عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

65
1

Upload: mehdi-mansouri

Post on 26-Oct-2015

776 views

Category:

Documents


65 download

DESCRIPTION

عروس دیوانه - قسمت اول - از لینک زیر نیز قابل دسترسی می⁢باشدwww.aroosdivaneh.blogspot.co.uk

TRANSCRIPT

Page 1: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

1

Page 2: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

2

.است نویسنده به متعلق اثر این معنوی و مادی حقوق تمام ©

Page 3: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

3

عروس دیوانه

منصوری مهدی: نویسنده

Page 4: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

4

مادرم پیشکش

Page 5: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

5

مقدمه

1رسمی لباس در مارهایی نام به کتابی در کانادایی روانشناس محقق دو اخیرا

سایکوپاس که روانی، بیماران از خطرناکی دسته از ما شناخت که دادند نشان

با هاییزندان در معموال هاسایکوپاس. است ناچیز و کم بسیار میشوند، نامیده

روانی ویژه هایمراقبت تحت و شوندمی نگهداری امنیت ضریب باالترین

فقط هاسایکوپاس که دادن نشان کانادایی محقق دو این. شوندمی نگهداری

رسمی لباس گاهی روانی بیماران این از بعضی نیستند، ایزنجیره قاتالن

توان هستند، فعالیت سرگرم موفقیت با بسا چه کار هایمحیط در پوشند،می

.هستند گر تحلیل و حسابگر بسیار و دارند را اطراف محیط بر گذاری تاثیر

بعضی درک از آنها ناتوانی آیند می حساب به ذهنی بیمار افراد این که دلیلی

افراد این زندگی فلسفه. است وجدانعذاب و دلسوزی همدردی، نظیر احساسات

چگونه که گیرندمی یاد گاهی آنها. قیمتی هر به موفقیت: است چیز یک مبنای بر

واقع ترس مورد که کنند رفتار ای گونه به و بپوشانند را خود ذهنی های اندام

.نشوند

را ایجامعه هر جمعیت از درصد یک هاسایکوپاس تحقیق، این طبق بر

این بدون ایدداشته برخورد سایکوپاس یک با هم شما حتما پس. دهندمی تشکیل

نه و نود که هست هم معنی این به این. باشید آگاه بیماری این هاینشانه از که

تشکیل نگراندل سایرین، حقوق به گزاراحترام وفادار، صادق، مردم درصد

یک در خود خانواده پرورش به مندعالقه و جامعه به خدمت سالم، زندگی یک

مسایل اخالقی درک قدرت فاقد مردم درصد یک تنها و هستند عادالنه محیط

.هستند

1 “Snakes in Suits: When Psychopaths Go To Work” by Dr. Paul

Babiak and Dr. Robert Hare

Page 6: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

6

یک برای مناسبی شرایط اگر چون دارد؟ اهمیت هاسایکوپاس شناخت چرا اما

ویران شکل به دیگران به زدن صدمه برای باالیی توان شود حاصل سایکوپاس

حقوقی حتی و مالی مثال هایراه از غیرفیزیکی، کامال صورت به ایکننده

آن به رسیدن برای و خواهندمی شهرت و قدرت پول، هاسایکوپاس. دارد

رفتار. کنند قربانی وجدانیعذاب هیچ بدون را دیگران هستند حاضر

افراد دوست، خانواده، همسر، میان در قربانیانی افراد این یگرانهاستفادهسوء

این دسترسی به که میزان هر و داشت خواهد آنها ایحرفه همکاران و نزدیک

بر شود افزوده منزلت و ثروت قدرت، یعنی اجتماعی کمیاب منابع به افراد

.شد خواهد اضافه هم جامعه برای آنها خطر

به همیشه مردم که افرادی کردید،می فکر حاال تا احتماال چه آن خالف بر

تمسخر مورد معموال که هاییهمان پندارند،می دیوانه را آنها متعارف صورت

ذهنی، معلولین گاهی بلکه نیستند، روانی بیمار الزاما گیرند، می قرار مردم

بسیار حتی و آزاربی هستند افرادی اغلب و هستند اجتماعی یا فرهنگی

و اندشده فرهنگی یا اجتماعی نظام قربانی مواردی در که معصوم و پذیرآسیب

.دارند مراقبت به نیاز

بلکه هدف است، نشده نوشته ادبی اثر یک ایجاد هدف با وجه هیچ به کتاب این

صادق از فراوانی هایاستعاره و جمالت رو، این از. است ماجرا یک بیان

از که دارد اقرار نویسنده. اندشده گرفته عاریت به آبادی دولت محمود و هدایت

هاینویسنده این هاینوشته و کتابها وامدار یکسره داستان این نوشته ادبی نظر

.است برجسته

میالدی سیزده و هزار دو سال تابستان لیورپول، منصوری، مهدی

Page 7: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

7

پیشگفتار

باور هایقصه نگفته، هایحرف از پر که هاییآدم قصه شنیدن به همیشه من

دیدن جمعی هر در. امبوده مندعالقه هستند داشتنیدوست مالحظات و نکردنی

.هست هم جالبی چیز هیچ، نیست که نامعمولی چیز جور وا جور هایآدم

من که چیزی تریناحمقانه. دارد هم احمقانه چیزهای سری یک جمعیتی هر

شوهر و دیوانه زن یک بین ایجمله دو محاوره یک شنیدم و دیدم خودم

جواب در عاقل و. بده را کسی هر حق: گفت عاقل به دیوانه. بود او نمایعاقل

. نیافتم در را محاوره این منطق وقت هیچ من. دیوانه یزنکه شو خفه: گفت

دیوانه به متهم خودم که این ترس از است، دیوانه با حق بگویم که کشیدم خجالت

منطق از و محاوره این از ندانند، چه و بدانند چه ها،خیلی زندگی. نشوم بودن

.گرفته تاثیر کندمی پیروی آن از ماجرا این با همه برخورد که مضحکی

سیاه و شوم سایه که دریافتم بودم، موضوع مطالعه دنبال به که زمانی

از بسیاری زندگی پرداخت، خواهم آن شرح به کتاب این در که ماجراهایی

شاید. است کرده نابود حتی یا و سیاه تلخ، را نماعاقل آن افراد تریننزدیک

و آگاهانه نفر یک چگونه و چرا: بود چیز یک تنها من زندگی سوال بزرگترین

هم آن بکشاند نابودی به را نزدیکش افراد همه این زندگی توانسته حسابگرانه

که بود گرفته قرار سوالی برابر در من ذهن ندامتی؟ احساس هیچ داشتن بدون

این لحظه این از. کشید می چالش به را من ینداشته یا داشته فضل و علم همه

.شود درک قابل تا شدمی حل باید که ایمساله یک به بود شده من برای سوال

چیز همه به باید کرد، بازبینی دوباره را چیز همه باید ایمساله هر درک برای

ترینبدیهی در شک مساله یک حل کلید هاوقت بعضی اما. کرد شک

چیز ترینبدیهی به شک معموال و بوده آن به آلوده ما ذهن که است فرضیپیش

Page 8: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

8

شک هم گاهی. شودمی ایجاد کسی هر در که است شکی دشوارترین و آخرین

مالی منافع حتی و سببی و نَسبی روابط عرف دلیل به افرادی برای چیزی به

.نیست ممکن

کسانی برای افتاد خواهد بر آن چهره از نقاب کتاب این در که حقیقتی قبول حتما

را هولناکی تصویر چنین که هستند روابطی در نفعصاحب و ورغوطه خود که

خواهد فرا را همه نور، جنس از است چیزی حقیقت اما. است دشوار کرده ایجاد

.گرفت

بسیاری زندگی که است عاقل یک زندگی دستاوردهای شرح داستان، کتاب این

و زیر را او زندگی دیگرانی که دیوانه یک زندگی کنار در کرده، رو و زیر را

ببینید و بکنید ایمقایسه یک خودتان شما که است این فقط من هدف. اندکرده رو

از که هستند عاقالنی .کند رشد تواندمی عقل پوست زیر در چرتی موجود چه

.انددیوانه که ،عاقل نه عاقالن این و هستند ترخطرناک دیوانه هزار

سوالی جواب است، آزمایشگاهی تحقیق یک گزارش واقع در که کتاب، این

.است داده قرار تاثیر تحت را بسیاری زندگی سالها که است

Page 9: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

9

این. آورندمی زبان بر کنایه به را کینه بار که هستند همیشه دیگرانی

. اندرویه دو زیرک، نه اینکه از غافل. زیرکند خود گمان به دیگران

.نیست شانیکرویگی جرأت

آبادی دولت محمود - سلوچ خالی جای

اول قسمت

Page 10: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

10

اول فصل

انگار گذریم،می تفاوت بی آنها کنار از همیشه ما که هستند هاییآدم زندگی در

دردهایشان ننشسته، ها آدم این دل درد پای کسی بس از. ندارند وجود اصال که

درک ها آدم این که اندکرده باور مردم چون. کنندنمی اظهار کسی به دیگر را

عجیب و افتاده پا پیش را هاآن هایحرف ندارند، اتفاقی یا چیزی از درستی

رسمی بر بنا مردم کند، بازگو را آنها از ایخاطره کسی اگر. شمارندمی

هاآدم این از یکی اگر. کنند پیدا آن در داریخنده چیز کنندمی سعی مالوف،

این اسم. کنند تلقی آمیز تمسخر را آن مردم بگوید، چیزی یا بزند حرفی خودش

.گذارند می دیوانه را هاآدم

داروی تنها و نکرده پیدا جنون درمان برای دوائی و چاره هنوز بشر گویندمی

اندنیافته در مردم که افسوس ولی. است مصنوعی خواب توسط فراموشی آن

الزاما کنند، می تلقی آمیز تمسخر را آن همه که گویدمی چیزهایی که کسی

انعکاس این طبیعی، ماوراء اتفاقات این اسرار به روزی باید. نیست دیوانه

پی کند می جلوه بیداری و خواب بین برزخ و اغماء حالت در که روح یسایه

.برد

خودم دید از پنداشتند دیوانه را او همه که هاییآدم از یکی شرح به فقط من

مرا قدری به و امشنیده و امدیده خودم را بسیاری که هاییاتفاق. پردازممی

اتفاقات آن شوم نشان که امدریافته. کرد نخواهم فراموش هرگز که داده تکان

.است کرده آلود زهر را بسیاری زندگی

را چیزی حتما شودمی دیوانه کسی وقتی کنممی فکر من پنهان، چه شما از

دیوانگی. اندنکشیده دیگران که کشیده را دردی دانند، نمی دیگران که فهمیده

. بدانید بهتر شما شاید ،نمیدانم .باشد کشنده دردی یا کاری زخمی نمود باز شاید

Page 11: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

11

در وقایع ارتباط از که را آنچه هست، یادم که را آنچه کرد خواهم سعی من

بلکه تا بکنید کلی قضاوت یک آن به راجع بتوانید شما شاید بنویسم، مانده نظرم

یورطه چه که کنم باور بتوانم خودم اصال یا و بکنم حاصل اطمینان بتوانم من

دیگران که ندارد اهمیتی هیچ من برای. دارد وجود دیگران و ما میان هولناکی

هم شما که امیدوارم فقط میکنند، تعریف چگونه داستان این با را خود ارتباط

الاقل گذشتید، دیوانه یک کنار از وقت هر کتاب که این خواندن از بعد من مثل

.است دانایی به راهی تردید که بگذارید تردید برای جایی

باید است ممکن تا که فهمیدم و برخوردم مطلب این به زندگی تجربیات طی در

حاال اگر و نگهداشت خود برای را خود افکار باید است ممکن تا بود، خاموش

بتوانیم خواهم می که است این برای فقط بنویسم، که ام گرفته تصمیم من

.بشناسیم بهتر را یکدیگر

زیر دیگران با را خودم روابط ی همه شیاطین جزیره این در که زمانی از

است ایسایه مثل هاآدم روابط. ببینم بهتر را چیز همه توانستم گذاشتم، بینذره

ولی است، پوچ است، خیالی نیست، حقیقی بینیم،می خودمان از دیوار روی که

از بخشی. است خودمان سایه چون است، نزدیک ما به بیشتر حقیقتی هر از

مرز سایه، و واقعیت مرز. است پنهان مانسایه در سازدیم را ما كه واقعیتی

که هستند، مربوط ما به که مردمی این آیا كجاست؟ من یسایه به من تبدیل

قلم هزار را خود ما فریفتن برای دارند را ما هوس و هوا و احتیاجات ظاهرا

گول و کردن مسخره برای فقط که نیستند سایه مشت یک آیا اند؟نکرده آرایش

سنجیممی و بینیممی کنیم،می حس که آنچه آیا اند؟ آمده وجود به ما زدن

؟دارد فرق خیلی حقیقت با که نیست موهوم سرتاسر

.شناخت بهتر را او باید. شد گور به زنده که نویسم می ایدیوانه برای فقط من

Page 12: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

12

در بار نخستین برای کنم گمان ، مسکنت و فقر از پر پست دنیای این در

بلکه نبود، آفتاب شعاع این افسوس، اما. درخشید آفتاب شعاع یک او زندگی

فرشته یا مرد یک صورت به که بود پرنده یستاره یک گذرنده، پرتو یک فقط

یهمه ثانیه یک فقط لحظه، یک آن روشنایی در و کرد تجلی او به

این بعد و برد پی آن شکوه و عظمت به و دید را خودش زندگی خوشبختیهای

این نتوانست. شد ناپدید دوباره شود ناپدید باید که تاریکی گرداب در پرتو

.نگهدارد خود برای را گذرنده پرتو

کرده گم را اولش، شوهر مراد، پی که بود سال پنج شاید یا سال، سه سال، دو

او زندگی در چشمهایی یکشنده یشراره با جادویی هایچشم یادگار. بود

زندگی به وابسته آنقدر که کند فراموش را کسی توانستمی چطور. ماند همیشه

؟بود او

اثیری، اندام آن با را او شما برد، نخواهم داستان این در هرگز را او اسم نه،

آن پشت که درخشان و متعجب درشت چشم دو آن با آلود، مه و باریک

دیگر او. آورید خاطر به گداختمی و سوختمی دردناک و آهسته ایزندگی

چیزهای به آلوده نباید را او اسم پس نیست، درنده پست دنیای این به متعلق

عروس باشد بهتر شاید یا دیوانه، عروس، را اسمش بگذارید. کرد زمینی

را خودم دیگر من ببینید، بهتر را او بتوانید شما که این برای. بگذاریم دیوانه

.کشممی بیرون کلی به عاقل های آدم یجرگه از

به فراموشی برای و گذشت می اتاق دیوار چهار میان روز او زندگی تمام

های ناخن به مالیدن الک او مشغولیات روز تمام. برد می پناه مصنوعی خواب

وقت اینکه برای است، دلخوشکنک یک فقط برایش بیشتر بود، پایش و دست

Page 13: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

13

خانه به را او و گردد باز که بود اولش شوهر منتظر هنوز شاید یا بکشد، را

.ببرد بخت

از پر آرام و ساکت چندان نه محل یک در شهر، وسط اش خانه اتفاق حسن از

و مجزا کامال آن اطراف. بود شده واقع مردم زندگی جنجال وسط در و آشوب

در ای سلیقه کج یا مجنون کدام را خانه این دانم نمی. بود بلندی دیوار دورش

را، او دیوانه عروس که دوم، شوهر چرا فهممنمی و بود، ساخته دقیانوس عهد

رجاله داستان این در را او ما و زد می صدا رجاله حاجی کنایه، به شاید

به دیوار درست بود، کرده انتخاب سکونت برای را محلی چنین نامید، خواهیم

ی همه فقط نه بست می که را چشمش. آخوند حاج شوهر، پدر خانه دیوار

روی را آنها فشار بلکه شد، می مجسم چشمش پیش خانه های سنبه سوراخ

. چین در قدیمی یممنوعه شهر شبیه بود ای خانه. کردمی حس خودش دوش

زندگی دم و شاخ بی هیوالی یک خانه آن در میکردم حس بودم، که بچه

شاید کنممی فکر ام، شده بزرگ که حاال. میشدم رد کنارش از ترس با. میکند

خود در را زادیپری که بود جایی تنها خانه آن و بوده هیوال از پر شهر همه

.داد جای

را اینها ی همه باید باشد، نشده مشتبه خودم به که تا بنویسم را اینها یهمه باید

چهار میان. کردیدمی فکر من مثل اگر نکشید خجالت هم شما که بگویم، شما به

امیدی سوی کور هنوز شاید. مالیدمی خود های ناخن روی الک خانه دیوار

الک. بگردند بختشان دنبال به هم با بلکه تا گشت خواهد باز او که داشت

همیشه. گذرانید می را وقت مضحک سرگرمی این با... ناخن روی بر مالیدن

بودند آمده در کسی عقد به تازه که دخترانی به دیوانه عروس که بودم دیده

چرا؟ دانستمنمی اما نشوند، حامله شوهر خانه به رفتن از قبل که میکرد توصیه

هایروش آنها به کردمی سعی و گذاشتمی فراتر هم این از را پا که گاهی

یخنده و مزاح اسباب دهد، توضیح را شدن داربچه از جلوگیری عملی

Page 14: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

14

چه درباره او که فهمیدنمی کسی هیچ کنم فکر. کردمی فراهم را هابعضی

.کردمی صحبت مهمی مساله

قوز پیرمردی زیرش که بود سرو درخت یک عروس، خانه دیوار به دیوار

دور و نشسته چنباتمه پیچیده، خودش به عبا هندوستان جوکیان شبیه کرده

لبش به تعجب حالت به را چپش دست سبابه انگشت و بود بسته شالمه سرش

پیش سال چند اما بود یکی قبال عروسش و مرد این خانه حیاط. بود گذاشته

نیفتد، چشمی به چشمی بلکه تا بود کرده تقسیم قست دو به را حیاط دیواری

حکم صدا امواج به توانستنمی اما. ببیند را عروسش خواستنمی آخوند حاج

دلیل این به تنها نرسانند او گوش به دیوار طرف آن از هم را او صدای که کند

.کندمی عبور دیوار از صدا که ساده

دیده من. بود نشسته بلند سیاه لباس با گلعذار، دخترش، آخوند، حاج روبروی

وقت هیچ اما بافد،می خودش از او که گفتندمی ندانسته یا دانسته بعضی بودم

بیشتر او هایبافته باشد، کرده کج را خاطری ظرف او که بودم نشنیده کسی از

محاصره در را خود باره یک که وقتی گاهی،. دلخوری تا بودند خنده اسباب

خنده زور از که شدندمی فشرده هم به که لبهایی و مخاطبان پرسش پر چشمان

دوست وقت آن شده، خارج دستش از رشته که فهمیدمی دید،می نترکند

.رسیدمی نظر به ترداشتنی

او بود، گذاشته کار سر را همه اسمش در آخوند پسوند داشتن نگه با آخوند حاج

او در مال هوس بود، مانده تمام نا که داشت ایبسته شکسته حوزوی تحصیالت

یک زیر در همیشه بود، هم باز قمار یک آخوند حاج. بود ترقوی هوسی هر از

یک در را لقافرخ کوچکش، دختر مثال کرد،می قماربازی چرکین شرعی کاله

با چاه ته در زندگی به محکوم دخترش زمان آن از و بود باخته خدا به قمار

.گذاشتمی سر بر سبزی کاله که بود پیرمرد یک

Page 15: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

15

بخوابد، راحت توانستمی آخوند حاج است، زنده هنوز خدا که انگار نه انگار

حوض کنار شب در ها قورباغه که زمانی یا ناهموار، زمین یک روی بر حتی

تقریبا که االغی روی بر حتی یا آوردند، می بر شان قواره از بزرگتر صدایی

یک آن روی بر که االغی همان میرفت، صحرا به آن پشت بر سوار روز هر

هفتاد نزدیک از بعد. بود زده تاخت آب دانگ دو با را لیالام ،قدیمش دختر بار

و عمله مشاجره شنیدن بنکدار، و رع زا با زدن کله و سر کار، و کشت سال

از قبل سال چهار. بود مانده نخورده دست هنوز او راحت خواب عادت فالح،

دیده خواب در. بود شده تعبیر حاال که بود دیده خوابی آخوند حاج اما، روز آن

آخوند حاج حاال. داشت کره یک که آوردمی آنها خانه به را اسبی پسرش که بود

شوهر از که است آورده خانه به را عروسی پسرش که دید می خود چشم به

.دارد پسری اولش

نظر به. بود شده حرکت بی خشک چوب یک مثل آخوند حاج که بود مدتی

جستجوی به مدام خود ذهن در هنوز او اما زند،می چرت او که رسیدمی

خواب این. گشت می بود شده الهام او به خواب در سابقا که تصویری جزییات

خوابی جوری یک پیرمرد. آمد می نزدیک و دور نظرش به حال عین در حاال

او به وحی گویی که میکرد جلوه اهمیت پر و بزرگ نظرش در بود دیده که

که بود رفته فرو خودش مالیخولیایی افکار در چنان حاال است، شده نازل

.است آمده شانخانه به حاال عروسی که نبود این پیگیر

بالینهم رجاله با حادثه بد از عروس که بود سال چهار شاید یا ماه، سه ماه، دو

بار دو که دانستمی و آوردمی خاطر به را شکمش برآمدگی عروس. بود شده

نتوانسته را هایشبچه وقت هیچ چرا دانستنمی اما است، زاییده رجاله خانه در

زور به را آن رجاله زایید، ایبچه عروس که بار هر کند؟ بزرگ خودش بود

خواهر سلیطه، به بود داده را شپسر. دادمی آن و این به و گرفت،می او از

Page 16: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

16

که خام خیال این به عروس، برادر ،هالکو به بود سپرده را دخترش و خودش،

.نماند باقی آنها در چیزی عروس نازنین دیوانگی از

این بود، زاییده پسر یک بار یک قبال عروس رجاله، خانه به آمدن از قبل

در اسبی کره با را او شاید، کهولت اثر بر آخوند، حاج که بود پسری همان

سوال حتی عروس از کسی آخوند حاج خانه در. بود گرفته اشتباه خواب

باشد چه هر شده؟ تنگ ،اولش پسر حسن، دیدن برای دیدن دلش آیا که کردنمی

چه و خوردمی چه اشبچه بداند باید که کرد می حس حتما و بود مادر او

خود با عروس. بود بیدار هنوز او در مادری پرستاری حس حتما پوشد؟می

بودم آبستنش که ایبچه آن آیا. بودم مرده لحظه همان در کاش: کردمی نجوا

ام؟افتاده روز این به که نبود او دست از آیا آمد؟ دنیا به ایبچه آیا است؟ مرده

و ترتنگ او برای دم هر که اطاق این در میداد، ترجیح شاید یا دانستنمی او

فایدهبی دانستن است گور در که کسی برای. نداند شد،می قبر از ترتاریک

.است

در حسن که وقتی از دانستمی تنها عروس. بود نزاییده را حسنک اما کاش

یک حتی او که دانستنمی اما گذشت،می زمستان پنج بود، افتاده دره جهنم این

بود نشده پیدا نفر یک بود، نکرده راحت خواب یک بود، ندیده محبت پر چشم

برای را آمیزی محبت نگاه یک گرمی و بکشد او سر روی نوازشی دست که

ظاهرا برش و دور آدمهای گرچه. بگذارد یادگار به لحظه، یک برای حتی او،

آسمان تا زمین او با آنها رفتار و اخالق که آمدمی نظر به ولی بودند، او شبیه

حسن به زیادی شانبچه که بودند مواظب همه. داشت فرق دیگر های بچه با

احساس کسی با حسن. شود ایجاد ایخواسته نا محبت نکند که نشود نزدیک

از بود، بسته تار سقف گوشه و دیوار کنج که عنکبوتی انگار. کردنمی نزدیکی

و دردها از تاری همه از دور ایگوشه نیز او. بود نزدیکتر او به بودن حیث

و حمایت محبت، کمی، که بود منتظر و بود بسته خود خورده فرو احساسات

.بیاورد در ارتعاش به را تنهاییش نازک تار نوازش

Page 17: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

17

او که چیزی چشمهای ته در کردمی حالی آخوند حاج به و بود کسی کاش ای

روح یک بود، دانسته اسب کره یک شیطانی خواب آن به استناد با را، آن

بی چیز یک بود گرفته فرا را حسن زندگی که شبی نیم در. شدمی دیده انسانی

دریافت را آن شدنمی که داشت خود با پیامی و زدمی موج هایشچشم در پایان

از پر دردناک نگاههای آمدمی نظر به. بود کرده گیر او چشم نینی پشت و

آزار را او همه بازار و کوچه در. فهمیدنمی و دیدنمی کسی را حسن التماس

مثل. بردمی او کردن مسخره از مخصوصی لذت همسایه الت بچه دادند،می

حمایت او از کس هیچ. بچزانند را او تا بودند همدست هم با همه اینکه

به کردمی نگاه چشمی هر توی. کند حمایت او از که نبود کسی چون کرد،نمی

توجه جلب برای که حرکتی هر و. خواندنمی دیگری چیز شرارت و کینه جز

. انگیختبرمی بیشتر را آنها غضب و خشم که بود این مثل کردمی آدمها این

صورت در فقط که داشت انتظار و زجر و درد از پر میشی چشم دو پسرک

یک اما او چشمهای ته در. شود دیده است ممکن سرگردان زخمی آهوی

در چیزیکه همان مثل نکردنی باور چیزی یک بود، رنگی بی روشنائی

آهوی و او چشمهای بین تشابه یک تنها نه. شودمی دیده زخمی آهوی چشمان

.شدمی دیده تساوی نوع یک بلکه داشت وجود زخمی

گیج را او همه از بیش که بوئی رسید،می حسن مشام به که بوهایی میان در

که بود مادرش شیر شبیه سفید مایع این چون شاید بود، میش شیر بوی کرد،می

دست او به کرختی حالت یک خورد،می میش شیر وقت. بود نچشیده هرگز

گرم مایع آن مادرش پستان از بوده بچه که وقتی اگر آمدمی نظرش به و دادمی

سیلی یک بتواند که بود سفت قدر آن هایش استخوان شاید بود، مکیده را مغذی

به میش شیر سنگین و تند بوی. بزند شان همسایه الت بچه صورت به محکم

و شدمی راحت و گرم بدنش شد،می مست شیر وقتی گاهی. دادمی جان او

لرزه که را عمیقی خواب یک و میدوید او پی و رگ تمام در سیالی گرمای

بود لذتی تمام و تنها این. میکرد حس بدنش در آمد،می آن دنبال به مکیفی های

.داشت زندگی در پسرک که

Page 18: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

18

مراد، پدرش، دو آن میان اصطکاک زمانی که پیر و پوک مرد و زن یک

سد برای که امکاناتی آن همه تهیه برای بود کرده تولید را عروس، اول شوهر

زیر و کندند می جان بود الزم حسن زندگی ابتدائی خیلی احتیاجات رفع و جوع

یرشته زندگی با آنها پیوند. بودند شده بریان نیم و سوخته نیم قهار، خورشید

.پذیرفت می آسیب شب سایه و غروب نسیم اولین از که بود رمقی بی

درخت چند حیاط طرف آن افتاده جنبش و کار از مرد و زن این زمانی یک

هر سماجت با ولی مراد. گندم مزرعه یک آبادی دست دور در و داشتند انگور

. کنند عروس مهریه را ندارشان و دار که بود کرده مجاب را ها آن تمامتر چه

عنوان به را مهریه تمام عروس، برادر هالکو، شد، کشته نه، مرد، او که وقتی

دو آن برای که چیزی تنها. گرفت و کرد مطالبه بود ریخته که خونی بهای

زحمت به خانه، جلو جوی میان از که بود غلیظی آلود گل آب بود، مانده

.شدمی رد و کشاندمی را خودش

اغلب و شناختمی را آنها که دیگر نفر دو با پیرمرد پائیزی روز یک قضا از

از و بود نشسته روستا میدان پیچ سر در غروب نزدیک بودند، آمده اشخانه به

میداد، شکنجه را او همه از بیشتر چیزیکه که این از گفت، هایش نگرانی

اشهمه که بود ایبچه حسن که این از. بود مادر نوازش به اشنوه احتیاج

از و نشده، خاموش هنوز رقیقش احساسات اما شنیده، فحش و خورده توسری

به احتیاج پیش از بیش او مسکنت، و فقر از پر جدید زندگی این با که این

اضطراب و شور یا بود مست پیرمرد روز درآن شاید. داشت نوازش

. گشود دیگران برای محابا بی را دلش سفره چنین این که داشت مخصوصی

این از تلویحا نفر دو آن از یکی کالم جان کردن پایین و باال بار چند از بعد

اگر حتی است مادر باشد چه هر مادر میکند، مست را مادر بچه بوی که گفت

چه آن شاید که اندیشید خودش با پیرمرد. برخاست اذان صدای. باشد دیوانه

گوشش کرد حس که بطوری بود، گوشش در خدا صدای انعکاس بود گفته مرد

Page 19: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

19

خواب نمیدانست که او. شده کند و سنگین خارجی دنیای صداهای به نسبت

مادری حس اگر که کرد فکر خود با کشته، عروس در را حسی هر مصنوعی

کنار از عاجزانه نکرد؟ جستجو را بچه بوی خودش چرا بود، زنده او در هنوز

می وادار را او خارجی دنیای قوای مافوق ای قوه که چون گذشت شک این

.کند امتحان را اش زندگی شانس آخرین این که کرد

دیوار تا چند که خودش خرابه خانه همان سمت به رفت هوا، تاریکی در پیرمرد

که بود ساعتی چند انگار کشید می را او انتظار دیوار سایه کنار حسن. داشت

سر روی دستی پیرمرد. بدهد دست از را او خواستنمی حتما بود کشیده انتظار

پیوند زندگی به را پسرک که است چیزی آن تمام او که دانستمی کشید او

جان بود حاضر پیرمرد. کردندمی گدائی را نوازش این حسن چشمهای. دهدمی

دست یا و بکند محبت اظهار او نوه به نفر یک که صورتی در بدهد، را خودش

را خودش مهربانی کسی که داشت احتیاج پسرک آخر. بکشد سرش روی محبتی

او به را خود وفاداری و پرستش حس کند، فداکاری برایش بکند، ابراز او به

نداشت، او احساسات ابراز به احتیاجی کس هیچ آمد می نظر به اما بدهد نشان

.مادرش حتی

بیدار او در زندگی میل کرد،می دقت حسن صورت به پیرمرد که بار هر

دفعه این ولی گرفت،می جان نو سر از مغزش در گذشته یادبودهای و شدمی

به وادار را او گوشش بیخ صدائی اینکه مثل بود، قوی احساس این قدری به

عمر آخر این در که کرد حس مفرطی میل. میکرد خیز و جست و جنبش

راحتی مرگ سر بتواند خودش بلکه بگذارد مادرش دست در را اشنوه دست

او به را حرکت کمترین اجازه که بود کوفته قدری به تنش اما. بکوبد زمین بر

و داد دست او به ناتوانی و ضعف با آمیخته دردناکی احساس. داد نمی

را بدبختی همه این کشیدن دوش به توان کی تا رنجور تن این که دانستنمی

.دارد

Page 20: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

20

به پیرمرد که شد او پاپی قدری به بچه پسر ملتمس چشمان باالخره بعد روز

. کرد حرکت آخوند حاج خانه طرف به و گرفت را پیرش زن و او دست ناچار

سال چند شتر کاروان یک که بود مسیری همان پیمودمی پیرمرد که مسیری

شکم با را خودش پیرمرد. بود رسانیده رجاله خانه به را عروس جهیزیه پیش

خودش داشت، گوناگون احتیاجات و قیود او پیشتر کشید، می زحمت به گرسنه

وفادار خشک نان به و سرو درختان به ها،سبزه به که دانستمی موظف را

او توجه همه. بود شده برداشته گردنش از قیدها این تمام حاال ولی باشد،

که بخواهد رجاله و آخوند حاج از لرز و ترس با که بود شده این به منحصر

را روز تمام بود حاضر پیرمرد. بدهند او نوه دست به محبت از خوراکی تکه

تن عرق بوی بچگک پسر که امید این به فقط کند التماس و بخورد کتک

کالم دو آخوند حاج باشد چه هر کرد، فکر خیال خوش. بفهمد را مادرش

به او سابق هایزمین از گندم برداشت از خوبی پول رجاله و خوانده الهیات

.زندمی جیب

. بود شده بیدار او در شدیدی احساسات رسید که آخوند حاج خانه در پشت به

مادر بی میتوانسته را پسرک چطور. کرد گوارائی وحشت و اضطراب احساس

زنش به تنها پیرمرد. آمد هوار به در چوب دسته با که نکشید دیری کند؟ رها

شوهر به کمی بچه پسر بگذارد رسیدند، خانه درون به وقتی که گفت آهسته

.افتاد دلشان به مهری شاید شود نزدیک عروس جدید

شب گوشت شبیه چشمانش. کرد باز را در آخوند حاج بزرگ دختر سلیطه،

مشغول مطبخ در صدا و سر بی که داد می کبابی بوی لبهایش. بود مانده

گفتندمی همه. بود رفته مادرش به داشت، کوتاهی و پست قد. بوده آن خوردن

که بود نکرده توجه کسی اما ندارد، زاییدن توان چون است عقیم سلیطه که

شرارت چشمانش از. نداشت داشتن دوست توان چون بود عقیم سلیطه

آنجا کسی اگر بود، دار خنده خودش حساب به که میگفت چیزی وقتی بارید،می

وادریده چشمان همان با شود قطع اش خنده که این بدون خندید،نمی و بود

او، دیدن با حال هر به. بخندد باید اجبارا هم او یعنی که میزد اش تازیانه

Page 21: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

21

شدیدی درد بود، شده تیره و محو احساساتش و افکار رفت، گیج سرش پیرمرد

در. درخشید ناخوشی روشنائی چشمهایش در و کرد حس اش جمجمه زیر در

سالم هیچ بدون که شنید را سلیطه صدای تنها پیرمرد افکارش، تاب و پیچ میان

را غذایش برادرم تا بتمرگید اتاق گوشه بروید: گفت آنها به فقط پرسی احوال و

از شرم. هان نزند، چیزی به دست که بگویید هم جوانمرگ این به کند، تمام

حس بی کمی مرد پیر پاهای. داد می آزار را پیرمرد دل ته از پاسخ به ناتوانی

این از نمیتوانست قیمتی هیچ به اما گرفت، فرا را تنش تمام سردی عرق شد،

.بپوشد چشم اش زندگی شانس آخرین

قدیمش زن پسر او سابقا که جایی همان بود، نشسته حیاط طرف آن آخوند حاج

مثل های چشم او ها سال آن در که بودند دیده هاخیلی. بستمی فلک به را

را، فرزندش زدگی فلک و زدمی باال را هایش آستین درانید،می ور را تغارش

به بخورد، كه نداشت هم نان تكه یک گاهی که بود شده دردمندی شیخ حاال که

که خواستنمی و نداشت آخوند حاج که داشت چیزی او آخر گذاشت،می نمایش

آخوند حاج حساب حرف. بود شعور کمی چیز آن و باشد داشته ارشدش پسر

را آدم نیست، الزم زیادی سواد بچاپی، را دیگران كه كن یسع که بود این

گرفتی، یاد كه را اصلي عمل چهار اندازد، مي عقب زندگي از و كند مي دیوانه

عرض توانیمی تا بشوی، فراموش نگذار باشی، پررو كن سعی. است كافی

فامیل و دوست کبیر، و صغیر به! نترس نفرین و تحقیر و فحش از كن، اندام

دیگر در از انداختند، بیرونت در این از وقت هر هواست، باد حرف. نکن رحم

كار تا كن طبعی شوخ هم یگاه باش، سواد بي و وقیح پررو، شو، وارد لبخند با

کتاب تا دو اما شیخ. بود آخوند حاج زندگی فلسفه تمام این. بشود درست بهتر

شیخ خالف بر. ندارد گذاشتن پدر جای در پا توان که بود دریافته و بود خوانده

.بود پدر مکتب اول شاگرد رجاله بود، فلک چوب مستحق که استعداد بی

که بود قوی و تند قدری به غذا بوی شدند، رد مطبخ جلو از وقتی حال هر به

از حواسش و تن تمام عضالتش، تمام. بود انداخته دوار به را حسن سر

پسر. بود رفته در دستش از اختیار که طوری به بود، شده خارج او اطاعت

Page 22: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

22

تند بوی آن در که مطبخی جلو از وقتی خواست لرز و ترس و احتیاط با بچه

از نفهمید اما. بیاندازد درون به نگاهی بود، شده پراکنده هوا در پخته خمیر

انگار میگرفت دندان غره چشم با که دید را سلیطه صورت گونه چه و کجا

هایقدم امتداد در هراسناک پسرک. بدارند پوست پاچه از را او خواهدمی

.کرد دویدن به شروع مادربزرگش و پدربزرگ

مصنوعی، خواب به عروس طرفش آن در که گذشتند دیواری کنار از سه هر

سرگرم رجاله که رسیدند تاریکی اتاق به و بود رفته فرو تدریجی مرگ نه،

خوراکهای خیلی و ماهی کله پوست، چربی، استخوان، مثل هایی تکه خوردن

البد که اندیشید خود با پیرمرد. بود بدهند، تشخیص توانستند نمی آنها که دیگر،

بوده، خوب کرده برداشت او های زمین از رجاله امسال که گندمی محصول

بوها بعضی و محو و مبهم حاالت مشت یک فقط گذشته زندگی از زن پیر

چه که بود شده دوخته رجاله دست به چشمش پسرک و بود مانده باقی برایش

زوزه به بیشتر که سلیطه، نخراشیده صدای. خورد می ها تکه از اشتها با

بروید گفتم: زد نهیب تحکم با که آورد خود به را آنها سه هر بود، شبیه گرگ

.بتمرگید اتاق گوشه

حسن گوش به را سرش آرام رسید، خاطرش به فکری زن پیر یکمرتبه بعد

روی برو که گفت پسرک به گوشی در و کرد اشاره رجاله به کرد، نزدیک

حال همان در. شود نصیبت محبت و مهر لقمه یک بلکه بنشین بابا خان زانوی

مثل کرد، ناله بار چند دل توی بود، شده رانده جلو به آرامی به پسرک که

گرسنگی احساس وقت این در. گذشتمی نظرش جلو از کابوسهائی اینکه

شکنجه را او درون تمام غداری گرسنگی. آمدمی کباب بوی کرد، شدیدی

بلند زحمت به. کرد فراموش را دیگرش دردهای و ناتوانی که بطوری دادمی

با سلیطه رسید، که رجاله قدمی یک به. رفت رجاله طرف به احتیاط با و شد

نزند، چیزی به دست که بگویید جوانمرگ این به نگفتم مگر پرسید رویی ترش

به دست خواستهنمی حسن که داد توضیح و کرد میانی در پا پیرزن هان؟

بی سلیطه. همین بنشیند، بابا خان زانوی روی خواهدمی فقط بزند چیزی

Page 23: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

23

بجنباند را سگ توله این یدیوانه ینهنه هاشب تواندنمی بابا خان: گفت درنگ

!را خودش روزها و

کندن جان مشغول حلقش ته در جیرجیرکی انگار که بود جوری سلیطه صدای

. برگشت بود شده سفت سنگ مثل حاال که بزرگش مادر دامن به پسرک. بود

کسی آیا بود؟ زنده او آیا. کرد نگاه رجاله به تردید با و گزید را دستش پیرمرد

؟بیاندازد سلیطه گردن به ای قالده که نبود آنجا

سلیطه طرف به جغد مثل را سرش و كرد صدایی پر فین دستمال توی رجاله

هر جواب فهمید مرد پیر كشید اینجا به كه کار. زد لبخندی و چرخاند

بهتر گفت پس بود، نخواهد دارکش نه یک جز چیزی باشد داشته که درخواستی

اما زبانش... شدیم زحمت اسباب كنیم، كم را زحمت زودتر هرچه كه است

: گفت و چرخید خود به خود خودش نایستاد، باز حرکت از بود، گسیخته لگام

چه هر من. دانید مي بهتر خودتان دیگر شما! است من شانسی بد از همه اینها

از بعد. شماست تملک در من اموال همه حاال و بود عروسم مهریه در داشتم

بخت از امان. آمد من پسر مراد، روز به چه دیدید شما ونیاز نذر همه آن

قارون گنچ كه من. امنشسته سیاه خاک به من هستید، شاهد خود كه شما. نارفیق

روز و حال این با من. است من دست به چشمش همه بچه این. نیست سرم زیر

روده ورم این رود،مي تحلیل روز به روز ام بنیه. دارم الزم پرستار یک خودم

تن بوی بچه بگذارید نداده، کم چیزی شما به که خدا علیل، حال این المصب،

.بگذارم زمین راحت را مرگم سر بتوانم من بلکه بشنود را مادرش

و بود فکری چه در او. زد لبخندی و کرد نگاهی پیرمرد به دزدكي رجاله

را روزی رجاله و بود دیده زمستان پنج تازه پسرک! اندیشید می چه به پیرمرد

مادر مهریه از را پسرک سهم طریقی به باید که میدید دیگر زمستان پنجاه در

Page 24: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

24

و بود طعمه یک خودش پسرک این اصال. بیاورد در خود تملک به اشدیوانه

.پیچاند مي را حرف رجاله، خیال به نادانی، پیرمرد حاال

باید که میدانست او. بود پر و سیر شکمش آمد، مي نظر به دماغ سر رجاله اما

باید او حساب به را است مرده که موشی اما کرد، بازی موش با گربه مثل

نه داشت، مرده موش یک حکم رجاله برای حاال پیرمرد داد، قورت درسته

تسبیح. نبود احترامی شایسته پس. توانی نه پولی، نه بود، مانده برایش زمینی

ابله را قرمساق من شما: گفت و آورد در اش جلیقه جیب از را مقصودی شاه

تكه یک خواستیدمی بود، جنبیده دیر خواهرم دقیقه یک اگر دیدم. ایدآوده گیر

نهنه بچه، بهانه به. بگیرید دندان به خودتان بعدا که بچه دست بدهید نان

پول ما برای خواهی؟می چه خودت حسابی مرد بگو! كلوچه و قند خوردمی

این شکم تو نداریم مفت پول که ما اما نیست، مطرح است، خرس علف مثل

این توی کنیمی فکر. دارد کتابی دارد، حسابی چیزی هر. بریزیم غول نره

دیگری جای را روزیت خدا ،جان آقا برو كنند؟می كوفت ونبات نقل همه خانه

.کند حواله

هم خودش گوش به بود، دیده كه هاییناكامی و بدبختي و فقر شدت از پیرمرد

حرف. بود داده دست از را خود یمعن او یبرا خارجی دنیای نداشت، اطمینان

و بود دیده را رجاله نرم و چرب های تعارف قبال نبود، میان در تعارفی و

به نامی رجاله كه بود شنیده مردم از. است محترمی آدم او که کرد می فکر

. است كشیده باال بوده آنها معاش ممر تنها که را ها خیلی امالک زور، و حقه

که است ای ساییده پاردم آدمهای آن از رجاله که نمیدانست. بود شده گیج اصال

دنیا قدر چه. بود بیهوده او زحمت فهمید. رسد می هند در ایکنیسه به نسبشان

در حضور برای ای بهانه هیچ آن در کسی وقتی شود می دشوار و اندوهناک

منتظرتان در دم هایتان کفش: رسیدمی گوش به سلیطه صدای. باشد نداشته

.هستند

Page 25: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

25

صورت در امید از اثری هیچ برگشت، خانه به مانده و خسته شب، باالخره

ولی. فرستاد نفرین خود بختی شور به گشت، خانه دور بار چند نبود، پیرمرد

شبیه که گرگهایی این از نباید است، مقصر که میکرد حس حال عین در او

که چرا بود نمانده باقی مالمت برای جایی دیگر. کرده می گدایی بودند انسان

.شد ناپدید همیشه برای اش خانه تاریکی در آینده از وحشت برای او توان حتی

خواب از تازه بود، هایش ناخن به مالیدن الک سرگرم عروس غروب، نزدیک

رفته کسی چه و آمده کسی چه که دانستنمی اصال بود، شده بیدار مصنوعی

بودند باورانده عروس به مردم که مردی رجاله، و شد باز در مرتبه یک. است

.شد وارد است، شوهرش دیگر او حاال که

بستگی دل هم عروس به حتی بود، نبسته دل چیزی به جوانی ابتدای از رجاله

و دوم، خانه کارش ی خانه دفتر بود، او اول خانه رستاخیز حزب دفتر. نداشت

. آخر خانه بود، زندانی ،هن داشت، سکونت آنجا در عروس که دیواریی چهار

مبود ندیده وقت هیچ من کرد،می گریه هیکلش بر که بستمی یقه بر کرواتی

بود شنیده چون گفت،می بسیار همایونی حضرت اعلی از. بیاید او به لباسی که

تعریف تاب و آب با همیشه. است منفعتی پر تجارت خوری روز نرخ به نان

زمانی بود، زاییده ای گوساله حسن مشهدی گاو که ایسنه همان در که کردمی

در سرکه و سیر مثل حضرت اعلی عکس دیدن برای دلش رفته، که حج به که

چند دانستمی که محفلی در دیدمی مناسب را شرایط گاه هر. پیچیده هم

بله،: گفتمی و انداخت می گلو به بادی دارند، حضور چین قاب دور بادمجان

قحط اینجا. دارد تصمیم با آدم به احتیاج هرچیز از قبل ایران امگفته همیشه من

الشانی عظیم قائد بدست ملت سرنوشت امروز خوشبختانه است، آدم الرجال

هستند، نفر یک ایشان كه حیف اما. است شده سپرده حضرت اعلی شخص مثل

همه به میخواست رجاله اینجوری... هستند دغل و دزد اطرافیانشان تمام

شد، عروس خانه وارد که روز آن حال هر به. است گرم پشتش که بفهماند

و باز اشیخه رسید، خانه درون به وقتی. بود پوشیده سیاهی کاله با را سرش

را سرش موهای داشت، بر سر از که را کاله. شد می دیده آلودش پشم یسینه

Page 26: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

26

شبیه داشت، بزرگی وبینی سرخ ناسور هایپلک شمرد، دانه دانه شد می

را کمرش. انداختمی گوسفند دنبه یاد را آدم گردنش پشت چربی. کوب گوشت

که سفیدی هایگیوه پاشنه ها،جاهل سبک به رفتن راه موقع و گرفتمی صاف

خود با مضحکی و دور شباهت یک. کشیدمی لِخلِخ و خوابانیدمی را داشت

به. باشد افتاده دق یآینه روی آخوند حاج عکس اینکه مثل. داشت آخوند حاج

که رسید فکرش به عروس. زد چنباتمه اطاق کنار رفت خانه به ورود محض

پستوی در رفت کرد، روشن را چراغ بکند، تهیه چیزی او پذیرایی برای

مرد دندان باب چیزی بتواند شاید تا کرد وارسی را گوشه هر اطاق، تاریک

به نگاهی ناگهان. رسدنمی هم به چیزی خانه در که دانستمی چه اگر کند، پیدا

کثافت کچل: گفت آرامی به عروس. بود شده الهام او به گویا. انداخت سر پشت

؟خواهیمی چه من از باز

ظرف یک مثل بود شهوتی. شدنمی دیده عشق از چیزی رجاله چشمان در

به او چرا که بود نیفتاده صرافت این به عروس وقت هیچ. بو بد و تلخ ترشی،

به خانه در که نبود الزم دیگر. بپردازد را پلشتی همه این تاوان باید تنهایی

مثل بود، مرد لب کنار ای اراده بی و مدهوشانه لبخند. بگردد چیزی دنبال

یک امروز شوهرش که دانستنمی عروس. بود غایبی شخص فکر به اینکه

روستایی مرد عقد به خانه دفتر در را خوشگل ی فرشته یک نه، جوان، دختر

اطراف متوجه هیچ ولی بود، او مقابل در درست دختر. بود آورده در مفلسی

ازدواج ثبت دفتر در را دو آن اسم وقتی خورد حسرت رجاله. نبود خودش

.نوشت هم کنار

بار اولین که مردی مراد، افسونگر و مهیب چشمهای عروس که بود آنجا از

خاطر به را شد، جذب ممزوج پرمعنی براق های گونه آن روی او زندگی پرتو

شیرینی سرزنش عروس به که بود این مثل مراد چشمهای یخاطره. آورد

یآینه. بود دهنده وعده و دهنده فریب متعجب، مضطرب، او چشمهای زد،می

Page 27: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

27

است عاجز بشر فکر که آنجایی تا را عروس هستی یهمه مراد خاطره جذاب

.کشیدمی خودش به

صبح به هم با را شب نباید مراد و او ،قدیمی مسخره سنت یک حکم به

بود، اتفاق یک اش همه. بودند شده شرعی عقد هم به چه اگر میرساندند،

ماوراء فروغ یک که ترکمنی مورب چشمهای آن با. آورد خاطر به عروس

خان خانه از شیر من نیم که بود آمده فقط مراد داشت، کننده مست و طبیعی

او به که نیست خانه کسی که گفت و گشود را در عروس. بگیرد قرض عمو

. نیست خانه کسی گفت که وقتی ترسید حال عین در. دهد قرض شیر من نیم

به عجیبی و ترسناک مناظره چشمهایشان در اینکه مثل. کردند مکثی دو هر

پیشانی برجسته، های گونه آن با. ببیند توانست نمی کسی هر که افتاد جریان

یک شایسته که باز نیمه گوشتالوی لبهای پیوسته، هم به باریک ابروهای بلند،

از حرکاتش اثیری اعتناییبی و اعضا لطافت بودند، طوالنی گرم یبوسه

نامرتب و خرمایی یژولیده موهای. کرد می حکایت او بودن موقتی و سستی

اششقیقه روی آن از رشته یک و بود گرفته را عروس مهتابی صورت دور

را او موزون حرکات بود ممکن ترک پریچهره دختر یک فقط. بود چسبیده

او که دادمی نشان اینها ی همه انگیزش غم شادی و افسرده حالت. باشد داشته

که متناسبی خط با مراد کشیده و قواره خوش اندام وانگهی. نیست دیگران مانند

. نداشت رجاله این به شباهتی هیچ رفت می پایین پاهایش ساق و بازو شانه، از

به که وقتی بود، تنش چسب و قالب که بود پوشیده ایخورده چین سیاه لباس

فاصله دو هر بین که دری شکاف از خواست می گویا کرد نگاه عروسش

در چادرش گوشه هنوز که حالی در عروس. اصال بود پریده... بپرد داشت

بر ای لرزه. برد تاریکی گوشه به و گرفت را مراد دست هراسان بود، دستش

اینکه مثل. بود کیف و وحشت از پر لرزه نوع یک بود، افتاده شان دو هر اندام

. بود باز مرده دهن مثل اطاق در الی. باشند پریده ترسناکی و گوارا خواب از

بود ترسناکی و مکیف ی لرزه آینده روز نه و ماه نه در ای لحظه از نگرانی

آن از عروس زندگی. بود باقی اثرش هنوز. کردند حس خود در دو هر که

.کرد تغییر همیشه برای لحظه

Page 28: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

28

که دانستنمی اما. میکرد واگویه خود با عروس را گذشته خاطرات از بغلی

. کشید طول دقیقه چند دانستنمی. میکرده فکر بلند بلند داشته مدت این تمام

را این! حیا بی ی زنکه: گفت که شنید را رجاله صدای آمد خود به که همین

نفر یک بیگانه، نفر یک نگاه که مطمئنم من. نبود حیا بی عروس که بگویم من

.کردمی پژمرده را فرشته این نه، دختر، این معمولی آدم

آن به هنوز اطراف به توجه بی او ولی زد، می دود چراغ شد، می تاریک هوا

پاک بود عشقی نبود، شهوت و هوس نه،. اندیشید می شهوت و هوس پر لحظه

تاثیر لحظه آن اینکه برای بود کافی لحظه یک همان. مصفا عسل مثل حالل و

شده خود بی خود از دو هر. بگذارد او زندگی در همیشه برای را خودش

روان با مثال عالم در پیشین زندگی در مراد و او روان اینکه مثل. بودند

ملحق هم به که بایستی و بودند ماده یک و اصل یک از بوده همجوار یکدیگر

می آشنا بنظرش همه حرکاتش بویش، رنگش، چشمهایش، یشراره. شدندمی

می لمس را او نباید شاید باشم، بوده او نزدیک زندگی این در شدمی کاش. آمد

ما تن از که نامریی یاشعه فقط داد، ادامه و کرد فکر خود با عروس کردم،

آیا نبود، انگیزی وحشت پیشامد این. بود کافی شد می آمیخته هم به و خارج

میان مرموزی ی رابطه که ندارند دل در را تمنا همین عاشق نفر دو همیشه

عشق یا و خواست می را او عشق یا پست دنیای این در است؟ داشته وجود آنها

؟بکند تاثیر او در دیگری کس بود ممکن آیا. را هیچکس

نگاه دیوار ی روزنه از برود خواست بار چندین. بود فکرها این با را شب تمام

از توانست می آیا. بود فکر همین به را بعد روز ترسید،می رجاله از ولی کند

تصمیم لرز و ترس هزار با باالخره آنروز فردای بپوشد؟ چشم بکلی دیدارش

کنار را پنجره جلو ی پرده که همین. بیاندازد بیرون به نگاهی پنجره از گرفت

زندگی سرتاسر که تاریکی همان مانند دید، تاریکی سیاه دیوار کرد نگاه و زد

. شدنمی دیده خارج به ای روزنه و منفذ هیچ اصال بود، گرفته فرا را اش

Page 29: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

29

از اینکه مثل بود، شده آن جنس از و مسدود بکلی دیوار ی چهارگوشه روزنه

روی واردیوانه هرچه ولی کشید پیش را چهارپایه. است نداشته وجود ابتدا

کمترین کردمی نگاه چراغ جلوی یا دادمی گوش و زدمی مشت دیوار یبدنه

های ضربه قطور و کلفت دیوار به و شدنمی دیده دیوار یروزنه از اینشانه

. کند نظر صرف کلی به توانستنمی. بود شده سرب یکپارچه نبود، کارگر او

کشید، انتظار چه هر باشد، شکنجه در که روحی مانند. نبود خودش دست اما

کرد، رو و زیر را خانه اطراف تمام. نداشت ای فایده کرد جستجو چه هر

.نبود او از اثری

خودش که وقتی برادرش، هالکو، که شد شروع روزی از عروس بدبختی همه

. برد دو آن میان راز به پی بود، کلفت گردن پدرش مثل و نادان بچه، هنوز

را خواهر شوهر ییخه خیزد،می بر خواهی خون به که کسی مانند هالکو

حدقه از خون کاسه یک مثل چشمانش. بودش چسبانده دیوار به. بود چسبیده

برادرش به. گشت می خانه دور سرکنده مرغ مثل عروس. بود زده بیرون

قبال که کسانی از و آب جوی از سرو، درخت از اثری هیچ. کردمی التماس

به زانو برادر جلو. بودند خزیده سوراخی به همه. نکرد پیدا بود دیده آنجا

تقصیر سر از که داد قسم پیغمبر به و قرآن به خدا، به را او. زد زمین

و عشق که خداست تقصیر اش همه که بگوید توانستنمی. بگذرد شوهرش

را موجودات یهمه. کرد تضرع و استغاثه. است آفریده جنس یک را شهوت

این یهمه که فهمید اصال. ندید چیزی از اثری کمترین ولی. طلبید کمک به

که پیشین مردمان عادات و آرزوها افکار، حرکات، گویا. است بیهوده کارها

زندگی واجبات از یکی شود،می داده انتقال بعد هاینسل به هاکوتوله توسط

زندگی سرتاسر که افسوس. بود کرده تعریف هوس کردن مار و تار را برادر

قصه یک و احمقانه جمله یک نکردنی، باور مثل یک واسطه به تواندمی کسی

جمله هالکو. شود رو و زیر آیدمی بیرون ناپاکی دهان از که دردناک مضحک

خانه بریمی گیریمی را زنت دست دیگر ماه یک تا: گفت مراد به را آخر

.برممی چاقو با گوش تا گوش را گلویت علی والی به که این یا خودت،

Page 30: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

30

. باشد داشته وابستگی و رابطه دنیا این چیزهای با توانستنمی دیگر عروس

. دیدمی نامحرم چشم به را دادمی شستشو آن با را گیسوانش او که آبی مثال

یپنبه و ابریشم تاروپود از او چشم در بودند، شده پاره که مراد، هایلباس

وجود یک او. بود ندوخته را آن آدمی دستهای مادی، دستهای و نبوده معمولی

شد مطمئن نبوده، معمولی گل یک نیلوفر گل مثل هم او که فهمید. بود برگزیده

و بلند انگشتان با اگر و پالسید می صورتش زدمی رویش به معمولی آب اگر

. شدمی پژمرده گل ورق مثل او صورت نواخت،می را او صورت ظریفش

برایش باره یک او. است نجیب مردش که دختر این فهمید را اینها یهمه

او. شد نزدنی دست و لطیف وجودش. شد ناگفتنی الهام و تعجب یسرچشمه

.کرد ایجاد عروس در را پرستش حس که بود

نمناک سد یک سنگین، دیوار یک که زمانی از کرد، گم را مراد وقتی از

زندگیش که کرد حس شد، کشیده دو آن جلو سرب سنگینی به روزنه بدون

نگاه و نوازش نفسی چند از بیش چه اگر. است شده گم و بیهوده همیشه برای

چشمها این به احتیاج عمرش همه برای ولی بود، نیافته در را مرد عمیق

الهی معماهای و فلسفی مشکالت ی همه که بود کافی او نگاه یک فقط. داشت

.نداشت وجود برایش اسراری و رمز دیگر او نگاه یک به. کند حل برایش را

جلوش پیش از ترسخت خیلی مراد صورت. کند فراموش را او توانستنمی

در و خواب در گذاشتمی هم روی یا و بود باز که هایشچشم. شدمی مجسم

او روح تا داشت را آن شایستگی که بود مراد تنها. بود چشمش جلو او بیداری

و بود خودش که بود او عروس، نظر در زیرا بنگرد، شائبه بی و عریان را

توانمی محرم چشم چند پرتو در مگر باشد؟ داشته تواندمی خود چند مگر آدمی

از وقت هیچ که مردمی بسا چه بخشید؟ گرما پرهیز و پوشش بی را خود روح

چشمان ترینمحرم که دارد وجود نیز موهبت این که نگذشته خیالشان دریچه

فریاد که شنید را رجاله صدای دوباره آمد که خود به. بنگرند او در عالم

بلند همیشه عروس گویی؟می که چیست خزعبالت این دیوانه، یزنکه: زدمی

Page 31: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

31

توانستنمی بود، او خاطرات ذهنش همهمه در زد،می حرف خودش با بلند

تلخی چنین به را زندگیش كه ایبوسه شیرینی. كند جدا خود از را آن دمی

.بود شیرین هنوز بود، انداخته

تا رفت بیرون اطاق از آخوند حاج. بود شده شروع دلچسبی و خفیف باران

کمی. شد نمی دیده کسی حوالی آن در. بکند دلی درد که کند پیدا را کسی شاید

به وسط از را آن دیواری که حیاطی وسط آب حوض به چسبیده درست دورتر

او به شده خم سیاه لباس با آخوند، حاج قدیم دختر لیال،ام بود، کرده قسمت دو

شکم سه اما بود ندیده بیشتر را بهار بیست هنوز لیالام. میکرد تعارف چای

مثل بود، نشسته پشتش روی بر قوزی اما میرسید نظر به جوان. بود زاییده

. بود نشسته سرو درخت یک زیر. میرسید نظر به سالخورده زن پیر یک

رفت او نزدیک آهسته آخوند حاج. بود پیچیده پهنی گردن شال با را صورتش

. است ناخوش همیشه مثل پیرمرد که شنید جواب. پرسید شوهرش حال از و

تن موهای که طوری به کرد ای زننده و خشک ی دورگه یخنده آخوند حاج

. خواهدمی تلخ یقهوه کمی یک بلکه نمیخواهد چای که گفت و شد راست دختر

ترسید. نداشت نیست موجود خانه در قهوه که بگوید پدر به که این جرات لیالام

زنجیر از هنوز. گرفتمی پاسخ زنجیر با مخالفت و شود، مخالفت به تعبیر

مردی زن زور به تا بود خورده کتک آن با که زنجیری همان میترسید، پدرش

خاطرات. خودش از بزرگتر سال چهل پدرش، از تر سال و سن کم کمی شود

بلند صدای كه بار هر انگار زنجیر درد اما بود، دراز و دور هایسال مال

.پیچیدمی پشتش در تیر مثل شنید،می را آخوند حاج

. بود کن قبر یک نبود، پدر یک تنها حال عین در لیالام برای آخوند حاج

اما. بود عروس صورت مثل که داشت ایکننده گیج فراموشی یک دخترک

به هم را بود کرده تجربه عروس که آمیزی شهوت یلحظه یک همان حتی

سست زانوهایش. افتادمی کسی هر اندام به لرزه او تماشای از. بود ندیده خود

های چشم پشت در شدمی برهنه را آخوند حاج سرشت تمام لحظه این در. بود

Page 32: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

32

مثل دختر، براق و تر هایچشم. دید دختر درشت اندازه بی چشمهای درشت،

شب سیاهش چشمهای در. باشند انداخته اشک در که بود سیاهی الماس گوی

غوطه آن افسونگر مهیب سیاهی در که دید شدمی را متراکمی تاریکی و ابدی

فروشنده یک نبود، پدر یک تنها حال عین در او برای آخوند حاج. بود شده ور

به منالی و مال آخوند حاج. قنات آب دانگ دو به بود فروخته را دخترش بود،

کوه کدام پشت از نیست معلوم که غریب ایلهجه با را آن و بود رسانیده هم

.خدا بیچاره داد، می نسبت خدا تفضل به آمده

را او زندگی تمام که بود کسی همان آخوند حاج لیال،ام سیاه چشمان در

جز به او و شود آلود زهر که بود مستعد او زندگی اصال یا. بود کرده زهرآلود

و شکننده روح. باشد داشته توانستنمی را دیگری زندگی زهرآلود زندگی

از توانستمی کاش. نداشت آخوند حاج دون دنیای با ایرابطه هیچ دختر موقت

میان از را او شدمی کاش آید، بیرون آهسته اش خورده چین سیاه لباس میان

. کشید بیرون سرگردان هایسایه دنیای از کردمی شکنجه را او که جسمی

ناپدید چراغ دود در خود و کرد خاموش کرد، می دود که را، چراغ باالخره

.شد

بود، کرده در خستگی کافی یاندازه به گویا. رفت می پاورچین پاورچین شب

ی پرنده یا مرغ یک شاید رسید، می بگوش خفیف دست دور صداهای

رنگ ای ستاره وقت این در روییدند،می ها گیاه شاید دید، می خواب رهگذری

را صبح مالیم نفس شد می صورت روی. شد ناپدید ابر های توده پشت پریده

گذشته به باز عروس و شد بلند دور از خروس بانگ وقت همین در. کرد حس

بود این مثل بود، برادر دست در مراد ییخه که زمانی آورد خاطر به. برگشت

دست از او ییخه که زمانی حتما کرد فکر خودش با. دیده را مرگ خودش که

.شده مچاله همیشه برای روحش کرده احساس بینوا مرد بود، شده آزاد هالکو

Page 33: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

33

و خواستمی مدام کرد، صاف را اشیخه که این از بعد مراد چرا دانمنمی

گردش نیلوفر گل یبوته و سرو، درخت آب، جوی دور به که داشت اصرار

گردش این به هم طور همان بود، کرده عادت تریاک به که طوری همان. کند

راه تمام در. کردمی وادار کار این به را او نیرویی که این مثل داشت، عادت

و بود کرده او از که دیداری اولین یاد به بود، عروس فکر به اشهمه

را آنجا اگر. کند پیدا بود دیده آنجا را او بدر سیزده روز که محلی خواستمی

زندگیش در حتما بنشیند سرو درخت آن زیر توانستمی اگر کرد، می پیدا

استخوان و داغ شن و خاشاک جز به افسوس ولی. شدمی حاصل آرامشی

آیا. نبود دیگری چیز کشیدمی بو هاخاکروبه روی که سگی و اسب یدنده

از پنهانی و دزدکی را عروس بار اولین حتما، بود؟ کرده مالقات او با حقیقتا

سگ مثل. بود زده دید اطاق پستوی بدبخت یروزنه یک از سوراخ، یک

از که همین اما کند،می جستجو و کشدمی بو هاخاکروبه روی که ایگرسنه

که گرددبرمی بعد شود،می پنهان رودمی ترس از آورند می زنبیل دور

را حال همان هم مراد. کند جستجو تازه یخاکروبه در را خودش لذیذ هایتکه

.بود شده مسدود روزنه این ولی داشت،

آن و کردمی فکر عروس به اشهمه گرفت، را خودش نفس جلو ایستاد، قلبش

تمام و بکشد نفس که ترسیدمی. آمیز شهوت و داشتنی دوست لعنتی، روز

را معجزه حکم مراد سکوت بشود، ناپدید دود یا ابر مانند خوب خاطرات

کشیده گذشته و او میان زشت سیاه سربی دیوار یک که بود این مثل داشت،

اجرای آن و داشت زندگی در هدف یک تنها ساعت این از دم، این از بودند،

مثل او یخسته چشمهای. داشت فرصت ماه یک تنها بود، گرفته که بود حکمی

.بود دیده را ببیند تواند نمی کس همه که غیرطبیعی چیز یک اینکه

آرام صورت همان. بست را چشمش پلکهای و خزید کرسی زیر به آهسته مراد

شده تر پوکیده و الغرتر تر، تکیده که بود این مثل ولی داشت را حرکت بی و

می را چپش دست ی سبابه انگشت ناخن بود کشیده دراز که طور همین. بود

Page 34: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

34

بود تنش چسب که نازکی سیاه رخت پشت از و مهتابی صورتش رنگ. جوید

آن در که را مادرش و پدر که این برای. بود پیدا تنش تمام و بازو پا، ساق خط

اما. بود باز نیمه چشمهایش. شدم خم ببیند، بهتر بودند نشسته کرسی سوی

پدر. بودند دور کلی به او از آنها که بود این مثل کرد نگاه صورتشان به هرچه

اثر بر فرزندشان گویا که بودند نشسته هم به میل بی و خنثی چنان مادرش و

از وجه هیچ به آنها که کرد حس ناگهان. بود شده حاصل سنگ و شیشه تماس

. نداشت وجود آنها و او بین ای رابطه هیچ انگار. ندارند خبر او قلب مکنونات

گوشهای او، گوش. ترسید ولی گذشته، کار از کار که بگوید آنها به خواست

ترس صدای از داشت عادت مالیم و آسمانی دور موسیقی یک به که او حساس

و عشق که این بگوید آنها به را ماجرا حقیقت که رسید فکرش به. بود متنفر

پس. است محال دیگری داشتن بدون یکی دیدن که اند تنیده هم در چنان شهوت

خانه به دیگر ماه یک تا را عروس که کرد التماس هاآن به و داد جرات خود به

کند، پیدا چیزی تا اتاق پستوی در رفت مراد حرف، این گفتن از بعد. بیاورند

او به اینکه مثل اما. رسد نمی هم به خانه در چیز هیچ که دانست می چه اگر

مشورت و صالح هم با که بگذرد تنها هم با را دو آن دمی که بود شده الهام

گذاشت، را چهارپایه. داشت انگور کهنه شیره ظرف یک رف باالی. کنند

و پدر دید رفت، کرسی کنار پاورچین پاورچین. آورد پایین را شیره ظرف

کامال آنها. بودند خوابیده ای کوفته و خسته کودکان مانند دو هر مادرش

را ظرف سر مراد. بود رفته بهم مخمل مثل بلندشان های مژه و بوند خوابیده

او به پاسخی بیداری در بلکه تا کرد تعارف آنها به شیره پیاله یک و کرد باز

.بدهند

بارانی هوای در. بود پیچیده اطراف در غلیظی مه و بود بارانی و گرفته هوا

و پدر از مراد میکاهد، اشیا خطوط حیایی بی و ها رنگ زنندگی از که

تا بماند، منتظر تابستان آخر تا باید که شنید بودند داده لم کرسی زیر که مادرش

. بیاورد خانه به را عروس بتواند بلکه تا بفروشند را مزرعه و جالیز محصول

یخ آب سطل یک که بود این مثل. شنید شنید،می نباید که را آنچه شب این در

زاییده سیر شکم یک عروسش تابستان آخر تا. باشند ریخته سرش روی بر

ولی زدمی پرسه ارادهبی. بود داده وقت مراد به ماه یک تنها هالکو تازه بود،

Page 35: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

35

نیست، معلوم آن مدت درست که هادقیقه این در تنهایی، های ساعت این در

به عروس، حالتبی و حرکتبی محو، هول، صورت همیشه از ترسخت خیلی

جلد روی های نقاشی مثل باشد، شده ظاهر دود و ابر پشت از که این مانند

.بود ظاهر چشمش جلو قلمدان،

کاش. نبود کار در دری به سیزده کاش. کرد فراموش را چیز همه شدمی کاش

خودش تریاک مقدار به مراد بعد به این از. نبود شهوتی کاش. نبود عروسی

ساعت، به ساعت کند، فراموش اینکه جای به تریاک با افسوس اما. افزود

دیگر، ماه یک از ترس او، خیال او، فکر لحظه، به لحظه دقیقه، به دقیقه

هر دقیقه، هر ساعت، هر. گرفتمی قوت وجودش در دیگر ماه نه از وحشت

را خواست می که چیزی آن بلکه تا کردمی نرم پنجه و دست تریاک با لحظه

مه. داشت احتیاج آن به که بود چیزی آن همه این فراموشی، بدهد، او به

ولی. دید نمی را پایش جلو درست که بطوری. بود متراکم اتاق هوا در انبوهی

دانستمی بود شده بیدار او در که مخصوصی حس روی از عادت، روی از

دیگر فراموشی. بگیرد تواندمی تریاک از فقط را دردش این درمان بار این که

فراموش از وحشت. بود رسیده آن به چون خواست،می که نبود چیزی آن

چیز یک درمانش و خواستمی درمان که بود دردی خود فراموشی، کردن

...مرگ نابودی، نیستی، بود،

همه غریب افیون این که امید این به کشید بود مانده برایش تریاک هرچه مراد

دل ته از. بزداید بود گرفته را چشمش جلو که هایی پرده و مشکالت

این اگر. بکند فراموشی خواب تسلیم را خودش که کرد می آرزو و خواستمي

هم به هایشچشم اگر باشد، داشته دوام توانستمي اگر شد، مي ممکن فراموشی

را خودش هستی و رفتمي فرو عدم در آهسته خواب ورای در رفتمي

با موسیقی آهنگ یک در مرکب، لکه یک در بود ممکن اگر کرد،نمي احساس

آنقدر اشکال و امواج این از بعد و شدمي ممزوج هستی تمام رنگین شعاع

رسیده خود آرزوی به شدمي ناپدید و محو بکلی که دوانیدمي و شدمي بزرگ

Page 36: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

36

خستگی نوع یک مثل داد، دست مراد به کرختی و خمودی حالت کم کم. بود

تراوش بیرون به بار آخرین برای تنش از لطیفی امواج مثل روحش و گوارا

.کرد

چشم به بود، نشسته خانه در سکوی روی که سیاهپوش زنی هیکل دور از

چشم دو مورب، چشم دو. بشناسم را او نتوانستم کردم نگاه که اول. خوردمی

به که هاییچشم همان بود، الغری مهتابی صورت میان که سیاه درشت

این بر سابق را او اگر شناختم،. بکند نگاه آنکه بی شدمی خیره انسان صورت

همان سیاهپوش هیکل این. بودم نخورده گول نه،. شناختم می بودم، ندیده

.شدمی دیوانه داشت تازه که بود عروس

...بود نشسته مرادش ماتم به عروس

ندارد، عظمتی هیچ افتادن،. بود افتاده فرو چاه ته به آسمان سقف از عروس

تازه باشد، دربرده ببری چنگال زیر از جانی که غزالی است، نکبت یکپارچه

او پیکر در ترسی زخم هر جای به. شده جویده نیم روحش شده، آغاز هراسش

ایکشنده احساس برخیزی، نتوانی باز اگر که احساس این. شودمی روییده

.مرگ یعنی این و فردا از بیم یعنی نخواستن بر از ترس. است

. خوابیدمی و رفتمی راه کشید،می نفس که بود ایجنازه بود، مرده عروس

باید که هاییحرف. بود خورده هم به چیزش همه بود، ریخته فرو دنیایش

میان از چیزی. بودند شده مجلسی هر نبات و نقل حاال ماندمی باقی درگوشی

رجاله، همین بود، گرفته را جایش که چیزی اما رفت، می نباید که بود رفته

را خود تکلیف. بود شده گم بیابان در عروس. بودمی باید که نبود همان

و خلق. بود خورده هم به رفتارش. دانست نمی را خود روز و حال. فهمید نمی

Page 37: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

37

پیشین نگاه همان کس همه و چیز همه روی به نگاهش. بود کرده تغییر خویش

مثل چیزی،. شدند می معنا برایش دیگری جور برادر، و خانه و عشق. نبود

گوشش کنار هو یک بوده، گوارا خوابی در او که زمانی شب در ترقه یک

اجزای. بودند معلق خاک و دود در هایش تکه و بود شده منفجر بود، ترکیده

.بود هویت بی و پراکنده نداشت، ثقل دیگر او اما بودند، ثقیل بدنش

های تکه. خواستشنمی و فهمیدش نمی که بود یافته ای تازه هویت عروس البد

برای بودند چیزی کدام هر. نبودند او زندگی از ایتکه هیچکدام عروس زندگی

. نبودند مردم همان دیگر مردم، اما بودند، مردم همان تک به تک مردم. خود

آدم که وقتی مثل. بود دشوار او برای کردنش باور. را اینها فهمیدنمی عروس

اما بشود بیدار خواهدمی و است خواب که داندمی خودش بیند، می خواب

. بود شده خشک خودش جای سر. بود ایستاده منگ و مات. تواندنمی

و بود رحمبی هالکو، مثل که برادرش یا فهمد نمی او که دانستنمی

جمع به را او برادرش یا شود،می دیوانه دارد او که دانستنمی. مغزخشک

که هست دنیا این در چیزهایی البد بود؟ خوانده فرا دیوانگان، جمع خودشان،

.بفهمد نباید یا تواندنمی او

بود، نشسته که بود جایی همان عروس، نظر در منظره ترینبخشآرامش حاال

دیوارهای و ضربی اتاق با ساکت و خلوت مقبره یک مقبره، یک کنار

دو شاید بود، روشن الله تا دو گورش هر سر باالی که جایی شده، سفیدکاری

بفهمد و بخواند را دلش ته بود توانسته کسی وقت هیچ دانمنمی. رنگی الله تا

و کرد روشن را او زندگی لحظه یک که است چراغیچهل پی دلش هنوز که

چون گفت،نمی صریح برد؟ فرو همیشه باره مطلق تاریکی یک در را آن بعد

با بتواند بود این زندگیش آرزوی بزرگترین هنوز که بفهمد کسی نداشت باور

او اختیار به مقبره داشتن اگر. کند وداع مقدس و انگیزشهوت لحظه یک همان

نظر در عزیزش تنها کنار در خودش برای هم جایی کنممی فکر بود،

Page 38: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

38

حتی عروس چون نبود، بازدل و دست عروس پیش در هم مرگ. گرفتمی

.نداشت هم را شود دفن کجا که این اختیار

خودش شد، باز در پیچاند، قفل در را کلید مردی آمد، خود به مرتبه یک آنوقت

از شد، بلند سکو روی از بشناسد را راه که کسی مثل عروس. کشید کنار را

پشت و کرد باز را اطاق در. بود آمده خانه به رجاله باز گذشت، تاریک داالن

روی رفته او دید کرد، روشن را چراغ دستپاچه. شد اطاق وارد او سر

را او که دانست نمی. بود شده واقع سایه در صورتش. کشیده دراز تختخواب

داشت ترس حالت نه ظاهرا نه، یا بشنود توانست می را صدایش نه، یا بیند می

.بود آمده اراده بدون که بود این مثل. مقاومت میل نه و

از. کردمی فکر خود با عروس کند؟می چه من زندگی در رجاله این راستی

آیا کند؟نمی متارکه چرا ام دیوانه من که دریافته که حاال خواهد؟می چه من

را راهش یا بود؟ آمده اش کره با هم آن مادیانی خواستگاری به که بود ناخوش

رجاله نه،. کرد حس ناگفتنی و گوارا درد یکجور لحظه این در بود؟ کرده گم

هر او. بود گشته دنبالش به عمر همه که بود زنی همان این. بود نخورده گول

پیش همیشه شد، می اطاق وارد حرف کلمه یک بدون تعجب، بدون که بار

کند، پیدا ادامه عروس مرگ روز تا رابطه این اگر که کرد می تصور خودش

این. بود طور همین همه با او برخورد. شود می نصیبش خوبی ثروت و پول

کسی هر به که داشت را پایان بی و ژرف بدیهی، امر یک حکم برایش حالت

زمانی زندگیش در بار اولین برای. گذاشت احترام ثروتش اندازه به باید

و مال عروس که این از کرد حاصل اطمینان که بود کرده آرامش احساس

هم اشقبلی شوهر یمهریه که این خصوص به دارد، شایسته و خور در ثروتی

.بود شده اضافه هایشداشته تمام به

Page 39: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

39

پیدا خودش برای جایی مجلس صدر در زور به رفت،می جا هر رجاله

بیش را دهانش عمد به. گردانیدمی تسبیح همیشه. بزرگان کنار جایی کرد،می

از جهت بی. ببینند را اشطالیی زرد دندانهای همه، تا کردمی باز الزم حد از

توضیح گاهی. است حاجی که بفهماند همه به تا کردمی تعریف حج خاطرات

که بفهمند همه خودش خیال به تا رفته، کربال به حج سفر از بعد که دادمی

همیشه. کربال به هم برود حج به هم توانسته سال یک در که هست هم متمول

هیچ بی گاهی. دارد برخاست و نشست کلفتی های آدم چه با که گفتمی این از

کس هیچ. است زده هم به ثروت قدر چه که گفتمی پاسخ پرسش این به سوالی

خواستنمی چون گفتمی را اینها همه او. بود نبرده رجاله حقارت به پی اما

ظهر کسی که دانستنمی کس هیچ. ببرد پی او دریوزگی و بدبختی به کسی

خوب را او که آنها. کند قسمت او با را خشکی نان یسفره که نیست او منتظر

یا زهرخندی پوزخندی، با و گویدمی پال و پرت که دانستندمی شناختند،می

که کردندمی آرزو شناختندنمی را او که ها آن. دادندمی پاسخش ایطعنه

و تقال از بعد که بود غریقی مانند او که آن از خبر بی شوند، او مثل روزی

سر با و لرزدمی خودش به تب حرارت شدت از آید،می آب روی کندن جان

.گویدمی هذیان و کند می پاک را پیشانیش روی عرق آستین

چنگال با کابوسی. گرفت آرام کمی شده، بسته رجاله هایچشم دید چون عروس

رجاله جرم نه، بدن، کنار آرام را خودش بدن. فشردمی را او درون از آهنیش

! غریبی حالت چه یی،گانه بچه صورت چه. شد خیره او صورت به. کشید

کند حس را رجاله تن حرارت توانستمی او حاال تکلف؟ بی آنقدر آرام، آنقدر

بعد. بفهمد را شدمی متصاعد سیاهش یسینه موهای از که نمناکی بوی و

نبض... نکردنی باور و عجیب چیز یک. گذاشت او نبض روی بر را انگشتش

که گذشتمی روز چند اینکه مثل. بود حرکت بی و آرام حوض آب مثل رجاله

قلبش روی برد او یسینه پیش از را دستش عروس بود؟ مرده او آیا. مرده

آورد، را آینه. نداشت قلب رجاله. شدنمی احساس تپشی کمترین. گذاشت

از اثری کمترین آیا که ببیند تا بگیرد رجاله بینی جلو را ایآئینه خواست

به پنداشتمی ُمرده را او که مردی لبهای باره یک که دارد وجود او در زندگی

.بخوابم کمی بگذار دیوانه، یزنکه: گفت و آمد در حرکت

Page 40: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

40

چون عذاب، ی فرشته این یا داماد، این مرد، این. بود نکرده اشتباه عروس

زندگی یک. داشت دوگانه زندگی یک بگذاردم، رویش اسمی چه دانم نمی

رجاله. نداشت را احساسی و حس هیچ درک توان او عجیب، و فرد به منحصر

هازنده دنیای با ایرابطه نه که بود، متحرک مرده یک فقط عروس چشمان در

مصنوعی خواب همان یا تدریجی مرگ آسایش و فراموشی از نه و داشت

چاه کنار در که خوشبو نیلوفر گل یک بوئیدن توان رجاله. کردمی استفاده

بارانی و ابری روز یک او که بود ندیده کسی هیچ نداشت، را بود روییده قناتی

و بجهد بیرون خوشی صدای آن از بلکه کند دستکاری را ایکهنه گرامافون

چادر یک مانند بود اندودی قیر و سیاه آسمان او دنیای. کند پر را اتاق فضای

در. کند زندگی دنیایی چنین در توانستنمی و خواستنمی عروس. سیاه کهنه

های رشته یک یوسیله به زندگیش چون شد، منجمد عروس افکار لحظه این

دور که هاییهستی یهمه طبیعت، عناصر یهمه با اضطرابی جریان نامریی

و عمیق وابستگی و لرزیدندمی اطرافش در که هاییسایه یهمه بودند، او

و فکر گونه هیچ. بود شده وصل داشتند، او حرکات و دنیا با ناپذیر جدایی

رموز به آسانی به بود قادر حاال عروس. آمد نمی طبیعی غیر بنظرش خیالی

و زمین گردش در او لحظه این در زیرا. ببرد پی انواع و اشکال ازلی حماقت

و گذشته داشت، شرکت جانوران جنبش و رستنیها نمای و نشو در افالک،

تنها حاال. بود شده توام و شریک او احساساتی زندگی با نزدیک و دور آینده،

.ندارد قلب رجاله دانستمی که بود او

وسواس یک به خود، زندگی قوی عادت یک به کس هر مواقع جور این در

حجار نویسد،می نویسنده کند،می مست رودمی خور عرق شود،می پناهنده خود

در فرار یبوسیله را خودشان یعقده و دل دق هرکدام و کندمی تراشی سنگ

هنرمند نفر یک که است مواقع این در و کنندمی خالی خود زندگی قوی محرک

ذوق بی که عروس، ولی. بیاورد وجود به شاهکاری خودش از تواندمی حقیقی

دیوانه را او که دیوهایی همه این با بکند؟ توانستمی چه بود، بیچاره و

رجاله که بگوید همه به توانستمی گونه چه بکند؟ توانستمی چه پنداشتندمی

Page 41: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

41

یا نیست، بیش قماربازی فروش دختر آخوند، حاج که این یا ندارد، قلب

را دیوانه یک حرف کسی چه ندارد؟ مغول، خان هالکو، از کم چیزی برادرش

کرد؟می باور

حرارت و سرشار ذوق خودش هستی تمام در عروس ها،ناتوانی این همه با

لذت از که بود مخصوصی شور و شعف جور یک کرد،می حس مفرطی

که بود این اما داشت که حسرتی تنها. شدمی ناشی شناختن و فهمیدن دانستن،

برای بود، شده بسته همیشه برای که را، مراد چشمهای توانستمی کاش

محبوس رجاله، مثل ای،مرده یک با آدم که وقتی هم آن دارد، نگه خودش

حس ببیند، را مراد دوباره بدریسیزده در بلکه که فکر این تنها. است

بر الک خوش سر که داد می توان او به که کرد می تولید او در مخصوصی

.بنشاند دست کف بر حنا و بمالد ناخن

. دید خود سر باالی را سلیطه چشمان باره یک که بود خیاالت این در عروس

به بود گرفته نویس دعا از که را هاییجمبل و جادو زور به خواستمی سلیطه

چشمان... آه. برود فرو مصنوعی خواب به دوباره او تا دهد عروس خورد

بود، شبیه مانده شب گوشت به که ایوردریده سیاه گوی دو همان سلیطه،

دو آن که بار هر او. بود دیده عمرش به عروس که بود ایمنظره زیباترین

خواب یک آن پس در که دانستمی دید،می سرش باالی را ازرقی چشم

ایلحظه. کشدمی را انتظارش مرگ خواب مثل باورنکردنی عمق مصنوعی

ایجاد را حس این آدمی در گاه بایستد، آن یک در زمان و زمین انگار که

تا. است بسته مویی سر به دنیا با تو پیوند که است دمی همان این که کندمی

ترینشیرین سکون، گداختن، اوج در. است نمانده باقی بیش دمی شدن، جدا

ندارد، جنبیدن برای نیرویی که کسی برای. داشت توانمی که است احساسی

حس اند،گذشته هاساعت که این هستند، کندن جان حال در هالحظه که این حس

.است دلنشینی و نرم

Page 42: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

42

دوم فصل

اطاقی در امید، و ترس از پر کوچک اطاق یک در آخوند، حاج دختر مادرم،

را او که جاودانی شب تاریکی میان در بود، لرزان همیشه گاری یک مثل که

یک بایستی. کردمی خیاطی بود، برده فرو دیوارها یبدنه به و بود گرفته فرا

لباسی صبح تا ببرد سر به مردگان جوار در انتهای بی و سرد تاریک بلند شب

زنده تا. است بوده کارش همین است، دنیا دنیا تا. باشد شده دوخته زندگان برای

از یادگارش فقط بود، شده سرشار زندگی از هایش چشم که زمانی از بوده،

سر که آنجا تا است، بوده سوزن شکنجه اثر بر دستانش سوزش زندگی

با. بود کرده سوزن تیزی تسلیم را خودش حرکت و حس بی انگار انگشتانش

روشن او سر باالی شمعدان دو. کند خیاطی توانستمی هم بسته چشمهای

اطاق روشن سایه در و شد ترآرام صورتش حالت شمع لرزان نور جلو. بودند

برداشت، را کارش لوازم و پارچه. بود گرفته بخودش اثیری و ملکوتی حالت

. بدوزد نو پیراهن یک برادرم برای خواست. نشست خیاطی چرخ کنار آمد

را اشاندازه او تا بود ایستاده مادرم روی به رو برادرم که جوری همین

او کز یار آن: گرفت حافظ فال یک و کرد نگاه پدرم به چشمی زیر بگیرد،

گفت دل. بود بری عیب از پری چون قدمش تا سر بود، پری جای ما خانه

...بود سفری یارش که ندانست بیچاره بویش، به شهر این کنم فروکش

پدرم. درست و ساده هایش،حرف شبیه بود آدمی بود، نشسته پدرم ترطرف آن

شروع مخاطبش در خود پایان با خوب داستان یک بود، جذاب داستان یک

داستانی لحظه هر پایانش تا آغاز از که بود جذابی داستان آن من پدر. شودمی

با من در را خودش زندگی او. کردمی آغاز بودم، من که خود، مخاطب در را

اصال که پرسیدممی او از گستاخی با من که وقتی. کرد نامیرا کلمات ترینساده

افروختگی با پدرم چیست؟ داشتن دوست یپرمخاطره بازی این فایده

حسرت و ترس چه اگر داشتن دوست که آموختمی من به لبخند با هایش،گونه

یادم خوب. هست نیز جان جالی اما دارد، دنبال به دوست یک خالی جای از

گفت،می اوسنه من برای انگیزخیال و ملکوتی صدای آن با پدرم روز آن هست

.یل پادشاه دختر یاوسنه

Page 43: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

43

. لرزانده را آخوند حاج خانه عزرائیل که آورد خبر و زد را ما خانه در دستی

پدرش خانه به وقتی. شده چه ببینم بروم من: گفت و کرد سر را چادرش مادرم

حیاطی وسط آب حوض کنار آنجا، حرکت و حس بی آخوند حاج تن دید رسید،

لمس و نرم عضالت. افتاده بود کرده قسمت دو به وسط از را آن دیواری که

برای لذیذی خوراک و بودند شدن پوسیده منتظر هایشاستخون و پی و رگ او،

دور و بودند پوشیده سیاه همه. بود شده تهیه زمین زیر موشهای و ها کرم

جمع. هست و نیست که مردی به کردندمی نگاه و بودند زده حلقه مرگ بستر

بالش زیر خطی ورق یک دانستندنمی البد نداشتند، و داشتند گریه پوشیده سیاه

آن برسند همه که این از قبل رجاله. شده نوشته گنگ نکاتی آن بر که بوده میت

.بود سوزانده اجاق آتش در و خوانده را

که بدنی تا بدوزد کفنی بود، دستش کنار که سفیدی پارچه با خواستمی مادرم

که شکلی این بود، نیستی و تجزیه به محکوم خرده خرده و آهسته آهسته

خطوط کاغذ روی ابتدا. بیاساید آن در بود، حالت یک به و حرکت بی ظاهرا

او بدن حجم مساحت تمام زنجیر مثل که خطوطی همان کرد، ضبط آنرا اصلی

انار های درخت باغ دیوارهای تمام طول به زنجیری بود، گرفته بر در را

باشد، سفید و ساده مختصر، باید کفن بوده، که هر و کرده چه هر میت. ترش

.تلخ بادام درخت همه آن با باشد آخوند حاج برای کفن این اگر حتی

موشهای و هاکرم ی طعمه و نیستی به محکوم که تنی این با دانستنمی مادرم

برای لباس دوختن به عادت تنها که او. بکند توانستمی چه بود زیرزمین

یک مرده، یک برای و بیندازد بکار را خودش فکر باید حاال داشت، زندگان

هم یک به. بدوزد کفن بود، او با تاریک اطاق در که حرکت و حس بی یمرده

خواهدمی چه که ناپایدار احساس این در. داشت احتیاج درد هم و دل هم فکر،

رجاله قد. گذاشت لرزان همیشه گاری آن به قدم رجاله و شد باز در که بود

جنس از نازکی سیاه لباس. کرد جلوه نظرش در معمول از ترپست و ترکوتاه

Page 44: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

44

هر کرد، فکر خودش با. بود کرده محبوس خودش میان در را او عنکبوت تار

زبان به ای کلمه که این بدون اما رجاله. هستیم پدر یک فرزندان ما باشد چه

به که این بدون حتی یا بدهد، پاسخی دخترک پرسش به که این بدون بیاورد،

اندیشید خود با دخترک. رفت میت طرف به سره یک بگذارد، وقعی او بودن

باو را خود حرارت بکند، گرم را او خودش تن حرارت با خواهد می شاید

را خود روح بتواند وسیله این به شاید تا بگیرد او از را مرگ سردی و بدهد

شنید تنها دخترک نبود، او حاجت هااین از کدام هیچ نه، اما. بدمد او کالبد در

زد پوزخندی در بستن از قبل میت، سوی از بازگشتن از پس که را او صدای

کامال: گفت و کرد سور را سفیدیش پر چشمان شد، سیخ مادرم تن به مو که

!سال هفت و صد از بعد بار، این است، مرده

تگرگ مثل تنش تمام. داد می را خیار ته طعم بود، شده مزه تلخ و گس دهنش

. بود خزیده اشالنه به و بود شده رد کنارش از افعی یک انگار. بود شده سرد

این با. کرد نفوذ قلبش ته تا سرما این و شد منجمد مادرم شریانهای در خون

جلو که تصویری با بکند؟ توانستمی چه بود شده مسلم او بر که حقیقتی

بیهوده او کوششهای یهمه. بود کرده شدن تجزیه به شروع مرده مثل چشمش

خودش صورت. داشت حقیقت آیا بود، دیده رویا حالت در آیا دانستنمی. بود

من خیاطی چرخ درکنار من، اطاق در اینجا او نبود، خواب نه، کرد، لمس را

که وقتی آنهم کند، حاصل اطمینان میت بودن مرده کامال از فقط تا بود آمده

.نمرده کامال هنوز مرده شاید که این به باشد امیدی سوی کور

چشمهایش حالت قضیه اصل ولی بکند، خود از را پرسش این خواست نمی

یا اندوه غم، از نشانی بود، شده پوشانده کاغذ یک با انگار سفیدی از که بود

ما باشد چه هر برسد، بیگانه به خبر که خواست نمی عالوه به. نبود آن در ماتم

و فکر این تمام شدمی کاش. کرد تکرار خودش با هستیم، پدر یک فرزندان

را خیاالت باشد بهتر شاید کرد فکر بعد بکند، چال خودش اطاق در را ها خیال

کبود نیلوفر های گل آن دور که چاهی در بیندازم، چاهی در و بیرون ببرم

چقدر فکر، چقدر نبیند؟ کسی که این برای کارها این یهمه. باشند روییده

Page 45: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

45

غیر به هیچکس که است او بختی شوم از حتما. داشت الزم تردستی و زحمت

.بیفتد اشالنه در افعی یک خزیدن دیدن به چشمش که بایستینمی او از

با را او دیگری کس خواستنمی که این برای مادرم، اطاق در بود آمده رجاله

بود شده چشمانش جذب چنان او دانستمی که این برای ببیند، سفید چشمان آن

رصد را خودش طعمه افعی نداشت، کردن فرار و زدن فریاد توان حتی که

نشده پیدا او در خستگی احساس آنقدر وقت هیچ بود، سنگین دخترک. بود کرده

.کرده خیاطی مدام که بود ساعت هزاران انگار. بود

بار آخرین برای بلکه برود قبرستان طرف به تا شد بلند جایش سر از مادرم

دو آن به که است در دم اسقاط و کهنه سیاه یکالسکه یک دید. ببیند را پدرش

بود نشسته نشیمن روی باال آن قوزکرده پیرمرد. بود شده بسته الغر سیاه اسب

با تنها کند، نگاه او طرف به برنگشت اصال. داشت دست در بلند شالق یک و

سرش روی را چادرش. شود کالسکه سوار که کرد اشاره او به دست حالت

باره، یک. گذاشت کالسکه درون در زحمت به را خودش. کرد جور و جمع

چیزی یا کسی کرد، نگاهی اطراف به ترسید، کمی. پیچید هوا در زنی صدای

فکر خود با دخترک. کرد صدا هوا در چی کالسکه شالق. نبود اطراف آن

آنها بینی از افتادند، راه به زنان نفس اسبها. بوده شالق صدای همین شاید کرد،

و بلند خیزهای و شد می دیده بارانی هوای در دود ی لوله مثل نفسشان بخار

را انگشتهایش قانون طبق که دزدی مثل آنها الغر دستهای. داشتند می بر مالیم

زمین روی صدا بی و بلند آهسته باشند کرده فرو داغ روغن در و بریده

آهنگ به مرطوب هوای در آنها گردن های زنگوله صدای. شد می گذاشته

را او پای سرتا گفتنی نا و دلیل بی راحتی نوع یک. بود مترنم مخصوصی

فقط خورد،نمی تکان دلش تو آب کالسکه حرکت از که بطوری بود، گرفته

.کردمی حس اش سینه ی قفسه روی را بود دیده که سفیدی چشمان سنگینی

Page 46: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

46

دیگر برد، می بیراهه از یا و مخصوصی ی جاده از را او چی کالسکه گویا

و بریده های تنه فقط جاها بعضی. روند نمی قبرستان سمت به که بود دریافته

و پست های خانه آنها پشت و بودند گرفته را جاده دور کوله و کج درختهای

کج و باریک های پنجره با ناقص مخروط مخروطی، هندسی، بشکلهای بلند،

دیوار و در از و بود آمده در آنها الی از کبود نیلوفر های گل که شد می دیده

سنگین ابرهای. شد ناپدید غلیظ مه پشت یکمرتبه منظره این. رفت می باال

و گرد مانند باران نم نم و فشردند می گرفته میان در را کوهها ی قله باردار

یک پشت سیاه یکالسکه. بود شده پراکنده هوا در تکلیف بی و ویالن غبار

را چی کالسکه ی کرایه جیبش کرد دست دخترک. داشت نگه خلوت یمحوطه

ی خنده چی کالسکه. نبود جیبش توی بیشتر عباسی یک و قران دو بپردازد،

.هم آن ال پنج ال، چهار رسیده، قبال ما حساب حق: گفت و کرد ای زننده خشک

ندیده هرگز مادرم که بود جایی یک. بود گرفته را جاده اطراف غلیظی مه

نه و خواب در نه که بود پیدا بیمانندی و جدید انداز چشم یک او اطراف بود،

توسری غریب و عجیب های درخت بریده، بریده کوههای. بود دیده بیداری در

های خانه آنها البالی در که بود پیدا جاده جانب دو از زده نفرین و خورده

و کوتاه های پنجره با و منشور و مکعب گوشه، سه اشکال به رنگ خاکستری

تب که کسی گیج چشمهای به ها پنجره این. شد می دیده شیشه بدون تاریک

.بود ترسیده مادرم. بودند شبیه باشد داشته هذیانی

چوبی میز یک پشت آمدند، آشنا نظرش به ولی شناختشاننمی که مردی چند

نمی کاش اما شناخت، را آنها از یکی کرد نگاه که خوب. بودند نشسته بزرگ

باز همیشه از بیشتر دهانش اما کرد نمی صحبت. رجاله بود، خودش شناختش،

برای بود ناچار و بود کاشته عقلش دندان کنار جدیدی طالی دندان شاید بود،

چشمانش بر سیاهی عینک. بیاندازد زحمتی چنین به را خودش آن دادن نشان

مردان همه نبود، پیدا چشمانش سفیدی از چیزی اصال که جوری بود، گذاشته

کرد فکر خودش با مادرم. داشتند چشمان بر سیاهی عینک یک هر هم دیگر

Page 47: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

47

ما باشد چه هر هست، آنجا هم او که بهتر همان غریبه، همه این بین هم باز

.هستیم پدر یک فرزندان

روی که چمدانی به آمد، جلو بود چوبی بزرگ میز پشت که مردانی از یکی

شاهدان شهادت بر بنا که اید شنیده حتما گفت، مادرم به و کرد اشاره بود زمین

است شده معین چیزی آن پدرتان ارث از شما سهم تمام مؤمن و بالغ و عاقل

با رجاله که بود نرسیده پایان به مرد یجمله هنوز. است چمدان این در که

نه، خواهرش، انگشت بکند را تصورش توانستنمی او که مخصوصی چاالکی

جوهری به آغشته را کاغذی صفحه آن با و برد فرو دوات در را اشطعمه

خودم با من نباش، کفن و مرده و جسد فکر به دیگر گفت و خندید کرد، کبود

مرده کامال میکنم دفنش ای گوشه یک جا همین دارم، همراه کلنگی و بیلچه

و بیلچه با بشود او جواب منتظر آنکه بی است؟ خوب همینجا بار، این است

.شد کندن مشغول داشت همراه که کلنگی

که این بدون چی کالسکه پیرمرد برداشت، زمین روی از را چمدان مادرم

. شود کالسکه سوار که کرد اشاره او به دست حالت با برگرداند را رویش

چاالکی با و رفت کالسکه طرف به و بود گرفته بغلش زیر را چمدان

بار آخرین برای کرد، نگاه سر پشت به. گرفت قرار نشیمن باالی مخصوصی

و بیلچه رجاله. بکند نگاهی پدرش قبر جای به دیگر بار یک فقط خواست

سبز های اسکناس مردان یک یک به داشت و بود گذاشته کناری به را کلنگ

همه. است کوک کیفش حسابی بود معلوم خندید، می سر ته از داد، می رنگی

شدمی را چشمانشان سفیدی. بودند داشته بر چشمانشان از را سیاه های عینک

آنها همه بدن بر موزونی لرزه. کردندمی هم با گیهرزه هایشوخی. دید برهنه

ساقی: میخواندند جمعی دست کنان رقص مست گزمه چند مثل. بود افتاده

چشم به چشم یه. ته بسه مستی نگی اگه دستته، اختیارم شب هر مثل امشب،

... مست که امشب ته، بسه مستی نگی اگه دستته، به دیگم چشم تو،

Page 48: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

48

صدا هوا در شالق. بود ترسیده کمی کرد، نگاه را خودش اطراف و دور مادرم

هوای در آنها گردن زنگوله صدای افتادند، راه به زنان نفس اسبها کرد،

ناپدید چشم از مه توده پشت کم کم و بود مترنم مخصوصی آهنگ به مرطوب

سینه روی از سنگینی بار اینکه مثل کشید، راحتی نفس ماند تنها همینکه. شد

را خودش دور. گرفت فرا را سرتاپایش گوارایی آرامش و شد برداشته اش

کرده گیر کبود کوههای و ها تپه میان که بود کوچکی محوطه اینجا کرد، نگاه

رودخانه یک و کلفت های خشت با قدیمی بناهای و آثار کوه یکرشته روی. بود

محل این رجاله چرا که این به نداد اهمیتی. شد می دیده نزدیکی آن در خشک

چه. بود کرده انتخاب اموال تقسیم برای را سروصدا بی و دورافتاده دنج،

کرایه که این یا بودند؟ زده چشم بر سیاه عینک همه که این داشت اهمیتی

های اسکناس آن که این یا بود؟ شده حساب ال پنج ال، چهار قبال چی درشکه

به را چی درشکه کسی چه که سوال این به اصال بود؟ چه برای رنگ سبز

.گذاشت نمی وقعی بود فرستاده سراغش

از پر البد درشت چمدان این کرد فکر خودش پیش و بود خوشحال دل ته از

به جایی زودی به که اندیشید خودش با. بادام و انار درختان از اوست سهم

در حتما. کند خیاطی صبح تا شب نبود الزم دیگر کند، می پیدا خود فراخور

زیبایش دختران از یک هر برای بتواند او که هست قدرها این چمدان داخل

حاج دختر او که کند بلند سر خودش بلند قد شوهر جلو و بگیرد کلفتی و نوکر

فکر خودش با. پا و سر بی و لخت مردی دختر نه است، چیز همه با آخوند

همیشه گاری مثل که کند تعمیر را اتاقی شالوده و پی باید همه از اول که کرد

عمیق ترک چند هم اتاق سقف کرد فکر خودش با بعدش اما بود، لرزان

که بهتر چه پس باشد، شایسته ای خانه در او که بایستی می وانگهی. برداشته

. شهر باالی محله در برود دیگری جای به و کند عوض را خانه باره یک

چه هر بیاورد، در خودش خدمت به را چی کالسکه همین که بود بهتر شاید

.دارند شخصی چی کالسکه شهر باالی محله مردم باشد

Page 49: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

49

تنگدست که ما نیست، خوب هااین از کدام هیچ نه کرد، فکر خودش با بعد

بزرگ یا کوچک خانه یک پدرم ارثیه با است بهتر پس داریم، ایخانه نیستیم،

روز و شب دارد، سرما و گرما دارد، پایین و باال زندگی بعد، برای بخرم نقلی

نخواهد سرپناه بی دخترم کرد، شودمی کارها خیلی اضافی خانه آن با. دارد

روزی اگر یا. بگوید او به گل از نازکتر بخواهد شوهرش اگر ماند

سر را خودش که داشت خواهد جایی او بدهد، دستش کار پسرم هایبلندپروازی

هیچ مادرم. است بهتری فکر این آری،. بگیرد پر و بال دوباره و دهد سامان و

خوشی حال عین در کرد،نمي گمان خوشبخت اندازه این تا را خودش وقت

.بود داده دست او به غریبی خوشی دلیلی،بی

او که گفت چی کالسکه به اراده بی او آمد، می باران نم نم بود، غروب نزدیک

و او بین ای رابطه. افزود خود شتاب بر چی کالسکه. ببرد پدری خانه به را

نکرده درک این از پیش که بود شده تولید تاریکی و او بین طبیعت، جریان

بپردازد، را چی کالسکه ی کرایه جیبش کرد دست رسید، که مقصد به. بود

رسیده، قبال ما حساب حق: گفت و کرد ای زننده خشک ی خنده چی کالسکه

. گذاشت زمین به برایش را مادرم چمدان گفت، را این. هم آن ال پنج ال، چهار

مالیم و بلند خیزهای. افتادند راه به زنان نفس اسبها کرد، صدا هوا در شالق

.شدند ناپدید شب تاریکی در و داشتند برمی

دیگر بود کرده نیم دو به وسط از را حیاط که دیواری گشود، را در مادرم

و گاه هنوز بود، نشسته بلند سیاه لباس با اشدده حیاط، گوشه. نداشت وجود

مرد نفر یک سرو درخت زیر. بود نبود، که چیزی که رفتمی یادش بیگاهی

او چون نبود آخوند حاج نه،. نشسته چنباتمه دید،نمی را صورتش که قوزی

نشسته پدر جای که بود رجاله بود، خودش بست، می شالمه سرش دور همیشه

.بود

Page 50: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

50

رجاله، روی به رو درست حیاط، در درخت، سایه زیر در خردسالی دختر

کیست؟ دختر آن که بدهد تشخیص توانستنمی درستی به مادرم. خواندمی نماز

او به ناشناخته و گنگ تصویر یک که این تردرست یا احساس، یک فقط

آورد،می فشار ذهن به چه هر. باشد آشنا برایش باید دختر آن که گفتمی

کردمی احساس چرا پس بسازد، خود برای او از روشنی تصویر توانستنمی

چالش از دمی ذهنش چرا دانستنمی. شناسدمی را او که بشناسد؟ را او باید که

؟نایستاد باز

دختر صورت به بود، نشسته حیاط وسط تخت روی آرام که وقتی اما رجاله

و تربیگانه نظرش به بود بسته نقش ذهنش در او از که تصویری شد، دقیق بچه

سفیدش هایدست آمد، پیش آرام کرد، تمام که را نمازش بچه دختر آمد، آشناتر

پشمالو هایگونه روی را اشنخوردهدست و نو لبهای و انداخت او گردن در را

.دارم دوستت جان، آقا: گفت و داد فشار را گردنش چسباند، او

زشت قیافه از که بود دنیا در موجود یک فقط بود، مانده مبهوت و گنگ رجاله

دخترش که شد متوجه. داشت دوست حتی را او عکس بر نبود، عذاب در او

دلبستگی خبرانه،بی دلبستگی دارد، او به ایخبرانهبی دلبستگی و عالقه

نجوا خود با و کرد تکرار خود ذهن در را عبارت این بار چند... خبرانهبی

را او که این برای. بگیری سواری او از باید دیدی خبریبی جا هر که کرد

دختر صورت به هرچه اما. بود شده بسته چشمهایش چون شد، خم ببیند، بهتر

ناگهان. است دور کلی به اطراف دنیای از او که بود این مثل کرد نگاه بچه

اگر ندارد، خبر کسی قلب مکنونات از وجه هیچ به بچه دختر آن کرد حس

و او بین ایرابطه هیچ باشد؟ داشته دوست را او توانستمی چگونه داشت

داشت، مادرش به عجیبی شباهت چیزش همه. نداشت وجود معنا دنیای

اتاق یک که مادرش، گورستان از تازه انگار که متعجبی چشمان هایش،خنده

بگوید چیزی خواست. بودند شده جدا بود، آخوند حاج خانه نمناک و تاریک

به باید مادرش هایگوش مثل حتما که او حساس گوشهای او، گوش ترسید ولی

Page 51: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

51

. بشود متنفر او صدای از باشد، داشته عادت مالیم و آسمانی دور موسیقی یک

خانه حیاط به را او دخترک صدای باره یک که بود ورغوطه خیاالت این در

.دارم دوستت جان، آقا: برگردانید

شرعی کاله یک بافتن دنبال به مریم، دخترش، شاید که کرد تردید کمی رجاله

یقینی اگر گویندمی آخر. کند جدا او حساب از را خودش حساب تا است چرکین

گوش اگر گیری، دست به را دانستمنمی یا دانمنمی کاسه اگر نکنی، حاصل

بردی ارث به که خون از ایپیاله میتوانی ببری، فرو گوش در بیخ تا را ایپنبه

که پوش سیاه نفر یک قبال را این. بکشی سر الهی شراب جام یک مثل را

کاله همان مثل چرکینی، شرعی کاله و بود برده میراث به شیطان از را دینش

جوری یک دختر این حتما. بود گفته نجوا به گذاشتمی سر بر آخوند، حاج

بدون بکند خواست چه هر تواندمی رجاله که کرده آزاد قیدی هر از را خودش

.بلرزاد ایمانش او که این

که اتاقی دیوار چهار میان ها،لکاته مثل مریم، زندگی که اما دانستنمی کسی

شده، کشیده او افکار و زندگی دور که حصاری و دهدمي تشکیل را او زندگی

تر هیزم کنده یک مثل او زندگی. است شدن آب حال در خردهخرده شمع مثل

شده، زغال و برشته دیگر هیزمهای آتش به و افتاده دیگدان یگوشه که است

آن در که محیطی دم و دود از فقط مانده، تازه و تر نه و است سوخته نه ولی

.بدبختی یا بکند خوشبختی احساس باید داندنمی شده، خفه است

روی اما بود، ساخته آجر و خشت با اتاقها همه مثل را دخترش اتاق رجاله

سفید بدنی مریم، اتاق دیوارهای. خاک در شده برده فرو آرزوی هزاران خرابه

. مقبره شبیه درست عربی، مبهم کلمات با دارد کتیبه حاشیه یک و کرده

که است کافی کرده زندگی آن در او که اتاقی جزئیات و حاالت کمترین

دیوار به که کوچکی میخ کند، مشغول خودش به را او فکر دراز ساعتهای

Page 52: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

52

آویزان را عبایش همیشه آن روی آخوند حاج که است جایی شده کوبیده

بوی زیرش از و آمده ور تخته یک دیوار گچ از میخ، پایین کمی. کردمی

به شود،مي اشتمام اندبوده اتاق این در این بر سابق که موجوداتی و اشیاء

و تنبل و سمج بوهای این است نتوانسته بادی و جریان هیچ کنون تا که طوری

روغن بوی قدیمی، ناخوشیهای بوی تن، عرق بوی کند، پراکنده را غلیظ

و جوشانده، بوی داغ، پیاز بوی سوخته، یخاگینه و پوسیده حصیر شده، خراب

مشخصه عالمت و هستند زنده هنوز آنها همه که نزاع حال در یا مرده بوهای

معلوم آنها منشاء و اصل که بود هم دیگر بوهای خیلی. اندداشته نگه را خود

.بودند گذاشته باقی را خود اثر ولی نبود

پدرش دنیای به یکی خارج، به دریچه دو داشت، تاریک پستوی یک مریم اتاق

او آنجا از و آخوند، حاج خانه حیاط به رو در رو عروس، دنیای به دیگری و

دنیا شهرهای عروس را آن که شهری کند،می فرنگ در شهری به مربوط را

هایخانه متروکه، هایکوچه پس کوچه ورای در هنوز، او اتاق پشت. نامندمی

.کنندمی زندگی و کشندمی نفس زیادی یخورده توسری

و محو هایسایه گذاشتمي هم به را چشمهایش که وقتی اتاق، یگوشه مریم،

که است دیوار به ایآینه اتاق در. شدمی مجسم چشمش جلو همه شهر مخلوط

دنیای از ترمهم آینه او محدود زندگی در. بیندمی آن در را خودش صورت

دفترخانه شهر هایمنظره تمام از. ندارد ربطی هیچ او با که است اتاقش پشت

. رسدمی ثبت به آن در سند چند روزی که اوست اتاق دریچه جلو حقیری

گردن زرد سگ یک کندمي نگاه بیرون به دریچه از که دفعه هر دختربچه

نگاه بیگناه چشمهای و کج گردن با همیشه که بیندمی را درخشان سری با کلفت

نگاه را او چشمی زیر هم سگ آن. کندمي پدرش دست به آمیزی حسرت

.کردمی

Page 53: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

53

بود ورغوطه خودش خیاالت در بود شده خیره دخترش به که جور همین رجاله

است؟ دیوانه مادرش مثل هم او نکند آمده؟ دنیا به کر مادرزاد دخترش نکند که

چیز یک انگار. لرزیدمی هایش شانه خنده زور از خنده، زیر زد هو یک

رویش به رو خواهرش که دید وقتی فقط. بود خورده چشمش به مضحکی

اش گریه هق هق صدای باره یک هستند، عزادار هنوز که آمد یادش ایستاده،

پس که افعی مثل خزید، مادرم کنار به پیچید، حیاط صحن در لجن بوی مثل

تاثیر آن بر سم زمان اثر بر بلکه تا خزد می اش طعمه کنار به زدن نیش از

مرد چه ببارد، قبرش به نور بیامرزد، را بابایمان خدا: گفت رجاله. بگذارد

نگاه را حیاط توی وقت هر هم هنوز است، عجیبی دنیای عجب. بود نازنینی

. افتممی زمان آن یاد شود،می تازه دلم داغ بینم،می را اش خالی جای و کنممی

تو از بیشتر را کسی هیچ خواهرهایم همه میان در من قسم، هایمبچه جان به

همیشه من. اندداده من به را دنیا كه انگار بینم،می كه را تو ام،نداشته دوست

و داشت امالک و ملک بیشتر کمی آخوند حاج کاشکی میکنم آرزو وجدانم پیش

من شد،می تو نصیب بیشتری چیز که بود نیاورده باال قرض قدر این کاشکی

نبود، هم خدا بنده آن تقصیر یعني. بردم میراث به را بابا هایقرض فقط که

وادار بكنم، زیر را صغیر مال توانمنمی خواهر كه من داشت، صغیر به قرض

خورم،مي را وجدانم چوب همیشه من. بگیرم ذمه به را پدر هایقرض كه شدم

پدر فوت از بعد ایم،كرده خرد استخوان شهر این توی كرد؟ شودمی چه دیگر

حتی من که شکر را خدا باز حاال. دارند توقع البته. است من به چشمشان مردم

میراث از خوبی سهم تو که کنم کاری توانستم بگذارم، مایه خودم جیب از شده

.ببری

و رگ بی کنندمی فکر همه که هم قدرها آن برادرش که شد غرس دلش مادرم

دراز و گذاشت خود دامن در را چمدان نفس، به اعتماد با پس. نیست ریشه

بتواند را اطرافش اینکه برای. گذاشت چمدان بلند لبه روی را سرش و کشید

دیوار روی. نگهداشت آنرا دست با و گذاشت اش سینه روی را چمدان ببیند

وجهی شش آیینه یک در را بود دستش در که چمدانی با خودش عکس انعکاس

بر بنا بداند زودتر چه هر خواست می. بود شده برابر شش خودش انگار. دید

چیزی چه پدرش ارث از او سهم تمام مؤمن و بالغ و عاقل شاهدان شهادت

Page 54: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

54

می شده تجزیه گوشت بوی مرده، بوی چمدان چرا دانست نمی. بود شده معین

بس از است، رفته فرو او جسم به همیشه مرده بوی گویا کرد فکر خود با. دهد

دستمالی. است ماسیده او به مردگان از بویی البد بوده تاریکی در عمرش همه

با را آن قفل روی خاک کرد، پاک آن با را چمدان و آورد بیرون جیبش از

زنبور برنگ که داشت بنفش قدیمی شفاف لعاب چمدان کرد، پاک آستینش

نیلوفر از ای حاشیه لوزی بشکل آن تنه یکطرف و بود درآمده شده خرد طالیی

متراکم غلیظ تاریکی در اراده بی و فکر بی مقصد، بی. داشت رنگ کبود

که ببیند تا کرد باز را چمدان در آهسته. بگشاید را چمدان که بود دل دو اتاق

سست پاهایش و داد دست او به قی حالت رفت، گیج سرش. است آن درون چه

به نبود چمدان داخل چیزی هیچ. کرد حس خودش در پایانی بی خستگی. شد

همه آن از او سهم تمام بود این تنها آیا. بو بی کبود زهره خر یبوته چند جز

!؟مؤمن و بالغ و عاقل شاهدان شهادت طبق بر هم آن انار و بادام درخت

سرش باالی الجوشن ذي بن شمر مثل سلیطه خواهرش. کرد بلند را سرش

آبجی: گفت پس میگذرد، چه دخترک ذهن در دانستمی انگار بود، ایستاده

هر. توست و من سود شود، رجاله مار زهر چه؟ ما به. نباش متوحش بیخود

نان یک باید ما. دارد نگه دستی دو را خودش كاله باید معركه این میان كسی

برادرمان سایه باریكی موقع چینن در خوشبختانه كنیم، خیر تا صد و بخوریم

گیر مال كه بشود منكر تواند نمی یكس دیگر را این. است سرمان باالی در

برود که شود شیخمان ناتنی برادر آن نصیب که است آن از بهتر بیاید رجاله

این. ندارد خوردن آخوند حاج حرام مال که عنوان این به کند خیرات را همه

کوچه توی را ما کی نیست معلوم که هم ما یشده گور به گور شوهرهای

.كن بار باقالي و بیار خر بشود، كج كه كالف سر. بیاندازند

عقیم تو کنار، به شوهرم بگوید خواهرش به که نداشت جرات اصال مادرم

نگاه سلیطه های چشم به دزدكی ام؟زاییده شکم هفت که کنم چه من هستی،

که بگوید خواست. باشد حرفها این بدهكار گوشش که آمد نمی او به اما كرد،

است؟ خرس علف مثل بابا برای پول که نمیگفتید شما مگر

Page 55: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

55

لب آرامی به کرد، خشکی سرفه بود، نشسته ساکت طرف آن بچه پسر یک

سر پشت رجاله که کرد اشاره کاسه درون هایشچشم دادن حرکت با و گزید

از موش و گربه بازی از بود، گرفته جان کمی صدایش رجاله. است مادرم

چه و بخزد سوراخی به باید وقت چه که دانستمی درست برد،می لذت گیبچه

چه هر دروغ دانستمی خوب بیاورد، بیرون سوراخ از را سرش باید وقت

که صدایی با رجاله. کنند باور ابله مردم که باشد بلندتر باید صدا است، بزرگتر

به تازه همه دارم، دشمن خیلي شهر این توی من آقا،: گفت بود شیپور مثل

دامادهای آن و هاغربتی این همه ها،كیسه نو و دزدها همه ها،رسیده دوران

من به و شناسند ینم را باباشان كه آنهایی همه شیخمان، ناتنی برادر آن نکبت،

شام بدهی، او به نهار را جوالش با خر سلیطه، همین شوهر. برندیم حسد

اتدده آن تقصیر اشهمه کیست، انبان در دوز پینه دانم می. است گرسنه هنوز

را تو من که ببیند ندارد چشم خورد،مي آب كجا از ماجرا كه دانم می من است،

حساب آدم داخل من اصال که را اتدده شوهر. دارم دوست او از بیشتر

من که کند فکر غلط به بفهمد، که نه... بفهمد اگر خودت شوهر همین. کنمنمی

كه كنیدمي گمان شما. کند پا به قشقرقی چه ببین ام،گذشته کاله را خواهرم سر

خودش نه، کند؟می فکر عاقالنه چنین حاال که ام داده سلیطه این به چیزی من

من سازید؟می کوه کاه از خودبي چرا. رسیده نتیجه این به کرده، فکر نشسته،

است این گناهم شاید گرفتم، ذمه به را بابا قرض همه این که باش را قرمساق

آخوند حاج امالک همه بنچاق و قباله. ندارد نمک دستم. رحمم دل زیادی كه

شما اموال به چپ کسی که ام،کرده مواظبت آن از ناموسم مثل بوده، من دست

حاج نداشته چیز هیچ بابت بیفتید در من با شما كه است صالح آیا. نکند نگاه

چارک یک این ضرر، بابای گور اما ندارم، برده خورده كسی از من آخوند؟

شكایت همه. ات خانه ببر تحفه خودت، االرث سهم باالی بگذار بردار را آلو

پرانیمی لگد سیری سر از تو حاال شوند،مي پا گرسنه سفره سر از كه دارند

با بماند، خودمان پیش چیز همه. کرده فداکاری قدر این که برادری به هم آن

؟فهمیدی ماند، خواهی باقی من کس همه تو این وجود

Page 56: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

56

ادامه و پرسید مادرم نباید؟ بماند، باقی کسی یک خودش باید کس همه این اما

خانه به وقتی من اما نیستیم، تنگ دست هستیم، عیالواری خانواده ما داد،

بی بگویم است شده من به و او به که ظلمی از شوهرم برای چگونه برگردم

سحر چنین برادرم، تو، چرا که هستم آزرده دل فقط من بپیچم؟ خود به آنکه

فهمینمی چرا تو که این از ترآزرده دل و ایانداخته من زندگی به را نحسی

من داشتن دوست از ناتوان تو چرا که این و را؟ تو دارممی دوست من که

هستی؟

را ارقامی باید او گاهی که بود، اعداد از ایمجموعه آدمیزاد رجاله چشمان در

جای در تا ماند خواهد جا به اشمانده باقی که اندیشیدمی و کردمی کسر آن از

اما داشت، عدد یک حکم او برای هم خواهرش. شود بسته کار به دیگری

گیرد خدمت به را خواهرش یزنانه احساسات تمام باید که بود دریافته رجاله

تمام باید او نبود، کافی مال تمام تسخیر. بیفتد محکمه و دادگاه به کار مبادا که

بدون و ترراحت را اشنداشته و داشته بتواند تا کند تسخیر را خواهرش جان

ولی. هست راه هزار خیانت برای. بخزاند خودش سیاه یالنه به دردسرتر

.برگزید را راه ترینکثیف دوستی، به تظاهر با رجاله

خودش هرگز. بود شده برابر شش تصویرش نشست، آینه درکنار رفت مادرم

دستش دو میان را سرش. کرد نمي گمان زدهنفرین و بدبخت اندازه این تا را

قهقرا به رو او زندگی که کرد حس. بود حیران خودش حال به و گرفت

مرغ تخم دانه یک مثل را شیرینش خیاالت و فکر تمام کسی انگار رود،می

پاک یادگارهای و گذشته وقایع و حاالت تدریجا. بود کوفته دیوار به محکم

چاهک لب را رجاله وقتی دید،می را خودش بچگی زمان شده فراموش شده،

و داشت شرکت دارها و گیر آن در انگار بلکه دیدمی تنها نه. گرفتندمی سرپا

ناگهان بعد شد،می تر بچه و کوچکتر لحظه به لحظه کرد،می حس را آنها

چنگال سر بر او هستی تمام که آمد نظرش به. شد تاریک و محو افکارش

تاریکی و عمیق چاه درته و شده آویخته سیاه افعی یک دردناک نیش و باریک

Page 57: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

57

. شد مجسم چشمش جلو دوباره اشزندگی هایبدبختی تمام. است آویزان

.نشانده سیاه خاک به را او برادرش، رجاله، بقبوالند خودش به توانستنمی

آخوند حاج آن بر سابق که سکویی همان کنار حیاط، گوشه ترطرف آن کمی

از که آخوند حاج کوچک دختر لقا،فرخ بست،می فلک به را شیخش پسر

را دستش افتاده، رجاله پای و دست به بود ندیده چیزی هرگز روزگار گردش

کرد، گریه قدر آن کرد،می التماس او به سرفه و گریه حالت در و بوسیدمی

به شروع آمد خودش به که همین بود، رفته حال از گذشت، وقت چند دانمنمي

بی بود، مانده خیره همانطور خورد نمی تکان جایش سر از کرد، خندیدن

آرزوهایش و او که دریافتم شدم خیره صورتش به که خوب. خندیدمی حساب

یک زیر در که زمانی همان آن، از پیش وقت خیلی بودند، آمده دنیا به مرده

. بود باخته خدا به قمار یک در را دخترش آخوند حاج چرکین، شرعی کاله

انداختمی زمین بر تف دایم که بود شده پیرمرد یک زن سالی خرد در دخترک

که وقتی از. کردمی ِخرِخر بود نشده کاری روغن سالها که دری مثل گلویش و

الزمانی آخر حالت در دخترک بود، انداخته نداری چاه به را او آخوند حاج

امیدی سوی کور یک تنها. بود بسمل نیم مرغ یک مثل گذراند،می شب و روز

سیاه سنگ یک حاال هم امید سوی کور آن روی و درخشیدمی او دل ته در

.بود شده خاکستر حاال دختر امید تنها. بود

را خودش بود، نیاورده حساب به هاآدم زمره در هرگز را او رجاله که لقا،فرخ

پلکهای رسانید، بود گرفته عرق بوی که نمناکی رختخواب به خزان خزان

جاودانی شب و نیستی تسلیم را خودش خواست می و بود شده سنگین چشمش

را آن و آمدمي که وقتی اما بیاورد، یاد به را خودش بچگی کردمی آرزو بکند،

او با ودردناک سخت ایام همان از پیرمرد گلوی ِخرِخر صدای کرد، می حس

امید بدون را او افکار همه مرگ دائمی تهدید یک مثل که هائی سرفه. بود

اششده فراموش های ترس و گمشده یادبودهای همه. کرد می مال لگد برگشت

از که ژاکتی بزرگ اندازه بی هایدگمه شدن پاره از ترس گرفت، جان سر از

Page 58: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

58

لواشی نان تکه اینکه از ترس دید، شد می هایشستاره تمام با را آسمان آن پشت

بگذارد، زمین شامبی سر شب اشبچه و بشکند شیشه مثل بود افتاده زمین به که

هراس و هول. بود ریختن فرو حال در سرش باالی که ضربی سقفی از ترس

گریه شنید،نمی را صدایش کسی زدمی فریاد چه هر بود، بریده را صدایش اینها

.خندیدمی حساب بی تنها پس نداشت، را او دل حرف بیان تاب

مخصوصی اضطراب و کردمی لرز لقافرخ بدن بحران ظهور از قبل پیشترها

لقافرخ زندگی تمام چون اما بودند، ترسیده همه وقت آن در. شدمي تولید او در

دیده او صورت در چیزی ترس حالت از بوده، ترسناک چیز یک همیشه

او و اطاقش در آمدمی پیرمرد که وقتی شب هر. خندیدمی بلند بلند شد،نمی

. شدمی حسرت یک او برای مرگ کند،می باز را سبزش گردن شال که شنیدمی

و پیر به برده، یغما به رجاله را هایشبچه و او نان لقمه بود دریافته که حاال

چیست؟ زندگی از او سهم که بگوید او به که دادمی قسمش پیغمبر

که داشت خودش با آلودی زهر تاثیر چه آخوند حاج خانه دیوارهای دانمنمی

آنجا در بدکاره نفر یک آن از پیش که دارم حتم من کرد،می مسموم را همه

به خودش که رجاله، پای و دست به کوچک دخترک این گونه این حاال که بوده

او به و بود افتاده است، آخوند حاج الصالحات باقیات دردناکی و ترسناک شکل

.کردمی التماس اینچنین

گردش آزادانه که ایخانه در دید ناگهان مادرم. بود گذشته خیلی شب از

یهمه انگار. اندشده غریبه او با همه کشیده،می نفس راحتی به و کردهمی

سرجای همه بودند، مرده غریبی مرگ به شناختهمی را آنها قبال او که آنهایی

را کشیدن نفس راه دود مثل که سیاهی افکار در او. بودند شده خشک خودشان

را او دلربایی اما خشک صدای ناگهان. بود شدن خفه حال در بستمی او بر

از زیباتر بار این دیوانه عروس که دید و برگردانید را رویش آورد، خود به

Page 59: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

59

و مضطرب حال عین در که افسونگر چشمهایش. بود نشسته پهلویش بار هر

و کرد می جذب و ترسیدمی چشمها این. بود دهنده وعده و کننده تهدید متعجب،

برجسته، های گونه. درخشید می آن ته در کننده مست طبیعی ماوراء پرتو یک

موهای و باز نیمه گوشتالوی لبهای پیوسته، بهم باریک ابروهای بلند، پیشانی

تصویری این. بود چسبیده هایش شقیقه روی آن از رشته یک که داشت نامرتب

. داشت ذهنش حلبی قوطی روی دیوانه عروس از آخوند حاج دختر که نبود

دنبالت به: گفت و کرد او به را رویش عروس. بودند یکدیگر عکس اینکه مثل

هم تو فهمم،می. نرسیدم کالسکه گرد به اما ندارد قلب رجاله بگویم که دویدم

!شدیم قفس هم ای،شده گزیده مار من مثل حاال

ی شیشه که داشته قدیمی همدرد نفر یک که فهمید من یبرگشته بخت مادر

این که زمانی برد پی. بود شده شکسته خویش سنگ با قبال هم او آرزوهای

نجوای شنیدن به دیوار سوی آن از بودند، پنداشته دیوانه را او همه که عاقل،

باید زجری چه بوده نشسته دانست، می دیوانه را آنان همه حاال او که عاقالن،

که اند شده افعی طعمه او مانند بسیاری مردمان اندیشید خود با. باشد کشیده

در آنها تن مختلف های قسمت ذرات شاید و شده پوسیده آنها استخوان حاال

زده، فلک دانای نفر یک مردمان این میان. کرد مي زندگی کبود نیلوفر گلهای

وجود زیبا عروس این مثل بدبخت بینای نفر یک شده، نفرین شنوای نفر یک

میان در پنداشتندمی قلب صاحب را رجاله مردم که مدت این تمام در و داشته

.گداختهیم و سوختهیم سیاه درشت چشم دو

با و آب جوی با زندگی، با را اشرابطه مادرم همیشه برای لحظه این از

یک کنکاش مثل برایش رجاله وجود اصل کاویدن. داد دست از سرو درخت

این بر سابق که کرد فراموش که بطوری بود، شده ناشناس و مجهول نژاد

معین و مجزا موجود یک او آیا. بود دانسته پدر یک فرزندان را او و خودش

دختری نه دیگر خودش او اما نیست، چه و هست چه که دانستنمی هیچ است؟

در ور غوطه همسری نه و نگران دل مادری نه رند، خواهری نه بود، سوگلی

دور روابط به و اشیاء ثبوت و ثقل به بود، دیده متناقض چیزهای بس از. افکار

Page 60: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

60

به رجاله نسب که نمیدانست. داشت شک چیز همه و کس همه با خود نزدیک و

باور را کسی حرف باید آیا فهمیدینم او اصال میرسد؟ هند یبتکده رقاص کدام

؟عاقل کسی چه و است دیوانه کسی چه نه؟ یا کند

تاب توانستنمی را تابیبی بود، شده پیر سال پنجاه برگشت، خانه به که مادرم

یک به شد تبدیل مادرم گزید، را همه شد، پیدا مار ما خانه توی ناگهان. بیاورد

باور توانستنمی چون متعجب صورت یک به شد تبدیل پدرم و مغموم سیمای

درازیدست شرمانهبی چنین این خودش خواهر و او زن به رجاله که کند

در نگفت، را یل پادشاه دختر یاوسنه من برای وقت هیچ دیگر پدرم. کرده

آهسته. داشت نیتی و قصد حتما. گفت را نامرد و مرد یاوسنه من برای عوض

مقابل در شده بزرگ سایه یک است، سایه یک نامرد که خواند من گوش به

در کرد غروب که جا یک در است، آفتاب مثل مرد و غروب، حال در آفتاب

.دید خواهی خودت: گفت تاکید به بعد و کرده، طلوع دیگری جای

االن همین مال نامرد و مرد داستان و است حکایت و قصه زندگی سرتاسر

با کنممی نگاه گذشته به من که وقتی چون ندارد تاریخ و دقیقه و ساعت است،

انگیز، هوس خوابهای از پر توانستمی ها خیلی زندگی کنممی فکر خودم

او زندگی که رجاله همین بدون شود گوارا هایشراب و شیرین هایدلواپسی

.است گذشته جاودانی تاریکی یک در دیگران آرزوهای دفن حاصل

Page 61: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

61

دوم قسمت

Page 62: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

62

Page 63: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

63

Page 64: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

64

Page 65: عروس دیوانه - قسمت اول - نویسنده: مهدی منصوری

65