدالل نحو بقاعدهٴ لهذا ماندند محتجب اصلی مقصود

نازل اذا کلمه که کلماتی در بعد و میشود افاده مستقبل معنی درآید ماضی

و الوعید یوم ذلک الصور فی نفخ و میفرماید اینکه مثل ماندند متحیر نگشته

در شد دمیده است این آن ظاهر معنی که شهید و سائق معها نفس کل جآءت

و حساب برای نفسی هر آمد و بود بعید بسیار بنظرها که وعید یوم آنست و صور

یا و گرفتند مقدر را اذا کلمه یا مواقع این مثل در و گواه و راننده اوست با

شد ادا ماضی بفعل لهذا الوقوعست محقق قیامت چون اینکه بر شدند مستدل

محمدیه نفخه تمیزند و ادراک بی قدر چه فرمائید مالحظه است گذشته گویا که

را خود الهی نقره این افاضه از و نمیکنند ادراک میفرماید صریحی باین که را

اینکه با میشوند اوست عباد از یکی که اسرافیل صور منتظر و مینمایند محروم

الذی تستبدلون أ قل شده حضرت آن خود ببیان او امثال و اسرافیل وجود تحقق

اخسرین سوء قوم کنتم و حق بغیر استبدلتم ما فبئس لکم خیر هوو شد دمیده ممکنات همهٴ بر که محمدیست صور صور از مقصود بلکه

بودند مرده اجساد قبور در که غافلین و الهی امر بر بود حضرت آن قیام قیامت

اینست نمود زنده بدیعه تازه بحیات و فرمود مخلع ایمانیه جدیده بخلعت را همه

و جنت و حشر و بعث اسرار از رمزی که فرمود اراده احدیه جمال آن که وقتی

و رؤوسهم الیک فسینغضون آورد آیه این وحی جبرئیل فرماید اظهار قیامت و نار

وادی گمراهان این است زود یعنی قریبا یکون ان عسی قل هو متی یقولون

خواهد زمان چه میگویند و میدهند حرکت استهزاء روی از را خود سرهای ضاللت

یک همین تلویح باشد نزدیک اینکه شاید که بگو جواب در تو شد ظاهر امور این

نمایند مالحظه دقیق بنظر اگر کافیست را مردم آیهآن بقیام قیامت اینکه با بودند دور حق سبل از قوم آن قدر چه‌ سبحان‌الله

مع‌ذلک بود نموده احاطه را ارض همهٴ او انوار و عالمات و بود قائم حضرت

باطل عاطل بافکار عصر علمای که بتماثیلی بودند معتکف و مینمودند سخریه

بلی گشته‌اند غافل سبحانیه رحمت امطار و ربانیه عنایت شمس از و جسته‌اند

گریز در جهانتاب آفتاب تجلی از خفاش و محرومست ازل قدس روائح از جعلعیسی چنانچه بوده حق مظاهر ظهور حین در اعصار همه در مطلب این و

یولد لم من میفرماید دیگر مقام در و اخری مرة تولدوا بأن لکم بد ال میفرماید

و هو جسد الجسد من المولود الله ملکوت یدخل ان یقدر ال الروح و المآء من

از است نشده زنده که نفسی اینست آن ترجمه که روح هو الروح من المولود

ربانی ملکوت در دخول و ورود قابل عیسوی قدسی روح و الهی معرفت ماء

شده متولد و جسد اوست پس یافت تولد و شد ظاهر جسد از چه هر زیرا نیست

از که عبادی هر آنکه معنی خالصه روح اوست پس باشد عیسوی نفس که روح از

و حیات حکم آنها بر شدند زنده و متولد ظهور هر در قدسیه مظاهر نفخه و روح

و موت که آن غیر حکم آن من‌دون و میشود الهیه محبت جنت در ورود و بعث

و الواح و کتب جمیع در و میشود است الهی غضب و کفر نار در ورود و غفلت

القدس روح بفیض و نچشیده‌اند معارف لطیف جامهای از که مردمی صحائف

سمع و قلب و بصر عدم و نار و موت حکم آنها بر نشده فائز ایشان قلوب وقت

بها یفقهون ال قلوب لهم شده ذکر قبل از چنانچه شدهعیسی اصحاب از یکی روزی که است مسطور انجیل در دیگر مقام در و

برود که خواست اجازه و داشت معروض حضرت خدمت او و نمود وفات والدش

لیدفنوه الموتی دع فرمود انقطاع جوهر آن شود راجع نموده کفن و دفن را او و

مرده‌ها کنند دفن تا را مرده‌ها واگذار یعنی الموتیبود بیتی را یکی آمدند امیر حضرت خدمت کوفه اهل از نفر دو همچنین و

باطالع که بودند داده آن بر قرار و بود مشتری دیگری و داشت آن بیع اراده که

بکاتب الهی امر مظهر آن گردد مسطور قباله و یابد وقوع مبایعه این حضرت آن

الی حد اربعة بحدود محدودا بیتا میت عن میت اشتری قد بنویس که فرمودند

حال النار الی اما و الجنة الی اما حد و الصراط الی حد و اللحد الی حد و القبر

آن بمحبت غفلت قبر از و بودند شده زنده علوی حیات صور از نفر دو این اگر

نمیشد ایشان بر موت اطالق البته بودند گشته مبعوث حضرتو انبیا مقصود حقیقی حشر و بعث و حیات جز عصر و عهد هیچ در هرگز و

جمیع کشف حضرت آن بیان همین در شود تعقل قدری اگر نیست و نبوده اولیا

چه ولیکن بود چه نار و جنت و صراط و قبر و لحد از مقصود که میشود امور

اگر خالصه مدفونند هوی قبر در و محجوب نفس لحد در ناس جمیع که چاره

قلب حیات حقیقی حیات که میدانید شوید مرزوق الهی معرفت زالل از قدری

ولیکن شریکند حیوانات و ناس همهٴ جسد حیات در که زیرا جسد حیات نه است

از و شاربند ایمان بحر از که منیره افئده بصاحبان است مخصوص حیات این

نیاید پی از فنا را بقا این و نباشد عقب از موت را حیات این و مرزوق ایقان ثمره

جسدی ظاهره حیات مقصود اگر الدارین فی حی المؤمن فرموده‌اند چنانچه

مینماید اخذ را آن موت میشود مشاهده که باشداین بر است مدل شده ثبت و مذکور کتب همهٴ در که دیگر بیانات همچنین و

الشهدآء سید حمزه حق در که مبارکه آیهٴ همچنین و متعالی کلمه و عالی مطلب

کان من و أ میفرماید که الئح است حجتی و واضح برهانیست شد نازل ابوجهل و

لیس الظلمات فی مثله کمن الناس فی به یمشی نورا له جعلنا و فأحییناه میتا

مقدس بردای حمزه که شد نازل مشیت سماء از وقتی در آیه این و منها بخارج

مصدر از بود راسخ و ثابت اعراض و کفر در ابوجهل و بود شده متردی ایمان

شد حمزه باره در موت از بعد حیات حکم عظمی ربوبیت مکمن و کبری الوهیت

و شد مشتعل مشرکین قلوب در کفر نائرهٴ که بود این ابوجهل حق در خالف بر و

کی و مرد زمان چه حمزه که برآوردند فریاد چنانچه آمد بحرکت اعراض هوای

را شریفه بیانات این چون و گشت عرضه او بر حیات این وقت چه و شد زنده

آنها بر معانی کوثر از رشحی تا نجستند تمسک هم ذکر باهل و نمینمودند ادراک

یافت جریان عالم در فسادها نوع این لهذا فرمایند مبذولادانی و اعالی از ناس جمیع معانی شمس وجود با که می‌‌بینی الیوم چنانچه

مشکله مسائل متصل و جسته‌اند شیطانی مظاهر و ظلمانی بجعلهای تمسک

جواب چیزی عرفان بعدم نظر ایشان و میشوند مستفسر ایشان از را خود

که است واضح و معلوم این و نرساند ایشان ظاهره اسباب بر ضرری که میگویند

قدم معنوی ریاحین برضوان و نبرده بقا مشک نسیم از قسمتی خود جعل

لم‌یزل رساند دیگران بمشام عطر رائحه میتواند چگونه این وجود با نگذاشته

و الیه اقبلوا الذینهم اال الله بآثار یفوز لن و بود خواهد و بوده این عباد این شأن

علی العزة قلم من الیوم حکم الله اثبت کذلک و الشیطان مظاهر عن اعرضوا

ظاهر در تفکر و شوید بیانات باین ملتفت اگر مکنونا العز سرادق خلف کان لوح

و عباد میان شده سدی الیوم که را مشکله مسائل جمیع بفرمائید آن باطن و

انشآءالله داشت نخواهی بسؤال احتیاج دیگر شوی عارف التناد یوم معرفت

مقصود حرم از و برنگردید محروم و لب‌تشنه الهی بحر شاطی از که امیدواریم

کند چه شما مجاهده و همت تا دیگر نشوید راجع بی‌بهره الیزالیبود السالطین سلطان آن سلطنت اثبات واضحه بیانات این از مقصود باری

و غلبه و تصرف اینهمه بیان و حرف بیک که سلطنت این که دهید انصاف حال

اعانت از بعد که سالطین این سلطنت یا است اعظم و اکبر باشد داشته هیمنه

ولیکن مینمایند تمکین ظاهر بحسب مردم صباحی چند را ایشان فقرا و رعایا

حیات و نموده مسخر را عالم بحرفی سلطنت این و مدبرند و معرض همه بقلب

نسبت ذکر میتوان چه األرباب رب و للتراب ما فرموده افاضه وجود و بخشیده

خوب اگر و او سلطنت قدس ساحت از است منقطع نسبتها همهٴ که نمود

موجودات و مخلوقات همهٴ بر مینمایند سلطنت او درگه خدام شود مالحظه

میشود و شده ظاهر چنانچه

ناس قابلیت و باستعداد نظر که باطنی سلطنت از معنی یک اینست باری

مظلوم این که سلطنتهاست محمود طلعت و وجود نقطهٴ آن برای از و شد ذکر

یصف عما الله فسبحان‌ نه آن ادراک الیق خلق و نیست رتبه آن اظهار بر قادر

یذکرون هم عما تعالی و سلطنته فی العبادو غلبه و ظاهر حکم سلطنت از مقصود اگر که جناب آن از مینمائیم سؤالی

گردند منقاد و مطیع بظاهر و شوند مقهور ناس همهٴ که باشد ملکی ظاهر اقتدار

رب حق در پس شوند منکوب و مخذول دشمنان و معزز و مستریح دوستان تا

این معترفند او شوکت و بعظمت جمیع و اوست باسم سلطنت مسلما که العزة

تصرف در ارض اکثر که مینمائی مشاهده چنانچه نمیآید صادق سلطنت از نوع

و معرض و کافر همه و مینمایند حرکت او رضای خالف بر جمیع و اوست دشمنان

او دوستان و نموده نهی را آنچه فاعلند و مقبل و فرموده امر بآن آنچه از مدبرند

الشمس من اظهر اینها همه چنانچه مقهورند و مبتال دشمنان دست در همیشه

واضحستاو اولیای و حق نزد ظاهره سلطنت هرگز که طالب سائل ای بدان پس

غلبه و قدرت قدرت و غلبه از مقصود اگر آنکه دیگر و بود نخواهد و نبوده معتبر

جندنا ان و میفرماید آنکه مثل میشود سخت جناب آن بر بسیار کار باشد ظاهری

یأبی و بأفواههم الله نور یطفئوا ان یریدون دیگرمیفرماید مقام در و الغالبون لهم

اینکه مثل شیء کل فوق الغالب هو دیگر و الکافرون کره ولو نوره یتم ان اال الله

است مطلب این بر صریح فرقان از اکثریایشان برای مفری میگویند رعاع همج این که باشد این مقصود اگر و

که زیرا نمایند را ازلیه اشارات و قدسیه کلمات این جمیع انکار مگر نمیماند

آن و باشد الله الی اقرب که نبوده ارض در اعلی علی بن حسین از جندی

وجود با الملک فی مثله یکن لم لواله نداشت شبهی و مثلی ارض روی بر حضرت

الظالمین القوم علی الله لعنة اال شد واقع چه که شنیدید اینجنود و خدا اولیای حق در هیچ آیه این کنید تفسیر ظاهر حسب بر اگر حال

و الئح شمس مثل جندیتش که حضرت آن که چه نمیآید صادق ظاهر حسب بر او

را شهادت کأس طف ارض در مظلومیت و مغلوبیت نهایت در واضحست

الله نور یطفئوا ان یریدون میفرماید که مبارکه آیه در همچنین و نوشیدند

تفسیر ملکی ظاهر بر اگر الکافرون کره ولو نوره یتم ان اال الله یأبی و بأفواههم

نمودند اطفا ظاهر حسب بر را الهی انوار همیشه که زیرا نیاید موافق هرگز شود

در منع و میشود ظاهر کجا از غلبه مع‌ذلک کردند خاموش را صمدانی سراجهای و

مالحظه چنانچه دارد معنی چه نوره یتم ان اال الله یأبی و میفرماید که شریفه آیه

راحتی شربت و نیاسودند امنی محل در مشرکین دست از انوار جمیع شد

وجود جواهر آن بر نفسی هر که بود بقسمی انوار این مظلومیت و نیاشامیدند

مع‌ذلک نمودند ادراک و احصا را همه چنانچه مینمود اراده را آنچه میآورد وارد

صمدانی عز آیات و الهی کلمات این بیان و معانی عهده از مردم این چگونه

برمیآیندو قدرت و غلبه از مقصود بلکه نمودند ادراک که نچنانست مقصود باری

آن دم ترشحات غلبه فرمائید مالحظه مثال است دیگر امری و دیگر مقامی احاطه

و غلبه چگونه تراب دم آن غلبه و بشرافت و نموده ترشح تراب بر که را حضرت

بذره‌ئی‌ استشفا برای نفسی هر چنانچه فرموده ناس ارواح و اجساد در تصرف

تراب آن از قدری مال حفظ برای که وجود هر و یافت شفا شد مرزوق آن از

مالش جمیع داشت نگاه بیت در راسخه ثابته معرفت و کامل بیقین را مقدس

ذکر را باطنیه تأثیرات اگر و ظاهر در است آن تأثیرات مراتب این و ماند محفوظ

خارج بالمره خدا دین از و دانسته األرباب رب را تراب گفت خواهند البته نمایم

گشتهاحدی و شد شهید حضرت آن ذلت بنهایت اینکه با نما مالحظه همچنین و

مع‌ذلک نماید کفن و دهد غسل یا و نماید نصرت ظاهر در را حضرت آن که نبود

برای مینمایند رحال شد که مردم از قدر چه‌ بالد اکناف و اطراف از چگونه حال

و الهی قدرت و غلبه اینست بمالند آستان آن بر سر که ارض آن در حضور

ربانی عظمت و شوکتچه و شده واقع حضرت آن شهادت از بعد امور این که ننمائی تصور همچه و

بحیات است حی همیشه حضرت آن که زیرا است مترتب حضرت آن برای ثمری

در وجود جواهر این و ساکن وصل ارتفاع سدره و قرب امتناع رفرف در و الهی

دوست راه در را همه روح و نفس و مال و جان یعنی قائمند کل انفاق مقام

عاشقان نیست مقام این از احب نزدشان رتبه‌ئی هیچ و مینمایند و نموده انفاق

نجویند منظوری محبوب لقای جز و ندارند مطلبی معشوق رضای جز

البته نمایم ذکر را آن ثمرهای و شهادت اسرار از رشحی بخواهم اگر دیگر

و بوزد رحمتی نسیم که امیدواریم انشآء‌الله نرساند بانتها و نکند کفایت الواح این

و پی‌بریم ربانی حکمت باسرار تا پوشد جدید خلعت الهی ربیع از وجود شجره

به که نگشت مشهود نفسی حال تا گردیم بی‌نیاز شیء کل عرفان از او بعنایت

الهی قضای بعد تا نیستند معروف هیچ که قلیل معدودی مگر آید فائز مقام این

بدایع من لکم نذکر کذلک شود ظاهر چه امضا سرادق خلف از و نماید اقتضا چه

من و تصلون العلم بمواقع لعلکم الفردوس نغمات من علیکم نلقی و الله امر

بر اگرچه عظمت شموس این که دانست باید بیقین پس ترزقون العلم ثمرات

موجود نزدشان فلسی اگر و ساکنند اعظم عرش بر باشند جالس تراب نقطه

یمین بر مبتالیند دشمنان دست در که حینی در و طائرند غنا رفرف بر نباشد

و جالس صمدانی عزت عرش بر ظاهره ذلت کمال در و ساکن غلبه و قدرت

قائم اقتدار و سلطنت کرسی بر ظاهری عجز نهایت در و متکیروح بنغمات و شدند جالس کرسی بر روزی مریم بن عیسی که است این

ارض گیاه از من غذای مردم ای اینست آن مضمون که فرمودند بیاناتی القدس

در من سراج و است زمین سطح من فراش و مینمایم جوع سد بآن که است

بر غنی‌‌تر من از کیست و است من پاهای من مرکوب و است ماه روشنی شبها

صد‌هزار و است فقر این حول طائف غنا صد‌هزار که بخدا قسم زمین روی

عالم از شوی فائز معانی این بحر از برشحی اگر ذلت این طالب عزت ملکوت

بازی جان بهاج سراج حول در نار طیر چون و درگذری هستی و ملکدر اصحاب از شخصی روزی که شده ذکر صادق حضرت از این مثل و

غنی تو که فرمودند الیزالی جمال آن نمود فقر از شکایت حضرت آن خدمت

که شد متحیر منیر طلعت بیان از فقیر آن آشامیده‌ئی غنا شراب از و هستی

نداری را ما محبت آیا فرمود حضرت آن محتاجم بفلسی که هستم غنی چگونه

مینمائی مبایعه را این دینار هزار به آیا فرمود الله رسول ابن یا بلی نمود عرض

که نفسی آیا فرمودند حضرت نمیدهم آنست در آنچه و دنیا بجمیع نمود عرض

است فقیر چگونه ندهد بعالم را او که باشد او نزد چیزی چنیناین نزد که آن مادون و قدرت و سلطنت و عزت و ذلت و غنا و فقر این و

الناس ایها یا میفرماید چنانچه نیست مذکور ساحت آن در است معتبر رعاع همج

و است ماسوی از غنای غنا از مقصود پس الغنی هو الله و الله الی الفقرآء انتم

بالله فقر فقر ازآن که خواستند و نمودند احاطه یهود را مریم بن عیسی روزی آنکه دیگر و

آن کفر بر حکم تا نمودند پیغمبری و مسیحی ادعای اینکه بر فرماید اقرار حضرت

در را معانی سماء خورشید آن آنکه تا سازند جاری او بر قتل حد و نمایند حضرت

علما جمیع و نمودند حاضر بود عصر آن علمای اعظم که قیافا و فیالطس مجلس

آن اذیت و استهزاء و تماشا برای کثیری جمع و همرساندند حضور محضر آن در

اقرار شاید که نمودند استفسار حضرت آن از چه هر و شدند مجتمع حضرت

ملعونی آنکه تا نشدند جواب متعرض هیچ و فرمودند سکوت حضرت بشنوند

که نگفتی تو آیا که را حضرت آن داد قسم و حضرت آن مقابل در آمد و برخاست

سبت یوم مخرب منم و کتاب صاحب منم و الملوک ملک منم و الله مسیح منم

جلس قد االنسان ابن بأن تری اما فرمودند نموده بلند را مبارک رأس حضرت آن

و قدرت یمین بر جالس انسان پسر که نمی‌بینی آیا یعنی القوة و القدرة یمین عن

حضرت آن نزد قدرت اسباب هیچ ظاهر حسب بر آنکه حال و است الهی قوت

و السموات فی من کل بود نموده احاطه که باطنیه قدرت مگر نبود موجود

و آمد وارد چه حضرت آن بر قول این از بعد که نمایم ذکر چه دیگر را األرض

که افتادند حضرت آن قتل و ایذا صدد در چنان باألخره نمودند سلوک باو چگونه

نمود فرار چهارم بفلکاز یکی بر حضرت آن دیگر روزی که است مذکور لوقا انجیل در همچنین و

را حضرت آن چون افتاده سریر بر و بود شده مبتال فلج بمرض که گذشت یهود

عن قم فرمودند حضرت آن و نمود استغاثه و را حضرت آن شناخت بقرائن دید

اعتراض داشتند حضور مکان آن در که یهود چند خطایاک مغفورة فانک سریرک

قال و الیهم المسیح فالتفت الله اال الخطایا یغفر ان ألحد یمکن هل که نمودند

لتعلموا خطایاک مغفورة له اقول ام سریرک فاحمل قم له اقول ان اسهل ایما

بفارسی آن ترجمه که الخطایا لمغفرة األرض علی سلطانا االنسان البن بأن

که بدرستی برخیز که فرمودند مسکین عاجز بآن حضرت آن چون اینست

غالب پروردگار جز آیا که نمودند اعتراض یهود از جمعی شد آمرزیده تو معاصی

فرمودند شده بایشان ملتفت حضرت آن هست عباد غفران بر قادر کسی قادر

یا و برو و برخیز فالج عاجز باین بگویم اینکه از شما نزد است اسهل کدام آیا که

انسان پسر برای از که بدانید آنکه تا تو گناهان است آمرزیده بگویم آنکه

اقتدار و حقیقی سلطنت اینست مذنبان ذنوب آمرزش برای ارض در سلطانیست

مقصود جا همه و مقام همه از میشود ذکر مکرر که تفاصیل این همه الهی اولیای

بعضی از شاید که شوید مطلع الهی اصفیای کلمات تلویحات بر که اینست

نشود مضطرب قلب و نلغزد قدم عباراتریاض از رضا نسیم لعل که گذاریم قدم الیقین حق صراط در یقین بقدم و

معانی بر شوی عارف و رساند جاودانی بملکوت را فانیان این و بوزد الهی قبول

محقق جناب آن بر آنکه دیگر و یافته ذکر آیات و اخبار در که آن امثال و سلطنت

محمدی جمال بر و جسته‌اند تمسک بآن نصاری و یهود که را آنچه بوده معلوم و

بر و نموده تشبث بهمان فرقان اصحاب زمان این در بعینه مینمودند اعتراض

را بی‌خردان این مینمایند اعتراض فداه األمر ملکوت فی من روح بیان نقطه

من نزل ما فنعم نیستند شاعر و میگویند الیوم را یهودان حرف که فرما مشاهده

یعمهون سکرتهم لفی انهم لعمرک و یلعبون خوضهم فی ذرهم شأنهم فی قبلمشرق معانی و علم افق از را محمدی شمس هویه ساذج و ازلی غیب چون

نشود مبعوث نبی موسی از بعد که بود آن یهود علمای اعتراضات جمله از فرمود

را او مذهب و ملت ترویج و شود ظاهر باید که است مذکور کتاب در طلعتی بلی

از که اینست نماید احاطه را ارض همه تورات در مذکوره شریعت شریعه تا نماید

ید الیهود قالت و میفرماید احدیت سلطان ضاللت و بعد وادی ماندگان آن لسان

که اینست آن ترجمه مبسوطتان یداه بل قالوا بما لعنوا و ایدیهم غلت مغلولة الله

شدند ملعون و ایشان خود دستهای باد بسته شده بسته خدا دست یهودان گفتند

الله ید است مهیمن و باز همیشه الهی قدرت دستهای بلکه بستند افترا بآنچه

ایدیهم فوقبر ولیکن نموده‌اند ذکر مختلف تفسیر علمای را آیه این نزول شرح اگرچه

سلطان که نمودند خیال یهود است نچنین میفرماید که شوید ناظر مقصود

دستهایش دیگر و بخشید پیغمبری خلعت و نمود خلق را موسوی طلعت حقیقی

قول این ملتفت موسی از بعد رسولی ارسال بر نیست قادر و شد بسته و مغلول

این جمیع الیوم و است دور دانش و علم شریعه از قدر چه که شوید بی‌معنی

را آیه این که میگذرد بیش سال هزار و مشغولند مزخرفات این بامثال مردم

و نشدند ملتفت و مینمایند اعتراض یشعر ال حیث من یهود بر و مینمایند تالوت

معتقدند بآن یهود که را آنچه میگویند جهرا و سرا خود باینکه ننمودند ادراک

الهی رحمت ابواب و شده منتهی ظهورات جمیع میگویند که شنیده‌اید چنانچه

قدم بحر از و نمیشود طالع شمسی معنوی قدس مشارق از دیگر گشته مسدود

اینست نیاید مشهود هیکلی ربانی غیب خیام از و نگردد ظاهر امواجی صمدانی

ادراکی و عقلی بهیچ که منبسطه رحمت و کلیه فیض رعاع همج این ادراک

همت و بسته ظلم کمر جوانب و اطراف از و دانسته جایز نیست جایز آن انقطاع

زجاج اینکه از غافل و نمایند مخمود ظنون ملح بماء را سدره نار که گماشته‌اند

کافیست ذلت همین و میدارد محفوظ خود حفظ حصن در را احدیت سراج قدرت

محجوب امر جوهر و لطیفه از و ماندند محروم مقصود اصل از که را گروه این

عرفان و الله لقآء شده مقدر عباد برای که الهی فیض منتها آنکه ألجل گشتند

برای است قدم فیاض فیض نهایت این و شده‌اند داده وعده بآن کل که اوست

مرزوق بآن عباد این از هیچیک که او خلق برای است مطلق فضل کمال و او عباد

که منزله آیات از قدر چه اینکه با و نگشتند مشرف کبری شرافت باین و نشدند

خود بهوای و نموده‌اند انکار مع‌ذلک است کبیر امر و عظیم مطلب باین صریح

من یئسوا اولئک لقائه و الله بآیات کفروا الذین و میفرماید چنانچه کرده‌اند تفسیر

ربهم مالقوا انهم یظنون الذین میفرماید همچنین و الیم عذاب لهم واولئک رحمتی

فئة من کم الله مالقوا انهم یظنون الذین قال دیگر مقام در و راجعون الیه انهم و

عمال فلیعمل ربه لقآء یرجو کان فمن دیگر مقامی در و کثیرة فئة غلبت قلیلة

توقنون ربکم بلقآء لعلکم اآلیات یفصل األمر یدبر دیگر مقامی در و صالحاسماوی کتب در آن از محکمتر حکمی که را لقا بر مدله آیات این جمیع

خود ابهی ارجمند مرتبه و اعلی بلند رتبه این از و نموده‌اند انکار نگشته ملحوظ

در است الله تجلی لقا از مقصود که نموده‌اند ذکر بعضی و ساخته‌اند محروم را

موجود اشیاء همهٴ در این است مقصود عام تجلی گویند اگر آنکه حال و قیامت

سلطان آن تجلی مظهر و محل اشیاء همهٴ که شد ثابت قبل از چنانچه است

الئحست و موجود موجودات مرایای در مجلی شمس اشراق آثار و هستند حقیقی

شیء هیچ که مینماید مالحظه شود مفتوح الهی معنوی بصر را انسان اگر بلکه

را مخلوقات و ممکنات همه چنانچه نه موجود حقیقی پادشاه تجلی بی‌ظهور

الهی رضوان ابواب و معنوی نور آن بروز و ظهور از حاکیند که مینمائید مالحظه

مداین در طالبین ورود برای گشته مفتوح اشیاء همه در که میفرمائید مشاهده را

حدیقه‌ئی‌‌ هر در و قدرت و علم حدائق در واصلین دخول و حکمت و معرفت

تلطیف و تزیین نهایت در کلمات غرفه‌های در که آید مالحظه معانی عروس

من ان و است مشعر و مدل روحانی مطلب این بر فرقانی آیات اکثر و جالسند

گواهیست کتابا احصیناه شیء کل و ناطق شاهدیست بحمده یسبح اال شیء

بلقاء ناس جمیع پس باشد تجلیات این لقاء الله لقآء از مقصود اگر حال صادق

چرا بقیامت تخصیص دیگر مشرفند بیمثال سلطان آن الیزال طلعتحضرت در ذاتست عین در اگر آنهم است خاص تجلی مقصود گویند اگر و

بر نموده‌اند اقدس بفیض تعبیر را مقام این صوفیه از جمعی چنانچه ازال علم

آنکه ألجل نیاید صادق مقام این در نفسی برای لقا صدق رتبه این تصدیق فرض

و مسدود السبیل نشود فائز بآن احدی و است محقق ذات غیب در رتبه این

محدودین بعقول رسد چه تا ننماید طیران مقام باین مقربین افئده مردود الطلب

محتجبین وعالم در مسلما این شده مقدس بفیض معبر که ثانیست تجلی گویند اگر و

و بانبیا مختص مقام این و بدعیه بروز و اولیه ظهور عالم در یعنی است خلق

چنانچه نگشته موجود وجود عوالم در ایشان از اکبر و اعظم که چه اوست اولیای

و ازلیه صفات جمیع مظاهر و محال ایشانند و مذعنند و مقر مطلب این بر جمیع

راجع بایشان آنچه جمیع و مینمایند حکایت تمام که مرایائی ایشانند و الهیه اسماء

حاصل باو وصول و مبدء معرفت و راجع مستور ظاهر بحضرت فی‌ا‌لحقیقه است

از پس حقیقت شمس از مشرقه کینونات این وصول و بمعرفت مگر نمیشود

از و الله علم علمشان از و میشود حاصل الله لقآء مقدسه انوار این لقاء

مجرده جواهر این باطنیت و ظاهریت و آخریت و اولیت از و الله وجه‌ وجهشان

و الباطن و الظاهر و اآلخر و األول هو بأنه حقیقت شمس آن برای از میشود ثابت

مضیئه انوار باین که نفسی هر لهذا متعالیه صفات و عالیه اسماء سایر همچنین

فائز الله بلقآء او شد فائز و موفق ظهور هر در الئحه مشرقه شموس و ممتنعه

در اال احدی برای نشود میسر لقا این و وارد باقیه ابدیه حیات مدینه در و است

خود کلیه بمظهر است الله نفس‌ قیام که قیامتجمیع و است مذکور و مسطور کتب کل در که قیامت معنی اینست و

یوم این از یومی آیا که فرمائید مالحظه حال یوم بآن شده‌اند داده بشارت

بگذارد دست از را روز چنین انسان که میشود تصور معظم‌تر و بزرگتر و عزیزتر

را خود جریانست در رحمن قبل از نیسان ابر بمثابه که یوم این فیوضات از و

و یوم این از اعظم یومی که شد مدلل دلیل بتمام آنکه از بعد و نماید محروم

از ظانین و متوهمین بحرف انسان که میشود چگونه نه امر این از اعز امری

هیچ که متقنه محکمه دالئل این همهٴ از بعد و گردد مأیوس اکبر فضل چنین

که نشنیده‌اند را مشهور روایت آیا نه مفری را عارفی هیچ و نه گریزی را عاقلی

هل التطفی انوار و هدی ائمهٴ همچنین و القیامة قامت القائم قام اذا میفرماید

در محدثهٴ امورات از مسلما که را الغمام من ظلل فی الله یأتیهم ان اال ینظرون

نموده‌اند تفسیر او ظهور و قائم بحضرت میدانند قیامتمردم این حرفهای از را گوش و نما ادراک را قیامت معنی برادر ای پس

یومی که میدهید شهادت گذاری قدم انقطاع بعوالم قدری اگر فرما پاک مردود

این در عمل یک و نیست متصور قیامت این از اکبر قیامتی و یوم این از اعظم

که زیرا تحدید این از استغفرالله بلکه سنه صد‌هزار اعمال با است مقابل یوم

و قیامت معنی چون رعاع همج این و محدود جزای از یوم این عمل است مقدس

اینکه با ماندند محجوب بالمره او فیض از لهذا ننمودند ادراک را الهی لقای

مشغول همه مع‌ذلک مقامست این معرفت و وصول آن زحمات و علم از مقصود

چشم معلوم و علم جوهر از و نیستند منفک آنی چنانچه شده‌اند ظاهره بعلوم

فیض سحاب از بقطره‌ئی و ننوشیدند الهی علم یم از نمی گویا پوشیده‌اند

نگشتند فائز رحمانیمعرفت و لقا فیض ادراک حق ظهور یوم در کسی اگر فرمائید مالحظه حال

کرده تحصیل سنه هزار اگرچه میشود او بر عالم صدق آیا ننماید را حق مظاهر

معلومست بالبدیهه این و باشد نموده اخذ را ظاهریه محدوده علوم جمیع و باشد

و باشد ندیده علم از حرفی نفسی اگر ولیکن نمیشود او حق در علم تصدیق که

بغایت زیرا محسوبست ربانی علمای از او البته شود فائز کبری شرافت باین

گشته فائز آن منتهای و نهایت و علم قصوایو اسفلکم اعالکم یجعل میفرماید چنانچه است ظهور عالئم از هم رتبه این و

علی‌الذین نمن ان نرید و میفرماید فرقان در همچنین و اعالکم اسفلکم

که شد مشاهده این و الوارثین نجعلهم و ائمة نجعلهم و األرض فی استضعفوا

و شده‌اند ساکن جهل اراضی اسفل در باعراض نظر علما از مقدار چه الیوم

باقبال نظر جهال از مقدار چه و شده محو علما و عالین دفتر از اسامیشان

گشته ثبت قدرت بقلم علم الواح در اسمشان و جستند ارتقا علم افق باعلی

الدلیل طلب گفته‌اند که اینست الکتاب ام عنده و یثبت و یشآء ما الله یمحو کذلک

قل مذموم المعلوم الی الوصول بعد بالعلم االشتغال و قبیح المدلول حصول عند

و الله بسراج‌ یبشرکم و الروح بریة فی یرکض ناری فتی هذا األرض اهل یا

النور حجبات تحت العراق شطر فی القدس افق عن کان الذی باألمر یذکرکم

مشهودا بالستردر و فرمائی طیران فرقان معانی سموات در قدری اگر من دوست ای

بر علوم ابواب از بسیار نمائی تفرج گشته مبسوط آن در که الهی معرفت ارض

الیوم که امور این جمیع اینکه بر نمود یقین خواهید و شود مفتوح جناب آن وجه

فرقان نقطه ظهور در بعینها ازلی بحر شاطی در ورود از مینماید منع را عباد این

بر همچنین و بآن اذعان و شمس بآن اقرار از نموده منع را عصر آن مردم هم

یابی مقر اطمینان و یقین غرف باعلی و شوی مطلع بعثت و رجعت اسرارکعبه از محرومان و بیمثال جمال آن مجاحدان از جمعی روزی اینکه جمله از

حتی لرسول نؤمن ال ان الینا عهد الله ان نمودند عرض استهزاء روی از الیزال

که بما است کرده عهد پروردگار که اینست آن مضمون النار تأکله بقربان یأتینا

یعنی فرماید ظاهر را قابیل و هابیل معجزه آنکه مگر برسولی نیاوریم ایمان

هابیل حکایت در چنانچه بسوزاند را آن و بیاید آسمان از آتشی و کند قربانی

رسل جآءکم قد فرمودند جواب در حضرت آن است مذکور کتب در و شنیده‌اند

اینست آن ترجمه صادقین کنتم ان قتلتموهم فلم قلتم بالذی و بالبینات قبلی من

بینات با پروردگار رسولهای من از پیش شما بسوی آمد فرمودند حضرت آن که

هستید اگر را پروردگار رسل آن کشتید چرا پس میطلبید شما بآنچه و ظاهرات

آن عهد و عصر در که عباد آن ظاهر حسب بر دهید انصاف حال راست‌گویان

بود فاصله سال هزار چند که بودند دیگر انبیای یا آدم عهد در کجا بوده‌اند حضرت

انبیای یا و هابیل قتل نسبت صدق جوهر آن چرا مع‌ذلک زمان آن تا آدم عهد از

یا و کذب نسبت بالله نعوذ اینکه یا نداری چاره فرمودند خود زمان بعباد را دیگر

عصری هر در که بودند اشقیا همان اشقیا آن بگوئی یا بدهی حضرت بآن لغو کالم

نمودند شهید را همه باألخره آنکه تا مینمودند معارضه مرسلین و نبیین باو بوزد رحمن مصر از عرفان خوش نسیم تا فرما تفکر بیان این در درست

چون غافل مردم که بود این رساند عرفان بحدیقه جانان خوش بیان از را جان

مطابق خود بگمان را جواب و نمینمودند ادراک را کامله بالغه بیانات این معانی

میدادند عقل و علم جواهر بآن جنون و علم عدم نسبت لهذا نمی‌یافتند سؤالقبل من کانوا و زمان باهل تعرضا میفرماید دیگر آیه در همچنین و

علی الله فلعنة به کفروا عرفوا ما جآءهم فلما کفروا علی‌الذین یستفتحون

خدا راه در مینمودند قتال و مجاهده کفار با که گروه این بودند میفرماید الکافرین

که کسی آن را ایشان آمد چون پس الله امر نصرت برای مینمودند فتح طلب و

از که فرمائید مالحظه حال کافران بر خدا لعنت پس باو شدند کافر بودند شناخته

در که بودند مردمی همان حضرت آن زمان مردم که میشود مستفاد چنین آیه

مینمودند محاربه و مجادله الله امر ابالغ و شریعت آن ترویج برای قبل انبیای عهد

دیگر و بودند حضرت آن زمان مردم غیر موسی و عیسی عهد مردم آنکه حال و

بود عیسی و تورات صاحب بود موسی بودند شناخته قبل از که را کسی آن آنکه

کسی آن ایشان بسوی آمد چون میفرماید حضرت آن چرا مع‌ذلک انجیل صاحب

آن آنکه حال و شدند کافر باو موسی یا باشد عیسی که بودند شناخته را او که

دیگر مدینه از و باشد محمد که بودند دیگر باسم موسوم بظاهر نظر حضرت

میشود ثابت آیه حکم چگونه مع‌ذلک آمدند دیگر شرع و دیگر بلسان و شدند ظاهر

میگردد ادراک وو شده نازل فرقان خود در صریحی بچه که فرما ادراک را رجوع حکم حال

حضرت آن که میفرمائید اگر میفرمائید چه حال ننموده آن ادراک الیوم تا احدی

هم او اصحاب همچنین و میشود مستفاد آیه از چنانچه بودند قبل انبیای رجعت

قبل عباد رجعت هم مذکوره آیات از چنانچه بود خواهند قبل اصحاب رجعت

قائل است اکبر حجت که کتاب حکم خالف بر کنند انکار اگر و الئحست و واضح

هویه مظاهر ظهور ایام در را حشر و بعث و رجع حکم قسم همین پس شده‌اند

مالحظه رأس بعین منیره صافیه اجساد در را مقدسه ارواح رجوع تا نما ادراک

منزه و پاک رحمانی علم رحمت بآب را ظلمانی نفس و جهل غبارهای و فرمائی

هدایت صبح سبیل نورانی سراج و سبحانی هدایت و یزدانی بقوت شاید که نمائی

گذاری فرق و دهی تمیز ضاللت شام از راملکیه عوالم در که احدیه امانت حامالن که بوده جناب آن معلوم دیگر و

مشیت سماء از باقی عرش اطیار این چون میشوند ظاهر بدیع امر و جدید بحکم

نفس یک حکم لهذا میفرمایند قیام ربانی مبرم امر بر جمیع و میگردند نازل الهی

توحید شجره اثمار از و شاربند الهی محبت کأس از جمیع چه دارند را ذات یک و

جوهر و تجرید صرف مقام یکی است مقرر مقام دو را حق مظاهر این و مرزوق

بأسی نمائی موصوف و موسوم رسم و اسم بیک را کل اگر مقام این در و تفرید

بتوحید را مردم جمیع که زیرا رسله من احد بین نفرق ال میفرماید چنانچه نیست

بخلع کل و میدهند بشارت نامتناهی فضل و فیض بکوثر و میفرمایند دعوت الهی

النبیون اما میفرماید فرقان نقطه که اینست مفتخر مکرمت برداء و فائزند نبوت

را مضمون همین و عیسی و موسی و نوح و اول آدم منم میفرماید همچنین و فأنا

مواقع آن توحید بر مشعر که بیانات این امثال و فرموده‌اند هم علوی طلعت

کتب در و شده ظاهر علمیه آللی مخازن و ازلیه بیانات مجاری از است تجرید

حجبات از مقدس امر و امرند مطالع و حکم مواقع طلعات این و گشته مذکور

چون و واحدة اال امرنا ما و میفرماید که اینست است تعدد عوارضات و کثرت

یقین سراجهای و دین ائمه همچنین و واحدند هم امر مظاهر البته شد واحد امر

محمد اوسطنا و محمد آخرنا و محمد اولنا فرمودندکه هستند الله امر هیاکل انبیا جمیع که بوده جناب آن محقق و معلوم باری

یک در را همه فرمائی مالحظه لطیف بنظر اگر و شدند ظاهر مختلفه قمایص در

و ناطق کالم یک بر و جالس بساط یک بر و طائر هوا یک در و بینی ساکن رضوان

پس معدود و محدود غیر شموس و وجود جواهر آن اتحاد اینست آمر امر یک بر

و صادقست هستم انبیا کل رجوع من بفرماید قدسیه مظاهر این از یکی اگر

انبیا رجوع چون و قبل ظهور رجوع صدق بعد ظهور هر در است ثابت همچنین

این و است محقق و ثابت هم اولیا رجوع شد ثابت اخبار و آیات مطابق و موافق

از فرمائید مالحظه مثال شود محتاج برهان و بدلیل که است آن از اظهر رجوع

هر فرمود قیام امر بر الهی بقیام و شد بنبوت مبعوث چون که بود نوح انبیا جمله

شد مشرف جدیده بحیات فی‌الحقیقه او شد مذعن او بامر و مؤمن باو که نفسی

و بخدا ایمان از قبل او که زیرا جدید روح و بدیع حیات میآمد صادق او حق در و

و زن قبیل از بدنیا متعلقه اسباب و باموال را عالیق کمال او نفس بمظهر اذعان

را نهار و لیل اوقات که بقسمی داشته ذلک امثال و اشربه و اطعمه و فرزند

فانیه اشیای تحصیل در همت و داشته تعیش اسباب و زخارف اخذ بر مصروف

و اجداد و آباء بحدودات ایمان لجه در ورود از قبل گذشته مراتب این از و گماشته

میشد او بقتل حکم اگر که بود محکم و راسخ چنان ایشان شرایع و آداب اتباع

بود قوم میان در که تقلیدیه امور از حرفی تغییر بر راضی و میداد رضا شاید

مقتدون آثارهم علی انا و امة علی آبائنا وجدنا انا نداء قوم همه چنانچه نمیشد

برآوردنداینکه بمجرد مذکوره حدودات و محدوده حجبات این همه با گروه همین و

تقلیب بالمره مینوشیدند سبحان مظاهر ایادی از ایقان کأس از را ایمان صهبای

کل از بلکه ایمان و جان و اثقال و اموال و فرزند و زن از که بقسمی میشدند

را ایشان صمدانی ذوق جذبات و الهی شوق غلبات بقسمی و میگذشتند ماسوی

و جدید خلق حکم آیا ندانسته کاهی بپر هست آن در آنچه و را دنیا که مینمود اخذ

بعنایت فوز از قبل نفوس این که شد مالحظه همچنین و نمیشود اینها در رجوع

مینمودند حفظ هالکت موارد از تدبیر و حیله بصد‌هزار را خود جان الهی جدید بدیع

بعد و مینمودند فرار فی‌المثل روباهی از و میجستند احتراز خاری از که بقسمی

بلکه میفرمودند انفاق رایگان جان صدهزار عظمی عنایت و اکبر بفوز شرف از

گروهی مقابل در جنود این از نفر یک و بیزار تن قفس از مقدسشان نفوس

باشند قبل نفوس همان نفوس این اگر که میشود چگونه مع‌ذلک مینمود مقاتله

ایشان از است جسمانیه هوای منافی و بشریه عادات مخالف که امورات اینگونه

شود ظاهرقسم این محالست الهی تبدیل و تغییر بدون که واضحست مطلب این باری

و شود ظاهر ایشان از ندارد قبل افعال و بآثار شباهت بهیچوجه که افعال و آثار

بیقین ظن و میشد تبدیل باطمینان اضطرابشان چنانچه آید بوجود کون عرصه در

یک در که الهی اکسیر شأن اینست میگشت مبادله بجرئت خوف و مییافت تغییر

میفرماید تقلیب را عباد حینیبوست غلبه از خود معدن در اگر که فرمائید مالحظه نحاسی ماده در مثال

نحاس خود بعضی اگرچه میرسد ذهبی بمقام سنه هفتاد مدت در بماند محفوظ

نرسیده خود بمقام و مریضشده یبوست غلبه بواسطه که میدانند ذهب راو میرساند ذهبی بمقام آنی در را نحاسی ماده کامل اکسیر حال هر در باری

نحاسست که گفت میتوان بعد را ذهب آن آیا نماید طی بآنی را هفتادساله منازل

از را ذهبی صفات و است میان در محک آنکه حال و نرسیده ذهبی بعالم یا و

مینماید واضح و معین نحاسی

نموده طی را ترابی عالم آنی در الهی اکسیر از هم نفوس این همچنین

شوند واصل الهی بالمکان محدود مکان از بقدمی و گذارند قدم قدسی بعوالم

علم بمشرق را جهل مغرب آن یک در که شوی فائز اکسیر باین تا باید جهدی

را ظن صحرای بعید و گرداند فائز نورانی بصبح را ظلمانی لیل ظلمت و رساند

فرماید مشرف باقی برضوان را فانیه هیاکل و کند داللت یقین و قرب بچشمه

عباد حکم هم عباد این حق در میآید صادق نحاسی حکم ذهب این حق در اگر حال

است محقق و صادق بایمان فوز از قبلبعث و رجوع و جدید خلق اسرار وافیه کافیه شافیه بیانات این از برادر ای

از را کهنه جامه غیبیه بتأییدات انشآءالله هویداست و ظاهر نقاب و حجاب بی‌

گردی مفتخر باقیه جدیده بخلع و کنی دور جان و جسمعلی من کل از بایمان یافتند سبقت که انفسی بعد ظهور هر در که اینست

و ایمان معارج باعلی و نوشیدند احدیت جمال از را معرفت زالل شربت و األرض

باین قبل ظهور در که قبل انفس رجوع حکم جستند ارتفاع انقطاع و ایقان

قوال و فعال و رسما و اسما میشود بعد ظهور اصحاب این بر شده‌اند فائز مراتب

گشت هویدا و ظاهر بعینه بعد عباد این از شد ظاهر قبل عباد از آنچه زیرا امرا و

آن دیگر شاخهٴ از هم مغرب در و باشد ارض مشرق در گلی شاخسار اگر مثال

و شاخه بحدودات نظر مقام این در دیگر میشود او بر گل اطالق شود ظاهر گل

است ظاهر دو هر در که عطریست و برائحه نظر بلکه نیست آن هیئتیک و اسم بیک را همه تا کن منزه و طاهر ظاهره حدودات از را نظر پس

در هم را کلمات رجوع اسرار و نمائی مشاهده حقیقت یک و ذات یک و رسم

که نما فرقان نقطه عهد اصحاب در تفکر قدری فرمائی مالحظه نازله حروفات

و پاک حضرت آن قدسیه بنفحات نفسیه مشتهیات و بشریه جهات جمیع از چگونه

بود الله لقآء عین که لقا بشرف ارض اهل همه از قبل و گشتند منقطع و مقدس

آن مقابل در که شنیده‌اید چنانچه گشتند منقطع ارض اهل کل از و شدند فائز

و رسوخ و ثبوت همان حال و میفرمودند نثار جان چگونه الجالل ذی مظهر

مالحظه چنانچه شده راجع بیان نقطه اصحاب در فرما مالحظه بعینه را انقطاع

رفرف بر انقطاع علم األرباب رب جود بدایع از اصحاب این چگونه که فرموده‌اید

یک از اثمار این و شده‌اند ظاهر مصباح یک از انوار این باری برافراشتند امتناع

من ذلک کل نه مشهود تغییری و نه ملحوظ فرقی فی‌الحقیقه روئیده‌اند شجره

ببحر و جوئیم احتراز نفی ارض از انشآءالله خلقه من یشآء من یؤتیه الله فضل

را الهی تجرید و تحدید و تفریق و توحید و فرق و جمع عوالم تا درآئیم اثبات

و قرب افق باعلی و کنیم مشاهده است اضداد و عناصر از مقدس که ببصری

نمائیم پرواز معانی قدسحضرتنماید قیام و بیاید طلعتی آخر ال آخر در اگر که شد معلوم بیانات این از پس

طلعت بر اول طلعت صدق هرآینه اول ال اول طلعت آن بر نمود قیام که امری بر

اول ال اول طلعت که امر بهمان نمود قیام آخر ال آخر طلعت که زیرا میشود آخر

را احدیه شموس فداه سواه ما روح بیان نقطه که اینست نمود قیام آن بر

همان نماید طلوع آخر ال آخر الی اول ال اول از اگر که زده‌اند مثال بشمس

اولیه شمس همان شمس این شود گفته اگر حال میشود طالع که است شمس

و است صحیح ایضا است شمس آن رجوع که شود گفته اگر و است صحیح است

که زیرا بالعکس و بدء طلعت بر ختمیت ذکر میآید صادق بیان این از همچنین

قیام آن بر بدء جمال که است همان بعینه مینماید قیام آن بر ختم طلعت آنچه

فرمودهایقان و علم صهبای شاربان نزد واضحست قدر چه‌ اینکه با مطلب این و

النبیین خاتم بذکر مطلب باین بلوغ عدم بسبب که نفوس از مقدار چه مع‌ذلک

حضرت آن خود اینکه با شده‌اند ممنوع و محجوب فیوضات جمیع از شده محتجب

عیسی و موسی و نوح و آدم منم فرمودند همچنین و فأنا النبیون اما فرمود

میآید صادق ازلی جمال آن بر آنکه از بعد نمینمایند تفکر مع‌ذلک شد ذکر چنانچه

و آخر آدم منم بفرمایند که میآید صادق قسم همین اول آدم منم فرمودند باینکه

هم انبیا ختم قسم همین دادند نسبت بخود باشد آدم که را انبیا بدء که همچنان

بدء آنکه از بعد که واضحست بسی این و میشود داده نسبت الهی جمال بآن

آید صادق النبیین ختم قسم همان صادقست حضرت آن بر النبییناکثری چنانچه شده‌اند ممتحن ظهور این در ارض اهل جمیع مطلب باین و

از قوم این نمیدانم و شده‌اند معرض قول صاحب از جسته تمسک قول بهمین

آخریت و اولیت از مقصود اگر نموده‌اند ادراک چه ذکره جل حق آخریت و اولیت

چگونه پس نرسیده بآخر ملکی اسباب که هنوز باشد ملکی آخریت و اولیت

و آخریت نفس اولیت رتبه این در بلکه میآید صادق احدیت ذات آن بر آخریت

باشد اولیت نفس آخریت

شهود و غیب مربی آن بر آخریت صدق اول ال اول در که قسمی همان باری

اولیت اسم که حینی در و میآید صادق او مظاهر بر هم قسم همان میآید

جالسند بدئیت سریر بر که حینی در و صادق آخریت اسم حین همان صادقست

مینماید مشاهده شود یافت حدید بصر اگر و ساکن ختمیت عرش بر حین همان

ذوات این ختمیت و بدئیت و باطنیت و ظاهریت و آخریت و اولیت مظهر که

لم و الله کان قدس هوای در اگر و هستند الهیه انفس و مجرده ارواح و مقدسه

و صرف معدوم ساحت آن در را اسماء این جمیع شوی طائر شیء من معه یکن

چه نشوی محتجب کلمات و اشارات و حجبات باین هیچ دیگر و بینی بحت مفقود

قدسی طیر و نجوید سبیل بی‌دلیل جبرئیل که مقام این است بلند و لطیف

نتواند طیران غیبی بی‌اعانتمن الجالل سبحات کشف فرموده که نما ادراک را امیر حضرت قول حال

جمیع که ظهورند زمان فقهای و عصر علمای مجلله سبحات جمله از و اشارة غیر

بلکه نمینمایند الله امر تسلیم ظاهره بریاست حب و اشتغال و ادراک بعدم نظر

هم عباد و آذانهم فی اصابعهم یجعلون بل بشنوند را الهی نغمه تا نمیدهند گوش

این قبول و رد منتظر نموده‌اند اخذ خود ولی الله دون من را ایشان چون

تفصیل و تمیز که ندارند قلبی و سمع و بصر خود از زیرا هستند مسنده خشبهای

باطل و حق میانه دهندگوش و بچشم که فرمودند امر الله عند من اولیا و اصفیا و انبیا همه اینکه با

خود علمای تابع نگشته انبیا بنصح معتنی مع‌ذلک نمایند مالحظه و بشنوند خود

باشد علم اهل لباس از عاری که فقیری یا و مسکینی اگر و بود خواهند و بوده

ریاست این با فضال و علما همه این که گویند جواب المرسلین اتبعوا قوم یا بگوید

تو و ننموده‌اند ادراک باطل از را حق و نفهمیده‌اند لطیفه مقطعه البسه و ظاهره

امم اینکه با قولی چنین از مینمایند تعجب نهایت و نموده‌اید ادراک تو امثال و

صدق و علم علت و سبب علم لباس و کثرت اگر و اکبرند و اعظم و اکثر سلف

اسبقند و اولی سابقه امم البته باشدمظاهر ظهور احیان جمیع در که واضحست و معلوم هم فقره این اینکه با و

و کتب جمیع در چنانچه مینمودند منع حق سبیل از را مردم عهد علمای قدسیه

آنکه مگر نشد مبعوث انبیا از احدی و است مسطور و مذکور سماوی صحف

من و قبل من فعلوا بما الله قاتلهم گشت علما سب و رد و انکار و بغض محل

والله ضاللست هیاکل این از اعظم جالل سبحات کدام حال یفعلون کانوا بعد

معشر یا ایاکم و الله وفقنا اعمال اکبر خرقش و است امور اعظم آن کشف

ال ایامه فی الله لقآء من و توفقون المستغاث زمن فی بذلک لعلکم الروح

تحتجبونآن کشف که است مجلله سبحات از آن امثال و النبیین خاتم ذکر همچنین و

سبحات و محدوده حجبات باین جمیع و رعاع همج این نزد است امور اعظم از

الف میفرماید که نشنیده‌اند را هویه طیر نغمه آیا مانده‌اند محتجب عظیمه مجلله

مالحظه حال بودند النبیین خاتم عبدالله بن محمد بنت همه که نمودم نکاح فاطمه

جواهر مقدار چه‌ و است مستور الهی علم سرادق در اسرار از قدر چه‌ که فرما

نبوده نهایتی و بدایت را او صنع که نمائی یقین تا مکنون عصمت خزائن در او علم

طیر یا و شود تحدید ببیان که آنست از اعظم او قضای فضای و بود نخواهد و

منتهی نفسی بادراک که آنست از اکبر او قدریه تقدیرات و نماید طی را آن افئده

الی او جمال مظاهر و نکرده اخذ را او آخری و بوده اول ال اول از او خلق شود

فرما مالحظه بیان همین در حال ندیده را او ابتدائی و بود خواهند نهایه ال نهایت

مینماید صدق طلعات این جمیع بر آن حکم چگونه کهسلمان به که نما ادراک را علی بن حسین ازلی جمال نغمه همچنین و

بعد آدم به آدم هر فاصله که آدم الف با بودم اینست آن مضمون که میفرماید

ذکر تفصیلی و نمودم عرض را پدرم والیت یک هر با و بود سنه الف خمسین

و اصغر که الهی سبیل در نمودم جهاد مره الف میفرماید آنکه تا میفرماید

حال نمود مجادله و محاربه کفار با پدرم که بود خیبر غزوه مثل همه از کوچکتر

فرما ادراک روایت دو این از را همه صنع آخریت ال و اولیت ال و رجع و ختم اسرارناسوت عقول و باستماع که الهوت نغمه مقدسست من حبیب ای باری

ضعیفه نفوس اگرچه گذارد قدم معبود بعرصه تواند کجا وجود نمله شود محدود

کنند نفی را احادیث این امثال و نمایند انکار را معضله بیانات این ادراک عدم از

ال و االبداع فی ختم له لیس الذی الختم هو قل األلباب اولو اال ذلک یعرف ال بلی

تشهدون الختم تجلیات البدء ظهورات فی االرض مأل یا اذا االختراع فی له بدءهوای و میل مطابق که مراتب از بعضی در قوم این که است تعجب بسیار

از و میشوند االیقان اولی احادیث و فرقان در منزله بآیه متمسک است ایشان

ببعض تؤمنون أ قل مینمایند اعراض بالمره ایشانست هوای مغایر که بعضی

کتاب در آنکه مثل تشعرون ال ما تحکمون کیف لکم ما ببعض تکفرون و الکتاب

خاتم و الله رسول ولکنه تعالی قوله فی ختمیت ذکر از بعد العالمین رب مبین

ملیک آن لقای بر مدله آیات چنانچه فرموده وعده خود بلقای را ناس جمیع النبیین

مقال شاهد واحد خدای و شده ذکر قبل از بعضی و است مذکور کتاب در بقا

لمن فهنیئا نیافته ذکر فرقان در آن از اصرح و لقا از اعظم امری هیچ که است

تشهدون انتم کما الناس اکثر عنه اعرض یوم فی به فازیوم در لقا حکم اینکه با گشته‌اند معرض ثانی امر از اول بحکم مع‌ذلک و

که شد محقق و ثابت واضحه بدالئل هم قیامت و کتاب در است منصوص قیام

هیکل در اوست جمال لقای لقا از همچنین و او امر بر اوست مظهر قیام مقصود

و ثابته مطالب این جمیع با و األبصار یدرک هو و األبصار تدرکه ال انه اذ او ظهور

بدء و ختم موجد از و جسته‌اند تمسک ختم بذکر یشعر ال حیث من واضحه بیانات

ترک ما کسبوا بما الناس الله یؤاخذ لو و مانده‌اند محتجب بالمره او لقای یوم در

چشم مراتب این همه از و مسمی اجل الی یؤخرهم ولکن دابة من ظهرها علی

یرید ما یحکم و یشآء ما یفعل لطیف چشمه از بقطره‌ئی قوم این اگر پوشیده

قول و امر نمینمودند امر محل بر مرضیه غیر اعتراضات اینگونه هیچ میآشامیدند

علیه ذلک ان و اسیر قدرته قبضة فی شیء کل اوست قدرت قبضه در فعل و

قال من فرماید میل آنچه است عامل و نماید اراده را آنچه فاعلست یسیر سهل

هالک شده‌اند مرتکب آنچه از بیایند بشعور قدری عباد این اگر و کفر فقد بم و لم

آیا مینمایند راجع ایشانست مرجع و مقر که بنار را خود خود بدستهای و میشوند

جسارت میتوان چگونه بیانات این با و یفعل عما یسأل ال میفرماید که نشنیده‌اند

شد مشغول قول بزخارف و نمودخود اراده و بعلم که رسیده حدی و بمقام عباد نادانی و جهل سبحان‌الله

گشته‌اند معرض عز و جل حق اراده و علم از شده مقبلقدسیه اشارات و دریه کلمات باین موقن عباد این اگر دهید انصاف حال

و مینمایند تشبث مزخرفات باین چگونه دیگر بدانند یشآء ما یفعل را حق و شوند

که بخدا قسم شوند مذعن و نمایند اقرار بجان بفرماید آنچه بلکه میجویند تمسک

را عباد این جمیع ارض بود نیافته سبقت قدریه حکمتهای و مقدره تقدیرات اگر

معلوم یوم میقات الی ذلک یؤخر ولکن مینمود معدوم

این جمیع و گذشت فرقان نقطه ظهور از سنه هشتاد و دویست و هزار باری

فائز مقصود از بحرفی هنوز و نموده‌اند فرقان تالوت صباح هر در رعاع همج

مظاهر و قدسیه مطالب بر صریح که را آیات بعضی میکنند قرائت خود و نشدند

نشده ادراک قدر این مدت این و ننموده‌اند ادراک هیچ مع‌ذلک است صمدیه عز

بلوغ و آن معانی ادراک عصری هر در صحف قرائت و کتب تالوت از مقصود که

نباشد کلی فائده البته را بی‌معرفت تالوت واال بوده آن اسرار بمعارجاز ذکری و بود حاضر معانی بحر فقیر این نزد یومی در شخصی چنانچه

خالیق حساب که مینمود اصرار و آمد بمیان حساب و نشر و حشر و قیامت عالئم

و علمیه صور از قدری بعد نیافته اطالع احدی که شد چگونه بدیع ظهور در

مگر مدت این که شد ذکر بعد و شد القا سامع فهم و ادراک بقدر حکمیه شئونات

انس ذنبه عن یسأل ال فیومئذ میفرماید که را مبارکه آیه و ننموده‌ئی فرقان تالوت

که نیست چنان سوٴال معنی که نشده‌اید ملتفت بمقصود و ندید‌ه‌اید را جان ال و

مدل و مشعر آیه همین چنانچه نیست بیان و بلسان سوٴال بلکه نموده‌اید ادراک

األقدام و بالنواصی فیؤخذ بسیماهم المجرمون یعرف میفرماید بعد و آنست برعصیان و ایمان و کفر و میشود کشیده خالیق حساب وجهه از که اینست

اصحاب از ضاللت اهل بسیما که است مشهود الیوم چنانچه میگردد ظاهر جمیع

کتاب آیات در لرضائه طلبا و لله خالصا عباد این اگر و واضحند و معلوم هدایت

جمیع که بقسمی مینمایند ادراک البته میطلبند که را آنچه جمیع نمایند مالحظه

ادراک مکشوف و ظاهر او آیات در جزئی و کلی از را ظهور این در واقعه امور

ملت اغماض و اعراض و اوطان از را صفات و اسماء مظاهر خروج حتی مینمایند

ال ولکن مخصوص معلوم ارض در کلیه مظهر استقرار و سکون و را دولت و

األلباب اولو اال ذلک یعرفیهدی الذی المسک ختامه لیکون قبل من محمد علی نزل بما القول اختم

و دارالسالم الی یدعو الله و الحق قوله و قال منیر قدس رضوان الی الناس

کانوا بما ولیهم هو و ربهم عند دارالسالم لهم مستقیم اط صر الی یشآء من یهدی

العالمین رب لله الحمد و العالم علی الفضل هذا لیسبق یعملوناز ادانی و اعالی از نفسی هر شاید که نمودیم مکرر مطلب هر در را بیان

بیانی ادراک از نفسی اگر و بردارد نصیب و قسمت خود اندازه و بقدر بیانات این

مشربهم اناس کل لیعلم نماید ادراک را خود مقصود دیگر بیان از باشد عاجز

این جز و نغمه‌هاست نغمات این غیر را ترابی حمامه این که بخدا قسم

جاری قلم از و شد بیان آنچه از است مقدس آن از نکته‌ئی هر که رموزها بیانات

قصر از بی‌حجاب معانی عروسهای که گیرد قرار وقت چه الهی مشیت تا گشت

اال قدرة من ما و اذنه بعد اال امر من ما و گذارند قدم بعرصه ظهور قدم روحانی

من و ینطقون بأمره کل و األمر و الخلق له هو اال اله من ما و قوته و بحوله

یتکلمون الروح اسراریکی نمودیم بیان الهیه مشارق از مشرقه شموس برای از مقام دو قبل از

مقام و منهم احد بین نفرق ال شد ذکر قبل از چنانچه تفرید رتبه و توحید مقام

کدام هر مقام این در است بشریه حدودات رتبه و خلق عالم و تفصیل مقام دیگر

چنانچه است مخصوص حدودی و مقدر ظهوری و مقرر امری و معین هیکلی را

جدید شرعی و بدیع بامری و موصوف بوصفی و موسوم باسمی کدام هر

الله کلم‌‌‌ من منهم بعض علی بعضهم فضلنا الرسل تلک میفرماید چنانچه مأمورند

القدس بروح ایدناه و البینات مریم بن عیسی آتینا و درجات بعضهم رفع وآن از مختلفه کلمات و بیانات که مقاماتست و مراتب این باختالف نظر

مسائل معضالت عارفین نزد فی‌الحقیقه واال میشود ظاهر سبحانی علوم ینابیع

مقامات بر اطالع ناس اکثر چون است مذکور کلمه یک حکم در جمیع الهیه

و مضطرب متحده هیاکل آن مختلفه کلمات در که اینست نیافته‌اند مذکوره

میشوند متزلزلاختالفات از کلمات اختالفات این جمیع که بود خواهد و بوده معلوم باری

و الوهیت و ربوبیت اطالق تجرید علو و توحید مقام در که اینست مقاماتست

بر جمیع که زیرا میشود و شده وجود جواهر آن بر بحته هویه و صرفه احدیت

الله ظهور یعنی واقف الله بطون کرسی بر و ساکنند الله ظهور عرش

این از ربوبیه نغمات چنانچه باهر جمالشان از الله جمال و ظاهر بظهورشان

شد ظاهر احدیه هیاکلملکیه دالالت و اشارات و تحدید و تفصیل و تمیز مقام که ثانی مقام در و

چنانچه است ظاهر ایشان از بات فنای و بحت فقر و صرفه عبودیت است

مثلکم بشر اال انا ما و الله عبد انی میفرماید

نموده سوٴال که را خود مسائل فرما ادراک مثبته محققه بیانات این از و

متزلزل اصفیا و انبیا بیانات اختالفات از و شوی راسخ الهی دین در تا بودی

نشویآن در ریبی و است حق الله انا انی جامعه مظاهر از شود شنیده اگر و

الله ظهور ایشان اسمای و صفات و بظهور که شد مبرهن بکرات چنانچه نیست

رمیت اذ رمیت ما و میفرماید که اینست ظاهر ارض در الله صفة و الله اسم و

انی نغمه اگر و الله یبایعون انما یبایعونک الذین ان همچنین و رمی الله ولکن

کان ما میفرماید چنانچه نه آن در شکی و است صحیح نیز این برآرند الله رسول

آن نزد از مرسلند همه مقام این در و الله رسول ولکن رجالکم من احد ابا محمد

حق هم آن برآرند النبیین خاتم انا ندای جمیع اگر و ازلی کینونة و حقیقی سلطان

و نفس یک و ذات یک حکم جمیع که زیرا نه سبیلی و نه راهی را شبهه و است

و اولیت و ختمیت و بدئیت مظهر همه و دارند امر یک و جسد یک و روح یک

و ازلیند السواذج ساذج و حقیقی األرواح روح آن باطنیت و ظاهریت و آخریت

در بظاهر چنانچه است ظاهر و ثابت نیز این الله عباد نحن بفرمایند اگر همچنین

در عبودیت از نحو بآن که نه آن یارای را احدی شده‌اند ظاهر عبودیت رتبه منتها

قدس بحار در استغراق مقام در وجود جواهر آن از که اینست شود ظاهر امکان

شد ظاهر الوهیه و ربوبیه اذکار حقیقی سلطان معانی بمعارج ارتقاء و صمدی

مشاهده خود در فنا و نیستی منتهای رتبه همین در شود مالحظه درست اگر

صرف معدوم را خود گویا که صرف بقای و مطلق هستی مقابل در نموده‌اند

این در ذکر مطلق که زیرا شمرده‌اند شرک ساحت آن در را خود ذکر و دانسته‌اند

غیر ذکر آنکه جای چه خطا بس واصالن نزد این و است وجود و هستی دلیل مقام

غیر چشم یا و گردد مشغول جانان ذکر بغیر جان و دل و لسان و قلب و شود

او سبیل غیر در رجل یا و شنود او نغمه غیر گوش یا و نماید مالحظه او جمال

نماید مشیممنوع حرکت از قلم نموده احاطه الله روح و وزیده الله نسمة زمان این در

گشته مقطوع بیان از لسان ومقام در و شده ظاهر ایشان از ذلک امثال و ربوبیه ذکر مقام باین نظر باری

ذکری آن باقتضای مقام هر در همچنین و فرمودند رسالت اظهار رسالت

عوالم از و خلق عالم الی امر عالم از داده‌اند بخود نسبت را همه و فرمودند

و الوهیت از نمایند ذکر چه هر و بفرمایند آنچه که اینست ملکیه عوالم الی ربوبیه

آن در شبهه و حقست همه عبودیت و امامت و والیت و رسالت و نبوت و ربوبیت

اختالفات از دیگر تا نمود شده استدالل که بیانات این در تفکر باید پس نیست

ندهد دست تزلزل و اضطراب را احدی قدسیه مطالع و غیبیه مظاهر اقوالاز باید نشد ادراک اگر و نمود تفکر باید حقیقت شموس کلمات در باری

بعقل آنکه نه نمایند اشکال رفع و فرمایند بیان تا شود سوٴال علم مخازن واقفین

نیابند خود هوای و نفس مطابق چون و نمایند تفسیر را قدسیه کلمات خود ناقص

و علم مسند بر که عصر فقهای و علما الیوم چنانچه گذارند اعتراض و رد بنای

اگر نامیده‌اند عدل را ظلم و گذاشته‌اند نام علم را جهل و نشسته‌اند فضل

آنچه موافق جواب و نمایند سوٴال حقیقی شمس از را خود خاطر مجعوالت

معدن آن از علم نفی البته نشنوند نموده‌اند ادراک خود مثل کتاب از یا و فهمیده

شد واقع این زمانی هر در چنانچه نمایند علم منبع وآن و نمودند وجود سید از که اهله از سوٴال در شد مذکور اینکه مثل

از علم نفی استماع از بعد للناس مواقیت هی که فرمود جواب الهی بامر حضرت

نمودند حضرت آنامر من الروح قل الروح عن یسألونک و میفرماید که روح آیه در همچنین و

نمیداند که جاهلی که برآوردند واویال فریاد کل شد مذکور جواب این چون و ربی

باسم عصر علمای چون الیوم و میداند لدنی علم عالم را خود است چیز چه روح

قبول را حکمش تقلیدا لهذا دیده‌اند مذعن هم را خود آبای و مفتخرند حضرت آن

جواب چنین مسائل این امثال جواب در الیوم و باشد انصاف اگر چنانچه دارند

نمایند اعاده را قبل سخنهای همان و کنند اعتراض و نمایند رد البته بشنوند

و مجعوله علمهای این کل از مقدسند وجود جواهر آن اینکه با نمودند چنانچه

علوم این کل مدرکی هر ادراک از متعالیند و محدوده کلمات این جمیع از منزهند

آن از چه هر بلکه محض افک ادراکات این جمیع و صرفست کذب علم آن نزد

العلم و همانست علم میشود ظاهر صمدانی علم مخازن و الهی حکمت معادن

مثبت یشآء من قلب فی الله یقذفه‌ نور العلم و آن بر دلیل الجاهلون کثرها نقطة

بیان این

ناشی که را خود مجعوله افکار و ننموده‌اند ادراک را علم معنی چون باری

آنچه آورده‌اند وارد علوم مبدء بر گذاشته علم را آن اسم شده جهل مظاهر از

شنیده‌اید و دیده‌ایدصنادید از را خود و است فضل و بعلم مشهور که عباد از یکی کتاب در مثال

از جای همه در چنانچه نموده سب و رد را راشدین علمای جمیع و شمرده قوم

شنیده بسیار را او ذکر چون بنده این و است مشهود تصریحا و تلویحا او کتاب

اقبال بنده این هرچند نمایم مالحظه قدری او رسائل از که نمودم اراده بودم

سوٴال ایشان احوال از جمعی چون ولیکن ندارم و نداشته غیر کلمات بمالحظه

و رود مالحظه او کتب در قدری که گشت الزم لهذا بودند شده مستفسر و نموده

بدست او عربیه کتب باری شود داده بصیرت و معرفت از بعد سائلین جواب

به مسمی که ایشان از کتابی که نمود ذکر روزی شخصی اینکه تا نیفتاد

غرور و کبر رائحه اسم این از اگرچه میشود یافت بلد این در ارشادالعوامست

او مراتب جمیع و نموده فرض عالم را خود و عوام را مردم که شد استشمام

هوی و نفس سبیل در که شد مبرهن و معلوم کتاب اسم همین از فی‌الحقیقه

که نموده‌اند فراموش را مشهور حدیث گویا ساکن عمی و جهل تیه در و سالکند

را کتاب این وجود با الخلق تمام العزة و القدرة و المعلوم تمام العلم میفرماید

از شد مالحظه او در مرتبه دو گویا و بود بنده نزد معدود روز چند نموده طلب

شد مالحظه بود لوالک سید معراج حکایت که آمد بدست جائی ثانی مرتبه قضا

شد مستفاد همچو و نوشته‌اند معراج معرفت شرط ازید او علم بیست قریب که

عالی امر این بمعرفت باشد ننموده ادراک درست را علوم این نفسی اگر که

را سیمیا علم و کیمیا علم و فلسفه علم علوم جمله از و نگردد فائز متعالی

قدسیه باقیه علوم ادراک شرط را مردوده فانیه علوم این ادراک و نموده مذکور

شمردهنامتناهی علم بهیاکل که تهمتها و اعتراضات چه ادراک این با سبحان‌الله

قال ما فنعم آورده وارد الهیحق که را کسانی داری متهم

طبق هفتم مخزن امین کردمزخرفات این ملتفت عقول و علوم صاحبان و دانش و بصیرت اهل از نفر یک و

لم‌یزل علمها اینگونه که هویداست و واضح بصیرتی صاحب هر بر اینکه با نشده

حقیقی علمای نزد است مردود که علومی چگونه و هست و بوده حق مردود

این از حرفی معراج صاحب اینکه با میشود معراج معارج ادراک شرط آن ادراک

این جمیع از لوالک سید آن منیر قلب و نفرموده حمل محجوبه محدوده علوم

میگوید خوب چه بوده منزه و مقدس اشاراتلنگ خرهای بر ادراکات جمله

خدنگ چون پران باد سوار حقبحر این عرفان از قطره‌ئی یا و نماید ادراک را معراج سر بخواهد کس هر والله

غبار علوم این نقوش از او قلب مرآت یعنی باشد او نزد علوم این هم اگر بنوشد

تجلی او قلب مرآت در امر این سر تا نماید منزه و پاک باید البته باشد گرفته

نمایدرا مردم ربانی حکمت فلک ساکنان و صمدانی علوم بحر متغمسان الیوم و

این از منزه الله بحمد منیرشان صدور و میفرمایند نهی علوم این تحصیل از

حجاب العلم میفرماید که را اکبر حجاب حجبات این از مقدس و است اشارات

که مینمائیم افتخار باین و برافراختیم دیگر خیمه و سوختیم یار محبت بنار األکبر

دل و قلب در مقصود جز و سوختیم محبوب جمال بنار را جالل سبحات لله الحمد

او انوار تجلی جز بمعلومی نه و متمسکیم باو علم جز بعلمی نه ندادیم جا

متشبثمردم بر میخواهد اینکه مگر ندیدم بیانات این در شدم متعجب بسیار باری

از نسیمی بخدا قسم اینکه وجود با ایشانست نزد علوم این جمیع که برساند

اگر بلکه نیافته اطالع ربانی حکمت اسرار از حرفی بر و نشنیده الهی علم ریاض

این وجود با گردد مندک او وجود جبل و شود مضطرب البته شود گفته علم معنی

نموده حد از زیاده دعویهای چه بی‌معنی سخیفه اقوالشخصی چنین تابع و گرویده‌اند باو که مردمی از متعجبم قدر چه سبحان‌الله

گشته‌اند معرض األرباب رب از و جسته‌اند اقبال و نموده قناعت بتراب گشته‌اند

چه دیگر و نموده‌اند قناعت کالغ جمال و زاغ بنعیب گل جمال و بلبل نغمه از و

قلم که است حیف فی‌الحقیقه کتاب این مجعوله کلمات از شد مالحظه چیزها

اگر ولیکن گردد بآن مصروف اوقات یا و شود مشغول مطالب آن ذکر بتحریر

میآمد معلوم ظل از شمس و ظلمت از نور و باطل از حق میشد یافت محکی

طالبم بسیار کیمیاست صنعت شده بآن مدعی مرد این که علومی جمله از

بعالم لفظ عالم از را علم این ظهور باشد مقتدر که نفسی یا و سلطانی که

دعوی که هم فانی بی‌علم این و نماید طلب ایشان از بفعل قول از و شهود

جهل و علم علت را آن فقدان و علوم این کون بلکه و ننموده علوم اینگونه

ولیکن شود معلوم کذب و صدق تا نمائیم قیام فقره همین در مرد این با نمیدانم

چیزی قاتل سم غیر و ندیده‌ام سنان زخم جز زمان این ناس از فائده چه

ظاهر بدن تمام از جفا عالئم هنوز و باقیست گردن بر حدید اثر هنوز نچشیده‌امآن از نشد ترک که کتابی در او ایقان و عرفان و جهل و علم مراتب در و

بیانات بعد و األثیم طعام الزقوم شجرة ان میفرماید که اینست شده ذکر امری

ملتفت الکریم العزیز انت انک ذق ذکر باین میشود منتهی اینکه تا میفرماید دیگر

شخص این و شده مذکور محکم کتاب در او وصف صریح و واضح چه که شوید

الکتاب فی اثیم نموده ذکر اثیم عبد جناح خفض بابت از خود کتاب در را خود هم

االسم فی کریم و األنعام بین عزیز ومبین کتاب فی اال یابس ال و رطب ال و معنی تا نموده مبارکه آیه در تفکر

علم موسی از و شده او معتقد جمعی این وجود با شود ثبت قلب لوح در درست

در که معانی شمس از و جسته‌اند تمسک جهل سامری به نموده اعراض عدل و

انگاشته‌اند یکن لم کأن و گشته‌اند معرض مشرقست الهی الیزالی سماءرائحه و نیاید بدست الهی معدن از جز ربانی علم آللی من برادر ای باری

از جز احدیه علوم گلهای و نشود استشمام حقیقی گلزار از جز معنوی ریحان

یخرج ال خبث الذی و ربه باذن نباته یخرج الطیب البلد و نروید صافیه قلوب مدینه

نکدا االاهلش اال ننماید ادراک احدی را هویه ورقاء تغنیات که گشت مفهوم چون و

اشارات معضالت و الهیه مسائل مشکالت که واجبست و الزم نفسی هر بر لهذا

تا دارد عرضه احدیه اسرار حامالن و منیره افئده صاحبان بر را قدسیه مطالع

اکتسابی علوم بتأییدات نه شود مسائل حل الهی افاضات و ربانی بتأییدات

تعلمون ال کنتم ان الذکر اهل فاسألوادر سلوک و طلب قدم نمود اراده که مجاهد شخص من برادر ای ولیکن

و ظهور محل که را قلب امر بدایت در باید گذارد قدم سلطان معرفت سبیل

اشارات و اکتسابی علوم تیره غبارات جمیع از است الهی غیبی اسرار تجلی بروز

محبت جلوس و ورود سریر که را صدر و فرماید منزه و پاک شیطانی مظاهر

یعنی گل و آب عالقه از را دل همچنین و نماید نظیف و لطیف است ازلی محبوب

در بغض و حب آثار که بقسمی گرداند مقدس ظلیه صور و شبحیه نقوش جمیع از

جهتی از را او بغض یا و دهد میل بیدلیل بجهتی را او حب آن مبادا که نماند قلب

معانی حضرت و باقی وجههٴ از وجه دو باین اکثری الیوم چنانچه نماید منع

حین کل در باید و میچرند نسیان و ضاللت صحراهای در بی‌شبان و بازمانده‌اند

و بگسلد و شود منقطع تراب عالم از و کند اعراض خلق از و نماید بحق توکل

از را استکبار و افتخار و ندهد ترجیح احدی بر را خود نفس و دربندد األرباب برب

تکلم از و نماید خود شعار را صمت و بندد دل اصطبار و بصبر و بشوید قلب لوح

است سمی بیان کثرت و افسرده ناریست زبان چه کند احتراز بی‌فائده

بگدازد را افئده و ارواح لسان نار و نماید محترق را اجساد ظاهری نار هالک‌کننده

ماند باقی بقرنی نار این اثر و شود فانی بساعتی نار آن اثرسراج غیبت زیرا نگذارد قدم هرگز عرصه بآن و شمرد ضاللت را غیبت و

کثیر طلب از و باشد قانع بقلیل بمیراند را دل حیات و نماید خاموش را قلب منیر

را متکبرین و متمسکین از عزلت و شمارد غنیمت را منقطعین مصاحبت فارغ

آن طلب در اقتدار و همت بتمام و شود مشغول باذکار اسحار در شمرد نعمت

درگذرد برق چون الله سوی ما از و بسوزاند ذکر و حب بنار را غفلت کوشد نگار

رعایت ندارد دریغ احسان و عطا محرومان از و بخشد نصیب بی‌نصیبان بر و

و ندارد دریغ جان جانان از و بیان اهل و بانسان رسد چه تا نماید منظور را حیوان

نپسندد غیر برای نمی‌پسندد خود برای آنچه و نجوید احتراز حق از خلق شماتت از

مغفرت طلب و درگذرد استیال کمال در خاطئان از و نکند وفا را آنچه نگوید و

مجهول خاتمه حسن زیرا ننگرد بحقارت و درکشد عفو قلم عاصیان بر و نماید

و چشد بقا خمر و شود موفق ایمان بجوهر موت حین در که عاصی بسا ای است

و شود تقلیب روح ارتقای وقت در که مؤمن و مطیع بسا و شتابد اعلی بمأل

اشارات و متقنه بیانات این جمیع از مقصود باری یابد مقر نیران درکات باسفل

معدوم را معبود غیر و داند فنا را خدا جز باید طالب و سالک که آنست محکمه

شمردشرایط در که است روحانیین سجیه و عالین صفات از شرایط این و

این تحقق از بعد و یافت ذکر الیقین علم مناهج در سالکین مشی و مجاهدین

و میآید صادق او باره در مجاهد لفظ صادق طالب و فارغ سالک برای مقامات

مستبشر سبلنا لنهدینهم ببشارت البته شد مؤید فینا جاهدوا الذین و بعمل چون

شد خواهدحب و جذب و وله و عشق و شوق و ذوق و مجاهده و طلب سراج چون و

و شک ضاللت ظلمت وزید احدیه شطر از محبت نسیم و شد روشن قلب در

حین آن در نماید احاطه را وجود ارکان همه یقین و علم انوار و شود زایل ریب

و قلب و شود طالع صادق صبح چون الهی مدینه از روحانی ببشارت معنوی بشیر

روح تأییدات و عنایات و نماید بیدار غفلت نوم از معرفت بصور را روح و نفس

چشم صاحب را خود که بقسمی دارد مبذول جدید تازه حیات صمدانی القدس

و آفاقیه واضحه بآیات رجوع و می‌بیند تازه فؤاد و قلب و بدیع گوش و جدید

مشاهده مفتوح بابی ذره هر در بدیعه الله بعین و مینماید انفسیه مستوره خفیات

اشیاء جمیع در و الیقین نور و الیقین حق و الیقین عین بمراتب وصول برای نماید

کند مالحظه صمدانیه ظهور آثار و وحدانیه تجلی اسراربلند مقام باین تقی معارج طالب و هدی سبیل سالک اگر که بخدا قسم

نورانی صبح و نماید استنشاق بعیده فرسنگهای از را حق رائحه گردد واصل اعلی

بر داللت را او شیء هر و ذره هر و کند ادراک شیء کل مشرق از را هدایت

ظل از شمس چون باطل از را حق که شود ممیز چنان و نماید مطلوب و محبوب

باشد اختراع مغرب در او و وزد ابداع مشرق از حق نسیم اگر مثال گذارد فرق

و منیعه اعمال و بدیعه کلمات از را حق آثار جمیع همچنین و کند استشمام البته

را لؤلؤ لؤلؤ اهل چنانچه دهد امتیاز ماسوی آثار و اعمال و افعال از لمیعه افعال

از چون جان دماغ و برودت از را حرارت و خریف از را ربیع انسان و حجر از

آن اثر از و بیابد بعیده منازل از را جانان رائحه البته شد پاک امکان و کون زکام

در را سبحانی حضرت حکمت بدایع و شود وارد منان حضرت ایقان بمصر رائحه

آن شجره ورقه اطوار از را مکنونه علوم جمیع و کند مشاهده روحانی شهر آن

ظاهر بگوش األرباب رب تقدیس و تسبیح مدینه آن تراب از و نماید استماع مدینه

نمایم ذکر چه فرماید مالحظه سر بچشم را ایاب و رجوع اسرار و شنود باطن و

آن در صفات و اسماء سلطان بامر که تجلیات و ظهورات و عالمات و آثار از

هر در بیفزاید الله محبة حرارت بی‌نار و نماید عطش رفع بی‌آب شده مقدر مدینه

ناطقه بلبل هزار گل هر شاخسار بر و است مستور معنوی بالغه حکمت گیاهی

قدسیه‌اش نفحات از و ظاهر موسوی نار سر بدیعش الله‌های از شور و جذب در

هر در فرماید عطا بقا بی‌فنا و بخشد غنا بی‌ذهب باهر عیسوی القدس روح نفخه

مخزون حکمت غرفه‌اشصد‌هزار هر در و مکنون نعیمی ورقشکه گیرند انس مدینه بآن چنان ماسوی از انقطاع از بعد فی‌‌الله مجاهدین و

براهین و شنوند محفل آن سنبل از را قطعیه دالئل نشوند منفک آن از آنی

او سنه هزار رأس در مدینه این و نمایند اخذ بلبل نوای و گل جمال از را واضحه

یابد تزیین و شود تجدید اقل او ازیدو الهیه بعنایت و شویم واصل مدینه بآن تا نمود جهدی باید من حبیب ای پس

در را پژمرده جان تمام باستقامت تا نمائیم جالل سبحات کشف ربانیه تفقدات

آن و شویم فائز فوز بآن تا آریم نیاز و عجز صدهزار و نمائیم نثار تازه محبوب ره

زمن در و بود تورات موسی عهد در مثال عهدی هر در است الهیه کتب مدینه

من عهد در و بیان عصر این در و فرقان الله رسول محمد عهد در و انجیل عیسی

در و کتب جمیع بر است مهیمن و بآنست کتب کل رجوع که او کتاب الله یبعثه

نعمت و بخشد روحانی غذای مقرر باقیه نعم و است مقدر ارزاق مداین این

کرم نصیب را بی‌نصیبان فرماید عطا توحید نعمت تجرید اهل بر چشاند قدمانی

و علم و عنایت و هدایت و کند عنایت علم کأس را جهل صحرای آوارگان و نماید

و مکنون مدائن این در األرض و السموات فی من کل ایقان و ایمان و معرفت

گشته مخزوننفسی هر او زمان در که بوده محکم حصن رسول امت برای از فرقان مثال

شرکیه اشارات و مجتثه ظنونات و مخالفین رمح و شیاطین رمی از شد او داخل

و الهیه شجره علم اثمار و احدیه طیبه بفواکه شد مرزوق همچنین و ماند محفوظ

چشید تفرید و توحید اسرار خمر و نوشید معرفت آسن غیر ماء انهار ازآن در المرسلین سید شریعت و دین احکام در امت آن مایحتاج جمیع چنانچه

نقطه از بعد اهلش برای باقیه حجت آنست و گشته معین و موجود مبین رضوان

مأمور جمیع و آن امر الوقوعست محقق و آن حکم است مسلم زیرا فرقان

برضوان را طالبان که آنست و ستین سنه در بدیع ظهور تا بوده‌اند آن باتباع

است دلیلی فرماید فائز قرب بسرادق را مهاجران و مجاهدان و میرساند وصال

نه فخر این احادیث و کتب و روایات از را آن غیر و اعظم است حجتی و محکم

و شده محقق و ثابت کتاب بحکم قولشان و وجود حدیث صاحبان و حدیث زیرا

بیشمار شبهه و است بسیار اختالف احادیث در آنکه دیگرکتاب الثقلین فیکم تارک انی که فرمودند امر آخر در فرقان نقطه چنانچه

بود شده نازل هدایت معدن و رسالت منبع از بسیار احادیث اینکه با عترتی و الله

برای اقوم دلیل و اعظم سبب را آن و نفرمودند چیزی کتاب ذکر جز این وجود با

معاد یوم تا باشد عباد هادی که فرمودند مقرر طالبانکتاب در که فرمائید مالحظه زکیه نفس و طاهر قلب و انصاف بچشم حال

عباد معرفت برای حجت را چه خاصه و عامه از است طرفین بین مسلم که خدا

را حق جسته تمسک آن بنور األرض علی من کل و شما و بنده باید فرموده قرار

منحصر حجت که زیرا گذاریم فرق و دهیم تمیز هدایت از را ضاللت و باطل از

بکتاب شد منحصر پس رفته میان از که عترت عترت دیگر و کتاب یکی بدو شدحروف در للمتقین هدی فیه ریب ال الکتاب ذلک الم میفرماید کتاب اول و

حروف این صدف در احدیه آللی و گشته مستور هویه اسرار فرقان مقطعه

آن خود مقصود ظاهر حسب بر ولیکن نه آن ذکر مجال مقام این که شده مخزون

نیست احدیه سماء از منزل کتاب این محمد یا میفرماید خطاب باو که حضرتست

همین که فرمائید مالحظه پرهیزکاران برای است هدایتی آن در شکی و ریبی

و األرض و السموات فی من کل هدایت برای فرموده مقدر و مقرر را فرقان

نیست آن در شبهه و شک آنکه بر داده شهادت هویه غیب و احدیه ذات آن بنفسه

شهادت خدا که را اعظم ثقل هست انصاف آیا معاد یوم الی است عباد هادی که

یا و نمایند شک آن در عباد این فرموده آن حقیت بر حکم و داده آن حقیت بر

فرموده قرار معرفت بمعارج وصول و هدایت سبب او که را امری یا و کنند شبهه

تشکیک ناس مزخرف بحرف یا و نمایند طلب دیگر امر و نمایند اعراض آن از

یا و امری اگر آنکه حال و نشده ظاهر امر فالن و گفته چنین فالن که نمایند

مذکور آیه در البته بود خلق هدایت برای دلیل و علت الهی کتاب غیر احداثی

میشدیافت ذکر آیه در که صمدانی مقدر تقدیر از و الهی مبرم امر از باید باری

ننمائیم را کتب این تصدیق اگر چه شویم مصدق را بدیعه کتب و ننمائیم تجاوز

فرقان تصدیق کس هر که واضحست این چنانچه نشده مبارکه آیه این تصدیق

آیه ظاهر از معانی این و نبوده هم فرقان از قبل کتب مصدق فی‌الحقیقه ننمود

گردد بیان آن مکنونه اسرار و شود ذکر آن مستوره معانی اگر و میشود مستفاد

شهیدا اقول ما علی الله کان و ننماید حمل کون و نرساند بآخر زمان البتهعبدنا علی نزلنا مما ریب فی کنتم ان و میفرماید دیگر جای در همچنین و

ترجمه که صادقین کنتم ان الله دون من شهدائکم ادعوا و مثله من بسورة فأتوا

عبد بر فرمودیم نازل ما آنچه در شبهه و شک در شما بودید اگر اینست آن ظاهر

را خود شهدای بخوانید و منزله سور این بمثل سوره‌ئی بیارید پس محمد خود

هستید اگر سوره انزال در را شما نمایند اعانت تا را خود علمای یعنی

بزرگست و آیات شأن است عظیم مقدار چه فرمائید مالحظه حال راست‌گویان

ختم بآن را نافذه مشیت و قاهره قدرت و کامل برهان و بالغه حجت که آن قدر

شریک بآن خود حجت اظهار در احدیه سلطان آن را شیء هیچ و فرموده

بمنزله آن سوای و است شمس بمنزله آیات دالئل و حجج میانه چه نفرموده

در حقیقی سلطان جانب از مضیء نور و ثابت برهان و باقیه حجت آنست و نجوم

الهیه آللی کنز نگیرد سبقت آن بر امری هیچ و نرسد بآن فضلی هیچ عباد میان

و وثقی عروه و مستحکم حبل و محکم خیط آنست و احدیه اسرار مخزن و است

صمدانیه بالغه حکمت نار و جریانست در آن از الهیه معارف شریعه الیطفی نور

مقبلین در است ظاهر آن از اثر دو حین یک در که ناریست این فوران در آن از

آورد غفلت برودت مبغضین در و نماید احداث حب حرارتراضی فرموده قرار خود حجت بآنچه و نگذریم الهی امر از باید رفیق ای

این که آنست از اعظم منزله آیه این برهان و حجت خالصه بنهیم سر و شویم

القاهر هو و السبیل یهدی هو و الحق یقول الله و نماید دلیل اقامه تواند علیل

الجمیل العزیز هو و عباده فوقو الله بعد حدیث فبأی بالحق علیک نتلوها الله آیات‌ تلک میفرماید همچنین و

پس شما بر میخوانیم هویه سماء از منزله آیات اینست میفرماید یؤمنون آیاته

را آیه این تلویح اگر میآورند ایمان او آیات نزول و حق ظهور از بعد سخن بکدام

و اکبر هم حجتی و نبوده انبیا از اکبر مظهری هرگز که میفهمی شوی ملتفت

ممکن حجتی حجت این از اعظم بلکه نشده ظاهر ارض در منزله آیات از اعظم

ربک شآء ما اال نهثم علیه تتلی الله آیات یسمع اثیم افاک لکل ویل میفرماید دیگر جای در و

گنه‌کار افک‌کننده بر وای یعنی الیم بعذاب فبشره یسمعها لم کأن مستکبرا یصر

پس او بر میشود خوانده که را الهیه مشیت سماء از نازله آیات میشنود که

دردناک بعذابی را او ده بشارت پس را آن نشنیده گویا که مینماید استکبار

الناس کان لو میکند کفایت را األرض و السموات فی من کل آیه همین اشارات

شود قرائت الهیه آیات از اگر که میشنوید الیوم چنانچه یتفرسون ربهم آیات فی

آنکه حال و است الهیه آیات نزدشان امرها پست‌ترین گویا که ندارد اعتنا احدی

را آنچه میگوئید بی‌خبران ای بایشان بگو بود نخواهد و نبوده امری آیات از اعظم

هم شما دیدند خود اعراض شجره از ثمری ایشان اگر گفتند شما پدران قبل

فبئس مثواهم فالنار یافت خواهید مقر نار در خود آبای با عنقریب و دید خواهید

الظالمین مثویلهم اولئک هزؤا اتخذها شیئا آیاتنا من علم اذا و میفرماید دیگر جای در و

از را آن مینماید اخذ را شیئی ما آیات از شود عالم که وقتی در یعنی مهین عذاب

که بود این استهزاء جمله از خوارکننده عذابی ایشانست برای از استهزاء روی

کسفا علینا فأسقط یکی آن بیاور دیگر برهان و نما ظاهر دیگر معجزه میگفتند

حجارة علینا فأمطر عندک من الحق هو هذا کان ان دیگر و میگفت السمآء من

مائده نمودند تبدیل که موسی عهد یهودان بمثل میداشت مذکور السمآء من

منزله آیات مینمودند تبدیل طلب هم قوم آن پیاز و سیر خبیثه باشیای را سمائیه

سماء از معنویه مائده که میشود مشاهده الیوم چنانچه کثیفه نجسه بظنونات را

جنان رضوان در حیوان بحور و نازلست سبحانیه مکرمت غمام و الهیه رحمت

مجتمع میته اجساد بر کالب چون جمیع و جریان و موج در فکان کن خالق بامر

تحیر کمال سبحان‌الله گشته‌اند قانع اجاجست ملح که شور ببرکه و آمده‌اند

از بعد و مینمایند دلیل طلب مدلول اعالم ارتفاع از بعد که عبادی از حاصلست

در آفتاب از که آنست مثل جسته‌اند تمسک علم باشارات معلوم شمس ظهور

حجت جویند برهان فیضش اثبات در نیسان باران از یا و طلبند حجت او نور اثبات

جود نیسان برهان و فراگرفته را عالم و نموده اشراق که اوست نور آفتاب

حاصلی گرمی جز آفتاب از کور بلی فرموده تازه جدید بردای را عالم که اوست

ننماید احصا فضلی نیسانی رحمت از جرز ارض و نداندنقشی جز نیست نصیبی قرآن از که نبود عجب

نابینا چشم نیابد گرمی جز خورشید از که

ان اال حجتهم کان ما بینات آیاتنا علیهم تتلی اذا و میفرماید دیگر جای در و

ایشان بر میشود کرده تالوت که وقتی در یعنی صادقین کنتم ان بآبائنا ائتوا قالوا

هستید اگر را ما پدرهای بیاورید بگویند آنکه مگر ایشان حجت نیست ما آیات

میگرفتند واسعه کامله رحمتهای آن بر حجتها چه که نما مشاهده راست‌گویان

نفس وادی مردگان و ارض و سموات خلق از است اعظم آن از حرفی که بآیاتی

از را ما پدرهای میگفتند و مینمودند استهزا میفرماید زنده ایمان بروح را هوی و

من کل برای آیات این از کدام هر و قوم استکبار و اعراض بود این آر بیرون قبر

کفایت را ارض جمیع که معظم برهانیست و محکم است حجتی األرض علی

اسرار آللی مذکوره آیه همین در و تتفکرون الله آیات فی انتم لو میکند

میرسد دوا شود یافت دردی فی‌الجمله اگر مکنونستعوام برای از آیات و کتاب میگویند که مدهید عباد مزخرف بحرفهای گوش

است حجت قرآن این اینکه با نمیکنند احصا و نمی‌فهمند که زیرا نمیشود حجت

کل بر حجت چگونه نبود مردم در آن ادراک قوه اگر عالم مغرب و مشرق بر

زیرا نه الزم و نیست مکلف نفسی هم الهیه معرفت بر قرار این از میشد واقع

ندارند آن ادراک استعداد عوام و اوست کتاب عرفان از اعظم او عرفان کهگفته غرور و کبر روی از همه مقبولست غیر و لغو بغایت سخن این باری

حفظ محکم را آنها زمام و کنند دور الهی رضای ریاض از را مردم که میشود

نموده‌اند اعراض حق از که ایشان علمای از عوام این حق نزد اینکه با نمایند

معنویه حمامات بیانات درک و الهیه کلمات فهم و پسندیده‌ترند و مقبولتر بغایت

فراغت و نفوس تزکیه و قلب بصفای منوط این ندارد ظاهری بعلم دخلی هیچ

بر و ندیده‌اند علم رسوم از حرفی که موجودند چند عبادی حال چنانچه است روح

و حکمت بگلهای قلوبشان ریاض الهی فیض سحاب از و جالسند علم رفرف

عظیم یوم انوار من للمخلصین فطوبی یافته تزیین معرفت الله‌هایمن یئسوا اولئک لقائه و الله بآیات کفروا الذین و میفرماید همچنین و

آلهتنا لتارکوا ائنا یقولون و میفرماید همچنین و الیم عذاب لهم اولئک و رحمتی

آیات تنزیل از بعد که فرمائید مشاهده واضحست آیه این مضمون مجنون لشاعر

آن که مجنون شاعری برای را خود خدایان ترک‌کننده‌ایم ما آیا میگفتند چه

کلمات این میگفتند و مینمودند سخریه الهیه بآیات و مینامیدند شاعر را حضرت

را کلمات آن محمد و شده گفته قبل که کلماتیست یعنی است اولین اساطیر

است خدا از میگوید نموده ترکیبمیگویند و میدهند امر باین نسبت که شنیده‌اید را همان بمثل الیوم چنانچه

کبر قد مغلوط کلماتیست یا و نموده ترکیب قبل کلمات با را کلمات این که

حدهم و شأنهم صغر و قولهمموسی از بعد گفتند شد مذکور که اعتراضات و انکارها این از بعد که اینست

باید شود مبعوث باشد شریعت ناسخ که مستقل نبی نباید کتب موافق عیسی و

جمیع بر مشعر که مبارکه آیه این باشد قبل شریعت مکمل که بیاید شخصی

لقد و شد نازل است رحمانیه فیوضات انقطاع عدم بر مدل و الهیه مطالب

هلک اذا حتی به جآءکم مما شک فی زلتم فما بالبینات قبل من یوسف جآءکم

و مرتاب مسرف هو من الله یضل کذلک رسوال بعده من الله یبعث لن قلتم

آمد آنچه از شک در بودید پیوسته پس بینه‌ها با پیش از یوسف را شما آمد بتحقیق

را رسولی او از بعد خدا نمیگرداند مبعوث گفتید شد هالک چون تا بآن را شما

شک‌آورنده و اسراف‌کننده اوست که را کسی خدا میکند اضالل همچنین

آن امم عصر هر در که کنید یقین و فرمائید ادراک آیه این از پس خود بپروردگار

دیگر که میگفتند مزخرف حرفهای اینگونه از جسته تمسک کتاب از بآیه‌ئی عهد

استدالل آن علمای شده مذکور که را انجیل آیه آنکه مثل بیاید ابداع در نباید نبی

نگردد مبعوث مستقل پیغمبری و نمیشود مرتفع انجیل حکم هرگز که نمودند بآن

شده‌اند روحی مرض باین مبتال ملل از اکثری و انجیل شریعت اثبات برای االالنبیین خاتم‌ بذکر قبل امم بمثل چگونه که می‌بینی را فرقان اهل چنانچه

الراسخون و الله اال تأویله یعلم ما اینکه بر مقرند خود اینکه با گشته‌اند محتجب

میفرماید بیان جوهرها و ذاتها و نفسها و امها و علوم در راسخ که بعد العلم فی

و میگویند چه که میشنوی که اینست میشود واقع ایشان هوای مخالف قدری که

بجز الهی که آنهائی یعنی دین در ناس رؤسای از مگر اینها نیست و میکنند چه

گشته‌اند محتجب علم بحجبات و نیافته‌اند مذهبی ذهب بغیر و نکرده‌اند اخذ هوی

من فرأیت أ میفرماید األنام رب تمام بتصریح چنانچه شده‌اند گمراه آن بضاللت و

بصره علی جعل و قلبه و سمعه علی ختم و علم علی الله اضله و هواه الهه اتخذ

گرفت که را غافل آن دیدی آیا یعنی تذکرون فال أ الله بعد من یهدیه فمن غشاوة

بر نهاد مهر و علمی بر خدا را او کرد اضالل و را خود نفس خواهشهای خود خدای

خدا بعد از را او میکند هدایت که پس پرده‌ئی چشمش بر گردانید و دلش و گوش

نمیگیرید پند آیانزد ولیکن شد ذکر که آنست ظاهر در اگرچه علم علی الله اضله و معنی در

بعلوم و نمودند حق جمال از اعراض که عصرند علمای آیه از مقصود فانی این

احتجاج او امر و الهی نبأ بر شده متمسک گشته ناشی هوی و نفس از که خود

تتلی اذا و میفرماید همچنین و معرضون عنه انتم عظیم نبأ هو قل مینمودند

قالوا و آبائکم یعبد کان عما یصدکم ان یرید رجل اال هذا ما قالوا بینات آیاتنا علیهم

آن بر یعنی ایشان بر شود خوانده چون و یقول الحق و مفتری افک اال هذا ما

این نیست بیخبران حق از مشرکان آن گویند احدیه قدسیه آیات فجره کفره

میپرستیدند که آنچه از را شما کند منع میخواهد که مردی مگر پروردگار رسول

شده کرده افترا کذبی مگر این نیست گفتند دیگر و شما پدرهای را آنانذار تلویح در چگونه که را صمدانی خوش نوای و الهی قدس ندای بشنوید

را ناس بعد و را قدسیه کلمات منکرین جسته بیزاری و را آیات مکذبین فرموده

جمال آن بر را محرومان آن استکبار و اعراض و قرب کوثر از فرمائید مالحظه

و میفرمود هدایت قدم بعرصه را عدم هیاکل کرم و لطف جوهر آن اینکه با قدس

این میگفتند بعضی مع‌ذلک مینمود داللت غنا قدسیه بشریعه را حقیقی فقیران آن

است منع‌کننده این میگفتند بعضی و عالمیان پروردگار بر افترا‌کننده مردیست

ذلک امثال و میدادند جنون نسبت برخی و ایمان و دین شریعه از را ناسچه و گفته‌اند بقا جوهر بآن که لغو سخنهای چه میکنید مشاهده الیوم چنانچه

لوح و الهی کتاب در اینکه با داده‌اند عصمت معدن و منبع بآن که خطاها و نسبتها

آیات معرضین و مکذبین فرموده انذار کلمات و اوراق جمیع در صمدانی قدس

بر که اعتراضات قدر چه این وجود با را آن مقبلین فرموده بشارت و را منزله

چنین امکان چشم آنکه حال و نموده‌اند بدعیه قدسیه سموات از منزله آیات

نیسانی غیث بمثابه آیات که نشنیده عنایتی چنین اکوان سمع قوه و ندیده فضلی

عظمت که العزم اولو انبیای که چه شود نازل و جاری رحمانی رحمت غمام از

کدام هر شدند مفتخر الئحست و واضح شمس چون مقامشان رفعت و قدر

غمام این از و گشته احصا آن آیات و شده مشاهده و هست دست در که بکتابی

مجلد بیست چنانچه ننموده احصا احدی هنوز که شده نازل اینقدر رحمانی رحمت

تاراج که هم مقدار چه و نیامده بدست هنوز که مقدار چه و میآید بدست اآلن

کرده‌اند چه نیست معلوم و افتاده مشرکین بدست و شدهشاید که شد الهیه بمظاهر ملتجی و نمود تفکر و گشود چشم باید برادر ای

شویم متنبه الواح در مذکوره نصایح از و گیریم پند کتاب واضحه مواعظ از

جان بتمام را حکمش و کنیم تسلیم بجان را امرش نکنیم آیات منزل بر اعتراض

در و شویم وارد رحمت فضای در شاید که شویم مذعن و نمائیم قبول روان و

رحیم لغفور بعباده انه و یابیم مسکن فضل شاطیما و بالله آمنا ان اال منا تنقمون هل الکتاب اهل یا قل میفرماید همچنین و

در مقصود است واضح قدر چه‌ فاسقون اکثرکم ان و قبل من انزل ما و الینا انزل

کفار که شد نازل وقتی در آیه این و منزله آیات حجیت است مبرهن چه و آیه این

آن باصحاب میدادند نسبت چنانچه میدادند کفر نسبت و مینمودند اذیت اسالم به

صدر در و گشته‌اید موقن و مؤمن کذاب بساحری و شده‌اید کافر بخدا که حضرت

دوستان که مکان و مقام هر در نداشت قوت ظاهر حسب بر امر هنوز که اسالم

مقبلین آن بر سب و رجم و زجر و اذیت نهایت مینمودند مالقات را حضرت آن

شد نازل احدیه سماء از مبارکه آیه این وقت این در میداشتند معمول الله الی

بگوئید که را حضرت آن اصحاب فرمود تعلیم و الئح دلیلی و واضح ببرهانی

صادر ما از عملی و مینمائید ستم و را ما میکنید اذیت آیا که مشرکان و بکافران

و محمد لسان از ما بر شد نازل که بآیاتی و بخدا آوردیم ایمان آنکه مگر نشد

تقصیری است این مقصود که قبل از او انبیای بر شد نازل که آیاتی همچنین

که قدیمه آیات و شد نازل محمد بر که را الهیه بدیعه جدیده آیات آنکه مگر نداریم

و نمودیم اذعان و تصدیق و دانستیم الله عند من را جمیع شد نازل قبل انبیای بر

را خود عباد فرموده تعلیم احدیه سلطان که است دلیلی اینآن از را غرب و شرق فرمود احاطه که بدیعه آیات این است جایز آیا مع‌ذلک

را آیات منزل شوند مؤمن آنکه یا و دانند ایمان اهل از را خود و شوند معرض

ثم حاشا نفرماید محسوب ایمان اهل از را مقرین فرموده خود که استدالل باین

متمسکین و براند خود رحمت ابواب از را احدیه آیات مقرین و مقبلین که حاشا

انه و بکلماته األمر محقق و بآیاته الحق مثبت انه اذ فرماید تهدید را مثبته بحجت

القدیر المهیمن المقتدر لهو

لقال بأیدیهم فلمسوه قرطاس فی کتابا علیک نزلنا لو و میفرماید همچنین و

این بر مشعر و مدل فرقانیه آیات اکثری و مبین سحر اال هذا ان کفروا الذین

فرمائید مالحظه حال و مذکوره آیات باین نمودم اختصار بنده این و است مطلب

جمال مظاهر معرفت برای فرموده قرار حجت که را آیات جز کتاب جمیع در که

همه در بلکه نمایند اعتراض و شوند متمسک بآن تا شده ذکر امری دیگر خود

شد معلوم چنانچه فرموده‌اند نار وعده آن استهزاءکننده و آیات منکرین بر مواردبی‌آنکه مناجات و صحائف و خطب و آیات از بکرورها بیاید کسی اگر حال

اکبر فیض این از و نمود اعتراض میتوان دلیل بچه آیا باشد نموده اخذ بتعلیم

آیا ظلمانی جسد از روح عروج از بعد گفت خواهند چه جواب و شد محروم

نیافتیم بظاهر را آن معنی چون و جستیم تمسک حدیث بفالن که میشوند متمسک

که نشنیده‌اید آیا گشتیم دور حق شرایع از و نمودیم اعتراض امر مظاهر بر لهذا

این و آنها بر بود کتاب نزول بودند العزم اولو انبیا از بعضی اینکه علت جمله از

مجلدات چندین که کتب صاحب بر که است جایز چگونه این وجود با است مسلم

القای برای کلمات بعضی جهل روی از که مرد فالن بحرفهای شده ظاهر او از

من اضالل و عباد اغفال برای شده عصر شیطان و نموده جمع قلوب در شبهه

این همهٴ از و گردند بی‌بهره الهی فیض خورشید از و نمایند پیروی البالد فی

نمایند ادبار و جویند احتراز رحمانی نفس و قدسی نفس این از آیا گذشته مراتب

فقد مولیها هو وجهة لکل و بلی کنند اقبال وجه بکدام و جویند تمسک بکه نمیدانم

قول هذا و لنفسک تختار ما علی امش ثم المنهجین هذین فی السبیلین هدیناک

الضالل اال الحق بعد ما و الحقدر هویه غیب که عصر و عهد هر در آنکه امر این اثبات بر ادله جمله از و

و بدنیا عالقه و نبودند معروف که مردمی از بعضی میشد ظاهر بشریه هیکل

مهتدی هدایت قمر بانوار و مستضیء نبوت شمس بضیاء نداشته‌اند جهتی

عهد اغنیای و عصر علمای که بود این لهذا میگشتند فائز الله بلقآء و میشدند

کفروا الذین المأل فقال میفرماید گمراهان آن لسان از چنانچه مینمودند استهزاء

و الرأی بادی اراذلنا الذینهم اال اتبعک نراک ما و مثلنا بشرا اال نراک ما قومه من

مظاهر بآن و مینمودند اعتراض کاذبین نظنکم بل فضل من علینا لکم نری ما

نیست آنها بشأن اعتنائی که ما اراذل مگر نکرده شما متابعت که میگفتند قدسیه

باین و نیاوردند ایمان بشما قوم معارف و اغنیا و علما که بوده این مقصودشان و

مینمودند الحق له من بطالن بر استدالل آن امثال و دلیلو راشدین علمای از جمعی عظمی سلطنت و اظهر ظهور این در اما و

بعنایت و شدند مرزوق وصال و قرب کأس از بالغین فقهای و کاملین فضالی

اسامی از بعضی گذشتند جانان سبیل در امکان و کون از و گشتند فائز عظمی

مطمئنه غیر نفوس و مضطربه انفس استقامت سبب شاید که میشود ذکر آنها

شودلواله شدند شمسظهور اشراق محل که است حسین مال جناب جمله آن از

آقا جناب و صمدانیته کرسی علی استقر ما و رحمانیته عرش علی الله استوی ما

مال و زنجانی علی محمد مال و بودند خود زمان فرید و عصر وحید که یحیی سید

یوسف مال و مازندرانی الله نعمة مال و بارفروشی سعید مال و بسطامی علی

او برادر و کندی مهدی مال و ترشیزی حسین سید آقا و خوئی مهدی مال و اردبیلی

چهارصد قریب که آنها امثال و برقانی علی مال و یزدی عبدالخالق مال و باقر مال

شده ثبت الهی محفوظ لوح در جمیع اسامی که بودند نفرکه بقسمی ظهور شمس آن برای گشتند مذعن و مقر و مهتدی اینها همه

برای جان سر از و پیوستند الجالل ذی برضای و گذشتند عیال و مال از اکثری

که بقسمی بودند گشته مرزوق آنچه بجمیع نمودند انفاق و برخاستند جانان

مشرکین سنان زینت سرهاشان و گشت مخالفین تیرهای محل سینه‌هاشان

مگر نماند سیفی و آشامید مجرده ارواح این دم از آنکه مگر نماند ارضی چنانچه

آیا بس فعلشان قولشان صدق بر دلیل و گشت ممسوح بگردنهاشان آنکه

عالم همهٴ که دادند دوست راه در جان طریق باین که قدسیه نفوس این شهادت

و هستند که عبادی این برای نمیکند کفایت گشتند متحیر جانشان و دل ایثار از

قرب کوثر و نمودند تبدیل بفنا را بقا و دادند بدرهمی را دین که عباد بعضی انکار

چنانچه نجویند مرادی ناس اموال اخذ بجز و کردند معاوضه شور بچشمه‌های را

مانده دور اعلی رب از و شده‌اند مشغول دنیا بزخارف کل که میشود مشاهدهو قولشان که مسموعست و مقبول اینها شهادت که دهید انصاف حال

فی العقول تاهت که بنحوی مطابق باطنشان و ظاهرشان و موافق فعلشان

این شهادت یا و اجسادهم حملت بما و اصطبارهم فی النفوس تحیرت و افعالهم

نجاتی باطله ظنونات قفس از و برنیارند نفسی نفس هوای بجز که معرضین

طلب در ظلمانی خفاش چون مگر برندارند فراش از سر یوم در و نیافته‌اند

کوشند دانیه امورات تدبیرات در مگر نشوند راحت لیل در و کوشند فانیه دنیای

تالش در بجان روز شده‌اند غافل الهی تقدیر از و گشته مشغول نفسانی بتدبیر

که است جایز ملتی و شرع هیچ در آیا فراش اسباب تزیین در شب و معاشند

از که نفوسی تصدیق و اقبال از و شوند متمسک محدوده نفوس این باعراض

نمایند اغفال گذشته‌اند حق رضای در نام و ننگ و رسم و اسم و مال و جانآن حقیت بر دلیل اکبر و امور اعظم را سیدالشهدآء امر قبل از که نبود آیا

باین حقی و نیفتاد اتفاق امری چنین عالم در میگفتند و میشمردند حضرت

امتداد بیشتر ظهر تا صبح از حضرت آن امر اینکه با نشد ظاهر ظهور و استقامت

مثل جهات جمیع از بالیا که میگذرد سنه هیجده مقدسه انوار این ولیکن نیافت

سبیل در رایگان جان که ذوق و محبت و حب و عشق بچه و بارید آنها بر باران

این چگونه این وجود با است مبرهن و واضح همه بر چنانچه نمودند انفاق سبحان

این اگر آیا و شد ظاهر خطیری امر چنین عصر هیچ در آیا شمرند سهل را امر

و عزت طالب اینها آیا و بود خواهد مجاهد که دیگر نباشند فی‌الله مجاهد اصحاب

اصحاب همه این اگر و داشتند حق رضای جز مقصودی آیا و بودند ثروت و مکنت

حق دعوی که است سزاوار که دیگر باشند باطل غریبه افعال و عجیبه آثار این با

دلیل و کافی حجت األرض علی من جمیع برای فعلشان همین که بخدا قسم نماید

ای ظلموا الذین سیعلم و یتفکرون األمر اسرار فی الناس کان لو است وافی

ینقلبون منقلبادعا باید شده مقرر و معلوم کتاب در کذب و صدق عالمت گذشته همه از و

اینست دهد تمیز کاذب از را صادق تا شود زده الهی محک باین عباد کل دعاوی و

شهدای این با فرمائید مالحظه حال صادقین کنتم ان الموت فتمنوا میفرماید که

و جان همه که دیده‌اید چنانچه ایشانست قول صدق بر شاهد کتاب نص که صادق

عروج رضوان غرف باعلی و نموده‌اند انفاق را مایملک کل و فرزند و زن و مال

عالی امر این تصدیق بر منقطعه انفس و عالیه طلعات این شهادت فرمودند

و گذشته‌اند مذهب از ذهب برای که گروه این شهادت و نیست مقبول متعالی

و جایز الئح نور این بطالن بر جسته‌اند احتراز ماصدر اول از صدر بر جلوس برای

از که نموده‌اند ادراک اینقدر و شناخته‌اند را ایشان مردم جمیع اینکه با مقبولست

و بجان رسد چه تا نمیگذرند الهی دین سبیل در ملکی ظاهری اعتبار از ذره‌ئی

غیره و مالخالص و نمود تفصیل کتاب بنص الهی محک چگونه که فرمائید مالحظه حال

دنیای بکسب غفلت نوم در و نشده‌اند شاعر هنوز مع‌ذلک و داده تمیز غش از را

شده‌اند مشغول ظاهریه ریاست و فانیهمن نفسک به تهوی بما فیها اشتغلت و ایام علیک مضی قد االنسان ابن یا

فان النوم عن رأسک فارفع بساطک علی راقدا تکون متی الی األوهام و الظنون

والسالم الجمال بأنوار علیک تشرق لعل الزوال وسط فی ارتفعت قد الشمسظاهره ریاست هیچیک شد مذکور که فقها و علما این که باشد معلوم ولکن

جالسند حکم صدر بر که عصر معروف مقتدر علمای محالست که چه نداشته‌اند

ظهور عالم در امری چنین ربک شآء من اال شوند حق تابع ساکن امر سریر بر و

علمای از احدی عهد این در چنانچه الشکور عبادی من قلیل و قلیلی مگر ننمود

و بغض بتمام بلکه نجستند اقبال بود ایشان حکم قبضه در ناس زمام که مشهور

ندیده چشمی هیچ و نشنیده گوشی هیچ که بقسمی کوشیدند دفع در انکارتوقیعی بلدی هر علمای بجمیع بخصوص فداه سواه ما روح اعلی رب و

ذکر بتفصیل او توقیع در را کدام هر اغماض و اعراض مراتب و فرموده‌اند صادر

بیان اهل مباد که بود آن ذکر آن از مقصود و األبصار اولی یا فاعتبروا فرموده‌اند

از جمعی بیان ظهور در که نمایند اعتراض األخری القیامة فی مستغاث ظهور در

باینگونه متمسک بالله نعوذ و نشد ظهور این در چرا و گشته‌اند موقن علما

شد مذکور که علما این بلی گردند محروم الهی جمال از و شوند مزخرفات

جمیع فانیه زخارف و ظاهره ریاست از الله بفضل و نبودند معروف اکثری

یشآء من یؤتیه الله فضل من ذلک بوده‌اند منزه و مقدسآن استقامت مشرقست دالئل بین شمس چون که دیگر برهان و دلیل و

کل مخالف که امری و بودند شباب سن در اینکه با که الهی امر بر ازلیست جمال

بود رعیت و سلطان و ذلیل و عزیز و فقیر و غنی و شریف و وضیع از ارض اهل

هیچ و هیچکس از و نمودند استماع کل چنانچه فرمود امر آن بر قیام این وجود با

مثبته مشیت و الهی امر بغیر این میشود آیا نفرمودند اعتنا و ننمودند خوف نفس

شود هالک فی‌الفور نماید امری چنین خیال و فکر کسی اگر که بخدا قسم ربانی

مگر ننماید مهم امر چنین بر جسارت باز دهی جا قلبش در را عالم قلبهای اگر و

بعنایات مطمئن نفسش و رحمانی بفیوضات متصل قلبش و باشد الهی باذن

دادند قبل بانبیای چنانچه میدهند نسبت بجنون آیا میکنند حمل بچه را این آیا ربانی

متعرض را امور این فانیه دنیای زخارف جمع و ظاهره ریاست برای میگویند یا و

شده‌اندو اعظم و اول و نامیده اسماء قیوم را آن که خود کتب از اول در سبحان‌الله

ذکر را آیه این مقامی در و میدهند خود شهادت از اخبار است کتب جمیع اکبر

تمنیت ما و سبیلک فی السب رضیت و لک بکلی فدیت قد الله بقیة یا فرموده‌اند

قدیما معتصما العلی بالله کفی و محبتک فی القتل اال منادیا سمعت کأنی نموده‌اند را خود شهادت تمنای هاء تفسیر در همچنین و

علیه الحسین فدی کما الله سبیل فی الیک األشیآء احب افد سری فی ینادی

لو بیده نفسی فوالذی الواقع السر بذلک ناظرا کنت ال لو و سبیلی فی السالم

لهم لیس الذی عبید فکیف حرفا منی یأخذوا ان یقدروا لن األرض ملوک اجتمعوا

و رضائی و صبری مقام الکل لیعلم قال ان الی مطرودون انهم و بذلک شأن

الله سبیل فی فدائیمشی الهی صراط غیر در که داد نسبت میتوان را بیان این صاحب آیا

مکنون انقطاعی نسیم آیه همین در نموده طلب امری او رضای بغیر یا و مینماید

حال درگذرند روان از و نمایند انفاق را جان وجود هیاکل جمیع بوزد اگر که شده

جمیع از چشم که حق‌ناسپاس بغایت و نسناسند ناس قدر چه که نمائید مالحظه

میآید مسلمانان مال افغان بطنشان از که چند مرداری بعقب و پوشیده‌اند اینها

نذکر کذلک میدهند قدسیه بمطالع که الیقه غیر نسبتهای چه این وجود با و میدوند

و القیامة یوم فی الله لقآء عن اعرضوا و کفروا الذینهم ایدی اکتسبت ما لک

ارواحهم و اجسادهم به تحترق عذابا اآلخرة فی لهم اعد و شرکهم بنار الله عذبهم

مغلولة الفضل عن یده کانت و شیء علی قادرا یکن لم الله ان قالوا بأنهم ذلکانبیا خاتم چنانچه عظیم برهانیست و بزرگ است حجتی امر بر استقامت و

بر استقامت بر مشعر دو هر که آیه دو مرا نمود پیر یعنی اآلیتین شیبتنی فرمودند

امرت کما فاستقم میفرماید چنانچه الهیست امرچگونه جوانی اول در سبحانی رضوان سدره این که فرمائید مالحظه حال

جمیع که شد ظاهر احدیت جمال آن از استقامت قدر چه و فرمود الله امر تبلیغ

سدره آن بر ایذا آنچه نبخشید حاصلی نمودند اقدام منعش بر األرض علی من

این چنانچه میشد مشتعلتر حبش نار و بیشتر شوقش میآوردند وارد طوبی

برفیق و درباخت را جان باألخره آنکه تا ندارد انکار احدی و است واضح فقرات

شتافت اعلیو وجود مظهر آن از بنفسه که احاطه‌ و قدرت و غلبه ظهور دالئل جمله از و

شیراز در ازلی جمال آن چنانچه شد ظاهر عالم اقطار و اکناف در معبود مظهر

و غلبه آثار زمانی باندک مع‌ذلک فرمودند غطا کشف و شدند ظاهر ستین سنه در

ظاهر بالد جمیع در البحور بحر و الجواهر جوهر آن از اقتدار و سلطنت و قدرت

الهوتی شمس آن عالمات و دالالت و اشارات و آثار بلدی هر از که بقسمی شد

نمودند حکایت ازلیه شمس آن از که رقیقه صافیه قلوب مقدار چه و گشت هویدا

با را ممکنات جمیع نمود احاطه که لدنی علم بحر آن از علمی رشحات قدر چه‌ و

غل کمر و برخاستند ایشان رد و منع بر اعزه و علما جمیع مدینه و بلد هر در اینکه

بودند عدل جواهر که را قدسیه نفوس چه و بستند دفعشان بر ظلم و حسد و

بود ظاهر ایشان از عمل و علم صرف که را روح هیاکل چه و کشتند ظلم بنسبت

بذکر مرگ دم تا وجودات آن از یک هر ذلک کل مع نمودند هالک عذاب ببدترین

را وجودات این بقسمی و طائر رضا و تسلیم هوای در و بودند مشغول الله ذکر

امرش بجز و نجستند مرادی اراده‌اش بجز که فرمودند تصرف و نمودند تقلیب

بستند بخیالش دل و دادند برضایش رضا نگزیدند امریظاهر امکان در احدی از احاطه و تصرف چنین آیا نمائید تفکر قدری حال

قضا موارد در رضا بکمال مقدسه نفوس و منزهه قلوب این جمیع و شده

رضا جز بال مواطن در و نه ظاهر ایشان از شکر جز شکایت مواقع در و شتافتند

و غل مقدار چه ارض اهل کل که است معلوم هم رتبه این و نه مشهود ایشان از

قدسی طلعات آن ایذای و اذیت چنانچه داشتند اصحاب باین عداوت و بغض

در هرگز آیا میدانستند ابدی نجاح و فالح سبب و رستگاری و فوز علت را معنوی

ضوضائی چنین آیا و شد واقع بالد در غوغائی چنین حال تا آدم عهد از تاریخی هیچ

و شدند ناس جمیع لعن محل اذیت و ایذا همه این با و گشت ظاهر عباد میان در

وفا و شد ظاهر اصطبارشان از کون عالم در صبر گویا و عباد جمیع مالمت محل

گشت موجود فعلشان از عالم ارکان درعظمت بر تا فرمائید تفکر وارده حکایات و حادثه وقایع این جمیع در باری

شود دمیده وجود در اطمینان روح رحمن بعنایت تا گردید مطلع آن بزرگی و امر

اگر که است شاهد واحد خدای شوید جالس و مستریح ایقان سریر بر و

رد همین مذکوره دالئل و مقرره مطالب این همه بر عالوه نمائید تفکر فی‌الجمله

اکبر و دلیل اعظم انقطاع و تسلیم میدان فوارس این بر ارض اهل لعن و سب و

علما از مردم جمیع اعتراضات در تفکر که آن هر در و ایشانست حقیت بر حجت

که زیرا میشوی ثابت‌تر و راسختر و محکمتر امر این در فرمائی جهال و فضال و

داده‌اند خبر ازلی احکام مواقع و لدنی علم معادن قبل از شده واقع آنچه جمیعآن بمحبت نظر ولیکن نداشتم را قبل احادیث ذکر اراده بنده این اگرچه

فی‌الحقیقه اینکه با مینمایم ذکر است مقام این مناسب که روایتی چند جناب

و است کافی را علیها من و ارض جمیع شده ذکر آنچه که زیرا نیست احتیاج

کسی اگر که بقسمی شده ذکر مختصر این در آن اسرار و کتب جمیع فی‌الحقیقه

حقیقی سلطان آن از ظاهره امور و الهی کلمات اسرار جمیع نماید تأمل قدری

مقام یک و شأن یک بر ناس همه چون ولیکن مینماید ادراک شده ذکر آنچه از را

و شود متزلزله انفس استقامت سبب تا مینمایم ذکر حدیثی چند لهذا نیستند

و تام عباد ادانی و اعالی بر الهی حجت همچنین و گردد مضطربه عقول اطمینان

گردد کاملالشرق اهل لعنها الحق رایة ظهرت اذا میفرماید که اینست احادیث جمله از

و گزید مقر امتناع رفرف بر و نوشید انقطاع صهبای از قدری باید حال الغرب و

امر این سبب آخر که داشت منظور را سنة سبعین عبادة من خیر ساعة تفکر

حق اهل ظهور از بعد حق طلب و حب اظهار با مردم جمیع که میشود چه شنیع

نسخ سبب که واضحست این و میشود حدیث از مستفاد چنانچه نمایند لعن را

اگر واال گشته‌اند محدود بآن ناس همه که آدابست و عادات و رسوم و قواعد

آنچه در را مردم کند تصدیق و نماید حرکت آداب و رسوم همان بر رحمن جمال

و مصدق و میشود ظاهر ملک در فساد و اختالف همه این چرا دیگر مشغولند بآن

نکر شیء الی الداع یدعو یوم تعالی قوله شریف حدیث این مثبتتمام بانقطاع را مردم قدسیه حجبات ورای از احدیه منادی چون باری

لهذا است هوی مخالف چون الهی ندای این و دارند دست در که آنچه از میخواند

این ذکر هیچ که نما مالحظه را مردم حال و میدهد رو امتحان و افتتان اینهمه

و صحت که احادیثی آن ولیکن نمینمایند شده ظاهر جمیع که را محکمه احادیث

آنچه آنکه حال و نشد ظاهر چرا که جسته‌اند بآنها تمسک نیست معلوم آن سقم

بمثل حق عالمات و آثار و گشت باهر و شد ظاهر ننموده‌اند تعقل که هم را

مانده‌اند سرگردان نادانی و جهل تیه در عباد مع‌ذلک الئح سماء وسط در شمس

و شرع بر است دال جمیع که محققه روایات و فرقانیه آیات از قدر چه اینکه با

حکم فرقان شریعت بر موعود طلعت که منتظرند باز بدیع امر و جدید حکم

میگویند را حرف همین نصاری و یهود چنانچه فرمایدکه است ندبه دعای فقرات بدیع امر و جدید شرع بر مدله کلمات جمله از و

و الملة العادة المتخیر این و السنن و الفرائض لتجدید المدخر این میفرماید

عن ابوعبدالله سأل الجدید الحق علی السالم میفرماید زیارت در و الشریعة

] [ ] کان ] ما یهدم و ص الله رسول صنع ما یصنع ع قال سیرته کیف المهدی سیرة

الجاهلیة امر الله رسول هدم کما قبلهعدم بر استداللها چه روایات این امثال وجود با که فرمائید مالحظه حال

در است تبدیل و تغییر ظهور ظهور هر از مقصود اینکه با مینمایند احکام تغییر

نیابد تغییر ارض امورات بهیچوجه اگر چه باطنا و ظاهرا جهرا و سرا عالم ارکان

معتبره مشهوره کتب از که عوالم در اینکه با و بود خواهد لغو کلیه مظاهر ظهور

و قال ان الی جدید احکام و کتاب ذو صبی هاشم بنی من یظهر میفرماید است

فرمودند که مینماید ذکر محمد بن صادق از دیگر مقامی در و العلمآء اعدائه اکثر

یبایع جدید کتاب ذو هو و ببیعته الناس یأمر و هاشم بنی من صبی یظهر لقد و

خوب الیه فاسرعوا شیئا منه سمعتم فان شدید العرب علی جدید بکتاب الناس

که شنیدید اگر میفرماید اینکه با نمودند عمل را یقین سرج و دین ائمه وصیت

بدیع احکام و الهی جدید بکتاب را مردم میخواند و شد ظاهر هاشم بنی از جوانی

امکان سید بآن ایمان از خروج و کفر حکم جمیع مع‌ذلک او بسوی بشتابید ربانی

کشیده شمشیرهای با مگر سبحانی ظهور و هاشمی نور آن بسوی نرفتند و دادند

کتب در صریحی بچه که نمائید علما عداوت مالحظه دیگر و پرکینه قلبهای و

محققه واضحه اشارات و مدله ظاهره احادیث این همهٴ وجود با است مذکور

و ضاللت بمظاهر و شده‌اند معرض بیان و معرفت صافی جوهر از ناس جمیع

آنچه میگویند نازله کلمات و وارده روایات این با و نموده‌اند اقبال طغیان

هوای و نفس مخالف که بفرماید بیانی حق جوهر اگر و است مایل بآن نفسشان

و دین ائمه قول مخالف این میگویند و نمایند تکفیر فی‌‌الفور شود واقع گروه این

الیوم چنانچه نشده صادر حکمی و امری چنین متین شرع در و است مبین انوار

میشود و شده ظاهر فانیه هیاکل این از بی‌فائده سخنهای این امثالاخبار را امورات جمیع قبل از چگونه که نمائید مالحظه را روایت این حال

جدید احکام ذو صبی هاشم بنی من یظهر فرموده ذکر اربعین در فرموده‌اند

یطیعوه لم بشیء حکم فاذا العلمآء اعدائه اکثر و احد یجبه لم و الناس فیدعو

جمیع الیوم چنانچه الحدیث آخر الی الدین ائمة من عندنا ما خالف هذا فیقولون

عرش بر حضرت آن که نشده این بر شاعر و مینمایند اعاده را کلمات همین

ساکن یرید ما یحکم کرسی بر و جالسند یشآء ما یفعلبر ننماید احاطه عرفانی هیچ و او ظهور کیفیت بر نیابد سبقت ادراکی هیچ و

و محتاج او بامر امور تمام و است منوط او بتصدیق قولها جمیع و او امر کمیت

مبین و الهی اسرار مظهر اوست و موجود او بحکم و مخلوقند او بامر او ماسوای

بن صادق از ینبوع در و عوالم و بحاراألنوار در چنانچه صمدانی غیب حکمتهای

به جآءت ما فجمیع حرفا عشرون و سبعة العلم فرمود که شده وارد محمد

اخرج قائمنا قام فاذا الحرفین غیر الیوم حتی الناس یعرف لم و حرفان الرسل

حرف هفت و بیست را علم که فرمائید مالحظه حال حرفا العشرین و الخمسة

بر و فرموده‌اند بیان را آن حرف دو خاتم الی آدم از انبیا جمیع و فرموده معین

و بیست این جمیع میفرماید ظاهر قائم میفرماید و شده‌اند مبعوث حرف دو این

اعظم قدرش که فرما مالحظه را حضرت آن رتبه و قدر بیان این از را حرف پنج

که را امری و اولیاست کل ادراک و عرفان از ارفع و اعلی امرش و انبیا کل از

همج این نداشته اظهار الهی مبرم بامر یا و نیافته اطالع بآن اصفیا و اولیا و انبیا

رد نیاید مطابق اگر میکنند میزان خود ناقص ادراک و علوم و بعقول رعاع

اضل هم بل کاألنعام اال هم ان یعقلون او یسمعون اکثرهم ان تحسب ام مینمایند

سبیالغیبیه مطالب ظهور بر صریح که مینمایند حمل چه بر را مذکور حدیث این آیا

سبب بدیعه امورات این و حضرت آن ایام در است جدیده بدیعه امورات و

و حضرت آن قتل بر حکم فقها و علما جمیع که بقسمی میشود ناس اختالف

در کافی در چنانچه نمایند قیام مخالفت بر ارض اهل همهٴ و کنند او اصحاب

بهآء و موسی کمال علیه میفرماید قائم وصف در فاطمه لوح در جابر حدیث

رؤوس تتهادی کما رؤوسهم تتهادی و زمانه فی اولیائه فیذل ایوب صبر و عیسی

األرض تصبغ وجلین مرعوبین خائفین یکونون و یحرقون و فیقتلون الدیلم و الترک

مالحظه حال حقا اولیائی اولئک نسائهم فی الرنة و الویل یفشو و بدمائهم

اکثر در چنانچه شد ظاهر آنکه مگر نماند باقی حدیث این از حرفی که فرمائید

و بوالیات و نموده اسیر را ایشان بلدی هر در و شد ریخته شریفشان دم اماکن

قائم اگر که ننمود فکر نفسی هیچ مع‌ذلک و سوختند را بعضی و گردانیدند شهرها

چه برای احادیث این ذکر دیگر شود ظاهر و مبعوث قبل احکام و بشریعت موعود

دانند واجب را اصحاب این قتل آنکه تا میشود ظاهر اختالف همه این چرا و شده

شمرند قرب بمعارج وصول سبب را مقدسه ارواح این اذیت ودر نازله افعال و وارده امور این جمیع چگونه فرمائید مالحظه دیگر و

فی و میفرماید زوراء بیان در کافی روضه در چنانچه شده ذکر قبل احادیث

قلت الزورآء تعرف أ قال ابی‌عبدالله عن وهب بن معاویة عن روضة‌الکافی

اتیت قال نعم قلت الری دخلت قال ثم ال قال بغداد انها یقولون فداک جعلت

یقتل الزورآء تلک الطریق یمین عن األسود جبل رأیت قال نعم قلت الدواب سوق

یقتلهم قال یقتلهم من قلت الخالفة یصلح کلهم فالن ولد من رجال ثمانون فیها

العجم اوالدحال و فرموده‌اند بیان قبل از که حضرت آن اصحاب امر و حکم اینست

در را اصحاب این و است ری ارض روایت این موافق زوراء که فرمائید مالحظه

شهید عجم را قدسی وجوهات این جمیع و رساندند بقتل عذاب ببدترین مکان آن

و واضح عالم همه بر و شنیده‌اند و است مذکور حدیث در چنانچه نموده

شمس بمثل آن جمیع که احادیث این در ارض خراطین این چرا حال مبرهنست

احادیث ببعضی و نمیجویند بحق اقبال و نمینمایند تفکر شد ظاهر سماء وسط در

و جسته‌اند اعراض الله جمال و حق ظهور از ننموده‌اند ادراک را آن معنی که

عهد علمای و عصر فقهای اعراض از مگر امور این نیست گزیده‌اند مقر بسقر

ظل تحت فقهآء شر الزمان ذلک فقهآء میفرماید محمد بن صادق که اینست

تعود الیهم و الفتنة خرجت منهم السمآءجوهر بر و ننمایند مشی چنین که مینمایم استدعا بیان علمای و فقها از و

مستغاث زمن در غیبی مظاهر منتهای و مبدء و ازلی صرف و ربانی نور و الهی

و نشوند متمسک علم و ادراک و بعقول و شد وارد کور این در آنچه نیاورند وارد

دیده وصایا این جمیع با اگرچه ننمایند مخاصمه ربانی نامتناهی علوم مظهر بآن

و برخیزد معارضه نهایت در است قوم رؤسای از که اعور شخصی که میشود

وجود سلطان آن اصحاب و برخیزند قدسی جمال آن نفی بر بلدی هر در همچنین

شوند مستور ظالمین دست از و نمایند فرار صحراها و کوهها در مقصود جوهر و

نفسی میشود مشاهده گویا و دربازند جان انقطاع کمال با و نمایند توکل برخی و

را او اطاعت ناس جمیع که بقسمی معروفست و موصوف تقوی و زهد بکمال که

قیام الهیه شجره اصل آن با بمحاربه دانند الزم را امرش تسلیم و شمرند فرض

ناس شأن اینست برخیزد بمعارضه اجتهاد و جهد بمنتهای و نمایددر و نمایند طیران روح هوای در و شوند تربیت بیان اهل که امیدواریم باری

بصیرت بدیده را باطل تلبیس و دهند تمیز غیر از را حق شوند ساکن روح فضای

و غیب از وجود بمربی قسم که وزیده حسدی رائحه ایام این در اگرچه بشناسند

و حسد و غل چنین حال تا نه اولی را آن اینکه با عالم وجود بنای اول از که شهود

نشنیده‌اند را انصاف رائحه که جمعی چنانچه شد نخواهد و نشده ظاهر بغضائی

جهت هر از و نموده‌اند اتفاق عبد این مخالفت بر و برافراخته‌اند نفاق رایات

و ننمودم افتخار امری در باحدی اینکه با طیار تیری سمت هر از و آشکار رمحی

رفیقی و مهربان نهایت در بودم مصاحبی نفسی هر مع نجستم برتری بنفسی

و تسلیم کمال در عظما و علما با و بودم فقرا مثل فقرا با رایگان و بردبار بغایت

و اعدا از که ضراء و بأساء و ابتال همه آن با هو اال اله ال الذی فوالله مع‌ذلک رضا

بحت مفقود و است صرف معدوم شد وارد احبا از آنچه نزد شد وارد الکتاب اولیاین و نه بیان این طاقت باشد انصاف اگر را امکان که نمایم اظهار چه باری

از یافتم اطالع بعد محدثه امورات بر فی‌الجمله چون ارض این ورود اول در عبد

در وحده سال دو و نهادم فراق بیابانهای در سر و نمودم اختیار مهاجرت قبل

ظاهر دم بحور قلبم از و بود جاری عیون عیونم از و بردم بسر هجر صحراهای

نازله بالیای این با و نیافت راحت جسد که ایام چه و نداد دست قوت که لیالی چه

فرح نهایت و بود موجود سرور کمال بیده نفسی فوالذی متواتره رزایای و

مشغول بخود نبود اطالع نفسی سقم و صحت و نفع و ضرر از که زیرا مشهود

و است خیال از اوسع الهی قضای کمند اینکه از غافل و غافل ماسوی از و بودم

رضا جز را اراده‌اش و نه نجات کمندش از را سر تدبیر از مقدس او تقدیر تیر

امید را مسافرتم و نبود مراجعت خیال را مهاجرتم این که بخدا قسم نه چاره‌ئی

انقالب مصدر و نشوم احباب اختالف محل که نبود این جز مقصود و نه مواصلت

ذکر آنچه از غیر نگردم قلبی حزن علت و نشوم احدی ضر سبب و نگردم اصحاب

خود بهوای و بست محملی نفسی هر اگرچه نه منظور امری و نبود خیالی شد

نمودم تسلیم البدا و شد صادر رجوع حکم امر مصدر از آنکه تا باری نمود خیالی

شدم راجع وسنه دو حال شد مالحظه رجوع از بعد آنچه ذکر از است عاجز قلم دیگر

جمیع چنانچه دارند اهتمام و سعی بنهایت فانی عبد این اهالک در اعدا که میگذرد

منظور اعانتی بهیچوجه و ننموده نصرت احباب از نفسی مع‌ذلک شده‌اند مطلع

هاطل غیث مثل فعال و قوال متواتر و متوالی که حزنها نصر عوض از بلکه نداشته

الهی عنایت از شاید که حاضرم کف بر جان رضا کمال در عبد این و میشود وارد

و شود فدا علیا کلمه و نقطه سبیل در مشهور مذکور حرف این سبحانی فضل و

توقف بلد این در آنی بأمره الروح نطق فوالذی نبود خیال این اگر و دربازد جان

انا و لله انا و بالله اال قوة ال و حول بال القول اختم شهیدا بالله کفی و نمینمودم

راجعون الیهبرنداشته‌اند نفس بکام گامی و نوشیده‌اند حب صهبای از که هوش صاحبان

است الهی منیع ظهور و بدیع امر این بر مشعر جمیع که را حجت و برهان و دالئل

الهی جمال از را خلق اعراض حال نمایند مشاهده چهارم فلک در شمس از اظهر

اشارات و متقنه آیات این همه با فرمائید مالحظه نفسانی بهوای را اقبالشان و

واضحه احادیث این و عباد بین در است ربانیه ودیعه که اکبر ثقل در که محکمه

که حدیث چند و شده‌اند معرض و غافل همه از تبیانست و بیان از اصرح که

آنها بظاهر متمسک ننموده‌اند ادراک را آن معنی و نیافته‌اند مطابق خود بادراک

مأیوس و محروم ال‌یزال جمال بی‌زوال زالل و الجالل ذی خمر سلسال از و شده

مانده‌اندفرموده‌اند ذکر هم را نور هویه آن ظهور سنه اخبار در که فرمائید مالحظه

حدیث فی نگشته‌اند منقطع نفس هوای از نفسی در و نشده‌اند شاعر مع‌ذلک

] الستین ] سنة فی ع فقال ظهوره فی موالی یا فکیف الصادق عن سأل المفضل

ذکره یعلو و امره یظهرحق از الئحه واضحه اشارات این با چگونه که عباد این از است تحیر باری

وارد الهی فطرت خالصه آن بر که ابتال و سجن و حزن ذکر مثال نموده‌اند احتراز

نبی اربعة من عالمات اربع قائمنا فی ان البحار فی شده ذکر قبل اخبار در شد

اما و االنتظار و الخوف موسی من العالمة اما محمد و یوسف و عیسی و موسی

و التقیة و السجن یوسف من العالمة و حقه فی قالوا ما عیسی من العالمة

جمیع که محکمی باین حدیث این با قرآن مثل بآثار یظهر محمد من العالمة

و نشده متنبه احدی مع‌ذلک فرموده‌اند ذکر شده واقع آنچه مطابق را امورات

ما و یشآء من مسمع الله ان ربک شآء من اال شوند متنبه هم بعد که ندارم گمان

القبور فی من بمسمع انابیانست دو را ازلیه حمامات و هویه اطیار که بوده معلوم جناب آن بر و

سراجی تا میفرمایند و فرموده حجاب و نقاب و رمز بی ظاهر حسب بر بیانی

طالبین و رساند قدس بمعارج را سالکین تا راه‌نماینده نوری و هدایت‌کننده باشد

و واضحه آیات و مکشوفه روایات از شد مذکور چنانچه کشاند انس ببساط را

نموده‌اند پنهان قلب در آنچه مغلین تا میفرمایند و فرموده ستر و حجاب با بیاناتی

الله و میفرماید محمد بن صادق که اینست گردد باهر حقایقشان و شود ظاهر

بآن را خود عباد که صمدانی محک و الهی میزان اینست لیغربلن الله و لیمحصن

نفوس و مطمئنه قلوب مگر نبرد بیانات این بمعانی پی احدی و میفرماید امتحان

مردم که ظاهریه معانی بیانات اینگونه امثال در مقصود و مجرده افئده و مرضیه

لیس و وجها سبعون علم لکل میفرماید که اینست نیست و نبوده مینمایند ادراک

نحن قال ایضا و الناس بین الوجوه باقی یبث القائم قام اذا و واحد اال الناس بین

المخرج منها لکل لنا و وجها سبعین و احدی منها نرید و بکلمة نتکلمعالم در که بیانات و روایات بعضی از که آنست برای مراتب این ذکر باری

بر نه نمایند خود ادراک عدم بر حمل و نشوند مضطرب نشده ظاهر آن آثار ملک

دین ائمه مقصود که نیست معلوم عباد آن نزد که زیرا حدیث معانی ظهور عدم

از را خود عبارات باینگونه عباد باید پس میشود مستفاد حدیث از چنانچه بود چه

حجاب بال مستوره اسرار تا نمایند سؤال اهلش از و نسازند ممنوع فیوضات

شود واضح و ظاهردر آنکه تا باشد حق طالب که نمیشود مشاهده ارض اهل از احدی ولیکن

بغی باهل و ساکن نسیان ارض در کل نماید احدیه بمظاهر رجوع غامضه مسائل

فی لقائه نسوا کما ینساهم و یعملون هم کما بهم یفعل الله ولکن متبع طغیان و

یجحدون بآیاته کانوا الذینهم علی یقضی و کفروا الذین علی قضی کذلک و ایامه

فهو شیطانا له نقیض الرحمن ذکر عن یعش من و تعالی بقوله القول اختم و

ضنکا معیشة له فان ذکری عن اعرض من و قرین لهتعقلون انتم لو قبل من نزل کذلک و

الهآء و البآء من المنزولالمنتهی سدرة فی الورقآء نغمة سمع من علی السالم و

األعلی ربنا فسبحان

از سند بهائی این مراجع . کتابخانه سایت در مندرج مقررات به توجه با آن متن از هستید مجاز شما است شده دانلود

www.bahai.org/fa/legal. نمائید استفاده