مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

Upload: tableau-magazine

Post on 16-Mar-2016

259 views

Category:

Documents


9 download

DESCRIPTION

روایتی از مهاجرت و تبعید

TRANSCRIPT

Page 1: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳
Page 2: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 2۱۳۹۳

16

30

42

80

96

Page 3: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

سخن سردبیرمهاجرت و تبعید ، درد بی درمان

درمهاجرت انسان کندن را می آموزد، دل نبستن را نیز. در اولین قدم آنچه متعلق به شماس�ت در جایی بس�یار دور که سال ها در آن زندگی کرده اید در کارتن هایی بس�ته بندی می شوند تا آنها بمانند و شما بروید. آنها می توانند کتاب، لباس، عکس و بس�یاری وس�ایل شخصی باشند که شما جا می گذارید؛ چرا که از اینجا به بعد، همۀ داروندارت�ان دو چمدان خواهد بود به وزن پنجاه کیلوگرم. پس دقیقا آنچه را الزم اس�ت با

خود ببرید، انتخاب می کنید. با ریشه هایتان چه می کنید؟

"احس�اس تعل�ق" ب�ه جایی که س�الها در آنجا با پدر و م�ادر و دوس�تان و فامیلتان زندگی کرده اید، داخل هیچ چمدانی نمی توانید جا دهید. دیریا زود و بهتربگویم از همان لحظه ای که

به آن سوی باجه کنترل پاسپورت در فرودگاه مبدا می روید، دلتنگی سراغتان خواهد آمد. در واقعیت چه اتفاقی برایتان رخ می دهد؟

ش�ما وارد جامعه ای می ش�وید که تقریبا همه چیز آن با تجربیات قبلی ش�ما تفاوت دارد. اگر به کشوری انگلیسی زبان وارد شوید، نوشتن و خواندن به چپ به راست تغییر می کند و این تازه ابتدای مش�کالت اس�ت. حلقه دوس�تان و فامیلتان را از دست می دهید و در حالت اجبار برای ارتباط برقرار کردن با دیگران در جامعه جدید و غریب با کسانی در تماس خواهید بود که در کش�ورتان به دوس�تی با آنها حتی فکر هم نمی کردید. همه چیز در جامعه جدید، جدید اس�ت، حتی با عالیم راهنمایی رانندگی متفاوتی روبرو می ش�وید که شاید ما هها طول بکشد

تا آنها را بکار گیرید و رانندگی کنید. به صورت خیلی عریان در اقلیت بودن را با پوست و استخوان خود درک می کنید. اگر شانس رفتن به دانشگاه را داشته باشید باید با زبان آن کشوری که برای مهاجرت انتخاب کرده اید بخوبی آشنا باشید. اگر شانس کار کردن را هم داشته باشید شغلی که نصیبتان می شود در مواردی از آنچه ش�غل مطلوبتان در ایران بود فاصله دارد، در موارد بس�یاری قدرت انتخاب

ندارید.همۀ اینها درخوش بینانه ترین حالت مهاجرت اس�ت و گرنه داس�تان پناهندگان و کسانی که در کش�ورهایی نظیر ترکیه سال ها در انتظار تعیین تکلیف هستند، مساله ای جداست. دراین میان افرادی که به اجبار مجبور به ترک زندگی خود در ایران شده و راهی سرزمینی ناشناخته

می شوند شرایطشان همواره دشوار تر از بقیه خواهد بود. زندگی در مهاجرت بسیار بی رحم است.

نداش�تن بیم�ه درمانی که یک�ی از مهم ترین مس�ایل زندگی اس�ت، مخصوص�ا هزینه های بیمارس�تانی و درمانی که بس�یار باالس�ت. تا به حال پیش آمده که بیمار باش�ید و پول برای

دکتر رفتن نداشته باشید؟ این تجربه اما برای بسیاری از مهاجران، تجربه ای آشناست. ریشه هایی که جامانده اند

بر اس�اس آمار رس�می حدود پن�ج میلیون ایرانی مهاجر و تبعیدی در خ�ارج از ایران زندگی می کنن�د ک�ه بیش از یک س�وم اینان در امریکا و کانادا مقیم هس�تند. بس�یاری از این افراد که والدینش�ان در اوایل انقالب س�ال ۱۳۵۷ به دالیل سیاسی از ایران خارج شده اند، امکان بازگش�ت به س�رزمین مادری خ�ود را ندارند. فرزندان بس�یاری از آنها حتی فارس�ی را نیز

نمی توانند به درستی صحبت کنند. چه به دست می آورید؟

در براب�ر هم�ه ای�ن مش�کالت البت�ه امتیازهایی نیز ب�رای افراد مقی�م خارج وج�ود دارد که ش�اید ابتدایی ترین آن را بتوان آزادی در انتخاب پوش�ش خصوصا برای بانوان، دسترس�ی به دانش�گاه های معتبر برای ادامه تحصیل، احس�اس آزادی ش�خصی، اب�راز نظر فعاالن در حوزه های دینی و سیاسی بدون نگرانی از مجازات های سنگین و آرامش در محیط اجتماعی

دانست. شاید بشود مهاجرت را به مرگ تشبیه کرد که بعد از آن به شما فرصتی دوباره داده می شود تا زندگی کنید! با این تفاوت که این ش�ما هس�تید که ماندن در غربت یا زندگی در وطن را

انتخاب می کنید. در پانزدهمی�ن مجله، نگاهی داش�تیم به دغدغه جوان�ان ایرانی که رفتن را بر ماندن ترجیح

می دهند یا به اجبار وطنشان را ترک کرده اند؛ امید که بپسندید.

حسن سربخشیان

سردبیر: حسن سربخشیان

مدیر تحریریه: پروانه وحیدمنش

هیات تحریریه : توکانیستانیمانا پهلوانامید کشتکار

هوتن سالمتساسان توکلی

گرافیک و صفحه آرایی : امید کشتکار

همکاران این شماره :مهدی جامی

محمود فرجامی آرش کمانگیرپرستو صبور

سپهر عاطفی شیدا محمدیهانیه بختیار

نیوشا صارمیسمیه جعفریپویا عزیزی

مجتبا یوسفی پورنیلوفر دهنی

امین آزادصبا واصفی

نعیمه دوستدارزهره دهقانفرناز کمالی

الهام زهره وندناما جعفرینیکو پاینده

محمد جبرانیباتشکر از:

دکتر رضا کاظم زاده و ایوان تولستوی

عکس های روی جلد: سمیه جعفری

نشریه ای برای جوان ایرانیشماره پانزدهم، فروردین ماه ۱۳۹۳

Page 4: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 4۱۳۹۳

پرونده ویژه

Page 5: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

عکس: حسن سربخشیان

Page 6: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 6۱۳۹۳

"مهاج�رت" واژه ای اس�ت که بیش�ترین معادل ه�ا را در بیش�ترین زبان ه�ا دارد. در زبان عرب�ی ۱۲۸ معادل برای آن وج�ود دارد که با توجه به اینکه صنعت معادل س�ازی، همواره یکی از صنایع دس�تی اعراب محس�وب می ش�ده چندان عجیب نیست )اعراب برای "شتر" هم ۲۳۶ معادل دارن�د که همگی بار می برن�د و در مواقع نیاز و فش�ار قابل جم�ع و جماع هس�تند(. در زبان فارس�ی ۳۸ معادل برای "مهاجرت" وجود دارد که بعضی از آنها دارای ریشۀ عربی، بعضی دارای ریشۀ پارس�ی، چندتایی دارای ریشۀ ترکی، بعضی مغولی و مابقی س�غدی، هندی، یونانی، روس�ی، انگلیس�ی و ونزوئالی�ی هس�تند. از لحاظ زبان شناس�ی این امر نش�ان می دهد ایرانی ها چقدر به مهاجرت عالقه داشته اند و از آن مهم تر چقدر سایرین به مهاجرت به ایران

و ی�ا از طریق ایران عالقه داش�ته اند؛ مثل مغوالن که هم به ایران و هم از طریق ایران به س�ایر جا ها مهاجرت های خونین�ی کردند. ی�ا ایرانیان که مهاجرت مش�ابهی به هند داش�تند. البته تفاوت مهاجرت مغوالن و ایرانی ها در این بود که "چنگیز" آدم وحش�ی خونخ�واری بود اما در عوض

"نادر" سردار وطن دوست شجاعی بود! در زبان اسکیمویی هم ۳۸ واژه برای نامیدن "مهاجرت" وج�ود دارد که در ح�دود ۳۰ تای آنها ب�ه چیزهای دیگری اش�اره دارد اما بنا به ضرورت ش�عری می توانند در غزل و چارپاره به جای "مهاجرت" بنش�ینند. البته اینکه چه موقع ای�ن اق�وام زحمت کش و برفب�ر )بر وزن رنجب�ر( با غزل و چارپاره آش�نا خواهند ش�د بیشتر مس�ئله ای سیاسی است تا ادبی و اجتماعی. ای بس�ا با برداش�ته ش�دن تحریم ها،

محمود فرجامی

Page 7: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

7 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

س�ازمان تبلیغات اس�المی، بنیاد صدرا، دفتر شعر و ادب ح�وزۀ هن�ری و امثال ای�ن قبیل ارگان ه�ا با ایج�اد دفا تر مناسب و نان رسان در قطب ش�مال، اسکیمو ها را با ادب فارس�ی، بخصوص از آن نوعی که در شب های شعری که

در خدمت "آقا" برگزار می شود، به اندازۀ کافی آشنا کنند. آدمها به دالیل مختلفی مهاجرت می کنند. در واقع آدمها هر کاری را نه به یک دلیل خ�اص بلکه به دالیل مختلفی انجام می دهند، بجز س�کس که فقط به ی�ک دلیل انجام می ش�ود: به خاطر لذتش، ی�ا به خاطر پولش، ی�ا به خاطر

تولید مثل و یا به دالیل دیگر. آدمی�ان نخس�تین از آفریقا به س�مت جاه�ای دیگر کره زمی�ن مهاج�رت کردن�د و باعث ش�دند تا اخالفش�ان در صد ها هزارس�ال بع�د توفیق زندگ�ی در خ�ارج از آفریقا را داش�ته باش�ند. چند صد س�ال قبل نیز ع�ده ای از همین اخالف، به قارۀ تازه کش�ف ش�ده آمری�کا مهاجرت کردند و میلیون ه�ا آفریقای�ی را ب�ه عنوان ب�رده ب�ه کار گرفتند. ش�اید اگر آفریقایی های نخس�تین از اول به فکر مهاجرت نمی افتادن�د آفریقایی ه�ای متاخر به دردس�ر بردگی دچار نمی ش�دند. ب�ه ای�ن ترتیب ت�ا امروز هم�ه چی�ز در آفریقا خالصه ش�ده بود و همه به می�زان کافی از ب�رکات امثال عیدی امی�ن، معمر قذافی، موس�ی چمب�ه و بوکو حرام، بهره مند می ش�دند تا انرژی و انگیزۀ الزم برای مهاجرت

به کرۀ ماه را هم داشته باشند.یافتن چراگاه، غذا و زمی�ن از مهم ترین دالیل مهاجرت پیش�ینیان ب�ود. آدمها گرس�نه می ش�دند و غ�ذای کافی

نمی یافتند پس به س�رزمینهای دیگ�ر مهاجرت می کردند و در جای مناسبی مستقر می شدند. در این مسیر اگر الزم می شد از بیرون کردن آدمهایی که قبال در جاهای مناسب مس�تقر شده بودند دریغ نمی شد و مس�تقر شدگان جدید تا زمانی که مهاجران بعدی برسند و آنها را بیرون یا قتل عام کنند فرصت داش�تند که در سرزمین جدید بمانند. این یک قاعدۀ عادالنه بود که تا زمان تاس�یس اس�رائیل به دس�ت مهاج�ران یهودی وجود داش�ت. پس از آن مقرر ش�د هر

کس هر جا را گرفته نوش جانش باشد. مهاجرت ب�رای زندگ�ی در آزادی و دموکراس�ی یکی از انگیزه هایی است که در دوران معاصر رواج یافته است. به این ترتیب جمعیت عظیمی از کش�ورهای جهان سوم و یا تحت ستم به آمریکا، اس�ترالیا و اروپا مهاجرت می کنند تا در شرایط بهتر و انس�انی تری زندگی کنند و از آزادی بیان بیش�تری بهره مند باش�ند. یکی از مزایای این آزادی بیان بیشتر برای این مهاجران معموال دانشگاهی و روشنفکر، انتقاد دائمی از مدرنیسم و فرهنگ غربی است. اینکه چرا برخی مهاجران تا س�ر حد تنف�ر از جایی که به آن مهاجرت کرده اند انتق�اد می کنند و اگر این طور اس�ت چرا به همان جایی که از آن آمده بودند باز نمی گردند، س�ؤالی است که پژوهش�گران دانش�گاه کلمبیا س�الها به دنبال آن بودند و سرانجام منجر به انتشار مقاله علمی بسیار مشهور "کرم از

خود درخته" شد. آدمها احساس�ات گوناگونی در برابر مهاجرت دارند که از ذوق مرگ شدن اولیه تا نوستالژی -ناله های بعدی متغیر اس�ت. این امر بس�تگی دارد که آیا آنها در کشور خودشان باش�ند و تازه ویزا گرفته باشند یا به کش�وری رسیده باشند که س�الها رؤیای رس�یدن به آن را می دیده ان�د اما در عمل تمام روز هایش تعطیل نیس�ت و باید کار کرد و مالیات داد و

دیسکو و نایت کالب رفتن هم هزینه دارد. برخی با کمک قاچاقچیان انس�ان، مهاج�رت می کنند. قاچاقچیان انس�ان کس�انی هس�تند که مخفیانه آدمهایی که جانش�ان در خطر اس�ت )ی�ا این طور وانم�ود می کنند( را از جایی ب�ه جای دیگر هجرت می دهن�د. بعضی از این مهاجرت ها چنان مهم اس�ت که می توان�د مبدا تاریخ قرار

گیرد اما عموما گستره اهمیت و زیان آنها محدود است.

آدمها به دالیل مختلفی مهاجرت می کنند. در واقع آدمها هر کاری را نه به یک دلیل خاص بلکه به دالیل مختلفی انجام می دهند، بجز سکس که فقط به یک دلیل انجام می شود: به خاطر لذتش، یا به خاطر پولش، یا به خاطر

تولید مثل و یا به دالیل دیگر

Page 8: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 8۱۳۹۳

اول لس آنجلس بود. گویی همۀ ایرانی های خارج یک جا جمع بودند. اینها از نظر ایرانیان انقالبی،

دلشان با آمریکا بود. به قبله شان پناه برده بودند. کسی دلش برای آنها نمی سوخت. پیوندی با

آنها نداشت. اما ویدئو ها و نوارهای خوانندگانش هنوز دلبری می کرد. تقدیر این بود که تا سالها

هم ایران نتواند از مهر این ایرانیان رانده شده و گریخته دل بکند.

ام�روز ده ها ل�س آنجلس داری�م. یا تهرانجل�س. گرچه همۀ آنها که رفتن�د از تهران نبودند. اما تهران نام پایتخت ای�ران ب�ود. تورنت�و هم ش�هر ایرانی هایی ش�د ک�ه راه به آمریکا نداش�تند و همان جا ماندند. اس�م محله ش�ان شد تهرانت�و. حاال در لندن و پاریس و برلین و کلن و بروکس�ل و آمس�تردام و استکهلم و اس�لو هم ایرانیان محله دارند. مغازه دارند. نانوایی دارند. چلوکبابی دارند. و بسیاریشان دیگر پاس�پورت ایرانی هم ندارند. نسل بعدی گریختگان و رانده ش�دگان، راهی مالزی ش�دند. راهی تاجیکستان شدند. به ارمنس�تان پناه بردند یا به خانۀ همۀ پناهنده ها:

ترکیه.

جری�ان مهاجرت خودخواس�ته ی�ا سرنوشت خواس�ته و اجبارش�ده و تحمیل ش�ده یا جریان رانده شدن گروه های بزرگی از ایرانیان و تبعیدهای رس�می و غیررسمی و آواره ش�دن ه�زاران هزار ایران�ی در راه ه�ا و مرز ه�ا و دریا ها و جزیره ها و اردوگاه ها هرگز ثبت نش�ده است. از بس که ما مردم بزرگ منش ای�م و نمی خواهیم بدبختی های خود را به یاد آوریم و شومی سرنوشت تحمیل شده به خود را باور کنی�م. و هزار و یک دلیل دیگر ک�ه اینجا نمی خواهم وارد آن بشوم و کار یک دو سه تن هم نیست بحث از آن. اینجا می خواه�م فهرس�تی از واژه ه�ا و تعبیرهایی را به دس�ت بدهم که در جریان این تاریخ ثبت نش�ده وارد زبان ما شده اس�ت. زبان ما این تاریخ را ثبت کرده است. این واژه ها یا اصال بعد از انقالب ۵۷ به وجود آمد یا در جریان "سیاست حذف" معنای تازه ای پیدا کرد. این فهرست نه کامل است و ن�ه می تواند کامل باش�د. فق�ط یک طرح اس�ت. برای نوش�تن فرهنگ مهاجرت و تبعید و حذف پس از انقالبی که به گروگان گرفته ش�د و آنها که به قدرت رس�یدند آنها را که نرس�یدند حذف کردن�د و آنها را که ممکن ب�ود ادعایی داش�ته باشند راندند. این واژه ها تنها یادآوری است و بس

از آنچه بر سر ما گذشته است.

مهدی جامی

Page 9: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

9 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

آآدم بر – اصطالحی در بلوچستان برای قاچاقچی

آدم پران - قاچاقچیآگه�ی انزج�ار از فرق�ه ضالۀ بهای�ی – راهی ب�رای فرار از

مجازات که به بهائیان اوایل انقالب پیشنهاد می شدالف

استرالیا – از کشورهای مقصد پناهجویانافغانستان – از کشورهایی که وقتی جزو اقمار شوروی بود، گروه های چپ گریخته از ایران به آنجا می رفتند یا شماری

دیگر برای رسیدن به پاکستان از آن عبور می کردند. اپوزیسیون خارج از کشور – جمع کلی ناراضیان گریخته از

ایراناقامت گرفتن – مرحلۀ مس�تقر ش�دن پناهنده / مهاجر در

کشور میزبانادبی�ات تبعید – محص�ول قلم نویس�ندگان و ش�اعران و

هنرمندان تبعیدیای�ران جای ماندن نیس�ت – اس�تداللی که پای�ۀ خروج از

کشور می شوداردوگاه اش�رف – مش�هور ترین محل اس�تقرار مجاهدین

خلق در عراقاقلیت قومی – موقعیت گروه هایی از مهاجران

احساس غربت ایرانیان خارج از کشور

اردوگاه – برای پناهجویانارز دانشجویی – برای ارسال به فرزندان از داخل

ازدواج غیاب�ی – معموال ب�ا عکس داماد برای فرس�تادن عروس به خارج

المپیادی – دانشجوی نخبۀ مهاجراقلیت دینی – دلیل مهاجرت گروه هایی از ایرانیان

اعتراف تلویزیونی – بسیاری پس از اعتراف از کشور خارج شده اند

بب�زودی بر می گردیم – تصور یا توهم بس�یاری از تبعیدیان

در دو دهۀ اول پس از انقالب

بن�ی صدر – مش�هور ترین گریخت�ه از ای�ران در دهۀ ۶۰ و رهبری برای فعاالن سیاسی

بختی�ار – مش�هور ترین گریخت�ه از ای�ران در س�ال پس از انقالب و رهبری برای فعاالن سیاسی

بورس / بورسیۀ خارج از کشورب�ه خان�ه ریختن�د – وضعی�ت بس�یاری از گریخت�گان در

ماه های قبل از خروجبدون اخذ ویزا - کش�ورهایی که بدون ویزا می شود به آنها

سفر کردبس�تن مطبوعات – دلیل مهاجرت گروه های�ی از روزنامه

نگارانبمباران ش�هرهای ای�ران – دلیل مهاج�رت گروه های از

ایرانیانبی درکج�ا – اصط�الح اس�ماعیل خوی�ی ب�رای موقعیت تبعی�د. خ�ودش گفته اس�ت: "هرجا که باش�م و فرقی هم نمی کند کجا باش�م احس�اس می کنم که مال آنجا نیس�تم و پای�م روی زمین نیس�ت و دلم می خواهد ک�ه بازگردم به

ایران." بندر – برای خروج از طریق آبهای جنوبی

بازگشت به ایران – موضوعی مشترک در تبلیغات دولتی و آرزوهای تبعیدیان

بهائ�ی ب�ودن – دلیلی ب�رای آزاردیدن در داخ�ل و عاملی برای خروج از ایران

پپیتزافروشی – از مشاغل ایرانیان گریخته

پول فرستادن به داخل / از داخلپرتغال – کشوری که در سالهای اول انقالب برای سفر به

آن ویزا نمی خواست و پذیرای شماری از گریختگان شدپارانویا – احساس غالب تبعیدیان سیاسی حاکی از نگرانی

دایمی شان از ترور و دزدی اطالعاتشانپناهجو

پذیرش از دانشگاه های آمریکاپاکستان – مقصد اولیۀ بسیاری از گریختگان

پناهجویی

Page 10: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 10۱۳۹۳

پناهندهپاسپورت پناهندگی

پاسپورت جعلیپاکسازی ش�دن – دلیل گروه هایی از ایرانیان برای خروج

از کشورپرونده داش�تن – وضعیت تقریبا همۀ تبعیدیان سیاسی در

داخلت

تابعیت دوگانه – وضعیت مهاجرانی که سیتی زن می شوند اما پاسپورت ایرانی را حفظ می کنند

تغییر دین به مسیحیت – راهی برای پناهندگیتبعیدی

ت�رس از ت�رور ش�دن در خ�ارج از کش�ور – ناش�ی از دورۀ در مخالف�ان قت�ل و اس�المی جمه�وری فرنگ�ی کاری

کشورهای مختلفمه�م خب�ری پایگاه ه�ای از س�ی – ب�ی ب�ی تلویزی�ون

اپوزیسیونتلویزی�ون م�ن و ت�و – از پایگاه ه�ای مهم س�بک زندگی

سکوالرتلف�ن خبری مجاهدین – کانال ارتباط�ی مجاهدین خارج

شده از ایران با اخبار زندانیان داخلتطبیق نش�دن / انتگره نشدن – بحران هویتی گروه هایی

از مهاجرانترک خانه و کاشانهتقاضای پناهندگی

تحت تعقیبترمین�ال - محل دله�ره و امید ب�رای هم�ۀ گریختگان؛

جایی که یک ایرانی، هجده سال در آن ماندتروریس�ت – صفت بالق�وۀ هر ایرانی در خارج از کش�ور در

موج اول مهاجرتتئا تر در تبعید

تراول داکیومنت – مدرک سفر کسی که پاسپورت نداردترور نویسندگان در داخل که فضا را برای زندگی آنها تنگ

کرد و آنان را مجبور به مهاجرت کرد

تهرانجلسترانۀ لس انجلسی

تلویزیون لس آنجلسیترکیه – مقصد اولیۀ بسیاری از گروه های پناهجو

ججالی وطن

جنگ در کردستان – عامل مهاجرت بسیاری از کرد هاجنگ ایران و عراق – عامل مهاجرت بس�یاری از مردم در

شهرهای جنگ زدهجبهۀ ملی خارج از کشور – از گروه های اپوزیسیون

جش�نوارۀ س�ینمای تبعید – از تالش ها ب�رای مقاومت در برابر زوال

جنبش سبز – عامل تازه ترین موج مهاجرت ایرانیانچ

چماقداران – عامل فش�ار برای ران�دن مخالفان به انزوا یا خارج از کشور

چریکهای فدایی خلقچ�راغ قوه – ابزار مهم�ی در راهیاب�ی و عالمت دهی بین

قاچاقچی و مهاجرح

حکم اخراج – عاملی برای مهاجرتحزب توده – بسیاری از اعضا و رهبران اش پس از سرکوب

به راه تبعید رفتندحقوق بیکاری – محل معیشت گروه هایی از مهاجران

حراج وسایل منزل برای رفتن به خارجحزب اهلل – عامل ارعاب طبقۀ متوسط

حزب دموکرات کردس�تان – که رهبران اش در رس�توران میکونوس برلین ترور شدند

حجاب اجب�اری – نش�انۀ مهم تحمی�ل به زن�ان و راندن دختران و زنان به خارج

حکم دستگیری – عامل گریز گروه هایی از گریختگانحکم بازرسی منزل

حکم دس�تگیری در ف�رودگاه – عاملی ب�رای جلوگیری از بازگشت

Page 11: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

11 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

خخرداد شصت – نقطۀ آغاز بسیاری از گریزهای ناگزیز

خارج نشینخروج غیرقانونی

ددوخت�ن پ�ول ب�ه لب�اس – در هن�گام خ�روج ب�ه کم�ک

قاچاقچیاندیدار با خانواده در خارج از ایران

دعوتنامه – مسیر قانونی خروج از ایران )UN( .دفتر یو. ان

دیپورت کردن – وحش�ت بس�یاری از پناهجویان و عامل سرکیسه کردن آنان از سوی پلیس در کشورهای همسایه

درخواست پناهندگیر

ایرانی�ان از بس�یاری مش�اغل از – تاکس�ی رانندگ�ی تحصیلکرده در خارج

رادیو موج کوتاه – رسانۀ مهاجران در دو دهۀ اولرادیو بی بی سی – پایگاهی برای اپوزیسیون

رابطه با خارج – اتهام رایج در ایران به مخالفان حکومترسانۀ فارسی خارج از کشور

رس�توران ایرانی – پاتوق ایرانی هایی که مزه های وطن را فراموش نمی کنند

رس�توران میکون�وس – محل ت�رور مخالف�ان جمهوری اسالمی

رش�ته های حس�اس )مرتب�ط با دان�ش هس�ته ای( برای دانشجویان ایرانی

ززندگی در خارج – آرزوی بسیاری از ایرانیان

زندگی در اختفا – زمان قبل از خروجزاهدان – سرپل خروج از کشور

سس�وزاندن پاس�پورت – راهی برای جلوگی�ری از دیپورت

شدنسیتی زن ش�دن – مرحلۀ نهایی اس�تقرار حقوقی مهاجر و

تبعیدی و پناهندهس�فارت آمریکا در ترکیه - از مراکز اصلی صدور ویزا برای

ایرانیانس�ازگارا – از چهره های برجس�تۀ ایرانی�ان تبعیدی پس از

جنبش سبزسیاس�ت ح�ذف – اس�تراتژی جمه�وری اس�المی برای

پاالیش کشور از مخالفانسی خرداد ۶۰ – آغازی برای بسیاری از گریز ها

ششوروی – مقصد شمار زیادی از تبعیدی های کمونیست

ضضدانقالبی

ظظرفشویی در رستوران – از مشاغل ایرانیان

ععبور از مرز

عفو عمومی برای بازگشت ایرانیانعزل بنی صدر – آغازی برای بسیاری از گریز ها

عب�ور غی�ر مج�از از م�رز – دلی�ل دس�تگیری مهاج�ران غیرقانونی

غغرق شدن قایق پناهنده ها

ففرش فروشی – از مشاغل ایرانیان خارج از کشور

فرار مغز هافراری

فری�دون فرخزاد – مخال�ف جمهوری اس�المی که در بن آلمان ترور شد

فعال سیاسیق

قاچاقچیقاچاق دختر به دوبی

قاچاق انسان

Page 12: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 12۱۳۹۳

ککالس زبان در ایران / در کشور میزبان / در اردوگاهکودتای نوژه – نقطه ای برای آغاز بخشی از گریز ها

کردستان – محل خروج بسیاری از مهاجران غیرقانونیکویته – شهر اقامت اولیۀ فراریان در پاکستان

کارت پناهندگی - از دفتر سازمان مللکوپن / ووچر خرید برای پناهنده ها

کم�پ مان�وس در گینۀ ن�و – در میانۀ راه پناهنده ش�دن به استرالیا

کنفرانس برلین – تقریبا همۀ کسانی که در آن شرکت کردند نهایتا تبعید شدند

کشور میزبانکمیتۀ بازگشت ایرانیان – در وزارت اطالعات پس از روی

کار آمدن حسن روحانی گ

گزینش – بخشی از سیاست حذفگذرنامه اش را گرفته اند – وضعیت بس�یاری از ایرانیان که

به وطن بر می گردندگذرنامۀ دزدی

گرین کارتگشت خیابانی سپاه – برای شکار مخالفان در سالهای اول

انقالبل

لس آنجلس - شهر مهم مهاجران در اوایل انقالبلباس بلوچی – که همۀ مهاجران باید می پوشیدند تا از مرز

رد شوندالتاری گرین کارت

لنج – راه گریز به جنوب خلیج فارسم

ما نویس�نده ایم – بیانیۀ ۱۳۴ نویس�نده که بیشتر آنها نهایتا تبعید شدند

مخف�ی ک�ردن / ی�ا از بی�ن ب�ردن پاس�پورت در هن�گام درخواست پناهندگی

مبارزه با طبقۀ متوسط بازمانده از دورۀ پهلوی – بخشی از

سیاست حذفمهاج�رت خودخواس�ته ب�رای رس�یدن ب�ه آزادی ه�ای

اجتماعی – دلیل گروه های جدید تر و جوان تر مهاجرانمهاجرت به کانادا

مشمول سربازی – دلیل مهاجرت گروهی از جوانان مرز بازرگان

مجاهد خلقمفسد فی االرض نامیده شدن – دلیل گریز

مصادره – وضعیت بسیاری از گریختگان در اوایل انقالب یا کسانی که وثیقه داشته اند

من سیاسی نیستم – برخورد بس�یاری از ایرانیان خارج در مقابل بحث و دعوت سیاسی عمدتا تا قبل از جنبش سبز

مخف�ی کاری – از اص�ول زندگ�ی پی�ش از خ�روج ب�رای بسیاری از فعاالن سیاسی

ممنوع الخروجممنوع الورود

مدارک جعلی درست کردنن

نمایندۀ سازمان ملل متحد در امور پناهندگان – مالقات با او آرزوی بسیاری از پناهندگان است

نومسیحی – دلیلی برای آزار دیدن در داخل و عاملی برای خروج از کشور؛ موقعیت شماری از پناهجویان

نخبۀ علمی – موقعیتی برای مهاجرتنوارهای مبتذل / مستهجن – که همیشه در خانه منتقدان

و ناراضیان و روزنامه نگاران و نویسندگان پیدا می کردندو

وسترن یونیون – بانک پناهندگان و پناهجویانوان )ش�هری در ترکی�ه( – مح�ل اقامت اولیۀ بس�یاری از

پناهجویانوثیقه برای آزادی از زندان - برای آن گروه از تبعیدیان که

از زندان بیرون آمده بودند اما از کشور گریختندوانت – ماشین گریز از مرز

ویزا – رؤیای مهاجر و پناهنده و تبعیدی

Page 13: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

13 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

جیل تیلور تا روز 9 دسامبر سال 1996، یک محقق شناخته شده در دانشکده پزشکی

هاروارد بود که به دلیل کارش روی اسکیزوفرنی و بیماری های حاد مغزی، دیگر شناخته می شد.

صبح روز 10 دسامبر سال 1996، در ساعت هفت و شش دقیقه صبح، جیل با صدای زنگ ساعت بیدار شد و دردی شدیدی پشت چشم

چپ اش احساس کرد. درد تا درون جمجمه زبانه می کشید. جیل تیلور اتفاقات آن صبح شگفت را

12 سال بعد در کتابی به نام "سکته بصیرت من"، ،TED شرح داد. ویدیوی ،My Stroke of Insight

که خانم تیلور در آن، با مدلی از مغز در دستش، تجربه اش از سکته مغزی را برای جمعیت مشتاق

می گوید، 1۵ میلیون بار دیده شده است و دومین ویدیوی پربیننده در این مجموعه است.

جی�ل تیل�ور در آن صب�ح زمس�تانی دچ�ار خونری�زی در نیمکره چپ مغزش ش�د و ۱۷ روز بعد تحت عمل جراحی ق�رار گرفت ت�ا یک لخت�ه خون به ان�دازه یک ت�وپ گلف ازمغ�زش خارج ش�ود. جی�ل در فص�ل چهارم کت�اب، به تفصی�ل، وضعی�ت ادراک�ی اش را در حین س�کته ش�رح می ده�د. او می گوید ت�الش کرد با ورزش ک�ردن با حس درد مقابل�ه کند، اما خیلی زود متوجه ش�د که خودش را از بیرون نظاره می کند. او می نویسد "حسی ناآشنا از جدایی از تن م�را فراگرفت. فک�ر کردم چقدر مضحک اس�ت که نگرانی س�المت بدنم هس�تم. ب�ه دس�تان و پا هایم نگاه کردم و به طرزی ش�گفت احس�اس کردم که ب�ا این اعضا بیگانه هس�تم". جیل به سختی به تلفن نزدیک می شود و با تالش ذهنی زیاد سعی می کند در بازه هایی که هشیاری کافی دارد از آن استفاده کند. او موفق می شود درخواست کمک کند و از مرگ در لحظه سکته نجات پیدا می کند. اما

آرش کمانگیر

Page 14: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 14۱۳۹۳

این ابتدای راه اس�ت، هشت س�ال طول می کشد تا جیل تیلور قادر باشد کامال بدون کمک دیگران زندگی کند.

بعدازظه�ر یک روز گ�رم در انتهای تابس�تان، چند هفته پس از این که محمود احمدی نژاد سوگند ریاست جمهوری را ب�رای دوره اول ادا کرد، در ف�رودگاه مهرآباد پا روی پله هواپیما گذاش�تم و تهران را ترک کردم. پیش از این، تنها یک بار، برای چند روز، از کشور خارج شده بودم تا امتحان تافل بده�م. در دوبی برای اولین ب�ار همبرگر مک دونالد خوردم و طعم بس�تنی مش�هورش را چش�یدم و با مفهوم Shopping Mall آش�نا ش�دم. این نخس�تین ب�اری بود که "خارج" را تجربه می کردم، اما در مقایس�ه با س�کته ای که در راه بود، س�فر دوبی صرفا یک سرگیجه کوتاه بود. یک از ه�وش رفتن موق�ت، لحظه ای میان زمین و آس�مان، سفری به ماورا و بازگشت. تجربه ام بی شباهت به کسانی نب�ود ک�ه تجربه نزدی�ک به م�رگ دارند؛ اتفاقی ش�گفت افتاده ب�ود ک�ه از درک اش عاجز ب�ودم و باید منتظر س�فر

بزرگ تر می ماندم. بع�د از ی�ک توقف چن�د س�اعته در لن�دن، وارد وینیپگ ش�دم. پایتخت ایالت منیتوبا، که تقریبا در فاصله مساوی از دو اقیانوس�ی اس�ت که کانادا را از ش�رق و غرب احاطه کرده ان�د، به دلیل زمس�تان س�رد و تابس�تان پرپش�ه اش ش�هرت جهان�ی دارد. اهال�ی ش�هر ب�ه طعن�ه ب�ه ج�ای ی�ک و می کنن�د اس�تفاده Winterpeg ن�ام از Winnipegپرس�ش معم�ول از تازه واردین اس�ت که "ما اینج�ا به دنیا آمدیم، شما چه بهانه ای برای زندگی در این شهر دارید؟" اما س�رما فقط یکی از تغییرات شگفت دنیای اطراف من پس از مهاجرت بود. بعد از زندگی در تهران و کرج، حاال در شهری بودم که آن قدر مسطح بود که اگر اصطکاک وجود نداش�ت، توپی که از این س�ر ش�هر قل داده می ش�د تا سر دیگر ش�هر می رفت. دامنه دید در ش�هر همیشه بلند ترین

س�اختمان اس�ت و نمی توان ب�ا پیداکردن کوه ی�ا از روی جه�ت خیابان ها، ش�مال و جنوب را تش�خیص داد. این عالوه ب�ر جایگزینی الجرم چای با قه�وه، اجبار به عادت کردن به ش�کل متفاوت توال�ت و دردس�ترس نبودن آب برای شستشو، و این نکته غریب بود که در رختکن باشگاه ورزش�ی، مردان تمام لخت رفت و آمد می کردند. وقتی به دوس�تی محلی گفتم که این نکته عجیب است، با تعجب مخالفت کرد و یادآوری کرد "تو رخت کن همه مرد هستن" و حالت�ی ب�ه چه�ره اش گرفت که چ�را من ح�رف بی ربط می زن�م. در ج�واب، خاطرنش�ان کردم که در دستش�ویی مردانه هم همه مرد هس�تند، اما مردم قبل از بیرون آمدن از اتاقک ها زیپش�ان را باال می کش�ند. نکت�ه تنها این نبود که جهان اط�راف تغییر کرده بود، مس�اله مهم ت�ر این بود که جه�ان صرفا برای من و مع�دودی از اطرافیان ام تغییر ک�رده بود و دیگ�ران وانمود می کردند هم�ه چیز طبیعی و بدیهی اس�ت. وجود رویه هایی متفاوت برای انجام کار ها

در گوشه دیگری از دنیا به رسمیت شناخته نمی شد. چهارم�اه پس از س�کته مغ�زی، جیل تیلور ب�رای اولین بار در یک جمع س�خنرانی ک�رد. از او انتظ�ار می رفت که درب�اره مغز صحبت کند، اما مش�کل اول برای او این بود ک�ه کلمات را ش�مرده و قابل فه�م ادا کند. بع�د از عبور از این مرحله، الزم ب�ود او در زمینه مغز چی�زی بداند. تیلور می نویس�د ک�ه با صدمه به س�مت چ�پ مغز، بخش�ی که اطالع�ات حرف�ه ای را در برداش�ت صدمه خ�ورده بود، بنابراین اس�تاد س�ابق دانشگاه به تماش�ای ویدیوهایی از گذشته خودش می نش�یند. جیل تیلور زنی را روی صحنه تماشا می کند که خودش است اما حرف هایی می زند که او

حاال قادر نیست به زبان بیاورد. مانن�د اتفاقی که ب�رای جیل افت�اد، برای من ه�م تغییر ب�زرگ در جه�ان پیرام�ون نب�ود، بلک�ه در من ب�ود. من ه�م مانند جیل تیل�ور توانایی هایم را از دس�ت داده بودم. جیل تیل�ور در لحظه س�کته، توانایی صحبت ک�ردن را از دس�ت داد. من هم تا سالها پس از س�کته مهاجرت برای درگیرش�دن در یک گفتگوی روزمره، دچار مشکل بودم. آدمی�زادی که قب�ل از این حرف می زد، ب�دون این که آگاه باش�د که ح�رف می زند، ح�اال خ�ود را از بی�رون می دید. مش�اهده می ک�رد که جمله می س�ازد و متوجه می ش�د که جمله هایش پراش�تباه و نخراشیده هس�تند. در این سالها با نگرانی خودم را مش�اهده می کردم که س�طح ارتباطم با دنیای بیرون به ی�ک کودک تازه زبان بازک�رده تقلیل پیدا کرده اس�ت. ناگهان پوست زبانم قطور ش�ده بود و کلمات

نکته تنها این نبود که جهان اطراف تغییر کرده بود، مساله مهم تر این بود که جهان صرفا برای من و معدودی از اطرافیان ام

تغییر کرده بود و دیگران وانمود می کردند همه چیز طبیعی و بدیهی است

Page 15: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

15 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

و جم�الت، بری�ده بری�ده بی�رون می آمدند. ح�رف زدن ح�اال یک کار بود، چی�زی که باید برای آن خ�ودم را آماده

می کردم. ماه�ی چن�د ب�ار ایمیل های�ی با مضم�ون س�ؤال درباره مهاجرت به کانادا و یا مش�خصا دانشگاه منیتوبا می گیرم. بع�د ازآن ک�ه توضیح می ده�م ک�ه اطالعات من ب�ه روز نیست، اضافه می کنم که در گرفتن تصمیم برای مهاجرت عجله نکنن�د. توضیح می دهم که مهاجرت اتفاقی اس�ت که صرف�ا نقطه ش�روع دارد و هرگ�ز به انجام نمی رس�د. همان ط�ور ک�ه جیل تیل�ور بای�د زمانی طوالن�ی را صرف بازسازی خودش و هویت اش می کرد، فرد مهاجر هم باید

خودش را دوباره آجر به آجر برپا کند، اگر موفق شود. نکته ش�گفت درباره جیل تیلور و تجربه دس�ت اولش از س�کته مغزی این است که او از این اتفاق تلخ و تیره بیرون نیامده اس�ت. او نام کتابش را با سکته آغاز می کند، اما آن را راهی می داند که به بصیرت منتهی ش�د. او می نویس�د "روش�نگری فراین�دی نیس�ت ک�ه در آن چیز ه�ا آموخته می ش�وند، بلکه روندی اس�ت ک�ه در آن مفاهی�م قدیمی کنار گذاش�ته می ش�وند". او می گوید س�کته مغ�زی به او

یاد داده اس�ت که بخش بزرگ�ی از ترس ها و ناکامی هایش حاصل تصورات نادرس�ت و انتظارات برنیاوردنی خودش بوده اس�ت. می گوی�د س�کته مغزی ب�ه او این ام�کان را داده است که مغزش را بازنویسی کند و از کوله بار اشتباهات

گذشته خالصی پیدا کند.معتق�دم چنی�ن نگاهی ب�ه مهاجرت هم ممکن اس�ت و آن را در خ�ودم و اطرافیانم دی�ده ام. در فرایند مهاجرت، اف�راد تحقیر می ش�وند و رابطه های قدیمی سس�ت و پاره می شوند. قدم گذاشتن در دنیای جدید و فاصله جغرافیایی و همه عوامل دیگر، هرآن چه که هست را سست می کند و از بین می برد. اما دیده ام که پنبه زده شده زندگی مهاجرین می توان�د به هویت های تازه ای منتهی ش�ود ک�ه احتماال

بدون سکته مهاجرت هرگز اتفاق نمی افتادند. در جواب ایمیل های مهاجرت می نویسم ضمانتی وجود ندارد که ده س�ال بع�د ازمهاجرت، از حاص�ل این تصمیم خوشحال باش�ی، اما اگر مهاجرت نکنی یک امکان مهم برای بازنویس�ی زندگی ات را از خودت گرفته ای. و اضافه می کنم ک�ه یخچال و تلویزیون با ضمانت نامه می آیند، اما

آدمیزاد و رفتار هایش نه.

جیل تیلور

Page 16: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 16۱۳۹۳

عکس هایی از:

سمیه جعفری

شتاب گرفته است. اینک مدام که سر برمی گردانم ، کسانی که اینک کنارم، کسانی که اینک رفته اند. کناری که کسانشان کنارشان نیستند.

کنجی که البد می ارزد به یافتن آن لحظه ناب که زندگی گویندش.زندگی همان واژه ساده ای که هر روز از دستش می دهیم. دست می ساییم

راهی بیابیم… راهی شاید دور! سر که می چرخانم دورتا دور شور زندگیست که در سرشان می چرخد و خالی

دستانشان که پایشان را نه رفتن راه می برد و نه درد دوری را آسان می کند. تجربه این واقعیت چیزی بود که درکش می کردم و عکس شما زبانی که برای

آن می شناختم. این شد که در خرداد 90 در تهران شروع به ثبت لحظاتی از زندگی نزدیک ترین دوستانم کردم. پیش که رفتم جنبه تحقیقی موضوع

جدی تر شد و کار و آدم ها بیشتر شدند. و من گویی در مهاجرت به درون یک سال و نیم با آنها همسفر شدم؛ سفری که از آن به تنهایی بازگشتم.

چونان یک خداحافظی ناگفته با یک آرزوی نادانسته …

دی ماه 91

Page 17: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

17 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

Page 18: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 18۱۳۹۳

Page 19: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

19 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

Page 20: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 20۱۳۹۳

Page 21: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

21 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

Page 22: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 22۱۳۹۳

Page 23: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

23 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

Page 24: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 24۱۳۹۳

Page 25: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

25 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

برای دی�دن مجموعه کامل عکس های س�میه جعفری اینجا را کلیک کنید

Page 26: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 26۱۳۹۳

شرنگ تلخ تبعیدی بودن، چنان در خون من آمیخته – حتی از خیلی پیش تر از تبعید شدن

به سرزمینی سرد- که گمان می کنم انگار این طبیعی ترین شیوۀ زندگی است؛ دیدن

دستهای مادر از میان پیکسل های ریز ریز و تکه پارۀ اسکایپ، شنیدن صدای پدر از البه الی

سیگنال های متالشی شدۀ مجازی، خواندن آهنگ تولدت مبارک برای خواهرزاده چهارساله از

خطوط نامرئی تلفن.

نعیمه دوستدار

Page 27: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

27 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

برای دخترک س�ه س�اله ام، تبعی�د از این ه�م طبیعی تر اس�ت. فکر می کن�د مادر ب�زرگ و فامیل، یعن�ی آدمهای توی مونیتور، که هیچ وقت واقعی نمی ش�وند، هیچ وقت نمی ش�ود لمسش�ان کرد. او خاطره ای از بوی تن آدمها و

لمس پوستشان ندارد. ایمیل خوب اس�ت. خوب ت�ر از نامه هایی که پس�ردایی مادرم چهل سال پیش از آمریکا می نوشت و هفته ها بعد به دس�ت پدر و مادرش می رسید. اسکایپ خوب است، بهتر از خطوط خس�تۀ تلفن ک�ه چند دهه قبل ب�رای برای یک تماس س�اده باید در اتاقک های تلفن مخابرات معطلشان

می ش�دی یا به خانۀ همسایه ای می رفتی که تلفن داشت. حاال راه هایی هس�ت ک�ه همه چیز را باز س�ازی می کند، با صدا و تصویر. گوگل مپ و نقشه هایی هست که می توانی با کلیک کردن و زوم کردن، خودت را به چیزهای از دست رفته نزدیک کنی، بروی تا ش�هر، تا خیابان اصلی تا کوچه

و جلوی در. یک مهاجر تبعیدی، دس�ت کم از نس�ل قب�ل از خودش خوش ش�انس تر اس�ت. می تواند در اینس�تاگرام تازه ترین عکس ه�ای دوس�تانش را ببین�د و در فیس�بوک از کار و بارشان خبردار شود. او دوستانی دارد که هر لحظه از وایبر

پیام کتبی و تصویری و صوتی می فرستند. خان�وادۀ ی�ک تبعیدی مهاج�ر، او ک�ه نمی توان�د برای برگشت س�وار هیچ هواپیمایی شود و مرز ها برای همیشه – همیشه؟ - به روی او بسته شده اند، حاال احتماال خیلی احس�اس خوش�بختی می کنند. ت�ه دلش�ان راضی اند که عزیزشان، دست کم در امنیت و آزادی است و مالقاتشان به ج�ای کابین ه�ای مالق�ات زن�دان، از پش�ت مونیتور است. آنها شکایت نمی کنند: موبایل و لپ تاپ را می برند سر میز شام، توی آش�پزخانه و اتاق نشیمن و دور هم غذا می خورن�د. م�ادر چایی دم می کن�د، پدر ش�مع تولدش را فوت می کند. زندگیش�ان به طرز محسوس�ی تخصصی تر ش�ده؛ تخص�ص پیدا ک�ردن ن�رم افزارهای ت�ازه و روش اس�تفاده از آنها، تنظیم صفحه برای اینکه نورش درس�ت شود تا صورت بچه شان را بهتر ببینند و البته نبرد با فیلتر ها

که مدام رابطه را خط خطی می کنند. با این حال این همه ارتباط از زمین و هوا، همیشه چیزی ک�م دارد. حواس انس�انی به ط�رز فریبکاران�ه ای ناقص ش�ده اس�ت. از میان ح�واس پنجگان�ه تنها چند تایش�ان ب�رای ارتب�اط انس�انی کار می کنن�د: بینای�ی و ش�نوایی. ح�س چش�ایی، بویای�ی و المس�ه رس�ما از کار افتاده اند. هیچ اب�زاری وجود ندارد ک�ه بتواند آنها را بازس�ازی کند؛ مث�ال بو ه�ا را منتقل کند یا اج�ازه بدهد پوس�تی را، مویی را، س�طحی را لم�س کن�ی. البته ش�وخی هایی هس�ت؛

Page 28: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 28۱۳۹۳

نرم افزارهای�ی ک�ه قرار اس�ت ب�و را منتقل کنن�د، اما این فانت�زی مج�ازی هیچ وقت واقع�ی نخواهد ش�د. تقلید و بازس�ازی حس، ش�اید ناکام ترین تالش انس�ان مدرن در فضای مجازی اس�ت. برای همین است که مهمانی های اسکایپی و دورهمی های اینترنتی همیشه بخش ناتمامی

دارد. توضیح دادن این احساسات برای یک مهاجر تبعیدی در تجربۀ شخصی اش آسان نیست. مثال من در سوئد زندگی می کنم. برای یک س�وئدی پیر که کشورش دست کم ۲۰۰ س�ال اس�ت درگیر هیچ جنگی نبوده و دموکراسی با تمام فراز و فرود هایش برای مدت�ی طوالنی بر آن حاکم بوده، زندگی در تبعید به دالیل سیاس�ی معنایی ن�دارد. در مورد مهاجرت هم داستان یک س�وئدی با بقیه متفاوت است. خیلی از سوئدی هایی که دهه های قبل به آمریکا مهاجرت کردند، سالها بعد به کشورشان بازگشتند. رؤیای آمریکایی هنوز خیلی از جوان های س�وئدی را به آمریکا می کشاند؛

اما مهاجرت آنها بدون تلخی وعذاب است. هر س�وئدی معمولی دس�ت کم ی�ک دوس�ت دارد که از کش�وری در خاورمیان�ه، آفریق�ا ی�ا آمریکای التی�ن آمده است. آنها دوستانی دارند از اروپای شرقی، از کشورهای زی�ر نفوذ دیکتاتوری های مدرن. با ای�ن حال آنها به تبعید و مهاجرت ع�ادت نکرده اند. ب�رای آنها زندگ�ی در تبعید آن قدر که برای من ایرانی، عادی، تجربه ش�ده و تکراری

است، قابل درک نیست. هر بار با ی�ک ایرانی تبعیدی مواجه می ش�وند، یک دنیا سؤال دارند؛ سؤال هایشان دربارۀ چیزهایی نیست که هر روز در روزنامه ها و تلویزیون ها نش�ان می دهند. برای آنها مهم ت�ر از روابط سیاس�ی و پیچیدگی های آن، این اس�ت که آیا تو می توانی هرگز خانواده ات را ببینی؟ آیا می توانی به آنها تلفن بزنی؟ و البته س�ؤال هایی که جرات نمی کنند بپرس�ند. یک دوس�ت س�وئدی ی�ک روز برایم داس�تان نویس�ندۀ چینی تبعید ش�ده به س�وئد را گفت. به اعتقاد او بهترین داس�تانی که این زن نوشته داس�تان مرگ پدرش اس�ت. تبعید همیش�ه حق بزرگی به گردن ادبیات داش�ته

است. م�رگ. پیچیده تری�ن موقعیتی ک�ه یک انس�ان در تبعید می توان�د با آن مواجه ش�ود مردن یا مواجه ش�دن با مرگ دیگران اس�ت. کس�ی که نمی تواند در خاکی زندگی کند، به آس�انی حق مردن در آن خاک را هم به دست نمی آورد. اما برای یک تبعیدی، شاید کابوس بزرگ تر و سهمگین تر مرگ "دیگری" باش�د. این دیگری گاهی مادر و پدر است، گاه برادر و خواهر جامانده. برای من، از نخس�تین روزی ک�ه زندگی را در تبعید ش�روع کردم، حت�ی خیلی پیش تر از آن، زمانی که در خیال خودم را برای زندگی در جایی دور، بدون امکان بازگشت آماده می کردم، فکر کردن به مرگ، ترس�ناک تر از مش�کالتی بوده که ممکن اس�ت در زندگی واقعی برای�م پیش بیاید. کابوس لحظه ای که ناگزیر باید با

مرگ کسی که دوستش دارم مواجه شوم. "ییانگ ه�و لی"، همان نویس�نده ای که داس�تان مرگ م�ادرش را نوش�ته اس�ت، مجب�ور ش�د ه�زاران کیلومتر دور تر، در ش�هر کوچکی در سوئد، برای آخرین وداع با او، به تنهایی س�وگواری کند. برای سوئدی هایی که داستان او را خوانده ان�د، این روایت تکان دهنده اس�ت. دوس�ت من می گوی�د هرگز نمی تواند چنین موقعیتی را تصور کند. تعریف می کند که تنها باری که موقعیتی ش�بیه این برایش پی�ش آمده، زمانی بوده که پدرش در یک ش�هر دیگر دچار

یک مهاجر تبعیدی، دست کم از نسل قبل از خودش خوش شانس تر است.

می تواند در اینستاگرام تازه ترین عکس های دوستانش را ببیند و در

فیسبوک از کار و بارشان خبردار شود. او دوستانی دارد که هر لحظه از وایبر پیام

کتبی و تصویری و صوتی می فرستند

Page 29: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

29 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

حملۀ قلبی ش�ده اما او نمی توانس�ته همان لحظه خودش را باالی تخت او برس�اند. اما نه... این هرگز شبیه تجربه ییانگ نیس�ت، تجرب�ه ییانگ که تالش ک�رده قبل از این ماجرا، پدر و مادرش را برای دیدار به سوئد دعوت کند، اما آنها فقیر بوده اند و نتوانس�ته اند وثیقۀ درخواستی سفارت

س�وئد را تامین کنن�د. ییانگ چند وقت بعد از پاس�خ منفی س�فارت، ایمیل خواهرش را دریافت می کند: "مادر مرد." جمله س�اده ای اس�ت، اما نوش�تنش برای خواهر ییانگ

ساده نبوده، و خواندنش برای خود ییانگ. برای تس�لی دادن به ییانگ یا هزاران نفری که سرانجام یک روز چنین ایمیلی دریافت می کنند، می ش�ود س�اعتها دربارۀ فلس�فۀ م�رگ و ادامۀ حی�ات حرف زد، یا داس�تان ب�د و بد تر را پیش کش�ید، اما برای آن فرد جا مانده، ش�اید ن�ه خود مرگ، که ج�ا ماندن از برخ�ی لحظه های حیات، شایستۀ سوگواری اس�ت. او از لحظه های آخر، از امکان وداع، از فرص�ت خداحافظی و پرس�تاری و غمخواری جا مانده است. درد او سخت تر التیام می یابد، چون نتوانسته عزیزش را بو کند، دس�تش را بگیرد و نفس هایش را روی

پوستش حس کند. او از نق�ص ح�واس رنج می کش�د؛ تبعید ح�واس را مثله

می کند.

مرگ. پیچیده ترین موقعیتی که یک انسان در تبعید می تواند با آن مواجه

شود مردن یا مواجه شدن با مرگ دیگران است. کسی که نمی تواند در

خاکی زندگی کند، به آسانی حق مردن در آن خاک را هم به دست نمی آورد. اما برای یک تبعیدی، شاید کابوس بزرگ تر

و سهمگین تر مرگ "دیگری" باشد

Page 30: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 30۱۳۹۳

Page 31: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

31 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

کوچ کردن و مهاجرت نه تنها پدیده ای تازه نیست بلکه سابقه ای طوالنی تر از آن دارد که

بخواهیم مثال با اشاره به آثار فرهنگی مانند شعر و سفرنامه برایش شاهد بیاوریم. انسان هنوز

متمدن نشده هم دریافته بود که گاهی ماندن، به قیمت جان و یا طاقت فرسا شدن زندگی تمام می شود، پس از جایی می برید و به دنبال جای جدید تر و مناسب تری می گشت. در طول این

سالیان، انسان ها همچنان از شرایط زندگی در خانه، شهر و کشور خود به ستوه می آیند و به خانه دیگری نقل مکان می کنند و یا اینکه برای

دست یابی به زندگی بهتر و آنچه که فکر می کنند حقشان است و از آن ها دریغ شده، مهاجرت

می کنند. اما در عصر جدید، عصر سیطرۀ شبکه های اجتماعی و ارتباطی، دیگر روایت از "فرنگ" و "وطن" منحصر به عده محدودی

نیست و قضاوت بر سر ماندن و رفتن و همچنین ارزش گذاری بین مانده ها و رفته ها، یک جدل

طوالنی و دائمی شده است.

آن ه�ا ک�ه رفته اند هموطنان خ�ود را چگون�ه می بینند و ارزیابی آن ها که مانده اند از مهاجران چیست؟ برای یافتن پاس�خ این س�وال، به س�راغ رضا کاظم زاده، روان شناس ایرانی مقیم بلژیک رفتم. گفت وگوی ما با طرح این مساله آغاز ش�د که آیا ممکن اس�ت یک تعریف کل�ی از مهاجران

ایرانی ارائه داد؟ کاظ�م زاده پاس�خ می دهد: "نقطه مش�ترک می�ان همه مهاجران، یک تصمیم اس�ت؛ هم�ان تصمیمی که برای زندگ�ی و آینده ش�ان گرفتن�د و اقدام به مهاج�رت کردند. فرا تر از این اگر برویم، با گروه نامتجانس�ی مواجه هستیم که چه از نظر سنی، جنسیت و چه از نظر شرایط اجتماعی، سیاس�ی و اقتصادی و همچنین مش�کالتی ک�ه در ایران داش�ته اند با هم تف�اوت دارند و نمی ش�ود در م�ورد آن ها

احکام کلی صادر کرد." ام�ا چرا این گروه متکثر، از دی�د آن ها که مانده اند عموما به یک چشم دیده می ش�وند و در مواقعی شاهد یک تقابل بین دو گروه از ایرانیان هستیم؟ تقابلی که به عنوان مثال در م�واردی مثل انتخابات به برخوردهای تندی میان این

دو طیف در شبکه های اجتماعی منجر می شد؟ "این بحث ها در سطوح مختلف و در موضوعات مختلف وج�ود دارد. اما به هر حال کس�ی که کش�ور خ�ود را ترک می کن�د از یک سرنوش�ت جمع�ی دور می افت�د؛ حتی اگر در گروه ه�ای اجتماعی گوناگون مش�ارکت فعال داش�ته باش�د اما خیلی سریع سرنوش�ت و آینده فردی پیدا می کند که وابس�ته به جامعه پیشین نیس�ت. فرد مهاجر در مقابل خیلی مشکالت به عنوان یک فرد باید به صورت انفرادی

تصمیم بگیرد." کاظ�م زاده این توضیح�ات را می ده�د و اضافه می کند: "مهاجرت پدیده ای اس�ت که جدا افتادگی ایجاد می کند و این جدایی به هر حال منجر ب�ه نوعی بدبینی در دو طرف خواهد ش�د. فرد مهاجر فک�ر می کند که تصمیم درس�تی گرفته و ح�اال با وجود اینک�ه همچنان در مس�ائل مربوط به کش�ورش فعال اس�ت اما در جامعه جدید از آنها حمایت نمی بین�د. در مقابل ش�اید این احس�اس در جامع�ه اولیه ایجاد ش�ود ک�ه فرد مهاجر ب�ه آرمان ها، رواب�ط عاطفی و همبستگی هایش پشت کرده و منافع فردی را ترجیح داده

است." ای�ن روان ش�ناس توضیح می ده�د که اساس�ا ترک یک

نیوشا صارمی

Page 32: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 32۱۳۹۳

گروه اجتماعی همراه با احس�اس "وانهادگی" است؛ یعنی فردی که یک اجتماع یا یک گروه اجتماعی را ترک می کند ب�ا دش�واری های زی�ادی در زندگ�ی و آین�ده خ�ود روبرو خواهد ش�د که نامش�خص بودن آینده یک�ی از مهم ترین دشواری هاس�ت. از نفوذ گروه اجتماع�ی به عنوان اولین عامل تعیین کننده در سرنوش�ت های فردی هم نمی شود غافل شد؛ حاال این گروه اجتماعی می تواند خانواده باشد

یا اینکه وجه فکری، اعتقادی یا شغلی داشته باشد. می گوی�د: و می زن�د مث�ال روزنامه ن�گاران از او

"روزنامه نگاری که از ایران خارج می ش�ود یعنی مسیرش را ب�ه طور فردی و جدا از س�ایر هم�کاران انتخاب کرده و به نوعی خود را متفاوت و متمایز از دیگران می کند. ش�اید او چنین منظوری نداش�ته باشد اما حرکت او حاوی پیامی به گروه اجتماعی اس�ت که مس�یر من می تواند سرمشقی باش�د برای دیگران. این موضوع، گروه را در یک س�ری از اس�تراتژی هایش به خط�ر می اندازد. طبیعی اس�ت که خط�ر ضعیف ش�دن و خطر از هم پاش�یدگی، یک س�ری

عکس العمل ها را به دنبال داشته باشد." کاظ�م زاده همچنی�ن معتقد اس�ت: "همیش�ه در تمامی جوامع، ف�رد با ترکیبی از خواس�ته های خ�ود و انتظارات گروه های اجتماعی که به آن تعلق دارد زندگی می کند. در یک س�ری جوامع مثل ایران که فرهن�گ گروه باور غالب اس�ت، بخش انتظارات گروه های اجتماعی خیلی مهم تر اس�ت و در کشورهای غربی، وجه فرد غالب تر است اما در

هیچ کدام بخش کم اهمیت تر صفر نمی شود." او ادام�ه می ده�د: "ش�رایط مهاجرت هم تعیی�ن کننده اس�ت. مث�ال ف�ردی مهاج�رت می کن�د اما چ�ون امکان بازگش�تش وجود دارد، خیل�ی از پیوند های�ش را می تواند حفظ کند، حتی خانه و دارایی هایش را. اما وقتی که شما در شرایط سخت سیاسی کشور را ترک می کنید، به خصوص وقتی شما در این شرایط سخت به گروه اقلیتی تعلق دارید که ش�دیدا تحت فشار هس�تند )مثال روزنامه نگاران(، این فش�ار باعث ش�ده که بی�ش از همه روی همبس�تگی خود حساب کنند. این گروه اجتماعی که همبستگی خودش را تقویت می کند، ناخودآگاه کمتر اجازه می دهد اعضایش به صورت فردی در مورد برخی مس�ائل تصمیم بگیرند. چرا که گروه های زیر فش�ار، همبستگی را تبدیل به یک ارزش درجه اول می کنند و حتی ممکن اس�ت خروج از گروه، به

نوعی خیانت به گروه تلقی شود."

بحرانی که بد نیستآن ه�ا ک�ه مانده اند و آن ه�ا ک�ه رفته اند؛ آیا می ش�ود به قضاوت بین این دو دس�ته نشس�ت؟ قضاوت هایی از این دس�ت که هرکس که رفته، دچار مشکل شده یا اینکه همه

مهاجران وضعیتی بهتر از قبل پیدا کرده اند؟ "کس�ی ک�ه مهاجرت ک�رده مس�لما مانند یک توریس�ت نیس�ت که برای یک م�دت کوت�اه تصمیم به س�فر گرفته

اساسا ترک یک گروه اجتماعی همراه با احساس "وانهادگی" است؛ یعنی فردی که یک اجتماع یا یک گروه اجتماعی را ترک می کند با دشواری های زیادی در

زندگی و آینده خود روبرو خواهد شد که نامشخص بودن آینده یکی از مهم ترین

دشواری هاست

Page 33: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

33 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

باش�د یا اساس�ا جنبه های تفریح�ی برایش مهم باش�د. با این حال گاهی مهاجرت هم براس�اس دانش و اطالعات کافی نیس�ت. این را هم باید بدانی�م که هر چه قدر هم آدم بخواهد فکر و برنامه ریزی کند، مهاجرت یک جور ش�وک

است و در فرد بحران ایجاد می کند." این روان ش�ناس ایرانی س�اکن در اروپا توضیح می دهد که بح�ران را در معن�ای بد و با ب�ار منفی ب�ه کار نمی برد: " واقعی�ت این اس�ت که هر چق�در هم که ب�رای مهاجرت خود برنامه ریزی کرده باش�یم، هم به لح�اظ تربیتی و هم به لح�اظ فرهنگی ب�رای این تربیت نش�ده ایم ک�ه دور از گروه های اجتماعیمان زندگی کنیم. این قضیه را می شود ب�ه ریل قطاری تش�بیه کرد که در آن س�رازیر هس�تیم و به مسیر ناشناخته ای می رود و آینده به یک شکل مبهمی در می آید. تا وقتی که ما کمابیش از شرایط زندگی خود راضی هس�تیم در برابر تغییر به طور طبیعی مقاومت می کنیم اما ایج�اد بح�ران می تواند این ش�انس را برایم�ان به همراه بیاورد که برای ش�رایط زندگ�ی خود و آینده م�ان، دوباره

تصمیم بگیرم." ب�ه اعتقاد او با این ح�ال اگر بحران بی�ش از حد به طول انجام�د بدون آنکه اس�تراتژی های مفی�دی برای خروج از آن یافته شود، فرد ممکن اس�ت به بیماری های روحی

مبتال شود.

مشکالتی که نمی گویند؛ موفقیت هایی که ابراز می شود

س�وال دیگ�ری ک�ه مط�رح می ش�ود این اس�ت ک�ه آیا مهاجران تصویر درس�تی از موقعیت خود در جامعه مقصد ارائ�ه می کنند؟ و از آن مهم تر اینک�ه این تصویر چه مقدار

در نگاه هموطنان فرد مهاجر به او موثر است؟ کاظم زاده پاس�خ می دهد:" تصاویری که ارائه می ش�ود می تواند دالیل کامال متفاوتی داشته باشد و گاهی تعابیر و تفاسیر متفاوتی هم به دنبال داشته باشد. مثال یک بار فرد اع�الم رضایت می کند تا نش�ان بدهد تصمیم�ی که گرفته بوده، درس�ت بوده اما ای�ن تصمیم همان ط�ور که گفتیم ممکن اس�ت در گروه اجتماع�ی تنش ایجاد کرده باش�د، پس تفس�یر متفاوتی از این اعالم رضایت می کنند. یا مثال ممکن اس�ت فرد بخواهد با نش�ان دادن موفقیت خود به گروه اجتماعی س�ابق خود، به نوعی سپاس�گذاری کند و بگوید که من می دانم از کجا آمده ام و قدر زحمات کش�یده شده را می دانم. یا شاید اساس�ا از مشکلی صحبت کند که به دلیل عدم آش�نایی با مختصات و شرایط فرهنگ جدید

برایش به وجود آمده است."

کاظ�م زاده خاطرنش�ان می کند "م�ن دیده ام ک�ه عموما صحب�ت خ�ود مش�کالت درب�اره مهاج�ر ایرانی ه�ای نمی کنن�د؛ با این اس�تدالل که بیان مش�کالت م�ا به جز اف�زون ک�ردن نگرانی و دلواپس�ی پیوند ها، ب�دون اینکه آنها بتوانند کمک موثری داش�ته باش�ند نتیجه ای ندارد. در نهای�ت هم�ه اینها ب�ر می گردد ب�ه بح�ران مهاجرت. تجرب�ه کاری م�ن می گوی�د که همیش�ه مهاج�رت برای ف�رد مهاج�ر در ماه ه�ای اول و حت�ی در س�ال های اول، بدبینی نس�بت به محیط بیرون و دیگ�ران ایجاد می کند؛ در حقیق�ت یک واکنش دفاعی اس�ت در برابر محیطی که به خوبی جامعه خود نمی شناس�د و نمی داند افرادی که با آنها در ارتباط اس�ت چه خواس�ته هایی دارند. در نتیجه در ارتباط ب�ا ایرانی های دیگر می خواه�د کمترین اطالعات را بده�د. گاهی اوق�ات این حالت نگه داش�تن اطالعات و بروز ندادن اطالعات حتی نس�بت به خان�واده خود فرد و دوس�تان نزدیکی که در کش�ور مبدا زندگ�ی می کنند هم

گسترش پیدا می کند."

نقطه مشترک میان همه مهاجران، یک تصمیم است؛ همان تصمیمی که برای زندگی و آینده شان گرفتند و اقدام به

مهاجرت کردند. فرا تر از این اگر برویم، با گروه نامتجانسی مواجه هستیم که چه از نظر سنی، جنسیت و چه از نظر

شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و همچنین مشکالتی که در ایران داشته اند

با هم تفاوت دارند و نمی شود در مورد آن ها احکام کلی صادر کرد

Page 34: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 34۱۳۹۳

۱. چرا مهاجرت کردی؟ ۲. مش�کل تو فقط با حکومت بود یا با جامعه هم مشکل

داشتی؟ ۳. مهاجرت چه پیامدهایی برات داشت؟ چه اتفاق هایی

افتاد بعد از مهاجرت یا در حین مهاجرت؟ مثبت و منفی۴. در کش�ور جدی�دی ک�ه هس�تی ب�ه اون چیزای�ی که

می خواستی رسیدی؟ یا با تصورت تفاوت داشت؟ ۵. از اینکه از کش�ور خارج ش�دی پش�یمونی؟ یا راضی

هس�تی؟ جایی که االن هس�تی چه نکات منف�ی و مثبتی داره که در ایران نداشتی؟

۶. در چه صورت حاضری برگردی ایران؟

این ها اولین سوال هایی هستند که در مواجه با مهاجران سال های اخیر از ایران به ذهن می آید اما، همه واقعیت را نمی شود در قالب این پرسش ها یافت. مهاجرت پدیده ای پیچیده تر و دش�وار تر از آنی اس�ت که بش�ود در پنج ش�ش

گفتگو از فرناز کمالیتنظیم از مانا پهلوان

Page 35: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

35 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

س�وال، همه زوایایش را بررس�ی کرد. واقعیت این است ک�ه حتی لحظه ای که گفت و گو ش�ونده در آن قرار دارد نیز در تعیین زاویه دید او موثر است. ایا در همان لحظه از یک گفت و گوی دشوار اداری به زبان کش�ور مبدا بازگشته و یا پس از خوردن فنجانی قهوه با دوس�تی قدیمی، در یکی از کافه های مشهور شهر، ای میل حاوی سوال ها را باز کرده اس�ت؟ زمان، مکان و احساس گفت و گوشونده در لحظه مواجهه با سوال ها حتی از خود سوال ها هم مهم تر است.

پارال، ترنسکش�وال که حاال س�اکن کشور سوئد است در مورد دالیل مهاجرتش می گوید:" به علت وجود مشکالت زیاد ایران ت�رک کردم با اینکه این خواس�ته قلبی من نبود ولی مجبور به ترک وطن ش�دم. وقتی تو دانشگاه پذیرفته شدم ظاهری تقریبا پس�رانه داشتم ولی از اونجا که کنترل تغییر ظاهرم تحت کنترل خودم نبود کم کم تغییر کردم. به همین علت حراست دانش�گاه تحصیل من را معلق کرد و

مانع ورود من به دانشگاه شد."پارال تعلیق از تحصیل را اولین س�ر خوردگی اش می داند و می گوید:"خانه نشین شدم. به خاطر ظاهرم کسی حاضر نب�ود هیچ کاری به من بدهد پس کام�ال بی کار و بی برنامه بودم. خس�ته از همه این پیش آمد ها به درخواس�ت مادرم

پاسخ مثبت دادم و ایران را ترک کردم."پ�ارال معتقد اس�ت ک�ه امتیازات کش�ور جدیدش س�بب می ش�ود ک�ه بت�واد تبع�ات مهاج�رت را بپذی�رد:" وقت�ی مهاجرت ک�ردم خیل�ی چیزه�ا را از دس�ت دادم. اما وارد جامعه ای ش�دم که به خوبی احس�اس ک�ردم من هم مثل بقیه هس�تم با حقوق مساوی و برخورد طبیعی، عین همه

آدمهای دیگر. اینجا اجازه تحصیل با هر ظاهری را دارم. توانستم کار پیدا کنم و حاال خیلی خوشحالم."

آیدا بروف�راخ هم که به دلیل محکومی�ت طوالنی مدت همس�رش از ای�ران خارج ش�ده و اکن�ون درترکیه به س�ر می ب�رد پیامده�ای مثب�ت و منف�ی مهاج�رت را این گونه برمی ش�مارد:" خ�روج غی�ر قانون�ی همس�رم از کش�ور و تهدیده�ای امنیتی قبل از خروج، ش�رایط را از نظر روانی سخت تر می کرد. جدا شدن از خانواده، به خصوص مادرم و کش�ور در به�ت زدگ�ی و کمال ناب�اوری، امید ب�ه دیدار دوب�اره در م�دت زمانی کوت�اه، نگرانی برای دس�تگیری ی�ا عبور پر خط�ر از مرز همس�رم، ق�رار گرفتن در پروس�ه پناهجویی یا مهاجرت، انتظار برای شرایط بهتر، دلتنگی

و انتظار، تالش برای تطبیق با محیط و... اما در کنار تمام این ش�رایط، رس�یدن به آرامش نس�بی، رهایی از نگرانی های مداوم برای دوری ها و دستگیری، امید ب�ه آین�ده، موقعیت تحصیلی و ش�غلی بهت�ر و... از پیامدهای مثبت مهاجرت اس�ت. شاید برای من که هنوز در ش�رایط ثابت و نهای�ی قرار نگرفت�ه ام، گفت�ن از نتایج مثبت ب�ه صورت حقیقت عینی، قابل درک نباش�د. اما به نظر من مهم ترین پیامد مثبت مهاجرت ایجاد حس آرامش و امنیت است و بد ترین نتیجه، دوری از خانواده و کشور."

او به موقعیت کنونی اش به عنوان یک محل پرتاب، یک گذرگاه و حتی ی�ک پله نگاه می کن�د و می گوید:" به جایی که امروز هستم )برخالف گذش�ته و باور زندگی لحظه ای بی هدف گذشته ام( س�عی می کنم مانند یک پله نگاه کنم، پله ای برای رس�یدن به س�طحی از آگاهی و تحصیالت. با احس�اس ک�ردن تمام بدی ه�ا و خوبی ه�ای لحظه ام و داش�تن نی�م نگاهی به ف�ردا. هم ب�رای رضای�ت درونی خ�ودم، هم ب�رای تامین نیازه�ای اقتص�ادی و هم برای

زمانیکه به کشور بر می گردم. من فکر می کنم احس�اس رضایت یا پشیمانی، احساس

خوشبختی یا بدبختی به درون انسان بر می گردد." سمیه رشیدی دانشجوی ساکن آمریکا اما از ترس هایش می گوید:" ناامیدی در بازگش�ت به ایران، ترس و نگرانی ازفراموش ش�دن؛ از دس�ت دادن نزدی�کان و فقدان پیدا کردن گروه دوستی مناسب. مهاجرت یک وضعیت معلق برایت ایجاد می کند. از یک طرف تعلق به جایی که رفته ای پیدا می کنی واز طرفی هم از کشوری که بودی کم کم دور

"وقتی مهاجرت کردم خیلی چیزها را از دست دادم. اما وارد جامعه ای شدم که به خوبی احساس کردم من هم مثل بقیه هستم با حقوق مساوی و برخورد طبیعی، عین همه آدمهای دیگر. اینجا

اجازه تحصیل با هر ظاهری را دارم. توانستم کار پیدا کنم و حاال خیلی

خوشحالم"

Page 36: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 36۱۳۹۳

می ش�ی و ش�اید بد ترین وضعیت اینه که یک روز احساس می کنی ن�ه جایی که اومدی تعلق کامل داری و نه از جایی

که رفتی می تونی برگردی و در همان جایگاه باشی." س�میه رش�یدی به این دلیل که اجازه تحصیل در رش�ته مورد عالقه اش را در دانش�گاه های ایران نداشته از کشور خ�ارج ش�ده. او در ابتدا به بازگش�ت س�ریع پ�س از پایان تحصیالت�ش فکر می ک�رده اما ح�اال افق ه�ای جدیدی به رویش گش�وده ش�ده :" االن تصمی�م دارم حتما تجربه کاری هم در اینجا داش�ته باش�م و در ح�ال تصمیم گیری و آماده ش�دن برای اق�دام به پذیرش دکترا هم هس�تم که خودش ممکن اس�ت مدت طوالنی طول بکش�د و خوب کس�ی از آینده خبر ندارد ممکن است تا حد زیادی هم این

تصمیم های کنونی تحت تاثیر شرایط آینده تغییر کند."علیرض�ا کیانی که پیش از برگ�زاری دادگاهش به آمریکا مهاجرت کرده، پس از دوری از خانواده و مشکالت مالی در دوران زندگیش در ترکیه، به جا گذاشتن هزار جلد کتاب در ایران را س�خت ترین تجربه اش می داند:" حتی یاد این مس�اله مرا خیلی اذیت می کرد و نمی گذاشت دل بدهم به کت�اب خواندن. اما مهاجرت پیامد مثبت هم داش�ت و آن

رها ش�دن قلم من بود. من آزاد بودم و می توانس�تم قلم را هرطور که می فهمم و می خواه�م بگردانم بی ترس تیغ و

محتسب." آقای کیانی از این که از ایران خارج شده پشیمان نیست: "مس�ائلی که من دنبالش بودم در آن مقطع زمانی در ایران و در فضای�ی ک�ه جمه�وری اس�المی آفریده بود، دس�ت نیافتن�ی بود. یعنی کس�ب م�دارک تحصیل�ی ام، فعالیت فکری- سیاس�ی آزاد، اش�تغال بدون سوء س�ابقه ای که برایم درس�ت ش�ده بود و.... ضمن اینکه من در خارج از کش�ور بهتر و بیشتر توانستم بنویس�م. با زبان جدید بیشتر و بهتر آش�نا ش�وم و ب�رای تقوی�ت آن همت بیش�تری به خ�رج دهم. دایره ارتباطاتم با آدم ه�ای تاثیرگذار و مهم را گس�ترش دهم و در داد و س�تد فکری – سیاس�ی با آنان از آنها ف�راوان بیاموزم. اینه�ا همه و همه خ�وب بودند. اما م�ن همه اینها را برای کش�ورم ایران و ب�رای بهروزی آن می خواهم و دلم می خواهد زمانی برسد که بتوانم برگردم ایران و س�همی حداقلی در آبادانی آن کشور داشته باشم. ب�ه هرحال م�ن از آن آب و خاکم و سرنوش�ت خ�ودم را از

سرنوشت ایران جدا نمی دانم."

عکس: حسن سربخشیان

Page 37: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

37 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

دانی�ال اوج�ی، ش�هروند بهایی ک�ه اکن�ون در ترکیه به س�ر می ب�رد مهم تری�ن تف�اوت ایران ب�ا کش�ور جدیدش و می دان�د انس�ان ی�ک ذات�ی حق�وق از بهره من�دی را می گوید:"مصادی�ق ای�ن حق�وق نقض ش�ده در کش�ورم فراوانن�د از محرومی�ت از تحصی�ل خودم، ش�هادت پدر بزرگ�م در س�ال ۱۳۶۱ به جرم اعتق�اد به دیان�ت بهایی تا

بازداشت و مصادره اموال پدرم و موارد متعدد دیگر. مهم تری�ن دلی�ل خ�روج م�ن از کش�ور خطر بازداش�تم بود. م�ن آخرین فرد خان�واده ام بودم ک�ه در ایران زندگی می ک�ردم و خانواده� ام تصمیم جدی داش�تند در صورت بازداش�ت مجدد من به ایران باز گردن�د. اعضای خانواده من ش�رایط دش�واری را همانند بس�یاری از خانواده های بهایی در ایران در طول س�ی و پنج س�ال اخیر تجربه کرده بودند. ش�رایطی که بدون شک می توان آن را نسل کشی

آرام بهاییان نامید.

روژی�ن محمدی س�اکن آمری�کا از زاویه دی�د دیگری به پرس�ش ها پاس�خ می ده�د: "من فک�ر می کن�م مهاجرت واژه مناس�بی برای خروج من از ایران و ش�روع زندگی در کش�وری دیگر نیس�ت! من مهاج�رت نکردم بلک�ه رانده ش�دم، از سرزمینی که وطنم بود و تمام خاطرات کودکیم، اولین قدم ها، اولین عاشق شدن ها، و خیلی از اولین های دیگر ب�ود. هیچ وقت از ذهنم هم خط�ور نمی کرد که یک روزی در این شرایط باشم و هر روز صبح که از خواب بیدار

می شم سعی کنم روی نوستالژی ها خط قرمز بکشم.روژین بهترین اتفاق مهاجرتش را چش�یدن طعم شیرین عش�ق می داند و می گوی�د:" فهمیدن معنای ف�داکاری، صبوری، عش�ق، و مهم ت�ر از همه آرام�ش زندگی با یک مرد بدون حس تحقیر برای زن بودن، چیزی است که من

هرگز تجربه نکرده بودم! "او ادامه می دهد:"من هیچ تصوری نداش�تم نه از زندگی ب�ه ای�ن ش�کلش ن�ه از کش�ور جدید! س�عی ک�ردم با یک ذهن باز برم جلو! وقتی پلی پش�ت س�ر نیس�ت مشخص اس�ت که خودت را ب�ه دره پرت نمی کنی! من فقط س�عی می کن�م راه�م را پیدا کنم.س�عی می کنم در س�خت ترین ش�رایط بخندم و هرچقدر مش�کالت سخت تری را پشت س�ر می گ�ذاارم با لبخند گش�اده تری به خودم ن�گاه کنم و

می گویم: تو توانستی!"

م�ن در ایران دوب�ار در س�الهای ۱۳۷۷ و ۱۳۷۹ بخاطر فعالیتهای مطبوعاتی که همان طنزنویس�ی است، زندان رفت�ه ب�ودم. از س�ال ۱۳۸۱ یعن�ی از جدی ش�دن پروژه مرح�وم س�یامک پورزند، س�ازمان موهومی به ن�ام اداره اماکن نی�روی انتظامی م�را احضار کرد و ب�ه من گفت که باید برای توضیح دادن درباره کار هایم و نوش�تن طنز هایم بازجویی پس بدهم. من احس�اس کردم که حکومت قصد دارد ک�ه نویس�ندگان و روزنامه ن�گاران و هنرمندان را که مدت ها ب�ود نقش روش�نگرانه ای در جنب�ش اصالحات دارند، لت و پار کند. راس�تش را بخواهی�د، در زندان دوم به بیرون آمدن خیلی فکر کرده بودم، منتهی می خواستم تا آخرین لحظه ای که می توانم در کش�ور کار کنم. از زمان بیرون آمدنم از زندان در س�ال ۱۳۷۹ تا خروجم از کش�ور در س�ال ۱۳۸۲ تقریب�ا ۲۰ کت�اب منتش�ر ک�ردم و هر روز مقاله نوش�تم. وقتی فش�ار زیاد ش�د و به دلی�ل اینکه من در هم�ان روزهای دس�تگیری پورزند ب�ا او ارتباط زیادی داش�تم فکر کردم که شش ماه تا یک س�ال از ایران بیرون بیایم تا وقتی اوضاع بهتر ش�د برگ�ردم. اصال قصد ماندن نداشتم. به همین دلیل در زمستان ۱۳۸۱ سفری دو ماهه به اروپا کردم ت�ا اوضاع را ارزیابی کنم. تقریبا به این نتیجه رس�یدم که بهترین جا برای من بلژیک اس�ت. سایت گویا در بلژیک بود و صاح�ب و مدیر آن رفیق ام بود. او بهترین آدمی ب�ود که می توانس�ت برای برق�راری ارتب�اط من از طریق اینترنت به من کمک کند. در س�فر همه فکر هایم را کردم، ولی بعد از یک ماه و نیم بحران روحی وحش�تناکی پیدا کردم. عالوه بر همه مش�کالت سیاس�ی که داش�تم درگیر رابطه ای عاطفی بودم که به بن بس�ت رس�یده بود، ولی هنوز در خودم تمام نش�ده بود. خواس�تم هم به ایران برگردم و هم تالش کنم آن رابطه را بازسازی کنم. در یک هفته تصمیم گرفتم و برگش�تم. در بازگش�ت در هر دو کار ناموفق ماندم، نه توانستم مشکلم را با بازجویانی که با ذره بین داش�تند پرونده ام را کنترل می کردن�د تا موردی برای دس�تگیری پیدا کنند، حل کنم. در واقع سومین روزی که به تهران برگشتم دوباره برایم احضاریه آمد. زمستان سال ۱۳۸۱ ب�ود. یک ماهی بازجو را پیچان�دم و قضیه را تا عید کش�اندم. آن رابطه هم علیرغم میل من ویران شده بود. به همین دلیل از ایران بیرون آمدم، روز بیس�تم فروردین ۱۳۸۲ یعن�ی دو روز قبل از جلس�ه بازجویی بع�دی. با دو چمدان اس�ناد و مدارک، بدون اینکه خانه را تخلیه کنم و

ابراهیم نبوی. بلژیک

Page 38: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 38۱۳۹۳

با هارد کامپیوترم. م�ن نبری�دم، مجبور ش�دم. وقتی ه�م که بی�رون آمدم تا همین امروز نتوانس�تم خ�ودم را قانع کن�م که جای من اینجاست، تحت فشار بودم و نمی خواستم کارم به عنوان نویسنده متوقف ش�ود. این مهم ترین انگیزه ام بود، حتی مهم ت�ر از آن انگی�زه عاطف�ی ک�ه گفت�م. آمدم بی�رون تا بتوانم بنویس�م و کار کنم. به خودم گفت�م تو فقط تا زمانی حق داری بیرون از کش�ور بمانی که بدان�ی داری کارت را می کنی و فایده داری. دلم برای نوشته های نیمه مانده ام

می سوخت. ولی چاره دیگری نبود. بیرون آمدم. در حقیقت مشکل اصلی ام فشار هایی بود که می دانستم اگ�ر ادام�ه پی�دا کن�د، دیگ�ر نمی توان�م کار کنم. ی�ا باید خفه می ش�دم و من نمی خواس�تم خفه ش�وم، حاال ش�ما می خواهی اس�مش را بگذار سیاس�ی یا هر چی�ز دیگر. در آن دو ماه�ی ک�ه در ته�ران ب�ودم، یعنی فاصل�ه بهمن تا فروردین، تقریبا تکلیفم را با آن رابطه عاطفی ویران ش�ده روشن کرده بودم و می دانستم که باید از آن چشم بپوشم. یعن�ی در واق�ع می توان�م بگویم که ب�ا دو انگیزه از کش�ور بیرون آمدم، اول اینکه نمی خواس�تم زیر فش�ار مجبور به همکاری با دادس�تانی بش�وم و یا بمانم و خفه ش�وم، و از طرف دیگر می خواستم به کارم ادامه دهم. البته این دو تا

دو سوی یک سکه است. نه؟ کار درس�تی ک�ردم؟ خیل�ی به ای�ن موضوع فک�ر کردم. تقریب�ا در این ده س�ال هر ماه یک بار به ش�کلی بحرانی با خودم درگیر بودم و ش�اید س�ه یا چهار بار بطور جدی برای بازگش�ت اقدام کردم و هر بار بع�د از اینکه یقین کردم هیچ کاری نمی توان�م بکنم، یا در حقیقت مطمئن ش�دم فایده ماندنم در بیرون بس�یار بیش�تر از بازگش�ت اس�ت، خودم را قانع ک�ردم بمانم. در واقع ارزیابی من این اس�ت که اگر مان�ده بودم نمی توانس�تم کارهای�ی را که ک�ردم بکنم. در این مدت هر روز بدون اس�تثناء و فقط ش�اید هفته ای یک روز طنز ننوش�تم، در واقع در این ده سال چیزی در حدود س�ه هزار مقاله منتش�ر کردم، ۲۰ کتاب نوش�تم که منتشر ش�د و از نوشتن آن ها در این مدت خوش�حالم و پنج کتابم به زبان های مختلفی مثل فرانس�ه و انگلیس�ی و ایتالیایی منتش�ر ش�د. جز این ه�ا ش�اید دویس�ت برنام�ه رادیویی تلویزیون�ی س�اختم و در چه�ار تور مختلف ۳۶ اس�تندآپ کمدی اجرا کردم. شاید اگر این کار ها را نکرده بودم خیلی بیش�تر از امروز خودم را سرزنش می کردم که چرا نماندم و بی�رون آمدم ولی اصال از کاری که ک�ردم و تا همین امروز ادامه داش�ته پش�یمان نیس�تم. البته کار مه�م دیگری که

کردم و همیشه برایم مهم است پاسخ دادن به وسوسه ای اس�ت که همیشه داشتم و مطمئنم خیلی از بچه های اهل فرهن�گ دارند. اینکه باالخ�ره من ایرانی ک�ه مثل اغلب ایرانیان درگیر دوگانگی زندگی ش�رقی و غربی هستم، آیا

باید در کشورم بمانم یا در فرنگ؟ در حال حاضر به این پاسخ رسیدم که امروز و با این وضع رس�انه ها و فضای مج�ازی که اتفاق�ا در همین س�الهای مهاج�رت من ایجاد ش�د خیلی ف�رق نمی کند. ه�ر جا که بتوان�ی بهتر کار کن�ی و کار هایت را منتش�ر کن�ی. ممکن اس�ت در یک زمان الزم باش�د به ایران برگردی، یا بیرون

بیایی. برای من کارم از زندگی ام مهم تر است. مشکل من برای برگشت مس�ائل سیاسی ایران نیست. مشکلم این اس�ت که آیا با وجود مسائل سیاسی ایران من می توان�م در آنجا کار کنم و تولید کنم. با در نظر گرفتن این موضوع می توانم بگویم که م�ن در اولین فرصتی که فکر کنم فش�ار در داخل چن�ان نخواهد بود که بازگش�ت برایم عمال به معنای مرگ کار و فعالیت باش�د، برمی گردم. من با جامعه ایران مش�کل ندارم، اتفاقا کار من نوشتن درباره همان مش�کالت اس�ت. ب�ا حکومت هم مش�کل ندارم. حکومت با من ممکن اس�ت مشکل داشته باشد یا نداشته باش�د. برای من اصل موضوع نوش�تن و انتش�ار کار هایم است. اینجا هم که هستم مجبورم، به این خاطر مهاجرت کردم ک�ه کارم را بکنم و به این خاطر برمی گردم که باز هم

کارم را بکنم.

ابراهیم نبوی، عکس: ابراهیم مهتری

Page 39: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

39 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

امین آزادالهام زهره وند

درس خواندن در یک دانش�گاه که س�طح علمی اش از تمام دانش�گاه های ایران باالتراس�ت یا وارد ش�دن به کش�وری با فرهن�گ و هنر غنی و ی�ا جهش برای وارد ش�دن به دنیایی جدید که سقف پیش�رفتش مثل ایران محدود نباشه شاید می تونس�ت دالیل اصلی من برای رفتن به ایتالیا باشه اما این دالیل نبود که من را روانه سفر کرد. حتی دغدغه برخی از ایرانی ها برای رسیدن به آزادی بیشتر و

سطح زندگی باال تر هم دلیل اصلی رفتن من نبود...

Page 40: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 40۱۳۹۳

می توان�ی در خانه ای که به دنیا آمدی، در ش�هری که قد کشیدی، در کنار همکالسی ها، همبازی ها، همسایه ها، فامی�ل و خان�واده باش�ی اما احس�اس ناامنی و بی کس�ی ب�ر در و دیوار وج�ودت چن�ان راه بروند که احس�اس کنی اینجا جای تو نیس�ت، این زندگی تو نیس�ت، اصال این تو نیستی... جایی که هر سایه هش�دارتعقیبی بود و هر صدا دلهره وحش�ت دوباره برگش�تن ب�ه اتاقه�ای بی پنجره و هرش�ب کابوس ضجه های شبانه ای که در گوشت به ثبت رس�انده بودند.... راه رفتنت با تردید بی برگش�تی ست و حرف زدنت جز هراس و دله�ره چیزی را منتقل نمی کند. س�رزمینی ک�ه س�ایۀ نگاهی ش�بانه روز روی س�ر تو چرخ می زند و تو ناچار به یک انس�ان تس�لیم مبدل شده ای. به

مرور چنان این تس�لیم و بی حرکتی در من نهادینه ش�د که نفهمیدم آن همه سرکش�ی و طغیان چگونه به نوشته چند خطی از درد در گوشۀ کاغدهایی، که باید پنهان می شدند،

تبدیل شد. لباسهایی را می پوشیدم که اجازه داشتم بپوشم. جاهایی می رفتم که اجازه داش�تم ب�روم و حرفهای�ی را می زدم که مج�از بود... درس�ت مث�ل بازیچه ای در دس�ت کس�انی که دوستش�ان نداش�تم.... و اندک اندک.... غرق.... غ�رق... غرق... درخ�ود سانس�وری و روزمرگ�ی . بعد می نشس�تم ودلخوش می کردم که کنار مردم هستم، درد را لمس می کنم، می بین�م و وطن را ترک نمی کنم وخودم

را در توهم وطن پرستی و هنوز مقاومت غرق می کردم.

زهره دهقان

Page 41: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

41 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

ام�ا این ب�از هم همه ماج�رای ابتذال ای�ن زندگی نبود، هفت�ه ای یکی دو بار زن�گ می زدند که کجای�ی بیا... بیا. دوباره چش�م بندت را ببند و بنشین رو به دیوار و بگو که آیا نماز می خوانی؟ نماز جمعه می روی؟ وس�وال و سوال و

سوال... این زندگی در س�رزمین مادری، وطن آنقدر ادامه یافت تا سرانجام احس�اس کردم از آن همه انرژی و توان و شور و حال و تحرک، فقط یک تن مضطرب باقی مانده اس�ت و یک مش�ت آرمانه�ای ذهنی و غی�ر عملی. هم�ان روز تصمیم گرفتم مهاجرت کنم. همه وسایل خانه را فروختم ویک ماه تمام از ش�ش صبح تا دو بعد از ظهر بچه به بغل، پش�ت در س�فارت آلمان نشس�تم تا ویزا گرفتم. آن روز ها دیواربی�ن دو آلم�ان را تازه برداش�ته بودن�د و اعالم کرده

بودند که به ایرانی ها ویزای دو هفته ای می دهند. س�خت ترین قس�مت های این مهاج�رت را در چند خط

قبال نوشته بودم:

هر چه داشتیم می فروختم برای اسباب بازی ها

که غصه می خورداز شهری قشنگ وشاد و رویایی

هر شب برایش قصه می گفتم تا اینکه آنروز آمد ورفتیم

رفتیم تا گیشه! آنجا وقتی فهمیدم که این پرواز

حق یک مادر تعلیقی نیستیک لحظه گرخیدم

حاالاین بچه ممنوع الخروج را

با کدام دروغدرکدام خانه

و با کدام قصه بخوابانم!؟

برگش�تیم وه�رروز از صب�ح تا غ�روب در دفتر نخس�ت وزیری بودیم. مردمی بودند که می گفتند س�ه سال است، پنج سال اس�ت، هفت سال اس�ت که میآایند و می روند و هنوز بال تکلیف هس�تند. بعد هم گفتند:" خانوم شما هنوز

تعلیقیت تموم نشه و باید دو سه سالی صبر کنی."همس�رم که ممنوع الخ�روج نبود مارا درراه بازگش�ت از فرودگاه رها کرده و غیب ش�ده بود تا شاید بتواند برود. من

هم دستبند و گردنبدی را فروختم و خانه ای را اجاره کردم و همه چیز از اول، دو تا بش�قاب، دو تا قاش�ق، دوتا لیوان

...ای�ن اولی�ن و س�خت ترین مهاجرتم درذهنم نشس�ت،

نوزده سال طول کشید تا پاسپورتم را دادند و حاال مادر مجردی با سه فرزند بودم که چهل و چهار سال از عمر خود را در وطن گذرانده بود. س�الهایی بی بازگشت در مس�یر مملواز محدودیت های فردی اجتماعی سیاسی تحمیل ش�ده که اینک از فرط عادت شدن، قباحت خود را هم از دست داده بود، عادی می نمود. اما آیا واقعا این بود

همه سهم من از زندگی؟و بازچمدانم را بستم اما این بار بر ای خودم برای به دست آوردن آزادی ه�ای ش�خصی و ف�ردی ب�رای پی�دا کردن استعداد های سرکوب ش�ده ام، برای دادن شانس زندگی در فضای�ی که خودم مرکز هم�ه تصمیم گیری های زندگی آزاد خودم باشم برای دست یابی به آنچه حقم بود و از من

سلب شده بود، برای آزاد زندگی کردن... چمدان�م را بس�تم و آم�دم؛ آمدنی ک�ه که م�را دوباره به کالس های درس دع�وت کرد. آمدنی که ش�رایط حضور فعال م�را در عرصه کار و فعالیت ه�ای اجتماعی پا به پای م�ردان مهیا کرد. آمدن�ی که حاال آواز ه�ای ناخوانده ام را

می خوانم، می چرخم، می رقصم و یاد می گیرم.مهاجرت�ی که مرا ب�ا فرهن�گ آداب، باور ها، گرایش�ات مس�لط مردم بسیاری از نقاط جهان آشنا کرد. فرهنگی که به من آموخت رعایت حقوق بشر در عمل یعنی چه و از کجا ش�روع می ش�ود. فرهنگی که به من آموخت وقتی زود تر می رسم س�رکار، اتومبیلم را دور تر پارک کنم تا آنان که دیر می رسند نزدیک تر پارک کنند. فرهنگی که به من آموخت که موقع اتوبوس س�وار شدن کنار بایس�تم که بچه دار ها و مسن تر ها اول سوارشوند. فرهنگی که به من آموخت کنار حزب مخالف بایستم و دوستانه و بی پرخاش صحبت کنم و حرفه�ای آنان را بش�نوم. فرهنگی که ب�ه من آموخت با همه انسان ها فارغ ار ملیت ش�ان و جنسییت شان انسانی

برخورد کنم. و ی�اد گرفتم و یاد می گی�رم که اگر ب�ه هردلیلی مهاجرت کردم این را به یک مرثیه "ننه من غریبم" تبدیل نکنم بلکه بخش�ی از روند تکاملی ش�خصیت خودم بدانم و همواره فرام�وش نکنم که مهاج�رت یک انتخاب اس�ت و باید به انتخ�اب خ�ودم احت�رام بگذارم و ه�راس از صفر ش�روع

کردن را با کسب تجربه های وسیع تاخت بزنم!

Page 42: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 42۱۳۹۳

"ایوان" از نوادگان "لئو تولس�توی" نویسنده نامدار روس�یه و خالق اثر مشهور "جنگ و صل�ح"، اکنون در بخش روس�ی رادیوی اروپای آزاد به کار روزنامه نگاری مش�غول اس�ت. او می گوید: "بس�یاری از من می پرسند احساسم چیس�ت و من فکر می کنم ش�ما اگر در قالب ف�ردی متولد ش�ده اید، نمی توانید هیچ ایرادی ب�ه این بگیرید که سگ هستید، گربه هستید، میمون هستید یا تولستوی هستید! برای من هم همین

است. من بهش فکر نمی کنم. این واقعیت است. واقعیت من است."

عکس و مصاحبه: حسن سربخشیان

Page 43: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

43 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

مقابل در دفتر محل کار ایوان، تصویر پارلمان روسیه را می بینم که در سال 1993 در پی درگیری بین نیروهای مخالف دولت و رییس جمهور وقت

بوریس یلتسین رخ داد و در آن مخالفان پارلمان را به اشغال خود در آورده و بد ترین جنگ خیابانی

را در مسکو به راه انداختند. در این عکس روز چهارم اکتبر نظامیان وفادار بوریس یلتسین

پارلمان را هدف گلوله های خود قرار دادند. در ابتدای مصاحبه از ایوان می خواهم بعد از گذش�ت ۲۰

سال، از آنچه درمورد آن روز به یاد دارد؛ بگوید: مش�غول جمع آوری دوب�اره آن چیزهایی هس�تم که آن روز ها دیدم و ح�س کردم. بویژه یادم می آید پس�رم که آن روز ه�ا پنج س�الش ب�ود در خانه مان در س�ن پترزبوگ چه می کرد. وقتی تلویزیون را روشن کردم و پارلمان روسیه و تانک هایی که به طرفش ش�لیک می کردند و این دود سیاه س�یاه اطراف این کاخ سفید را دیدیم. می دانید که روس ها هم مثل امریکایی ها از ساختمان اصلی به "کاخ سفید" یاد

می کنند. پس�ر من این تصویر تلویزیون را نقاش�ی می ک�رد. قلم را برداش�ت و این س�اختمان را با دودهای س�یاهی که از آن زبانه زده بود نقاش�ی می ک�رد. من گریه ام گرفت! پس�رم ببین: تاریخ را می بینی؟ ببین جلوی چش�م تو راه خودش را پی�دا می کن�د و پیش م�ی رود. تو ح�اال می�ان تاریخی، می بین�ی در همی�ن ثانیه ه�ا در مس�کو، در پایتخت ما چه

می گذرد؟ او هم خیلی آرام جواب داد: بله می دانم. حاال ۲۰ س�ال گذش�ته و وقتی از او می پرسم آن زمان ها را ب�ه یاد م�ی آورد یا نه، ج�واب می دهد بله! معلوم اس�ت که یادم هس�ت. و اگر امکانش دست بدهد که کتابی برای م�ردم امریکا و خوانن�دگان امریکایی در م�ورد این روز ها در مس�کو بنویس�د، برای طرح روی جلد، همان نقاش�ی را انتخ�اب می کند که م�ن هنوز دارم. بگذاری�د این را هم بگویم که پسر من اآلن دانشجوی دانشگاه یل امریکاست و با مخاطب امریکایی سروکار دارد. تاریخ دان است و مثل شما تخصصش در فیلم سازی مستند. بنابراین در ذهنش با تصاویر فکر می کند. نه تنها با کلمات بلکه با تصویر هم.

خب چه طرح جلدی باید انتخاب کند؟ طرح جلد با نقاشی کوچکی از کاخ س�فید در دود که ش�ما دارید عکسش را در

مرکز اصلی رادیو اروپای آزاد می بینید.

متن اصلی مصاحبه را در سایت مجله دنبال کنید

Page 44: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 44۱۳۹۳

قبرستان ماشین ها بهشت زهرا نبود با خال و ابروی کمانی و گردنبند اهلل

عکسش زیر دستگیره که قلق داشت قزن های سینه بند.

باآلی برجک فکر کنی به ناخن قرمز پاپیدا از در به در رفتگی جوراب نازک و خدمت

چشم بچرخانی که سیاهی! جوراب تن نمای کیستی؟

و رژه قزن ها و ساق ها و خال هاو آن سوراخ نمی دانم چندمین کمربند.

دستش بگیرد که نمی گرفت با ناخن قرمز. سه ربع قرن پاس شب

سه ربع جورابش توی عکسجدا نشد از در اوراقی، آخر

مچاله بین پاره آهن و جرثقیلو آن ربع چهارم را در سه ربع

هدف بگیرد و خود، "زنی" کند برای خودش آه ای چکاننده ماشه ها! خلصنی!

جانش از کف برود، سفیدالی شلوار خاکی سر بخورد تا پوتین.

رستگاری در پاس شببغض آنی به پوکه های چکیده لیز

سرباز روی برجکچرا معلوم نیست

2

گوزنی در خواب جنگلی ام می پرداز پیچ اندام موهای بلوطی

باال می رودو خواب کرک های تنش

تکان دست هایم را خمار می کندانگشتانم در سلسله ی شاخ ها گیر می افتند

جدال نرم انسان و حیواناز مو ها آغاز می شود

و تا ماهیچه پیش روی می کند. در پوست گرم گوزن می روم

بی آنکه کشته باشمشو خون تندش را می بینم

بی آنکه زخمش زده باشم. تن ها، درخت غانی در خود کاشته ام

با میوه های بی شکل سفیدکه در پوزه ی گوزن، معنی می کنند

به گوشم، حرف های حیوانی می خواند تا شعرهای سم دار بگویم.

1

Page 45: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

45 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

پستانش هنوز رگ می کند شبزیر آن سینه، شیر پیر می مکم

نوک کبود، بین دندان هایم نوک چروکنرمه اش آویزان به حلق می ماسد.

کهنه ترین شب "جمشید". پرده مخملینش را در شهر نو کشیده اند

و تئاتر تنش، تمامت انقضاهای تاریخ استاما پستانش!

پستانش هنوز رگ می کند. به اندازه سکه های ته جیبم می مکم

از بین الیه های چروک، به داخل، به شببه پیر فرو می کنم

و سیاه سیاه آه می کشم امروز روز چندم ماه است؟ "روز دوم عادت ماهیانه آقا

و هیچ چیز، قطعی نیست." این را خانم شب در اتاق بغل می گوید.

شب من، یائسه باستانی ست. شب من چروک هایش را روی شکمم می اندازدشب من حتی به اندازه دندان، سفیدی نمی کند

ندارد که بکندتا ته می بلعد و گاز نمی گیرد

گاز هایش را قبال گرفته استقبال گریسته است؛ قبال زاییده است

زیر همه چیز و همه کس. شکاف ها زیادی عمیقند و تن در آنش گیر نمی کند

اما پستان هاپستان ها هنوز رگ می کنند در دهان من

سیاه از گلو پایین می رودسیاه از آلت بیرون می زند

و هیچ چیز سفیدی نمی کند•

ندارد که بکند.

3

پله ای در خانۀ پنج سالگیسال ها عادت لغزندگی داشت

در خواب خانه های بعدی. مچ پایم روی تخت های بی اعتبار می پیچید.

با موهایی که ریشه سی ساله داشتسرگرم سقوط مجعدی بودم

که از همان پله آب می خورد و ورم می کرد.

تمامم بر آب بودبا گلسنگ های پوست خیسم حرف می زدم

و خزه های دهانم را دوست داشتمزیر آب خواب می دیدم

غلط آواز می خواندمقرار مالقات می گذاشتم؛ نمی رفتمو خیسی پیراهنم را بهانه می کردم.

پیراهن من در آفتاب خشک نمی شوددر آفتاب "می میرد".

قانون سقوط از پلۀ کودکی همیشه یک لنگه پوتینت را آب برده باشد.

پوسیدگی در پایه های نمور تختو پاهای استخوانی قدرت بگیرد

بپرسی چرا بلند نمی شویبگویم زانو هایم آب آورده اند

من همۀ آب آورده ها را دوست دارمحتی اگر گوشماهی کوچکی باشد

بتواند برای شعرصدای دریا بیاورد.

4

Page 46: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 46۱۳۹۳

قرار بود امروز زنگ بزنی مگر امروز سه شنبه نیست ؟ چرا دیگر صورتت را نمی شناسم ؟

با چشم هایت از اینجا می افتم باران چقدر وحشتناک و خونالود می بارد

گوش های سفید این ماهی ها این دهان های بدویاین جا کجاست؟

این همه شغالاین همه کفش های کج و کوله

می ترسم.

رعدها پیاپی سر و صورت وحشتناک دوستانم

مادرم از کنارم با تهران و اسب های کورپدرم هنوز چشم دوخته به کمانی که دست تو را یاد کسی می انداخت که نوک زبانت بود

این جا کجاست ؟ دماوند دیگر سرجایش نیست!

از این دگمه ها از این آدم ها از این شهر می ترسماین نورافکن هایی که فقط تابیده اند

هیچ چیز سر جای قبلی ش نیست تو هیچ وقت از این نزدیکی به کلمه های یک شعر نگاه نکردی

از حذف می ترسم بغلم کن!

۱۳ ژوئن ۲۰۱۰، واشنگتن دی سی

صدایش نبود گفتم نیست دیوارها یکی یکی کنار رفتند و تا چشم کار می کرد رعدها کوتاه بلند

شاخه ها کلفت موذی از در از دور نمی توانستم بگویم آنجاست توهم چیزی نگفتی.

پاهایم از پشت پاهایم دست هایم ازهر طرف دست هایم

چاه مثل یک روباه قرمز خنده اشماه از پشت بام افتاد سوخت ندیدی

حوض چرخید حروف این طوری از گلویم می پاشید.

لحن زخمی خودم

Page 47: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

47 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

سنگ های دوست و دلم تنگتان خیلیدلم تنگتان خیلی -

به نستعلیق های خیسبه اسم های براق

به عشق که این روزها تنها اینجا می بارد.

چه گورس�تان دنجی و با بوی این درخت به موس�یقی شما گوش می دهم

سالم ای ستاره های طرارسالم ای مرد های سینه چاک و سبز

گل های مروارید باز دور هم نشسته اند و از نیلوفرهای کبود برکه حرف می زنند

از نام جدید کوچه ها که یکی یکی تبدیل می شوند به اشاره های جدید.

دس�تم در دست پس�رم می توانس�ت باش�د هوایم پروانه و آفتابدستم در دست تو می توانست باشد هوایم باران و فرشته

ما داشتیم با لک لک ها و سینه سرخ ها می رفتیمما داشتیم با بلوط های قدیمی از بهشت حرف می زدیم

از تن و موهای دخترکی شبیه همین کاج اینجا. آن روز آن روز آن روز که تخت و رخت شما از راه رسیده بود

کوچه ای آمد و دیدم سرم گیج می رود دیدم ماشین های سیاه از کتاب و ساعت و شهر شما را

برداشته اند و می برند

من در کوچه ای گم شدمبا دست های قفل و آدم های نیمه تمام

بی شما و ابدی .

۱۳ ژوئن ۲۰۱۰، ماریلندبازنویسی ۶ ژوئن ۲۰۱۱ مونتری

هوای باران و فرشته

شماره های پیشینمجله تابلو را

از این جا دانلود کنید

Page 48: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 48۱۳۹۳

رد تبعید را که بگیری به اعماق تاریخ می رسی. انگار فارغ از زمان و مکان، دور بودن از وطن

رنجی بزرگ است. در تراژدی های یونان باستان، به تبعید، گاهی سرنوشتی بد تر از مرگ نسبت

داده اند. تبعید گاهی مجازات و تنبیه است، گاهی خود خواسته و گاهی ترکیبی از هر دو است.

س�لمان رش�دی نویس�نده هندی - بریتانیای�ی در کتاب آیات شیطانی می نویس�د:" تبعید رؤیای بازگشتی باشکوه است. تبعید تصویر خیالی انقالب است. تبعید یک تناقض بی پای�ان اس�ت: از ورای نگاه�ی که به عق�ب می افکند،

پی�ش روی�ش را می نگ�رد. تبعی�د توپی اس�ت که ب�ه هوا پرتاب ش�ده. همان جا می ماند. در زمان منجمد می شود، ترجمان چیزی اس�ت در قالب یک عکس، عکس چیزی که امکان حرکتش صلب ش�ده، به وضع�ی غیر ممکن بر باالی موطنش آویخته در انتظار لحظه گریز ناپذیری است که در آن عکس ناچار اس�ت به حرکت در آید، لحظه ای که

زمین ساکنش را طلب کند." اما تبعید برای نویس�نده س�طورفوق به ش�کلی کمدی-

تراژی�ک در وط�ن خودش اتف�اق افت�اد. جایی ک�ه بعد از فتوای روح اهلل خمینی مبنی بر ضرورت کشتن او، مجبور ش�د برای مدتی طوالنی در شهر خودش به زندگی مخفی

سپهر عاطفی

برتولت برشت

Page 49: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

49 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

روی بیاورد. جفری رابرتس�ون وکیل س�لمان رش�دی که رش�دی مدتی پس از فتوا در خانه او اقامت داشت، بیست س�ال بعد از آن حادثه نوش�ت: "همه ما مجبور بودیم فتوا را جدی بگیریم زیرا کتاب س�وزی ها و حمله به ناش�ران و مترجمان کتاب )توسط کسانی که کتاب را نخوانده بودند( کشور به کش�ور پیش می رفت. یک بار سعی کردیم او را به تعطیالت بفرس�تیم اما خطوط هوایی بریتانی�ا به او اجازه

پرواز ندادند." رشدی در پاییز ۲۰۱۲ خاطراتش را از سالها ترس و زندگی مخف�ی در کتابی با عنوان "جوزف آنتون" منتش�ر کرد و در مصاحبه ای گفت که از انتش�ار "آیات ش�یطانی" پش�یمان

نیست. " تبعی�د بیش�تر از ی�ک مفه�وم جغرافیای�ی اس�ت. ت�و می توانی در وطن خودت در تبعید باشی، در خانه خودت،

در اتاقت." بای�د ای�ن کلم�ات را از محمود درویش، ش�اعر پ�رآوازه فلس�طینی پذیرفت. چه کس�ی می تواند ادعا کند بیشتر و

بهتر از او تبعید را می شناسد؟ درویش تنها ش�ش س�ال داش�ت که ب�ه اجب�ار خانه اش را ت�رک گف�ت. هجوم ارتش اس�رائیل به روس�تای محل تولدش او و خان�واده اش را آواره کش�ورهای مجاور کرد. هرچند او و خانواده اش بعد از مدتی به اس�رائیل برگشتند و درویش همان جا به تحصیالتش ادامه داد اما سرودن از اشغال و آوارگی او را به شاعر ملی فلسطینیان تبدیل کرد. ب�ه دروی�ش محم�ود پی در پ�ی تبعید ه�ای تجرب�ه

تاثیرگذار ترین شکل در شعر او متجلی شده است: ای زخم بی درمان!

میهن من چمدان نیستمن نیز مسافر نیستم

تنها عاشقی هستم... با دلی در گرو عشق میهن

برتول�ت برش�ت کارگ�ردان تئا ت�ر و نویس�ندۀ آلمانی نیز پ�س از ق�درت گرفت�ن نازی ه�ا در آلم�ان به عن�وان یک مارکسیس�ت و منتق�د، طبیعتا ب�ه عنوان "دش�من خلق" چ�اره ای جز تبعید نداش�ت. او هم در م�دت کوتاهی ابتدا به پراگ بع�د به زوریخ، پاریس و پس از آن پنج س�ال را در دانمارک سپری کرد. سوئد، فنالند و آمریکا ایستگاه های

دیگر برشت بودند. ش�اید او حق داشت که در شعر بلند "به آیندگان" می نویس�د: "... ما بیش از کفش، کش�ور عوض کردیم...". تمام این س�الها، برش�ت به فعالیت و نوش�تن ادامه داد. " ترس و نکبت رایش س�وم"، " زندگی گالیله" و" زن نیک ایالت س�چوان" جزو نمایشنامه های مهم برشت

در دوران تبعید هستند. آرزوی در هم�واره آلم�ان از دوری دوران در برش�ت بازگش�ت ب�ود. او در "اندیش�ه هایی در باب ت�داوم تبعید"

می نویسد: دیگر میخی به دیوار نکوب.

چرا غصه این چهار روزه را می خوری؟ تو فردا بازخواهی گشت.

چرا کتاب دستور زبان بیگانه را ورق می زنی؟ خبری که تو را به زادگاهت می خواند

به زبانی آشنا نوشته شده است.

ب�ا وجود این خوش�بینی، دوران تبعید برش�ت ۱۵ س�ال ب�ه طول انجامی�د. او در س�ال ۱۹۴۹ به دع�وت اتحادیه فرهنگی راهی آلمان ش�رقی شد و هفت سال آخر عمرش

را در برلین گذراند.

محمود درویش

Page 50: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 50۱۳۹۳

اما برش�ت تنها تبعیدی آن سالها نبود. در سالی که حزب ناس�یونال سوسیالیس�ت در آلمان ب�ه قدرت رس�ید، هانا آرنت نظریه پرداز سیاس�ی یهودی مش�غول تحقیق درباره ریش�ه های یهود س�تیزی بود که تحت پیگرد گشتاپو قرار گرف�ت. او که م�دت کوتاه�ی ه�م در بازداش�ت نازی ها بود مجبور ش�د به پاریس فرار کند اما با اش�غال فرانسه در ۱۹۴۱ به همراه همس�ر خود هاینریش بلوشر، فیلسوف و

روشنفکر آلمانی به آمریگا گریخت. آرنت هر چند بعد ها به آلمان س�فر کرد ام�ا تا آخر عمر در امری�کا مان�د و مهم ترین آثار خ�ود یعنی " توتالیتاریس�م"، "موقعی�ت بش�ری" و " ابت�ذال ش�ر" را به زبان انگلیس�ی منتشر کرد. با این حال در یک مصاحبه در پاسخ به سؤالی می گوید همیش�ه فاصله اش را با زبان فرانس�ه و انگلیسی حفظ کرده اس�ت و آگاهانه سعی کرده است که ارتباطش با

زبان مادری اش را نگه دارد. "دیگران

معشوق را مایملک خویش می پندارند... اما من

تنها می خواهم تماشایت کنم"پابل�و ن�رودا ش�اعر عاشقانه هاس�ت. ام�ا این ش�یلیایی

برن�ده نوبل ادبیات آن قدر سیاس�ی بود که س�خنرانی اش در ۱۹۴۸ ب�ر ض�د حکوم�ت وقت ش�یلی برایش دردس�ر س�از ش�ود. او بعد از ۱۳ ماه زندگی مخف�ی و خانه به خانه س�رانجام مجبور به ترک ش�یلی شد و با اس�ب از کوه های آند به آرژانتین گریخت. نرودا پس از لغو حکم بازداش�تش به شیلی بازگش�ت. او در سال ۶۹ نامزد ریاست جمهوری ش�د اما بعد به نفع آلنده کنار.رفت. بع�د از انتخاب آلنده به عنوان رییس جمهور به نمایندگی از دولت، س�فیر ش�یلی در فرانس�ه شد. وقتی سه سال بعد دوباره بازگشت، شیلی در آس�تانه کودتا بود. نرودا سرانجام ۱۰ روز پس از کودتای پینوش�ه در ش�یلی درگذشت. س�ال ها بعد همس�ر نرودا و حزب کمونیس�ت شیلی مرگ او بر اثر سرطان پروستات را تردید آمیز و پینوش�ه را در مرگ او مقصر دانستند. هرچند نادرس�تی این نظریه با نبش قبر نرودا در سال ۲۰۱۳ اثبات شد اما دشمنی دولت پینوشه با او منجر به ممنوعیت چاپ کتاب هایش ش�د. نرودا در دفتر پرس�ش ها ک�ه چند ماهی

پیش از مرگش به پایان رسید می نویسد: "از که می توانم پرسید

برای چه کاری به این جهان آمدم؟ چرا حرکت می کنم بی آنکه بخواهم،

سلمان رشدی

Page 51: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

51 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

چرا نمی توانم آرام بگیرم؟ چرا بی چرخ قل می خورم،

و بی پر و بی بال پرواز می کنم، و چرا قصد مهاجرت کردم

اگر استخوان هایم در شیلی زندگی می کنند؟" ویکت�ور هوگ�و از بزرگ ترین نویس�نده های ق�رن نوزده فرانس�ه در نامه ای می نویسد: "تبعید نه تنها مرا از فرانسه بلکه تقریبا از زمین جدا کرد." بنیانگذار مکتب رمانتیس�م در س�ال ۱۸۵۱ پس از انتقاد های تندی که به ناپلئون سوم کرد ناچار به ترک فرانسه شد. بروکسل، جزیرۀ جرزی و در نهایت جزیرۀ گریزین در حدود بیس�ت س�ال میزبان هوگو بودن�د. هرچن�د ناپلئون س�وم در ۱۸۵۹ تم�ام تبعیدی ها را بخش�ید ام�ا ویکتور هوگو سرس�خت تر از آن ب�ود که به فرانس�ه تح�ت رهب�ری او بازگردد. چند س�ال بع�د وقتی وضعیت سیاس�ی در فرانس�ه تغییر ک�رد هوگو ب�ه عنوان قهرمان ملی به فرانس�ه بازگش�ت. او ک�ه از محبوب ترین نویسندگان قرن نوزدهم بود جایی گفته است از سرنوشت ب�رای تبعی�دش سپاس�گزار اس�ت. دوران تبعی�د ویکتور هوگو برای او اوج کار و پختگی در نویسندگی را به ارمغان آورد. " افس�انه قرن ها"، " ناپلئون صغیر" و رمان ش�اهکار

" بینوای�ان" از جمله آثار هوگ�و در دوران طوالنی تبعیدش هستند.

و نویس�نده ه�زاران از نمون�ه ای نویس�نده چن�د ای�ن هنرمندی هستند که در دوران های مختلف تاریخ از کشور خود رانده ش�دند. بخت بعضی بلند بود و توانستند دوباره کشورش�ان را ببینن�د و بعض�ی دیگ�ر در غربت و حس�رت بازگشت پیر شدند. با این حال وجه اشتراکشان این بود که در سخت ترین و متزلزل ترین شرایط، از تبعیدشان چیزی

ساختند که به فرهنگ بشر اضافه کرد.

چرا نمی توانم آرام بگیرم؟ چرا بی چرخ قل می خورم،

و بی پر و بی بال پرواز می کنم، و چرا قصد مهاجرت کردم

اگر استخوان هایم در شیلی زندگی می کنند؟

پابلو نرودا

Page 52: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 52۱۳۹۳

ادبیات مهاجرت فارسی عمری طوالنی دارد. سابقه اش را دس�ت کم م�ی توان ب�ه هجرت برخ�ی نویس�ندگان در عصر مش�روطه و آفرینش آثار ادبی آن�ان در خارج از ایران رساند؛ افرادی چون میرزا حبیب اصفهانی، میرزا آقاخان

کرمانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده و دیگران.ای�ن مهاجرت ه�ا اگرچ�ه در س�ال های بع�د و در زم�ان حکومت پهلوی هم ادامه داشت، اما با وقوع انقالب ۵۷ در مدت چند س�ال ش�مار زیادی از نویس�ندگان و شعرای

ایرانی مجبور به ترک کشور شدند. مهاج�رت اجب�اری ای�ن تعداد روش�نفکر و اه�ل قلم که اکنون نی�ز ادامه دارد و انتش�ار آث�ار این اف�راد در خارج از

مرزهای ایران، س�بب ش�د که در س�ه دهه اخیر و با وجود همه مش�کالتی که از نظر نش�ر و توزی�ع کتاب های آن ها وجود دارد، ادبیات مهاجرت فارس�ی تبدیل شود به امری

جدی و قابل تأمل. ادبیاتی که نه تنها در همه این سال ها با سانسور حکومت روبه رو بوده، بلکه بی مهری روشنفکران داخل هم شامل حالش ش�ده است. از هوش�نگ گلش�یری داستان نویس گرفته، که گفته ب�ود: "من برای ادبیات مهاجرت - به این صورت�ی که هس�ت- آین�ده ای نمی بینم"، ت�ا محمدعلی س�پانلوی ش�اعر ک�ه در گفت و گویی ب�ا اس�ماعیل نوری ع�ال می گوی�د: "ش�اعر و نویس�نده مهاجر پ�س از مدتی

نیلوفر دهنی

Page 53: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

53 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

می پوس�د… زی�را که فراگ�رد رش�د او به هرح�ال متوقف می شود." حتی سیمین بهبهانی هم در شعری "مهاجرت"

را نوعی "گداوشی" می خواند و می گوید: بروید تا بمانم، بروید تا بمانم

که من از وطن جدایی به خدا نمی توانم من و کنج این پریشان، به دیار سفله کیشان

نروم که مهر ایشان، به گداوشی ستانم این برخورد ها را باید به دیگر مش�کالت شاعر و نویسنده مهاج�ر برای نوش�تن در دیار تبعی�د افزود؛ چرا ک�ه اگر او بخواهد به کار خود ادامه بدهد، در صورت نوشتن به زبان مادری و انتش�ار آن در خارج از کش�ور، بع�د از مدتی انبوه مخاطبان خود را از دس�ت می دهد و اگ�ر بخواهد به زبان کش�ور میزبان بنویس�د، گفتن مفاهیم فرهنگ خودی در

یک زبان دیگر کار ساده ای نیست. ام�ا از این ه�ا ک�ه بگذری�م، ش�اعر و نویس�نده مهاجر از امکاناتی هم برخوردار اس�ت که داخلی ها ندارند. در واقع این گونه آثار چون از گیر و بند سانس�ور رها هس�تند، بهتر

می توانند مسائل اجتماعی و سیاسی را بیان کنند. همچن�ان ک�ه ملیح�ه تی�ره گل، پژوهش�گر ادبی�ات در کتاب مقدمه ای بر ادبیات فارس�ی در تبعید می گوید: "اگر تبعی�د، نتیجه ش�رایط سیاس�ی، و ی�ا از روی اعتراض به حاکمی�ت یک ایدئولوژی باش�د، قربانی آن ادع�ا دارد که ارزش ه�ای مرزوبوم خود را � آن چنان که وجود داش�ته و دارد � داراس�ت و او روایت درست تری است از وطنش، تا

آن هایی که به جا مانده اند." ح�ال، ص�رف نظ�ر از ای�ن ک�ه روای�ت ک�دام دس�ته از نویس�ندگان معتبرت�ر و دقیق تر اس�ت، در اینجا به معرفی کوت�اه چه�ار نویس�نده مقیم خ�ارج از ای�ران می پردازیم؛ نویس�ندگانی که تقریب�ا در یک دوره زمانی از کش�ور خارج

شده اند و همچنان می نویسند.

فریدون تنکابنی در س�ال ۱۳۱۶ به دنیا آمده و نخس�تین کتابش "مردی در قفس" را س�ال ۱۳۴۰ منتشر کرده که در آن از وضعیت زندگی معلمان و کارگران و مشکالت آن ها

انتقاد می کند. پس از آن آثاری چون "اسیر خاک"، "یادداشت های شهر شلوغ"، "ستاره های ش�ب تیره"، "اندوه س�ترون بودن"، "سفر به بیس�ت و دو س�الگی"، "س�رزمین خوشبختی" و

محسن یلفانیفریدون تنکابنی

Page 54: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 54۱۳۹۳

"پیاده ش�طرنج" را منتش�ر کرده که مضمون اصلی آنها نقد زندگی طبقات مختلف اجتماعی ب�ه زبانی اغلب طنزآمیز است؛ آنچنان که او را طنزنویسی می شناختند که بی توجه به س�اختمان داستان هایش، در پی گالیه و انتقاد از برخی

مشکالت روز جامعه است. مث�ال در "راه رفتن روی ریل" ب�ا زبانی تند از زوال روحی روشنفکران می گوید و در "سرزمین خوشبختی" از جامعه

رفاه زده آن روز ایران.بررس�ی آث�ار این نویس�نده نش�ان می دهد که ب�ا افزوده ش�دن بر تجربیات ش�خصی و نوش�تاری خود او، زبانش ه�م پخته تر ش�ده، آن چنان ک�ه در آثار بعدی ک�ه آن ها را در خ�ارج از ایران منتش�ر ک�رده، مثل مجموعه داس�تان "چهارشنبه ها" و "فانی و وودی" با زبان فارسی ای روبه رو

هستیم ساده، پاک و درست و همچنان طنزآمیز. اگ�ر در آثار نخس�تین این نویس�نده ک�ه در ایران نوش�ته و منتش�ر ش�ده، قل�م گاه پرخاش�گرش، نثر او را ش�عاری زیس�تگاه در ک�ه داس�تان هایی در ع�وض در می کن�د، جدیدیش نوش�ته، ضمن حفظ نگاه انتقادی، خبری از آن

پرخاشگری هم نیست. بیشتر داستان های این دو مجموعه آخر از تجربه تبعید و زندگی مهاجران برخاسته است. مثال در داستان "آن شب چه گذش�ت" از رابطه یک ج�وان پناهنده ایرانی و دختری آلمانی می گوید و به مش�کالت برخورد این دو فرهنگ در

کشوری اروپایی می پردازد.

فهیم�ه فرس�ایی از جوان�ی و زمانی ک�ه در ای�ران بوده کار نوش�تن در مطبوع�ات و نویس�ندگی را آغاز ک�رده و از س�ال های ابتدایی دهه ش�صت به دالیل سیاسی ناچار به

ترک ایران شده. از آن زمان او در آلمان زندگی می کند. فرس�ایی در تبعید آث�اری چون "میهن شیش�ه ای"، "یک عکس جمعی" و "زمانه مس�موم" را منتش�ر کرده. این آثار همراه اس�ت با ش�رح تجربه هایی چون انق�الب، جنگ، گریز از ایران، رس�یدن به محل زندگی جدید، دربه دری ها

و مشکالت مهاجرت. برخی از آثار فهیمه فرس�ایی با استقبال خارجی ها مواجه ش�د، چنان که مجموعه داس�تان "یک عک�س جمعی" او برنده بورس ادبی هاینریش بل در سال ۱۹۸۸ شده است. همچنین رمان او به نام "آن سه شنبه ای که مادرم تصمیم

فهیمه فرساییحسین دولت آبادی

Page 55: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

55 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

گرفت آلمانی ش�ود" هم که مستقیما به زبان آلمانی منتشر شده با استقبال رسانه ها روبرو شد.

به گفته ی�ک منتقد آلمانی، این داس�تان ها، از رنج های دوری از وط�ن آزادند، از بن�ا س�اختن رومانتیکی میهنی از دس�ت رفته صرف نظر می کنند و هن�گام تصویر زندگی مهاجرت�ی در آلمان، خود را از هر ش�کل نقاش�ی س�یاه و

سفید در امان نگه می دارند. و منتقدی دیگر هم در یک نش�ریه آلمان�ی، رمان "زمانه مس�موم" را "یک ادبیات زنانه، از نظر دید، زبان، انتخاب

واژه و تصویر، حتی از نظر ساختار مطلب" خوانده است. خ�ودش درباره لزوم انتش�ار آث�ارش به زب�ان آلمانی می گوید: "زمانی که هنوز به زبان آلمانی مسلط نبودم، بعضی از آثارم به آلمانی ترجمه و همزمان با نسخه فارسی منتشر می شد اما بعد از یادگیری این زبان، بسته به اینکه موضوع قص�ه چه ب�ود و چه پرداخت�ی را ایجاب می ک�رد، تصمیم می گرفتم که به چه زبانی بنویس�م. مثال یک نمایشنامه یا دو تا از کتاب هایم از ابتدا به آلمانی نوش�ته ش�ده و ترجمه

هم نشدند."فرسایی معتقد است گاهی مسائلی را نمی توان به فارسی نوش�ت و از نظ�ر موضوعی بهتر اس�ت که ب�ه زبان همان کشور میزبان باشند. مثل همان رمان "آن سه شنبه ای که

مادرم تصمیم گرفت آلمانی شود". فرس�ایی در م�ورد ام�ر نوش�تن در تبعید می گوی�د: "این موضوع بسیار به این بستگی دارد که نویسنده در چه سنی به این س�رزمین جدید پا گذاشته باشد و آش�نایی او با زبان

کشور مقصد از چه زمانی شروع شده باشد."به گفته وی تاکن�ون تعریف های متفاوتی ب�رای ادبیات مهاج�رت ی�ا تبعید فارس�ی زبان ش�ده. بعض�ی می گویند شکس�ت خورده، ب�ه عقیده برخ�ی از ابتدا معل�ول به دنیا آم�ده و بعضی هم آن را جوان مرگ ش�ده می خوانند چون نسل اول مهاجران، بیشتر سیاسی بودند تا فرهنگی و این افراد که نوش�تن را آغاز کردند، آثارشان بیشتر رنگ و بوی

سیاسی داشت تا ادبی.اما این نویسنده معتقد است که در هرحال ادبیات تبعید، خواننده را با جایگاهی آش�نا می کند که آن را تجربه نکرده اس�ت: "خود من بعد از خواندن آثار نویسندگان تبعیدی به این نتیجه رسیدم که جذابیت شناس�ه های این ادبیات در این اس�ت که از جایگاه دیگری برای خواننده می گویند که

آن را نمی شناسد."

حس�ین دولت آبادی سال ۱۳۲۶ در س�بزوار به دنیا آمده و از س�ال ۱۳۶۳، بعد از فرار از ایران، ساکن فرانسه شده اس�ت. دولت آب�ادی در ایران رمان "کبودان" را نوش�ت و نمایش�نامه "آدم س�نگی" که دومی را وقتی به پاریس آمد،

منتشرش کرد. ویژگی آثار این نویس�نده حفظ برخی فضاهای داس�تانی است، در بیشتر داس�تان ها، او از ایران و از زندگی در آنجا می نویس�د و تقریبا تجربه فرار و مهاجرت در اغلب آثارش

وجود ندارد. حس�ین دول�ت آبادی نویس�نده پ�رکاری اس�ت. در این داس�تان مجموع�ه "قلمس�تان"، نمایش�نامه س�ال ها، "ایستگاه باس�تیل"، رمان "در آنکارا باران می بارد"، رمان سه جلدی "گدار"، رمان های "باد سرخ" و "چوبین در" و به تازگی رمان س�ه جلدی "زندان سکندر« را نوشته و منتشر

کرده است. دولت آب�ادی ب�ه گفت�ه خ�ودش و ب�ا توجه ب�ه وضعیت نش�ر خارج از ایران ش�اید اگر به زبان فرانس�ه می نوش�ت مخاطبان بیش�تری را می توانس�ت جذب کند، اما "به یک جایی رسیدم که فهمیدم من هیچ وقت نمی توانم این جور که فارس�ی می نویس�م به فرانسه بنویس�م. به هرحال در نوش�تن به فارس�ی بع�د از چهل س�ال برای خ�ودم زبان ویژه ای دارم. وقتی س�ال ها بنویس�ی، نثر و زبان و شیوه نوش�تنت تش�خصی پیدا می کند که به نظرم نمی توانستم

بررسی آثار این چهار نویسنده اما نشان می دهد که با فاصله گرفتن از زمان ترک وطن و جدایی از سرزمین و زبان مادری هرچهار نفر آنها، چه آنهایی که فقط بر نوشتن به زبان فارسی تمرکز کرده اند

و چه آنهایی که به دو زبان می نویسند، نثر فارسی شان پخته وغنی تر شده و خود نویسندگان نیز بر امر نوشتن

تسلط بیشتری یافته اند

Page 56: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 56۱۳۹۳

آن را با آموختن زبان فرانس�ه برای خودم ایجاد کنم. یک مثلی هس�ت که می گوید اسبی را که در بیست سالگی نعل کنی، به درد صحرای محش�ر می خورد. وضعیت من هم

برای نوشتن به فرانسه همین است."

دیگ�ر، نویس�نده س�ه برخ�الف یلفان�ی محس�ن ب�ه مجب�ور ۱۳۶۱ س�ال از و اس�ت نمایش�نامه نویس ت�رک ای�ران و زندگی در فرانس�ه ش�ده اس�ت. یلفانی کار نمایشنامه نویسی را در ایران آغاز کرد. نمایشنامه "دونده" را در س�ال ۱۳۵۲ منتش�ر کرده ک�ه بعد از دس�تگیری او از سوی س�اواک، این کتاب دیگر چاپ نش�د تا سال ۱۳۵۸ ک�ه در تئاتر ش�هر اج�را ش�د. پی�ش از آن هم نمایش�نامه "آموزگاران" را نوشته بود که براساس تجربه شخصی وی

شکل گرفت. پس از تبعید آثاری چون "قوی تر از ش�ب"، "بن بس�ت"،

"در یک خانواده ایرانی" و "انتظار سحر" را نوشته. "در ی�ک خان�واده ایران�ی" داس�تان جوانان�ی اس�ت که ب�ه گفت�ه نویس�نده در جریان مب�ارزات سیاس�ی "قربانی" می ش�وند: "ب�رای م�ن یک�ی از دردناک تری�ن جنبه های مبارزات سیاس�ی همین قربانی ش�دن ای�ن جوان ها بود. البته اصطالح قربانی شدن شاید چندان مناسب نباشد… آنچه به این رویداد جنبه ای فاجعه آمیز یا تراژیک بخش�ید این واقعیت بود ک�ه در فردای قربانی ش�دن آنان، همه یا ک�م و بیش هم�ه، دریافتند که آرمانی در می�ان نبوده و اگر آرمانی قابل تصور باش�د، فرس�نگ ها با آنچه این جوانان در س�ودایش به س�وی جوخه ه�ای اعدام راهی ش�دند،

متفاوت بوده است."محس�ن یلفانی را با نمایش�نامه های تمثیل�ی و چند الیه

اش می شناس�ند. در آثار این نویسنده اغلب شخصیت ها مس�ئول و متعهد و آرمان گرا هس�تند؛ این ویژگی حتی در نمایش�نامه های تک پرده ای و آثار منتشر ش�ده او پیش از

ترک ایران هم دیده می شود. وقای�ع پ�س از انتخاب�ات س�ال ۱۳۸۸ و تاثی�ر آن بر این نویسنده موجب خلق نمایش�نامه ای شد با نام "سرای بیم و امی�د" که از زندگی یک خانواده مب�ارز می گوید در فاصله

سال های ۱۳۳۳ تا ۱۳۸۸. نمایش�نامه "دختری با روبان س�رخ" او س�ال گذش�ته در پاریس به زبان فرانسه روی صحنه رفت. به گفته منتقدان در ای�ن اثر یلفانی از ایده آل ها و ش�عارهای پیش�ین فاصله گرفت�ه و از فاصله ای دورتر می ایس�تد و آنه�ا را می نگرد. شاید نوع رفتار ش�خصیت این تک گویی خود نوعی نقد بر

برخی افکار گذشته هم باشد. یلفان�ی هرچند ب�ه گفته خودش با جامعه فرانس�وی طی سه دهه گذشته ارتباط چندانی نگرفته اما وقایع این کشور را همیش�ه پیگیری کرده. یلفانی در س�ال های گذش�ته به فارسی نوشته اما آثارش به زبان فرانسه ترجمه شده و البته مورد توجه هم قرار گرفته اند: "کارهایی که نوش�تم همه به زبان فارس�ی بود. مثال همان س�ال اول که غالمحس�ین س�اعدی نش�ریه "الفبا" را اینجا در پاریس منتش�ر می کرد من نمایشنامه "قوی تر از شب" را برای چاپ به او سپردم، اما ب�رای احتیاط که مب�ادا طرح نام من در اینجا مش�کلی برای خانواده ام در ایران ایجاد کند، اس�م خودم را پای آن

نگذاشتم."این نمایشنامه نویس در سال های گذشته هرچند خود به طور مس�تقیم با جامعه روشنفکری و فرهنگی فرانسه هم ارتب�اط نگرفته و به سراغ ش�ان نرفته اما زمین�ه ایجاد این ارتباط به ش�کلی دیگر ایجاد ش�ده: "حدود ۱۵�۱۶سال از اقامتم در فرانس�ه می گذش�ت که کتاب هایم از طریق یک جوان ایرانی ترجمه ش�د و بعد به کمیس�یونی در فرانس�ه معرفی و از س�وی آن مرکز برگزیده ش�دند. این کمیسیون هر س�ال تع�دادی نمایش�نامه را انتخاب می کن�د و هزینه

اجرای آن ها در آن سال را تأمین می کند."اجرای نمایش یلفانی همزمان شد با یکی از جنجالی ترین انتخابات ریاست جمهوری فرانسه که در آن ژاک شیراک، نام�زد حزب سوسیالیس�ت در مقاب�ل ماری لوپ�ن، نامزد راس�ت افراط�ی قرار گرف�ت. اگ�ر در وقت دیگ�ری بود،

محسن یلفانی را با نمایشنامه های تمثیلی و چند الیه اش می شناسند. در

آثار این نویسنده اغلب شخصیت ها مسئول و متعهد و آرمان گرا هستند؛

این ویژگی حتی در نمایشنامه های تک پرده ای و آثار منتشر شده او پیش از

ترک ایران هم دیده می شود

Page 57: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

57 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

نمایش�نامه های این نویسنده با استقبال بیشتری از سوی فرانسوی ها روبه رو می شد.

اشتراکات و افتراقاتدر آث�ار این چند نویس�نده که به عنوان بخش�ی از جامعه ادبی مهاجر بررس�ی ش�د، نکات اش�تراک و افتراقی هم

وجود دارد. به عنوان نمونه، در آثار همه این نویس�ندگان جنبه هایی اتوبیوگرافیک و از آنچه در انقالب و یکی دو سال ابتدایی پ�س از آن رخ داد و آنان ش�اهدش بودن�د، می توان دید؛ مثال در "باد سرخ" حسین دولت آبادی، "میهن شیشه ای" فهیم�ه فرس�ایی، "س�رای بیم و امی�د" محس�ن یلفانی و "چهارشنبه ها"ی نوشته فریدون تنکابنی. اما از میان این چهار نویس�نده، این جنب�ه در آثار فهیمه فرس�ایی از همه

پررنگ تر و بیشتر است.از سویی دیگر، آنچه از اغلب آثار نویسندگان مهاجر دهه اول بعد از انقالب انتظار می رود در آثار هر چهار نویس�نده وجود ن�دارد. ملیحه تیره گل می گوید: "در دهه نخس�تین تبعید به آثاری برمی خوریم که نویس�نده یا ش�اعر، شرایط زندگی فردی یا اجتماعی جامعه میزبان را با ش�رایط همتا در کش�ور و فرهنگ خود مقایس�ه کرده است." این ویژگی هرچند در آثار فریدون تنکابنی و فهیمه فرس�ایی بیشتر به چش�م می خورد و در آثار دو نویس�نده دیگر ش�اید به دلیل نزدیکی بیش�تر فضای داس�تان ها به ایران و ماندن در آن

فضا کمتر وجود دارد. بررس�ی آثار ای�ن چهار نویس�نده اما نش�ان می دهد که با فاصل�ه گرفتن از زمان ت�رک وطن و جدایی از س�رزمین و زبان مادری هرچهار نفر آنها، چه آنهایی که فقط بر نوشتن به زبان فارس�ی تمرکز کرده اند و چ�ه آنهایی که به دو زبان می نویس�ند، نثر فارسی ش�ان پخته وغنی تر ش�ده و خود

نویسندگان نیز بر امر نوشتن تسلط بیشتری یافته اند. این امر به هردلیل که باشد چه به خاطر فرصت کناره گیری و تمرکز بیشتر روی زبان فارسی یا هر دلیل دیگر در نهایت باعث انتشار آثاری ش�ده که مهر آن نویسنده را بر سبک و

زبان و شیوه روایت خود دارند.هرچن�د به گفت�ه ملیحه تی�ره گل، "فاصله از زب�ان تپنده اجتماع و بی خبری از ش�رایط عینی و ذهنی جامعه ایران، مهری س�ت که از س�وی درون مرزی�ان بر ادبی�ات تبعید خورده اس�ت" و در ای�ن مش�کل تقریبا همه نویس�ندگان و ش�اعران مهاج�ر وج�ه اش�تراک دارن�د، اما گذش�ته از ویژگی ه�ای زبان�ی و مضمون ه�ای وی�ژه ای ک�ه در آثار هریک از این نویس�ندگان می توان یافت، مهم ترین نقطه مشترک آن ها، نوشتن در شرایط عدم سانسور بوده است. این امر س�بب عدم انتشار آثار این نویس�ندگان در داخل کش�ور ش�ده اس�ت. ضمن آن که چ�اپ و انتش�ار و توزیع اغلب نامناس�ب این آثار در خارج از ایران، در نهایت، عدم دسترسی آسان خوانندگان فارس�ی زبان سراسر جهان به

آنها را در پی داشته است.

اجرای نمایشنامه آموزگاران، نوشته محسن یلفانی و به کارگردانی سعید سلطان پور

Page 58: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 58۱۳۹۳

می گویند زن ایرانی تجربه مدیریت فرهنگی- اجتماعی ن�دارد، از فیلت�ر تاریخ�ی مدرنیت�ه نگذش�ته و این گون�ه بدیهی ترین دس�تاورد عص�ر ارتباطات را ان�کار می کنند. می گوین�د غبن�ی که ب�ر م�رد ایرانی م�ی رود کمت�ر از زن نیست، اما نمی دانند که به قول "مارتین لو تر کینگ"، زیر پا گذاش�تن عدالت در یک جا، مرگ عدالت در همه جاست، البت�ه در پاره ای موارد بیراه ه�م نمی روند؛ چون قریب به هزار س�ال پیش زمانی که زنان ش�اهان ایرانی عش�وه در

پس�تو می فروختند و تنها حرمسرا ها را مدیریت می کردند، در روم، ملک�ه "تئ�ودورا" از براب�ری جنس�یتی می گفت. هفتصد س�ال پیش "کریستین دپیزان" برای تحقق حقوق زنان می نوش�ت و معاصر ب�ود با خیل نویس�ندگان عارف ایران�ی ک�ه زن س�ر ب�ه زیر توس�ری خ�ور نجی�ب را تبلیغ می کردند. ما هم�ه اعم از زن و مرد در این آش�ی که پخته ش�د، قاشق کرده ایم و دست داشتیم و هنوز که هنوز است

در مقابل زن نویسی، تن نویسی و فمینیسم گارد داریم.

صبا واصفی

Page 59: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

59 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

بی ش�ک اگر زنان ایرانی تا قرن قبل�ی حضوری در طرح گفتمان زنانه نداش�تند یا در این باره نظریه پردازی نکردند نه ب�ه دلی�ل فق�دان عل�م و آگاهیش�ان؛ بلک�ه دلیلی جز استعمار و اس�تبداد فرهنگی نداشته اس�ت! از "طاهره" تا "ف�روغ"، زنان زی�ادی قربانی اس�تبداد فرهنگی قیم مآب مردانه بوده اند که بیش از خود زنان، ضربه به مردانی زده اس�ت که انگار از "س�عدی" خودشان نش�نیده اند "بنی آدم

اعضای یکدیگرند".در تاری�خ و فرهنگ مردس�از ایرانی، نفی ت�ن و زنانگی، نویس�ندگان زن بس�یاری را در محاق نگاه داشته یا حذف کرده اس�ت. "فروغ فرخ�زاد" یکی از اینها ب�ود که به اتهام تجلیل تن و عواطف زنانه از سوی بسیاری از روشنفکران مب�ارز تخطئ�ه و تحقیر ش�د. قرنهاس�ت که مردس�االری فرهنگ�ی، مجال رهایی به زنان نداده و کم نیس�تند زنانی که ج�ز در تذکره ها نامی از آنها باقی نمانده اس�ت. امروزه خیلی ه�ا رباعی�ات خی�ام را خوانده ان�د، ام�ا چن�د نفر به "مهس�تی گنج�وی"، ای�ن رباعی س�رای دوره غزنویان، ب�ه طور دقی�ق پرداخته ان�د؟ او که قرنها پی�ش در تقابل با خشونت جنسی نوشت "ما را به دم مرد نگه نتوان داشت/ در حج�ره دلگیر نگه نتوان داش�ت/ آن را که س�ر زلف چو زنجیر بود/ در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت". آیا تاکنون ش�عرهای "مهس�تی" به هیچ زبانی ترجمه ش�ده تا جهان

بداند که ادبیات فمینیستی تنها در غرب تولد نیافته؟از م�رگ "فاطم�ه زرین ت�اج" که ب�ه "طاهره ق�ره العین" مش�هور اس�ت، تنها صد و بیست س�ال می گذرد، او رهبر ش�یخیه در عراق ب�ود و اولین زن ایرانی ک�ه ترک حجاب ک�رد و برخی کنش های�ش او را حت�ی به فمینیس�ت های رادیکال نزدیک می کند. طاهره با حکم دو مجتهد ارش�د به مرگ محک�وم و در چاه باغ ایلخانی خف�ه و زنده به گور ش�د. اگر همین سرگذش�ت را زنی در میانه ق�رن نوزدهم اروپا داش�ت، بی شک به اس�طوره فمینیست های جهان بدل می شد، اما حاال چند نفر از ما شعر هایش را خوانده ایم ی�ا از چند وچون اف�کارش باخبریم؟ اگ�ر نبودند "فریدون فروغی" و "محمدرضا ش�جریان" که یکی از ش�عرهاش را بخوانند، ش�اید همین چند خط از آثارش هم گاهی زمزمه

نمی ش�د "گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو / شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو".

هر ج�ای تاریخ فکر، فرهن�گ و ادبیات فارس�ی که قدم بزن�ی، ه�ر تذک�ره ای ک�ه ورق بزنی ب�ا زنی متفک�ر رو به رو می ش�وی که قربان�ی یک�ی از سانس�ورهای ابژکتیو یا س�وبژکتیو ب�وده و بینش قیم من�ش و فرهنگ مردس�از، مجال ع�رض اندام به او نداده اس�ت. گویی فرونخوردن مضامینی که س�تم و س�نت را طبیعی جل�وه می دهد زخم

ناسوری است بر هویت مردانه فرهنگ ایرانی. بقای�ای همین منش زن س�تیز، ب�ا مهاجران نی�ز به این س�وی مرز ها می کوچ�د و زن نویس�نده مهاج�ر ایرانی که ب�ه ناگاه از م�ام متن، زبان، ج�دا افتاده بای�د انتهای تمام سطرهاش نقطه بگذارد و به ابتدای خط بازگردد؛ آنجا که

اگرچه مشکالت نوشتن در تبعید جانفرساست و چون زیستن، صعب،

با این همه نمی شود انکار کرد که برآیند فعالیت های نویسشی نویسندگان زن مهاجر، بخش بزرگ و مهمی از ادبیات

تازه فارسی را تشکیل می دهد

مینا اسدی

Page 60: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 60۱۳۹۳

همه چیز از صفر آغاز می ش�ود و فرقی نمی کند چه کس�ی باش�ی؛ نویس�نده، هنرمند، اس�تاد دانش�گاه یا خانه دار! دیگر انس�ان اس�ت ک�ه در پرت�گاه دگردیس�ی ایس�تاده تا خط�ر کند. حاال مهاجر از س�رزمینی که سرکش�ی؛ همزاد اضط�راب و س�رکوب ب�وده و فرامی�ن س�ازگاری تزریق

می ش�ده، دور افتاده اما تحریم و تحقیر فک�ر، ب�ذر اس�تبداد را در ناخوداگاهش پیش�اپیش نش�ا کرده و این ج�ا که حتی پای دولت بنیادگرایی در میان نیس�ت، قادر اس�ت مج�ری مناس�بات متکی بر زور ش�ود. اینجا که پنجه ه�ای غربت، پنجه بر موی�رگ مردمک ها می کش�د، زن نویس�نده مهاجر ایرانی، از مرزهای پنجش�نبه های امی�د ب�ه چ�ادر س�یاه بی اس�تغاثه سه ش�نبه های و بی ندب�ه گذش�ته نگذش�ته، نیش دیگ�ری نوش می کن�د و ناگزیر اس�ت ف�الت دیگری هموار کند. چند س�ال بیکاری یا لبخند به مشی فاشیس�تی جدید! خط و ربطی ک�ه ریش�ه هاش ب�ه هم�ان آموزه هایی برمی گ�ردد ک�ه روان را بر ت�ن و عقل را بر عاطفه غال�ب می داند. در س�رزمین ت�ازه، خب�ری از چ�اپ و نش�ر نیس�ت، معدود ناش�ران فعال نیز ق�درت پخش آثار را ندارند، نوش�تن به زبان میزبان و یافتن ناش�ر غیرایرانی هم آرزویی ست دور، پس تا آش�نایی با ذه�ن و زبان تازه تنها راه ت�داوم، کار بی مزد و مواجب در رسانه های ایرانی است. رسانه هایی به ظاهر ضدسانسور که نوشتار تنانه و زنانه

در آن هیچ جایی ندارد. چال�ه ک�ه آنه�ا چ�ه گاه�ی البت�ه چشم هاش�ان دریده مان�ده از اضطراب انتظ�ار را دوزخ ک�ه س�ینه ای چ�اک می کش�د، چه آنها که عم�ری ژولیده و شهیدپرست شعار بر بام هوا کرده اند نشئه از بخور ناموس پرستی، پکی هم از سر لطف به ادبیات زنانه می زنند و اگر علیه حجاب بنویس�ی تش�ویقت هم می کنن�د، ولی کافی اس�ت اندکی پا فرا تر گذاشته وارد برمودای اخالق شده از تن بنویسی و به تن بپردازی. کافی است تنها به نگرش ها

مهشید امیرشاهیشهرنوش پارسی پور

Page 61: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

61 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

یا حتی به ش�یوه موج�ود، انتقاد و ب�ه منش های اخالقی حمله کنی؛ آن وقت است که متن و هستی ادبی نویسنده، سانس�ور و کورجنس�ی براب�ری هوی�دا ش�ده، ع�الوه بر سانسور س�وبژکتیو )متن(، سانسور ابژکیتو )تن( نیز دست به کار ش�ود. اینجاس�ت که حتی زنان فمینیست مآب نیز، هم س�نگر نهادهایی می ش�وند که درباره ب�دن زن اعمال ق�درت می کند؛ متاس�فانه پدرس�االری و اقت�دار فرهنگ مردس�از به دلیل چیرگی طی قرنها، در زنان درونی شده،

در فضای آزاد مهاجرت نیز بازتولید می شود. با این هم�ه زنان ایرانی بس�یاری از این تنگنا ها گذش�ته موفق شده اند به زندگی در تبعید و مهاجرت معنای تازه ای بدهند. طیف بزرگ�ی از نویس�ندگان زن مهاجر و تبعیدی ایرانی را زنانی تش�کیل می دهد که بیش از بیس�ت سال از عمر مهاجرتشان می گذرد و حاال مثل "آذر نفیسی" به زبان کش�ور میزبان می نویسند. از این دس�ته البته نویسندگانی هم داریم؛ چون "شهرنوش پارسی پور" یا "مینا اسدی" که نویسش را پیش از مهاجرت آغاز کرده و هنوز فعال و پیگیر، آثارش�ان را به فارسی نوشته، منتشر می کنند. به این گروه می توان فارغ از عالقه و س�لیقه ش�خصی، نویسندگانی؛ چون گل�ی ترقی، مهش�ید امیرش�اهی، بت�ول عزیزپور، پرتو نوری-عال، قدس�ی قاضی ن�ور، مهرنوش مزارعی، ملیح�ه تی�ره گل، ش�هال ش�فیق، فهیمه فرس�ایی، ژیال مساعد، سودابه اش�رافی، مهستی شاهرخی، مانا آقایی، روش�نک بیگناه، لیال فرجامی، فرش�ته مولوی و نامهای مطرح دیگری را عالوه کرد. اغلب این نویسندگان اگرچه ناکاف�ی، اما گامهای بلندی جهت نیل به ادبیات مس�تقل زنانه برداش�ته، در آثارش�ان ب�ا تابوهای فرهنگ�ی مقابله

کرده، تعریف تازه ای از نویسش به دست داده اند. به دلیل فشار بیش از پیش حکومتی و هجوم سانسور طی دهه اخیر، نویسندگان زن بسیاری نیز ترک وطن کرده اند که برخی شان در حال خودیابی و بازسازی در فضای تازه و برخی فعال تر وخالق تر از گذش�ته می نویسند. درباره چند و چون فعالیت این دسته از نویس�ندگان نوآمده نمی توان به راحتی به قضاوت نشست، اما می شود سرگذشت زنان نویسنده ای را که پیش تر ترک وطن کرده اند، آینه کرده به

مشکالت و معضالت پیش رو پرداخت؛ اگرچه مشکالت نوش�تن در تبعی�د جانفرساس�ت و چون زیس�تن، صعب، با ای�ن همه نمی ش�ود ان�کار کرد ک�ه برآین�د فعالیت های نویسش�ی نویسندگان زن مهاجر، بخش بزرگ و مهمی از ادبیات تازه فارس�ی را تشکیل می دهد. متاسفانه نویسنده ی�ا منتق�دی تاکنون به بررس�ی و تحلیل دقیق آثار نوش�ته شده توسط زنان نویس�نده مهاجر ایرانی نپرداخته، وجوه اشتراک و تفاوتش�ان را مورد تحلیل ساختاری قرار نداده، اما در نگاهی سرس�ری حتی می توان برخی خصیصه ها و مؤلفه ها را در اغلب این آث�ار ردیابی کرد. انزجار از جنگ، سهم خواهی در مدیریت اجتماعی و فرهنگی، تابوشکنی، کشف و جستجوی هویت زنانه، برابری خواهی جنسیتی، عصیان علیه ریاکاری فرهنگ مردس�االر، برجسته کردن نقش تن و تنانگی در نوشتار، عدم تبعیت از زیبایی شناسی کالسیک توصیف و طرح بدن مرد- معشوق، خالصی از سانسور حاصله از فرهنگ مردساز و عصیان علیه باورهای مردانه و گذر از نوشتار مردمحور و تمرکز زدایی از نرینگی، فرار از نوس�تالژی های معمول در ادبیات تبعید و بی میلی به بازگش�ت و زندگی در فضای مردساالر و ستایش آزادی جنس�یتی و امنیت در کش�ور میزبان، پرداخت�ن به تنهایی و فردی�ت زنانه به عنوان یک من انس�انی ف�ارغ از هویت زنانه و خصلت مادرانگی اش در خان�واده، غلبه عینیت بر ذهنیت و سهم بیش�ترش در نوشتار و موارد بسیار دیگری

که تحلیل و حتی ذکرشان در این مجال نمی گنجد.

هر جای تاریخ فکر، فرهنگ و ادبیات فارسی که قدم بزنی، هر تذکره ای که

ورق بزنی با زنی متفکر رو به رو می شوی که قربانی یکی از سانسورهای ابژکتیو یا سوبژکتیو بوده و بینش قیم منش و

فرهنگ مردساز، مجال عرض اندام به او نداده است

Page 62: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 62۱۳۹۳

بی تا ملکوتی در جلسه رونمایی کتاب "مای نیم ایز لیال"، پاریس، عکس: فائزه فیروزی

نیلوفر دهنی

داستان بلندمای نیم ایز لیال

نویسنده: بی تا ملکوتیناشر: ناکجا

تاریخ انتشار: 2012132 صفحه

برای اطالعات بیشتر و خرید کتاب اینجا را کلیک کنید

انقالب داستان نویسی در ایران با انقالب در زبان همراه و همزمان است. نویسندگان دورۀ مشروطه از پیشگامان آفرینش نث�ری بودند که از زبان پرتکلف دورۀ قاجار فاصله می گرفت و به س�ادگی و اس�تفاده از واژه ه�ای نزدیک به

زندگی اما در عین حال درست گرایش داشت.

Page 63: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

63 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

بی تا ملکوتی در جلسه رونمایی کتاب "مای نیم ایز لیال"، پاریس، عکس: فائزه فیروزی

این تمایل به درست اما ساده نویسی در دوره های بعد از سوی نویس�ندگان دیگر هم پی گرفته شد و اکنون مطالعۀ آثار داستان نویس�ان جوان نش�ان می دهد ک�ه گرایش به س�اده تر نوش�تن همچنان در میان نویس�ندگان و حتی در

بین خوانندگان هم طرفدار دارد.در آثار نس�ل جدید داستان نویس�ان ایرانی، بیش از قبل تاکید ب�ر خلق نثری نزدیک به گفتار اما به ش�کل درس�ت دیده می ش�ود. ش�اید به همین دلیل هم این نویس�ندگان از عهده مسئولیت بخش�ی از جذابیت خواندن داستان که مربوط به روانی نثر و خوش�خوانی آن می ش�ود برآمده اند و در عین حال که عامه پس�ند نویس نیس�تند، توانسته اند مخاطب عام�ی و کم مطالعه را هم ج�ذب و به کتابخوانی

تشویق کنند.

کاری به پایین بودن کلی آمار کتابخوانی در ایران نداریم، نگاهی به آمار و ارقام آثار داس�تانی پرفروش در چند س�ال گذش�ته بر تمایل خوانن�دگان به خواندن آث�اری که نثری

ساده و قابل فهم داشته باشند این امر را تائید می کند.بی ت�ا ملکوتی، نویس�نده رمان "م�ای نیم ای�ز لیال" هم توانایی خود را در به کار گرفتن چنین نثری خواس�ته نشان بده�د و ج�ز در برخی م�وارد اغل�ب آن را به خوب�ی از کار

درآورده است.او سعی دارد زبان شخصیت هایش تا جایی که می شود به زبان واقعی مردم ای�ن روزگار و به ویژه آنهایی که در زمینۀ داس�تان روایت می ش�وند نزدیک باش�د. ای�ن دقت آنجا نمایانده می شود که نویسنده با نشان دادن زندگی بخشی از ایرانی�ان مهاج�ر، زبان وی�ژۀ این گروه را ه�م به خوبی

معرفی می کند.زبان فارس�ی این افراد پر اس�ت از واژه های انگلیسی که نویس�نده هم آن را با نوشتن همۀ واژه های زبان دیگر، به

فارسی نشان داده است."م�ای نیم ایز لیال" انگار س�ومین تجربۀ بی تا ملکوتی در حوزۀ داس�تان اس�ت. پیش از این دو مجموعه داستان به نامهای " تابوت خالی" و " فرش�تگان، پش�ت صحنه" از او منتش�ر ش�ده و این نخس�تین اثر او در قالب رمان است که

می خوانیم."م�ای نیم ایز لیال" داس�تان زندگی ع�ده ای از مهاجران کم س�واد ایران�ی در آمریکاس�ت و تنها ش�خصیت اندکی فرهیختۀ داس�تان، "یوسف" نویس�ندۀ بدون کتابی است که که قرار اس�ت با روایت زندگی لیال، نخستین کتابش را

بنویسد:"لیال ح�رف نمی زن�د. لی�ال در چهل س�الگی اش حرف نمی زند و نمی داند که برای نوشتن فصل اول رمانم چقدر

به حرف هایش احتیاج دارم."داستان در همان نخس�تین جمله ها، توجه خواننده را به

خود جلب می کند و بحران اصلی را مطرح می کند:"او را ترک می کن�م. در یک عصر بهاری نمناک و لخت. در می�ان دو تک درخت عریان که تنه�ا چند جوانۀ کوچک و کم جان بر س�اقۀ نازک یکی از آنها به چشم می خورد. دو تک درخت، تنها پنجرۀ خانه اش را قابی بی رنگ و بی رحم گرفته است و آن را از میان خانه های تنگ و تار و دود گرفتۀ کناری جدا می کن�د. لیال جدا ش�دن از هرآنچه به او تعلق

Page 64: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 64۱۳۹۳

دارد و ن�دارد را تاب نمی آورد. چه تمایز شیش�ۀ بخارگرفته با این نم همیش�گی کرخت از پنجره های بی پردۀ همسایۀ کناری باش�د، چه جدایی از من که نمی دانم چطور این دو

سال طاقت آورد."ادوارد س�عید می گوید: "بدون داشتن ذره ای از احساس آغاز، هی�چ اثری را نمی توان ش�روع ک�رد، همان طور که بدون ای�ن احس�اس، پایانی ه�م در کار نخواه�د بود." و شروع داس�تان "مای نیم ایز لیال" خواننده را از همان اول

درگیر کشمکش های بعدی آن می کند.در "مای نیم ایز لیال" نویس�نده به ترتیب شخصیت های

کلیدی خ�ود را که یوس�ف و لیال و خان�وم و در درجۀ بعد، ناصر و تانیاس�ت، معرفی می کند. زمین�ه را آرام آرام برای کن�ش اصلی آماده می کند و به خواننده کمک می کند که از

گذشته شخصیت ها سردربیاورد.داس�تان ب�ا زاویه دید اول ش�خص و دان�ای کل محدود روایت می ش�ود. شخصیت ها به ش�یوه نمایشی و با گفتن از افکار و اعمال ش�ان خ�ود را به خواننده می شناس�انند. نگاهی به س�ابقۀ تحصیلی بیتا ملکوتی و آموختن ادبیات نمایش�ی در دانشگاه نشان می دهد که ش�اید انتخاب این ش�یوه برای ش�خصیت پردازی از س�وی او عجیب نبوده

است.هرچن�د هیچ کدام از ش�خصیت ها از ش�کل تی�پ خارج نش�ده و با ماندن به همان شکل س�اده و ثابت خود از ابتدا

تا انتهای داستان به فرد تبدیل نمی شود.این یکی از نقاط ضعف این داس�تان اس�ت اما شاید با در نظر گرفت�ن نقاط قوت اثر و این امر ک�ه "مای نیم ایز لیال" نخس�تین کار بلند نویس�نده اس�ت، بش�ود امیدوار بود که در آث�ار بعدی بی ت�ا ملکوتی، با پختگی بیش�تر او در حوزۀ

داستان روبرو بشویم."مای نیم ایز لی�ال" همچنان که گفتیم داس�تان ایرانیان مهاجر اس�ت. ایرانیانی که هرچند سالهاس�ت در کشوری مهاجرپذی�ر زندگ�ی می کنند ام�ا زندگی آن�ان در ایران به شکلی جدائی ناپذیر با آنها تا آمریکا آمده و زندگی تازه شان

در این قارۀ دورافتاده را هم تحت تاثیر قرار می دهد.ش�اید خواننده در نگاه اول، دلیل آن را حاش�یه نش�ین و س�طح پایین بودن زندگی همۀ این افراد تفسیر کند. البته اگر با اندکی اغماض، یوس�ف را که دوس�ت دارد نویسنده

شود جدا از این جمع بدانیم.اما در نگاه عمقی تر، به نظر می رس�د نویسنده بر گذشتۀ آدمها تاکید بس�یار دارد. همان که فاکنر می گوید: "گذشته

هرگز نمی میرد. حتی نگذشته است."ب�رای این آدمها ه�م گذش�ته، قبراق و س�رحال حضور دارد. لی�ال با خاطرۀ خانوم، مادر مذهبی و جانماز آبکش و زورگ�و و پدر عیاش و برادر معص�وم و اعدامی خود زندگی

می کند.ناص�ر، از زم�ان ش�هادت پ�درش ب�ه عن�وان یک�ی از فرمانده�ان س�پاه راهی کام�ال بر خ�الف ایدئول�وژی و

سالیق پدر خود در پیش گرفته است.

"مای نیم ایز لیال" داستان ایرانیان مهاجر است. ایرانیانی که هرچند سالهاست در کشوری مهاجرپذیر زندگی می کنند

اما زندگی آنان در ایران به شکلی جدائی ناپذیر با آنها تا آمریکا آمده و

زندگی تازه شان در این قارۀ دورافتاده را هم تحت تاثیر قرار می دهد

آن چشــم های درشــت قهوه ای روشن روی بلوطــی تابــدار موهــای و زن بازوهای لخت دخرتک، بوی کهنه زمان دور دست را می پاشد توی خانه ام. آن دو زن بــوی خون می دهند؛ بوی خون داغ و غلیــظ. بوی خون انبوه و رسخ. آنها ایرانی اند.

بی تا ملکوتیبی تا ملکوتی

یوت

لکا م

ی تب

یالز ل

اییم

ی نما

داستـــانبلـنــــــد

داستـــانبلـنــــــد

Page 65: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

65 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

تانیا فرزند لیال و ناصر موجودی ا ست مثل پدر و مادرش س�طحی و فاقد تربی�ت صحیح ک�ه در هجده س�الگی در

مجله های مد دوزاری )به تعبیر یوسف( مانکن شده.و خود یوس�ف که چنان به فرهنگی که در آن تربیت شده وابسته است که سر آخر، زندگی در آمریکا را تاب نمی آورد

و برمی گردد به ایران.هرچند نویس�نده نتوانس�ته رابطۀ منطقی در مورد برخی ش�خصیت ها مثل آق�ا )پدر لی�ال( ب�ا خواننده برق�رار کند اما ب�ه طور کل�ی داس�تان از الگوی�ی منس�جم برخوردار اس�ت و همی�ن کل آن را باورپذیر می کند. از س�ویی خلق دیالوگ هایی متناس�ب با خلق و خوی شخصیت ها هم به ش�ناخت فضا و زمینه داستان کمک می کند و هم خواننده می تواند با فراموش کردن نویسنده به شخصیت ها و فضا نزدیک ش�ود که این نیز ش�اید ب�ه دلیل انتخ�اب تکنیک نمایشی در شخصیت پردازی ست که نویسنده حضور خود

را کمرنگ کرده است.هرچن�د در م�ورد لح�ن ش�خصیت ها، در برخ�ی جاه�ا نویس�نده ب�ر لحن مح�اوره ای تاکید داش�ته ام�ا فعل ها و

کلمات نستعلیق در نثر شکستۀ او به چشم می خورد. از اینها که بگذریم، "مای نیم ایز لیال" اثری خوش�خوان اس�ت نه به دلیل نثرروان یا تکنیک شخصیت پردازی آن بلکه چون نویسنده، شهرزادوار توانسته با انتخاب الگویی مناس�ب برای روایت و با تحریک کنجکاوی خواننده او را

تا آخر، بدون خستگی دنبال خود بکشد.

خالصه داستانش�خصیت محوری، لیال نام دارد. زنی میانس�ال که در زمان انقالب، نوجوان بوده و دست تقدیر او را به نیویورک کشانده اس�ت. یوسف، همس�ایه روبرویی لیال، نویسند ه ناموفق�ی اس�ت و از جای�ی لیال هم می ش�ود ش�خصیت اصلی رمان جدیدش و هم معش�وقه اش؛ از جایی که لیال همس�رش )ناصر( را ترک می کند و با کار در یک آرایشگاه، زندگ�ی خ�ود و دختر نوجوان�ش را می چرخان�د. لیال یک زن معمولی است با یک اس�تثنا. او صدایی جادویی دارد. رمان با س�ه راوی که صدای این س�ه ش�خصیت اس�ت، روایت می ش�ود و از ورای روایت زندگ�ی آدم هایش؛ نیم نگاهی دارد به انقالب، جنگ، مهاجرت و بحران هویت

در پس این تغییرات بنیادین در ایران.

راه های ارتباطی با

مجله تابلو

با تابلو باشیداما طابلو نباشید...

Page 66: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 66۱۳۹۳

س�میون پیر، کس�ی که کانی صدایش می کردن�د، و تاتار جوان، ک�ه هیچ کس او را به نام نمی ش�ناخت، بر س�احل رودخانه کنار آتشدان نشسته بودند. ملوان سوم توی کلبه بود. س�میون، پیرمردی شصت س�اله، الغر، بی دندان و چهارشانه است که هنوز هم س�الم به نظر می رسد. مست بود. می توانست خیلی زود تر خوابیده باشد، اما هنوز یک بطری دیگر در جیبش داشت. می ترسید که بچه های کلبه

از او ودکا بخواهند. تات�ار بیمار و خس�ته ب�ود و در لب�اس ژن�ده ای خودش را پیچی�ده بود که به خوبی نش�ان م�ی داد که قب�ال در ایالت سیمبراک بوده است و زن زیبا و باهوش اش چگونه پس از

او خانه را ترک کرده است. بیش از ۲۵ سال نداشت و حاال رنگ پری�ده و بیمار، با ص�ورت اندوهگین اش، همچون

پسربچه ای به سرخی آتش خیره بود. کانی برای اینکه مطمئن اش کند که اینجا بهشت نیست گفت: می تونی واس�ه خودت آب، ساحل لخت و خاک رو دید بزنی و چیز بیشتری گیرت نمیاد. خیلی وقته که از عید پاک گذش�ته ولی هنو یخ روی رودخون�ه س. امروز صبح

برف اومد. تات�ار گف�ت: خیل�ی ب�ده! خیل�ی ب�ده!. و با وحش�ت به

اطرافش نگاه کرد. تاریک ب�ود، ده قدم دور ت�ر، رودخان�ه در جریان بود. به

آنتون چخوفترجمه: پویا عزیزی

Page 67: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

67 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

گودال های رس�ی س�احل غرولن�د کرد و به س�رعت دوید به سمت دریای دورست. نزدیک ساحل، سایۀ سیاه لنجی ب�زرگ وجودداش�ت. مل�وان آن را کاربوس ص�دا می زد. بسیار دور تر از ساحل، چراغ ها، می مردند، زنده می شدند و دوباره زیگزاگی و مثل یک مار کوچک سوس�و می زدند. انگار علفهای پارسال داش�تند می سوختند. آن سو ترازمار کوچک، دوب�اره تاریکی بود. یخ پاره ها ب�ه لنج مرطوب و

سرد ضربه می زدند و صدای ضربه ها شنیده می شد. تاتار به آس�مان ن�گاه کرد. س�تاره های خانه اش بیش�تر بودند. س�یاهی که اط�راف را فراگرفته بود یکس�ان بود، اما خیل�ی چیز ها کم ب�ود. در خانه در ایالت سیمبریس�ک

ستاره ها در آسمان بسیارو اندکی هم متفاوت بودند. خیلی بده! خیلی بده!. او تکرار می کرد.

سمیون گفت: بعدا ازش یاد می گیری. و خندید. تو االن ج�وون و جاهلی، ش�یر هنوز روی لبات خش�ک نش�ده. انگار حماقتت بیش�تر از بقیه اس�ت. اما یه موقعی میاد که ب�ه خودت می گی امیدوارم هیش�کی زندگیش از من بهتر نباش�ه. منو ببین. یه هفته دیگه که س�یل بیشتر می شه و ما باس کش�تی رو راه انداخته باشیم. همه تون سرگردون می ش�ید. اون موقع من تازه می خوام شروع کنم و ساحل به س�احل برم. همین طور بیست و دو س�ال می رم، روز و شب، اردک ماهی ها و قزل آال ها زیر آب ان وقتی من روی آبم. خدا رو شکر واسه این. من هیچی نمی خوام. خدا به

همه مون زندگی رو هدیه داده. تاتار سرش�اخه ای خش�ک را در آتش برد و نزدیک شعله زمین گذاشت و گفت: پدرم مریضه. وقتی که بمیره مادرم

و زنم میان اینجا. اونا قول دادن. کانی پرس�ید: از جون زنت و مادرت چی می خوای؟ این حماقت محضه پس�رم. این شیطونه که تو رو خل می کنه. روح لعنتیش�ه، تو نباس بهش گوش ب�دی. نفرینش کن. نذار راهی داش�ته باش�ه. اون توی توئه واس�ه زنها اما تو ب�ا این حال بگو م�ن اون�ارو نمی خوام. اون ت�وی توئه به خاطر آزادی اما تو پاش�و بهش بگو من نمی خوام. هیچی نمی خوام. نه پدر و نه مادر، نه زن، نه آزادی، نه مقام، نه

قیدوبند، هیچی نمی خوام و تف تو روح همه شون! سمیون در بطری را کشید و ادامه داد:

من ن�ه یک دهقان س�اده ام، نه طبقۀ کارگر، اما پس�ر یه خادم کلیسام. وقتی آزاد بودم تو کورسک زندگی می کردم. ع�ادت کرده بودم کت فراک بپوش�م. ولی ح�اال خودم رو ش�کوندم. تازه قبول ک�ردم که می تونم لخ�ت بخوابم رو

زمین و علف بخورم و امیدوار باش�م هیش�کی زندگیش از من بهتر نباش�ه. هیچی نمی خوام و از هیشکی نمی ترسم و راهی رو می رم که توش هیش�کی از من پولدار تر و آزاد تر نیست. وقتی اونا من رو از روسیه فرستادن اینجا از همون روز اول گی�ر افت�ادم. چی�زی نخواس�تم. ش�یطون توی من بود واس�ه زنم و واسه خونه ام و واس�ه آزادیم، اما من به�ش گفتم: هیچی نمی خوام. توکل ک�ردم. می بینی که اینجا خوب زندگی می کنم و ش�کایتی نمی کنم. اگه کسی به ش�یطون راه ب�ده و بهش گوش بده، حت�ا یک بار، هیچ راه نجاتی براش نیس�ت: با فرق س�ر فرو رفته تو باتالق و هیچ وقت هم ازش بیرون نمیاد. فقط دهاتی احمقی مثل تو نیس. حتا نجیب زاده ه�ا، آدم خوبای تحصیل کرده، از دس�ت رفتن. پنجاه س�ال پیش یه نجیب زاده رو از روسیه فرستادن اینجا. اون هیچی رو با برادرهاش تقسیم نکرده بود. ارادۀ محکمی داش�ت. می گفتن که شازده یا بارونه. اما ش�اید فقط یه مقام رس�می بود، کس�ی نمی دونس�ت. خب، نجیب زاده رس�ید ب�ه اینجا. اولین چیزی که واس�ه

خودش ساخت یه خونه و یه مزرعه بود در موترینسکو.می گف�ت می خ�وام ب�ا کار خ�ودم زندگ�ی کنم. ب�ا عرق پیش�ونی خودم، از االن دیگ�ه نجیب زاده نیس�تم. اما یه

تبعیدی ام. خب من�م گفتم خدا کمک�ت کنه. این کار درس�تیه. مرد جوونی بود. س�خت کوش و دقیق. واس�ه خودش ماهی می گرفت و ش�صت مایل رو سوار اس�بش می تازوند. ولی اون چی�زی که اتفاق افتاد این بود. از همون س�االی اول سواره می رفت تا پست گرینو. عادت کرده بود که رو کشتی من واس�ته و آه بکشه: آه س�میون، خیلی زمان زیادیه که

اونا از خونه برام پول نفرستادن. گفتم: تو پول نیاز نداری واسیلی سرگویچ. تو گذشته ات رو انداختی دور و فراموش�ش کردی جوری که انگار هرگز نبوده، جوری که انگار یه رؤیا بوده، و زندگی رو از نو شروع

کردی. گفت�م: ب�ه ش�یطون گوش ن�ده. اون چی�ز خوب�ی بهت هدیه نم�ی ده. می ندازدت ت�و هچل. گفت�م االن تو پول می خ�وای. اماب�ه زودی چیزهای دیگه ه�م می خوای و بعدش بیشتر و بیشتر. بهش گفتم اگه می خوای خوشحال باشی. اصلی ترین چیزی که می خوای باس هیچی باشه. گفت�م بعله! اگه سرنوش�ت به م�ن و تو، بد ظل�م کرده این خوب نیست که ازش چیزی بخوایم و واسۀ این تعظیمش کنیم. تحقیرش کن و بهش ریش�خند بزن، همون جوری

Page 68: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 68۱۳۹۳

که اون به تو ریشخند می زنه. این چیزیه که بهش گفتم. دو س�ال بعد از آب ردش کردم. دستاش�و می مالید به هم و می خندی�د. گفت دارم م�ی رم گرینو زنمو ببینم. واس�م ناراحته. گفت اومده. خوبه و مهربون. از خوش�حالی پس افت�اده بود. یه روز بعد ب�ا زنش اومد. یه زن ج�وون زیبا با ی�ه کاله. یه بچه ه�م تو بغلش. ب�ا کلی خوراک�ی متنوع. واس�یلی س�رگویچ من ت�و اتاقش داش�ت فک م�ی زد. نه می تونست ازش چشم بپوش�ه نه به قدر کافی می تونست ازش تعریف کنه. بعله. برادر س�میون. حتا تو سیبری هم مردم می تون�ن زندگی کنن. آه درس�ته. من�م ممنونم. از االن ب�ه بعد اما قصه فرق می کن�ه. از اون موقع به بعد هر هفته می رفت اوضاع رو بس�نجه که پول از روس�یه رسیده یانه. اون پول زیادی از دس�ت داد. گفت اینجا تو س�یبری اون زن ،جوون�ی و خش�گلیش رو ب�ه خاطر من از دس�ت داد. ت�و تلخیا باهام بوده. می گفت بای�د اونو همه جوره تو

رفاه نگه داره. واس�ه اینک�ه ب�رای زن�ش زندگ�ی بس�ازه ب�ا مقامات و همه ج�ور ارازل و اوب�اش می پرید. غذا و نوش�یدنی کافی واس�ه بخش�یدن به خدمه اش داش�ت و یک پیان�و و یک س�گ دس�ت آموز پش�مالو که روی مبل ولو بود. آفت زد. لوک�س، راس�تش خودبرتربی�ن، زنه باهاش زی�اد نموند. چطور می تونس؟ خاک، آب، س�رما، نه هیچ س�بزی ای هس�ت، نه میوه ای. همۀ اطرافیانت مردم نادون و مست و بی م�رام. اما اون ی�ه جندۀ پترزبورگی یا مس�کویی بود. حتما افسردگی داشت، تازه ش�وهرش می گفت هر کاری می خ�وای بکن. اون دیگ�ه یک نجیب زاده نب�ود، آره یه

تبعیدی. چیزی تو همین مایه ها. س�ه س�ال بعد، یادم می�اد. اوایل آس�ومپتون، اونا روی ساحل فریاد زدن. من با قایق رو آب بودم و چیزایی دیدم. زن�ه با یه نجیب زاده ج�وون پیچوند. یه مقام رس�می با یه کالسکۀ سه اسبه. از کنارشون رد شدم. مث باد پایین و باال شدن و جلدی از دید گم شدن. صبح فردا واسیلی سرگویچ با کشتی تاخت س�مت پایین. گفت: زنم با یک نجیب زادۀ عینک�ی توی این مس�یر نبود؟ گفتم بود. می تونی مس�یر باد رو بگی�ری و بری. دنبالش�ون تاخت. پنج روز و ش�ب دنبالشون تاخت. بعد از اون، وقتی ردش می کردم اونور، خودشو از کشتی پرت کرد و کله اش رو کوبوند رو تخته های عرشه و زوزه کشید. گفتم: پس این طور! لبخندزدم و یادم اومد "مردم می تونن حتا تو س�بیری زندگ�ی کنن" اما اون

سرش رو خیلی محکم کوبید به هر حال...

بعدش اشتیاقش واسه آزادی شروع شد. زنش به روسیه رفته بود. قطعا کشیده شد به اون سمت که زنش رو ببینه تا به هر شکلی شده از عاشقش پسش بگیره. نگرفت، پسرم. تقریبا تمام روز رو تاخته بود. از یه پاس�گاه به یه شهر واسه دیدن افس�ر فرمانده. دادخواست فرس�تاد که بخشیدتش و می تون�ه برگ�رده خون�ه. مرت�ب می گف�ت که دویس�ت روبل فق�ط برای تلگ�رام اون خرج ک�رده. آخرش مزرعه رو فروخت و خون�ه رو پیش یهودی ها ره�ن وام کرد. پیر شد، خاکستری و تا شد، زردی رو صورتش نشست. چون مصرفش ب�اال بود. اگه بهت می گفت که می خواد بره، هه هه هه هه! اشک تو چش�اش می اومد. هشت سال شبیه هم عجله کرد و دادخواست رو نگه داشت. اما االن یه ذره روشن شده و باز بیش�تر شاد شده: هوی و هوس دیگه ای واسه خودش پیداکرده. می بینی. دخترش بزرگ شده، به

اون نگاه می کنه و اون مث چشاشه. فهمیدی که خوشحالی تو سیبری چیه؟ تف تو روحش! می بینی که مردم چطور می تونن تو س�یبری زندگی کنن. هر روز از دکتر به یه دکتر دیگه پیدا می کرد و می آورد خونه. تا می ش�نید دو س�ه هزار مایل دور تر یه دکتر ی�ا یه جادوگر هس راننده می فرس�تاد بیارن�ش. پول وحش�تناکی خرج دکترا کرد. اون دختر هم همی�ن طور می میره، اونم حتما می میره. همۀ اینا س�ر اونم میاد. اونم خ�ودش رو یکروز توفش�ار غصه می بینه و تو روس�یه ور می پ�ره. این یه چیز حتمیه. اون فرار کرد و اونا دس�تگیرش کردن، بعد تالش

کرد دربره، فرستادنش زندان و طعم شالق رو چشید. تاتار گفت: خوبه. خوبه!. و از سرما لرزید

کانی پرسید: چی خوبه؟ زن�ش، دخترش، چ�ه زندون و چه غص�ه، آخرش زن و دخت�رش رو دید. تو گفتی هیچی نخ�واه. اما هیچی بده. زنش باهاش سه س�ال زندگی کرد. هدیۀ خدا بود. هیچی

بده ولی سه سال خوبه. چرا درک نمی کنی؟ لرزید و مردد ش�د، برای انتخاب کلمات روسی اندکی که می دانس�ت تالش کرد، تاتار گفت: خدانکنه که تو کش�ور غری�ب مریض بش�ه و بمیره و تو س�رزمین س�رد و تاریک بس�پرنش به خ�اک. اگه زنش واس�ه یک روز هم پیش�ش می اومد، حتا واس�ه یه س�اعت، لذتش، اونو واسه تحمل هر رنج و دردی آماده می کرد و خدا رو ش�کر می کرد. یک

روز شادی بهتر از هیچیه. او دوباره شرح داد که چه زن زیبا و باهوشی را در خانه رها کرده اس�ت. بعد س�رش را محکم در هر دو دس�ت فشرد.

Page 69: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

69 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

ش�روع کرد به گریه کردن و س�میون فهمید که او گناهکار نیس�ت و دارد از بی چیزی رنج می برد. دو برادر و عمویش اسبها را کشته بودند و پیرمرد را زده بودند تا نیمه مرده شده بود و ش�هربانی دادگاه عادالنه ای برق�رار نکرده بود. این جمله ای بود که توسط هر سه برادر که به سیبری فرستاده شدند ساخته شده بود. وقتی که عمو، آن مرد ثروتمند، از

خانه رفته بود. سمیون گفت: تو با این کنار می اومدی؟

تارتار س�اکت بود و با چش�مان اش�ک آلود ب�ه آتش خیره ش�ده بود. چهره اش حیرت و ترس را نشان می داد. چون هنوز نمی دانست چرا اینجاس�ت میان تاریکی و رطوبت،

کنار غریبه ها و نه در ایالت سیمبریسک. کانی نزدیک آت�ش خزید، به چیزهای�ی لبخند می زد و با

صدای زیری شروع به زمزمۀ آهنگی کرد. هم�راه پدرش چه لذتی می ب�رده اون دختر؟ این را کمی بعد گفت. اونو دوست داشت و باهاش خوشحال بود. این درس�ته. اما وقتی باهاش ح�رف می زند بای�د مراقب پس و کس�ات باش�ی. اون یک مرد س�خت قدیمیه. اون یک م�رد قدیمی زمخته. دخترای ج�وون این همه زمختی رو نمی خوان. بله... آه! زندگی زندگی. س�میون آه کش�ید. و با س�نگینی بلند ش�د. همه ودکا ها تموم شد و االن وقت

خوابیدنه. خب؟ من می ر م پسرم.

تنها رفت. تاتار شاخه های بیشتری را پایین لغزاند و آتش زد. ش�روع کرد به اندیشیدن دربارۀ روستایش و زنش. اگر زن�ش فقط برای یک ماه بتواند بیای�د. برای یک روز و بعد اگر دوست داش�ت امکان برگشتن دوباره اش هست. یک م�اه از یک روز بهتر اس�ت و یک روز از هی�چ. اما اگر زنش س�ر قولش می ماند و می آمد، برای خ�ورد و خوراکش چه

داشت؟ کجای اینجا می توانس�ت اقامت کند؟ "اگر چیزی برای خوردن وجود نداشته باشد، چگونه می تواند زندگی کند؟"

تاتار با صدای بلند پرسید. ب�رای کار در گاراژ، تمام ش�ب و تم�ام روز فقط ده کوپک می گرف�ت، این درس�ت اس�ت ک�ه مس�افر ها ب�ه او انعام می دادند برای چ�ای و ودکا اما او هم�ۀ دریافتی هایش را بین همان ها تقسیم می کرد و هیچ چیزی به تاتار نمی داد. فقط ب�ه او لبخند می زد. او فقیر بود و گرس�نه، س�رمازده و وحش�ت زده... االن، وقت�ی سرتاس�ر بدن�ش درد دارد و می ل�رزد مجبور اس�ت ک�ه به کلبه ب�رود و دراز بکش�د تا بخوابد. اما آنجا چیزی ندارد که خودش را بپوش�اند. آنجا خیلی س�رد تر از کنار رودخانه اس�ت. اینجا هم به هر حال چیزی ندارد که خودش را بپوش�اند. ام�ا حداقل می تواند آتش درس�ت کند. هفتۀ دیگر، وقتی س�یل کامال تمام شد و همۀ آن کش�تی ها آمادۀ رفتن شدند، به جز سمیون هیچ

Page 70: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 70۱۳۹۳

ملوان�ی نمی خواهد بماند. و تاتار ش�روع ب�ه رفتن خواهد ک�رد از روس�تایی به روس�تایی دیگ�ر و ب�رای کار یا صدقه التماس خواه�د کرد. زنش تنها هفده س�ال داش�ت. زیبا ب�ود، لوس و خجالت�ی، آیا او احتم�اال می تواند با صورتی نپوشیده از روس�تایی به روستای دیگر به گدایی برود. نه،

خیلی وحشتناک است. حتی نمی شود به آن فکر کرد. بزودی روش�نی درمی گیرد. لنج، بوته ه�ای بید بر روی و تش�خیص داد، روش�نی ب�ه می ش�ود را ام�واج و آب، اگر کس�ی نگاه�ش را بچرخان�د، یک تل ش�یب دار خاک آنجاس�ت؛ در انتهایش کلبه ای کاهگلی ک�ه تیره می زند، و کلبه ه�ای روس�تا مثل یک خوش�ۀ خوابانده ش�ده، باال

رفته اند. االن خروس دارد در روستا بانگ می دهد. ت�ل فرس�ودۀ خ�اک، لن�ج، رودخان�ه، غرب�ت، م�ردم نامهربان، گرس�نگی، س�رما، بیم�اری، کاش همۀ اینها واقعیت نداش�ت. بهتربود که همه ش�ان رؤیا بود، در فکر تاتار. احساس کرد به خواب رفته و صدای خروپف خودش را ش�نید. مطمئن�ا او در خانه بود در ایالت سیمبریس�ک و زن�ش را تنها به نام کوچکش صدا می زد تا پاس�خ بگیرد؛ و در اتاق دیگر مادرش بود. چه رؤیاهای وحش�تناکی وجود دارد، ول�ی! برای چه؟ تات�ار لبخند زد و چش�مانش را باز

کرد، این کدام رودخانه بود؟ ولگا؟ داشت برف می بارید.

"قایق!..." در آن سو داشتند فریاد می زدند "قایق! ..."تات�ار بلندش�د، تا ب�رود رفقای�ش را بی�دار کند به آن س�و بروند، ملوان به ساحل رودخانه رسید، و روی پوست پارۀ گوسفندی قرار گرفت همان طور که قدم می زد و با صدایی درش�ت و قوی و خوابآلود که در لرز و سرما مانده، فحشی داد. با گام هایی که در خواب برمی داشت، رودخانه از کجا رس�یده بود که یک نفس، س�رما را می درید؟ مثل اینکه به آنها حمله شده یا شورش شده، ناگوار بود. آنها پریده بودند توی لنج ب�دون اینکه ش�تابی ب�رای انجام کاری داش�ته

باشند. " بس�یارخوب، ش�ما خیلی وق�ت دارید " این را س�میون گفت. با لحن مردی که ضرورتی برای عجله کردن در این

دنیا نمی بیند. چون به هرحال به جایی نخواهد رسید. به س�نگینی، لن�ج بدترکیب از س�احل کنده ش�د و میان بوته های بید ش�ناور ش�د. تنه�ا بید ها که به س�مت عقب جابه جا می ش�دند نش�ان می دادند که لنج یکجا نایستاده و در حال حرکت اس�ت. مالح، پارو ها را همزمان چرخاند. سمیون با ش�کم بر روی س�کان افتاد و یک نیم دایره را از یک طرف به طرف دیگر روی فضا رس�م کرد. درتاریکی، مرد ه�ا ش�بیه حیوان�ات قب�ل از طوفان ن�وح بودن�د که با پنجه های بلند نشس�ته بودند و داش�تند در س�رما جابه جا می شدند، در سرزمین متروک، سرزمینی که گاهی اوقات

چخوف و همسرش الگا

Page 71: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

71 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

در کابوس شبانه می دیدند. آنه�ا از می�ان بید ه�ا گذش�تند و به جری�ان ب�از بی�رون راه پیداکردن�د. جیرجی�ر پارو ه�ا و ص�دای چلپ چل�وپ منظم ش�ان از ساحل بیش�تر به گوش می رس�ید. فریادی

رسید: عجله کنید! عجله کنید! ده دقیقۀ دیگر گذش�ت، و لنج باال و پایین شد و به شدت ضربه خورد و نگه اش داشت. آب پاشیده می شد. سمیون غرغری کرد و برف های روی صورت اش را پاک کرد " این

همه از کجا میان فقط خدا می دونه "م�ردی الغ�ر و با ق�د متوس�ط در س�احل ایس�تاده بود. خ�ودش را در ژاکت�ی از پوس�ت روباه و کالهی از پوس�ت بره پوش�انده بود. در فاصلۀ کمی از اس�بش ایستاده بود و تکان نمی خورد. غصه داش�ت به ذهنش فش�ار می آورد، مث�ل اینکه بخواهد چیزی را به یاد بی�اورد و از حافظۀ غیر قابل اطمینانش عصبانی باش�د. وقتی س�میون باال رفت و کاله�ش را برداش�ت، لبخند زد. او گف�ت: "عجله دارم که به آناستاس�یوکا ب�روم. دخترم دوباره بد تر ش�ده، و آنها

می گویند که یک دکتر تازه آنجاست. "آنه�ا کالس�که را روی لن�ج کش�یدند و حرک�ت کردن�د. واس�یلی س�رگویچ، م�ردی که س�میون آدرس�ش را داد، تم�ام وقت بدون حرکت ایس�تاده ب�ود. لبهای ضخیمش را محکم به هم می فش�رد و به فضا خیره ش�ده بود؛ وقتی درش�که چی اش اجازه گرفت تا در حضور او سیگار بکشد، هیچ پاس�خی نداد، مثل اینکه نش�نیده باش�د. س�میون، بر روی ش�کمش می لغزید و به تمس�خر به او نگریس�ت و گفت: "مردم همچنان در س�یبری می توانند زندگی کنند.

زندگی کنند." نش�انه هایی از پیروزی بر چهرۀ کان�ی به وجود آمد. مثل این که چیزی را ثابت کرده باش�د خوش�حال ب�ود که همۀ چیزهایی را که پیش بینی کرده بود اتفاق افتاده. درماندگی غمگینان�ۀ آن مرد در پالتوی پوس�ت روباه، آش�کارا لذت

بزرگ او را فراهم کرده بود. وقتی اس�بها را در س�احل دوباره مهارکرد گفت " فعال تو گل داریم می رونیم . واس�یلی س�رگویچ رفت�ن رو باس تا دوهفتۀ دیگه از سرت بیرون کنی . تا وقتی که خشک بشه ی�ا اینکه راه دیگه ای ن�داری اگر رفتنت چی�ز خوبی توش باش�ه. اما همون طور که خودت می دونی، واقعیتش اینه که مردم س�الهای س�ال م�ی دون، روز و ش�ب، و معموال

هیچی یاد نمی گیرن. واسیلی س�رگویچ بدون هیچ کالمی دستی تکان داد، به

درون کالسکه اش رفت و دور شد. س�میون گفت " جایی که داره می ره برای دکتر، سرماش داره کمتر می ش�ه، ام�ا دنبال یک دکتر خوب گش�تن مثل دویدن دنبال باد توی مزرعه اس�ت یا آویزون ش�دن به دم ش�یطون، آفت تمام روحت رو می گیره، چه پایان غریبی،

خدایا منو ببخش! "تاتار به س�مت کانی رفت. با نفرت و دافعه به او نگاه کرد. کلم�ات تاتار می لرزیدند و با روس�ی شکس�ته اش مخلوط می ش�دند؛ گفت" او خوب بود. خوب. اما تو بدی. بدی. نجی�ب زاده روح خوب�ی دارد. عالی، تو ی�ه جونوری، بد! نجی�ب زاده زنده اس�ت ام�ا تو یک الش�ۀ م�رده ای. خدا انس�ان رو برای زندگی کردن آفرید و به همراهش ش�ادی و اندوه، اما تو هیچی نمی خوای، پس تو زنده نیس�تی، تو س�نگی، خاک! یه س�نگ هیچی نمی خواد تو هم هیچی نمی خوای. تو یه س�نگی، خدا هم ت�و رو دوس نداره ولی

نجیب زاده رو دوس داره. "هم�ه خندیدن�د. تات�ار خن�دۀ تحقیرآمیزی ک�رد و با یک حرکت دس�ت، خودش را در باالپوش ژنده اش پوش�اند و به سوی آتش رفت. ملوان و سمیون دور کلبه پرسه زدند. "س�رده" مل�وان نیرومند در حال�ی که خ�ودش را روی کاه می کش�ید که با خاک مرطوب کف پوشیده ش�ده بود: "بله!

گرم نیست. این یه توافقه دیگه. این زندگیه یه سگه... "همه آنها خواب بودند. باد در را با فش�ار ب�از کرد و برف با فش�ار به درون کلبه پرتاب ش�د. هیچ کس تمایلی نداشت ک�ه در را ببندد. همه یخ کرده بودن�د. و این کار بیش از حد

مشکل بود. س�میون همان طور که داش�ت چ�رت م�ی زد گفت "من درس�ت گفت�م". امیدوارم هیش�کی زندگی�ش از من بهتر

نباشه. "تو یه پوست کلفت هستی، همه می دونن. حتا شیاطین

با تو نمی خوابن." صدایی شبیه سگ از بیرون آمد.

"این چیه؟ کی اونجاست؟" "تاتاره داره گریه می کنه."

"گفتم که... اون عجیب غریبه."« س�میون گف�ت "می خ�واد ازش ی�اد بگی�ره" و یکدفع�ه

خوابش برد. دیگ�ران ه�م همین ط�ور ب�ه زودی خ�واب رفتن�د و در

همچنان باز مانده است.

Page 72: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 72۱۳۹۳

Page 73: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

73 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

عکس از مجموعه پرسه. بابک بردبار ، پاریس

Page 74: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 74۱۳۹۳

"جعفر: میای بریم تهرون؟ گلنار: تهرون؟ تهرون که می گن جای قشنگیه،

اما مردمش بدن!" این معروف تری�ن گفتگوی فیلم "دختر ل�ر"، اولین فیلم ناطق س�ینمای ایران، به کارگردانی عبدالحس�ین س�پنتا در س�ال ۱۳۱۲ خورش�یدی اس�ت. فیلم، داس�تان گلنار، دختر تاجری اس�ت ک�ه در اواخر دورۀ قاجار ربوده ش�ده و در ی�ک قهوه خانه در خوزس�تان ب�ه کار و رقص واداش�ته می ش�ود. آش�نایی او با جعفر، یک مامور دول�ت به رابطۀ عش�قی میان آن دو می انجامد. جعفر به گلنار کمک کرده و پس از درگیری ب�ا دزدان حاکم بر منطقه، آن دو به اجبار به بمبئ�ی می گریزند. در فیلم، این صحنه همراه اس�ت با مقادی�ری آوازخوانی در وصف وطن و ناله از غم غربت. با میان نوشتی به چند سال بعد و "دمیدن خورشید سعادت" با به قدرت رسیدن خاندان پهلوی در ایران می رویم و جعفر و گلنار که اکن�ون در هند به رفاه زندگ�ی می کنند، دلتنگ

وط�ن٬ تصمی�م ب�ه بازگش�ت و "از نزدیک دی�دن ترقیات مملک�ت س�عادتمند" می گیرن�د به ای�ن امید که مش�غول

"خدمت به وطن" شوند. آنچ�ه را در "دختر لر" و این گفتگوی مش�هور رخ می دهد می ت�وان عصارۀ نگاه س�ینمای ایران ب�ه مقولۀ مهاجرت دانس�ت که از گردش روزگار نیم قرن بعد، با انقالب ایران و آغاز دورۀ جدید مهاجرت های گس�تردۀ ایرانیان بار دیگر نمود یافت. سینمای پیش از انقالب ایران چندان با مقولۀ مهاجرت درگی�ر نبود، چرا ک�ه در آن زم�ان جامعۀ ایرانی نی�ز چندان به این موضوع نمی اندیش�ید. آنچه بیش�تر در س�ینمای ایران پی�ش از انق�الب جل�وه دارد مهاجرت از روس�تا به ش�هر اس�ت که بازتابی اس�ت از آنچه در جامعۀ رو به صنعتی ش�دن ایران اتفاق می افتد. س�فر به خارج از کشور بیش�تر یا برای تفریح است و یا تحصیل. در مواردی برای قش�ر پایین رؤیایی اس�ت برای دس�تیابی به پول که نمودش را می توان در فیلم "ممل آمریکایی- شاپور قریب

مجتبا یوسفی پور

دختر لر

Page 75: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

75 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

۱۳۵۴" دید. هر چند در اینجا نیز درپایان قهرمان داس�تان درمی یاب�د که مهاجرت رؤیایی بیش نیس�ت و قدر وطن را

باید دانست. اما با انق�الب ایران، هزاران هزار ایرانی به اجبار و گاه به اختی�ار تصمیم به ت�رک وطن و زندگی در س�رزمینی دیگر گرفتن�د. ای�ن اتفاق هر چن�د از زاوی�ۀ گذر از ن�گاه دولتی و به ش�کل سانس�ور ش�ده، اما در برخ�ی از آثار س�ینمای ایران به تصویر کشیده ش�ده است. بسیاری از این فیلم ها اگرچه به ش�کل مس�تقیم به س�راغ موضوع نرفته اند، اما مهاجرت یکی از موضوع های فرعی فیلم و یا انگیزه های ش�خصیت های اصلی برای عمل هایشان در سیر داستان اس�ت. در یک تقسیم بندی ساده می توان سینمای پس از انقالب را به سه دهه تقس�یم و به شکل کلی نگاه هر دهه

به این مقوله را بررسی کرد.

دهۀ اول: فراریانده�ۀ ش�صت خورش�یدی، س�الهای نخس�ت پیروزی انقالب و جنگ هش�ت ساله است. انقالبیون به درگیری با بازماندگان رژیم قبلی و تس�ویه حس�اب های شخصی و درون گروهی مشغول اند. کشور درگیر جنگ است. برخی ب�رای فرار از جنگ وخطر زیس�تن در کنار مرگ تصمیم به ترک کش�ور می گیرند. برخی برای گریز از رفتن به خدمت س�ربازی و اعزام به جبه�ه به دنبال راهی ب�رای خروج از کش�ور هس�تند. در کنار اینها بس�یاری نیز ب�ه خاطر عقاید سیاسی یا مذهبی خود و گریز از دستگیری و زندان و اعدام مجبور به ترک وطن می ش�وند ام�ا هیچ کدام از این دالیل

برای مهاجرت مورد تائید حاکمیت نیس�ت. سینمای دهۀ شصت ایران، س�ینمایی دولتی و ایدئولوژی زده است که تنها نگاه پس�ند حاکمیت را تبلیغ می کند. در آثار س�الهای اول ای�ن دهه، مهاجرت معنا و حض�ور چندانی ندارد. اگر هست، اشاره به کسانی اس�ت که "وابستگان رژیم سابق" و "دش�منان انقالب" هس�تند که قصد گریز دارند. نگاه به مهاج�رت در آثار ای�ن دوران منفی اس�ت و فیلم ها تالش می کنن�د ب�ار دیگ�ر تصوی�ر پایانی فیل�م "دختر ل�ر"، یعنی بازگش�ت به وطن و ماندن در آن و خدمت به میهن و البته

انقالب را تبلیغ کنند. "ویزا" س�اختۀ س�ال ۱۳۶۶ بهرام ری پور، یک�ی از این فیلم هاس�ت که داس�تان پزش�کی را روای�ت می کند که در اوضاع آش�فتۀ س�الهای جنگ، قصد مهاج�رت به آمریکا را دارد. او خان�وادۀ خ�ود را ب�رای دریاف�ت ویزا ب�ه ترکیه می فرس�تد و خ�ود در ای�ران می ماند تا پ�س از رتق و فتق امور، ب�ا آماده ش�دن ویزا ب�ه آنه�ا بپیوندد. اما فرس�تاده ش�دن او به ماموریت�ی در جبهه و دیدن جنگ و ش�هادت رزمن�دگان، او را تحت تاثیر قرار می دهد و باعث می ش�ود که پس از بازگش�ت به ته�ران، با آنکه وی�زای آمریکایش

صادر شده، از خانواده اش بخواهد که به ایران بازگردند. در ای�ن دوران، سیاس�ت انکارمهاج�رت با تم�ام قدرت در جریان اس�ت. ش�عار اصلی این اس�ت: تنه�ا خائنان به وطن، می گریزن�د و مردم ایران هیچ ک�دام حاضر به ترک کش�ور و تنها گذاش�تن انقالب خود نیس�تند. "پرواز پنجم ژوئن" س�اخته علیرضا س�میع آذر محصول س�ال ۱۳۶۸ تبلی�غ همین نگاه اس�ت. چه�ار هواپیمارب�ا هواپیمایی را می رباین�د. دو نف�ر از مس�افران که یکی از آنها یک افس�ر اس�ت هواپیماربا ها را خلع س�الح می کنند، اما با این حال ب�از هواپیما را به همان مقصدی می برن�د که هواپیماربا ها قصد بردنش را داش�تند. در مقصد کنفرانس�ی مطبوعاتی برپاس�ت و هواپیماربا ه�ا ادعا می کنند که همۀ مس�افران تقاضای پناهندگی سیاس�ی دارند، اما افسر اعالم می کند که تنها به این دلیل هواپیما را به اینجا آورده که نشان دهد هیچ یک از مس�افران میل و رغبتی برای پناهندگی ندارند

و اینها همه تبلیغ دشمنان انقالب است! اما شاید بتوان تنها فیلم این دهه که تصویری متفاوت از

سینمای دهۀ شصت ایران، سینمایی دولتی و ایدئولوژی زده است که تنها نگاه

پسند حاکمیت را تبلیغ می کند. در آثار سالهای اول این دهه، مهاجرت معنا و

حضور چندانی ندارد. اگر هست، اشاره به کسانی است که "وابستگان رژیم

سابق" و "دشمنان انقالب" هستند که قصد گریز دارند

Page 76: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 76۱۳۹۳

مهاجرت در خود دارد را "دو فیلم با یک بلیط" ساخته سال ۱۳۶۹ داری�وش فرهنگ دانس�ت. ش�خصیت زن اصلی داس�تان، بازیگری است که به خاطر مشکالت خانوادگی قصد مهاجرت به خارج از کش�ور دارد. اگرچه این موضوع بی�ش از ای�ن در فیلم پرداخت نمی ش�ود، اما اش�اره های فیلم و بویژه اش�ارۀ صری�ح کارگ�ردان در گفتگو هایش به سوس�ن تس�لیمی، همس�ر آن زمان داری�وش فرهنگ و بازیگر برجس�تۀ ایرانی که به علت مشکالت کاری مجبور به مهاجرت ش�د، موجب گردید که فرامتن فیلم پر رنگ تر از خود آن گردد. آنچه تس�لیمی را مجبور به مهاجرت کرد نه مش�کالت خانوادگی و شخصی، که فشارهای کاری و اداری و ع�دم امکان ادامۀ کار در س�ینما و تئا تر ایران پس از انق�الب و به ق�درت رس�یدن تندرو ها ب�ود. از این نگاه می توان این فیلم را تنها اشارۀ درست به مهاجرت اجباری

ایرانیان در این دهه نامید. این میان شاید بد نباشد اشاره ای هم کنیم به فیلم "سرب" ساختۀ سال ۱۳۶۷ مسعود کیمیایی که اگرچه داستانش در دهۀ ۳۰ خورشیدی می گذرد و موضوع مهاجرت یهودیان ایران به اسرائیل را دستمایه قرار داده است، اما همچنان نگاه منفی به مهاجرت آمیخته با نگاه ضدصیهونیستی در

فیلم به چشم می خورد.

دهۀ دوم: جویندگان کارآغاز دوران نو، پایان جنگ و سالهای ساختن؛ این تصویر دهۀ هفتاد ایران است. در این دهه همراه با تحول جامعه٬ س�ینمای ایران نیز متحول می شود. در این زمان فراریان

همه یا پیش تر رفته اند و یا زندانی و اعدام ش�ده اند. کشور با مشکالت اقتصادی و کمبود کار روبرواست. عمده ترین دلیل مهاجرت در این دهه جستجوی کار است. به همین عل�ت در این ده�ه به م�رور تصوی�ر مهاجران ف�راری در سینمای ایران محو می شود و تصویر مهاجران اقتصادی ج�ای آن را می گی�رد. ام�ا قان�ون "دخت�ر ل�ر" همچن�ان پابرجاس�ت، تنها، دلیل مهاجرت است که عوض می شود اگرنه نگاه تبلیغی برای سراب جلوه دادن مهاجرت و تاکید

بر ماندن و سوختن و ساختن همچنان برجاست. بیش�تر فیلم های آغازی�ن این دهه ادام�ۀ فیلم های دهۀ قبل هستند، اما در کنار ساختن تصویری منفی از زندگی در خارج، دعوت به بازگشت به کشور در دستور کار فیلمسازان قرار دارد. "پناهنده" ساختۀ سال ۱۳۷۲ رسول مالقلی پور یکی از این فیلم هاست که داستان زوجی را روایت می کند که ده سال گذشته را به همکاری با گروه های مخالف نظام گذرانده اند و اکنون قصد بازگشت به ایران دارند و آشنایی ب�ا ی�ک بس�یجی قدیمی، یاریگرش�ان ب�رای رس�یدن به مقصود می شود. نشانه های اس�تفاده شده در فیلم، مانند زوج�ی که پس از انقالب ب�ه خاطر مخالفت ب�ا نظام ترک وطن کرده اند٬ موضوع بازگشت و بویژه شخصیت بسیجی که به خاطر این زوج جان خود را به خطر می اندازد همه در جهت تبلیغ رویکرد جدید نظام عمل می کنند. جالب اینکه این روز ها با روی کار آمدن دولت حس�ن روحانی بار دیگر این ایده مطرح ش�ده و ش�اید به زودی دیگربار شاهد تبلور

آن در آثار سینمایی ایران باشیم. در "بهشت پنهان" ساختۀ سال ۱۳۷۳ کامران قدکچیان، قهرمان داس�تان مردی است که با همسر مبتال به ایدزش در پاری�س زندگ�ی می کند و ب�رای گرفتن وی�زای آمریکا می پذی�رد که یک جوان ایرانی را بکش�د. اما آش�نایی او با ج�وان٬ باعث می ش�ود تغییر ک�رده و به ج�وان و نامزدش کم�ک کند تا از دس�ت سیاس�تمداری آمریکایی ب�ه ایران

بگریزند. " آدم برف�ی" س�اختۀ س�ال ۱۳۷۳ داود میرباق�ری دیگر فیلمی اس�ت که موضوع مهاجرت به آمریکا، س�رگردانی مهاجران در ترکیه و قربانی شدنش�ان را به تصویر می کشد و در نهایت مهاجرت را سرابی توصیف و بازگشت به وطن

"دیدار در استانبول" ساختۀ سال 13۷0 افشین شرکت و "تجارت" ساختۀ مسعود

کیمیایی از دیگر فیلم هایی هستند که تصویری منفی از مهاجرت را به پرده

آورده و شعار بازگشت به وطن را تبلیغ می کنند

Page 77: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

77 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

را توصی�ه می کن�د. "بازگش�ت از بوداپس�ت" س�اختۀ رامب�د لطف�ی محص�ول ۱۳۷۴ نی�ز داستان دختری را روایت می کند که به همراه م�ادرش در بوداپس�ت زندگی می کن�د، اما از طریق نامه هایی پی ب�ه وجود پدرش در ایران می برد و تصمیم به بازگش�ت به ریشه هایش و

زندگی در ایران و در کنار پدرش می گیرد. اس�دی س�عید س�اختۀ گمش�ده" "عش�ق بازگش�ت ماج�رای ۱۳۷۵ س�ال محص�ول دکتری از آمریکا به ایران بعد از ۲۰ س�ال برای یافتن عشق گمشده اش، زنی به نام ایران، را

به تصویر می کشد. "دی�دار در اس�تانبول" س�اختۀ س�ال ۱۳۷۰ افش�ین ش�رکت و "تجارت" س�اختۀ مس�عود ک�ه هس�تند فیلم های�ی دیگ�ر از کیمیای�ی تصویری منف�ی از مهاجرت را به پ�رده آورده و شعار بازگش�ت به وطن را تبلیغ می کنند. در نگاه�ی کلی تمام�ی این فیلم ها کلیش�ه های پیش�ین را به ش�کل دلخواه حکومت بازتولید کرده و هیچ ک�دام نمی توانند به عمق مس�ئلۀ

مهاجرت بپردازند. ج�ای همچن�ان ده�ه ای�ن نیمه ه�ای ت�ا پرداختن به دالیل مهاجرت در سینمای ایران خالی اس�ت. اما به مرور بویژه با گسترش تب مهاج�رت به ژاپ�ن برای کار، س�ینمای ایران نی�ز این موضوع را همچن�ان در قالب قبلی به کار می گیرد. پیش تر در س�ال ۱۳۷۰ سیروس الوند در فیلم "یک بار برای همیش�ه" موضوع مهاجرت به ژاپن برای کار را مطرح کرده بود. در آنجا ش�خصیت اصلی پس از پ�ی بردن به بارداری همسرش و از س�ر گذراندن حوادثی چند، سرانجام تصمیم به ماندن در وطن و در

کنار خانواده اش می گیرد. همایون اس�عدیان در س�ال ۱۳۷۴ در فیل�م کمدی "مرد آفتابی" ماج�رای دو جوانی را تصویر می کن�د که با رؤیای به دست آوردن س�رمایه برای خرید مغازه ای که در آن کار

می کنند راهی ژاپن می ش�وند، اما در آنجا با س�راب روبرو شده و س�رانجام به یاری عش�ق به ایران باز می گردند تا با

کار در همان مغازۀ قدیمی، زندگی ساده ای را آغاز کنند. ام�ا آخری�ن فیل�م ای�ن دهه ک�ه س�عی کرده مش�کالت اجتماعی را با پس زمینه ای کمرن�گ از موضوع مهاجرت

داود میرباقریمسعود کیمیایی

Page 78: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 78۱۳۹۳

در هم آمیزد "آواز قو" س�اختۀ س�ال ۱۳۷۹ س�عید اسدی اس�ت. فیلم، داستان پیمان، جوانی است که پدرش قصد فرس�تادن او به خ�ارج از کش�ور را دارد، ام�ا او می خواهد در کنار نام�زدش مانده و در ایران زندگی کند. مش�کالتی که برای او رخ می دهند باعث می ش�وند ک�ه او تصمیم به خروج غیرقانونی از کشور بگیرد و سرانجام سر مرز و پیش از خروج از کش�ور، با وجود تالش های یک افس�ر نیروی

انتظامی برای نجات او، جان ببازد.

دهۀ سوم: مهاجرانپرداختن به دالی�ل اقتصادی و اجتماع�ی مهاجرت، به مرور در دهۀ هشتاد و سالهای آغازین دهۀ نود در سینمای ایران بیش�تر می ش�ود و برخی فیلمسازان س�عی می کنند برای نخس�تین بار به این محدوده ها وارد ش�وند. ابراهیم حاتمی کی�ا در فیلم "ارتفاع پس�ت" محصول س�ال ۱۳۸۰ ماجرای واقعی خانواده ای جنوبی را به تصویر می کشد که ب�ه امید رفتن به خارج از کش�ور و کار در آنج�ا اقدام به یک

هواپیماربایی ناموفق می کنن�د. تصویری که حاتمی کیا از شخصیت های اصلی فیلمش می سازد تصویری ملموس و دوست داش�تنی است که باعث می شود تماشاگران فارغ از عمل مجرمانه آنها، یعنی ربودن هواپیما، به علت درک دالیل ش�خصیت ها و بازتاب مش�کالت اقتصادی جامعه

در فیلم با آنها همدردی کنند. اما این میان ش�اید بتوان "جدایی نادر از سیمین" ساختۀ سال ۱۳۸۹ اصغر فرهادی را مهم ترین فیلمی دانست که در پس زمینۀ داس�تان خود موض�وع مهاجرت را به چالش کش�یده اس�ت. یادآوری این نکته الزم است که فرهادی٬ فیلمنامه نوی�س فیل�م "ارتف�اع پس�ت" نی�ز ب�ود. یکی از نقدهای�ی که اصولگرایان و مخالفان ب�ه فیلم "جدایی نادر از سیمین" وارد می کردند اش�اره به همین موضوع و تائید مهاجرت توسط فیلمساز در فیلم است. اشارۀ این گروه به دیالوگ ابتدایی فیلم از زبان شخصیت سیمین با بازی لیال حاتمی اس�ت که وقتی از او می پرس�ند چ�را می خواهد به کانادا مهاجرت کند در پاسخ می گوید: "من ترجیح می دهم

بی حجاب، ساخته آنجلینا ماکارونه

Page 79: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

79 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

بچه ام در این ش�رایط بزرگ نشود." سیر اتفاق های بعدی فیلم و مواجهه با انبوه ش�خصیت هایی که دروغ می گویند از دید این منتقدان تائید فیلمس�از بر مش�کالت اجتماعی جامعه و همذات پنداری تماش�اگر با اس�تدالل شخصیت

اصلی است. در این دهه، سینمای تجاری با آثاری چون "آکواریوم" و "قفس طالیی" همچنان به بازتولید کلیشۀ تصویر منفی از مهاجرت و تبلیغ بازگشت و زندگی در وطن مشغول است. "کیفر" س�اختۀ سال ۱۳۸۸ حس�ن فتحی نیز در پس زمینۀ داس�تان خود به مهاج�ران بازگش�ته از ژاپ�ن می پردازد. هرچند در نهایت این فیلم نیز حرفی تازه برای گفتن ندارد. "بغض" ساختۀ س�ال ۱۳۹۰ رضا درمیشیان آخرین فیلم این دهه اس�ت که موضوع مهاجرت و س�رگردانی نس�ل جوان در غربت را به تصویر کش�یده اس�ت. فیلم، داستان دو جوان است که به امید دست یافتن به رؤیاهایی کوچک در ترکیه س�رگردان هستند و پایانی تلخ، تنها دستاورد آنها

از مهاجرت است.

مهاجران به روایت مهاجرانام�ا نمی ت�وان ب�ه تصوی�ر ایرانی�ان مهاج�ر پرداخ�ت و اش�اره ای به آثار س�اخته ش�ده توسط فیلمس�ازان مهاجر و تبعیدی نک�رد، چه اینکه بیش�تر این آثار نیز ب�ا تمرکز بر همین موضوع ساخته شده اند و تصویری متفاوت از آنچه در محص�والت داخلی نش�ان داده ش�ده در مع�رض دید

مخاطبان قرار می دهند. رضا عالم�ه زاده در "میهمانان هتل آس�توریا" محصول س�ال ۱۳۶۸ خورش�یدی ب�ه نس�ل نخس�ت از مهاجران

ایران�ی، یعن�ی همان ه�ا ک�ه در فیلم ه�ای دهۀ ش�صت س�ینمای ایران به ش�کل فراریان و مخالفان نظام تصویر ش�ده اند٬ مشکالتش�ان در ترکیه و دردس�رهایی که از سر می گذرانن�د ت�ا بتوانند به س�رزمینی امن رس�یده و زندگی

تازه ای را بنا نهند می پردازد. اما این زندگی تازه و سرزمین نو، امن است؟ این سؤالی اس�ت که پرویز صیاد پیش تر در "فرس�تاده" محصول سال ۱۳۶۱ خورش�یدی به س�راغ آن رفته است. او زندگی یک کارمند س�اواک فراری و ساکن آمریکا را به تصویر می کشد که هنوز جانش از سوی آدمکشان وزارت اطالعات ایران در تهدید است و فرستاده ای برای کشتن او به آمریکا آمده

است. دیگر فیلمی که داس�تان ایرانیان مهاجر را دس�تمایه قرار س�اختۀ Unveiled ی�ا Fremde Haut "بی حج�اب" داده فیلمس�از ،)Angelina Maccarone( ماکارون�ه آنجلین�ا آلمان�ی محصول س�ال ۲۰۰۵ میالدی اس�ت. ای�ن فیلم موضوع همجنس�گرایی و پناهندگی ایرانیان را به تصویر می کش�د و داس�تان آن ماج�رای یک زن همجنس�گرای ایرانی اس�ت که به آلمان پناهنده می ش�ود٬ اما درخواست پناهندگ�ی اش رد ش�ده و پ�س از گذران�دن ماجراهای�ی س�خت، به اجبار با هویت�ی مردانه ب�ار دیگر به ای�ران باز می گردد. این فیلم اگرچه توسط فیلمسازی ایرانی ساخته نشده، اما یکی از معدود آثاری است که بخش های پنهان از روای�ت مهاجرت ایرانیان را به تصویر کش�یده و بویژه در

برابر دیدگان بینندگان غیرایرانی قرار داده است. ب�ا این همه، هن�وز موض�وع مهاجرت ایرانی�ان، تمام و کمال در س�ینمای ایران پرداخت نش�ده است. شاید دلیل اصل�ی، محدودیت ها برای رفتن به س�وی این موضوع و پرداختن به ریشه های آن اس�ت. به دیگر زبان، همچنان فرمول "دختر لر" نگاه حاکم بر مسئله مهاجرت در سینمای ایران اس�ت، تنها با این تفاوت که باید آن را به این ش�کل

تغییر داد:

-میای بریم فرنگ؟ - فرنگ؟ فرنگ که می گن جای قش�نگیه، اما مردمش

بدن!

با انقالب ایران، هزاران هزار ایرانی به اجبار و گاه به اختیار تصمیم به ترک وطن و زندگی در سرزمینی دیگر گرفتند. این اتفاق هر چند از زاویۀ گذر از نگاه دولتی و به شکل سانسور شده، اما در برخی از آثار سینمای ایران به تصویر کشیده

شده است

Page 80: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 80۱۳۹۳

شهیار قنبری، اردالن سرفراز، ایرج جنتی عطایی همه در تبعید هستند. همه "به قدغن" به وطن رفته اند. حکومت آنها را ممنوع کرده است

اما کلماتشان سالهاست زیر پوست مردم راه می رود و زمزمه می شود. می توان نوشت: ترانه

به تبعید مى رود و از نخستین روز براى حضور خودش مجبور است به تقال و تالش. بنابراین

هر ترانه که از آن به بعد در خارج از کشور ساخته شده، جدا از اینکه از نظر ارزش هاى هنرى داراى

چه خاصیت و چه قابلیتى است، صداى مبارزه بر علیه این قدغن شدن است. بر علیه این ظلم

تاریخى است که بر علیه اش هیچ تشکل چپ و راست و هیچ تشکل روشن فکرى اعتراض نکرد!

ت�ورج نگهب�ان، مس�عود امینی، ش�هیار قنب�ری، ایرج جنتی عطایی، مسعود هوش�مند، منصور تهرانی، محمد علی ش�یرازی، فرهن�گ قاس�می، فرهاد ش�یبانی، لیال کس�ری، زویا زاکاریان، ش�رمین ش�جره، س�عید دبیری، اردالن س�رفراز، فرش�اد عش�قی و... انق�الب باع�ث از هم پاش�یده ش�دن این جمع طالئی شد. بس�یاری با تغییر اوضاع سیاس�ی و فرهنگ�ی جالی وطن کرده، بس�یاری در ای�ران مان�ده و به ناچ�ار دس�ت از کار کش�یدند. در این میان مهم تری�ن ترانه های معت�رض در آلبوم�ی با عنوان "نامه به وطن" در س�ال ۱۳۵۹ منتشر ش�د. این مجموعه ترانه ه�ا ب�ا آهنگس�ازی فرید زالن�د و ترانه ه�ای اردالن س�رفراز و با صدای داریوش در لندن ضبط و منتش�ر شد. در این میان یک ملودی هم بر روی ش�عری از سید اشرف

ناما جعفری

شهیار قنبری

Page 81: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

81 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

الدین حس�ینی )نس�یم ش�مال( قرار گرفت که در نوع خود بس�یار جالب بود زیرا شعر در زمان قاجار سروده شده بود و

انتخاب هوشمندانه زالند بسیار بدیع می نمود. در این سالها متاسفانه با استقرار بسیاری از هنرمندان در محیط نه چندان هن�ری لس آنجلس )البته برای ایرانیان( و ضرورت عرضه موس�یقی برای نیاز لس آنجلس�ی ها که اغلب شامل موسیقی ش�اد و ریتمیک برای میهمانی ها و مراس�م تولد و... بود، ترانۀ ایران�ی از اوج خود به یکباره دچ�ار س�قوط اس�فناکی ش�د. همه گیر ش�دن س�ازهای الکترونیک�ی مث�ل کیبورد که ب�ا وجود آن دیگ�ر نیازی به ارکس�تر و اجرای آکوستیک به روال س�ابق نبود نیز عامل دیگری ش�د تا س�خیف ترین ترانه ها )چ�ه از نظر ملودی، چه کالم و چه تنظیم( برای ارضای خواس�ت بازار، انتشار یاب�د. ترانه های�ی ک�ه در آن غیب�ت غم غرب�ت، اعتراض به ش�رایط سیاس�ی پ�س از انق�الب، بیگانگی ب�ا جنگ و... همیش�گی بود. مس�اله ای که یک بار در گردهمائی هنرمندان و مردم در لس آنجلس و در میانۀ س�الهای دهۀ ۱۳۶۰، اسفندیار منفردزاده به آن اعتراض کرد و این گونه

ترانه ها را ترانه های "کله پاچه ای"!! خواند. نسل ۵۰ موس�یقی پاپ ما بی تکرار و بی جایگزین است. نس�لی ک�ه عاش�قانه هایش اجتماع�ی ب�ود و ترانه ه�ای اجتماعی اش از عمق جان می آمد. نس�لی که ترانه هایش خنث�ی نب�ود و هر حرک�ت ه�ر ف�ردش اعتراضی ب�ود به سنت های حاکم برجامعه. نسل ۵۰ از هر روزنه ای استفاده می کرد تا با صدای خویش فرهنگ سازی کند و راه و رسم تمدن و رس�یدن به آزادی های فردی و اجتماعی را فریاد کند. تردیدی نیس�ت ک�ه ترانۀ نوی�ن ایران مدی�ون ترانۀ "مرد تنها" س�ت. استفاده از زبان روز مردم، بیان دردهای جامع�ه، بی اعتنایی به قواعد دس�ت و پاگی�ر ادبی و توجه

کامل به همراهی کالم و موس�یقی و احساسی که بی هیچ خودسانسوری در ترانه موج می زند باعث شدند تا این ترانه نه تنها نحوۀ اس�تفاده از تران�ه را در فیلم های ایرانی تغییر دهد بلکه الگویی شد برای سایرین و راهی شد که عابرین بسیاری در آن گام نهادند و عجبا که به مقصدرسیدگان نیز

از همان نسل بودند. خوانندۀ "مرد تنها" فرهاد بود.

رخت و برگ سوخته، گذرنامۀ مندر خورش�یدی ۱۳۲۹ متولد۶م�رداد ش�هیارقنبری، تهران؛ ش�اعر، ترانه سرا، آهنگس�از، نمایش نامه نویس، فیلم س�از، روزنامه ن�گار، برنامه س�از رادی�و وتلویزیون و آوازخ�وان ایران�ی و فرزند حمی�د قنبری دوبلور مش�هور اس�ت. ش�هیار در خان�واده ای اهل هن�ر به دنیا آم�د. کار ادب�ی را از نوجوان�ی آغاز ک�رد و در آن زمان برای نش�ریۀ اطالع�ات ک�ودکان، داس�تان کوت�اه می نوش�ت؛ گاه نیز اشعاری می س�رود. س�پس برای ادامۀ تحصیل در رشتۀ ادبی�ات به کمبری�ج رف�ت و در میانه ده�ه ۶۰ میالدی به ایران بازگشت. ش�هیار پس از بازگش�ت به ایران سرودن ترانه را بر خالف خواس�ت پدر -که معتق�د بود هنرمندان در جامعه ایران سرنوش�ت درخشانی ندارند و می خواست پس�رش آرش�یتکت ش�ود- آغاز کرد. نخس�تین ترانه ای ک�ه نوش�ت "دیگه اش�کم واس�ه من ن�از می کنه" ب�ود. از ترانه های او که از رادیو پخش شد، می توان به "ستاره آی س�تاره"، "دیگه اش�کم واس�ه من ناز می کنه" )موسیقی از اس�فندیار منفرد زاده( هر دو با صدای گوگوش اشاره کرد. به شهادت شاعرانی نظیر اردالن س�رفراز، شهیار قنبری با ترانۀ "قصه دو ماهی" با آهنگسازی بابک افشار به دلیل نوآوری در واژه و مضمون، س�رآغاز ترانۀ نوین فارس�ی و ترانه م�درن ایران اس�ت و او را " ترانه س�رای نوین ایران

زمین" می نامند. ش�هیار قنب�ری خ�ود در این ب�اره می گوی�د: " قص�ه دو ماه�ی، میالد من اس�ت. بن�د ن�اف ترانه من ای�ن چنین بریده می شود...". همکاری شهیار و واروژان در حقیقت شروع دوران دیگری از زندگی هنری وی است. نخستین ترانۀ این دو با عنوان " بوی خوب گندم" با اجرای داریوش باعث شد تا خواننده و شاعر هر دو به زندان بیفتند. شهیار قنبری در این باره می گوید: "راس�تی ما چ�را آنجا بودیم؟ ما که فق�ط ترانه می نوش�تیم و تو )واروژان( را داش�تیم و

ایرج جنتی عطایی: "آدم هایی مثل من به این باور و تجربه رسیده اند که هر کسی آزاد است که هر جور که دلش

می خواهد در آفرینش هنری نظر خود را بیان کند. این جامعه است که بعدا

تصمیم می گیرد"

Page 82: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 82۱۳۹۳

دری�ای صدا های خوش رنگ را و ش�اعر می گوید از رفیق دلتنگی ه�ا و تش�نگی ها: امروز که بی تو، بر ما هزار س�ال گذشته است، حتی نمی توانم از سنگینی این غیبت بزرگ بنویسم. واژه ها، نیروی موس�یقی را کم دارند. واژه های من تو را کم دارند! واروژان من..! مرد ساز ها و آواز ها..!"

و شاعر به قله هایی بلند تر می رسد: با " اگه بمونی- قصه بره و گرگ- حرف - نفس - هجرت - جمعه - مرد تنها - هفته خاکس�تری - کودکانه - آوار - نجوا ها - بوی خوب گندم - نفرین نامه - همیشه غایب - سقوط - نماز - نون و پنیر و س�بزی - امان از..." و چندص�د ترانه ناب دیگر. طی س�الهای بعد، ش�هیار ب�ا خوانندگان مش�هوری نظیر داریوش، فره�اد مهراد، فری�دون فروغی، س�تار، ابی ،

گوگوش و... همکاری کرد.

رازقی پرپر شد، باغ در چله نشست ایرج جنتی عطایی، ش�اعر، ترانه سرا و نمایشنامه نویس ایرانی است که در ۱۹ دیماه ۱۳۲۵ در شهر مشهد زاده شد. هم�کاری وی با بابک بیات آهنگس�از و داری�وش اقبالی خواننده، منجر به خل�ق ترانه هایی مهم با درون مایه های سیاس�ی، اجتماعی، و عاشقانه ش�د که در تاریخ موسیقی پاپ ایرانی به دوران طالیی مشهور است از برجسته ترین

ترانه س�رایان تاریخ ترانه ایران و از پیشگامان ترانه نوین. با ترانه هایی چون: " گل س�رخ، قصه وفا، جنگل، خونه، بن بست، کمکم کن، سایه، خاتون، خاکستری، باور کن، خواب�م یا بیدارم، یاور همیش�ه مؤمن، س�قف، پل، مرابه خانه ام ببر، خاک خس�ته، ستاره های س�ربی، طلوع کن، یک قطره دریا، رازقی پرپر شد، درخت، سیاه پوشا و...." تاریخ ترانه معاصر را سرشار از عشق و خروش کرده است. او در س�ال ۱۳۵۱ به خاطر ارزش�های هنری و اجتماعی ترانه هایش و کوش�ش بی دریغ در راه فزونی فکر و توسعه فرهنگ از طریق موس�یقی هم�راه با کالم، برن�ده جایزه

"فروغ" شد. ای�رج جنتی عطای�ی جایزه ف�روغ را در آس�تانه برگزاری دورۀ دیگر آن به عنوان اعتراض به ش�یوه حاکم بر گزینش

نامزدهای دریافت جایزه، پس داد. ای�رج جنت�ی عطای�ی در گفتگ�و ب�ه رادی�و دویچ�ه وله می گوید: "حکومت های دیکتاتوری از هر نوع که باش�ند، از هر دلیل�ی برای جلب توجه اس�تفاده می کنن�د تا قدرت خودش�ان را هم نش�ان دهند و هم اعمال کنند. برای من هم ف�رق نمی کند چه هنرمندی در ایران دچار س�رکوب و سانسور و بازداش�ت می شود. اینکه آیا با عقایدش موافقم یا نیستم، سبک کارش مورد پس�ند و گزینش من هست یا

اردالن سرفراز

Page 83: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

83 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

نه! به دلیل اینکه همان طور که نظام هر نوع نگرشی را که علیه خودش می داند س�رکوب می کند، آدم هایی مثل من به این باور و تجربه رسیده اند که هر کسی آزاد است که هر جور که دلش می خواهد در آفرینش هنری نظر خود را بیان کند. این جامعه اس�ت که بعدا تصمیم می گیرد که برخورد دوست داش�تنی و مثبت با آن پدیده هنری و یا آن هنرمند

داشته باشد، یا دوست نداشته باشد و رد کند. "

به بغض در نفس پیچیده سوگند اردالن س�رفراز، متول�د ۱۳۲۹ در ش�هر داراب، ش�اعر و ترانه س�را و آهنگس�از ایرانی اس�ت. عش�ق و غربت، و زندگی ایرانیان مهاجر بن مایۀ اصلی س�روده های وی به ش�مار می رود. اردالن فرزند ارش�د خانواده بود و مادرش نیز در ش�عر دستی داشت. ش�روع زندگی شاعرانه اردالن در س�ال اول دبیرس�تان در مدرس�ه امیر کبیر و با تش�ویق معلمی ب�ه نام دانش�مند بود. او به پیش�نهاد پس�رعموی مادرش، حسین سرفراز، شاعر و روزنامه نگار معروف آن زمان، برای گذران زندگی بارادیو ایران و ارکس�تر جوانان کار خود را به عنوان ترانه سرا آغاز کرد. پس از یک سال به دالیلی رادیو ایران را ترک کرد. اما س�رفراز ترانه س�رودن را به شکل حرفه ای آغاز کرد و با ترانۀ او هم خودش و هم

ابی خوانندۀ ترانه، به شهرت رسیدند. اردالن سرفراز چند سال پس از انقالب ۱۳۵۷ و در سال ۱۳۶۲، ای�ران را به مقص�د آلمان ترک ک�رد. هنگام ترک ایران به آش�نایان دارابی خود اعالم کرد که من فقط برای س�رفرازی ایران از اینجا م�ی روم. مدتی در یک ش�رکت قاب س�ازی مش�غول به کار ش�د تا اینکه ش�نیدن صدای نصراهلل معین ش�وق ترانه س�رودن را در وی دوباره بیدار کرد. او در ط�ول زندگی در کش�ورهای مختلفی همچون آلمان، اتریش، یونان، ترکی�ه، ایتالیا، آمریکا و... روزگار گذرانده اس�ت و تأثیر حضور در این کشور ها و رنج ناشی از

غربت در بسیاری از اشعار وی مشهود است. او با خوانندگانی نظیر داریوش، ابی، ستار، هایده، معین و گوگ�وش بیش�ترین هم�کاری را داشته اس�ت. از جمله خوانندگان دیگری که همکاری های انگش�ت ش�ماری با اردالن سرفراز داشته اند می توان از عارف، فرهاد مهراد، مهس�تی، مازیار، لیال فروهر، سیاوش قمیشی، و شکیال یاد کرد. در میان آهنگس�ازان نیز او با فرید زالند، سیاوش

قمیش�ی، واروژان، باب�ک افش�ار، تورج ش�عبان خانی، محمد حیدری، منوچهر چش�م آذر، حس�ن ش�ماعی زاده و فریب�رز الچینی همکاری داش�ت. الزم به ذکر اس�ت که مدتی پیش دو کتاب ش�امل گزی�ده ای از ترانه های وی به نامهای "از ریش�ه تا همیشه" و "س�ال صفر" چاپ و منتشر ش�د. این کتاب از این نظر حایز اهمیت است که بسیاری از

ترانه های با رویکرد سیاسی اردالن در آنها آمده است.

منابع: - از دختر ل�ر تا فرهاد مهراد )نگاهی به روایت او غایب به موس�یقی

فیلم در ایران( ناما جعفری- کتاب مرا به خانه ام ببر، ایرج جنتی عطائی، گفتگو/ گزینه ترانه ها / نقد و نظر، به کوش�ش یغم�ا گلرویی، انتش�ارات دارینوش، تهران،

چاپ دوم، سال ۱۳۸۴- حرفه�ای در گلو مان�دۀ خوانندگان جوان )گفتگ�وی رادیودویچه

وله با ایرج جنتی عطایی ( - سرگذشت ترانۀ معترض در ایران

- از ریشه تا همیشه، اردالن سرفراز/نشر ورجاوند، تهران- در برایش�ان کماکان روى همان پاشنۀ قدیمى مى چرخد! )گفتگو

با اردالن سرفراز( - دریا در من، گزینۀ ترانه های ش�هیار قنبری، نشر نکیسا )آمریکا(،

چاپ اول ۱۹۹۵- ضیافت دوستت دارم ها، برنامه رادیویی شهیار قنبری

ایرج جنتی عطایی

Page 84: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

این تابستان که بیاید چهار سال تمام است که از ایران دور هستم. در این مدت آدم های زیادی دیده ام که کشورشان را ترک کرده اند، هرکدام به دلیلی و اکثرا برای رفاه بیشتر و آینده ای بهتر. پای صحبت

ایرانی های مهاجر که بنشینی همه می گویند وضع شان در ایران خیلی بهتر بوده و مدام غر می زنند و غر می زنند و غر می زنند: ...چرا این جا هواش سرده؟ چرا مردمش انقدر تظاهر به ادب می کنن؟ چرا انقدر

مالیات زیاده؟ چرا این شهر انقدر چینی داره؟!...دلیل مهاجرت اکثر ایرانی ها هرچه باشد مسلما پول و درآمد بیشتر نبوده... من مهاجرت کردم تا موقتا

از چیزهایی که دوست ندارم فاصله بگیرم. قبل از ترک ایران دو فهرست درست کردم از چیزهایی که می دانستم دلم برای شان تنگ خواهد شد و چیزهایی که عمرا اگر دلم برای شان تنگ بشود! در صدر

فهرست کوتاه دلتنگی ها مادر و برادر و اعضای خانواده و دوستانم قرار داشتند و در انتهای آن تمام آدم هایی که با آن ها به طور اتفاقی در و کوچه و خیابان سالم و علیک می کردم. در وسط های این فهرست

اسم چند مکان بود مثل کافه شوکا، مثل تئاتر شهر، مثل نشر چشمه... فهرست دوم اما خیلی مفصل از کار درآمد، چهره های مشهور سیاسی، ماموران گمنام ادارجات مختلف و گشت های جوراجور،

مجری های خنک و بی خودی خودمانی برنامه های صدا و سیما، عالقمندان به موتورسواری در پیاده رو، مهندس های جوراب سفید و همه ی آن هایی که در صف از من جلو می زدند در این فهرست جا داشتند.

همان موقع دوستی هشدار داد که بگذار دو ماه بگذرد دلت برای همان موتورسوارها هم تنگ خواهد شد. دو ماه گذشت و دلم تنگ نشد. گفت شش ماه بگذرد تنگ می شود، شش ماه گذشت و تنگ نشد. گفت یک سال... گذشت و تنگ نشد. گفت دو سال... نشد. سه سال... باز هم نشد. از اول هم می دانستم

دلم برای هیچ موتورسواری توی پیاده رو تنگ نخواهد شد...نشسته بودم توی اتاقم و مثل االن هاشور می زدم، صدای آواز فرهاد از اتاق دیگر می آمد که از بوی عید

می گفت و بوی توپ و بوی مادربزرگ... بوهایی که برای من آشنا بودند و به تصویرهایی جان می دادند که مدت ها بود به آن ها فکر نکرده بودم...

در فهرست دلتنگی ها بوی آشنا را جا انداخته بودم... آن وقت بود که یک دل سیر گریه کردم...

توکا نیستانی

Page 85: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳
Page 86: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 86۱۳۹۳

طبق آمار غیر رسمی ، بیش از پنج میلیون ایرانی در خارج از کشور زندگی می کنند. در حالی که

این روزها مهاجرت امری آشنا در میا ن ایرانیان است اما پیشینۀ این مهاجرت ها به نیمۀ دهۀ

۵0 باز می گردد. پیش از این دوره، تنها عده ای از جوانان ایرانی برای تحصیل به خارج از ایران

سفر می کردند و معموال پس از دوران تحصیل به کشور بازمی گشتند. این روند با رخداد انقالب

و جنگ تغییر ماهوی پیدا کرد و خروج از کشور برای یافتن امکان زندگی بهتر در خارج از مرزهای

جغرافیایی وطن برای جمعی از ایرانیان به یک گزینه مهم تبدیل شد.

هنوز هستند ایرانیان خارج از کشوری که به ایرانی بودن خود پایبند هستند و سنت های فرهنگی و شاید حتی برخی از س�نت های مذهبی را، در زندگی خود می گنجانند. عید

نوروز یکی از شاخص ترین سنت های ایرانی است. چهل سال پیش یک ایرانی س�اکن کانادا، آمریکا یا اروپا اگر می خواس�ت س�فرۀ هفت س�ینی بچیند با مش�کالت زیادی مواجه می شد. سنجد و سمنو در سوپرمارکت های محل پیدا نمی ش�دند و حس و هوای عید در هیچ ش�هر و کش�ورغیرایرانی وجود نداش�ت. ام�ا این روز ه�ا تقریبا در همۀ ش�هرهای بزرگ جهان، یک ایرانی می تواند اسباب هفت س�ین خود را در هفته های آخر م�اه مارس خریداری

کند.

نیکو پاینده

Page 87: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

87 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

اما آنچه بیش از همه بر سر سفره های هفت سین ایرانیان مهاجر جا داش�ت، ق�اب عکس هایی ح�اوی عکس های م�ادر، پ�در، خواهر، برادر، م�ادر بزرگ و پ�در بزرگ بود. سفرۀ هفت س�ین "خانه" هم در ایران، عکس عزیز "خارج رفت�ه" را به نمایش می گذاش�ت. در لحظۀ تحویل س�ال، همه به این عکس ها خیره می شدند و ایرانی مهاجر سعی می کرد س�فرۀ هفت س�ین خانه را، که مادر و پدر بر سر آن نشس�ته اند، تصور کند. دسترس�ی به خانواده ساده نبود، مخصوصا در س�الهای انق�الب ای�ران و در دوران جنگ ای�ران و ع�راق. در آن روز ه�ا غای�ت ام�کان ای�ن بود که خانواده س�اکن ایران به تلفنخانه ب�رود و به عزیز در غربت

تلفن بزند.... "خانوم کیانی کابین ۳!" در آس�تانۀ نوروز ۹۳ در ش�هر تورنتو، بازار های نوروزی متع�ددی بر پا بودند و مغازه های ایرانی هر یک بخش�ی از فضای خود را به اس�باب هفت س�ین اختصاص دادند. در میا ن این وس�ایل فیزیکی/خوراکی، وسایل الکترونیکی نیز سفرۀ هفت سین خانۀ مهاجران ایرانی در تورنتو، لوس آنجلس و لندن را مزین می کنند. آنها لپ تاپ ها، تبلت ها و

تلفن های هوشمند ساکنین آن خانه اند. مهاج�ری ک�ه در ن�وروز ۶۹ ی�ا ۷۰، س�ال خ�ود را پ�ای تلف�ن با خان�واده ا ش در اصفه�ان "تحویل کرد"، امس�ال روی اس�کایپ یا اوو س�ال را تحویل می کن�د و اولین عید مبارکی ه�ای خود را از طریق وایب�ر، وی چت یا واتس آپ می فرستد. این روز ها دیگر کمتر کسی کارت تبریک نوروز برای عزیزانش می فرستد. حتی کسانی که اصرار بر حفظ س�نت دارند، در نهایت، ایمیلی با عکس�ی از هفت س�ین می فرس�تند. این افراد نیز انگشت ش�مارند. م�ا به ارتباط لحظه ای عادت کرده ای�م و ترجیح افراد بر روش های آنی ارتباط اس�ت. پیام�ک، پیغ�ام وایبر و وی چ�ت در لحظه

به گیرن�ده می رس�ند و امکان مکالم�ۀ زنده را نی�ز فراهم می کنند.

در ده س�ال اخیر، شبکه های اجتماعی و اپلیکیشن های ارتباط�ی ، جنبه های مختلف زندگی م�ا را تحت تاثیر قرار داده اند. زندگی حرفه ای افراد، فارغ از رش�ته کاری آنها، تحت تاثیر ارتباطات لحظه ای هستند و انتظار اتصال دائم با دفتر کار و پاسخ گویی به مش�تری از ارمغانهای تلفنهای هوش�مند اس�ت. تفریحات و رابطه های شخصی ما نیز از تکنولوژی اث�ر می پذیرند، از هماهنگی برای جش�ن ها و مهمانی ها گرفته تا پیدا کردن س�ئانس سینما، اپلیکیشنی برایش وجود دارد. به این دلیل اس�باب تعجب نیس�تد که این ارتباطات هوشمند به طور خاص در ایجاد، نگهداری و دوام روابط ما با عزیزانی که کیلومتر ها از ما فاصله دارند، نقش�ی مهم ایفا می کنند. اینکه امروز ما می توانیم لحظۀ تحویل س�ال را با خان�واده ای که از ما دور اس�ت همزمان

جشن بگیریم، از امتیازات تکنولوژی مدرن است. اما این تنها یک روی سکه است. در عینی که تکنولوژی م�درن در موارد زیادی به کیفی�ت زندگی ما می افزاید، گاه همین ابزار مفید مایۀ دردس�ر و خطر می شود. عدۀ زیادی این روز ها از طریق اینترنت و ابزارهای پیامک و چت با هم آشنا می ش�وند و رابطه های جدیدی را با کیلومتر ها فاصله آغ�از می کنند. اما این آش�نایی ها همیش�ه از جنس رابطه کاتلی�ن و جو در فیلم You ve Got Mail نیس�ت. در چند ماه گذشته، داس�تان غم انگیز زندگی س�اناز نظامی نمونه ای از ای�ن پایان ه�ای دلخ�راش ب�ود. س�اناز از راه دور، و به مدد اینترنت، با ش�وهرش آشنا ش�د و به آمریکا مهاجرت کرد تا زندگی مش�ترک خود را آغاز کند و همزمان در رشتۀ دکترای مطالعات محیط زیست مشغول به تحصیل شود. آرزوهای این رابطه ، زمانی که در ۹ دس�امبر ۲۰۱۳ س�اناز به دلیل ضایعه مغزی ناشی از ضربه به سرش از دنیا رفت،

دست نیافتنی شد. مهاجرت، چه با خانواده، چه به اس�تقبال خانوادۀ آینده، فراز و نشیبهای بسیاری دارد. ریشه کن کردن خود از وطن و آنچه آشناست و به کشور و فرهنگی جدید پیوستن توام با بیم و امیدهای فراوانی است. یکی از امیدهای مهاجرین در ق�رن ۲۱ام این اس�ت ک�ه حداقل به م�دد تکنولوژی و ارتباط�ات مدرن، ان�زوا و غربت مهاجر امروز به نس�بت، کمتر از آنچه اس�ت که مهاجر ۳۰ س�ال پیش ب�ا آن مواجه بود، ام�ا نباید فراموش کرد که گاهی همین ابزار تس�کین

غربت و انزوا می تواند علیه مهاجر عمل کند.

این روز ها دیگر کمتر کسی کارت تبریک نوروز برای عزیزانش می فرستد.

حتی کسانی که اصرار بر حفظ سنت دارند، در نهایت، ایمیلی با عکسی از هفت سین می فرستند. این افراد نیز انگشت شمارند. ما به ارتباط لحظه ای

عادت کرده ایم

Page 88: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 88۱۳۹۳

قرار نیست سخت باشد. تقریبا هر چه که داشته ای را جا می گذاری و می روی. می روی تا

از نو شروع کنی و بسازی، می روی که بگریزی. می روی که بمانی. سخت؟ نه، خیالی نیست.

خودم تصمیم گرفتمخ�ودم تصمیم گرفتم ک�ه مهاجرت کنم. اجب�اری در کار نبود. بسیار پیش می آید که وقتی حرف از دلتنگی می شود، دوستانم می پرس�ند چرا؟ چرا به هیچ چیز راضی نیستی؟

چرا رفتی؟ اگر اینقدر دردناک است چرا برنمی گردی؟ س�ال ها پیش هر وقت دوستی، کس�ی را بدرقه می کردم که غمگین و با چش�مان گریان راهی مهرآب�اد آن روز ها و بعدتر همین فرودگاه امام بود، با خودم می گفتم مجبور که

نیستی،" نرو! بمان.".بعد ها، در آس�تانه ۲۲ س�الگی ب�ه جایی رس�یدم که باید می رفتم تا از خودم بگریزم، نه کس�ی بر حذرم داش�ت، نه ترس�ی داش�تم و نه تصمیم س�ختی بود، تقریبا آنی. مثل خیلی تصمیم های بیست و اندی سالگی. عاصی و خسته و عصبانی و ناامید بودم. زندگی شخصی، اوج استیصال. کم�ی آن طرف ت�ر از زندگی ش�خصی، میلیون ه�ا نفر زل زدند به صفحه تلویزیون و نشس�تند در خانه و احمدی نژاد

شد رئیس جمهور منتخب ما.

اشک هایم بند نمی آمدگوشی تلفن را که گذاشتم اش�ک هایم بند نمی آمد. ویزا حاضر بود، حدود یک س�ال و نیم بعد. زانوان من سست.

پرستو صبور

اثر: توکا نیستانی

Page 89: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

89 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

فقط هراس از ناشناخته دلیل این ترس و درد عظیم نبود. حقیقتی ب�ود که بی هیچ مالحظ�ه یکب�اره روبه رویم قرار گرفت. از همه آنچه که آشناس�ت، چه تلخ و چه ش�یرین، گذش�تن. یک عم�ر را گذاش�تن و رفت�ن. در ن�گاه آدم ها می خواندم که با خودشان می گفتند،"خودت خواسته ای،

مجبور نیستی". مجبور نبودم. اما این اختیار در انتخاب، هرگز حقیقت را

حتی کمی آسان تر نکرد.

زندگی در ینگه دنیا چند م�اه اول، راس�تش را بگویم، ۲ س�ال اول س�خت که ن�ه، هر روزش با درد گذش�ت. صادقان�ه بگویم، جای زندگ�ی من بد نبود، خ�وب هم بود، زیبا هم بود، س�احل ه�م داش�ت، آزادی ه�م داش�ت، ت�ورم و احمدی نژاد و گشت ارش�اد و ترس از آینده هم نداشت آنچنان. ولی پر از تنهایی و غریبگی بود. پر بود از صبح هایی که باز همان دو جفت چش�م عاصی زل می زدند به من که چرا به هیچ چیز راضی نیس�تی؟ چرا قرار نداری؟ چراباید می رفتی؟ چرا

باید بمانی؟ مامان و بابا. من و احس�اس گناهی که آنقدر عمیق است که فکر نکنم روزی بیاید که با من نباشد. رنجی که آنچنان ب�ه درونم رس�وخ ک�رده ک�ه دورانداختنی نیس�ت. تصور لحظه ای که اگر کمک بخواهند، تو نیستی. تو گذاشته ای و رفته ای. تو، انتخاب کرده ای. دردی که همیشه هست، فق�ط کم کم به ناخ�ودآگاه رخنه کرده اس�ت و به آن عادت

کرده ام، بخشی از روزمرگی زندگی. رانندگ�ی بی�ن دو خط. ایس�ت کامل برای تابلو ایس�ت. ایس�ت کامل برای عابر پیاده. ترمز نکردن س�ر چهار راه. ترم�ز نک�ردن ب�رای چ�راغ زرد. لبخن�د و س�الم رهگذر غریبه. توضیح اینکه ایران، نه عراق است نه افغانستان. ک�ه همه مردم ایران آن چند صد نفری نیس�تند که از دیوار س�فارت خانه ش�ما ب�اال رفتن�د، که حت�ی آن ها ه�م االن پش�یمانند. که ما هم ماش�ین داریم، هم ب�رف، هم کوه، ه�م دریا. که زن�ان ایران، ب�ا تمام مش�کالت، هم درس می خوانند، هم کار می کنند، ه�م رانندگی، هم زنانگی و

هم بیشتر از حد امکانشان زندگی. صبح به صبح، دلهره اخبار روی صفحه مانیتور. ترس از همه گزینه های روی میز. ع�ادت به حس دلتنگی، جایی بین صبحان�ه و دلش�وره ی هنگام گ�رگ و میش غروب.

زندگی با چراغ یاهو مسنجر و اسکایپ.

تنهایی، غریبیدوس�ت یعنی درک و حرف مشترک. ش�ادی و خاطرات مش�ترک. درد مش�ترک. از اوش�ین، تا پری�ن. از اندی تا شجریان. دوس�ت کسی ست که به حریم ش�خصی ما راه داش�ته باش�د. راه دادن افراد به این دای�ره قرمز، حداقل ب�رای م�ن، راحت نیس�ت. آش�نایی و گ�ذر از ای�ن حریم ب�ا آدم هایی ک�ه دغدغه های زندگیش�ان در ب�ازی محلی بس�کتبال و بیس بال و التاری آخر هفته خالصه می شود

آسان نیست. اما س�خت تر ها گذشت. من هم با گذش�ت زمان، کم کم آدم های ش�بیه تر به خ�ودم را پیدا ک�ردم. از قضای روزگار یکی از آن ها یک دختر اسرائیلی س�ت، که همکالسی من

صبح به صبح، دلهره اخبار روی صفحه مانیتور. ترس از همه گزینه های روی

میز. عادت به حس دلتنگی، جایی بین صبحانه و دلشوره ی هنگام گرگ و میش

غروب. زندگی با چراغ یاهو مسنجر و اسکایپ

ما به سایه های روی دیوارما به ابرهای تیره و تار

ما به کافه ها و دود سیگارما به شبهای تار دل بستیم

Page 90: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 90۱۳۹۳

بود. ما دو نفر تنها دختران کالس دوره ارش�د بودیم، این یعنی جبر روزگار. قبل از آش�نایی ما، برای من "اسرائیلی" مت�رادف بود ب�ا آدم فضایی، ک�ه احتماال ی�ا گاز می گیرد یا آدمخوار اس�ت. گرچه که تقریبا مطمئنم تصور او هم از ما ایرانی ها خیلی دور تر از همین تفس�یر نب�ود. اما برخالف باور من، او خیلی هم مهربان اس�ت، یکی از مهربان ترین آدمهای�ی ک�ه م�ن می شناس�م. مش�ترکاتمان، ب�ه خاطر فرهنگ غالب خاورمیانه، نیز بس�یار است. از روبوسی به ج�ای بغل کردن گرفته، ت�ا بلند بلن�د داد زدن به گاه حرف زدن معمول�ی و تعارفات معمول و بح�ث و حرف در مورد دغدغه ه�ای روزمره زندگ�ی خاورمیانه، یعنی سیاس�ت. مهمانی رفتن هایمان هم ش�بیه اس�ت. ب�رای همین هم

راحت تر با هم ارتباط برقرار می کنیم. بعد از آن بود که یاد گرفتم که کس�ی را بر اس�اس قومیت و ملیت قض�اوت نکنم. زندگی در جامعه ای که هر کس�ی از یک گوش�ه دنی�ا به آنجا آم�ده و اکثر آدم ه�ا تجربه های مش�ترک زیادی ندارند، ب�ه من یاد داده اس�ت که چقدر به کلیش�ه ها عادت کرده بودم. که چقدر زود و نابجا قضاوت

می کردم.

عادت، زندگیتازگی ها آمده ام به ش�رق آمریکا. زندگی کالیفرنیا، برای من ک�ه عمری را در تهران گ�ذر کردم س�ازگار نبود. اینجا خوش�حال ترم. آرام ترم. آدم هایش را بیشتر دوست دارم. ب�ه نظر خیلی ها البت�ه عجیب می آید. بیش�تر هم به خاطر

آب و هواست. اما اینجا به من شبیه تر است. عادت کرده ام به زندگی. اما این اصال بدان معنی نیست

ک�ه فراموش ک�رده ام. ک�ه دلتنگی های�م دیگ�ر همراهم نیستند. نه.

هنوز هم صبح به صبح، قبل از مس�واک زدن، اولین کار روزانه من خواندن اخبار اس�ت. نه از روی کنجکاوی، که

از روی ترس. دلتنگ�ی رف�ع ش�دنی نیس�ت. ه�ر چقدر ک�ه بیش�تر در روزمرگی زندگی در آمریکا جا افتادم، ش�باهت های ایران و آمری�کا برای�م پررنگ ت�ر ش�د. زندگ�ی اینجا ن�ه تنها که بی نقص نیست، که از بس�یاری جهات شبیه ایران است. هم از لحاظ سیاس�ی و هم اجتماعی. جامعه ای به ش�دت دو قطبی. رفتار طرفداران اوباما و مخالفانش آینه برخورد

طرفداران میرحسین و احمدی نژاد ماست. تلخ ترین بخش ماجرا اینس�ت که امروز من حتی مطمئن نیس�تم که بتوانم برگردم و در ایران زندگ�ی کنم. چون به اینجا ه�م عادت کرده ام. ب�ه هر حال حقیقت اینس�ت که زندگی در آمریکا سراسر سختی که نیست. آزادی هست، فرصت هس�ت، ش�ادی هس�ت. اما برای من هیچ وقت خانه نیس�ت چراکه دلم اینجا نیس�ت. راس�تش را بگویم آنچه اینج�ا می گ�ذرد اهمیت چندان�ی ندارد ت�ا وقتی که زندگ�ی می گذرد. من آنجا س�اخته ش�دم، ش�کل گرفتم. دلم آنجاست، چون عزیزترین هایم آنجا زندگی می کنند و

بعضی هاشان در آن خاک آرمیده اند. وقتی مهاجرت می کنی، این تو هستی که دور می شوی. همه می مانند. زندگی می کنند. ش�هر س�ر جایش هست، آدم ها ه�م. زندگی ها جری�ان دارد و ت�و دوری. تجربه ها ف�رق می کن�د. وقت�ی من نیس�تم که با ه�م بروی�م کافه، قهوه بخوریم و تو س�یگار بکش�ی و تعری�ف کنی که روزت چط�ور گذش�ت و چرا دلخ�وری که فالنی دی�ر زنگ زده، دور می ش�ویم از هم. و این دوری درد دارد و خوب شدنی نیست. این است که من شده ام از اینجا مانده و از آن خانه رانده. خودم انتخاب ک�ردم، خوب می دانم. ولی انتخاب

سخت است. چه رفتن و چه ماندن. راحت قضاوت نکنیم.

"ما به سایه های روی دیوار/ ما به ابرهای تیره و تار/ ما به کافه ها و دود سیگار/ ما به شبهای تار دل بستیم"

من هم با گذشت زمان، کم کم آدم های شبیه تر به خودم را پیدا کردم. از

قضای روزگار یکی از آن ها یک دختر اسرائیلی ست، که همکالسی من بود. ما دو نفر تنها دختران کالس دوره ارشد

بودیم، این یعنی جبر روزگار

Page 91: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

91 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

کشور مالزی در سال های اخیر مقصد بسیاری از پناهجویان ایرانی بوده تا بعد از عزیمت به کشور اندوزی از طریق غیرقانونی و از راه دریا خود را به خاک استرالیا برسانند. به تازگی با تبیین یک قانون سخت گیرانه

از سوی دولت استرالیا تا حدودی ماجرای قاچاق پناهنده ها محدود شده است. در این قانون آمده پناهنده های غیرقانونی به صورت

مستقیم به کمپ هایی که در خاک استرالیا هستند وارد نخواهند شد و به جزیره ای در شرق اندونزی منتقل می شوند اما همچنان ایرانیانی

هستند که انتظار در جزیره ی گینه نو را به ماندن در وطن ترجیح می دهند. در این ویدیو داستانی بر اساس گفتگو با چند پناهنده ایرانی

را همراه با نظرات مختلف ایرانیان مقیم مالزی می بینید و می شنوید

نگار بحرینی

Page 92: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 92۱۳۹۳

"آخرین وداع با همس�رم در فرودگاه چیزی نبود که بشود آن را وداع عاشقانه نامید. به خود فشار می آوردم که قطره اشکی بریزم. متعجب بودم که چطور به این زودی از همه چیز کنده شده ام. بی قراری ام را که دید گفت "چی شده؟! داری می ری که برگ�ردی!" اما من می رفتم که برنگردم و این را همان زمان می دانستم. ش�ب بود و من در هواپیما

احساس خوب روز اول مدرسه را داشتم." نرگس، ۳۱ ساله،ساکن سوئد

ط�الق به قص�د مهاج�رت، مهاجرت به قص�د طالق و طالق پس از مهاجرت، پدیده هایی هس�تند که با افزایش

تع�داد مهاج�ران ایران�ی به موضوع�ات جدی�د تحقیقات روان شناس�ی و جامعه شناس�ی ب�دل ش�ده اند. طالق در میان مهاجران ایرانی پدیدۀ چندوجهی و پیچیده ای است و جنس آن بسیار با جنس طالق های ایرانیان داخل کشور متفاوت است. نرخ طالق در میان زوج های ایرانی ساکن خارج از کشور بس�یار باالست و طبق نتایج تحقیق صورت گرفته در سوئد- کش�وری که باال ترین نرخ طالق در اروپا را دارد- میزان طالق ایرانیان س�اکن س�وئد حتا باال تر از

متوسط مردم آنجا ست. ش�وک فرهنگی یک�ی از مهم تری�ن بخش ه�ای تجربه مهاجرت اس�ت، ک�ه گاه دردناک اس�ت و گاه لذت بخش.

نسرین افضلی

Page 93: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

93 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

ب�رای مهاجرانی از جوامعی س�نتی و با نظامی مردس�االر مثل ای�ران، "نظام جنس�یتی" جدی�د، مهم ترین بخش از این شوک فرهنگی اس�ت، چه زن باشی و چه مرد. اگر به تنهای�ی قدم در این راه گذاش�ته باش�ی، کفه های ترازوی ارزش های�ت دای�م باال و پایین می ش�ود، از ه�ر کفه ترازو چیزی برمیداری و چیزی اضافه می کنی تا در نهایت تعادل برقرار شود و شاهین ترازو بر نقطه صفر بایستد. اما اگر در این راه همقدمی داش�ته باش�ی برقراری این تعادل به این آسانی ها نیست و گاه یکی از طرفین این پیوند، و گاه هردو

این پیوند را قطع می کنند تا به تعادل دلخواه خود برسند. در ای�ن مطلب قص�د دارم به موارد درخواس�ت طالق از س�وی زنان بپردازم، و از آن میان، به دس�ته ای که دالیل هویتی- جنس�یتی علت درخواستش�ان برای طالق بوده اس�ت. دالیلی مانند تغییر ن�گاه به زندگی، کس�ب آزادی در محی�ط و فرهن�گ باز ت�ر و تمای�ل ب�ه جب�ران مافات، ماجراجویی جنس�ی، تمایل به فراموش�ی هویت گذشته و ایج�اد هویتی جدید در زندگی تازه، از جمله دالیلی اس�ت که در گفت و گو با این زنان از س�وی آنان مطرح می ش�ود. گاهی این تحول و تغییر نگاه درش�رایط داخل ایران اتفاق می افتد و خود تبدیل به علت مهاجرت می شود و گاه نتیجه

و پیامد مهاجرت است. فش�ار ها و کنترل ه�ای خانواده س�نتی و تابوهای جامعه مثل ب�کارت و حیا، و آموزه های ایدئولوژیک که در خلوت نی�ز ذهن و تن زنان را رها نمی کند و مانع از آن می ش�ود تا پای خود را از خطوط قرمز فرا تر بگذارند، موانعی هس�تند که آزادی انتخاب و تجربه را در بخش مهم و حیاتی زندگی

زنان در دوران نوجوانی و جوانی به شدت محدود می کند. سیاس�ت های جنس�یتی رس�می و غیررس�می حکومت نیز، که فشار اصلی آن برروی زنان است؛ از محدودکردن ام�کان ارتب�اط با جنس مخال�ف و محدودس�ازی تحرک زنان با سیاس�ت هایی مث�ل پذیرش دختران در دانش�گاه ش�هر محل زندگی خانواده گرفته تا دشوارکردن اشتغال و زندگ�ی مجردی، بخش مهم دیگ�ری از آزادی و انتخاب

زنان را از آنان می گیرد. در حالی که تمام این موارد، زنان را به سوی یک انتخاب ک�ور و اجباری در ازدواج س�وق می دهد، داس�تان پس از ازدواج داس�تان غم انگیزتری است. ناآگاهی از چگونگی روابط زناش�ویی و نیز مهارت های رفتاری، در کنار قوانین و مقررات ازدواج موجب می ش�ود ک�ه گرچه ازدواج برای بس�یاری از دختران راه رهایی از کنت�رل خانواده و تنها راه دسترسی به سکس است، اما با گذشت چند سال از ازدواج با زوج هایی افسرده و مستاصل مواجهیم که خودشان هم

نمی دانند دردشان چیست. ن�دا و ش�هرام، زوج هایی که تا دیروز عاش�ق ه�م بودند و چندین س�ال ت�الش کردند ت�ا رضایت خان�واده را برای ازدواجش�ان جلب کنند، مدتی پس از مهاجرت از یکدیگر جدا ش�دند، ن�دا می گفت:"اینج�ا انتخاب های بیش�تری

دارم. "نرگس، می گوید: "در خانه ما دوس�ت پس�ر داشتن جرم ب�ود و آنق�در این طرز فک�ر در تمام وجودم ب�ود که حتا من با دوس�تانم که دوست پسر داش�تند قطع رابطه می کردم و آن ه�ا از نظر م�ن دخترهای خوبی نبودند، ب�ه طبع اولین مردی ک�ه در زندگی�م به طور ج�دی بهش نزدیک ش�دم

همسرم بود."در ش�رایطی که دسترس�ی دختران به اطالع�ات درباره رابط�ه جنس�ی ،از نظ�ر خانواده ه�ا نادرس�ت ودر نتیجه تقریبن ناممکن اس�ت؛ قرار گرفت�ن در معرض اطالعات جنسی وسیع و سهولت ایجاد روابط آزاد جنسی در شرایط خارج از کش�ور بخش دیگری ازداس�تان اس�ت که دنیای

ذهنی زنان را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد. نرگس که چند س�الی اس�ت خارج از ایران به س�ر می برد

شوک فرهنگی یکی از مهم ترین بخش های تجربه مهاجرت است٬ که گاه

دردناک است و گاه لذت بخش. برای مهاجرانی از جوامعی سنتی و با نظامی

مردساالر مثل ایران٬ "نظام جنسیتی" جدید٬ مهم ترین بخش از این شوک

فرهنگی است، چه زن باشی و چه مرد

Page 94: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 94۱۳۹۳

در ای�ن باره می گوید: "یکی از نکاتی ک�ه بعد از مهاجرت و ایج�اد رابطه جدید، با آن روبرو ش�دم پذیرفتن این بود که من پیش از آن هرگز در رابطۀ سکس�ی ام ارگاس�م نش�ده بودم و بدتراین که هرگز در ده س�ال زندگی مش�ترک قبلی به آن پی نبرده بودم. باورم نمی شد که من حتی از ارگاسم زنان خبر نداش�تم، یعنی او هم نمی دانس�ت؟! سکس را دوس�ت داش�تم اما هیچ وقت نقطه پایانی برای من نبود. بعد از س�کس حالم بد ب�ود. او می خوابید و من یواش�کی گریه می ک�ردم. به مرور زم�ان و با تولد فرزندم�ان نیاز به س�کس را کم کم در خودم خفه ک�ردم، چون فکر می کردم برایم لذتی ندارد. کم کم کار به سکس های اجباری کشید، برای فرار از س�کس هر شب س�عی می کردم که یک بحث

کوچولو جور کنم که بفهمد و حساب کار دستش بیاید." نرگ�س نیز مانن�د ه�زاران زن ایرانی دیگر اولی�ن بار در فضای�ی آزاد تر و ب�دون ترس و واهمه رابطه جنس�ی لذت بخش را تجربه کرده اس�ت. او اما در ایران هرگز به طالق فکر نمی کرده چرا که به گفته خودش "کمترین چیزی که از

دست می دادم دخترم بود."

امنیت، رویایی دست یافتنی"وقتی که به استرالیا آمدند، نازنین بر خالف ایران که در خانه بود و س�ر کار نمی رفت، خیلی زود یک کار خوب پیدا ک�رد و رفت س�ر کار. مزه کار حرفه ای رف�ت زیر دندانش و اعتماد به نفس�ش باال رفت. انگلیسی اش روز به روز بهتر

شد و دوس�تان خوب زیادی پیدا کرد. نازنینی که در تهران می ترسید بدون رضا پا بیرون بگذارد، در ملبورن رضا را به زور بیرون می کش�ید تا جاهای دیدنی را به او نشان بدهد. همین ش�د که برای رضا ش�ده بود غریبه. همین که دیگر

ترسو و وابسته نبود، برای رضا عجیب و غریب بود. "باغچه

فضا ه�ا و خیابان ه�ای ناامن )چ�ه بر اثر حضور اش�رار و مزاحم�ان و چه گش�ت ارش�اد و حراس�ت( ، فرصت های اش�تغال مح�دود وفضاه�ای کاری تبعی�ض آمی�ز ب�رای زنان؛ در خارج از کش�ور جای خود را به احس�اس امنیت، فرصت های برابر و در نتیجه حق انتخاب بیشتر می دهد. ب�ا اینکه دلی�ل اصل�ی مهاجران، ب�ه ویژه نس�ل جوان و دانش�جو، یافت�ن فرصت های رش�د و پیش�رفت و تجربه آزادی اس�ت، اما این اث�ر برای زنان مضاعف اس�ت و گاه همی�ن انبس�اط های نابراب�ر باعث ت�رک خ�وردن روابط

زوج ها می شود. ش�هره ک�ه پ�س از مهاج�رت ب�ه کان�ادا، همچن�ان ب�ا اخطاره�ای همس�رش درب�اره ن�وع پوش�ش روب�رو بود می گوید: "آرزویم شده بود اینکه یک روز دامن یا شلوارک بپوشم و در خیابان قدم بزنم، مثل همه زنان اینجا." او که خود طراح لباس اس�ت این احساس را عذاب آور توصیف می کند که مجبور بود در کانادا نیز مثل ایران لباس بپوشد و زندگی کند. شهره حدود یک سال است که طالق گرفته و به شغل طراحی لباس مشغول است و پوشیدن لباس های دلخواهش. او می گوید: "خانواده من س�اکن شهرس�تان کوچکی هس�تند. برایشان قابل درک و تحمل نبود که من طالق بگیرم ولی من این س�وی دنیا بودم و دستش�ان از

من کوتاه بود."ش�رایط حضور در خارج از ایران، با ایجاد امکان گمنامی و کاس�تن از فش�ارهای جامعه و خانواده تصمیم به طالق را س�اده تر می کند و فش�ار روانی آن را کاهش می دهد و در نتیجه شرایطی را فراهم می کند تا زنانی که مدت ها در لب مرز جدایی مانده بودند جرات کنند و پای خود را آن س�وی

مرز بگذارند. گرچه گاه با اشک و آه و حسرت!

در شرایطی که دسترسی دختران به اطالعات درباره رابطه جنسی ٬از نظر

خانواده ها نادرست ودر نتیجه تقریبن ناممکن است؛ قرار گرفتن در معرض

اطالعات جنسی وسیع و سهولت ایجاد روابط آزاد جنسی در شرایط خارج از

کشور بخش دیگری ازداستان است که دنیای ذهنی زنان را به شدت تحت تاثیر

قرار می دهد

Page 95: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

95 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

عکس از مجموعه پرسه. بابک بردبار ، پاریس

Page 96: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 96۱۳۹۳

عکس: امید کشتکار

فرزاد حسنی

Page 97: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

97 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

روایت اولصادق چوبک سیزده تیر ۱۳۷۷در شهر برکلی در آمریکا درگذش�ت . منیرو روانی پور ،نویس�نده و مترجم درسوگ او می نویسد: "در ش�هر سیاتل آمریکا، ماهی غریبی است به نام "س�المن " ک�ه اندک زمان�ی بعد از تولد ب�ه اقیانوس می رود ت�ا زندگی کند و چند ماهی پی�ش از مرگ به زادگاه خود ب�ر می گردد. ب�ر می گردد ت�ا همانجاکه ب�ه دنیا آمده اس�ت بمیرد... ن�گاه ایرانیان دور از وطن همیش�ه مرا به یاد ای�ن ماهی می اندازد. حاال می توان�م بگویم که صادق چوبک ، در آخرین لحظات زندگی ،چطور با بهت و حیرت نگاه کرده ، چطور با امواج مخالف دس�ت به گریبان شده و پیش از اینکه خورش�یدزادگاهش را ببین�د از نفس افتاده . و نمی دانم در آن لحظه جمل�ه ای را که ، روزگار نه چندان پی�ش از ای�ن ، به م�ن گفت ب�ه ی�اد آورده ؟ در آن لحظات آن ثانیه ه�ای آخر: تو فک�ر می کنی من اینج�ا می میرم ؟ ... ح�اال چوبک هم نیس�ت که می گف�ت : وقتی به مرگ فکرمی کن�م خواب�م نمی برد. هر ش�ب منتظ�رم که صبح شود و خورش�ید را دوباره ببینم ، صدای قدسی )همسرم ( رابش�نوم . گاهی با خودم ح�رف می زنم ، یعن�ی من اینجا می میرم …؟ بعد می گوید: بتهوون هم مرد، شکسپیرهم مرد،…اما دلم می خواهد قبل از مرگ یکبار هم که شده ، توی آن گرما و ش�رجی بوش�هر، تکیه ب�دم به نخلی و یک کاس�ه آب خنک بخورم …دختر، هر وق�ت رفتی والیت ، هر جا نشس�تی یاد م�ن بکن ،…یاد من باش و بع�د از فائز

می خواند:اگر شاهی بمیرد از وطن دور

به خواری می برندش بر سر گور"

روایت دوم محمد جاللی چیمه در مراس�م بزرگداش�ت س�اعدی در دانش�گاه لن�دن خاطره ای درب�اره مرگ و خاکس�پاری او گفت : "وداع با س�اعدی روز٢٧ نوامبر در س�الن ادیتوریم

بیمارستان سنت آنتوان انجام شد.جمعیتی ب�ود! همه آمده بودند. ...آخری�ن دیدار بود که انجام می ش�د و بعد انتق�ال او بود به ایس�تگاه "پارمانتیه"

نزدیک میدان رپوبلیک پاریس که دو ایستگاه با در ورودی "پرالشز" فاصله داشت و بعد جمعیت بود که به پارمانتیه آمد و مشایعت آغاز ش�د، در سکوت و زیر باران. و چه چشم ها که نه از باران ، بلکه از اشک خیس بودند... حاال جمعیت ایرانی ، س�اعدی را به اقامتگاه بازپسین می برد. به جایی در قطعۀ هشتاد و پنجمین ، در همسایگی صادق هدایت! گورکنان کار خود را کرده بودند و مجریان آئین خاکسپاری در کن�ار گ�ودال فرجامی�ن م�ؤدب و مبادی آداب دس�ت به کار ش�دند! موس�یقی مورد عالقۀ س�اعدی )سمفونی ش�مارۀ ١٠ مالر( فضای پر ال ش�ز را پ�ر کرده ب�ود!... و از آن لحظه به بعد بود که پرالش�ز برای من به ش�کل واقعی و ملموس�ی ش�د گورس�تان پرالش�ز! بیش از ١٠ سال بود ک�ه پنجرۀ اطاق م�ن در یکی از س�اختمان های کارگری � دانش�جویی)Sonacotra( در پاریس، در طبق�ۀ یازدهم به پر الش�ز باز می ش�د!من بیش از ١٠ س�ال در٢٠ متری باغ سنگس�تان پرالشز زیس�ته بودم، اما مرگ را با آن هیبت و با آن قس�اوت که در روزهای آخر ماه نوامبر ١٩٨۶از طبقۀ چهارم بیمارس�تان س�نت آنتوان به قطعۀ هش�تاد و پنجم این گورس�تان می آمد ، ندیده بودم و زخ�م و ضربت آن را

اینچنین تلخ و دردناک احساس نکرده بودم."

تجربه ای سه حرفی در غربت کلمه ای است س�ه حرفی و معنایی پارادوکسیکال دارد. از یک سو به معنی پایان یافتن حیات فیزیکی است و البته در عین حال می تواند نش�انه تداوم حضور باشد اگر تجربه

بزرگ علوی به جبر شرایط با مرگ در غربت و برلین کنار می آید اما از

بستگانش می خواهد وقت مرگ یکی از همکاران نویسنده اش بر سر پیکرش حاضر شوند و با حضور عباس معروفی

این خواسته محقق می شود

Page 98: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 98۱۳۹۳

کننده این رویداد مهم ماترکی بعد از خود گذاش�ته باش�د. درباره "مرگ" حرف می زنم. پدیده ای که همه ما دیر یا زود آن را تجربه خواهیم کرد. درباره مرگ بس�یار نوش�ته اند و

خوانده ایم. در این نوش�ته کوتاه تمرکز من روی مرگ هنرمند ایرانی در غربت است. در طول چند دهه اخیر هنرمندان بسیاری به دالیل مختلف زندگی در خارج از کش�ور و ش�هر خود را برگزیده و مهاجر ش�ده اند. بس�یاری گم�ان می کردند این مهاج�رت موقتی و زودگذر اس�ت اما مهر م�رگ این دوره

موقتی را همیشگی کرد. در طول س�ال های اخیر با هنرمندان حوزه های مختلف

هنری ایرانی مهاجر در سراس�ر جهان به گفتگو نشسته ام و از مزار بس�یاری از آنان که با م�رگ در آمیخته اند، بازدید

کرده ام. برخ�الف تص�ورم فکر ک�ردن به م�رگ، مح�ل مرگ و تشریفات پس از مرگ و به خاکسپاری یکی از دغدغه های مه�م و جدی هنرمندان مهاجر و غربت نش�ین اس�ت. در گفتگوهای دوس�تانه با بس�یاری از هنرمن�دان مهاجر در ابتدا به نوعی با مقاوت ایش�ان با م�رگ و بی اهمیت جلوه دادن آن مواج�ه ب�ودم. اما با ادامه گفتگو ها و باب ش�دن دوستی و نزدیکی بیشتر فهمیدم که حتی آن هنرمندی که می گوید وقتی مردم مهم نیست، جسدم را اصال بسوزانند و به آب بریزند، نیز به ش�یوه و نحوه مردن و پس از مرگش

به صورت جدی فکر می کند. زندگی در غربت مس�ائل و مش�کالت خ�اص خودش را دارد. گذشته از تالش بیش از حد معمول تنازع برای بقا در غربت، واکنش متفاوت هنرمندان ب�رای رویارویی با این

پدیده نیز متفاوت است. در س�فرهای متعددی که ب�ه کش�ورهای مختلف محل زندگی و اقامت هنرمندان درگذش�ته ایرانی داشتم، سعی

عکس: امید کشتکار

برخالف تصورم فکر کردن به مرگ،محل مرگ و تشریفات پس از مرگ و به خاکسپاری یکی از دغدغه های مهم و جدی هنرمندان مهاجر و غربت نشین

است

Page 99: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

99 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

کردم با محل زندگی ایشان در روز ها و ماه های آخر زندگی از نزدیک آشنا ش�وم و بعد سری به محل خانه ابدی آن ها

بزنم. به گمانم این کار ش�اید نوعی ادای احترام باشد به ایشان به خاط�ر خلق آثار هن�ری و تاکیدی بر نامیرای�ی و مانایی هنرمن�د. در این دی�د و بازدید ها به نتای�ج مختلف و جالب توجهی رس�یدم ک�ه ش�اید در فرصتی مناس�ب درباره اش بنویسم. در این نوشتار کوتاه تنها نگاهی خواهم داشت به پایان زندگی تعدادی از هنرمندان ایرانی در خارج از ایران. برخی از هنرمندان آگاهانه و دانسته شرایط پس از مرگ خود را آنچنان که می خواس�ته اند فراهم کرده اند. کسانی مثل ص�ادق هدایت آگاهانه پیش از خودکش�ی همه پیش بینی های الزم را برای پ�س از مرگ و دفن خودش انجام می ده�د. محم�د علی جمالزاده نویس�نده پیش�رو ترجیح می ده�د در ژن�و و کنار همس�رش و در مزاری ک�ه از پیش

آماده کرده بود، به خاک سپرده شود. برخی دیگر از هنرمندان پیش از شنیدن آواز مرگ ترجیح می دهند پیکرش�ان آرامش اب�دی را در خاک ایران تجربه کند. ش�اهرخ مس�کوب پیش از مرگ در پاری�س از تمایل خودش برای خاکس�پاری در ایران سخن می گوید. بهمن فرزانه نویس�نده و مترجم بعد از بیش از نیم قرن زندگی در ایتالیا به ایران بازمی گ�ردد تا در ایران بمیرد. همچنان که احسان نراقی چند ماه پیش از مرگ از قدم زدن با قدم های کوتاه و ممتد در محله پاریس ۱۵ خس�ته می شود و تصمیم می گیرد رفت و آمد دائمی بین تهران –پاریس را ترک کند و ماه های پسین زندگی را در تهران به انتظار مرگ بنشیند.

ب�زرگ علوی به جبر ش�رایط ب�ا مرگ در غرب�ت و برلین

کن�ار می آید اما از بس�تگانش می خواهد وق�ت مرگ یکی از همکاران نویس�نده اش بر س�ر پیکرش حاضر شوند و با

حضور عباس معروفی این خواسته محقق می شود. برخ�ی از هنرمن�دان نی�ز با م�رگ زود هن�گام و غریبانه هیچگون�ه پی�ش بین�ی ی�ا خواس�ته ای درب�اره ش�رایط خاکسپاریش�ان را ب�ا نزدیکانش�ان در می�ان نمی گذارند و به همین س�بب نزدیکانش�ان ترجیح می دهن�د آن ها را در حوال�ی محلی که س�ال ها دور از وطن زیس�ته اند به خاک بس�پارند. س�یاوش کس�رایی م�دت کوتاهی بع�د از ورود و اقام�ت در اتری�ش در وی�ن از دنیا می رود و به خواس�ت خان�واده و از روی اجبار در ش�هر محل اقامت همس�رش دف�ن می ش�ود. کس�انی چ�ون تی�رداد نصری ش�اعر که ناگهانی و احتماال با س�کته در خیابانی در لندن می میرد و همانجا به خاک س�پرده می ش�ود و فریدون فریاد ش�اعر و مترجم بعد از ماه ها دس�ت و پنجه نرم کردن با سرطان، در حوالی آتن به خاک سپرده می شود. عزیز بهاری کارگردان و بازیگ�ر در گورس�تانی حوالی "الدفان�س" در پاریس و در حضور خانواده به خاک س�پرده می شود. در خاکسپاری او حضور داش�تم تا تجربه مرگ هنرمند در غربت را این بار به

صورت حضوری و ملموس دریابم. منیر وکیلی خواننده اپرا بعد از تصادف ناگهانی در مس�یر الهه با حضور خانواده در گورستان پرالشز دفن می شود. نادر نادر پور در گورستانی کوچک در حوالی وست وود لس انجلس کمی دور تر از آرامگاه مرلین مونرو و در همسایگی هایده خوانن�ده مش�هور آرام می گیرد و همی�ن چند وقت پی�ش منص�ور کوش�ان در گورس�تانی کوچک در ش�هری کوچک در اسکاندیناوی به خاک سپرده می شود. آنچنان ک�ه های�ده، مهس�تی، ویگن، جه�ان قش�قایی و طوفان خوانندگان موس�یقی پاپ نیز توسط خانواده و دوستداران

در شهر فرشتگان به خاک سپرده می شوند. تع�دادی از هنرمن�دان مهاج�ر وق�ت مرگ بس�تگان و نزدی�کان نس�بی و س�ببی ندارن�د و از ای�ن رو دوس�تان و دوس�تداران آن ها ترتیب مراس�م خاکس�پاری و دفن را در محل وقوع مرگ می دهند. فریدون فرخزاد در بن به خاک سپرده می شود و اردشیر محصص نقاش و کارتونیست در

تعدادی از هنرمندان مهاجر وقت مرگ بستگان و نزدیکان نسبی و سببی

ندارند و از این رو دوستان و دوستداران آنها ترتیب مراسم خاکسپاری و دفن را

در محل وقوع مرگ می دهند

Page 100: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 100۱۳۹۳

نیویورک و بهمن محصص نقاش و مجس�مه ساز برجسته در رم و دکتر س�اعدی-گوهر مراد-نویسنده و نمایشنامه

نویس در پرالشز پاریس. در پاره ای موارد مرگ در غربت به سبب تداوم روند درمان در خارج از ایران برای هنرمند اتفاق می افتد. فرهاد مهراد خواننده مش�هور برای تکمیل درمان ب�ه پاریس می رود و در همانجا با زندگی وداع می کند و به خاطر ش�رایط خاص بیماری، امکان انتقال پیکرش به ایران می س�ر نمی شود و وی علی رغم اینکه سال های سال در سکوت و انزوا در ایران زندگی کرده بود، در گورستان "تیه" در حوالی پاریس

آرام می گیرد. م�رگ در برخی م�وارد چه�ره دیگری هم از خود نش�ان می ده�د. م�رگ در خارج از کش�ور و ب�ه ط�ور معمول در بس�یاری از کش�ور ها رویدادی هزینه س�از برای بستگان و آش�نایان متوف�ی اس�ت. بس�یاری از هنرمن�دان نیز به ط�ور معم�ول در زندگ�ی ع�ادی و روزمره با مش�کالت و گرفتاری های روزمره دس�ت و پنجه ن�رم می کنند و پیش بین�ی و تدارک مالی خاصی برای م�رگ انجام نمی دهند. در چنی�ن ش�رایطی به اجب�ار، خانواده و دوس�تان ترجیح می دهند به ارزان ترین شکل ممکن یعنی سوزاندن جسد مراس�م خاکس�پاری را انجام دهن�د. در برخی م�وارد نیز خانواده به دالیل دیگری، غیر از مس�ائل مادی، که برای

ما روشن نیست این شیوه را برمی گزینند. بج�ز صادق چوبک ک�ه آگاهانه و از روی خواس�ت قلبی چنین خواسته ای را داش�ت تعدادی دیگر نیز به این شیوه به خاک س�پرده ش�دند. بی�ژن مفی�د نمایش�نامه نویس و کارگردان شهیر و احتماال خسرو پرویزی کارگردان سینما و ش�جاع الدین ش�فا نویس�نده و مورخ نیز در ای�ن گروه از

هنرمندان در غربت جای می گیرند. در برخی موارد نیز تالش و کوش�ش بس�تگان و دوستان برای انتقال پیکر به ایران و به خاکسپاری در موطن جالب توجه است. بازگرداندن اجس�اد هنرمندان جوان نوازنده گروه "یلو داگز" یا "سگ های زرد" با راه اندازی کمپین های مختلف در ش�بکه های اجتماعی و با تالش خانواده قابل

توجه است.

عکس ها: فرزاد حسنی

Page 101: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

101 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

عکس ها: فرزاد حسنی

Page 102: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 102۱۳۹۳

Page 103: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

103 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

فرودگاه استانبول، عکس: حسن سربخشیان

Page 104: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 104۱۳۹۳

Page 105: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

105 شماره پانزدهم، فروردین ۱۳۹۳

تی�م ایران ب�ا پیروزی 20 امتی�ازی براب�ر 11 امتیاز تیم روس�یه، قهرمان مس�ابقات کش�تی آزاد جام جهانی شد.تیمهای ملی کشتی ایران و روسیه در جریان فینال مسابقات جام جهانی کشتی آزاد لس آنجلس برابر هم قرار گرفتند، که س�هم تیم ایران شش پیروزی و سهم تیم روسیه دو پیروزی بود.

برای دیدن مجموعه کامل عکس های اختصاصی مجله تابلو از این مسابقات اینجا را کلیک کنید

عکس ها از: ساسان توکلی فارسانی

Page 106: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

Iranian traditions. Norouz is one of the most

important of these traditions. Forty years

ago, an Iranian living in Canada, the U.S., or

Europe would have faced many difficulties in

finding the various items to put on her Haft

Seen table. But nowadays, in almost all the

large cities in the world, Iranians can pur-

chase all such items in late March.

Gone are the days when family members

remaining in Iran put on their Haft Seen table

photos of their loved ones abroad, and, con-

versely, when those abroad put on their Haft

Seen table photos of their loved ones back

home in Iran. In March 2014, many stores

selling Haft Seen items in Toronto also sold

various electronic devices along with those

items as well. These were comprised of lap-

top computers, tablets, and smart phones,

all of which were/are present at the homes

of Iranians, especially at Norouz, so that fami-

lies could/can share their celebrations of the

first moments of the new Iranian year 1393

with their loved ones in Iran. Whereas in No-

rouz 1990 or 1991 Iranian immigrants spent

the first moments of the new year with their

loved ones via a long-distance telephone call,

in 2014 they sent their first new year greet-

ings to their loved ones via Viber, way chat,

or What’s Up.

These days no one sends Norouz greeting

cards in the mail. Even those who try to ob-

serve the traditional way of doing things at

most send an email greeting with a photo of

their Haft Seen table attached. Along with

the rest of society, we have become used

to immediate and instantaneous communi-

cations, made possible by the latest, widely

available telecommunications technologies.

In the last decade, social media and com-

munications applications have deeply affect-

ed many aspects of our lives: from being able

to work remotely or telecommute all the way

to finding the most convenient show time for

a movie we wish to see. Therefore, it is not

surprising that for us these smart commu-

nications have played a very important role

in establishing and maintaining our relation-

ships with our loved ones faraway: the fact

that today we are able to celebrate the first

moments of the new Iranian year concurrent-

ly with our relatives living faraway is one of

the advantages of modern technology.

However, as the saying goes, this is only one

side of the coin. There are also times when

modern technology leads to trouble and dan-

gerous situations, especially when it comes

to online dating and marriages that result

from online dating. In the last few months,

the sad story of the life of Sanaz Nezami pro-

vided us with a tragically negative example

of this. Sanaz, who had met her husband via

Internet and who came from Iran to the U.S.

in order to marry him, and who also was pur-

suing her graduate studies in environmental

science, died from the brain injuries she sus-

tained from the savage beatings received at

the hands of her husband. Immigrating, ei-

ther with or without one’s family, has many

ups and downs.

In the 21st Century, immigrants are optimis-

tic that the latest advances in telecommuni-

cations technology help reduce the distance

between one and one’s loved ones. How-

ever, we should not forget that these same

tools can be counterproductive.

Page 107: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

survivor’s pain and grief will be harder to heal

because she was not able to hold her loved

one’s hand, feel her breaths on her skin, and

drink in her scent.

She suffers from having missed sensing and

feeling those things; exile scatters one’s at-

tention and focus.

An Interview with Dr. Reza Kazemza-deh about the Dilemmas of Immi-grants: Those Who Remain and Those Who Don’t Niusha Saremi

In this article, Niusha Saremi considers the

subject of immigration and exile in the case

of Iranians since the Revolution. She con-

ducts an in-depth interview with Dr. Reza Ka-

zemzadeh, an Iranian psychologist who lives

and works in Belgium. In his work and writ-

ing, Dr. Kazemzadeh has concentrated on

the issues and situations faced by immigrants

after they move abroad.

The most painful and ultimately important

common experience for all immigrants is the

difficulty of making the enormous “decision”

to move away from one’s home and birth

place.

All immigrants go through a long period of

emotional, physical, personal, and profes-

sional adjustment. This period can take up

to several years. Naturally, the process of ad-

justment is less smooth and takes longer for

older immigrants, especially if they are not

familiar with the main language of their new

country.

All immigrants in every country, no mat-

ter where they immigrate from, experience

alienation in one form or another. The first

alienation generally starts with the feeling of

emotional, physical, and intellectual distance

from one’s own culture: this is especially true

in the case of writers and journalists who

write in their mother tongue.

According to Dr. Kazemzadeh, if this adjust-

ment and alienation takes a very long time,

it will have the potential to become a crisis.

He warns that if such crises go unaddressed,

they can lead to serious emotional and/or

psychological problems. He emphasizes the

fact that, while many immigrants, after their

immigration, go through a period of distanc-

ing themselves from people from their own

national or cultural background, it is vitally

important that they maintain their contact

and communication with the latter because

such people are an immigrant’s first and most

important support system.

Norouz Greetings via Webcam Nikou Payandeh

According to unofficial statistics, about

three million Iranians live outside of Iran. Un-

til the late 1970s, it was mostly students who

went to the U.S. for their higher education

but returned to Iran afterwards. However,

this changed after the 1979 Revolution and

the Iran-Iraq War. Since then, leaving Iran and

moving abroad in order to have a better life

has become an important priority for some

Iranians.

Many Iranians abroad still observe most

Page 108: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

rica, or Latin America, or friends from Eastern

European countries, countries under the rule

of modern dictatorships. Still, he has not be-

come used to the idea of exile and immigra-

tion. For Swedes, living in exile, that is, exile

such as that experienced by an Iranian like

myself, is not comprehensible.

Every time Swedes encounter an exiled

Iranian, they have a million questions, not

about things covered by the news in televi-

sion or in newspapers every day. For them,

it is more important to know whether you

can ever see your family or call them, rather

than know about political matters and their

complications. And, of course, they have

some questions that they do not dare ask.

Once, a Swedish friend told me the story of

a Chinese writer who was exiled to Sweden.

In my friend’s opinion, this writer’s best work

was about the death of her father. Exile has

always played an important role in inspiring

works of literature.

Death. The most difficult situation for a per-

son in exile is death or having to deal with

others’ death. A person who cannot live in

a country, does not easily gain the right to

die in that country either. But for an exiled

person, perhaps the worst nightmare is the

death of the “other.” This “other” is some-

times one’s parents, or a brother or sister left

behind. For me, even long before the first day

I began my life in exile, when I was preparing

myself mentally for living in a faraway place,

without the possibility of returning, thinking

of death has been one of the most horrifying

problems that could happen in my real life: a

nightmare about the moment when I cannot

help but be faced with the death of someone

I love.

Jiang Hu Lee, the writer who had written

about her father’s death, had no choice but

to grieve for her father alone in a town in

Sweden, thousands of kilometers away from

her family. This narrative was very moving

for Swedes who read her story. My Swedish

friend said she will never be able to imagine

such a situation. She described to me that the

only time she experienced anything similar

was when her father suffered a heart attack

in a different city but she could not get her-

self to his bedside at that very moment. But

no…this is not similar to Jiang’s experience at

all. Jiang had tried to invite her parents for a

visit to Sweden before her father’s death but

they were poor and not able to provide the

collateral required by the Embassy of Swe-

den. After receiving negative responses from

the Embassy several times, Jiang received

an email from her sister: “Mother died.” is a

simple sentence. Yet, for her sister, writing it

was not at all simple; neither was reading it

for Jiang herself.

To console Jiang or thousands of others

who will finally receive such an email one day,

one can talk about the philosophy of death

and the continuation of life for hours on end

or tell stories much worse than what they

experienced. However, for the survivor, it is

not the death of the faraway loved one itself

that is worth grieving for but some of the last

moments of the loved one’s life which the

survivor has missed. The survivor was not

there by her loved one’s side during the last

moments of her/his life and did not have the

opportunity to nurse her loved one, be sad

for her condition or say good bye to her. The

Page 109: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

a telephone. Now there are many ways to

make faraway things appear real, with sound

and image. There are things like Google Maps

and other maps that you can click on and

zoom in on in order to bring yourself nearer

the people and things you miss: you can go

all the way to your former city, to the main

street, and all the way to your lane and your

front door.

These days, at least, an exiled immigrant

is more fortunate than the previous genera-

tion: she can see her friends’ latest photos via

Instagram and learn of their comings and go-

ings via Facebook. Her friends can send her

text, visual, and voice messages at any given

moment via Viber.

The family of an exiled immigrant, for

whom it is not possible to board a flight to go

home and to whom the borders to her home-

land are forever closed, may feel fortunate

in that, at the bottom of their heart, they are

satisfied that, at least, their loved one lives

in safety and freedom and that their meet-

ings with their loved one take place from be-

hind the monitor and not in the prison visit-

ing rooms. They do not complain: they even

take their mobiles and laptops to the dinner

table, to the kitchen, to the living room to eat

together. The mother brews tea; the father

blows out the candles on his birthday cake.

Their lives have become palpably technically

advanced: they learn how to find and use

new software, manipulate the controls of the

monitor in order to make its light just right

so that they can see their child’s face better,

and, of course, battling the ever-present fil-

ters, which constantly interrupt communica-

tions.

Still, even with all these forms of communi-

cations via land and air, something is always

missing. As human beings, our attention and

focus has become deficient in a misleading

way. From our five senses, only some of them

work in human contact: sight and hearing.

Our senses of taste, touch, and smell have of-

ficially been rendered out of order. No tool

can re-build them or make them work again,

that is, for example, convey smells and scents

or let you touch someone’s skin, hair, or even

touch a surface. Of course, there are jokes

about software that will convey scents: how-

ever, this fantasy will never become a reality.

Imitating or rebuilding a sense is perhaps one

of modern man’s most unsuccessful efforts

in the allowed sphere of communications in

Iran. That is why Skype parties and Internet

gatherings always have incomplete or unfin-

ished components.

For an exiled immigrant, explaining such

feelings is not an easy experience. For ex-

ample, I live in Sweden. For a Swede, whose

country has not been in a war for at least the

last 200 years, where democracy, with all its

ups and downs, has been in place for a long

time, it is difficult to fathom the concept of

having to live in exile due to political rea-

sons. When it comes to immigration too, the

Swedes’ narrative is different from that of

others. Many Swedes who immigrated to the

U.S. decades ago returned to their country of

origin after many years. The American Dream

still attracts many young Swedes to the U.S.,

but their immigration is devoid of bitterness

and suffering.

Every Swede has at least one friend who

comes from a country in the Middle East, Af-

Page 110: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

Ghorratol‘ein to Forough Farrokhzad, many

women have been sacrificed to cultural tyr-

anny by men in a guardian-like manner that

has hurt women more than women them-

selves have. It is as though they have never

even heard of the famous poem by Saa’di:

“The offspring of Adam constitute each oth-

er’s limbs.”

Even when they have been prolific and/or

produced works of high literary value, Iranian

women, especially those from before the last

half of the 20th Century, were not recognized

for their literary accomplishments. It was not

until Forough Farrokhzad’s poetry was wide-

ly published that a woman discussed subjects

such as lovemaking in poetic form. No matter

which part of Persian culture and literature

one considers, one is faced with intellectual

women who were sacrificed to objective or

subjective forms of censorship, one way or

another related to or caused by the country’s

patriarchal culture.

This anti-female bias has followed Iranian

women into diaspora as well. On top of all

the issues, complications, and pains associat-

ed with immigration or exile, Iranian women

writers have had to deal with the continuing

bias against them by Iranian men. Writing in

diaspora or exile has been a very rocky ex-

perience for Iranian women. However, 35

years after the Iranian Revolution, Persian

literature has experienced a Renaissance by

women writers: women such as Sharnoush

Parsipour, Mahshid Amirshahi, who have

continued to write in Persian, or such as Azar

Nafisi, who writes in English, have experi-

enced success in the literary and publishing

fields.

Many Iranian women writers in diaspora

have experienced and written about their re-

vulsion towards discrimination by males and

have even rebelled against the patriarchal

culture. The story of Iranian women writers

both within and without Iran continues to

develop in very interesting and exciting ways

and it will be interesting as well to follow this

development.

Exile and Scattered Concentration Naimeh Doustdar

The bitter poison of exile is so commingled

with my blood, even since long before be-

ing exiled to a cold land, that I have come to

believe this is the most natural way of living:

seeing my mother’s hands among the minis-

cule and patchy pixels of Skype; hearing my

father’s voice amidst the messed-up signals

allowed in Iran; singing Happy Birthday for

my 14-year old niece on invisible phone lines.

For my three-year old daughter, exile is

even more natural than this. She thinks that

her grandmother and relatives, that is, the

people on the monitor, whom she has never

met in person, can never be touched. She has

no memory of touching their skins and smell-

ing their scents.

Email is a good thing, better than the letters

which my mother’s cousin wrote 40 years ago

from the U.S. and which reached his parents

weeks later. Skype is good, better than the

tired telephone lines, which, if you wanted to

use several decades ago, you had to wait in

telephone booths. Or better than when you

had to go the house of the neighbor who had

Page 111: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

A Preface to the Poetics of the Litera-ture of Tomorrow Saba Vasefi

It is said that Iranian women lack experi-

ence for management in the sociocultural

arena and have not passed through the filter

of modern history: thus, they deny the most

obvious products of the age of communi-

cations. It is said that Iranian men have not

suffered or been cheated less than Iranian

women, but they do not know that, accord-

ing to Martin Luther King, an injustice any-

where is the death of justice everywhere. Of

course, in some cases they are not wrong in

this respect: nearly 1,000 years ago, when

the wives of Iranian kings acted seductively

in the back room and only managed the ha-

rems, in Rome, Queen Theodora spoke of

gender equality. Seven-hundred years ago,

Christine de Pisant wrote about making the

rights of women a reality at the same time

that many learned Iranian promoted the no-

tion of chaste and subservient women as

ideal. All of us, men and women, have had a

hand in this scenario and still have our guard

up when faced with written works by wom-

en, writings about one’s body, and feminism.

Without a doubt, if Iranian women had no

say in this discourse or did not opine or theo-

rize about it, it was not due to their lack of

learning and awareness but rather due to cul-

tural colonization and tyranny! From Tahereh

No. 15, April 2014

Managing Editor:Parvaneh VahidmaneshEditor:Hasan SarbakhshianEditorial board:Mana PahlavanOmid KeshtkarTouka NeyestaniHootan SalamatSasan TavakoliGraphic Designer:Omid Keshtkar

A Magazine for Iranian Youth

Contributors:Ivan Tolstoy, Reza Kazem Zadeh, Mehdi Jami, Mahmood Farjami, Arash Kamangir, Parastoo Saboor, Sepehr Atefi, Sheida Mohamadi, Hanieh Bakhtiar, Niusha Saremi, Somayeh Jafari, Pooya Azizi, Mojtaba Yousefipour, Niloofar Dohni, Amin Azad, Saba Vasefi, Naeimeh Doostdar, Nama Jafari, Nikoo Payandeh, Mohammad Jobrani

Page 112: مجله تابلو | شماره پانزدهم | فروردین ۱۳۹۳

شماره پانزدهم، فروردین 112۱۳۹۳

Photo by: Sepehr Atefi Phot

o by

: Has

an S

arba

khsh

ian